بررسي تطبيقي « شک » در امام محمد غزالي و رنه دکارت

اصطلاح شک در مقابل يقين، به ترديد ميان دو نقيضي گفته مي شود که نمي توان هيچ کدام را بر ديگري ترجيح داد. غزالي و دکارت به عنوان دو انديشمند برجسته ي عالم شرق و غرب، هر يک به نوبه ي خود با تحت تأثير قرار دادن
يکشنبه، 5 بهمن 1393
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
بررسي تطبيقي « شک » در امام محمد غزالي و رنه دکارت
 بررسي تطبيقي « شک » در امام محمد غزالي و رنه دکارت

 

نويسنده: دکتر علي پيري (1)




 

چکيده

اصطلاح شک در مقابل يقين، به ترديد ميان دو نقيضي گفته مي شود که نمي توان هيچ کدام را بر ديگري ترجيح داد. غزالي و دکارت به عنوان دو انديشمند برجسته ي عالم شرق و غرب، هر يک به نوبه ي خود با تحت تأثير قرار دادن انديشه هاي زمانه ي خود، موجب تحولاتي بزرگ در انديشه ي بشري شده اند تا آنجا که مي توان گفت غزالي در عالم اسلام و دکارت در غرب به عنوان نقاط عطفي در تاريخ تفکر مي باشند. اين دو انديشمند به عنوان فيلسوفاني از دو سنت متفاوت در تلقي خويش از شک، نحوه ي ايجاد و چگونگي برون رفت از آن جهت وصول به يقين علي رغم وجود اختلاف نظر داراي نقاط اشتراک قابل توجهي مي باشند. هم غزالي و هم دکارت با تقليد از گذشتگان مخالف بوده و بر همه چيز شک نمودند با اين تفاوت که شک غزالي حقيقي ولي شک دکارت دستوري بوده است. در اين نوشتار، پس از تبيين مسأله ي شک از منظر اين دو متفکر، سعي خواهيم نمود تا ميان اين دو فيلسوف الفتي ايجاد نماييم و روزنه اي براي مقارنه و تطبيق بگشاييم.

کليد واژه ها:

شک، شک دستوري، يقين، قضيه کوجيتو، شک ديني.

مقدمه

ترديد ميان دو نقيض بدون برتري دادن يکي بر ديگري را شک مي گويند که در مقابل ظن و يقين قرار دارد که هم مي تواند در امور محسوس و معقول، و هم در تصورات و تصديقات صورت پذيرد. بنابراين شک تساوي دو طرف نقيض است که در واقع « متوقف شدن ميان دو چيز مي باشد که دل به هيچ کدام تمايل ندارد » ( جرجاني، ص 56 ). پس شکاکيت شامل ديدگاههايي است که امکان حصول به معرفت را به نحوي انکار مي کنند: « خواه اين انکار ناظر به امکان دستيابي به شناخت يقيني باشد، خواه ناظر به موجّه بودن معرفت يا معقوليت آن و خواه ناظر به اين سخن که اثبات معرفت، معقول تر از انکارش نيست » ( Edwards, 1998, Vol. 8. p. 504 ).
شک به لحاظ موضوع به شک فلسفي، ديني و دستوري تقسيم مي شود. شک فلسفي صرفاً مربوط به علوم حصولي و شکي عام و کلي است، همچنين « قطعي و دائمي است، نه موقت و زودگذر » ( فولکيه، 1366، 52 ).
مقتضاي حکمت در اين نوع شک تعويق و توقيف حکم است و تنها در ميان فلاسفه قديم يونان مثل پيرون (pyrron) ( ق.م 365-275) رواج داشت. شک ديني بر دو معني قابل اطلاق است: يکي شک در مباني مابعدالطبيعي ديني و ديگري شک براي تحکيم عقايد ديني. معناي اين نوع شک عبارتست از: « تشکيک در مباني مابعدالطبيعي دين و اعتقاد به اين معنا که مابعدالطبيعه نمي تواند راهگشاي اصول دين باشد ( بهارنژاد، ص 131 ) و به همين دليل است که غزالي و همفکرانش با فلسفي کردن دين مخالفت کرده اند. اما اصطلاح شک دستوري يا شک روشي را دکارت بکار برده است، در واقع دکارت شک را مقدمه اي براي وصول به يقين مي داند. در اين نوشتار پس از تبيين نظريات دکارت و غزالي در مورد شک و نحوه ي خروج از آن به نقاط اشتراک و اختلاف انديشه هاي اين دو فيلسوف خواهيم پرداخت.

