لقب ثارالله به چه معناست؟ مگر خدا جسم است که خون داشته باشد؟
سؤال:
در زيارت امام حسين (عليه السّلام) آمده است که: « السّلام عليک يا ثارالله و بن ثاره »، اين عبارت به چه معناست؟ مگر خدا جسم دارد که خون داشته باشد.چکيده پاسخ:
واژه « ثار » هم به معناي خونخواهي آمده است و هم به معناي خون. اگر « ثارالله » به خون خدا معنا شود، بايد مصحح چنين اطلاقي را يکي از احتمالات زير بدانيم:1. « ثار » به « الله » اضافه شده است تا بيان کند که اين خون، خون شريفي است؛ يعني اضافه ي تشريفيه است.
2. انسان کاملي که در مدراج کمال به مقام قرب فرائض راه يافته، « يدالله » و « لسان الله » و « ثارالله » مي شود؛ يعني دست خدا مي شود که اگر خدا بخواهد کاري را انجام دهد با دست او انجام مي دهد. زبان الهي مي گردد که اگر خدا بخواهد سخن بگويد با زبان او سخن مي گويد، و خون خدا مي شود که اگر خدا بخواهد به خود و مکتب خود در جامعه حيات ببخشد از خون او استفاده مي کند. امام علي (عليه السّلام) و امام حسين (عليه السّلام) « ثارالله » هستند؛ زيرا خوني که از آن دو امام (عليه السّلام) بر زمين ريخته شد موجب گرديد تا حيات تازه اي به کالبد دين دميده شود.
ما معتقديم که معناي اول اگرچه معناي درستي است، اما معنوي دوم نيز مي تواند معناي صحيح اين لقب باشد و براي اهلش که به عمق اين معنا راه يافته اند، از جهاتي در اولويت قرار داشته باشد.
البته بايد توجه داشت که ما مانند مسيحيان نيستيم. آنان حضرت عيسي (عليه السّلام) را پسر حقيقي خدا مي دانند، ولي مقصود ما آن گاه که مي گوييم علي (عليه السّلام) يدالله است، اين نيست که خدا جسم است و مانند انسان دستي دارد و دست او حضرت علي (عليه السّلام) است، بلکه مراد ما آن است که علي (عليه السّلام) مظهر قدرت الهي
است. همچنين است آن گاه که مي گوئيم امام حسين (عليه السّلام) خون خداست؛ يعني ما در اين تعبير خدا راجسم فرض نمي کنيم که خوني داشته باشد، بلکه معناي کتابي آن مورد نظر است. به هر حال جريان داشتنِ خون در رگ ها، نماد و سمبل زنده بودن است و از آن جايي که خون امام حسين (عليه السّلام) موجب گرديد تا خدا در جامعه حضور واقعي يابد و اسلام از نابودي در امان ماند و استمرار يابد، در واقع با تزريق خون آن امام به کالبد اسلام بود که مقدمات تحقق اين امر فراهم گرديده است.
پاسخ تفصيلي:
اين لقب براي دو امام معصوم - امام علي (عليه السّلام) و امام حسين (عليه السّلام) - وارد شده است.در زيارت امام حسين (عليه السّلام) مي خوانيم: « السلامُ عليکَ يا ثار اللهِ و ابن ثارهِ » (1)، سلام بر تو اي خون خدا و فرزند خون خدا.
کتب لغت واژه ي « الثار » را به معناي « الطلب بالدم؛ يعني خونخواهي » معنا کرده اند و زماني که گفته مي شود: « ثار فلان لقتيله » به معناي آن است که « قتل قاتله؛ يعني قاتل او را کشت ». (2)
بر اين اساس،؛ « ثارالله » يعني کسي که ولي دم و خونخواه او خدا است. اين معنا در بيان ديگري نيز مورد تأکيد قرار گرفته است: « وَ أشهَدُ انَّ اللهَ تعالي الطّالِبُ بِثَارِکَ » (3).
