برگردان: آذرتاش آذرنوش
سرزمین تابان
عربستان به شکل ذوزنقه ای عظیم و نامنظم است که قاعدهی تحتانی آن به مراتب بزرگتر از قاعدهی فوقانی است، و واقع است میان دو قارهی آفریقا و آسیا: وسعت آن ممکن است برابر وسعت فرانسه و آلمان و انگلستان و ایتالیا یک جا باشد.قسمت اعظم این شبه جزیره را صحرا فراگرفته، و یکی از خشک ترین آب و هواهای کرهی زمین بر آن حکمفرماست. یک رشته کوه که بلندترین قلهی آن، در یمن، به سه هزار متر می رسد، در امتداد بخش اعظم سواحل [غربی] آن کشیده شده، جز این که جا به جا، مثلاً در جنوب، فروکش کرده سر به زیر شن های صحرا پنهان می کند.
تنها، نواحی ساحلی و درهی کوهستان ها به خصوص در بخش جنوب غربی و بیشتر در یمن است که از اندکی رطوبت برخوردار است و با نعمتی نسبی آشناست. در داخل عربستان، بیابانی است که شیب اندکی به سوی شرق دارد و بیشتر پوشیده از شن و کاملاً خشک است. چند واحه که در کنار چاه های آب انگشت شمار ایجاد شده، در یک نواختی صحرا اندک تغییری حاصل می کند. در بهار و پائیز، در صورتیکه رگباری تند فرو افتاد، حتی بر فراز تپه های شنی، صحنه ای سحرآمیز از گیاهان آبناک پدید می آید که فراوانی و سعادت است از برای گله ها و صاحبان آن ها.
بخش های مختلف این شبه جزیرهی وسیع را نام هائی است که اینک می شناسیم: حجاز، یمن، حضر موت، عمان، البحرین، نجد و غیره ... همهی این مناطق را می توان روی یک نقشه پیاده کرد. اما در این میان باید نام حجاز را به خصوص به خاطر سپرد که بعدها «گاهواره ي اسلام» گردید و بدین سان اهمیتی کسب کرد که در تاریخ ادبیات عرب بی نظیر بوده است.
تازیان
تازیان می پندارند که، در زمانی دور، از دونیای بزرگ، یعنی اسماعیل قَحطان زاده شده اند و بدین سان دو گروه تشکیل دادند که یکی (گروه قحطانی) در سمت جنوب گسترش یافت و دیگری (گروه اسماعیلی) در جانب شمال. علی رغم اختلاط هائی که در اثر مهاجرت اعراب جنوب به سمت شمال رخ داده، هنوز مخاصمه ای میان اعراب جنوب و اعراب شمال وجود دارد که اسلام هم موفق به نابودکردن آن نشد، در روزگار ما هم آثار آن همچنان هویداست.این دو گروه خود به قبائلی چند تقسیم می شوند. قبیله مرکب است از تعدادی خانوار که خود را زادگان یک نیای مشترک می پندارند، و آن نیا نیز به نوبهی خود، از نسل نیای بزرگ [چندین قبیله] است. نام تقریباً همهی این قبائل با کلمهی «بنو» (= پسرانِ ...) آغاز می شود. برخی پنداشتند که در نام ها و تشکیلات اجتماعی قبائل عرب، آثار توتم پرستی دیده می شود. در یک تابلو که شامل این اشارات باشد، می توان چگونگی اجتماع قبائل را بر حسب روایات عرب نشان داد. (1) قبیلهی قریش، قبیله ای بود که حضرت محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) در دامان آن زاده شد و لهجهی آن نیز به عنوان هستهی اتحاد بخش زبان عربی به کار گرفته شد. (2) (3)
برخی از ویژگی های زندگی اجتماعی اعراب
[میان تازیان] پیوند واقعی همانا خونی است که در سلسله نسب ذکور جریان دارد؛ همهی حقوق و وظائف ناشی از آن خون است. حس یگانگی اجتماعی، بسیار قوی است؛ هر تعرضی که متوجه یک شخص تنها باشد، بر همهی قبیله سنگینی می کند و قبیله تماماً رفع آن را می طلبد، حتی اگر به وسیلهی سلاح نبرد باشد.قانون قصاص به طور عموم جاری بود. اما اندک اندک با پیدایش سنت «پرداخت خون بها و فديه»، از حدّت آن کاسته شد. همچنین قبیله، مالک همهی اموال غیرمنقول، بخصوص چراگاه ها و چاه های آب بود؛ گله ها نیز ظاهراً به اجتماع قبیله تعلق داشت.
