قانونگرايي، نظم و انضباط در سيره ي شهدا
نظم، هميشه و در همه حال
شهيد حجت الاسلام سيّدباقر علميشهيد علمي فردي بسيار منظم و مقيد بود. چه از نظر ظاهري و چه در انجام کارها. هيچگاه ايشان را با سر و وضع نامناسب و آشفته نمي ديديم. هميشه ظاهري آراسته و مرتب داشت. چفيه بر گردن، کفش هاي واکس زده و شيک و تميز و سرحال. در انجام کارهايش نيز همين گونه بود. به موقع درس مي خواند، به موقع در مراسم صبحگاه شرکت مي کرد. در يک ساعت بخصوص قرآن مي خواند. هر کاري را سر وقت و به موقع انجام مي داد. هيچگاه انجام کاري را فراموش نمي کرد و يا کارها را با هم قاطي نمي کرد. در واقع همين نظم باعث شده بود تا او کارهايش را به نحو احسن انجام دهد و نتيجه ي مطلوب بگيرد. من فکر مي کنم داشتن نظم، يکي از دلايل محبوبيت او در بين بچه ها بود. (1)
نظم و ترتيب در حال جنگ
شهيد حسين تاجيکوقتي در اهواز در هتل فجر زندگي مي کرديم، روزي حسين از خطّ مقدم آمد، در حالي که لباسهايش گلي و صورت و موهايش خاکي بود. از پنجره نگاه کردم، ديدم که ماشينش هم گلي و استتار شده است. حسين لباسهايش را عوض کرد و يکي دو ساعت از آمدنش نگذشته بود که آماده ي رفتن شد. گفتم: « اگر مي خواستي اين قدر زود بروي، پس براي چي آمدي؟ »
گفت: « مي خواستم لباسها و پوتينم را عوض کنم. »
گفتم: « پس چرا ماشينت را تميز نمي کني؟ »
گفت: « چون مي خواهم به خط مقدم جبهه برگردم. »
خنديدم و پرسيدم: « حالا که دوباره به خط مقدم برمي گردي چرا ديگر لباسهايت را عوض کردي؟ »
گفت: « انسان بايد در هر حال تميز و مرتّب باشد. مگر تميزي در خط مقدم عيب است؟ دوست دارم هميشه و مخصوصاً در زمان شهادت پاکيزه باشم. در ضمن وقتي که از هتل بيرون مي روم تا به جبهه بروم، مي خواهم مردم ببينند که ما در حال جنگ هم به نظم و ترتيب و تميزي اهميّت مي دهيم. » (2)
ما خواب مانديم و او پيامها را پخش کرد
شهيد محمد بروجرديپيامي از امام رسيده بود و بايد آن را توي بازار پخش مي کرديم. معمولاً آن روزها براي پخش اعلاميه ها صبح زود بلند مي شديم و مي رفتيم بازار و تا رسيدن خورشيد، کارمان را تمام مي کرديم. آن روز، به دلايلي نتوانستيم صبح زود از خواب بيدار شويم. زماني که از خواب بيدار شديم با کمال تأسّف متوجّه شديم خيلي دير شده است. با اين حال، سراسيمه از رختخواب پريديم بيرون و اعلاميه ها را برداشتيم و حرکت کرديم. توي راه، بروجردي را ديديم. او به همراه دوستي ديگر، در حال بازگشت به مقر بود. من آن دوست را از قبل مي شناختم، اما نمي دانستم که او هم در اين رابطه با ما کار مي کند. بروجردي را که ديدم، شرمنده شدم، زيرا ما خواب مانديم و نتوانسته بوديم وظيفه اي که به عهده ي ما گذاشته شده بود انجام دهيم، در حالي که بروجردي پيامها را توي بازار پخش کرده بود و داشت به مقر باز مي گشت! (3)
برنامه ريزي دقيق
شهيد محمّد نصراللهييادم هست در عمليات والفجر هشت قرار بود امورات اجرايي را نصراللهي و يکي دو نفر ديگر انجام دهند. به عنوان اولين کار او بايد با علي حاجبي و رضا ايرانمنش قايق ها را مي آوردند توي نهرهاي مختلف و بر اساس طراحي، شبانه آن ها را مخفي و استتار مي کردند.
کار دوم اين بود که قرارگاه فرماندهي را آماده کند.
بعد بايد امکانات مورد نياز حاج يونس، افرادش و شهيد زندي را براي آماده سازي جاي قبضه ها فراهم مي کرد.
از طرف ديگر بايد مهمات مي آورد پاي کار و براي گردان ها پناهگاه درست مي کرد و کارهاي بسيار ديگر. که الحمدلله همگي آن ها به موقع و دقيق انجام شد و اين ها به خاطر تلاش و فعاليت مستمر نصراللهي و دوستانش بود.
محمد کارها را طوري برنامه ريزي کرده بود که براي پشتيباني نيازي به ديگران نباشد. پيش بيني کرده بود خود لشکر شناور کافي داشته باشد تا تجهيزات و مهمات لازم را از اروند عبور دهد. براي اين کار شناورها معمولاً مي آمدند و در نهر بلامه بارگيري مي کردند و در اسکله قشله آن ها را تخليه مي کردند. به دليل پايين بودن سطح آب زمان بارگيري و تخليه بار محدود بود و ما فقط در يک زمان خاصي مي توانستيم بارها را جابه جا کنيم. مد که شروع مي شد سطح آب کمي بالا مي آمد و نهر براي حرکت شناورهاي سنگين مناسب مي شد. فرصت خيلي کم بود. اما نصراللهي طوري کارها را برنامه ريزي کرده بود که همه چيز کامل و دقيق انجام شد. (4)
هفت دقيقه تأخير!
شهيد حسن شوکت پوررعايت نظم از مهمترين ويژگي هاي اخلاقي او بود. هميشه مي گفت: « نظم سرمنشأ همه ي امور است. اگر کوچکترين بي نظمي در يک مجموعه به وجود بيايد کار آن مجموع مختل مي ماند و هيچ کاري پيش نمي رود ... »
و همواره سخن حضرت علي (عليه السّلام ) ورد زبانش بود که: « اوصيکم بتقوي الله و نظم امرکُم »
- ديرکردي جوان!
- ببخشيد دير شد! نتوانستم به موقع وسيله گير بيارم، توي راه هم دو تا مشکل کوچک پيش آمد که باعث معطّلي بيشتر شد!
ابروهاي حسن توي هم رفت: « نه! قابل قبول نيست! يک رزمنده! يک بچه مسلمان، يک بسيجي خوب خدا، نمي تواند از وعده اي که مي دهد تخلّف کنه! »
- چه تخلّفي برادر! اگر به ساعتتان نگاه کنيد، مي بينيد که فقط هفت دقيقه ديرشده است!
حسن بعد از آن که کمي آرام گرفت، گفت:
- برادر عزيزم! هفت دقيقه تأخير توي يک مأموريت نظامي زمان خيلي زياديه! توي ميدان جنگ گاهي يک لحظه، چند ثانيه باعث شکست يا پيروزي يک کشور مي شه! آن وقت شما مي گوييد فقط هفت دقيقه تأخير کردم. لا اله الا الله!
بعد رو کرد به بچّه هاي دور و برش و اضافه کرد: « برادران! شما را به خدا، بيشتر دقت کنيد! شوخي نيست! ما در وسط ميدان جنگيم! در برابر گلوله هاي دشمن که هر لحظه از هر گوشه اي به طرف ما مي بارد! بيشتر از اين حرفها بايد منظّم باشيم! بايد دقيق باشيم! وقت حرکت بايد به فکر اتّفاقات ناگوار و عوامل بازدارنده هم باشيم! هميشه طوري بايد حرکت کنيم که سر موقع به محلّ مأموريّت خودمان برسيم! »
- چشم! حالا شما اين دفعه را ببخشيد! واقعاً معذرت مي خواهم! ...
حسن آن جوان بسيجي را در آغوش گرفت، پيشاني اش را بوسيد و گفت: « خدا بايد همه ي ما را ببخشد! من چه کاره ام برادران. اگر حرفي مي زنم براي خاطر خدا مي زنم، براي خاطر پيروزي اسلام مي گويم. اوست که بايد همه ي ما را ببخشد! از او بايد عذرخواهي کرد، نه از بندگان گناهکاري مثل من. » (5)
تکيه روي نظم
شهيد حجت الاسلام شيخ فضل اسدالله محلاتيروي نظم تکيه داشت و خيلي زحمت مي کشيد تا کارها منظم باشد، اعلاميه ها به وقت چاپ شود و اسامي کامل باشد. دايم در حال دوندگي بود. او را يک ساعت بيکار نمي ديديم. خانه هم که مي آمد، يا در دستش تلفن بود. يا او را پاي تلفن مي خواستند. (6)
بايد با ظاهر خوب ظاهر شوم
شهيد سيد قاسم ميرحسينييک روز سخنران قبل از خطبه هاي نماز جمعه ي زابل بود. خيلي به خودش رسيد. لباس سبز سپاه را اتو کرد، پوتينهايش را واکس زد، موهاي سرش را خوب شانه کرد و عطر زد. به شوخي گفتم: « حاجي! چقدر به خودت مي رسيد!؟ »
همان طور که بند پوتينهايش را مي بست، گفت: « اولاً من يک فرمانده ام؛ وقتي مي خواهم بروم براي مردم صحبت کنم بايد شکل ظاهري يک فرمانده را داشته باشم. ثانياً مي خواهم در نماز جماعت شرکت کنم، اگر مي بيني که به وضع لباسم مي رسم و ظاهري آراسته دارم و عطر زده ام، براي اين است که مي خواهم در محضر خدا حاضر شوم. »
سپس کمر راست کرد و گفت: « مي خواهم بروم اخبار جبهه و جنگ را به اطلاع مردم برسانم، بايد با ظاهر خوب روبه رويشان ظاهر شوم. » اين را گفت، راه افتاد و رفت. (7)
ما بايد الگو باشيم
شهيد حجت الاسلام و المسلمين عبدالله ميثمياوّلين نفري که در صبحگاه حضور پيدا مي کرد، او بود. بارها مي گفتيم: « حاج آقا، بگذاريد همه ي يگانها جمع شوند، آن وقت تشريف بياوريد. »
جواب مي داد: « نه، اگر ما در کارهايمان منظم باشيم، رزمندگان هم منظم مي شوند. ما بايد براي بچه ها الگو باشيم، نه آنکه کاري را به آنها بگوييم و خودمان آن را انجامش ندهيم. » (8)
پينوشتها:
1. سکوي پرواز، ص 64.
2. همسفر شقايق، ص 284.
3. چون کوه باشکوه، ص 89.
4. لبخند ماندگار، صص 60-59.
5. حديث آرزومندي، صص 79-77.
6. پرواز در پرواز، ص 104.
7. نماز، ولايت، والدين، ص 34.
8. روح آسمان، ص 94.
مؤسسه فرهنگي هنري قدر ولايت؛ (1390)، سيره ي شهداي دفاع مقدس (30)، تهران: مؤسسه فرهنگي هنري قدر ولايت، چاپ اول