لازم است بدانيم که نداي خونخواهي حسين (عليه السّلام)؛ يعني شعار « يا لثارات الحسين »، شعار قيام توابين و قيام مختار، بوده است. (4) همچنين شعار فرشتگاني
است که کنار قبر آن حضرت تا ظهور امام زمان (عجل الله تعالي فرجه الشريف) مي مانند(5)، و نيز شعار حضرت مهدي (عجل الله تعالي فرجه الشريف) در هنگام قيام (6) و شعار ياوران شهادت طلب اوست. (7)
معنايي که از واژه « ثارالله » بيان گرديد، مورد پذيرش گروه زيادي از دانشمندان اسلامي گشته است؛ مثلاً صاحب تفسير نمونه مي گويد: ثار هيچ گاه در لغت عرب به معناي خون نيامده است، بلکه به معناي « خونبها » است، (در لغت عرب به خون، « دم » اطلاق مي شود) بنابراين « ثارالله » يعني اي کسي که خونبهاي تو متعلق به خدا است و او خونبهاي تو را مي گيرد؛ زيرا تو متعلق به يک خانواده نيستي که خونبهاي تو را رئيس خانواده بگيرد، و نيز متعلق به يک قبيله نيستي که خونبهاي ترا رئيس قبيله بگيرد، تو متعلق به جهان انسانيت و بشريت مي باشي، تو متعلق به عالم هستي و ذات پاک خدايي، بنابراين خونبهاي تو را او بايد بگيرد، و همچنين تو فرزند علي بن ابي طالب هستي که شهيد راه خدا بود و خونبهاي او را نيز خدا بايد بگيرد (8)، البته همان گونه که بيان گرديد خونخواهي خداوند از طريق قيام امام زمان (عجل الله تعالي فرجه الشريف) محقق خواهد شد.
تا اين جا دانسته شد که واژه « الثأر » به معناي خونخواهي است، اما از کلام علامه مجلسي (رحمه الله) استفاده مي شود که، « الثأر » به معناي خون و خونخواهي آمده
است (9)؛ و آنچه گفته ي ايشان را تأئيد مي کند معنايي است که کتاب لسان العرب از واژه « الثار » ارائه کرده است. اين کتاب لغت مي گويد: « الثَّارُ الطَّلَبُ بالدَّمِ، و قيل: الدم نفسه »؛ يعني واژه ي « الثار » به معناي طلب کردن خون است و گفته شده که به معناي خود خون نيز آمده است. (10) پس مي توان گفت که حسين (عليه السّلام) خون خداست، اما آيا به راستي مي توان اين معنا را پذيرفت و آيا خدا جسم است که خون داشته باشد و آيا اصولاً چنين تصوري از خدا مي تواند صحيح باشد؟!