«سيّد» یا «شيخ»، رئیس قبیله بود؛ وی می بایست خصائل مشترک اعراب را در حد اعلی دارا می بود، این خصائل عبارتند از: بخشندگی، شجاعت و وفاداری. وی را بزرگترها انتخاب می کردند و شورائی که از هم ایشان تشکیل می شد، او را مورد تأئید قرار می داد. اختلاف را به تصمیم داوری که از سنت ها و عادات قبیله اطلاع کامل داشت وامی نهادند؛ وی می بایست قوانین کهن و نامکتوب قبیله را جامهی عمل می پوشانید.
این امر هم در مورد آبادی نشینان صادق است و هم در مورد بدویان. ساکنان واحه ها به ویژه کسانی که در شهرهای جنوب و بالأخص در مکه می زیستند، با سازمان اجتماعی کم نقص تری آشنا شده حتی اصول ابتدائی کشورداری را هم پی ریزی کرده بودند. نیز از این قرار بود وضع مکه، و نیز، به درجات و با تأثیرات مختلف، وضع سه کشور عربی غسانیان، لخمیان و کندیان.
اما بیشتر تازیان، بدوی بودند، و همین «بداوت» است که منش یا مزاج عربی را تکوین بخشیده است؛ منشِ جنگجویان، این مدافعان سرسخت «شرف» و سنت های قبائل خود، و نیز مدافعان دارائی های مادی خود. سختی زندگی بدوی و عدم وجود یک قدرت یگانهی وحدت آفرین، موجب شد به حفظ ویژگی های شخصی و قبیله ای توجه خاص شود و در عوض حس واقعی اجتماع گرائی فراموش گردد. از این جاست که خصائل و خوی های متضادی در ایشان جمع گردید؛ هم میهمان نوازی سخاوتمندانه داشتند و هم بی بند و باری در چپاول مسافران و غارت قبائلی که ممکن بود به آسانی غافلگیر کرد و بی آنکه خطر عمده ای از برای غارتگران به وجود آورند، اموالشان را به یغما برد؛ هم وفاداری نسبت به قولی که می دادند بود و هم چابکی در تدارک کمین و توطئه چینی به منظور خیانت؛ هم شجاعت بی مانند در هیجان حمله بود و هم احتیاطی تقریباً آمیخته به بزدلی اگر شکل نبرد چندان معهود آنان نبود. (4)
مذهب تازیان
اعراب، تعداد فراوانی از موجودات برتر، یا موجوداتی را که در افسانه ها برتر شمارده شده اند بزرگ می داشتند، و می پنداشتند که آن ها در سنگ هائی برنهاده (= انصاب) سکنی گزیده اند. از همین جاست که پرستش سنگ، خاصه برخی سنگ ها که در تحت تأثیر عوامل جوی به شکل های غریبی درآمده بودند.بنابر روایات، تعداد این سنگ ها بی شمار بوده است. برحسب قول نویسندگان مسلمان، در معبد مکه، یعنی کعبه، صدها بت از این سنگ ها وجود داشته است. معروف ترین نام های این «خدايان» عبارت است از: وَدّ، سُواع، نصر، یَغوث، یَعوق که قرآن کریم از آنان سخن گفته است؛ همچنین است آلهات (خدایان زن) مانند اللّات، العزّی و مَنات. در مکه، هُبَل بود که بیش از همه پرستش می شد. معذلک اعراب خدائی اعلی می شناختند که «الله» نام داشت؛ و شاید «الرحمن» از همان آغاز مرادف آن بوده است.