شک دکارت

دوره اي که دکارت در آن به سر مي برد همزمان با نفوذ جريانات تشکيکي بود بنابراين وي مي بايست کار خود را با شکاکيت آغاز مي کرد و از آن فراتر مي رفت. در حقيقت « دشمن اصلي او شکاکيت بود و نه حکمت مدرسي » ( کاپلستون، ص 90 ). شکاکيت دکارت شک مطلق نيست تا معتقد باشد هيچ چيزي حقيقي نيست و همچنين شکاکيت ديني هم مثل غزالي نيست تا معتقد باشد عقل انسان قادر به کشف حقيقت نيست و فقط با تکيه بر ايمان مي توان به حقيقت رسيد. ملاک شک دکارت اينست که « در هر قضيه و ادعايي که بصورت مدلل، درجه اي از درجات شک امکان پذير باشد و زدودن درجه اي از يقين آن ممکن گردد، مي توان به آن شک کرد » ( اميد، ص 160 ).
تفکر شکاکيت در دوره دکارت با نظرات افرادي مانند مونتني متبادر مي شود؛ بنظر مونتني، ما فقط توانايي گزينش آراء و نظريات را دارا هستيم و امکان تأييد آن براي ما وجود ندارد: « دنيا بر عادت و سنت استوار است و نبايد آنها را بر اساس داوري هاي خصوصي خود از بين ببريم. يک ذهن طبيعي و سالم هرگز به آراي خود اطمينان نمي کند » (Willis, 1968,p.90 ). بنابراين در نظر مونتني حکمت تمريني است براي حکم نکردن و اساس کار دنيا روي عرف و عادت برقرار است. البته دکارت پس از اتمام دوره تحصيلي اش در مدرسه لافلش که با آراي مونتني آشنا شده بود بر اين اعتقاد شد که: « از آن همه تلاش و کوششي که در راه آموختن داشته ام، هيچ سودي نبرده ام و فقط بيشتر بر جهل خود واقف شدم » ( Easton, 1927,p.4 ). پس مهمترين آموزه ي مونتني هنر نياموختن بود. البته ژيلسون در اين باب مطرح مي کند: وقتي مي بينم دکارت از تعاليم مدرسه، سرخورده و شيفته ي فراگيري نوع ديگري از تعاليم است آيا اين سرخوردگي و آن شيفتگي، خود، مولود همان آموخته هاي قبلي او نيست ؟ ( ژيلسون، ص 107 )
برخي از مفسرين فلسفه دکارت، فلسفه اش را نوعي پاسخ به شک مونتني دانسته اند و چنين استدلال مي آورند که سطور نخستين گفتار در روش دکارت از مقاله ي پيرامون اطمينان کاذب مونتني اخذ شده است: « از ميان اشيا عالم، عقل از هر چيز ديگر بيشتر بطور مساوي تقسيم شده است، چون هر کسي بهره ي خود را از عقل، آن چنان تمام مي داند که حتي کساني که در همه چيز از همه دشوار پسندترند، معمولاً بيش از آنچه هم اکنون دارند، آرزو نمي کنند » ( عسگري يزدي، ص 111 ).
البته از جمله تفاوتهاي ميان شک دکارت و مونتني اينست که شک براي دکارت نقطه شروع به حساب مي آمد اما براي مونتني نتيجه نهايي بود، از طرفي ديگر تفکر مونتني چيزي جز تفکر سلبي نبود در حاليکه دکارت صرفاً فرض شک کرده بود و شک او ايجابي بود. از طرفي ديگر شک دکارت به عنوان شک دستوري مقدمه ي فلسفه انتقادي کانت است زيرا هم دکارت و هم کانت با رويکردي انتقادي سعي در تدوين و تحکيم مباني شناخت داشتند.

ويژگي هاي شک دکارت

از جمله ويژگي هاي شک دکارت مي توان به موارد زير اشاره نمود:
1- نظري بودن شک: دکارت مانند شکاکان افراطي نيست که هرگونه حقيقت را منکر شود، همچنين وي به گونه اي عمل مي کند که زندگي عملي و روزمره او دچار خدشه نشود. بنظر دکارت در امور عملي بايد از عقايد ظني و محتمل صرف پيروي کرد:
در اينکه شک را نبايد به رفتار خود در زندگي تعميم دهيم... شک را تنها در ( اشتغال به فکر و ) نظاره حقيقت بايد به کار گرفت زيرا روشن است که ما در امور زندگي ملزم به پيروي از عقايدي هستيم که فقط به ظاهر حقيقي اند ... ( دکارت، اصول فلسفه، ص 228 ).
دکارت در گفتار در روش يک اخلاق موقت عرضه مي دارد تا در زندگي عملي دچار وقفه نگردد که اصولي ارائه مي دهد: « اصل اول اينکه پيرو قوانين و آداب و رسوم کشور خود باشم و ديانتي که خداوند درباره ي من تفضل کرده و از کودکي مرا به آن پرورده است پيوسته نگاه بدارم و در امور ديگر پيروي کنم از عقايد معتدل دور از افراط و تفريط... اصل دوم اين بود که هر قدر بيشتر بتوانم در کار خود پابرجا و استوار باشم، و هرگاه بر رأيي تصميم گرفتم هر چند محل شبهه و ترديد باشد چنان دنبال آن را بگيرم که گويي به هيچ وجه جاي تشکيک نبوده است » ( دکارت، گفتار در روش، ص 200 ).
2- روشي بودن شک: به اين معنا که او به طريقه شکاکان عمل نمي کند و شک را مقدمه اي براي وصول به يقين قرار مي دهد و به همين جهت شک، مرحله اي موقت در جريان پژوهش يقين است:
در اين باب بر روش شکاکان نمي رفتم که تشکيک آنها محض شک داشتن است و تعمد دارند که در حال ترديد بمانند، بلکه منظور من همه اين بود که به يقين برسم ( همان، 203 ).
3- عام بودن شک: بدين معني که بطور عام در همه امور قابل شک، ترديد مي کند. در نظر دکارت به جهت پيشداوريهاي حاصل از تريبت ناصحيح بايد هر کس در طول زندگي حدأقل يکبار در همه ي امور قابل ترديد تا آنجا که ممکن است شک کند.
منفعت چنين شک عامي هر چند در آغاز روشن نيست، اما بسيار بزرگ است، زيرا ما را از هرگونه پيشداوري نجات مي دهد و راه بسيار ساده اي پيش پاي ما مي گذارد تا ذهن عادت کند که خود را از احساس وارهاند و سرانجام سبب مي شود که هرگز نتوانيم در اموري که يک بار صحت آنها را به دست آورده ايم بار ديگر ترديد روا داريم ( دکارت، تاملات، ص 18 ).
در هر چيزي که هنوز با وضوح کافي درک نکرده ايم، مي توانيم شک کنيم، به شرط آنکه شک ما مبتني بر دلايل بسيار قوي و سنجيده باشد ( دکارت، اعتراضات و پاسخها، ص 523 ).
البته اين عام بودن به اين معنا نيست که بطلان تمامي قضاياي سابق را اثبات کرد بلکه صرفاً به اين معني است که قضاياي بنيادين مورد ترديد قرار گيرند و تنها در اين صورت است که ساير قسمتهاي بناي عظيمي چون فلسفه مدرسي از بين خواهد رفت.

مراحل شک دکارت

1- شک در حقيقت محسوسات: ما گاه با فريب حواس مواجه شده ايم و « مقتضاي حزم و احتياط اين است که، اگر يک بار از چيزي فريب خورديم، ديگر زياد به آن اعتماد نکنيم » ( همانجا ). در اصل چهارم اصول فلسفه نيز شک در حواس مطرح مي شود. او در تأملات در ادامه اين ترديد در حقيقت پاسخي مي دهد که شايد قانع کننده نباشد: اگر چه حواس گاهي در مورد اشياء بسيار ريز و بسيار دور ما را فريب مي دهد، ممکن است به بسياري از اشياء ديگر برخورد کنيم که هر چند از راه حواس آنها را مي شناسيم اما نمي توان بصورت خرد پسند در آنها شک نمود: مثلاً ما در يک جاي مخصوصي نشسته ايم، لباس مخصوص منزل پوشيده و کاغذي را در دست گرفته ايم و اموري از اين قبيل، اما چگونه مي توانيم دست ها و بدن هايمان را انکار کنيم که از آن ما نيستند مگر آنکه خود را در شمار ديوانگان بدانيم که مغزشان به قدري آشفته و آنچنان با بخار تاريک صفرا تيره شده است که در عين مسکنت شديد خود را شاه مي دانند ( همانجا ). بنابراين دکارت شک افراطي را همپايه ي ديوانگي مي داند.
2- شک در رؤيا: گاهي ما در تشخيص حال خواب از بيداري سرگردان مي شويم و چيزهايي را در ذهن مي پروريم که اصلاً وجود ندارند ولي با اين حال در مورد آنها ترديد نمي کنيم. دکارت در جواب اين نوع شک، اشياء عمومي را مطرح مي کند. در نظر او صورتهايي که در خواب براي ما ظاهر مي شوند ناشي از يک سري بن مايه هاي بيروني هستند و صرفاً ساخته ي ذهن نيستند و ذهن در اين بن مايه ها تصرف مي کند:
دست کم بايد بپذيريم که آنچه در خواب مي بينيم مانند تابلوها و تصاويري است که ساختن آنها جز در صورت مشابهت داشتن با اشياء واقعي و حقيقي ممکن نيست و بدين ترتيب، دست کم اين اشياء عمومي يعني چشمها، سر، دست ها و ساير اعضاي بدن، اشيايي است واقعي و موجود و نه ساخته خيال ( همان، 20 ).
او در ادامه متن طبيعت مادي به نحو عام و امتداد آن و شکل اشياء ممتد، کميت و يا مقدار و عدد آنها و نيز مکاني که در آن هستند، زماني که مقياس دوام آنهاست را نمونه اشياء عمومي مي داند.
3- شک در رياضيات: دکارت شک در امور رياضي را در اصل 5 اصول فلسفه مطرح کرده است و در آنجا دو دليل براي اين خطاها ذکر مي کند: الف) خطاي رياضيدانان ب) خداي فريبکار. هر چند امور رياضي در مقابل شک خواب و رؤيا مقاوم هستند و چه در خواب باشيم و چه بيداري واضح اند ولي ممکن است: « چنين مقدور باشد که من هرگاه رقم هاي دو و سه را با هم جمع مي کنم و يا اضلاع مربعي را مي شمارم يا راجع به چيزي حتي ساده تر از اين ها حکم مي کنم- اگر ساده تر از اين ها قابل تصور باشد- اشتباه کنم، اما شايد خدا نخواسته باشد که من اينطور خطا کنم زيرا معروف است که او خير مطلق است، اما اگر خير مطلق بودن خداوند با اين موضوع که مرا دستخوش خطاي مداوم آفريده باشد تعارض دارد اينهم ظاهراً با خير بودن او کاملاً معارض است که بگذارد من گهگاه دچار خطا شوم، با اين همه جاي شکي نيست که او چنين اذني داده است » ( همان،21 ) . و در اصل 5 اصول فلسفه چنين نظري دارد که:
خداوندي که ما را آفريده است، بر انجام هر چه بخواهد تواناست و معلوم نيست که خدا نخواسته باشد ما را چنان بيافريند که، حتي در مورد اشيايي که فکر مي کنيم آنها را کاملاً مي شناسيم، هميشه فريب بخوريم؛ از کجا معلوم است که کاري نکرده باشد که ما هميشه فريب بخوريم ؟ و اگر هم وانمود کنيم که خالق ما يک خداي قادر مطلق نيست و ما قائم به ذات خويش و يا قائم به موجود ديگري هستيم ( مشکل حل نخواهد شد زيرا ) هرچه آفريدگار در نظر ما ضعيف تر باشد، دليل ما بر اينکه ما آنقدر کامل نيستيم که فريب بخوريم قوي تر خواهد شد ( دکارت، اصول فلسفه، ص 30-229 ).
پس برحسب آنچه گفتيم احتمال دارد قدرت مطلق خدا باعث شود که ما اموري را بطور واضح و بديهي بدانيم که کاملاً خطا هستند اما از سوي ديگر معتقديم او خير مطلق است. بنابراين خير بودن خدا مانع مي شود تا او را عامل ايجاد خطا بدانيم البته دکارت در تأملات از شيطان فريبکار نام مي برد ولي در اصول فلسفه از خداي فريبکار سخن مي گويد.
4- شک افراطي؛ شيطان فريبکار: بجاي فرض خداي فريبکار، شيطان شريري را در نظر مي گيريم که شبانروز در صدد فريفتن ماست. البته اين فرضي است متافيزيکي، تا ما نهايي ترين حالت متصور را در نظر بگيريم. اين فرض مانع مي شود تا بار ديگر مسائل مطرح شده قبلي را دوباره در نظر آوريم. در مقابل چنين شيطان شريري دکارت چنين جواب مي دهد:
دست کم اين قدر توانايي دارم که از حکم خودداري کنم. به همين جهت کاملاً مراقبم که هيچ اعتقاد باطلي را نپذيرم و ذهنم را براي مقابله با تمام حيله هاي اين مکار بزرگ آماده کنم تا هر قدر مکار و زبردست باشد، هرگز نتواند ذره اي بر من چيره شود ( دکارت، تاملات، ص 23 ).
شک دکارت در اين حالت بسيار اغراق آميز است. بنظر مي رسد شک او درباره امور محسوس جدي است اما شک درباره ي رياضيات و خداوند حقيقي نيست بلکه صرفاً حالت دستوري دارد.
دکارت مدعي است که هر چقدر دامنه ي شک را بگسترم در اينکه وجود دارم و من شک مي کنم نمي توانم ترديدي روا بدارم، از اينرو قضيه کوجيتو يعني « مي انديشم ( شک مي کنم ) پس هستم » مبناي فلسفه دکارت قرار مي گيرد:
ارشميدس براي از جا کندن کره ي خاکي و انتقال آن به مکاني ديگر، تنها خواستار يک نقطه ي ساکن و ثابت بود، من هم اگر بخت ياري کند و تنها به يک امر يقيني و ترديدناپذير دست يابم، حق دارم عالي ترين اميد را داشته باشم ( همان، 24-5 ).
چنان که گفتيم اين امر ترديد ناپذير از نظر دکارت وجود و هستي « من » است. وي تنها به حضور انسان در صحنه ي شک و يقين تأکيد داشت. آن هم با قيد فرديت « من »، نه يک انسان به معني يک قوم و قبيله، يا ساکنان يک منطقه و يا پيروان يک دين و مذهب. بدين سان « دکارت به فرديت انسان و به امکانات طبيعي او توجه کرد » ( يثربي، ص 54 ). از جمله دستاوردهاي شک دکارت مي توان به موارد ذيل اشاره نمود:
- تکيه بر فرديت انسان که اساس تفکر فکر فلسفي است. در تفکر فلسفي عدم تعهد را شرط دانسته و محور کار را عقل و انديشه انسانها قرار داده اند.
- تکيه بر عقايد و افکار عالمه ي ذهن خود، و دانشمندان ديگر، نه بر عقايد تقليدي و موروثي مردم يا منابع نقلي ( همان، 46 ).

شک غزالي

غزالي (505-450) در زندگي نامه خود نوشتش، المنقذ، داستان پرشور شک و اضطراب روحاني و فکريش را چنين بازگو مي کند: « عطش ادراک حقايق امور، عادت من است و به اختيار من نيست تا اينکه رشته ي تقليد گسست و عقايد موروث از همان کودکي در هم شکست » ( الغزالي، المنقذ من الضلال، ص 9 ). از اينرو غزالي در صدد جستجوي معرفت يقيني بر مي آيد؛ يعني معرفتي که به قول او موضوع آن به طوري معلوم است که دستخوش هيچ شکي واقع نمي شود ( همان، 11 ) و اگر حتي معجزه اي بخواهد با حقيقت آن درافتد، آن معرفت در قبال آن تحدّي مقاومت خواهد کرد.
شک غزالي بنا به گفته ي خودش در بغداد شروع شد، اما او نمي توانست آنرا اظهار کند، وي همچنان به تدريس، تأليف فقه و کلام اشعري مشغول بود. زمانيکه غزالي از شک رها شد، در نيشابور به ياد شک گذشته اش افتاد. بنابراين او در دوره ي فکري متفاوت داشت: « در مرحله ي اول در بغداد به کار تعليم پرداخته و مورد توجه حکام و فقهاست... در اين مرحله اختلافات اديان و مذاهب را مي بيند... که همه مدعيند راه صواب راه ايشان است و بس... . در مرحله ي دوم فکري اش، غزالي صوفي مجرب و معلمي در نيشابور است. در اين دوره است که به حافظه ي خود رجوع و دوران شک خويش را بياد مي آورد و اينک مي خواهد علل خروج از آنرا کشف کند » ( فاخوري، ص 527 ). بنابراين غزالي حداقل در مدت دو ماه گرفتار شک مطلق بود، و بنا به اعتراف خود يک سوفسطايي بوده است: « ...، در نتيجه به درد بي درمان سفسطه دچار گرديدم اما به زبان نمي آوردم، همگي حال بود، نه قيل و قال. داخل وادي وحشتناک سوفسطايي شدم، نزديک دو ماه در حالت سفسطه به سر بردم و اين درد را درماني نمي يافتم » ( الغزالي، مجموعه رسائل، ص 539 ).

متعلقات شک غزالي

غزالي در کتاب هاي « المنقذ من الظلال » و « جواهر القرآن » درباره ي متعلقات يقين و شک سخن گفته است ( بهار نژاد، ص 140 ). شروع کار غزالي با اين پرسش که حقيقت علم چيست آغاز مي شود، بنظر وي دانش راستين آنست که « مجهول به گونه اي شناخته شود که ديگر جاي شک و گمان براي پژوهشگر باقي نگذارد » ( ارسطويي، ص 41 ). غزالي ابتدا به اين نتيجه رسيد که فقط علم به محسوسات سزاوار ناميدن علم حقيقي است اما در پايان يک دوره ي دردناک به اين نتيجه رسيد که چنين نيست ( فخري، ص 237 ). بنابراين از نظر غزالي محسوسات از متعلقات شک هستند چون در مورد محسوسات غالباً حواس ما حکم مي کند که يک چيز فلان و بهمان است ولي عقل حکم آنها را تصحيح مي کند:
ما به سايه مي نگريم و حکم به سکون آن مي کنيم ولي بزودي اذعان مي کنيم که چنين نيست، يا يک شيء دور را مثلاً ستاره را نظاره مي کنيم، که به چشم ما به اندازه ي يک سکه مي آيد، حال آنکه شواهد ستاره شناسي ما را مجاب مي کند که اندازه واقعي آن ستاره چندين برابر زمين است ( الغزالي، المنقذ من الضلال، ص 12 ).
پس غزالي اطمينان خود را از محسوسات بواسطه ي عقل از دست داد. از آن پس « تنها بديهيات عقلي، بعنوان عامل علم قاطع براي غزالي باقي ماند » ( شريف، ص 149 ). البته غزالي در بديهيات عقلي هم ترديد روا داشت و معتقد بود شايد در آن سوي ادراک عقل چيز ديگري هم باشد که چون بر ما آشکار شود احکام عقلي را آشکار کند، همانگونه که عقل دريافته هاي حواس را اکنون محکوم مي کند. حال اگر چنين چيزي هنوز بر ما آشکار نگرديده دليل آن نيست که اصلاً وجود پيدا نمي کند ( همانجا ). به عبارتي ديگر، بنظر غزالي، وقتي که معلوم شده محسوسات به حکم عقل مشکوک است آيا ممکن نبود که « وراي حکم عقل، حاکمي بالاتر وجود داشته باشد، که با آشکار شدن آن معلوم شود که حکم عقل بي اعتبار بوده است، همچنانکه حاکم عقل نشان داده بود که حکم حواس بي اعتبار است » ( الغزالي، المنقذ من الضلال، ص 13 ).
البته شک غزالي در بديهيات عقلي بوسيله خوابهايي که مي ديد تأييد گشت. غزالي متوجه شد که مدتي از ساعات عمرش در خواب مي گذرد و يا رؤياهاي خويش جهاني ديگر دارد اما همين که چشم از خواب بر مي گشايد همه آن صحنه ها به يکباره فرو مي ريزند. وي در خودنوشتش چنين مي نگارد که: « آنگاه به خويشتن گفتم از کجا اطمينان داري که همه ي آنچه که با حس يا عقل خود در بيداري دريافته اي تنها نسبت به همين بيداري تو، حقايق جلوه کنند. از کجا که روزي بر تو حالتي ديگر در نيايد که نسبت آن به اين بيداري تو، چون نسبت بيداري تو به خوابهايت باشد » ( شريف، ص 146 ). غزالي در ادامه ي بي اعتمادي به حس و عقل در جاي ديگر چنين مي نويسد: از همه ي سرمايه دو چيز برايم باقي مانده بود، يکي حس و ديگري بديهيات اوليه، وقتي که به اينها رسيدگي کردم، ديدم، گره کوتاه گشت، در نتيجه به درد بي درمان سفسطه دچار گرديدم ( الغزالي، مجموعه رسائل، ص 539 ).
به اعتقاد غزالي با فرو ريختن اعتماد که به محسوسات و بديهيات عقلي بود، ديگر چيزي باقي نمانده بود که در استدلال بدان تکيه شود، البته از برخي عبارات وي چنين بر مي آيد که او هم مثل دکارت، رياضيات را دانش ترديد ناپذير مي دانست:
بنياد دانش يقين به شک و ترديد هرگز متزلزل نخواهد شد، معجزه و کرامت نيز اساس علم يقيني را سست نخواهد کرد، مثلاً علم به اينکه عدد 10 بزرگتر از عدد 3 است، علم يقيني است که هيچ احتمال و ترديد در آن راه ندارد، حال اگر يکي منکر اين بشود و بر صدق دعوي خويش از راه معجزه و کرامت برابر چشم ما سنگي را زر و عصايي را اژدها کند و آنگاه بگويد که 3 بزرگتر از 10 است به هيچ وجه سخن او را باور نخواهيم کرد، و در علم ما هيچ شک و ترديدي ايجاد نمي شود ( همان، 538 ).

نحوه خروج غزالي از شک

غزالي در تمام عمر براي دست يافتن به يقين در تمامي مکتب ها و مذاهب اسلامي زمانش تفحص کرد و در نهايت شور و شوق را در طلب مقصود به کار بست اما آنچه نصيبش شد غرق شدن در گرداب عميق شکاکيت و رفتن در وادي سفسطه بود. تنها نيرويي که مي توانست فکر اين متکلم ديندار شکاک را نجات دهد نه برهان بود و نه استدلال، بلکه نيروي ماوراي مادي بود، چنانکه در « المنقذ » مي نويسد: نه با کوشش خود بلکه با نوري که خداوند در دلم تاباند - که خود مفتاح اکثر معارف است - از آن بيماري سفسطه نجات يافتم ( الغزالي، المنقذ من الضلال، ص 13 ) بنابراين غزالي به مدد هدايت الهي توانست راه را از بيراهه بشناسد و به يقين مطلوبش واصل شود.
غزالي در کاوشهاي خود به اين نتيجه رسيد که علم قاطع و يقين نزد صوفيان يافت مي شود ( شريف، ص 147 ) از اينرو وي به قلمرو تصوف وارد شد و کشف کرد که در طريق تصوف امکان رويارويي مستقيم با واقعيت وجود دارد و با آن مي توان به حقيقت يقيني و اطمينان بخش دست يافت.

مقايسه انديشه غزالي با دکارت در مسأله شک

به منظور بررسي و مقايسه ي دقيق آراي غزالي و دکارت ابتدا تفاوت ديدگاههاي آنها در باب شک را در چندين بند مطرح مي کنيم و سپس مشترکات انديشه ي اين دو را بيان خواهيم نمود. البته نياز به گفتن نيست که تفاوت خاستگاههاي سنتي و فلسفي بين اين دو انديشمند، يکي از عوامل تفاوت انديشه هايشان مي باشد. از جمله تفاوت هايي که بين اين دو متفکر در باب « شک » وجود دارد به قرار زير است:
- غزالي سرسختانه با فلسفه مخالف بود و آنرا مضر مي دانست: « غزالي به فلسفه همان اتهامي را وارد ساخته که ابن رشد به کلام، و آن اتهام اينست که انسجام منطقي احتجاجات فلسفي مخاطرات زيادي در بر دارد » ( نصر، ص 446 ) در حاليکه دکارت فلسفه را روش رسيدن به حکمت مي دانست.
- دکارت از شک به يقين مي رسد اما غزالي از شک خود به يقين پيشين باز مي گردد. البته وي اين بازگشت را هم کار خدا مي داند که او را شفا داده است بنابراين « شک غزالي به جاي آنکه همانند شک دکارت ايجاد حرکت کند، درس بازگشت و عقب نشيني مي دهد » ( يثربي، ص 50 ).
- اگر در منشأ شک دقت کنيم متوجه مي شويم که غزالي منشأ شک خود را نه اقدامي آگاهانه بلکه يک اتفاق و تعليمي ديني مي داند. اما دکارت قانع نشدن خود را اساس قرار داده و اين حالت را به ديگران نيز تعميم مي دهد. اين تفاوت بزرگي است که دکارت خود انسان و قواي ادراکي او را تکيه گاه قرار مي دهد.
- يکي از ويژگي هاي غزالي، مفيد دانستن منطق ارسطويي بود ( اقبال لاهوري، ص 148 ) اما دکارت منطق جديدي به نام متدلوژي در تقابل با ارسطو وضع کرده بود.
- نحوه ي خروج از شک نيز بين دکارت و غزالي متفاوت بوده است؛ زيرا غزالي از طريق سير و سلوک عرفاني از شک بيرون آمد در حاليکه دکارت با اثبات قضيه کوجيتو راهي عقلي براي خروج از شک را برگزيد که آنهم پايه ي استوار و شک ناپذير براي او شد.
- شک دکارت صرفاً شک دستوري است يعني فقط فرض شک کرد اما شک غزالي شکي حقيقي است چرا که واقعاً در همه چيز- حتي وجود خودش - شک کرد.
- شک دکارت راه را براي اصالت انسان باز کرد اما « غزالي همه ي تلاشش براي حذف فرديت و محو شخصيت انسان است » ( يثربي، ص 54 ).
- شک دکارت فقط شک فلسفي بود در حاليکه شک غزالي هم شک فلسفي بود و هم ديني.
علي رغم تفاوتهايي که ميان اين دو انديشمند شرق و غرب مطرح کرديم مشترکاتي نيز به شرح ذيل وجود دارد:
- غزالي يقين خود را از آنجا سر گرفت که گفت: من مي خواهم پس هستم » دکارت نيز از همين سبک پيروي کرد و براي بازيافتن يقين خود گفت: « من فکر مي کنم پس هستم ( شريف، ص 148 ).
- آنچه زمينه شکاکيت را در دو متفکر مورد بحث ما بسط داد، افکار آموخته شده در دوران مدرسه، تعارضات و اختلافات فيلسوفان و عدم دستيابي ايشان به نتيجه اي واحد بوده است.
- هر دو انديشمند مخالف سرسخت تقليد بوده اند. چنانکه غزالي معتقد است: « من داتاً غريزه ي تقليد نداشتم، روحم به تقليد آرام نمي گرفت... از اينرو پيوسته در پي اجتهاد و حقيقت جويي بودم » ( الغزالي، مجموعه رسائل 537 ). دکارت نيز در باب عدم تقليد از گذشتگان چنين نظري دارد و بر درک و فهم بجاي تقليد تأکيد مي ورزيد و آنرا ملاک قبول حقيقت دانست.

