6. آيات تحدي و ساخت و ساز قرآن
آيات تحدي در قرآن معروف است، آياتي که به طور صريح از مخالفان، دعوت مي کند که اگر در الهي بودن قرآن ترديد دارند با هر گونه امکانات لازم مي توانند به عمليات همانندسازي بپردازند و مشابه قرآن و يا ده سوره و حتي يک سوره مثل آن را ارائه دهند:( أَمْ يَقُولُونَ تَقَوَّلَهُ بَل لاَّ يُؤْمِنُونَ ) (1)
يا مي گويند: « قرآن را به خدا افترا بسته »، ولي آنان ايمان ندارند.
( أَمْ يَقُولُونَ افْتَرَاهُ قُلْ فَأْتُوا بِعَشْرِ سُوَرٍ مِثْلِهِ مُفْتَرَيَاتٍ وَادْعُوا مَنِ اسْتَطَعْتُم مِن دُونِ اللَّهِ إِن كُنتُمْ صَادِقِينَ )؛ (2)
آنها مي گويند: او به دروغ اين ( قرآن ) را به خدا نسبت داده ( و ساختگي است ) بگو: اگر راست مي گوييد، شما هم ده سوره ساختگي همانند اين قرآن بياوريد و تمام کساني را که مي توانيد - غير از خدا - ( براي اين کار ) دعوت کنيد.
( وَإِنْ كُنْتُمْ فِي رَيْبٍ مِمَّا نَزَّلْنَا عَلَى عَبْدِنَا فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِن مِثْلِهِ وَادْعُوا شُهَدَاءَكُمْ مِنْ دُونِ اللّهِ إِنْ كُنْتُمْ صَادِقِينَ )؛ (3)
و اگر درباره آن چه بر بنده خود نازل کرده ايم شک و ترديد داريد، يک سوره همانند آن بياوريد؛ و گواهان خود را - غير خدا - براي اين کار، فراخوانيد اگر راست مي گوييد.
خداوند با اين بيان ادعا مي کند شما اگر همه توان خود را به کار بگيريد، از آوردن مشابه قرآن عاجزيد، قرآن معجزه است و آيه روشن و آشکاري است براي اثبات رسالت پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) از سوي پروردگار.
آن چه در اين بحث بايد مورد توجه قرار گيرد اين است که دعوت همگاني و ادعاي معجزه بودن و اين که ارائه کتابي مثل قرآن، خارج از قدرت شماست. نظر به چه بعدي از ابعاد قرآن دارد.
اگرچه در اين آيات، خصوص فصاحت و بلاغت و ساختار ظاهري قرآن و جنبه زباني آن، تصريح نشده است اما قرائتي وجود دارد که اثبات مي کند زيبايي و شيوايي کلمات و نظم و اسلوب آن و بالأخره ساختار ظاهري اين کتاب، يکي از مهم ترين جهاتي است که در اين تحدي، روي آن عنايت بوده است. در اين جا به طور فشرده، اين قرائن بيان مي شود:
الف. آيات تحدي در سوره هاي مکي است و مخاطبان اوليه آنها، و عرب حجاز است و به طور مسلم امتياز آن روز عرب، فصاحت و بلاغت بود، هنرورزان، برجسته ترين شاه کارهاي فرهنگي و ادبي خود را هر سال، در اجتماع اقتصادي هنري بازار عکاظ در نزديکي طائف در معرض نمايش قرار مي دادند و يکي از مهم ترين برنامه هاي طوائف عرب خواندن اشعار و برگزيدن زيباترين آنها بود. از بين اين اشعار، « معلقات سبع » هفت قصيده معروفي است که برگزيده شد و در کنار خانه کعبه آويزان گرديد و هنوز به عنوان اشعار برگزيده شناخته مي شود. در عين حال که اين اشعار برترين شاه کارهاي ادبي شناخته مي شد با عرضه شدن آيات قرآن، زيبايي بيان قرآن و فصاحت و بلاغت اش، آنچنان بود که اين اشعار، بي فروغ گرديد و برچيده شد. (4)
علامه طباطبائي بعد از نقل آيات تحدي مي نويسد:
اين دو آيه مکي هستند، و در آنها به نظم و بلاغت قرآن، تحدي شده، چون تنها بهره اي که عرب آن روز از علم و فرهنگ داشت، همين تخصص در نظم و بلاغت بود، تاريخ، هيچ ترديدي ندارد که عرب خالص آن روز، در بلاغت به حدي رسيده بود که هيچ قوم و ملتي، قبل از ايشان و حتي از اقوامي که بر آنان سروري و حکومت مي کردند، نرسيده بودند. آنان در اين فن، به حدي پيش رفته بودند که هيچ قوم و ملتي، کمال بيان و زيبايي نظم، و رسا بودن لفظ، و رعايت مقام، و سهولت منطق آنها را نداشت.