آئینی که از برای این موجودات برتر و نیرومند انجام می گرفت، عبارت بود از قربانی کردن حیوانات که بر روی سنگ های برنهاده می کشتند. این سنگ ها هم قربانگاه به شمار می آمد و هم معبود که خون حیوان قربانی را روی آن ها می ریختند. نیز هدایایی به عنوان نذر تقدیم آن ها می کردند. همچنین برگرد خدایان حلقه می زدند و آنان را به یاری فرامی خواندند (این آئین درمکه تکامل یافت و سپس در روح و معنائی تازه، مورد قبول اسلام قرار گرفت). و خلاصه خدای قبیله در نقل و انتقال ها نیز همراه قبیله حمل می شد و در جنگ ها هم حضور می یافت: آن را در هودجی بر پشت شتری می نهادند و گرد آن را پیش گویان زن و مرد (کاهنان و کاهنه ها) فرا می گرفتند. فریاد می زدند و اورادی به سجع می خواندند.
مکه، شهر بازرگانی، با بتخانهی کعبه، یکی از بزرگترین مراکز مذهبی بود. تنظیم وظائفی که برای مراسم حج یا تشکیل بازارهای تجاری می بایست میان اعضای متنفذ خانوارهای بزرگ تقسیم می شد، عملی بسیار دقیق بود.
آئین های یهودی و نصرانی در عربستان
بحث دربارهی ریشه و دلائل و زمان نفوذ یهودیت و نصرانیت در عربستان هرچه می خواهد باشد؛ اما آنچه مسلم است این است که این دو آئین در شبه جزیره، پیروان متعددی داشتند. یهودیان صاحب زمین و مال بودند و به بازرگانی و کشاورزی می پرداختند. بزرگترین گروه های ایشان در حجاز و تیماء و فدک و خیبر و وادی القری و یثرب مسکن گزیده بودند؛ اینجا، به بحث دربارهی قدرت کهن آنان در یمن نمی پردازیم. یهودیان مکه، در حومهی شهر می زیستند و قدرت چندانی نداشتند، اما در یثرب و جاهای دیگر ثروتمند و متنفذ بودند و ظاهراً گروه نیرومندی تشکیل داده بودند.مسیحیان نیز متعدد اما متشتت بودند. عمده ترین مراکز نفوذ ایشان، در جنوب، در سرزمین یمن، و در شمال، میان قبائل تابع بیزانس از یک طرف، و تابع فارس از طرف دیگر، یعنی غسانیان و لخمیان واقع بود. غسانیان، آئین یعقوبی داشتند و لخمیان مذهب نسطوری، اما اعتقاد هر دو قوم نسبت به نصرانیت، اعتقادی سطحی بود. در مکه نیز تعدادی مسیحی وجود داشت که بنا به نظر لامنس، عبارت بودند از تعدادی افراد فقیر، صنعتگر، برده و حتی سرباز، که در حومهی مکه می زیستند. گویند برخی از عناصر مسیحی، در نجد، میان قبائل تمیم، کنده، کلب و طیّ نیز دیده شده است.
حنیفان
خلاصه، باید اشاره کرد که در عربستان، گرایش هائی به سوی تجدید عقاید مذهبی نیز وجود داشته که علی الخصوص در اواخر قرن ششم میلادی بروز کرده است. این گرایش های معنوی، احتمالاً هم شاعرانی داشته است و هم به تأییداتی عقیدتی در زمینهی یکتاپرستی انجامیده است. رسم چنین است که به تقلید از قرآن کریم، مردانی را که ممکن است نمایندگان این جنبش مذهبی باشند، «حنيف» بخوانند. ایشان را ظاهراً مراکز نسبتاً فعالی در طائف و یثرب و مکه بوده است.زبان عربی
اعراب به لهجه های مختلفی سخن می گفتند؛ اما حتی در دورهی پیش از اسلام، با زبانی ادبی و مشترک برمی خوریم که شاعران و خطیبان عرب به کار می بردند و ظاهراً همگان درمی یافته اند. این زبان، به شاعران متعدد و خطیبان متعددتر امکان می داده است که نقش اجتماعی خود را که عبارت بود از داوری و قضاوت و خبرپراکنی، به انجام رسانند. این زبان مشترک با لهجه های عربی خویشاوندی نزدیک دارد، اما به سبب دقائق لغوی و تغییرات و ترکیباتِ نحوی، از آن ها متمایز است. نمی توان تصور کرد که این زبان به صورت تصنعی تکوین یافته باشد؛ اما طبیعی تر آن است که تصور کنیم بر پایهی لهجه ای کامل تر، نوعی زبان متحد مشترک. (Ķoïné) خود به خود میان شاعران و خطیبان رواج یافته به سبب اعتباری که زائیدهی ارزش لغوی آن بود، و یا به دلائل تجاری، بر دیگر لهجه ها پیشی گرفت، و سپس با أخذ پاکترین عناصر آن لهجه ها، غنی شد. (5)حساسیت شاعرانه و ایقاعی که نزد اعراب مادرزادی است، ایشان را برآن می داشت که عواطف و احساسات خود در پاکترین و برازنده ترین زبان ممکن بیان کنند. به قول نحویون متأخرتر عرب، همانا لهجهی قبیلهی قریش بود.
این لهجه که انتشار آن در شبه جزیرهی عربستان کم و بیش مبهم است، وسیلهی القای وحی الهی قرار گرفت، و بدین سان، به صورت زبانی جهانی که از اهمیت خاصی برخوردار است درآمد؛ یعنی زبان ادبیات و زبان اندیشه است. زبان شاعران و خطیبان که اینک به جامهی زبانی مذهبی و خدائی درآمده، توانست بار معانی تازه را به دوش کشد و در عین حال چیزی از زیبائی خود را از دست ندهد.
این زبان، زبان طبقهی برگزیده که می باید آن را با زحمت فراوان بیاموزند، باقی ماند. زبان رائج مردم نیز پیوسته همان لهجه ها بوده است. معنی سخن ما آن نیست که لهجه ها، ادبیات خاص و پویائی نداشته اند؛ هرچند که این ادبیات، در مقام نگارش تاحدی تعلل ورزیده باشد. (6) بنابراین، زبان عربی دو جنبه دارد: یکی زبان کلاسیک است، و دیگر زبان لهجه ها. همین امر است که قضیهی معروف «دو زبانه» بودن اعراب را به وجود آورده. معذالک خوب است در نتایجی که از این قضیه ناشی می شود، اغراق نکنیم. اگرچه منازعه میان فصاحت گرائی و زندگی عادی در روزگار ما نیز همچنان پر سر و صداست، اما اینک به نظر می رسد که پیدایش یک زبان کلاسیک نو در آینده حتمی است.
عربی را ویژگیهائی است که خوب است اینجا به آن ها اشاره کنیم. الفبای عربی از راست به چپ نوشته می شود و اصولاً، تنها حروف ساکن را ضبط می تواند کرد. یک متن عربی، از حرکت و حیات تهی است. برای اینکه قرائت متن ممکن شود، باید در ذهن حرکات را زیر و زبر کلمات نهاد یا با دست نوشت: «براي خواندن، بايد اول فهميد». کلمات عربی را از ریشه هائی مشتق می دانند که بنا به قول علما، سه حرفی است. گسترش واژگان تازی، بر اساس همین ریشه هاست که در اثر تغییر مصوت ها، یا افزایش برخی سواکن اضافی، معنای ابتدائی آن ها تغییر می یابد. اعراب آخر کلمات است که در اکثر موارد، نقش آن ها را در درون جمله آشکار می سازد. فعل نیز، نه به زمان، بلکه به عملی وابسته است که انجام آن را در گذشته یا حال بیان می کند. جمله های عربی هم غالباً معطوف به یکدیگر، پی در پی و در اسلوبی مقطع نظم می یابد: کمتر اتفاق می افتد که یک جملهی نحوی مرکب، موفقیت آمیز باشد.
این زبان، به سبب مصوت های بلند و حروف مشدد خود، زنگ دار و موزون است؛ شعر، دلنشین ترین بخش آن را تشکیل می دهد. شعر خود در این زبان سخت فراوان است، اما به حد کافی گونه گون نیست و بیشتر از نوع غنائی و توصیفی است. شعر عرب «گرايشي خاص به قوالب و تركيبات لفظي دارد. هر بيت، به تنهائي، درصدد آن است كه تصويري، احساسي و يا انديشه اي را بيان كند [ ... ]. در حين عمل، تعابيري كه تأثير خاص دارد، تثبيت مي شوند، تكرار مي شوند و سرانجام به صورت تركيبات عمومي و اساليب ادب درمي آيند. [ ... ]. اين صور ادبي بي نهايت نيستند. شعر كهن، با تحميل تركيب هاي بياني خود بر اقوام عرب زبان، از براي ايشان برخي صور ادبي، برخي مجموعه هاي لفظي، برخي اوزان، فراهم آورده كه اينك به عنوان عوامل متعارف و ضروري احساس شاعرانه ي متناسب آن ها درآمده اند. در هنر اسلامي، گرايشي عام به سمت اسلوب پردازي، كوششي به جانب قالب سازي احساسات و انديشه ها و شكل ها به چشم مي خورد كه به چند نوع نسبتاً ساده ي ادبي مي انجامد، و اين انواع، به نحو خستگي ناپذيري در تركيبات موزون تكرار مي شوند. از اين جاست كه لحن، گرداگرد شعر مي گردد، و بحور گوناگون اين شعر، كلمات را ارزشي ايقاعي مي بخشد كه با ارزش ايقاعي آن ها در زبان رائج متفاوت است، و بدين سان، در اذهاني كه از صداقت و وفاداري بهره منداند، آن صورت خيال را براي هيشه ثبت مي كند. متنبي كه توانست با درخشش تمام قوالب معنوي شعر را نو سازد، دو غريزه ي متضاد را در خوانندگان عرب اقناع كرده است: يكي احترام به سنت هاست و ديگر عشق به نوآوري». (7)
نثر عربی نیز نخست تنها به شاعران و خطیبان اختصاص داشت، اندک اندک تسلیم نیازهای اندیشه شد. این نثر، علی رغم برخی نقائص (اختلاط در ضمائر، ناتوانی واژگانی که بیش از حد غنی و مبهم است، عدم انعطاف در جمله های متمم)، به صورت یکی از نیرومندترین زبان ها برای بیان اندیشه درآمد. اما ارائهی اندیشه در نثر عربی، شیوهی نسبتاً خاصی دارد؛ از این قرار که زبان عربی کمتر در پی آن است که با تحلیل های درجه بندی شده، عقل منطقی را ارضا کند، بلکه می کوشد با فرمول های برجسته، ارادهی خواننده را تحت تأثیر قرار دهد. روش آن بیشتر اشاره و ایهام است تا بیان مسلسل و آشکار؛ حکمت و تعابیر حکمت آمیز را می پسندد و معما را بر قیاس منطقی ترجیح می دهد؛ دوست دارد از قاعده به نتیجه و از «تنه» به «شاخه» (از اصل به فرع) برسد. (8) پیداست که این روش عرضهی اندیشه ممکن است عقولی را که از فرهنگ دیگری سیرآب شده اند دچار گمراهی کند. معذالک تفکر عربی، آراسته به این جامه که گاه شکوه نیز به آن می بخشد، هرگز به این دلیل از تعمق به دور نمانده است.
انواع ادبی
اغلب اعراب، بیابان گرد بوده اند، لذا نمی توان درباره ایشان، از مراکز ثابتی سخن گفت. معذالک بدویان می دانستند چگونه گه گاه گرد هم آیند، نزاع ها را کنار نهند، غارت ها را متوقف سازند و انتقال های ناشی از کوچ قبائل را بازدارند تا به نوعی زندگی تعقلی بپردازند. رقابت ها و جنگ های بین قبائل، چنان نبود که پیوسته، و یا حتی غالباً، با ابزار نبرد حل و فصل شود؛ بلکه سلاح دیگری که همانا زبان باشد نیز وجود داشته است که شاید از سلاح نخست هم سهمگین تر بوده است. خطیبان و شاعران آن را در حمایت از قبیلهی خود به کار می بردند؛ بدبخت قبیله ای که شاعری و خطیبی نداشت.علاوه بر اجتماع های خاص (= سَمَر) که شب نشینی های ادبی آن روزگار بود، اجتماعاتی عام نیز وجود داشت که به مناسبت بازارهای موسمی تشکیل می شد. این بازارها، در تاریخ های معیّن، خلال ماه های حرام که همه دست از جنگ می کشیدند، تشکیل می شد، و همگان از هر سو به جانب آن ها روی می آوردند. بی تردید غرض اصلی، تبادلات بازرگانی بود، اما غرض دیگر نیز مباحثه بود و گفتگو و «مسابقات ادبي» در برابر داوری که قضاوت های او را کاروانها به دوردست می بردند.
یکی از این بازارهای موسمی به نام عُکاظ معروف بود که در طائف تشکیل می شد و به قول راویان، بیست روز دوام داشت. مشهور است که شاعر معروف نابغهی ذُبیانی داور آن بازار بوده، و «معلقات» آن جا کسب افتخار کردند. خطیب معروف قُسّ بن ساعده همان جا خطبه های دلنوازی ایراد کرد. از جملهی این بازارهای موسمی، مِجَنّه و ذوالحجاز را باید نام برد.
علاوه بر این مراکز ادبی موسمی، خوب است پایتخت شبه دولت های آن روزگار را هم در مدنظر داشته باشیم: حیره، مرکز سلسلهی لخمیان، دست نشاندگان پارسیان بود، و اطراف دمشق (دومة الجندل) مرکز غسانیان، دست نشاندگان بیزانسی ها. مکه که به قول لامنس، «شهر بازرگاني» بود، به صورت مرکز جذب بسیار نیرومندی درآمده بود و بعدها اقبال آن را یافت که گاهواره و مرکز اسلام گردد.
پينوشتها:
1. تابلوی قبائل عرب:
قبائل نابودشده [اعراب بائده]: جُرهُم، عاد، ثمود، طسم
قبائل جنوب یا قطحانی:
- حمیر: قُضاعه، کَلب، بنی عُذره ...
- طَیّ
- لَخم
- الأزد: غَسّان، الأَوس، الخَزرَج
- أنمار
قبائل شمال یا اسماعیلی:
- مُضِرَ: هَوازن (بنوسعد، بنوعامر، بنو ثقیف)
غَطَفان (ذبیان، عَبس ...)
کِنانه (عبدمنات، مالک، عامر)
- ربیعة بن وائل: بکر
تغلب
2. لازم ندیدیم که در این مختصر به کتیبه های عربی جنوبی اشاره کنیم، یا مانند نیکلسون به بحث دربارهی «پيش از تاريخ» ادبیات عرب بپردازیم.
3. دربارهی لهجهی قریش و نظریه های تازه دربارهی آن رک به آذرنوش: راههاي نفوذ فارسي ...» تهران، 1354 ص 133 به بعد.
4. مقایسه شود با Guidi: " Storia della Religion del Islam " در سلسلهی «تاريخ اديان» تحت اشراف تاچی وِنتوری، تورن، 1936، ج 2 ص 234. ما در سراسر این فصل بخصوص از مطالعات گویدی بهره گرفته ایم.
5. دربارهی چگونگی این زبان رک به آذرنوش: «راههاي نفوذ فارسي ...» ص 133 به بعد.
6. مقالهی لوسر lecerf تحت عنوان: ادبيات گويشي و نهضت معاصر عرب» در «بولتن مطالعات شرقي»، چاپ انجمن فرانسه دمشق، ج 2 و 3 (به فرانسه).
7. مقایسه شود با اثر گودفروا دومونیبن تحت عنوان: " Mutanabbi et les raisons de sa gloire "، بیروت، 1936، ص 5.
بی تردید از همین راه است که می توان «غربت زدگي» اکثر اعراب را در برابر شعر نسبتاً مدرن شدهی شاعران «نهضت» توجیه کرد. این امر به خصوص در مورد شاعران مهاجر آمریکا صادق است. ایشان شعر «نو كلاسيك» را که بر اساس شعر کهن نوآوری می کند، بر آن آثار مدرن ترجیح می دهند.
8. مقایسه شود با ماسینیون: " L Arab, langue liturgique de l"Islam " در «cahier du sud»، اوت- سپتامبر 1935، ص 71 تا 76؛ نیز هم او: «pro psalmis»، ژنو، 1922.
عبدالجلیل، ج. م.؛ (1393)، تاریخ ادبیات عرب، مترجم: آذرتاش آذرنوش، تهران: مؤسسهی انتشارات امیرکبیر، چاپ ششم