قانونگرايي، نظم و انضباط در سيره ي شهدا

به زيارت سيدالشهدا ( عليه السلام ) نرفت!

در محوطه ي پادگان ملک آباد مشهد براي انجام کاري درخواست ماشين کرد. مسؤول موتوري او را نمي شناخت و گرفتن ماشين هم مستلزم طيّ مراحلي بود. لحظاتي معطّل شديم، امّا مسؤول موتوري حاضر به دادن وسيله ي نقليه نشد.
يکشنبه، 5 بهمن 1393
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
به زيارت سيدالشهدا ( عليه السلام ) نرفت!
به زيارت سيدالشهدا ( عليه السلام ) نرفت!

 






 

 قانونگرايي، نظم و انضباط در سيره ي شهدا

اجراي قانون نه اعمال قدرت

شهيد ولي الله چراغچي
در محوطه ي پادگان ملک آباد مشهد براي انجام کاري درخواست ماشين کرد. مسؤول موتوري او را نمي شناخت و گرفتن ماشين هم مستلزم طيّ مراحلي بود. لحظاتي معطّل شديم، امّا مسؤول موتوري حاضر به دادن وسيله ي نقليه نشد. خواستم آقا ولي را معرفي کنم، امّا او دستم را گرفت و با فشاري که داد فهماند لازم نيست معرفي کني. وقتي از محل کار مسؤول موتوري دور شديم، به شوخي گفت:
« مثل اينکه ما جانشين لشکريم ها! »
اين مشي هميشگي او بود. در همه ي شرايط، اجراي قانون را بر اعمال قدرت ترجيح مي داد. (1)

گواهينامه داري؟

شهيد ولي الله چراغچي
آن وقتها بنا به مسؤوليّتي که به من محوّل شده بود، مقرر گرديد ماشيني هم تحويلم دهند. آقا ولي وقتي رانندگي مرا ديد، خيلي خوشش آمد و گفت: « ماشين را خودت تحويل بگير. » من هم تحويل گرفتم. از من پرسيد: « راستي! گواهينامه داري؟ » گفتم: « نه. » با همه ي احترامي که براي همه از جمله من قائل بود، سوئيچ ماشين را همان لحظه از من گرفت و به يک نفر ديگر که گواهينامه داشت، داد و گفت: « از امروز شما راننده ي اين برادرمان باشيد. » (2)

فقط برگه ي عبور را مي شناسم!

شهيد ولي الله چراغچي
تازه از مأموريّت برگشته بوديم. هوا فوق العاده گرم بود. گرمي هواي جنوب لايه اي از نمک روي تنمان کشيده بود. به بچّه هاي دژباني که رسيديم، مجوز عبور مي خواستند، ما هم نداشتيم. سرم را به گوش دژبان نزديک کردم و گفتم: « اين آقا فرمانده ي تيپ است. » دژبان با صداي بلندي گفت: « هر که هست باشد، من برگه ي عبور را مي شناسم. » مدّتي معطل شديم. با همه ي عجله و خسته گي که داشتيم آقا ولي حاضر نشد اعمال قدرت کند و بدون طي مراحل قانوني از دژباني بگذرد. بالاخره دژبان از مسؤول مستقيمش کسب تکليف کرد و با اجازه ي او راه را براي عبور ما باز کرد. ظاهراً با مشخصاتي که به مسؤولش داده بود آقا ولي را شناخته بود. براي همين هم آمد تا عذرخواهي کند. آقا ولي نه تنها به او اجازه ي عذرخواهي نداد بلکه دست و صورت او را به نشانه ي قدرداني و جديّت در عمل بوسيد. (3)

زير باران گلوله هم باشد دستور فرماندهي را اجرا مي کنم!

شهيد محمّد اسلامي نسب
عمليّات کربلاي چهار در حال طرح ريزي بود؛ از طرف فرماندهي لشکر دستور رسيد تا به اتّفاق شهيد اسلامي نسب از روي دکل ديدباني مواضع دشمن را شناسايي کنيم. شدّت آتش دشمن بر روي دکل به حدّي بود که کسي را ياراي بالا رفتن از آن نبود. مسؤول دکل که از برادران واحد اطلّاعات بود، به شهيد اسلامي نسب گفت با توجّه به حجم سنگين آتش، بهتر است فعلاً صرف نظر کنيد که در اين شرايط، امکان صعود وجود ندارد. امّا شهيد بزرگوار با اراده اي مصمّم خطاب به مسؤول دکل گفت: « اگر عراقي ها منطقه را طوري گلوله باران کنند که آتش از شش جهت ببارد، چون از طرف فرماندهي دستور دارم، موظف به انجام اين مأموريتم و به اين گونه موانع اعتنايي نخواهم داشت. »
سرانجام زير آن باران گلوله، دکل را بالا رفت و مأموريّت سخت خود را با موفقيّت کامل انجام داد و بدينسان آن شهيد عزيز طاعت اطاعت را به جاي آورد. (4)

از سرعت مجاز فراتر نروي!

شهيد محمّد اسلامي نسب
يک شب که افتخار همراهي با اين شهيد بزرگوار را پيدا کرده بودم، با خودروي تبليغات که رانندگي اش را به عهده داشتم، از « جفير » به اهواز مي رفتيم، « محمّد » براي استراحت به قسمت عقب رفت. حدود ربع ساعت بعد در حاليکه دراز کشيده بود، گفت: « فلاني با چه سرعتي مي روي؟ » گفتم: « هشتاد، » گفتم: « دقّت کن که فراتر از حد مجاز نراني، با نگاهي از سر ارادت اطمينانش دادم و چشم به راه برگرداندم، همچنانکه نگاهم بر سياهي جادّه مي لغزيد به « محمّد » مي انديشيدم و ايمانش به قانون، خواب در چشمهايش آرميده بود. (5)

علي رغم عشق به زيارت سيّدالشهداء، نرفت!

شهيد مهدي ميرزايي
شهيد ميرزايي همراه سردار قاآني براي شناسايي رفته بودند. در همين مأموريّت به جاده العمار- بصره مي رسند. بلدچي که همراه آنها بوده به آنها مي گويد که اگر از اينجا بتوانيم سوار ماشين بشويم تا کربلا يک ساعت راه است. شهيد ميرزايي خيلي به سردار قاآني اصرار مي کند که به کربلا بروند و سيّدالشهدا ( عليه السّلام ) را زيارت کنند ولي سردار قاآني او را قانع مي کند که چون براي شناسايي آمده ايم و رفتن به کربلا مأموريّت ما نبوده است. اگر برويم و مشکلي پيش بيايد کاري کرده ايم که وظيفه ي ما نبوده است. شهيد ميرزايي علي رغم عشق به زيارت و با اينکه اصلاً نمي ترسيد از دستور سردار قاآني اطاعت کرد و از رفتن منصرف شد. (6)

بنويس پول را چه کرده اي!

شهيد محمّد رجبي
يادم مي آيد وقتي در کلاس پنجم ابتدايي در سال 1358 مشغول به تحصيل بودم مبلغ 5000 تومان را به من دادند که اين مبلغ در آن زمان مبلغ زيادي بود. به من گفتند اين پول را بگير و براي خودت استفاده کن، ولي بعد از اتمام و خرج کردن آن برايم بنويس که چه چيزهايي خريده اي و در چه راهي خرج کرده اي؟ بعداً پي بردم که با اين کار خود مي خواسته مرا فردي با نظم و با برنامه بار بياورد، همانطور که خودش اينطور بود. (7)

وظيفه را مي شناخت نه شخص را

شهيد موسي بحراني دشتي
اوايل جنگ بود. در مدخل ورودي شهر بوشهر ايست و بازرسي، وسايل نقليه را بازبيني مي کردند. با وسيله ي نقليه ي خود در حرکت بودم که به پست مربوط رسيدم. ماشين ها را يکي يکي بازرسي مي کردند. نزديک که شدم موسي را ديدم. لهذا تصميم گرفتم که توقّف نکنم. او من را مي شناسد، با او همسايه ام، به همين خاطر که شده ماشين را بازرسي نخواهد کرد. در همين فکر بودم که تابلوي ايست را بالا برد و از من خواست درب صندوق عقب را باز کنم. فهميدم که وظيفه را مي شناسد نه شخص را. (8)

آراسته و منظم به نماز بايستيم

شهيد سيّدجمشيد صفويان
به تعمير و نگهداري خودروها و ابزارها و آلات جنگي که در نظر او، اموال بيت المال بودند بسيار اهميّت مي داد. به همين دليل بعد از عمليّات بدر برنامه ريزي کرده و به اتّفاق او و تعدادي از دوستان رزمنده براي شستن و تميز کردن ماشين هاي گردان به کنار رودخانه ي دز رفته بوديم. بعد از اتمام کار همه ي بچّه ها گرم شنا و شوخي هاي خوشمزه در آب بوديم که صداي اذان توسط يکي از بچّه ها به گوش رسيد. سردار صفويان که به نماز اوّل وقت اهميّت زيادي مي داد با شنيدن صداي اذان از آب بيرون آمد و بعد از خشک کردن خودش، وضو گرفت و ما نيز همگي آماده ي نماز شديم.
مثل هميشه بچّه ها سيّد را براي امام جماعت به جلو فرستادند او که با همان لباس شنا به نماز ايستاده بود دستها را براي نيّت و گفتن تکبير بالا برد. امّا تکبير نگفت و به طرف کوله پشتيش حرکت کرد ما با حالت تعجّب نگاه همديگر مي کرديم، يکي از برادران سؤال کرد: سيّد چه شده است؟ او در حالي که پيراهنش را از داخل کوله پشتيش بيرون آورد و مي پوشيد گفت: وقتي که مي خواهيم خدمت دوستي برسيم سعي مي کنيم با لباسي زيبا و سر و وضعي آراسته، همراه با بوي خوشِ عطر نزد او مي رويم به طوري که از هر نظر خود را آماده کرده باشيم! حال خداوندي که اين همه محبّت و لطف در حق ما کرده، پروردگاري که رزق و روزي به بندگانش عنايت فرموده و محبوبي که اين همه ما را دوست دارد چرا در مقابل او با سر و وضعي مناسب به نماز نايستيم؟
بعد از پوشيدن پيراهن و شلوار- موهايش را نيز شانه کرد و گفت اگر انسان هنگام نماز خودش را هم از نظر ظاهر و هم از نظر باطن بيارايد و با صوت زيبايي با محبوب زمزمه کند آن وقت لذّت نماز را بهتر درک مي نمايد. سپس عطر را از داخل کوله پشتيش بيرون آورد و داخل دست همه يک قطره گذاشت و بوي خوشي فضاي اطاقک را گرفت. ما نيز که کلام سدّ در دلمان اثر کرده بود با تأسّي از او لباسهايمان را پوشيده و با آراستگي بهتري مشغول نماز شديم. (9)

پي‌نوشت‌ها:

1. قهر چزابه، ص 50.
2. قهر چزابه، ص 79.
3. قهر چزابه، ص 91.
4. رواق خوني سنگر، صص 61-60.
5. رواق خوني سنگر، صص 63-66.
6. پانزده آيه، ص 119.
7. 18 پلاک عشق، ص 27.
8. اصحاب يمين، ص 42.
9. آخرين ديدار، صص 108-107.

منبع مقاله :
مؤسسه فرهنگي هنري قدر ولايت؛ (1390)، سيره ي شهداي دفاع مقدس (30)، تهران: مؤسسه فرهنگي هنري قدر ولايت، چاپ اول



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط