قانونگرايي، نظم و انضباط در سيره ي شهدا
همه چيز منظم شده و وقت اضافه هم داريم
شهيد محمود اميرخانيمحمود در همان هفته ي اوّل تأثيرش را بر جمع گذاشته بود و نماز جماعت راه انداخته بود. هر وقت خانه بودند، به خصوص صبح، نماز را به جماعت مي خواندند. خوبي اش اين بود که به من گير نمي دادند که مثلاً پاشو نماز بخوان، قرآن بخوان و فلان. صبح هاي زود، وقتي براي نماز بلند مي شدند، آهسته و بي سر و صدا رفتار مي کردند تا مبادا مزاحم من بشوند. حس مي کردم کار بايد کار محمود باشد. اتفاقاً يکي از بچّه ها به نام بيژن، يک روز که با هم تنها بوديم، گفت:
- اين محمود عجب آدم نازنينيه. از وقتي با ما هم اتاق شده، همه چيز نظم گرفته و راحت تر شده! قبلاً مشکل داشتيم. مثلاً يکي مي خواست درس بخواند، آن يکي مي خواست نماز بخواند، من هم مي خواستم تلويزيون تماشا کنم. خلاصه بلبشويي مي شد بيا و ببين. امّا حالا راحتيم. قبلاً وقت پيدا نمي کرديم به کارهاي واجب برسيم حالا کلّي وقت اضافه هم مي آوريم ... (1)
چرا لباسهايتان هميشه هم مرتّب است و هم اتو خورده؟
شهيد احمد عوض کننده قراقي- حاج احمد، يک سؤالي مثل خوره به جانم افتاده. مي خواهم از خودتان بپرسم.
- سؤال؟ از من؟ چه سؤالي؟ خب، توي جمع مي پرسيدي. ما که چيز مخفي از ديگران نداريم.
گفتم: « آخر سؤالم خيلي شخصي بود. البته به من ارتباطي ندارد، امّا ... »
- امّا چي؟!
- امّا دائم به آن فکر مي کنم. من شما را خيلي دوست دارم. از رفتار و کردار و گفتارتان خيلي خوشم مي آيد. نمي خواهم حتّي يک لحظه فکر بد به ذهنم خطور کند.
با تعجّب پرسيد: « من هم شما را دوست دارم. راحت باش. هر چه از من مي داني بگو. نترس. چه بهتر که انسان، خطاهايش را از دوستانش بشنود. »
گفتم: « شما ... شما هميشه لباس هايتان تميز و مرتب است! »
تعجّب کرد. گفت: « چه عيبي دارد؟ مگر مرتب بودن بد است؟ من تند تند لباس هايم را مي شويم. »
- بله! مرتّب بودن بد نيست. امّا اين که شما اينقدر به مرتب بودن لباس اهميّت مي دهيد که هر روز آن را اتو مي زنيد عجيب است. يعني گاهي ما از لحاظ امکانات کمبود داريم آن وقت شما حتّي براي اتو کردن لباس هايتان يک دستگاه اتو داريد؟!
احمد هيچ وقت خيلي بلند نمي خنديد. امّا با شنيدن اين حرف، خنده اي سر داد و گفت: « خب بله! چه اشکالي دارد که ما هم يک دستگاه اتو داشته باشيم؟ مگر ما چه چيزي از ديگران کم داريم؟! »
تعجّب کردم. پاسخش طنزآميز بود و من نمي دانستم که راست مي گويد يا شوخي مي کند!
خواستم حرفي بزنم که او گفت: « اي برادر عزيز من! از اين اُتويي که من دارم، همه ي شما هم داريد. امّا تنبلي مي کنيد و لباس هايتان را اُتو نمي زنيد! اگر تنبلي مي کنيد اشکالي ندارد، لباس هايتان را شب ها به من بدهيد تا برايتان اُتو بزنم که مرتب باشيد! »
گفتم: « امّا ... ما اُتويمان کجا بود؟ »
آرام پيشاني ام را بوسيد. گفت: « پسر خوب! من هر شب قبل از خواب، لباس هايم را مرتّب زير پتويي که روي آن مي خوابم مي خوابانم و صبح، آن را اتو شده تحويل مي گيرم ... اتو کجا بود برادر؟ حالا اگر مي خواهي امشب لباس هايت را به من بده تا برايت اتو بزنم! ... » (2)
برو سر و وضعت را مرتّب کن
شهيد محمّد جواد آخوندييکي از روزهايي که در پادگان اسلام آباد بودم، صدايم زدند و گفتند: « ملاقاتي داري! »
وقتي رفتم جلوي در پادگان، جواب را ديدم. احوالپرسي کرد و گفت: « برو لباس بپوش تا با هم برويم باختران! »
بعد از اين که مرخصي گرفتم، از پادگان بيرون رفتم و سوار ماشين شدم. جواد نگاهي به سر و وضع من کرد و گفت: « اين چه وضعي است؟ چرا لباسهايت خاکي است؟ برو لباس تميز و مرتّب بپوش! »
گفتم: « حالا مگر خيلي مهم است؟ »
جواب داد: « نيروهاي جبهه و جنگ، وقتي مي خواهند به شهر بروند، بايد سر و وضع مرتّبي داشته باشند. ما بايد الگوي کامل يک رزمنده باشيم. » (3)
درس نظم و انضباط
شهيد حسين محمّديانيصبح که از خواب بيدار مي شديم ظروف و لباسها و سنگر نظافت شده بود. کفشها تميز و مرتّب گوشه اي قرار داشت. مثل هر دفعه مي دانستيم کار حاج حسين است.
از يک طرف بسيجي ها او را از خود جدا نمي دانستند و از طرفي درس نظم و انضباط مي گرفتند. پيش حاج حسين مي رفتند و با شرمندگي از او عذرخواهي مي کردند.
در همه ي زمينه ها پيش قدم بود. اگر نياز بود چادري سر پا شود، محمّدياني اوّلين نفري بود که بيل برمي داشت و مشغول کار مي شد. (4)
مرتّب و سر وعده
شهيد علي اصغر کلاته سيفريهمّت و پشتکارش بي نظير بود. همکلاسيهاي ابتدايي اش مي گفتند که وقتي مدرسه مي رفتيم هر بار که تصميم مي گرفت کاري را انجام دهد، تمام همّتش را روي همان کار مي گذاشت.
نه تنها در طول تحصيل تجديد نياورد بلکه هرگز نمره زير پانزده نداشت. وقتي نوبت به درس خواندن بقيه ي اعضاي خانواده رسيد پدرم مي گفت: علي اصغر وقتي درس مي خواند واقعاً با جان و دل بود. از وقتي که شماها درس مي خوانيد معني تجديدي را فهميده ام.
در همه ي کارهايش همين طور بود. وقتي به جوانهاي ده مي گفت که دو روز در هفته مي آيم، حتماً همان روزها براي آموزش نظامي حاضر مي شد. هر اتّفاقي که مي افتاد باز کلاس را تعطيل نمي کرد.
يک بار در حين آمدن به ده موتورش پنچر شده بود. او موتور را گذاشته بود و پياده خودش را به کلاس رسانده بود.
علي اصغر يا کاري را شروع نمي کرد يا اگر پا در ميدان مي گذاشت تا به نتيجه نمي رسيد آرام نمي گرفت. (5)
هميشه سر و روي مرتّب داشت
شهيد مهدي ناصري« شهيد ناصري » هميشه ظاهري آراسته و سر و روي مرتّبي داشت؛ من هيچ وقت آن بزرگوار را، نه در شهر و نه در جبهه، با لباس نامرتّب و ظاهري ناآراسته نديدم؛ حتّي در شب شهادت نيز يک دست لباس نو که پلنگي هم بود به تن داشت و با همان زيبايي و آراستگي در آن شب به سوي معبود خود پر کشيد. (6)
نظيف و آراسته
شهيد مهدي نظر فخّاري« حاجي » کلام نوراني « النّظافة من الايمان » را سرلوحه ي کار خود را قرار داده بود؛ حتي در مناطق جنگي که امکان تميزي و پاکيزگي محض نبود، او بسيار نظيف و آراسته ظاهر مي شد.
هنگامي که نيروهايش را به « مريوان » برده بود، مقر نظامي را اندکي نامنظم و آشفته ديده بود؛ بنابراين اوّلين کار او هماهنگ کردن نيروها براي تميز کردن، رنگ کردن و آراستن آن محيط بود؛ تا حالت سربازخانه نيروهاي اسلام را پيدا کند.
نيروهاي تحت امر او، بارها ديده بودند که دور از چشم همگان، به نظافت « مقر » مي پرداخت و اطراف چادرها و کانيکسها را مرتب و تميز مي نمايد، دقّت او در امر « نظافت » از او يک الگوي تمام عيار ساخته بود. (7)
دندانهايت را با چه مي شويي؟
شهيد مهدي نظر فخّارياز ويژگي هاي « شهيد فخّاري » آراستگي و تميزي شان بود، هميشه از روز اوّل هفته با يک ترکيب بسيار دلپذير و يک وضعيت خيلي متناسب در محيط مدرسه حاضر مي شد.
به ياد دارم که در همان سالهاي دبيرستان، شناسنامه ي بهداشتي خاصّي در کنار شناسنامه ها ترتيب داده شده بود که معمولاً اطلاعات پزشکي مربوط به هر فرد در آن درج مي شد، يکي از روزهايي که دکتر دندانپزشک به مدرسه آمده بود، من و مهدي براي بررسي دندانهايمان به نزد او رفتيم ... وقتي ليست افراد را نگاه کردم تقريباً بيشتر افراد، دندانهاي خراب داشتند که ثبت شده بود؛ وقتي دکتر، دندانهاي مهدي را ديد گفت: عجيب است! اوّلين کسي هستي که دندانهايت سالم است! چه خمير دنداني استفاده مي کني؟!
« مهدي » در جواب گفت: « من از خمير دنداني استفاده نمي کنم؛ من هر روز دندانهايم را با آب و نمک مي شويم! »
اين آراستگي ظاهري مقدّمه اي بود براي نظافت روح و پاکيزگي جانش، تا مقام همنشيني با ملکوتيان را پيدا کند. (8)
مي خواهي تاريخ، روز و ساعت سفارشهايت را بخوانم؟
شهيد مهدي نظر فخّاريدر سال 59 به جبهه ي مريوان اعزام شده بودم؛ بعد از گذشت سه ماه، برادر « حاج مهدي نظر فخّاري » با تعدادي از برادران سپاه به ديدن ما آمدند. « حاج مهدي » ديگر برادران بعد از اينکه با ما نشستي داشتند، دفترچه اي از جيب خود بيرون آورده، به من گفت: « من مي خواهم با تعدادي از برادران بسيجي به جبهه ي هاي جنوب اعزام شوم، مسائل و مشکلاتي را که در جبهه هست و بچّه ها بايد رعايت کنند ( چون اوايل جنگ بود رزمندگان به نکات ريز، توجّه نداشتند يا وارد نبودند ) بگوييد تا ما آنها را توجيه کنيم » من گفتم که: « من در جنوب نبوده ام ولي در غرب، اگر بچّه ها لوازم شخصي از قبيل قاشق، صابون فشرده و ... داشته باشند ( يعني با خود آورده باشند ) بهتر است. »
بعد از گذشت دو سال از آن جريان، هنگام عمليّات « خيبر » در واحد « اطلاعات و عمليّات لشکر بوديم و جهت آموزش شنا به کنار رودخانه ي کارون رفته بوديم؛ « حاج مهدي » با آن چهره ي نوراني و لبخند دلنشيني که هميشه بر لب داشت، براي بچّه ها دوغ درست کرده بود ( چون هوا گرم بود ) و به هر کسي که از آب بيرون مي آيد، يک ليوان تعارف مي کرد؛ من هم در کنارش ايستاده بودم در اين حال، حاجي- انگار چيزي يادش افتاده باشد- براي يادداشت مطلبي دست در جيب کرد و دفترچه اي بيرون آورد؛ من گفتم: « حاجي اين همان دفتر چند سال پيش است؟! » گفت: « بله! مي خواهي تاريخ، روز و ساعت آن سفارش هاي شما را هم بخوانم؟! » ديدم بالاي صفحه نوشته: « مريوان، سال 59، جنّتي؛ براي اينکه بچّه ها در رفاه باشند لوازم شخصي همراه داشته باشند و ... »
آن روز فهميدم که چقدر « حاجي » منظم است و در امور چه اندازه دقّت و ظرافت به خرج مي دهد. (9)
محاسبه ي روزانه ي اعمال
شهيد سيّدحسن موسويبرادرم در محاسبه ي اعمال و رفتار روزمرّه ي خود بسيار دقيق بود. او يک فرم مخصوص آماده کرده و به ديوار زده بود که در آن تمامي اعمال روزانه ي خود را ثبت مي کرد. برنامه اي را هم براي خود ترتيب داده بود که واقعاً مي تواند سرمشق باشد؛ او حتّي براي شرکت در نماز جماعت يا خواندن نماز در اوّل وقت و يا ترک آن، در فرم مخصوص، جايگاهي در نظر گرفته بود ... تقيّد او به شرکت در نماز جماعت هم بسيار قابل توجّه است. من کمتر به ياد دارم که او نمازش را به فُرادا خوانده باشد، حتي نماز صبح را هم سعي مي کرد که به جماعت بخواند ... نتيجه ي همين دقّت در اعمال روزانه، قرب به بارگاه الهي است که او به اين مقام عظيم رسيد. (10)
پينوشتها:
1. بخواب برادر، بخواب، صص 23- 22.
2. او آمد، صص 21-20.
3. بحر بي ساحل، ص 56.
4. وقت قنوت، ص 53.
5. وقت قنوت، ص 149.
6. عرشيان، ص 60.
7. عرشيان، ص 94.
8. عرشيان، صص 103-102.
9. عرشيان، صص 119-118.
10. عرشيان، ص 174.
مؤسسه فرهنگي هنري قدر ولايت؛ (1390)، سيره ي شهداي دفاع مقدس (30)، تهران: مؤسسه فرهنگي هنري قدر ولايت، چاپ اول