آيا خدا خون دارد؟
در پاسخ بايد گفت: اگر چه مسيحيان واژه ي « ابن الله؛ پسر خدا » را حقيقتاً براي حضرت عيسي (عليه السّلام) به کار مي برند و او را پسر حقيقي خدا مي دانند، اما واژه هايي مانند يدالله و... که در فرهنگ اسلامي به کار برده مي شود، يک تعبير کنايي يا مجازي تلقي مي شود (11)؛ مثلاً آن گاه که گفته مي شود علي (عليه السّلام) يدالله است، منظور اين نيست که خدا جسم است و مانند انسان دستي دارد و دست او حضرت علي (عليه السّلام) است، بلکه مقصود آن است که علي (عليه السّلام) مظهر قدرت الهي است.بر اين اساس؛ مصحح اطلاق لقب « ثارالله » بر امام علي (عليه السّلام) و امام حسين (عليه السّلام)، مي تواند يکي از احتمالات زير باشد:
1. اضافه ي « ثار » به « الله » اضافه ي تشريفيه است؛ يعني اين خون به الله که شريف ترينِ موجودات است، اضافه شده تا کسب شرافت کند؛ و دانسته شود که
اين خون، خون شريفي است؛ زيرا براي خدا ريخته شده و از اين رو به خدا تعلق دارد، همان گونه که در « هذِهِ ناقَهُ الله » (12) ناقه به الله يا در « بيت الله » و « عِندَ بَيتِکَ المُحَرَّم » (13)، بيت به الله و ضمير خطاب، براي کسب شرافت، اضافه گرديده است. (14)
2. انسان کاملي که در مدارج کمال به مقام قرب فرائض راه يافته، « يدالله » و « لسان الله » و « ثارالله » مي شود؛ يعني دست خدا مي شود که اگر خدا بخواهد کاري را انجام دهد با دست او انجام مي دهد. زبان الهي مي گردد که اگر خدا بخواهد سخن بگويد با زبان او سخن مي گويد، و خون خدا مي شود که اگر خدا بخواهد به خود و مکتب خود در جامعه حيات ببخشد از خون او استفاده مي کند. امام علي (عليه السّلام) و امام حسين (عليه السّلام) « ثارالله » هستند؛ زيرا خوني که از آن دو امام (عليه السّلام) بر زمين ريخته شد موجب گرديد تا حيات تازه اي به کالبد دين دميده شود.
بديهي است که تأکيد بر وجه دوم، بدون شناختي از مفهوم « قرب نوافل و فرائض »، امکان پذير نيست و ما نيز نبايد از خواننده محترم انتظار پذيرش آن را داشته باشيم بدون اين که معناي درستي از آن را در ذهن او ترسيم کرده باشيم، از اين رو تحليل دقيق اين دو مقام در اين نوشتار ضروري به نظر مي رسد.
مفهوم قرب نوافل و فرائض
آنچه انسان را به سوي خدا نزديک مي کند، يا از قبيل نوافل است و يا از قبيل فرائض. از اين اعمال و عبادت به مقربات تعبير شده است.الف. قرب نوافل
نوافل؛ مقرباتي است که خداوند آن را بر بندگان خود واجب نکرده است، بلکه آنان تقريباً الي الله آن را بر خود لازم گردانيده اند و مرتکب مي شوند و از آن جا که در اين ارتکاب و التزام، وجود ايشان در ميان است فناي ذات و استهلاکِ جهت خلَقيت آن در جهت حقيت را فائده نمي دهد، بلکه نتيجه ي آن همين است که قوا، اعضا و جوارح وي، عين حق گردد؛ يعني در اين قرب، بنده ي سالک، فاعل (انجام دهنده و کننده ي کار) و مدرِک (درک کننده) باشد و حق سبحانه ابزار و وسيله ي وي.به عبارت ديگر؛ ويژگي نوافل آن است که اولاً: از سوي خدا واجب نشده است؛ ثانياً: انسان براي اين که به خدا برسد آنها را انجام مي دهد؛ ثالثاً: انسان است که انجام نوافل را بر خود لازم کرده است، پس هنوز خودي در ميان است بنابراين انجام چنين کارهايي اگر چه باعث نزديک شدن انسان به خدا مي شود، اما سقف اوج گيري تا آن جاست که اعضا و جوارح انسان عين حق مي گردد و انسان به جايي مي رسد که اوصاف فعلي خداي سبحان در مقام فعل، مجاري ادراکي و تحريکي عبد صالح مي شود به طوري که انسان صالح با زبان حق سخن مي گويد و با چشم او مي بيند و... (15)
پيامبر اکرم (صلي الله عليه وآله و سلم) به همين قرب اشاره دارد آن جا که مي فرمايد: « خداوند عزوجل فرمود هيچ يک از بندگانم به من تقرب نجويد با عملي که نزد من محبوبتر باشد از آنچه بر او واجب کرده ام، و به درستي که به وسيله نافله به من تقرب جويد تا آن جا که من دوستش دارم، و چون دوستش دارم آن گاه گوش او شوم که بدان بشنود، و چشمش شوم که بدان ببيند، و زبانش گردم که بدان بگويد، و دستش شوم که بدان برگيرد، اگر بخواندم اجابتش کنم، و اگر
خواهشي از من کند به او بدهم. (16)
ب. قرب فرائض
فرائض؛ مقرباتي هستند که خداوند آن اعمال را بر بندگان خود واجب و لازم کرده است و بندگان نيز بنابر امتثال امر، آن را ارتکاب نموده اند و چون در اين ايجاب و ارتکاب وجود ايشان در ميان نيست نتيجه ي آن فنا ذات سالک و استهلاکِ جهت خلقيت آن است در جهت حقيت. در اين قرب، حق سبحانه فاعل و مدرِک است و سالک با قوا و اعضا و جوارح خود به منزله ي ابزار و وسيله وي محسوب مي شوند. (17)به هر حال از آن رو که در اين قرب نه در مرحله ايجاب (واجب کردن عمل) خودِ سالک در ميان بوده است و نه در مرحله ارتکاب (امتثال و انجام دادن عمل). اين اعمال و عبادات انسان را به جايي مي رساند که خداوند در مقام فعل نه مقام ذات هرگونه کاري را که بخواهد انجام دهد، آن را با مجاري علمي و عملي انسان کامل انجام مي دهد به طوري که خداوند با زبان انسان صالح سخن مي گويد و...
پيامبر (صلي الله عليه وآله و سلم) آن جا که فرموده است: « ان الله قال علي لسان نبيّه او عبده سمع الله لمن حمده »؛ به درستي که خداوند بر زبان نبي يا بنده ي خودش فرمود: خدا شنيد سخن کسي را که حمدش را بجاي آورد، (18) يا علي (عليه السّلام) آن گاه که مي فرمايد: « أنَا عِلمُ
اللهِ و أنَا قَلبُ اللهِ الواعِي وَ لسانُ اللهِ النَّاطقُ (19) و عينُ اللهِ وَ جنبُ اللهِ و انا يدُ الله (20) »؛ منم علم خدا و منم قلب واعي خدا يعني دل خدا که حافظ و نگاه دارنده است و زبان گوياي خدا و چشم خدا و جنب و پهلوي خدا و منم دست خدا (21)، به اين نوع از قرب اشاره دارند.
از آنچه گفته شد به خوبي روشن گرديد که قرب فرائض بالاتر از قرب نوافل است؛ زيرا در قرب نوافل انسان مدرِک فاعل است و اوصاف فعلي خدا در مقام فعل، مجاري ادراکي و تحريکي وي و ابزار اويند، اما در قرب فرائض خداوند مدرِک و فاعل است، و قوا و جوارح سالک به منزله ابزار وي؛ يعني اين
خداوند است که در مقام فعل از طريق مجاري علمي و عملي انسان کامل، کار خود را انجام مي دهد. خود قضاوت کنيد که چه مقدار فرق است بين اين که من به وسيله ي بزرگي کارهاي خود را انجام دهم يا بزرگي به وسيله ي من کارهايش را به سامان برساند.
البته بايد توجه داشت که اولاً: تمام کمال هاي ياد شده در اين دو قرب، بالاصاله از آن خداوند است و جان بنده ي صالح، به منزله ي آئينه و مرآتي است که اين کمال در آن تابيده و تنها خدا را نشان مي دهد. (22)
ثانياً: اگرچه مقربات از دو حال بيرون نيست، اما مقربان (تقرب جويندگان) ممکن است يکي از چهار حالت زير را دارا باشند: الف. فقط صاحب قرب نوافل باشند؛ ب. فقط صاحب قرب فرائض گردند؛ ج. متحقق به جمع بين دو قرب باشند و اين مرتبه « جمع الجمع » و « قاب قوسين » است؛ د. به هيچ يک از احوالِ سه گانه مقيد نباشند، بلکه قادر باشند به هر يک از قربين و به جمع بين اين دو ظاهر شوند و اين را مقام « احديت جمع » و مقام « او ادني » (23) خوانند. (24)
تحليل لقب ثارالله از منظر عرفاني
روشن گرديد که، انسان در مدراج کمال مي تواند به مقام قرب فرائض راه يابد. « يدالله » يعني دست خدا گردد که اگر خدا بخواهد کاري را انجام دهد با دست انسان کامل انجام دهد. « لسان الله » يعني زبان الهي گردد که... حال اگر انساني به اين مقام رسيد چه استبعادي دارد که خونش مانند دست و زبانش و... ابزار و وسيله اي شود براي کاري که خداوند مي خواهد آن را انجام دهد. انسان با دستش کاري را انجام مي دهد، با زبانش سخن مي گويد، با گوشش مي شنود و... با خوني که در بدنش جاري است زنده است و حيات دارد. اگر دست انسان کامل، مظهر قدر و زبانش مظهر کلام الهي مي شود، چه مانعي وجود دارد که خونش مظهر حيات الهي گردد؛ يعني به جايي برسد که خداوند براي حيات بخشيدن به خود در جامعه و جان گرفتن مکتبش در بين مردم، از خون انسان کامل استفاده نمايد و خونش خون خدا شود.البته بايد دقت شود که آنچه گفته شد در مقام فعل و اوصاف فعلي است؛ يعني حيات خداوند در جامعه، نه حيات ذات الهي، و بديهي است که حيات خداوند در جامعه به معناي حضور او، جان گرفتن و زنده شدن نام و مکتبش در بين آحاد مردم است.
به هر حال، در متون ديني ما، لقب « ثارالله » براي دو امام يعني امام علي (عليه السّلام) و امام حسين (عليه السّلام) بکار برده شده است. ما معتقديم که معناي اول اگرچه معناي درستي است، اما معناي دوم نيز مي تواند معناي صحيح لقب « ثارالله » باشد و براي اهلش که به عمق اين معنا راه يافته اند، از جهاتي در اولويت قرار داشته باشد.
در اين نگاه، آن دو امام بزرگوار (عليهم السّلام) خون خدا هستند از آن جهت که خون آنان حيات تازه اي به کالبد دين دميده است، باعث گرديد که نام خدا زنده گردد.
خدايي که مي رفت از يادها و خاطره ها برود و عبادتش به عادت تبديل شود، دوباره در صحنه اجتماع حضور يابد و روح و جان پيکر بي رمقِ کارهاي انسان ها گردد. ديني که تنها لقلقه ي زبان ها بود (25)، بار ديگر در قلب ها رسوخ يابد و...
از اين جهت گفته مي شود که اسلام نبوي الحدوث و حسيني البقاء است. بديهي است که انسان زنده براي بقايش نياز به خون دارد و جاري بودن خون در رگ ها، نماد و سنبل زنده بودن است و آن گاه که خون از جريان و حرکت باز ايستد، مرگ شخصي فرا مي رسد. دقيقاً براي بقاي پيکر اسلام نيز بايد خوني در رگ هاي آن جاري باشد و بر اين اساس اگر روزي اين خون از آن کالبد جدا شود مگر آن، حتمي و قطعي است و بعد از آن، آنچه که مي ماند تنها جسمي است بي روح و بي جان.
از آموزه هاي ديني استفاده مي شود که ائمه (عليهم السّلام) چنين نقشي را براي پيکر اسلام بازي مي کنند؛ يعني آنها روح اسلام هستند و امکان ندارد که بتوان آنها را از اسلام جدا کرد و در عين حال شاهد و نظاره گر مرگ اسلام نبود. به هر حال امام حسين (عليه السّلام) براي رساندن پيام خود به جهانيان، از منطق شهيد استفاده کرد. او صفحه کربلا را با خونش نقاشي نمود و پيامش را با خون بر صفحه دلها نوشت و خوني که از آن امام به پيکر اسلام تزريق شد، حيات اسلام را تضمين کرد و موجب گرديد تا اسلام بقا يابد، و به گفته اقبال لاهوري:
تيغ بهر عزت دين است و بس *** مقصد او حفظ آئين است و بس
خون او تفسير اين اسرار کرد *** ملت خوابيده را بيدار کرد
رمز قرآن از حسين آموختم *** زآتش او شعله ها اندوختيم (26)
در پايان ممکن است اين سؤال براي خواننده گرامي پيش آيد که چرا از بين ائمه هدي تنها امام علي (عليه السّلام) امام حسين (عليه السّلام) از اين لقب برخوردار شدند؟ در پاسخ بايد گفت: اگرچه ائمه (عليهم السّلام) نور واحد هستند، اما شرائط زمانه باعث مي گردد تا جنبه اي از شخصيت آنان تجلي پيدا کند و به فعليت برسد و در نتيجه مظهر يک اسم از اسماي الهي گردند؛ مثلاً در زمان و شرايطي که امام پنجم (عليه السّلام) زندگي مي کرده است، از سويي نحله ها و افکار جديدي، بروز کرده و از سويي ديگر؛ دولت بني اميه به ضعف گرائيده بود. در اين فضا و بستر فراهم شده، ضروري بود که اصول مکتب تشيع تبيين گردد. اين جا بود که آن امام همام حوزه درسي را راه اندازي کرد و ره آورد چنين حوزه اي که در زمان امام صادق (عليه السّلام) به شکوفايي کامل رسيد، تبيين دقيق مکتب اهل بيت و تربيت شاگردان زيادي بود که در دورترين مناطق جهان اسلام به تبليغ مکتب تشيع روي آوردند. نمود اين نقش در امام پنجم باعث گرديد تا لقب باقر (شکافنده ي علم) براي آن امام به کار گرفته شود و اين نه به معناي آن است که امامان ديگر، عالم نبوده اند، بلکه تنها گوياي نقش ويژه ي علم امام باقر (عليه السّلام) در ترسيم خطوط و شاخصه هاي مکتب اهل بيت است.
درباره ي امام علي (عليه السّلام) و امام حسين (عليه السّلام) نيز بايد گفت: از بين امامان تنها خون آنان بر زمين ريخته شد و در آن شرايط، اين نحوه ي از شهادت، بيشترين نقش و تأثير را در حيات بخشي به اسلام داشته است و اين درحالي است که ويژگي ياد شده در امامان ديگر بروز نکرده است، اگرچه همه ي آنان به مرگ طبيعي از دنيا نرفته اند و شهادت در راه خدا نصيب آنان شده است.
توضيح اين مطلب را در مباحث آينده در پاسخ به اين سؤال که آيا امام حسين (عليه السّلام) از امام ديگر برتر بوده است!، پي بگيريد.
پينوشتها:
1. کليني، محمد بن يعقوب، الکافي، ج 4، ص 576. اين جمله در زيارت اول رجب، نيمه ي رجب، شعبان و زيارت امام حسين (عليه السّلام)، در روز عرفه وارد شده است.
2. نک: فراهيدي، خليل بن احمد، کتاب العين، ج 8، ص 236؛ طريحي، فخرالدين، مجمع البحرين، ج 3، ص 234.
3. شهادت مي دهم که خداوند خونخواه توست؛ مجلسي، محمدباقر، بحارالأنوار، ج 91، ص 74.
4. مجلسي، محمدباقر، بحارالأنوار، ج 45، ص 333؛ کرمي، علي، در سوگ امير آزادي - گوياترين تاريخ کربلا، ص 385.
5. چهار هزار فرشته براي ياري امام حسين (عليه السّلام) به زمين آمدند و ديدند کشته شده است آنها بر سر قبرش ژوليده و خاک آلود باشند تا قائم (عجل الله تعالي فرجه الشريف) ظهور کند و ياريش کند و شعار آنها « يا لثارات الحسين » است؛ شيخ صدوق، الأمالي، ص 130، المجلس السابع و العشرون؛ مجلسي، محمدباقر، بحارالأنوار، ج 44، ص 286.
6. قمي، شيخ عباس، منتهي الآمال، ج 1، ص 542؛ همچنين امام باقر (عليه السّلام) فرمود: « وَ القائِمُ مِنَّا إذا قامَ طَلَبَ بِثَارِ الحسينِ (عليه السّلام) »؛ مجلسي، محمد باقر، بحارالأنوار، ج 44، ص 218.
7. مجلسي، محمد باقر، بحارالأنوار، ج 52، ص 308.
8. نک: مکارم شيرازي، ناصر، تفسير نمونه، ج 4، ص 229.
9. ايشان در شر ح عبارت: « و أنک ثار الله في الارض » مي گويد: « لاثار بالهمز، الدم و طلب الدم أي أنک أهل ثار الله و الذي يطلب الله يدمه من أعدائه أو هو الطالب يدمه و دماء أهل بيته بأمر الله في الرجعه »؛ مجلسي، محمدباقر، بحارالأنوار، ج 98، ص 151.
10. ابن منظور، محمد بن مکرم، لسان العرب، ج 4، ص 97.
11. نک: مکارم شيرازي، ناصر، تفسير نمونه، ج 4، ص 229؛ قرائتي، محسن، تفسير نور، ج 2، ص 443.
12. هود، 64.
13. ابراهيم، 37.
14. « هذِهِ ناقَهُ اللهِ » الإضافه إلي الله تشريفيه، کإضافه مکه إلي الله يقال: « بيت الله »، إضافه دم الحسين (عليه السّلام) إلي الله، يقال: « ثار الله »؛ نک: حسيني شيرازي، سيد محمد، تقريب القرآن إلي الأذهان، ج 2، ص 200.
15. صدرالدين قرنوي قرب نوافل را در طليعه ي ولايت مي داند؛ نک: رساله النصوص، ص 102.
16. « محمدُ بنُ يحيي عن احمد بن محمد بن عيسي و ابو علي الاشعري عن محمد بن عبد الجبار جميعاً عن ابن فضال عن عليِّ بن عقبه عن حماد بن بشير قال سمعت أبا عبدالله (عليه السّلام) يقول قال رسول الله (صلي الله عليه وآله و سلم) قال الله عزوجلَّ... و ما تقرب الي عبد بشيءٍ احب الي مما افترضت عليه و انه ليتقرب الي بالنافله حتي احبه فاذ احببته کنت سمعه الذي يمسع به و بصره الذي يبصرُ به و لسانه الذي ينطق به و يده التي يبطش بها إن دعاني أجبتُهُ و إن سالني أعطَيتُه... »؛ کليني، محمد بن يعقوب، الکافي، ج 2، ص 353، روايت 7.
17. نک: جامي، عبدالرحمن، اشعة اللمعات، ص 15 و 16.
18. قشيري نيشابوري، صحيح مسلم، ج 2، ص 15؛ نسائي، سنن نسائي، ج 2، ص 197 و 241.
19. در روايت آمده است که پيامبر (صلي الله عليه وآله و سلم) در شب معراج با لهجه ي علي (عليه السّلام) سخن خدا را شنيده است! پس علي (عليه السّلام) لسان الهي است. « قال (صلي الله عليه وآله و سلم) ان الله خاطبني ليله المعراج بلغة علي فقلت يا ربّ خاطبتني أم عليّ فقال انا شيء لست کالاشياء لا أقاس بالناس و لا اوصف بالشبهات خلقتک من نوري و خلقت عليّا من نورک فاطلعت علي سرائر قلبک فلم اجد في قلبک احد احبّ إليک من علي بن أبي طالب فخاطبتک بلغته و لسانه کيما يطمئن قلبک »؛ علامه حلي، کشف اليقين، ص 229؛ مجلسي، محمد باقر، بحارالأنوار، ج 18، ص 386.
آيت الله وحيد خراساني با توجه به اين امتياز حضرت علي (عليه السّلام) است که سروده است:
علي اي محرم اسرار مکتوم *** علي اي حق از حق گشته محروم
علي اي آفتاب برج تنزيل *** علي اي گوهر درياي تاويل
شب اسراء به خلوتگاه معبود *** لسان الله علي احمد اذن بود
کلام الله ناطق شد از آن شب *** که حق با لهجه ي او گفت مطلب
به دوش مصطفي چون پا نهادي *** قدم بر طاق اوداني نهادي
به جاي حق پا را تو بگذار *** که اين باشد يدالله را سزاوار
20. شيخ بهايي با عنايت به اين حديث، در وصف حضرت امير (عليه السّلام) سروده است:
در وصف علي بس که بود دست خدا *** در وصف خدا بس که علي بنده ي اوست
21. لذاست که حضرت علي (عليه السّلام) فرمود: « مَا للهِ آيَهٌ أکبَرُ مِنِّي؛ براي خدا علامتي بزرگ تر از من نيست »؛ شيخ صدوق، التوحيد، ص 164.
22. مجلسي، محمد باقر، بحارالأنوار، ج 23، ص 206، باب 11، ح 2.
23. مقام « قاب قوسين » و « او ادني » از اين آيه شريفه گرفته شده است که: « ثُمَّ دَنا فَتَدَلَّي فَکانَ قابَ قوسينِ أو أدني » (نجم، 8 و 9) سپس نزديکتر و نزديکتر شد تا آنکه فاصله او (با پيامبر) به اندازه فاصله ي دو کمان يا کمتر بود. نک: موسوي همداني، سيد محمد باقر، ترجمه الميزان، ج 19، ص 44-58. امام علي بن الحسين (عليه السّلام) در ضمن روايتي فرمود: « من فرزند کسي هستم که بلند مرتبه بود، و بلند مرتبه تر مي شد، تا آن جا که (در شب معراج) از سدرة المنتهي گذشت و نسبت به خداي تعالي آن قدر نزديک شد که بيش از دو قوس و بلکه کمتر فاصله نماند ». طبرسي، احمد بن علي، الاحتجاج علي أهل اللجاج، ج 2، ص 39. مولوي در مثنوي معنوي، دفتر چهارم، ص 722، مي گويد:
احمد ار بگشايد آن پر جليل *** تا ابد بي هوش ماند جبرئيل
چون گذشت احمد ز سدره و مرصدش*** و ز مقام جبرئيل و از حدش
گفت او را هين بپر اندر پي ام *** گفت رو رو من حريف تو ني ام
24. نک: جوادي آملي، عبدالله، تحرير تمهيد القواعد، ص 83-85؛ يثربي، يحيي، عرفان نظري، ص 505 و 506.
25. امام حسين (عليه السّلام) در روز دوم محرم به اصحابش فرمود: النَّاسُ عبيدُ الدنيا و الدين لَعِقٌ علي السنتهم يحوطونه ما درَّت معايشُهُم فَإذا مُحِّصُوا بالبلاء قَلَّ الدَّيَّانُون؛ مردم بنده زر خريد دنيا هستند. دين لقلقه ي زبان آنها است و تا زماني دين دارند که معيشت آنان تأمين شود، اما وقتي به وسيله ي بلاء مورد آزمايش قرار بگيرند دين داران اندک خواهند بود. مجلسي، بحارالانوار، ج 44، ص 383.
26. نک: مجله ي پاکستان مصور، 19 آبان، 1368 هـ ش.
ترخان، قاسم؛ (1388)، نگرشي عرفاني فلسفي و کلامي به: شخصيت و قيام امام حسين (ع)، قم: نشر چلچراغ، چاپ اول