نتيجه گيري

هر چند که ممکن است در آغاز چنين نمايد که غزالي و دکارت به لحاظ خاستگاههاي سنتي و فلسفي شان هيچ گونه قرابت فکري و زمينه اي براي همدلي و هم زباني ندارند، اما رهيافت هر دو به مقوله شک از يک نگاه نو و جديدي است که مورد توجه و التفات پيشينيان نبوده است؛ مخالفت با تقليد از گذشتگان، متعلقات شک در هر دو و موارد ديگري که عنوان شد حاکي از نگاه همدلانه ي اين دو انديشمند به مسأله شک بود که بهانه ما را براي تطبيق و مقايسه موجه مي سازد. البته اين به معناي مطابقت کامل آراي اين دو در باب شک نيست. اگرچه اختلاف نظر آنها با توجه به تعلقشان به دو سنت فلسفي متمايز قابل توجيه و تبيين است.
منابع تحقيق:
الف ) منابع فارسي
- ارسطويي، زهرا، « شک غزالي و دکارت »، کيهان فرهنگي، شماره 137، 1376، 43-39.
- الغزالي، ابوحامد، المنقذ من الضلال، بيروت، دارالفکر، 1934.
--، مجموعه رسائل، بيروت، دارافکر، 2003.
- اقبال لاهوري، محمد، احياء فکر ديني دراسلام، ترجمه احمد آرام، تهران، رسالت قلم، بي تا.
- اميد، مسعود. « بازخواني نظريه ي شک دکارت »، آينه معرفت، شماره شانزدهم، 1387، 170-157.
- بهار نژاد، زکريا. « مقايسه شک امام محمد غزالي و رنه دکارت »، آينه ي معرفت، شماره نه، 1389، 154-125.
- جرجاني، شريف، الفتوحات، تهران، ناصرخسرو، 1306.
- دکارت، رنه، تأملات در فلسفه اولي، ترجمه احمد احمدي، تهران، مرکز نشر دانشگاهي، 1369.
--، اصول فلسفه، ترجمه منوچهر صانعي دره بيدي، تهران، المهدي، 1376.
--، گفتار در روش درست بکار بردن عقل، ترجمه محمد علي فروغي، تهران، البرز، 1376.
--، اعتراضات و پاسخ ها، ترجمه علي افضلي، تهران، علمي و فرهنگي،1384.
- ژيلسون، اتين، نقد تفکر فلسفي غرب، ترجمه احمد احمدي، تهران، سمت، 1380.
-شريف، م م، منابع فرهنگ اسلامي، ترجمه خليل خليليان، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامي، 1359.
- عسگري يزدي، علي، شکاکيت « نقدي بر ادله »، قم، بوستان کتاب، 1381.
- فاخوري، حنا و جر، خليل، تاريخ فلسفه در جهان اسلام، ترجمه عبدالمحمد آيتي، تهران، علمي و فرهنگي، 1383.
- فخري، ماجد، سير فلسفه در جهان اسلام، زير نظر نصرالله پورجوادي، تهران، مرکز نشر دانشگاهي، 1372.
- فولکيه، پل، فلسفه عمومي يا مابعدالطبيعه، ترجمه يحيي مهدوي، تهران، دانشگاه تهران، 1366.
- کاپلستون، فردريک، تاريخ فلسفه، جلد 4، ترجمه غلامرضا اعواني، تهران، سروش و علمي و فرهنگي، 1380.
- نصر، حسين و ليمن، اليور، تاريخ فلسفه اسلامي، جلد 1، ترجمه جمعي از اساتيد فلسفه، تهران، حکمت، 1383.
- يثربي، يحيي، نقد غزالي، تحليلي از خردورزي و دينداري امام محمد غزالي، تهران، کانون انديشه جوان، 1384.
ب ) منابع لاتين
- Carige, Edward(General.ed) Routledge Encyclopedia of Philosophy, New York. Routledge, 1998
-Easton, R. M Descartes Selaction, Scribners, New York, 1927.
- Willis, Doney Descartes A Collection of Critical Essay, London, University of Notre Dame Press, 1968

پي نوشت :

1- استاديار فلسفه تطبيقي

منبع مقاله :
فصلنامه ي فلسفه و کلام، سال دوم، شماره ي 4،



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط