اعلان جنگ (1)
اين ترکيب بند را که حاوي اعلان جنگ ماه شوال به ماه رمضان است، بهار در مشهد سروده و روز عيد فطر سال 1332 قمري، مطابق 1292 شمسي در مجلس اسلام خوانده است و به مناسبت جنگ بين الملل اوّل که تازه شروع شده بود، اسامي و اصطلاحات مربوط به آن جنگ را نيز ضمن تشبيهات و استعارات لطيفي آورده است.مه شوال بياراست سپاهي ز انجم * * * داد ديشب به مه روزه يک اولتيماتوم
گفت بايکوت (2) عمومي را بر دار زخم * * * در خمخانه کن آزاد به روي مردم
رمضان کرد چو بلژيک رخ از کينه عبوس * * * گشت تسليم و بيفکند ز کف توپ و تفنگ
کرد عيد رمضان بر زبرتخت جلوس * * * ز مي و مطربش اردو، زني و چنگش کوس
تاخت برروزه چو بر بابل جيش سيروس * * * يا چو بر شهر « ليژ » لشکر جرار پروس
رمضان کرد چو بلژيک رخ از کينه عبوس * * * گشت تسليم و بيفکند ز کف توپ و تفنگ
روزه چون صرب (3) بلرزند زبيم کيفر * * * عيد شوال چو اتريش بزد کوس ظفر
لشکري راند که جويد ز عدو کين پسر * * * رمضان جاي تهي کرد و شد از پيش بدر
بر سپاه رمضان توپ وي افکند شرر * * * بلگراد آسا بر شد ز مه روزه غرنگ
خيل زهاد ريايي چو سپاه بلژيک * * * داده سرمايه و با آه و اسف گشته شريک
عرشه ي منبر، خالي و شبستان تاريک * * * خلق از روزه گريزند ز دور و نزديک
اهل تدليس فراري شده ز اهل پلتيک * * * همچنان کز سپه آلمان، اردوي فرنگ
دومه از نو بشکستند دو پيمان کهن * * * يک طرف ملّت اسلام و دگر سو ژرمن
اهل خم خانه زدند آتش کين را دامن * * * انگليس آسا زاهد کند از صلح سخن
همچو دانمارک و سوئد بي طرفي جويم من * * * کاين چنين است اشارت ز شه با فرهنگ
ملک ايران احمد شه پاکيزه سرشت * * * که به پيشانيش ايزد خط انصاف نوشت
تا که اين شاه به سرتاج جهانباني هشت * * * کار نيکو شد و هرگز نشود نيکو زشت
ملک ازو گردد معمورتر از باغ بهشت * * * خاک ازو گردد آبادتر از خاک فرنگ
تا اجانب را با هم سر کين است و نقار * * * بايد اين شاه به اصلاح وطن بندد کار
چاره ي خستگي ملک کند زين دو سه چار * * * صنعت و علم و تجارت شرف و مجد و وقار
راه آهن که ازو ملک شود با مقدار * * * عدل و دانش که ازو خاک شود سنگين سنگ
نارنجک (4)
به نام امپراتور ويلهم قيصر آلمان
منفجر گشت چو نارنجک حراق اروپ * * * صلح را کنگره بشکست و پراکند کلوپشد بدل زمزمه ي صلح به آوازه ي توپ * * * حق برون نامد جز از دهن توپ کروپ
گشت يکپارچه آتش همه ي اقطار فرنگ
دور تاريک توحش به جهان کرد اياب * * * رخت بربست تمدن ز اروپا به شتاب
ديو منحوس تبربر (5) ز رخ افکند نقاب * * * خرس و بوزينه گشودند گراز مهلکه ناب
طعمه گشتند به يک مرتبه در کام نهنگ
زاغ فتنه چو در آفاق پرافشاني کرد * * *شفق از خون، افق عالم انساني کرد
آسمان برسپه فتنه کمانداني کرد * * *نه فلک فتنه به پا کرد، بريطاني کرد
هم برافروخته، هم سوخت به نار نيرنگ
کرد برفتنه سرادواردگري (6) راهبري * * * ساخت دوران سلامت به اروپا سپري
فاش بيني اگر از چشم حقيقت نگري * * * آن رجزخواني ديروز سر ادواردگري
همه بيهوده و لاطائل و پوچ است و جفنگ
انگليس آن دهل خالي بگرفت به دوش * * * وز ميان تهي افکند در اقطار خروش
ديگ حرص و طمع روس در افتاد به جوش * * * تاکند آتش اين فتنه به عالم خاموش
برکشيد از دل گليوم دوم نعره ي جنگ
اوّلين قيصر دانشور گليوم دوم * * * زهره ي چرخ سوم، مهر سپهر چارم
اختر چرخ فروز فلک پر انجم * * * آن که بر چرخ فرستد اگر اولتيماتوم
هفت اختر بسپارند بدو هفت اورنگ
امپراتور فلک رفعت سياه خدم * * * حامي عدل و امان، ماحي بيداد و ستم
يار اسلام، طرفدار عرب، پشت عجم * * * نيکلا را به برش گردن طاعت شده خم
ژرژ بسته به حضورش کمر خدمت تنگ
حکم بر دوده ي ژرمن به فداکاري داد * * * اذن بر توپ هويزر به شرر باري داد
زيپلن را به فلک رخصت طياري داد * * * به قضا و به قدر منصب سرداري داد
فتح را خواند سپهدار و ظفر را سرهنگ
سيل آساز دو سو لشکر اتريش و پروس * * * بهر حفظ وطن و صلح و بقاي ناموس
حمله ور گشت به ژاپن و به بلژيک و به روس * * * هم به صرب و به قراطاغ و فرانس منحوس
هم بريطاني اسلام کش شوم دورنگ
جيش مغرب به کمانداني جنرال کلوک (7) * * * بهر خون خواستن و کين کشي ارشيدوک (8)
تاخت آورده به بلژيک چو اژدر بر غوک * * * ملک بلژيک پريشان شده عبد مملوک
از ليژ (9) سوخته تا رمس (10) به يک آتش فنگ
رو به پاريس گذشتند ز کوه و آمو * * * شد پو انکاره پناهنده به شهر بردو
چه کند آري با صخره ي صما گردو * * * در کليسا چه پوانکاره و چه کلمانسو
متوسل جوزبانه شده بر دامن زنگ
انگليسان همه گوشه زيمين تا به يسار * * * ناشنيده غو شيپور و نديده پيکار
گه شجاعانه نمودند ز ناورد فرار * * * گاه با نظم نشستند عقب گه به کنار
شرط عقل است گريزان شدن از پيش تفنگ
لشکر شرق به سرداري سالار سترگ * * * مارشال عظمت پرور سردار بزرگ
فاتح ورشو، ژنرال ميهن هند نبرگ * * * کز نگاهش بر مدروس چو روباه از گرگ
يا شغال لنگ از پنجه ي نيروي پلنگ
با نهيبي که به درد جگر ناپلئون * * * روس را ساخته با لشگر انبوه زبون
به اسارت بگرفته است فزون از مليون * * * هم ز يک مليون بر خاک سيه ريخته خون
درفکنده ز لهستان به همه روس غرنگ
برق مانند، گذر کرده ز سرحد پروس * * * آتش آفروخته چون صاعقه بر خرمن روس
پشت دروازه ي ورشو ز شجاعت زده کوس * * * نيکلا سوده به هم کف دريغ و افسوس
گرچه افسوس کنوني است بعيد از فرهنگ
زيپلن ها به فلک سيرکنان همچو شهاب * * * سوخته جان شياطين بشر را به شتاب
بمب در لندن و پاريس نموده پرتاب * * * تا سر مو تلفين، چرخ، بکوبد به عذاب
ساخته سنگ زبمب، از زيپلن قلما سنگ (11)
توپ سنگين هويزر به مثل اژدروار * * * باز کرده دهن و سوخته عالم ز شرار
روز پاريس چو آنروس نموده شب تار * * * وزفشنگي که به وزن آمده چندين خروار
واژگون ساخته صد خانه به يک شرب فشنگ
چيست غواصه؟ نهنگي است به دريا ز آهن * * * که آتش افشان شده درد آب ز اطراف دهن
يک نمونه است از آن جمله نهنگ آمدن (12) * * * که به صد کشتي جنگي شده تور پيل فکن
همه را سوي عدم راند هزاران فرسنگ
پاک دريا ز جهازات بريطاني کرد * * * قعر درياي فنا بر همه ارزاني کرد
ژرژ را سر به گريبان پريشاني کرد * * * ويلسن را زغم و درد و الم فاني کرد
لرد را ساخت چو لبرال گرفتار زغنگ (13)
آخر اي رويتر، اين ياوه سرايي تا چند * * * اندر اقطار جهان هرزه درايي تا چند؟
خواب اصغايي و تعبير خطايي تا چند * * * کرگدن جلدي و بي شرم و حيايي تا چند؟
تا به کي قاقله ي بيهده را پيشآهنگ؟
کي دروغ تو جلوگيري طياره کند * * * همسري ياوه نيارد که به خمپاره کند
خنده زاخبار تو هر طفل به گهواره کند * * * دم فروبند، خداسيم تو را پاره کند
روز را شام چراخواني و رومي را زنگ؟
نه ز هر جنگل و هر بيشه غضنفر خيزد * * * يا ز هر آتش سوزنده سمندر خيزد
از پروس است که ژنرال هنرور خيزد * * * مرد از لندن و پاريس کجا برخيزد
خيزد، اما همه مادام مد و شيک و قشنگ
گرچه جنگ آمد و مادام مد و شيک نماند * * *وز براي عمل نيک، بد و نيک نماند
نيک در لندن و پاريس چو بلژيک نماند * * * نيک نيک است در اين هر سه مکان، ليک نماند
هيچ برجا، چو شکستند طلسم نيرنگ
به سر ادواردگري، ژرژ، چنين کرد خطاب * * * کاي بريطاني اعظم ز وجود تو خراب
اي تهي مغز خطاپرور عاري ز صواب * * * هيچ انديشه نکردي که به يک نيش رکاب
جيش برلن بجهانند به لندن شبرنگ؟
جنس اسلاو کجا همسر ژرمان گردد * * * کور خفاش چسان اختر تابان گردد
مور هرگز نتواند که سليمان گردد * * * نقش ديوار مپندار که انسان گردد
سفر چين نبود در خور پاي خرچنگ
حبذا علم و تمدن که ز برلن چون سيل * * * برد خار و خس وحشي صفتان خيلاخيل
روس را راند چو بلژيک به قعر چه ويل * * * اگر امروز نه، فرداست که لندن به طفيل
بشکند درهم آن گونه که کشتي ز سرنگ
هل اي ملّت اسلام، تن آساني چند؟ * * * جمع گرديد گرفتار و پريشاني چند
نامتان لکّه ي تاريخ مسلماني چند * * * بسته در سلسله ي روس و بريطاني چند؟
روز تعجيل به جنگ است نه هنگام درنگ
تيغ وحدت بکشيد اي ملل اسلامي * * * زآب خون پاک بشوييد لک بدنامي
اسم اسلام نماييد به گيتي سامي * * * واندر اين بازي جانبازي و خون آشامي
مات سازيد شه کفر به نطع شترنگ
اين همان مذهب اسلام که قرني پس و پيش * * *به جهان داشت مسلم شرف و عزت خويش
برتري جست در آفاق ز هر مذهب و کيش * * * وقت آن است که امروز غني تا درويش
بستانند حقوقي که بدادند ز چنگ
تاکي و چند به زندان ستم مسجونيد * * * فرصت از دست اگر رفت چه گويم چونيد
غافل از توصيه ي پطرو زنا پليونيد * * *بي خبر از سخن زشت گلادستونيد
که چها گفت به قرآن شما آن کولنگ (14)
نيست مسلم که از اين گفته پريشان نشود * * * چون شفق خون به دل و چاک گريبان نشود
ندهد جان و تن و حافظ قرآن نشود * * *نکند ترک سر و عازم ميدان نشود
کف به لب، تيغ به سر، پنجه، برابر و آژنگ
دو نفر دشمن ديرينه به هم پيوستند * * * رشته ي هستي اسلام ز هم بگستند
توپ بر مرقد سلطان خراسان بستند * * * قلب پيغمبر اکرم دل امت خستند
شهد اسلام نمودند مبدل به شرنگ
اسفا! مصر چه شد؟ کشور سودان به کجاست * * * هند و قفقاز و حبش، برمه و غازان به کجاست
مسقط و اندلس و ستره و عمان به کجاست * * * دور بهرچه روم شوکت ايران به کجاست؟
آه اسلام چه شد با همه زيب وافرنگ (15)
عرق اسلام چه شد؟ خون مسلماني کو * * * غيرت هند و سلحشوري افغاني کو؟
وحدت دولت ايران و عثماني کو * * * آصف ديوکش ملک سليماني کو
تا کشد اهرمنان را به خم پالاهنگ
حبذا ملّت عثماني همت پيشه * * * که به دل هاي پر از عزم و تهي ز انديشه
ريشه ي خصم نمودند هدف بر تيشه * * * حمله بردند چو شيران دژم از بيشه
خرس دون را بشکستند ز دندان تا چنگ
پادشاه عرب و ترک، خليفه ي اسلام * * * شمس دين، ماه سلاطين جهان، نجم انام
تا کند شکل هلالي به جهان بدر تمام * * * تيغ اسلام برآورد سراپا ز نيام
کرد ابلاغ به ترک و عرب و رومي و زنگ
کاي مسلمانان، دوران وداد است و داد * * * واجب امروز در اسلام، جهاد است جهاد
حکم حق اين و جز اين کفر و عناد است عناد * * * هرکه دوري کند از جنگ، جماد است جماد
کافر و مشرک و بي حس و دنبک است دنبک
مسلمين، ترک و عرب، هند و عجم، زنگي و روم* * * سخت بردند به کفّار ز شش سوي هجوم
همچو بر لشکر شيطان ز فلک خيل نجوم * * * گشت در بحر و بر و کوي و درو برزن و بوم
عرصه بر زندگي روس و بريطاني تنگ
لشگري خون عدو باده به ساغر همه را * * * خم شمشير به چشم ابروي دلبر همه را
غرش توپ سرود هيجان گر همه را * * * شاهد فتح نصيب آمده در بر همه را
غو شيپور به گوش همه آوازه ي جنگ
نيم جنبش چو نمودند به صد جاه و جلال * * * به جهان داد مراکش خبر استقلال
کاختر نحس مرا دور شد از برج و بال * * * عنقريب است که از لطف خداي متعال
برد از خطّه ي من رشک، سراي ارژنگ
مصر فرداست که چون يوسف کنعان گردد * * * به عزيزي رسد، آزاد ز زندان گردد
فارغ از کشمکش پنجه ي گرگان گردد * * * رهد از بندگي و خواجه ي دوران گردد
پيش اسلام سپر گردد و بر کفر خدنگ
مرحبا غيرت اسلامي سردار بزرگ * * * کز شبانيش شد ايمن گله از آفت گرگ
مالک اشتر اسلام کماندان سترگ * * * حضرت انورپاشا که سوي پطرِسبورگ
روس را رانده زقفقاز به يک نيم اردنگ
مرحبا غيرت اسلامي سردار بزرگ * * * کز شبانيش شد ايمن گله از آفت گرگ
مالک اشتر اسلام کماندان سترگ * * * حضرت انورپاشا که سوي پِطرِسبورگ
روس را رانده زقفقاز به يک نيم اردنگ
آفت ارمن، آيات فتوح قفقاز * * * دوست با دولت ژرماني اسلام نواز
دشمن بلجيک، اسلاوکش صرب گداز * * *سوده برپاش بريطاني رخسار نياز
همچو اندر قدم شير رود رو به لنگ
در چنين جنگ مقدس به سياق امروز * * * همه جا ملّت اسلام به ميدان فيروز
مال بخش و سرو جان باز و شرافت اندوز * * * واي بر ملّت ايران که بخوابند هنوز
پاي لالايي شيپور و چکاچاک (16) و ترنگ (17)
مسلک بي طرفي در خور ايراني نيست * * * راه اين بي طرفي جز سوي ويراني نيست
بنده ي ديو شدن رسم سليماني نيست * * * مگر ايراني که دوده ي ساساني نيست؟
کز فداکاري در راه وطن دارد ننگ
اي بقاياي نياکان شجاعت دستور * * * رستم و کاوه و گشتاسب و سهراب غيور
که از ايشان شده ايران به شجاعت مشهور * * * چه شد آن بازوي فولادي و سرپنجه ي زور
که فرو کوفت سراسر کشي پورپُسنگ
اين همان ملک که بگرفت زفغفور خراج * * * بر سر تا جوران هشت به روم و چين تاج
از چه اي دون شده بر تير مذلّت آماج * * * مي ستانند از او روس و بريطاني باج
گله برگشت و پس افتاده بز پيشاهنگ
چند اي کاوه نژادان کياني دوده * * * زير بار ستم اجنبيان فرسوده
تا به کي تيغ شهامت به نيام آسوده * * * پاک سازيد ز خون تيغِ به زنگ آلوده
مرده با نام به از زنده ي جاويد به ننگ
وقت آن است که امروز جوانان عجم * * * به نگهباني اورنگ کي و کشور جم
بهر آزادي اسلام و پي دفع ستم * * * دست با تُرک و عرب در همه جا داده به هم
سخت با دشمن اسلام بکوشند به جنگ
اندرين بيشه هنوز آن سره شيران يله اند * * * همه رستم دل پر زو جگر و حوصله اند
به فداکاري در راه وطن يک دله اند * * * ليک افسوس که بي قائد و سرسلسله اند
هله کونادر و دارا و کجا شد هوشنگ
جاوداني به جهان دولت آلماني باد * * * نيست از قدرت او روس و بريطاني باد
زنده اسلام به عثماني و ايراني باد * * * دين احمد قوي از هندي و افغاني باد
باد کوبيده سر دشمن اسلام به سنگ
در معني جنگ بين الملل فرمايد (18)
بستند بر زمانه دگرگون طرازها * * * بر شد نشيب ها و فرو شد فرازهاناهيد (19) پرده هاي نهفته داشت * * * کاويدن نواخت از آن پرده سازها
گيتي ز کين دوده ي آدم به دل برون * * * بنهفته داشت راز و عيان کرد رازها
روييد هر کجا که همي رُست زعفران * * * بر جاي زعفران همه موي گرازها
پر گرگ گشت دشت و پراکنده شد گله * * * چوپان در آرمان (20) و فتاده نُهازها (21)
وين آرميده توده ي ستوار باوقار * * * افتاده زين هزا هز (22) در اهتزازها (23)
پرخاش را برون شده از بيشه شيرها * * * با آهنين مخالب (24) و روئينه گازها (25)
بر شد سوي اثير شرر بار خيمه ها (26) * * * چونان که زي کلنگان گيرنده بازها (27)
وآنگاه زي نشيب فکندند از فراز * * * آذر گشسب هاي (28) خماهن (29) گدازها
شد کاخ ها طلال ز آتش فشان خيم * * * شد بحرها جبال ز غرقه ي جهازها
و آن مُسدي (30) و منير (31) همه تار و پودها * * * بگسست هر چه بافت زخارا (32) و خازها (33)
بيدار بود گاو نشد کارگر در او * * * مرد منه را فسونگري و بند و سازها (34)
در کشتمندهاي جهان هر چه بود زرع * * * چرّيد و پر نگشتش اشکم زآزها
قيصر مگر قضاست که باکش زفتنه نيست * * * از فتنه خود قضا نکند احترازها
آنجا که پاي عزم گردان کرد در رکيب * * * کوتاه و سهل گشت صعاب و درازها
با همّتي که داشت سکندر به پيش او * * * بردي اگر بديدي چهرش نمازها
اندر پي و عروق بلاد مخالفش * * * افتاد از نهيب سپاهش کُزازها (35)
و آن مملکت به باد فنا رفته از غرور (36) * * *بر ياد وعده هاي لب دلنوازها
اکنون چو خوي کرده به افيون و بي درم * * * مانده ز انتظارش در خاميازها
از هرچه بگذري سخن دوست خوشتر است * * * از يار ناز خوشترو از من نيازها
مسمط در آغاز جنگ عمومي (37)
از پس اين گنبد نيلي وطاي * * * لاعب طرّار شگفتي نمايداده بهر دور بلعي سلاي * * * زآن همه اُلعوبه ي عبرت فزاي
طرفه تر آويزش زاغ و هماي
زاغ که شوم است مر او را نشان * * * هر که بود شوم تواش زاغ دان
از حسد فرب هماي زمان * * * داشت به دل اندر ترسي نهان
پيش که آن ترس شود برملاي
پيش زغن رفت و زغن را فريفت * * * زاغ سيه روي زغن را بشيفت (38)
چون که شدش يار زماني شکيفت * * * تا بحيل صعوه و دمسيجه تيفت (39)
چنگ بيازيد به چنگ وستاي
زاغ مغفّل ز قضا شادمان * * * بر تن فرخنده هما بدگمان
با رفقا رفت به ميدان دمان * * * فرّ هما بين که ندادش امان
فَاخترق القومُ و صاروُ اهباي
آن مثل کهنه بخوان عراب * * * هر که بود راهنمايش غراب (40)
آتش وي خاک شود باد آب * * * خانه و مسکن کند اندر خراب
هم سوي دوزخ بچماندش پاي (41)
غلغله در مانش (42) زاِمدن (43) فتاد * * * صاعقه در ساحت لندن فتاد
ولوله در مغرس چندن (44) فتاد * * * با همه مستي زسرّ دَن (45) فتاد
موش که بر خنب ميش بود جاي
قيصر خورشيد کلاه اروپ * * * توپ فلک کوب ز کوره ي کروپ (46)
بست بر آنورس و زهرّاي توپ (47) * * * زهر هزيمت عوض جام سوپ
خصم بنوشيد و بدش اين سزاي
ديدم و کردم ز کسان استماع * * * خواجه ي بوالحيلت و ام الخداع
با عاريه کردي جماع * * * طرفه هنرمند و شگفتي صناع
که از غير ستاند کراي (48)
بچّه چو از پرده برون آمدي * * * از ره پا يا که بر سر آمدي
خواجه ز بيرون به درون آمدي * * * گه چو الف گاه چون نون آمدي
کان من است اين ولد دلرباي
عاهر (49) عنيّن مخلّت سرنوشت * * * آنچه بگيرد گران گشت و رشت
يکسره از دست بداد و بهشت * * * آن زخدا بي خبر و سرنوشت
غرّه به تدبير مشو از خداي
شکر که دستان سپهر کبود * * * پرده ي صندوق جُحي (50) بر گشود
مؤمن و ترسا و مجوس و يهود * * * ديد در آن حقّه که چيزي نبود
جز ورقي مخرقه سر تا به پاي
زورق (51) زرّاق (52) نگونسار باد * * * هم نفسش ديده ي خونبار باد
خاطرش از رنج و غم افگار باد * * * خصم بر او چيره و قهّار باد
از ملک آمين و ز بنده دعاي
غيرت دين است نه خشم و غضب * * * با نفس سرد و دل ملتهب (53)
گفتن من هاي رب و واي ربّ * * * شامگه و صبحدم و نيم شب
کوري اين افعي عالم گزاي
- جنگ بين المللي (54)
در بحبوحه ي جنگ و هنگام توقف در اسلامبول سروده است
ز قرن بيستم اين يادار بس ما را * * * که جنگ و فتنه ز پا درفکند دنيا راسعادت بشري خواهي اربداني چيست * * * يکي بيا بنگر صفحه ي اروپا را
ببين که از پس قرني کثير تازه نمود * * * سياست مدنيّون قرون اولي را
براي حفظ حقوق و به نام راحت نوع * * * زدند بر هم آرام پير و برنا را
چه خوش نمودند ارباب حلّ و عقدعيان * * *درين محاربه اسرار اين معمّا را
تو را اگر که بود ميل فهم اين اسرار * * * بيا به جنگ و ببين صحنه ي تماشا را
که حق بازي اهل سياست امروز * * * چگونه زير و بر کرد کار فردا را
بسي کتاب نوشتند در حقوق ملل * * * هم آن جرايد آزاد روح بخشا را
چه نطق هاي مهيّج چه حرف هاي متين * * * که هوش برد ز سر مردمان دانا را
همه نصايح شيرين دلپذير و ليک * * * به زهر ناب بپا گنده مغز حلوا را
تمدن بشري گر نتيجه اش اين است * * * درود بايد درندگان صحرا را
نتيجه نظر فيلسوف و عقل حکيم * * * که عهده دار بود اجتماع دنيا را
همين بود که کند اختراع آلاتي * * * که خوش ز عهده برآيد فناي اشيا را
کسي در اينجا گر اختراع تازه کند * * * به غيرت آرد سوداييان آنجا را
که اختراعي از آن به کنند و بستانن * * * به مزد کشتن خلق امتياز اعلي را
رقابت دو سه تن پير سالخورده فکند * * * به خون و خاک جوانان سرو بالا را
تو گوئي از پي اعدام ناتوانان داد * * * خدا به چند نفر بازوي توانا داد
همان که بود طرفدار حفظ حيوانات * * * به خون نوع بشر سرخ کرده امضا را
به هيچ خانه زن و دختري نماند به جاي * * * نکرده نيلي بر تن پرند و ديبا را
به کودکان يتيم و زنان بيوه چرا * * * ترحّمي نبود پيروان عيسي را
بس است اين همه خونريزي و جهانگيري * * * نشاند بايد اين جنگ بي محابا را
سزد که بر در قصّاب خانه ي بشري * * * زنيد قفل و به پايان بريد غوغا را
به ناله هاي جگر سوز بي کسان رحمي * * * که خسته دارد دل هاي ناشکيبا را
اگر چه قافيه لختي نه بر صواب شده است * * * سزد که خورده نگيرند زين خطا ما را
که جنگ قافيه را تنگ کرده بر عالم * * * چنانکه نتوان دانست از الف يا را
اسلامبول 1378
يادگار جنگ جهانگير
رستخيز (55)
برخيز از خواب وقت تنگ است * * * بشتاب که روزِ رزم و جنگ استهل شيشه مي بگير شمشير * * * از گيسوي يار بند مپذير
بشتاب که ترسمت سِي دير * * * اي سست نه موسم درنگ است
برخيز ز خواب وقت تنگ است * * * بشتاب که روزِ رزم و جنگ است
تا چند زبان ز ظلم بسته * * * ز آزادي خويش دسته شسته
نوميد به گوشه اي نشسته * * * گر چشم نه کور و پاي لنگ است
برخيز ز خواب وقت تنگ است * * * بشتاب که روز رزم و جنگ است
تا چند خروش و آه و زاري * * * زين پس نه سرُاست بردباري
زي بيش نه در خور است خواري * * * فرمان بردن ز روس تنگ است
برخيز ز خواب وقتن تنگ است * * * بشتاب که روز رزم و جنگ است
بازآ بازآ بساز کاري * * * اندر سر ره نه ماند خاري
هان برزد زنگ رستگاري * * * ار گوش تو را به سوي زنگ است
برخيز ز خواب وقت تنگ است * * * بشتاب که روز رزم و جنگ است
تا روس به ملک جا گزيند * * * تا جغد به گلستان نشيند
تا دشمن کيفرش نبيند * * * خود شهد به کام ما شرنگ است
برخيز ز خواب وقت تنگ است * * * بشتاب که روزِ رزم و جنگ است
هم از زن و مرد و پير و برنا * * * پُر آمده شيشه شکيبا
تن در دادن به زور حاشا * * * پيمانه صبر ما به سنگ است
برخيز ز خواب وقت تنگ است * * * بشتاب که روزِ رزم و جنگ است
بس رنجه کنيم ما تن خويش * * * کاري نتوان بردن از پيش
با بودن دشمن بد انديش * * * بر گردن و پاي بالهنگ است
برخيز ز خواب وقت تنگ است * * * بشتاب که روز رزم و جنگ است
ديگر نزنيم دست بر سر * * * ديگر نکشيم آه اخگر
ديگر نکنيم ديده ها تر * * * از اين پس کار با ترنگ است
برخيز ز خواب وقت تنگ است * * * بشتاب که روز رزم و جنگ است
خوش آن باشد که تيغ آزيم * * * اندر پيکار سر فرازيم
شمشير ز خون سرخ سازيم * * * چندي است که تيغ زير زنگ است
برخيز ز خواب وقت تنگ است * * * بشتاب که روز رزم و جنگ است
از بهر وطن به جان بکوشيم * * * در رزم بسان پيل چوشيم
چون شير دژم بهم خروشيم * * * گو دشمن اژدر و پلنگ است
برخيز ز خواب وقت تنگ است * * * بشتاب که روز رزم و جنگ است
گر دور شود ز جسم ما سر * * * افتد در خاک تيره پيکر
ندهيم ز چنگ تخت و افسر * * * تا در ترکش يکي خدنگ است
برخيز ز خواب وقت تنگ است * * * بشتاب که روز رزم و جنگ است
آلمان ز پي ستيزه برخاست * * * دريا دريا سپاه آراست
از زور حريف زشتخو کاست * * * ز او بيم و هراس در فرنگ است
برخيز ز خواب وقت تنگ است * * * بشتاب که روز رزم و جنگ است
شد تيره چو خاک چرخ مينا * * * از دوده ي توپ کوه فرسا
لشکر بگرفت دشت و دريا * * * از برف و ز خون زمين خلنگ است
برخيز ز خواب وقت تنگ است * * * بشتاب که روز رزم و جنگ است
فرياد و خروش از سواران * * * مي بر گذرد ز چرخ کيوان
آمد از دود تيره کيهان * * * گويي از خون هزار گنگ است
برخيز ز خواب وقت تنگ است * * * بشتاب که روز رزم و جنگ است
فرياد و خروش از سواران * * * مي برگذرد زچرخ کيوان
آمد از دود تيره کيهان * * * گويي از خون هزار گنگ است
برخيز زخواب وقت تنگ است * * * بشتاب که روز رزم و جنگ است
از غرّش توپ و کوس و کرنا * * * شُوري است کنون به چرخ مينا
خونين شده کوه و دشت و دريا * * * پنداري چرخ سرخ رنگ است
برخيز ز خواب وقت تنگ است * * * بشتاب که روز رزم و جنگ است
شمشير يلان در اين تکاپو * * * آمد چوگان و گله ها گو
لرزد دل شير از هياهو * * * هشدار که روز فروهنگ است
برخيز ز خواب وقت تنگ است * * * بشتاب که روز رزم و جنگ است
اين کيفر را خدا برانگيخت * * * بر فرق عدو غبار غم بيخت
زايشان چندين هزار خون ريخت * * * نک خرس دژم در آذرنگ است
برخيز ز خواب وقت تنگ است * * * بشتاب که روز رزم و جنگ است
پاريس و برلن: ماه فوريه 1915 مطابق ربيع الثاني 1333
يادگار جنگ جهانگير (56)
يللي
اي گروه عشقبازان يللي * * * اي هواداران ايران يلليشد گرتفار ستم مام وطن * * * رحم بر وي اي جوانان يلل
خرمن اميد از بيداد سوخت * * * آي از نو دانه ي افشان يللي
بگسلان اي مرد بند بندگي * * * پا بکش از چاه زندان يللي
هر چه پيش آيد خوش آيد مرد را * * * هم بود ز آسيب شادان يللي
نيست مرد کار را درگير و دار * * * بيم از اين ترس از آن يللي
هر که را در سر هواي دلبر است * * * دارد اندر کف سر و جان يللي
گر بدو بارند تير از چپ و راست * * * رو نگرداند ز ميدان يللي
اي خوش آن مردي که در بالاي دار * * * جان سپرد ايران گويان يللي
صور اسرافيل برزد گوش دار * * * روز محشر شد نمايان يللي
توپ از هر سو همي غرّد چو رعد * * * تير از هر گوشه پران يللي
غلتد اندر رزمگه در خون خويش * * * نوجوانان صد هزاران يللي
بيش از اين مپسند ننگ خويشتن * * * زنده کن نام نياکان يللي
ياد آر از داريوش و اردشير * * * زان همايون روزگاران يللي
اي غنوده سالها در خاک غم * * * پاک کن ز اين گرد دامان يللي
الحذر زاين روز و از اين ننگ و عار * * * مرگ به ز اين روزگاران يللي
خانه ما گشته آنِ ديو زشت * * * عرض ما از آن غولان يللي
گر شود امروز دشمن کامياب * * * روز ما آيد به پايان يللي
وقت آن آمد کشي تيغ از نيام * * * گشته روز خورد و خفتان يللي
خيز و در جان باختن چالاک باش * * * خويشتن بسپر به سبحان يللي
پور طهمورث به در زنجير را * * * بند با آن خيل ديوان يللي
شير شو از گله رو به مترس * * * گر تويي از پشت گردان يللي
شاد زي از خود شمر فتح و ظفر * * * هست با تو دست يزدان يللي
بغداد : 8 اوت 1915
يادگار جنگ جهانگير
ايرانيان ايرانيان (57)
سالي شد از جنگ جهان ايرانيان ايرانيان * * * تا برده ما سودي از آن ايرانيان ايرانيانمهر وطن افسانه شد گلزار ما ويرانه شد * * * شد خوار خاک باستان ايرانيان ايرانيان
از چه چنين پژمردگي بيچارگي افسردگي * * * در کالبدتان نيست جان ايرانيان ايرانيان
مستي و سستي تا به کي خواري و پستي تا به کي * * * تا کي روا آه و فغان ايرانيان ايرانيان
ننگ است ننگ اين زندگي فرياد زين شرمندگي * * * از دست داده فرّ و شأن ايرانيان ايرانيان
آخر خدا را همتي اي قوم ايران غيرتي * * * خواري بود بار گران ايرانيان ايرانيان
اين خاک اندر باستان آزاد بوده است و جوان * * * از زور بازوي يلان ايرانيان ايرانيان
آريد ياد آن روز را آن لشکر پيروز را * * * يادي هم از شاهنشهان ايرانيان ايرانيان
جمشيد و سام و زاب کو تهمورث و داراب کو * * * کو ايرج از پيشينيان ايرانيان ايرانيان
کورش چه شد کمبوج کو کو اردشير و فرّ او * * * کيخسرو آن شاه کيان ايرانيان ايرانيان
از پهلوانان زمان چون شد بلاش و اردوان * * * شير افکنان اشکانيان ايرانيان ايرانيان
شاپور کو بهرام کو آن شوکت و آن نام کو * * * کو اردشير بابکان ايرانيان ايرانيان
کو نرسي و پرويز ما شاه طرب انگيز ما * * * کو دادگر نوشيروان ايرانيان ايرانيان
فرخنده ي فيروز کو آن سال و ماه و روز کو * * * پوراندخت مهربان ايرانيان ايرانيان
کو آن که از کين کشته شد در خاک و خون آغشته شد * * * کو يزد گرد نوجوان ايرانيان ايرانيان
از دور چرخ کج مدار نه شهر ماند و شهريار * * * رفتند اين ساسانيان ايرانيان ايرانيان
ايران ما زين رفتگان شد يادگاري شايگان * * * مدهيد از کف رايگان ايرانيان ايرانيان
تخت کي و جمشيد را هم پرچم خورشيد را * * * داريد تا داريد جان ايرانيان ايرانيان
ما خواب و دشمن در کمين چشمان و دل پر آزو کين * * * زينهار زين اهريمنان ايرانيان ايرانيان
اهريمنان بدکنش ديو و ددان بدمنش * * * بگرفته از ما خان و مان ايرانيان ايرانيان
اي خفتگان اي خفتگان مدهوش و از خود رفتگان * * * شد خاکتان از ناکسان ايرانيان ايرانيان
آن شوم خرس زشت خو داند ز خود بي گفتگو * * * گيلان و آذربايجان ايرانيان ايرانيان
شد موسم رزم و ستيز برزد نفير رستخيز * * * شوريد از پير و جوان ايرانيان ايرانيان
شمير بايد آختن سوي عدو بر تاختن * * * راند از وطن بيگانگان ايرانيان ايرانيان
بغداد: سپتامبر 1915 مطابق 21 شوال 1333
دوست ناپايدار (58)
گله
جنگ هم درد ما دوا ننمود * * * کاخ افتاده را به پا ننمودچه توان کرد با زيردستي * * * که به پيمان خود وفا ننمود
آري المان چو دلبران زمان * * * خلف کرد و از آن حيا ننمود
وعده بسيار کرد و عهد نمود * * * ليکن از صد يکي ادا ننمود
کيست در دهر آن قوي بازو * * * که به افتادگان جفا ننمود
يک دو سالي به انتظار گذشت * * * لطف ويلهلم رو به ما ننمود
خسروا چشم ما به راه تو بود * * * ارنه قومي چنين خطا ننمود
سادگان را فريفتن آسان * * * ليک تزوير کس روا ننمود
روزگار تلخ در قصر شيرين فوريه 1916 مطابق ربيع الثاني 1334
يادگار جنگ جهانگير
کارزار (59)
ايران کهن ز شور و آوا * * * از سر بگرفت عهد دارابرخاسته بهر رزم امروز * * * هر گوشه هزار پير و برنا
هنگامه ي روز رستخيز است * * * آشوب قيامت است برپا
بگرفته سپاه روس گويي * * * چون مور و ملخ ميان صحرا
از رشت گرفته تا به تهران * * * و از تهران تا به حدّ جلفا
از لشکر اهرمن نترسيم * * * تا هست خداي ياور ما
هان بيم مدار از سپاهش * * * مردانه صف جدال آرا
بايد بنمود خاک اين ملک * * * از لوث وجودشان مصفّا
يا مرگ و يا بقاي ايران * * * بشتاب و گزين يکي از اينها
اي خوش آن سر که بهر ايران * * * غلتد چون گو به روز هيجا
امروز بکوش تا نماند * * * افسوس و دريغ بهر فردا
يارب مپسند روسپي خود * * * گردد برما امير و مولا
بغداد، 27 دسامبر 1915 مطابق صفر 1333
يادگار جنگ جهانگير
سپاس (60)
خاک انوشيروان و کشور ايران * * * بيهود خود را نداد تکيه به آلماناز دُهل جنگ تا که غلغله برخاست * * * ايران المان گزيد در صف ميدان
ملّت دارا و اردشير و فريدون * * * مي ندهد دست خويش جز به دليران
ديو و ددان نيستند همسر و همراز * * * با پسران سفنديار و نريمان
اي دل خوش باش آن که را تو گزيدي * * * رسم وفا داند و شناسد پيمان
آن که تو بگزيده اي بزرگ پزشکي است * * * درد تو از لطف خود بنمايد درمان
کار پريشان تو بگيرد انجام * * *شام سيه فام تو پذيرد پايان
آن که بلندي خويش و پستي ما خواست * * * بادا با خاک تيره همسر و يکسان
ملّت آلمان بلند باد و توانا * * * باد نصيب عدوش خواري و خذلان
باد برايشان ز ما درود و تحيات * * * باد برايشان ز ما سپاس فراوان
المان در صلح خويش حرمت ما خواست * * * روس پذيرفت شرط و کردش اذعان
ترسم همسايه ي جنوب نپايد * * * حرمت آزادي قلمرو ساسان
ليکن ايرانيان هماره بجويند * * * تا به کف آرند آنچه رفت ز ايشان
کوشش شايان کنند از زن و از مرد * * * جوشش و طغيان کنند خيل جوانان
هديه نخواهيم زانگليس مگر آنک * * * از ما داند هر آنچه باشد ازمان
واعجبا ضعف در جهان چه گناهي است * * * کآمده مستوجب عقوبت و حرمان
ايران را جز که ضعف جرم دگر نيست * * * دشمن را جز که زور نبود برهان
گر وطن اردشير آمده رنجور * * * ليک بجا ماند رو سطوت در آن
گرچه فرو ريخت کاخ قدرت اين ملک * * * فرّ و بزرگي هماره از اوست نمايان
برگ وبر ار ريخت زاين درخت کهنسال * * * برنکند باد کينه ريشه و بنيان
روح نياکان ماست حافظ اين ملک * * * سعدي و فردوسي اند پشت و نگهبان
آمده ايران ز زرتشت و زماني * * * مشعل يزدان و پر ز معني و از جان
روح بجا ماند ار ز جسم بکاهيد * * * پايد و مان بجا بر غم رقيبان
بار خدايا هماي فرّ و ادب را * * * دار مصون از خدنگ پنجه ي ديوان
برلن، 1 فوريه 1918 مطابق 19 ربيع الثاني 1336.
فتح ورشو (61)
در جنگ بين الملل اوّل، دموکرات ها و آزادي خواهان ايران، به مناسبت اعمال خشونت آميزي که از عمّال روس هاي تزاري در ايالات شمالي ايران هر روز به نحوي سر مي زد و قرارداد 1907 روس و انگليس نيز احساسات وطني ايرانيان را سخت جريحه دار کرده بود، هميشه فتوحات آلمان و متحدين او را در ميدان هاي جنگ و شکست روس و متفقينش را با مسرّت شورانگيزي استقبال مي کردند. ملک الشعراي بهار نيز که در خراسان صدمات زيادي از مأمورين سياسي روس ديده بود، در بحبوحه ي فتوحات آلمان اين قصيده را که منتهي به شکواهاي ملّي مي شد، به مناسبت سقوط شهر ورشو به دست قواي آلمان، در سال 1293 شمسي در مدح قيصر آلمان و نکوهش تزار روس و روس تزاري ساخت و در روزنامه ي نوبهار را انتشار داد.قيصر (62) گرفت خطّه ي ورشو را * * * درهم شکست حشمت اسلو را
جيش تزار را يورشش بگسيخت * * * چون داس باغبان علف خو را
ديري نمانده کز يورشي ديگر * * * مسکوف ز کف گذارد مسکو را (63)
روس آن که در لهستان چنگالش * * * بر تافت دست چندين خسرو را
ورشو که بد عروس لهستان گشت * * *هم خوابه آن يله شده ورزو (64) را
بنگر که خود چگونه از و کيهان * * * برتافت چنگ و بسِتُد ورشو را
آنگه که از پروس سوي مغرب * * * قيصر فکند ولوله و غو را
بلژيک شد به خيره سپر تا آنک * * * پاريس شد پذيره روا رو را
پاريس از انگلستان ياري جست * * * حق سياست کلمانسو (65) را
يک سو به روس گفت که هان بشکن * * * چون شير شرزه ساقه ي اين گو را
روس از پرس شرقي پيش آمد * * * کرده دليل هي هي و هوهو را
يک سو سپه کشيد بريطاني * * * بگرفت وادي و دره وزو را
زين سو فرانس کرد به هم حبيشي * * * تا خود که مي برد ز ميان دو را
يک سر سلاح جنگ به کف دادند * * *خدمتگر و ذخيره و معفو را
برق تفنگ و توپ به کار آورد * * * تاب درخش و غرش بختو را (66)
گشت جهان دوباره به ياد آورد * * * فر فرنگ و جنگ واترول (67) را
آلبرت (68) از اين واترلو شد بي تخت * * * در هاور (69) برد تختگه تو را
تخت فرانس نيز به (بردو) رفت * * * عزت فزود گيتي، بردو (70) را
قيصر فسون نمود چو ما را فساي * * * کو مار و کنچه و کل بر سو را (71)
وانگه ز غرب تاخت به شرق اندر * * * وز پيش راند دشمن کج رو را
زد در پروس شرقي بر دشمن * * * چون اخگري (72) که لطمه زند قو را
بشکست خصم را و به ورشو تاخت * * * داده نويد، راجي و موجر را
يک سو مکنزن (73) آن که سر تيغش * * * پهلو دريده دشمن پهلو را
پيشش بخوانده « غاصب کاليسي » (74) * * * مسند برانه آيت ولّو را (75)
در « پرزميشل » داده جواسبان * * * پس داده در « پلن » دگرين جو را (76)
يک لشکر از جنوب لهستان تفت * * * پيمود راه « رستو » و « خارکو » را
وز مشرق « پلن » سپهي ديگر * * * بگرفته پيش، خطّه ي مسکو را
يک سو سپاه سرکش هندنبرگ (77) * * *آموخته به خصم تک و دو را
وز برّ و بحر مملکت بالتيک * * *تهديد کرده مرکز اسلو را
آن مرکزي که کرده مصيب گاه * * *را مشگه گزرسس و خسرو را
خرس بزرگ آن که نپذيرفتي * * * از صيد خسته، لابه و مومو را
اينک ز بيم گشته چو خرگوشي * * * کز دور بنگرد سک « تونو » را
امروز که آفتاب جهانگيري * * * ز ايران دريغ دارد پرتو را
جيش تزار از چه در اين کشور * * * بگرفته خوي مردم شب رو را
دعوت شدند گويي زي ايران * * * حق بر کناد داعي و مدعو را
انسان و جنگ (78)
به مناسبت جنگ جهاني اوّل (1914 – 1918) گفته شده است.
شبي لب فرو بسته بودم ز حرف * * * خرد غرق انديشه هاي شگرفدرآمد بت مهربانم ز در * * * خرامنده بر سان طاووس نر
مه مهر و خوشخويي و نيکويي * * * بديع است با نيکويي خوشخويي
به دست اندرش نامه زو از فرنگ * * * سخن ها درو بر ز پيکار و جنگ
که قيصر به دريا سپه رانده است * * * به آب اندرون آتش افشانده است
نوين مرزيان زين بر آشفته اند * * * به بيغار برچيزها گفته اند
ازين پس به درياست جنگي بزرگ * * * ميان عقاب و نهنگ سترگ
ببينيم تا بال و پر عقاب * * * بريزد درين پهن درياي آب
و يا گردگاه دلاور نهنگ * * * زمانه بدرّد به رويينه چنگ
برآشفت و گفت اين چه ديوانگي است * * * نه خون ريختن رسم فرزانگي است
گروهي که در کينه پيچيده اند * * * چه از مهرباني زيان ديده اند
يکي بنگر از ديده ي دوربين * * * به پايان اين رزم و پرخاش و کين!
بدو گفتم اي از در آشتي * * * تو ز انديشه ام بند برداشتي
کس اين جنگ را دير بر نشمرد * * * ز خرداد و از تير بر نگذرد
وگر بگذرد، نيز پايانش هست * * * جهان شست خواهد ز خونابه دست
بشويد جهان دست، ليک آدمي * * * همي تا بود جنگ جويد همي
که مردم به جنگ اندر آماده اند * * * ز مادر همه جنگ را زاده اند
رود جنگ آن گه ز گيتي بدر
که نه ماده بر جاي ماند، نه نر
- گفتگوي دو شاه (79)
در جنگ جهانگير اوّل (1914 – 1918)، به مناسبت خلف عهد و نقص پيمان ايتاليا با متفقين خود (آلمان و اتريش)، اين منظومه به طرز سرال و جواب بين فرانسوا – ژزف امپراتور اتريش هنگري و ويکتور امانوئل پادشاه ايتاليا به رسم مطايبه سروده شده و در خلال آن به پاره اي از حوادث تاريخي و نقشه هاي جنگي اشاره شده است.فرانسوا، چه مي کني، به چه کاري، امانوئل، پسرم؟ * * * امانوئل: بودور که وارده عزيزم فرانسوا، پدرم!
فرانسوا: تو نور چشم مني خيره چشميت از چيست؟ * * * امانوئل: تو قبله گاه مني، گو شکايتت از کيست؟
فرانسوا: شکايتم ز شما نور چشم هاي دورو! * * * که مهر در دل ايشان نرفته است فرو!
ز بعد خوردن سي و دو سال خون جگر * * * شديد ملعبه ي انگليس افسونگر!
به دست خود ز چه، اي نور چشم، رنگ زدي؟ * * * به ضدّ ما ز چه يکباره کوس جنگ زدي
مگر زدوستي ما ضرر چه ديدي تو؟ * * * بغير نفع، ز من اي پسر چه ديدي تو؟
ز اتحاد من اي پشه، ژنده پيل شدي! * * * کسي نبودي و ويکتور امانوئل شدي!
مگر طرابلس غرب را تو خود خوردي؟ * * * به يک سکوت منش پاک از ميان بردي!
سي و دو سال تمام اي جوان افسون باز! * * * شده به همّت من، کشورت عريض و دراز!
ز دوستي من اکنون چه شد که سير شدي؟ * * * بُريدي از من و بر روي من دلير شدي؟
تو بَهرِ ساز زدن لايقي و نقاشي * * * که ياد داده تو را خودسري و اوباشي
چه زحمتي که کشديم به سرفرازي تو!! * * * خبر نداشتم از مکر و حقّه بازي تو!
* * *
امانوئل : برو برو که تو پيري و رفته تدبيرت * * * نمي شوند جوانان دوباره نخجيرت
به من گذشت نکردي تو بندر « تريست » * * * که در سليقه ي من همچو گاو سامري است!
* * *
کجا سزد تو و گيّوم دگر به خودرايي * * * به دست ما، به اروپا کنيد آقايي
به وعده ي تو کجا خلق سر فرود آرند * * * برو که خلق جهان شأن و آبرو دارند
* * *
فرانسوا: امانوئل! به خدا اشتباه کردي تو * * * به نزد خلق، مرا رو سياه کردي تو
به تو کسي چو من آخر وفا نخواهد کرد * * * دگر کسي به شما اعتنا نخواهد کرد
قواي روس اگر رو کند به بحر سفيد * * * تو روي راحت و عزّت دگر نخواهي ديد
گر انگليس و فرانس از تو احترام کنند * * * بدين هواست که آخر تو را تمام کنند
اگر دو روز دگر صبر کرده بودي تو * * * هزار فايده و بهره برده بودي تو
* * *
امانوئل: ژزف! مرا سخنانت چو آب و غربال است * * * زبان من به جواب تو اي پدر لال است
ز ويلهلم و تو، زين پس مرا اميدي نيست * * * ز تُرک نيز به من بهره ي جديدي نيست
ز روس نيز نترسم اگر چه پر خطر است * * * که اسکويت ز سازانوف بسي زرنگتر است
کجا مجال دهد انگليس پر تزوير * * * که بر بغاز نهد پاي، روس کشورگير
ولي چنين که گرفته است ترک، رشته ي کار * * * طرابلس رود از دست من به خواري خوار
گمان مبر که من از انگليس گول خورم * * * که عهدنامه ي او را به عاقبت بدرم
* * *
فرانسوا: برو برو که تو شرم و حيا نمي داني * * * تو هيچ قيمت عهد و وفا نمي داني
امانوئل : وفا و عهد به عالم چه قيمتي دارد؟ * * * دو پاره کاغذ باطل چه حجتي دارد؟
معاهده است فقط از براي خر کردن * * * وز آن ميان خر خود را ز پل بدر کردن
صلاح بنده ي شرمنده بعد از اين جنگ است * * * که جاي بنده در اين ده خرابه ها تنگ است
فرانسوا: کنون که حال چنين است پس مواظب باش * * * فضول پر طمع بلهوس، مواظب باش
به هوش باش، خبردار! اي عدوي بزرگ * * * که مي رسد به سراغت قشون هندنبرگ
کنون که بي ادبي مي کني بدين تندي * * * بگيرد مزد خود از توپ بيست و شش پوندي
امانوئل : کنون که کار بدين جا کشيد يا الله * * * اقول اشهد ان لا اله الا الله
- در معني جنگ بين المللي و توصيف ائرپلان (هواپيما) (80)
رويينه شاهين ها بگو با آتشين چنگال ها * * * گسترده اند و باختر پرهاي کين و بال هابگشاده از منقارها برسان دوزخ غارها * * * وزغار جسته مارها تفتيده دمّ و يال ها
زآن بانگ هاي سهمناک درّيده شد پيوند خاک * * * شد سرو خميده چو تاک افتاد ز استقلال ها
سقلابيان (81) تيز چنگ بر خويش بسته ساز جنگ * * * چون شير بچگان بي درنگ جسته برون از نال ها (82)
از دل برون افکنده باک بسپرده تنها بر هلاک * * * پاتخت شايد يا مغاک (83) ما را درين احوال ها
و آن شسته رخ از آب شرم با کيميا (84) آکنده چرم (85) * * * خويش درشت آواش نرم فرزين ده محتال ها
دم در فروزينه زده سيري بلوزينه زده * * * پايي چو بوزينه زده در حلقه ي طبّال ها
افکنده بر قومي زيان تا خود برد سود از ميان * * * آن گشته نقش پرنيان وين برده گنج و مال ها
هر قوم را اندر بُوش يزدان عطا کرده روش * * * راند تشي (86) تير خلش چرز (87) افکند پيخال ها (88)
چون حصيري اژدر (89) ز کفت (90) رستش دو اژدراي شگفت * * * يا زيد چون نيرو گرفت گه پيش و گه دنبال ها
بود اندر آن وادي بلند کوهي چو رخشنده پرند * * * انديشه را کوته کمند زآنجا به چندين سال ها
نه غُرم (91) را آنجا گذر نه گور آنجا پي سير * * * بادبزان اندر حذر من سحب ها (92) اذيال ها (93)
بي ميغ و ابري آسمان افراشته رنگين کمان * * * با يک شبه مه توامان ز آن هندسي اشکال ها
يک چاريک ز آن دائره کش دُم ز ماهي سربره * * * چون طاق رومي قنطره قائم برين اطلال ها
بنشسته بر فرقش عقاب چون برق خندان در سحاب * * * زآن خنده هر صبح آفتاب بگرفته فرّخ فال ها
چون ديد چونين طنطنه بر شد به پوراز ازُبنه * * * چون نرّه شير گرسنه با گرسنه اشبال ها (94)
فرياد زد کاي ناکسان اي پيش باد من خسان * * * کز لاشه هاتان کرکسان جُسته ز من آمال ها
زين بر گزافه بندها پذيرفتن پيوندها * * * با محضر (95) و سوگندها من بگسلم احبال ها (96)
چون من بجنبانم به کين شهپّر پيروزي گزين * * * از تند بادم بر زمين لرزان شود اجبال ها
چون سر طائر گسترم بر جيشتان بال و پرم * * * ريزد به سرتان آذرم چون آب از غربال ها
بهرام (97) و برجيسم (98) بخوي فرهنگ سنج و سُخته (99) گوي * * * هستم چو آيد جنگ جوي سالار جنگ آغال ها (100)
پورفرنگيم (101) به فرّ صد پيک بلقيسم بدر * * * آرد ز تنّيسم (102) خبر خواند ز چين اقوال ها
چون دست يازم سوي گرز البرز با آن شاخ و بُرز * * * چونان کجا بر ديمه (103) گردد از آن کوپال ها
گر کوه از بُن برکنيد ور سر ز کيوان برکُنيد * * * هم نيز اِشکار منيد چون پيش رستم زال ها
کر چهره ي ميدان کين آژنگ (104) بگرفته است و چين * * * چون مامک لاغر سُرين بگذشته بر وي سال ها
چون بيندم بر پشت خنگ (105) بر خويش بسته ساز جنگ * * * بزدايش از چهره زنگ چون ساده رخ اطفال ها
مرگست اندر چنگ من اسپهبد و سرهنگ من * * * آن کس که کرد آهنگ من گيردش در اغلال ها (106)
يک پنجه ام پر زر و گنج يک پنجه ام پُر درد و رنج * * * زين دشمنان اندر شکنج زآن دوست را خرطال ها (107)
در پيش من هر ناخلف کز نخوت و باد و صلف (108) * * * استاد بودي چون الف خمّيده شد چون دال ها
چرخست دست آموز من با دولت پيروز من * * * بخت جهان افروز من زد خيمه ي اقبا لها
چون بُختي (109) مستم به راه پيمود ره با مهر و ماه * * * از همّتم آب و گياه وز نهمتم (110) اعجال ها (111)
چون دختر رامش گري بر نام من چامه ي حداي (112) * * * آورده در چنگ و دراي ناهيد در اعمال ها (113)
گر اين خطر دشمن کند تا قصد حوزه ي من کند * * * مرگش چو اهريمن کند دو اسبه استقبال ها
با فرّ من هر ساده دست کز وي گله و چوپان گذشت * * * هرگز نکرده سبز گشت گشتش روان سلسال ها (114)
آن عنصر گشته هبا برخيزد و پوشد قبا * * * با نامم ارجنبد صبا برد خمه ي چيپال ها (115)
گر تيغ بسته بر ميان يازيد چون مردان دمان * * * ياره (116) نهم بر دستتان بر پا زنم خلخال ها
خاصه که در دنبال من فوجيست از اشبال من * * * بسپرده بر اقوال من گوشي به صد اقبال ها
بر جاي دل در جنگ ها در سينه بسته سنگ ها * * * بر چهره شان آژنگ ها (117) بر تن زر و سربالها (118)
ناوک به سندان در زده درزي به سندان بر رده * * * زآن تير کآمد سرزده از شست آن ابطال ها (119)
اينک ز بهر آزمون از بيشه ي ژرمن برون * * * آورده ام شيران که خون شويدشان چنگال ها
بر کِتفشان روز خطر مار دو اشکم کش (120) پسر * * * مرشاه ترکان را پدر خاقانش را اخوال ها
ديوي زجم بگريخته زنجير جم بگسيخته * * * آتش به دم انگيخته سوزنده تا اميال ها
اي خوشه بسته کشت ها زافروخته انگشت ها * * * هم داس و هم چرخشت ها با خيل دشمن مال ها (121)
آورده ام بهر درو چون کشتکاران روزخو (122) * * * اين بگفت و پس برخاست غو از کوس ها و زتال ها (123)
گفتي چهان بد بيشه ي ناخورده زخم تيشه ي * * * کافتاد در هر ريشه ي زآن شاخها اشعال ها (124)
و آن سهمگين باد دژم چون مرد آهنگر بدم * * * بگذشت در هر پيچ و خم بر دَوحه (125) و بر اظلال ها
تيغ از غلاف آهيختند (126) وز پويه گرد انگيختند * * * دو صف به هم آميختند چون رو به و ريبالها (127)
زآن شير بچگان روبهان کرده به خواري رو نهان * * * خسته دل و بسته دهان از بيم ها چون لال ها
چون طغرل (128) بگشاده پرکش بر شترمرغان گذر * * * افتاد و جستند از خطر با سرعت و اجفالها (129)
چون در درنگ افشارد شاه پايش شتاب آرد سپاه * * * بگشايد از گرد سياه فتح درخشان بال ها
بلجيک را رنج جرب بگرفت زآن ويل و کرب * * * بگشاد زي صربي سرب (130) آن قمع و استيصال ها
چون ماکيان (131) خاصه کريز (132) بنمود پشت اندر گريز * * * بر فرق خاک تيره بيز رخ زرد از اوجالها (133)
يزدان پزشک است و جهان رنجور و نالان و نوان * * * از بهر درمان يک زمن بگشايدش قيفال ها (134)
گيتي است مام فتنه زاي فرزند او بوم و هماي * * * هم برّه هم برّه رباي و مانده در اشغال ها
گرمن نه بر افسوسمي چون زير اين کابوسمي * * * يا همچو جالينوسمي عاکف بر اين تمثال ها
بگماز (135) با نوشين لبان نوشيدمي روز و شبان * * * در گوشه اي چون راهبان پرذخته از غم بال ها (136)
چون شب پلاس تيره گون دربر کند دير اندرون * * * راهب نوازد ارغنون من درکشم ارطال ها (137)
پيموده مي در جام جم با همدمان خرّم زيم * * * از شام تا اسپيده دم ز اسپيده تا آصال ها (138)
چون تلخ شد کامم رمي شکّر مزم از لعل مّي (139) * * * بر شب ز مشگين زلف وي خوش خوش زنم اوصال ها (140)
چون صبح باز آيد مرا درد و گداز آيد مرا * * * کار دراز آيد مرا از رنج و از اهوال ها
ساقي به مهر افکنده پي در جام جم پالوده مي * * * برخسته زآن داروي کي بسته ره آجال ها
مطرب چو مرغ گل پرست مرغ از لب و مطرب به دست * * * زآن تار ابريشم که خست برد از دلم بلبال ها (141)
از فرودين تا دي زدي نوشيم تا مُذماه مي (142) * * * بر طالع پيروز کي با ناز و با ادلالها (143)
چون سر برافرازد فُرزُد (144) تا راميان (145) از اورمزد (146) * * * از روزگاران همچو دزد دزدم به شادي هال ها (147)
گر آلماني شاعري مانند ماني ساحري * * * ارتنگ آسا (148) دفتري پردازد از امثال ها
تا مدحت قيصر کند بر نام وي دفتر کند * * * تفصيلش از گوهر کند وز اخترش اجمال ها
چون گلرخان پيرايدش دوشيزه (149) وار آرايدش * * * بر گوشه ي لب سايدش عنبر ز مشکين خال ها
چون بيند اين ديباي من ديباي دهر آراي من * * * دور افتد از صحراي من از حسن اين منوال ها
بنهفت اندر کلک من عمّان پي اين سلک من * * * چون قطره هاي پلک من گنجينه ي لآل ها (150)
باشوره خرسندند اگر قومي ز دريا بي خبر * * * بردانشي مردم گذر بگذر ازين (151) جهّال ها
آل و تبار ديو جهل مرجهل را فرزند و اهل * * * بر من بسي آسان و سهل پيغاره ي (152) اين آل ها (153)
- در پند و حکمت و مصائب روزگار (154)
يکي گل در اين نغز گلزار نيست * * * که چيننده را ز آن دو صد خار نيستمنه دل بر آواي نرم جهان * * * جهان را چو گفتار کردار نيست
مشو غرّه بر عهد و زنهار وي * * * که نزديک وي عهد و زنهار نيست
زپيکان اين بسته زه بر کمان * * * نديدم يکي دل که افکار نيست
کدامين زدوده دل از غم کز او * * * سرانجام بردلش زنگار نيست
فرو بند جنبنده لب از گله * * * که اين بدکنش را ز کس عار نيست
کسي کو گله دارد از بدگهر * * * هم از بدگهر کم به مقدار نيست
گهي قيرگون که چون روشن چراغ * * * جز اين دو جهان را دگر کار نيست
ستوهي فزايد مکرّر همي * * * چرا دلت رنجه ز تکرار نيست
دراز است طومار گردون وليک * * * نگارش بجز درد و تيمار نيست
قلم زن نزد خامه در آشتي * * * طرازش بجز جنگ و پيکار نيست
17- در مدح قيصر و جنگ بين الملل (155)
کيست که پيغام من جانب قيصر برد * * * نامه ي رسط لسي سوي سکندر بردگويدش اي با چو تاجوري دهر پير * * * زيب و بها آکند روشني ز فرّ برد
خصم چو افکنده شد از بن و بيخش بکن * * * تا که نيارد که باز سرسوي آخور برد
همّت شيران همه خون عدو خوردنست * * * دزد بود آنکه او اشتر و استر برد
شير جگرگاه صيد درّد و خونش خورد * * *شير نه آن است که جامه و زيور برد
تيغ تو خورشيدوار چون بدمد خصم تو * * * شبپره وش در شکاف زود سر اندر برد
قصّه ي بس نادره مار فسونگر بود * * * حق نپسندد که دست مار فسونگر بدد
خصم به جادوگري مار پرآور شده است * * * تيغ تو بال و پر از مار پرآورده بدد
خنجر تو رستمي است خصم تو ارژنگ (156) ديو * * * ديو کجا جان از آن آخته (157) خنجر برد
آن که يوباردنت (158) خواست بيوبارش زود * * * تا که نيارد ز تو طعمه به ژاغر (159) برد
فرّه ي قيصر اگر پر به کبوتر دهد * * * زهره ي باز خشين (160) نوک کبوتر برد
توسن شه کر فضا زآسترش (161) بنگرد * * * خصل (162) مجا (163) را ازين هفت تکاور برد
رايت تو مي گذشت دوش و زحل سجده کرد * * * تا به سعادت لقب زين همه اختر برد
هفت گهر دار پرو آن گهر آگين پرند * * * ديد و ببازيد تا يک دو سه گوهر برد
ديده ي دشمن بدوز با سر پيکان چنان * * * کاندر اکحل (164) يکي رگ زن نشتر برد
شاه زراهي گذشت باد صبا بر وزيد * * * تا ز گذرگاه شاه خرمن عنبر برد
مرد نگارنده گر پيکر شه را کشد * * * صورت شه رونق از برج دو پيکر برد
زود به بيني که شاه از همه پاهان دهر * * * ملک بر آهن جدو از سرش افسر برد
اين مثل اندر جهان از همه شهرهتر است * * * رشته اگر چه دراز سرسوي چنبر برد (165)
سنّت يزدان چنان رفت در اين روزگار * * * هر که بد آغاز کرد از بد کيفر برد
خصم ز بهر تو کاشت تخم بد انديشيش * * * هر که چنين تخم کاشت نيز چنين بر برد
کيفر آن ماده سِهر (166) کو تن شه پروريد * * * دولت آن اژدها دوش ستمگر برد
خصم اگر از حيل کاوش يأجوج کرد * * * رخنه نيارد که در سدّ سکندر برد
حيلت بدخواه تو با تو برد آن چنانک * * * با پسر آبتين (167) حيلت بيور (168) برد
گر چه فرو مايه گشت دايه ي پر مايه (169) را * * * حق نپسندد که سود اژدر حمير (170) برد
خطبه ي فتح و ظفر چرخ به نام تو کرد * * * کس نتواند که گوي از تو مظفّر برد
مرو تو اقصاي شرق آمل تو برلن است * * * تير تو از باختر سرسوي خاور برد (171)
برسوي برجيس شد گوي تو در اسپريس (172) * * * کيست به چوگان که گوي با تو برابر بود
جيش بدانديش تو پيش تو در روز کين * * * برگ خزان است و کاه حمله چو صرصر برد
ميرسپاه تو خواست تا که به ميدان جنگ * * * سوي بدانديش تو اختر و لشکر برد
اختر نصرت ز چرخ گفت که پيروز باد * * * آن که سوي خصم شاه لشکر و اختر (173) برد
کرکس پرّان چرخ گر به کژي پر زند * * * تير تواش چنگ و چُنک (174) درّد و شهپر برد
قوچ تو با شير نر گر فتد اندر نطاح (175) * * * مغز برون از سر شير غضنفر برد
باد تو در باغ خصم چيست و فرو ريخت برگ * * * باد دژآهنگ (176) تو حمله ي منکر برد
بار دگر اندر آن آتش خشمت جهيد * * * آتش در خشک شاخ راه نکوتر برد
هر که مديح تو را خواند در مجلسي * * * مشک به هارون کند عود به مجمر برد
ديده ام و خوانده ام دفتر تاريخ گو * * * کو روش روزگار جمله به دفتر برد
پرده ي اطوار چرخ از رخ وي بر زند * * * نام همه تيغ زن شاه دلاور برد
من نشنيدم که يک نامه نگارنده کو * * * نام چو تو ملک گير شاه هنرور برد
باره ي دشمن زخشم شاه در آتش گرفت * * * زآتش خشمش شکوه (177) طبع سمندر (178) برد
دشمن شه را بگوي کز پي رخسار و سر * * * توده ي خاکستري زين همه آذر برد
مژّه بپالايدش خون جگر در قدح * * * خصم تو در بزم اگر دست به ساغر برد
مي بهراسم ازين زلزله کاين تيره گوي (179) * * * کردش نامنتظم بر خط محور برد
نظم کواکب زهم گردد بگسيخته * * * وضع جهان يکسره روي به محشر برد
رأس و ذنب راز هم عقده گشا شود * * * تير (180) دبير از فزع نامه به فرغر (181) برد
خنجر بزدوده ات گر بزدايد جهان * * * زنگ کلفت از رخ ماه منور برد
با تو در اين داوري فرّه ي يزداني است * * * کيست که او داوري ز ايزد داور برد
تيغ و سپر بفکند نيز به انجام کار * * * خصم تو سرکوفته سر سوي چادر برد
چرخ دژم روي را روي شکفته شود * * * صبح دمان چشم چرخ گر ز تو منظر برد
گر چه همه لشکرش جان به نثارش کنند * * * او دل کهتر خرد او غم چاکر برد
گوهر تيغ تو را دهر عرض وار شد * * * تيغ تو ره با کدام نوع ز جوهر برد
بار گران است سر بر تن دشمن مگر * * * زآنکه همي بي حذر سر به خطر در برد
تن سر آن مرد را گويد بدرود باش * * * کو زپي حرب شاه فرق به مغزز برد
بانگ سر خويش را مرد همي بشنود * * * کو به فلک بر فغان از دل مضطر برد
داند و بيند که بس زود که بر سوک او * * * جامه به قبر اندرون غمزده مادر برد
شير شکر شاه را هر که سرايد مديح * * * شير و شکر نوشد و قند مکرّر برد
غيرت خاقانيم در سخن و خود کجا * * * سبق زپور علي پور دروگر برد (182)
قصيده ي خمريه و شکوائيه در معاني جنگ عمومي (183)
ساقي بده رطل گران زآن مي که دهقان پرورد (184) * * * دهقانش اندر خم چو جان در جسم انسان پرورداندر خم انبوده (185) سر يک هيربد (186) بگشاد در * * * در پرده تامي چون شرر سرخ و فروزان پرورد
آتش ز آب انگيزد او نيرنگ زينسان ريزد او * * * و آتش به مشک آميزد او سحري بدينسان پرورد
بخشدش زآنسان آب و تاب کزتاب او افتد زآب * * * هر گوهري کش آفتاب اندر بدخشان پرورد
جادوي رخ پوشيده ي در چه (187) بن خوشيده ي * * * از ژيوه ي جوشيده ي ماه درخشان پرورد
جادوي افکنده نقاب بر چهره گر اين آفتاب * * * ديدي کجا ديدي صواب کومه به دستان پرورد
برقي ز ابري شد جهان افتاد و درخم شد بنهان * * * تا باده اين آذرفشان سوزان و خندان پرورد
پينوشتها:
1. محمد تقي بهار ( ملک الشعرا )، ديوان شعر، ص 267 – 268.
2. اصطلاحاً به معني تحريم است.
3. مراد صربستان است که مسبب جنگ اوّل بود.
4. وحيد دستگردي، نقل از تلاش آزادي.
5. بربري و وحشي بودن. اين کلمه برخلاف قياس و از مجعوگت است.
6. در آن وقت وزير خارجه ي انگليس بود.
7. فرمانده ي فرونت مغرب آلمان در اوّل جنگ بود.
8. وليعهد اتريش که در نتيجه ترور شدن وي جنگ بزرگ برپا شد.
9. يکي از شهرهاي بلژيک است.
10. يکي از شهرهاي فرانسه است.
11. فلاخن
12. اسم يک تخت البخري آلماني است که صد کشتي زره پوش را غرق کرد.
13. سرسام.
14. به معني احمق.
15. زيبايي.
16. صداي ضربت شمشير.
17. صداي پرش تير.
18. اديب نيشابوري، ديوارن شعر، ص 12 – 13.
19. ستاره ي زهره.
20. افسون و حسرت و آرزو.
21. نهار به ضمّ اوّل پيشاهنگ گله.
22. شدايد و جنبش.
23. جنبيدن و نشاط کردن.
24. جمع مخلب به معني چنگال.
25. دندان.
26. شرر بارزيپلن و آئروپلان.
27. پرنده اي است کبود رنگ.
28. برق است.
29. به ضمّ اوّل سنگي است سرخ و سخت که حجر الحديد گويند.
30. به فتح سين تار جامه سدي به صيغه ي فاعل بافنده ي جامه.
31. به صيغه ي فاعل آن که پود جامه را بافد و آن را رنگين سازد.
32. حرير.
33. کتان.
34. اشاره به باب الاسد و الثور است، از کليله و دمنه.
35. به ضمّ کاف عربي رضي که مورث رعشه و لرزه و تشنّج و جمع شدن اعصاب گردد.
36. مراد بلژيک است.
37. اديب پيشاوري، ديوان، ص 178 – 180/
38. زغن مراد روس است.
39. صعوه مراد فرانسه – دمسيجه مراد بلژيک است. تيفت برگردانيد.
40. اذا کان الغراب دليل قوم – سيديهم سبيل الهالکينا.
41. در سير خرام آورد.
42. درياي معروف بين فرانسه و انگلستان.
43. نام کشتي معروف آلمان.
44. محل غرس درخت صندل که هند باشد.
45. خمره ي شراب.
46. کوره ي کروپ کارخانه ي کروپ توپ ريزي آلمان.
47. آنورس نام شهري در فرانسه و هرّا به ضمّ صداي مهيب.
48. با کلف عربي کرايه کردن.
49. مرد زاني.
50. مخفف جوحي نام مردي که قصّه ي آن در مثنوي مذکور است مولوي گويد :
تا بداند کافر و گبر و يهود * * * کاندر آن صندوق جز لغت نبود.
51. کشتي.
52. مکّار.
53. لهب زبانه آتش ملتهب برافروخته و شعله ور.
54. حسين سميعي ( اديب السلطنه )، ديوان، ص 29 – 31.
55. ابراهم پورداد، پوراندخت نامه – 40.
56. ابراهيم پورداد، پوراندخت نامه.
57. ابراهيم پورداد، پوراندخت نامه. ص 44 – 46.
58. همان منبع، ص 47.
59. همان منبع، ص 46.
60. همان منبع، ص 52.
61. محمد تقي بهار ( ملک الشعرا )، ديوان، ص 28 – 283.
62. مراد قيصر آلمان است.
63. بر وزن قنفذ کنايه از نژاد اسلاو است.
64. گاو کاري را گويند.
65. رئيس الوزراء قديم فرانسه و مؤسس اتفاق فرانسه و انگليس و روس.
66. به فارسي رعد را گويند به ضمّ اوّل.
67. آخرين جنگ ناپلئون با قواي متحده بود که ناپلئون را بي تخت و تاج نمود.
68. پادشاه بلژيک.
69. يکي از شهرهاي بلژيک.
70. شهري است در کشور فرانسه.
71. نام سه نوع مار است در اصطلاح مارگيري.
72. به تُرکي آتش زنه را گويند.
73. ژنرال نامي آلماني.
74. کنايه از فنون روس.
75. اشاره به آيه ولو مدبرين.
76. لهستان و ورشو است.
77. مارشال مشهور و نامي آلماني که بعد رئيس جمهور آن کشور شد.
78. همان منبع، ص 273.
79. محمد تقي بهار ( ملک الشعرا )، ديوان، به کوشش مهرداد بهار، ص 973 – 976.
80. اديب پيشاوري.
81. روس ها.
82. نيستان که بيشه ي شير است.
83. به فتح ميم گودال و گور.
84. مکر و غدر.
85. پوست و قالب بدن.
86. خارپشت بزرگ را گويند.
87. نام مرغي که هوبره خوانند.
88. فضله ي طيور، معروف است که چون باز خواهد آن مرغ را شکار کند چرز پيخالي بر روي آن اندازد و خود را خلاص سازد.
89. اژدر حمير مار ضحاک.
90. همان کتف است.
91. به ضمّ ميش کوهي.
92. به فتح کشيدن بر زمين، يقال سحبت ذيلي اي جررته.
93. دامن جمع آن اذيال.
94. شبل به کسر شين بچه شير جمع آن اشبال.
95. استشهاد و شهادت نامه.
96. حبل ريسمان جمع آن حبال.
97. مرّيخ.
98. مشتري.
99. سنجيده.
100. آغاز شورانيدن و آشوب کردن.
101. فرنگيس نام مادر کيخسرو است.
102. تنّيس نام جزيره اي نزديک مصر.
103. به ضمّ کرک جامه.
104. آژنگ چين و شکن.
105. اسب سفيد.
106. غل به ضمّ و تشديد بند جمع آن غلال.
107. نام يکي از حبوبات است و دروزن کثير استعمال مي شود.
108. اعجاب و تکبر.
109. شتر.
110. رسيدن همّت در چيزي.
111. شير ناشتا شکن.
112. آواز حُدي که شتر را بدان رانند.
113. زنگ بزرگ.
114. آب خوش روشن شيرين که آن در گلو فرو رود.
115. نام سلاطين لاهور.
116. دستبند زنان.
117. چين و شکنج.
118. رو مخفّف روي است که يکي از فلزات باشد – پيراهن.
119. بطل شجاع و دلير جمع آن ابطال جمع.
120. مار دو شکم مراد تفنگ است که پسر او فشنگ است و با رعايت تبديل فا به ياء در فارسي پشنک مي شود که که نام پدر افراسياب پادشاه ترکستان باشد و خالوي آن مادر دو شکم خاقان چين است به اعتبار اينکه باروت را از چين آورده اند و معني بيت به دقتي اندک معلوم است.
121. چرخشت چرخي که بدان عصاره ي هرچيز گيرند و انگور شراب در آن فشارند.
122. رو کردن علف و غلّات.
123. تال زنگ بزرگ.
124. جمع شعله.
125. به فتح دال درخت بزرگ.
126. بيرون کشيدن تيغ از غلاف.
127. بچه شير که شبل باشد.
128. نام مرغي شکاري.
129. حرکت سريع شترمرغ.
130. طريق و راه.
131. مرغ خانگي.
132. پر ريختن طيور.
133. جمع وَجَل به معني ترس و بيم.
134. قيفال نام رگي در بازو که خون از او گيرند.
135. به کسر اوّل شراب.
136. دل و خاطر.
137. رطل به معني پيمانه ي بزرگ شراب.
138. هنگام عصر و چاشت.
139. مّي به تشديد نام معشوقه اي است.
140. جمع وصل، سيم و ابريشمي که به روي سازها کشند.
141. شدّت غم و اندوه.
142. دي ماه دهم از سال شمسي و مذماه اسفند است که ماه دوازدهم باشد.
143. دلال به معني ناز و غنچ.
144. به ضمّ فا و سکون زا گياه و سبزه اي که اوّل بهار رويد.
145. نام روز اول از هر ماه شمسي – را ميان نام روز آخر از هر ماه شمسي.
146. نام روز آخر از هر ماه شمسي.
147. قرار و آرام.
148. نام کتاب ماني نقّاش.
149. دختر بکر.
150. به تشديد همزه گوهر و لؤلؤ فروش.
151. ( مگذار بر اين ).
152. سرزنش و طعنه و ملامت.
153. جن و ديو.
154. اديب پيشاوري.
155. اديب پيشاوري.
156. نام ديوي که در مازندران به دست رستم کشته شد.
157. کشيده.
158. بلعيدن و فرو بردن.
159. حوصله و چينه دان.
160. باز سفيد که خال هاي سياه دارد.
161. خصل شرط و پيمان و گرو بستن در قمار و تيراندازي.
162. با هم رفتن.
163. مخفّف آن سوتر.
164. رگ مبانگي دست که آن را رگ هفت اندام و ميزاب البدن گويند.
165. رودکي گويد: هم به چنبر گذار خواهد بود اين رسن را اگر چه هست دراز.
166. به کسر اوّل به فارسي به معني گاو است و بعضي گويند به معني ماده گاو است.
167. نام پدر فريدون.
168. نام ضحّاک.
169. نام ضحّاک است.
170. دايه پر مايه ماده گاوي که فريدون از شير او پرورش يافت.
171. اشاره به داستان آرش که گويند از آمل تيري انداخت و به مرو فرو آمد که چهل روز راه است.
172. ميدان جنگ.
173. رايت و علم.
174. به ضمّ اوّل منقار.
175. سرون و شاخ زدن قوچ و بز.
176. سهمناک و بدخو.
177. جانوري که در آتش متکوّن شود.
178. به کسر اوّل ترس و بيم.
179. کنايه از کره ي زمين است.
180. عطارد.
181. جوي آب و غدير.
182. اشاره به حکيم خاقاني است که پدرش نجّار بوده چنانکه در تحفة العراقين گويد ؟؟ و گرم دان – استاد سخن تراش دوران – از برّ خلايقم سبکبار – بر مائده ي علي نجّار.
183. اديب پيشاوري.
184. مصراع اوّل اين قصيده از حاجي ميرزا آقاسي صدراعظم محمدشاه قاجار است ؟؟ و ميرزا حبيب قاآني هر يک آن را به اتمام رسانيده اند و در مجمع الفصحا ثبت استت.
185. سربسته و بر بالاي هم پيچيده.
186. به ضمّ ياء خادم آتش.
187. اشاره به چاهي که ابن مقنّع از سيماب آکنده و به جادو ماهي برآورد که تا چهار ؟؟ .
ذاکرحسين، عبدالرحيم؛ (1379)، ادبيات ايران پيرامون استعمار و نهضت هاي آزادي بخش، تهران: مؤسسه انتشارات و چاپ دانشگاه تهران، چاپ اول