از سوي ديگر قرآن کريم، عرب متعصب و غيرتي را به شديدترين و تکان دهنده ترين بيان تحدي کرده است. هم چنين روشن است که عرب، به حدي غيرتي و متعصب است که به هيچ وجه حاضر نيست براي کسي و در برابر کار کسي خضوع کند، و نيز از سوي ديگر، اين تحدي قرآن يک بار و دو بار نبوده که عرب آن را فراموش کند، بلکه در مدتي طولاني انجام شد و در اين مدت عرب با آن ويژگي که بيان گرديد، براي تسکين حميت و غيرت خود نتوانست هيچ کاري صورت دهد، و اين دعوت قرآن را جز با شانه خالي کردن و اظهار عجز بيشتر پاسخي ندادند، و جز گريختن، و خود پنهان کردن، عکلس العملي نشان ندادند، هم چنان که خود قرآن در اين باره مي فرمايد:
( أَلاَ إِنَّهُمْ يَثْنُونَ صُدُورَهُمْ لِيَسْتَخفُوا مِنْهُ أَلاَّ حِينَ يَستَغْشُونَ ثِيَابَهُمْ يَعْلَمُ مَا يُسِرُّونَ وَمَا يُعْلِنُونَ )؛ (5)
آگاه باشيد، آنها سينه هاشان را در کنار هم قرار مي دهند تا خود ( و سخنان خويش ) را از او [ =پيامبر ] پنهان دارند! آگاه باشيد، آن گاه که آنها لباس هايشان را به خود مي پيچند و خويش را در آن پنهان مي کنند، ( خداوند ) مي داند آن چه را پنهان مي کنند و آن چه را آشکار مي سازند؛ چرا که او از اسرار درون سينه ها آگاه است!
از طول مدت اين تحدي، در عصر نزولش که بگذريم، در مدت چهارده قرن هم که از عمر نزول قرآن گذشته، کسي نتوانسته کتابي نظير آن بياورد، و حداقل کسي اين معنا را در خور قدرت خود نديده، و اگر هم کسي در اين صدد برآمده، خود را رسوا و مفتضح ساخته است. (6)
ب. اصولاً اثبات اعجاز و ناتواني جامعه از امري در شرايط اجتماعي متفاوت تغيير مي کند، زيرا در هر زماني ممکن است امر ويژه اي در اوج شکوه قرار داشته باشد و همين مطلب در تقريري از امام رضا (عليه السلام) رسيده است:
قال ابن السکيت لأبي الحسن (عليه السلام) لماذا بعث الله موسي بن عمران (عليه السلام) بالعصا و يده البيضاء و آلة السحر؟ و بعث عيسي بن آلة الطب؟ و بعث محمداً - صلي الله عليه و آله و علي جميع الأنبياء - بالکلام و الخطب؟ فقال أبو الحسن (عليه السلام):
إن الله لما بعث موسي (عليه السلام) کان الغالب علي أهل عصره السحر، فأتاهم من عند الله بما لم يکن في وسعهم مثله، و ما أبطل به سحرهم، و أثبت به الحجة عليهم.
و إن الله بعث عيسي (عليه السلام) في وقت قد ظهرت فيه الزمانات و احتاج الناس إلي الطب، فأتاهم من عندالله بما لم يکن عندهم مثله، و بما أحيي لهم الموتي، و أبرء الأکمه و الأبرص بإذن الله، و أثبت به الحجة عليهم.
و إن الله بعث محمداً صلي الله عليه و آله في وقت کان الغالب علي أهل عصره الخطب و الکلام و أظنه قال: الشعر فأتاهم من عندالله من واعظه و حکمه ما أبطل به قولهم، و أثبت به الحجة عليهم...؛ (7)
ابن سکيت به امام رضا (عليه السلام) عرضه داشت: چرا خداوند، موسي را همراه با عصا و يد بيضا و وسيله سحر و عيسي را با طب و محمد را با گفتار و خطابه مبعوث ساخت؟ امام هشتم (عليه السلام) در جواب فرمود: هنگامي که خداوند، موسي را مبعوث کرد سحر بر اهل آن زمان غلبه داشت لذا خداوند، چيزي را از سوي خود فرستاد که در توان آنها نبود و سحرشان را باطل کرد و بدين وسيله حجت را بر آنها تمام نمود. و هنگامي که عيسي را مبعوث ساخت بيماري هاي صعب العلاج پديد آمده بود و مردم احتياج به طب داشتند لذا خداوند چيزي را فرستاد که در نزد آنها وجود نداشت به آن وسيله، مردگان را زنده کرد و لالي و پيسي را به اذن الهي شفا داد و بدين وسيله، حجت را بر آنها تمام کرد. و خداوند پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) را در زماني مبعوث نمود که خطابه و گفتار ( دلنشين، شيوا و فصيح ) بر آن زمان غالب بود ( راوي گويد: گمان مي کنم امام به شعر نيز اشاره کرد ) خداوند از سوي خود مواعظ و حکمت هايي را ( که در اوج فصاحت و بلاغت بود ) به آنها ارائه داد، به گونه اي که سخنان آنها را به اين وسيله باطل ساخت و حجت را بر آنها تمام نمود.
آية الله خوئي پس از نقل روايت فوق، مي نويسد:
براي پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) معجزات ديگري غير از قرآن وجود داشت مانند شق القمر، سخن گفتن اژدها و تسبيح سنگريزه، ولي قرآن بزرگ ترين اين معجزات و مهم ترين حجت و برهان است، زيرا عربي که جاهل به علوم طبيعت و اسرار تکوين بود گاه در اين معجزات ترديد مي کرد و آنها را به عواملي استناد مي داد که آگاهي از آن نداشت، يکي از نزديک ترين اسبابي که به ذهنش مي آمد سحر بود و اين گونه معجزات را به آن نسبت مي داد ولکن در بلاغت قرآن و اعجاز آن، ترديد به خود راه نمي داد، زيرا به فنون بلاغت، احاطه داشت و اسرار آن را درک مي کرد، اضافه بر اين که معجزات ديگر، موقت بود و امکان بقا نداشت و چه بسيار تفاوت است بين چيزي که به زودي به صورت خبر درمي آيد و گذشتگان براي آيندگان نقل مي کنند و طبعاً راه تشکيک در آن باز است، اما قرآن تا ابد باقي است و اعجاز آن، با نسل ها همراه است. (8)
ج. موضع گيري هايي که در برابر قرآن مي شد نيز ناظر به همين جهت يعني ساختار ظاهري قرآن، جذابيت، زيبايي و بيان تسخير کننده و بالأخره فصاحت و بلاغت آن بود. متهم ساختن پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) به سحر و ساحري و شعر و شاعري يک موضع گيري منفي است که در تحليل جذابي انکار ناپذير قرآن و شيوه بيان، انجام مي گرفت.
جريان « وليد بن مغيره مخزومي » را بسياري از مفسران در شأن نزول آيات سوره ي مدثر نقل کرده اند. وليد، مردي معروف از سران قريش، اديب، حکيم و بزرگ عرب بود پس از شنيدن مکرر آيات قرآن از پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) آن چنان تحت تأثير قرار گرفت که وقتي به مجلس قريش بازگشت در برابر طايفه خود چنين اظهار داشت:
به خدا قسم، از محمد گفتاري شنيدم که نه از کلام انسان است نه از کلام جن، گفته او شيريني ويژه اي دارد و زيبايي و شادابي فوق العاده، شاخه اي پر ميوه، و ريشه اش پر مايه، و سخني است که از هر گفتار ديگري بالاتر مي رود و هيچ کلامي بر آن برتري نمي يابد. (9)
در هر صورت، اين گونه موضع گيري ها همه در برابر فصاحت و بلاغت قرآن بوده است و بنابراين قرائن مذکور، دليل است بر اين که حداقل يکي از محورهاي مهم تحدي و مبارزه طلبي قرآن، در دعوت همانند آوري و به عبارت ديگر يکي از مهم ترين ابعاد اعجاز اين کتاب، زبان و ساختار ظاهري متن و فصاحت و شيوايي لايه ي ظاهري آن است.
البته ابعاد فصاحت و بلاغت، ساخت ظاهري قرآن، خود ابعاد مختلفي دارد، برخورداري از واژه هاي شيرين و جذاب، گزينش حروف و ضماير و افعال خاص و متناسب، ظرافت ويژه در جمله بندي، ايجاز و گزيده گويي، اجتناب از « اطناب مملّ » و « ايجاز مخلّ »، انتخاب ظريف ترين اسلوب، آهنگ هاي جذاب و هم آهنگ با معاني و محتوا، در عين ظرافت، قاطعيت در سخن و... از اموري است که در کتب مربوط به تجزيه و تحليل آنها و تطبيق آن با آيات، پرداخته اند. (10)
اما منظور ما در اين جا اين است که اعجاز قرآن در بعد فصاحت و بلاغت - که مدعاي خود قرآن مي باشد و جزء ضروريات و امور مسلمه نزد مسلمانان است - خود دليل ديگري است بر اين که متن وحي و آن چه القا شده، تنها محتوا نيست، بلکه لايه ي ظاهري و باطني قرآن هر دو جنبه ملکوتي دارد، اين گونه نيست که محتوا در قالب بشري ريخته شده باشد و پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) معاني و مفاهيم القا شده را در لباس و زبان طبيعي خود ريخته و به مردم ارائه داده باشد، بلکه همان طور که مفاهيم، از غيب است بيان و قالب نيز وحي مي باشد.
يک نتيجه کلي که در خصوص با متن وحي و قرآن به عنوان اثر و نتيجه ارتباط ملکوتي پيامبر با عالم غيب، گرفته مي شود اين است که اين اثر ترکيبي از دريافت الهي و تجربه و دريافت بشري نيست ادعاي پيوند کلام خدا و کلام باري در تضاد با آيات مختلفي است که در اين بخش بيان شد.
اين که گفته شود بسط و تفصيل « رابطه ديالوگي » و داد و ستد بين معلم و شاگرد است... محصول مجموعه برخوردها و موضع گيري هاي تدريجي و تاريخي پيامبر است و البته چون شخصيت پيامبر مؤيد است و عين وحي است هرچه مي کند و مي گويد نيز مقبول است. (11) اين گونه ادعا و تحليل ها در زمينه وحي و قرآن، نمونه هايي است از اجتهاد صريح، در مقابل نص قرآن و به عبارت ديگر، تنزل دادن مبدأ غيبي و ملکوتي به روابط شخصي و اجتماعي و محصول تجربه هاي فکري. و طبعاً ادعاي مذکور پيروي از ادعاي پاره اي از مبلغان مسيحي است که گفته اند:
مؤلفان بشري کتاب مقدس، هر يک در عصري خاص مي زيسته اند و به رنگ زمان خود در آمده بودند، هم چنين اين مؤلفان، مانند ديگر انسان ها با محدوديت هاي زبان و تنگناهاي علمي دست به گريبان بوده اند و اصولاً مسيحيان نمي گويند که خدا کتاب هاي مقدس را بر مؤلفان بشري املا کرده بلکه معتقدند که او به ايشان براي پيام الهي به شيوه خاص خود و همراه با نگارش مخصوص و سبک نويسندگي ويژه هر يک توفيق داده است. (12)
چگونگي پيوند لفظ و مفهوم با حقايق مجرد
نکته مهمي که مناسب است به اجمال مطرح گردد، اين است که از يک طرف، دلالت الفاظ و جملات و گفتار زباني تابع وضع و قرارداد است و طبعاً امري اعتباري است و بر همين اساس است که هر گروه و جمعيتي ممکن است در تفهيم و انتقال مقاصد خود از کلمات و واژه هاي خاصي استفاده کنند و لذا به طور طبيعي با گسترش روابط اجتماعي و نيازهاي بشر، دامنه الفاظ و واژه ها گسترش پيدا کرده و مي کند. حال سؤال و مشکلي که اين جا پيش مي آيد اين است که چگونه حقايق غيبي و مجرد و به عبارت ديگر محتواي وحي با الفاظ و مفاهيم قراردادي ترکيب پيدا مي کند، چه پيوندي بين آنها وجود دارد، چگونه بين محتوايي که از عالم غيب و مجرد و از امور تکويني است و لايه ظاهري و قالب اعتباري، ائتلاف حاصل مي شود؟.بايد گفت همان طور که نمي توانيم حقيقت وحي را درک کنيم، چگونگي اين نزول را هم نمي توانيم دريابيم. در عين حال به نظر مي رسد از همان تحليل و تقريب حکما که براي اصل وحي بيان شد، براي پاسخ سؤال فوق مي توان استفاده کرد به اين بيان: خصوصيت روح، چنين است که ممکن است سير صعود و نزول از امور حسي به امور تکويني و عقلي و بالعکس را داشته باشد و واسطه پيوند اين دو گردد، مگر نه اين است که نفس انسان مفاهيم از عالم طبيعت از طريق حواس ظاهري مي گيرد و در حس مشترک و خزانه خيال جمع آوري و در نفس به مراحل بالاتر مي برد، سپس همين مفاهيم حالت تجريد و تعميم و عقلانيت به خود مي گيرد. پس عکس آن هم مي تواند انجام بگيرد؛ يعني حقايق را از عالم معقول و تکوين و حالت کلي گرفته و در مشاعر پيامبر سير نزولي پيدا کند و لباس هاي حسي به خود بپوشاند، يعني همان امور تکويني و مجرد در قالب محسوس و مسموعي درآيد و اين سير نزول، امر الهي و با عنايت خاص پروردگار انجام بگيرد. به قول ملاهادي سبزواري:
حسِّ مشترک مانند آينه دو طرفه اي است که يک طرف آن به طرف موطن طبيعت است و صورت محسوسات را از طريق حواس و ابزار ادراکات ظاهري دريافت و در آن منعکس مي شود و يک طرف آن به طرف قلب است و آن چه از الواح عاليه افاضه مي شود در آن منطبع مي گردد. (13)
بنابراين، نفس پيامبر با توجه به قداست ويژه و صعود و عروج خاص خود که با عنايت و مشيت خاص الهي انجام مي گيرد کانال و معبري براي تنزل حقايق عيني و کلي به مفاهيم است. البته اين تنزل حقايق در قالب هاي حسي و سمعي و بصري و سير نزولي، باز فعل الله مي باشد؛ يعني خداوند است که مجاري ادراک پيامبر را مجلاي سمع و بصر و گفتار خداوند قرار مي دهد و بدين وسيله ترکيب ظاهر و باطن و لايه ظاهري و باطني، عملي مي شود و پيوند بين تکوين و اعتبار، محسوس و معقول انجام مي گيرد و همه اطراف آن به خدا مستند مي شود.
در کتاب وحي و رهبري نيز چنين آمده است:
گرچه هم آهنگي حلقات سلسله علل و درجات يک واقعيت متنزل، لازم است ولي انسان همواره، حقايق معقول را از نشأة عقل به موطن مثال متصل تنزل مي دهد و آن جا به صورت يک فعل اعتباري يا قول اعتباري در موطن طبيعت پياده مي کند تمام تحليل هاي علمي از حقايق بسيط عقلي توسط گفتن يا نوشتن، همان تنزل امر عقلي، تکويني به لباس امر اعتباري است، زيرا خصيصه ي انسان آن است که به منزله ي حس مشترک بين تکوين و اعتبار مي باشد. خواه در قوس نزول که نحوه آن بيان شد و خواه در قوس صعود که همواره در اثر ارتباط با امر اعتباري از راه خواندن يا شنيدن به وجود ذهني آن، امور تکويني راه مي يابد و از آن جا به موطن عقلي آن بار مي يابد و از اعتبار مي رهد و به تکوين صرف مي رسد. ممکن است جريان تنزل وحي، از مقام وساطت تکويني به موطن کثرت اعتباري از مسيري بگذرد که آن معبر، صلاحيت بين تکوين و اعتبار داشته باشد، توضيح اين که: تکلم و کتابت وحي در مسائل مورد بحث، از اسماي فعليه خداي سبحان، در جريان انزال کلام و تنزيل کتاب، آميخته از تکوين و اعتبار است و اين هر دو کار نيز مخصوص ذات اقدس الهي است و احدي را کمترين اثري در اين دو فعل نيست، چه اين که فرمود:
( إِنَّا جَعَلْنَاهُ قُرْآناً عَرَبِيّاً لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ * وَإِنَّهُ فِي أُمِّ الْكِتَابِ لَدَيْنَا لَعَلِيٌّ حَكِيمٌ )
يعني همان طور که ايجاد حقيقت وحي الهي در نزد حق به عنوان علي حکيم، کار خداي سبحان است، تنزيل آن حقيقت، به لباس عربي مبين نيز کار خداي متعال است نه آن که فقط معناي کلام الهي در قلب پيامبر تنزل يافته باشد سپس آن حضرت با انتخاب خودش، الفاظي را به عنوان لباس معارف قرار داده باشد وگرنه الفاظ خصوصيت اعجاز نمي يافت.
اکنون بعد از فراغ از آن که هر دو کار ياد شده مخصوص خداي سبحان است مي گوييم: آن مسيري که شايسته پيوند بين تکوين و اعتبار باشد محتملاً نفس مبارک رسول اکرم (صلي الله عليه و آله و سلم) است، زيرا روح پاکي که از رنگ تعلق به غير حق آزاد گشت و به قرب فرائش همانند قرب نوافل راه يافت مجاري ادراکي او مجاري سمع و بصر و نطق و... خدا خواهد بود و از اين معبر مشترک هم آن حقايق تکوين عقلي تنزل مي کند و هم مسائل اعتبار نقلي تجلي مي کند، چه اين که امور تکويني و اعتباري عالم طبيعت نيز از همين موطن ترقي نموده و عروج مي نمايد و اگر مسير ديگري همانند نفس معصوم پيامبر اکرم به منزله حس مشترک بين تکوين و اعتبار تصور شد مي تواند راه حل ديگري باشد. (14)
وحي يک لايه اي ( حديث )
نوع ديگر از وحي اين است که محتوا غيبي است ولي همراه با لايه و قالب بشري ( که همان زبان گيرنده است ) ارائه مي شود. حديث پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) از همين نمونه است. آن چه را پيامبر در مقام هدايت و راهنمايي بشر ارائه مي دهد همه از خزانه ي علم الهي سرچشمه مي گيرد و مبدأيي غير از قرآن ندارد. تفاوت حديث با قرآن اين است که لايه و نماد ظاهري حديث، الهي نيست، بلکه پيامبر آن چه را از ملأ اعلي دريافت کرده با زبان طبيعي خود ارائه مي دهد. پس قرآن دو لايه اش وحي است: هم محتوا و هم زبان، ولي حديث تنها لايه دروني آن غيبي است. البته در عين حال که بيان و زبان حديث بشري است، عصمت، بر آن حاکم است و متأثر از افکار شخصي پيامبر نمي باشد. به پاره اي از دلايل اين مدعا اشاره مي کنيم:الف. پيامبر فقط براساس وحي سخن مي گويد:
( وَمَا يَنطِقُ عَنِ الْهَوَى * إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْيٌ يُوحَى )؛او ( پيامبر ) از سر هوا سخن نمي گويد ( بلکه ) نيست ( آن چه را مي گويد ) مگر وحيي که به او مي شود. (15)
پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) آن چه را مي گويد، - قرآن و غير قرآن - وحي است. گرچه پاره اي از کتاب هاي تفسيري احتمال داده اند که منظور از اين جمله، قرآن باشد ولي ظاهر آيه عام است، دليلي ندارد که جمله « وَمَا يَنطِقُ » منحصر به قرآن باشد، اين که در آيه آمده است، آن چه را مي گويد نيست مگر وحي، يعني کليه آن چه را در مقام راهنمايي بشر و دعوت به حق بيان مي دارد، براساس هوا نيست بلکه همه وحي است. لذا با اين که مجمع البيان محل جمع وجوه و احتمالات است، اما اين احتمال را که منظور خصوص قرآن باشد نقل نمي کند و در تفسير اين آيه مي گويد:
نيست قرآن و آن چه را پيامبر از احکام مي گويد مگر وحي خدايي که به او مي شود. (16)
اين نکته را بايد اضافه کنيم که پيامبر صحبت هاي شخصي هم دارد. کلمات زيادي در خصوص امور زندگي بين او و همسران، خانواده و ساير مردم از زبان پيامبر صادر مي شود ولي روشن است آيه مذکور در مقام آن نيست که همه اين گونه سخنان را وحي تلقي کند، بلکه در برابر موضع گيري هاي مخالفان و نسبت دادن افترا به پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) تصريح و تأکيد مي کند آن چه را او در مقام دعوت به حق و در راستاي رسالت الهي خويش، به شما ارائه مي دهد، همه از وحي سرچشمه مي گيرد ( البته قرآن پاره اي از تصميم گيري هايي را به عنوان احکام حکومتي براي پيامبر ادعا مي کند. ) پس تعاليم و راهنمايي هاي پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) که به عنوان معارف و احکام الهي در سنت و حديث آمده، همه از جانب خداي بزرگ به او القا شده، گرچه الفاظ آن بشري و از خود پيامبر است.
ب. تشريع اختصاص به خدا دارد:
تشريع احکام اختصاص به خدا دارد: آيات متعددي در قرآن آمده و تصريح مي کند که همه بايدها نبايدها مبدأ الهي دارد و تشريع مختص خداوند است؛ چنان که در سوره مائده در پايان چند آيه آمده است:( وَمَن لَمْ يَحْكُم بِمَا أَنْزَلَ اللّهُ فَأُولئِكَ هُمُ الْكَافِرُونَ ) (17). ( وَمَن لَمْ يَحْكُم بِمَا أَنْزَلَ اللّهُ فَأُولئِكَ هُمُ الظَّالِمُونَ ) (18). ( وَمَن لَمْ يَحْكُم بِمَا أَنْزَلَ اللّهُ فَأُوْلئِكَ هُمُ الْفَاسِقُونَ
) (19) ( أَفَحُكْمَ الْجَاهِلِيَّةِ يَبْغُونَ )؛ (20)
کساني که حکم نکنند به موجب آن چه خداوند نازل کرده است آنان کافرند، ظالمند، فاسقند... آيا آنها خواستار حکم جاهليت هستند.
( وَمَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللّهِ حُكْماً لِقَوْمٍ يُوقِنُونَ ). (21)
در آخرين آيه پس از اين که اظهار مي دارد داوري براساس غير « مَا أَنْزَلَ اللّهُ » سبب فسق است، چنين مي گويد: آيا آنها خواستار حکم جاهليت هستند؟! چه کسي در حکم ( و جعل قوانين ) بهتر از خداوند است. به اين ترتيب دو گزينه براي حکم و قانون ارائه مي دهد: حکم خداوند و حکم جاهليت. نتيجه اين مي شود: هر حکم و داوري که براساس وحي و « مَا أَنْزَلَ اللّهُ » نباشد يعني احکام بشري، حکم جاهليت قلمداد مي گردد. چنان که در آيات ديگر آمده است: ( إِنِ الْحُكْمُ إِلَّا لِلّهِ )؛ حکم نيست جز براي خدا.
البته در منابع حديثي ما رواياتي آمده که در موارد ويژه اي وضع احکام به پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) واگذار شده است ولي اين موارد، جنبه استثنايي دارد و در عين حال همين محدوده نيز با لحاظ عصمت و تأييد خاص الهي، انجام مي گيرد. ولي صرف نظر از اين محدوده استثنايي، آن چه اصل کلي است اختصاص داشتن تشريع احکام به خداوند است.
نتيجه اين اصل کلي، که تشريع به خدا اختصاص دارد، اين مي شود که: همه بايدها و نبايدهايي که در قالب حديث از طرف پيامبر ارائه شده فقط زبان و لايه ظاهري آن وحي نيست و بشري مي باشد وگرنه محتواي آن همانند قرآن مبدأ غيبي و الهي دارد و هرگز ترکيبي از دريافت الهي و تجربه پيامبر نيست.
ضمناً آيات و روايات زيادي در حجيت سنت پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) و لزوم پيروي از آنها وارد شده است ولي در اين بحث عنايت به خصوص متوني است که دلالت بر وحي بودن سنت دارد. چنان که در منابع حديثي عامه نيز آمده است:
کان جبرئيل ينزل علي رسول الله (صلي الله عليه و آله و سلم) بالسنة کما ينزل بالقرآن؛ (22)
همان گونه که جبرئيل قرآن را بر پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) نازل مي کرد سنت را نيز بر رسول خدا نازل مي ساخت.
و در حريث ديگري چنين آمده است:
والسنه ايضا تنزل بالوحي کما ينزل القرآن الا انها لاتتلي کما يتلي القرآن؛
همانا طور که قرآن با وحي بر پيامبر نازل مي گردد سنت نيز چنين است جز اين که سنت مانند قرآن ( الفاظ آن ) تلاوت نمي گردد. (23)
در اين نمونه احاديث نيز تصريح شده است بر اين که بين سنت، حديث پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) و قرآن، از نظر اين که محتواي آنها، مبدأ الهي دارد، هيچ گونه تفاوتي نيست. هر دو، سرچشمه غيبي است و از طرف خداوند نازل شده است.
احکام ولايي، وحي نيست
آن چه بيان شد که همه بايدها و نبايدها و آموزش هاي پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) وحي است منظور اموري است که به عنوان معارف و احکام الهي از طرف پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) ارائه مي شود، ولي قرآن در کنار احکام خداوند، تصميم گيري هايي را به پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) نسبت مي دهد که مربوط به جايگاه حاکميت او مي باشد و در واقع جنبه اجرايي دارد. گرچه اين تصميم گيري ها بايد بر مبناي احکام الله باشد و پيامبر در اين جا نيز مؤيد من عندالله است و براساس صريح آيات متعدد قرآن، مسلمين موظف به اطاعت از آنها هستند ولي اين تصميم گيري هاي اجرايي پيامبر، به خود پيامبر استناد دارد و حکم الله و وحي نمي باشد، مثل آن چه در سوره احزاب و نساء آمده است:( وَمَا كَانَ لِمُؤْمِنٍ وَلاَ مُؤْمِنَةٍ إِذَا قَضَى اللَّهُ وَرَسُولُهُ أَمْراً أَن يَكُونَ لَهُمُ الْخِيَرَةُ مِنْ أَمْرِهِ )؛ (24)
هيچ زن و مرد مؤمني را نرسد چون خدا و رسولش به کاري فرمان دهد، در کارشان اختياري باشد.
( فَلاَ وَرَبِّكَ لاَ يُؤْمِنُونَ حَتَّى يُحَكِّمُوكَ فِيَما شَجَرَ بَيْنَهُمْ... )؛ (25)
به پروردگارت قسم که ايمان نمي آورند مگر آن که تو را در مورد آن چه که ميان آنها مايه اختلاف است، داور کنند، سپس از حکمي که کرده اي در دلهاي شان احساس ناراحتي نکرده و به طور کامل سر تسليم فرود آورند.
قضاي پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) که در آيه اول مي گويد: هيچ زن و مرد مؤمني، حق ندارند در برابر آن، تصميم ديگري بگيرند و يا حکمي که در مقام داوري در آيه دوم، مي گويد، بايد همه در برابر آن تسليم باشند. تصميم گيري هايي است که در مقام اجراي احکام الله در جايگاه حکومتي از طرف پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) گرفته مي شود. اين گونه حکمها، در آيات قرآن رديف و به اصطلاح قسيم احکام الله، بيان شده است و هيچ يک از محتوا و الفاظ آن وحي نيست. البته مبناي تصميم گيري هاي پيامبر، حکم الله و تشريع الهي است.
علامه طباطبائي در ذيل آيه اوالامر مي نويسند:
ترديدي نيست که منظور خداوند از لزوم اطاعتش پيروي کردن در اموري است که با وحي و از طريق او به مردم مي رسد و اما دستورهاي رسول دو حيثيت دارد: يک جهت آن مربوط مي شود به دستوراتي که از طرف خداوند به وي وحي مي شود احکامي که اجمالش در کتاب ولي تفصيل آن را پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) خود بيان مي کند و نيز معارف و احکامي که مرتبط با اينهاست، چنان که خداوند مي فرمايد: ( وَأَنزَلْنَا إِلَيْكَ الذِّكْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ مَا نُزِّلَ إِلَيْهِمْ ) (26)
جهت ديگر تصميم گيري هايي است که پيامبر در جايگاه سرپرستي و حاکميت خود تشخيص مي دهد؛ چنان که خداوند مي فرمايد: ( إِنَّا أَنْزَلْنَا إِلَيْكَ الْكِتَابَ بِالْحَقِّ لِتَحْكُمَ بَيْنَ النَّاسِ بِمَا أَرَاكَ اللّهُ ). (27)
اين همان حکمي است که پيامبر، براساس ظواهر و قوانين قضايي، در بين مردم تصميم گيري مي کند و خداوند وي را موظف ساخته بود که در مورد آنها مشورت کند:
( وَشَاوِرْهُمْ فِي الْأَمْرِ فَإِذَا عَزَمْتَ فَتَوَكَّلْ عَلَى اللّهِ ). (28)
با اين دستور خداوند مردم را در مشاوره داخل کرده ولي از طرف ديگر خود پيامبر را تحريص به تصميم گيري مي نمايد. (29)
حديث قدسي:
بعد از بيان اين که زبان و محتواي قرآن هر دو وحي است ولي حديث، فقط محتواي آن الهي است ولي زبانِ بشري دارد، به طور طبيعي، اين سؤال مطرح مي گردد که حديث قدسي چگونه است؟ در اين زمينه نظريات مختلفي هست:1. بسياري از محققان برآنند که: حديث قدسي از مقوله حديث، نيست چنان که قرآن هم نمي باشد بلکه مانند قرآن، لايه ي ظاهري آن نيز جنبه غيبي دارد؛ با اين تفاوت که زبان قرآن معجزه است و لذا قرآن با آن تحدي کرده و دعوت به همانند آوردن کرده است. برخلاف حديث قدسي که اين خصوصيت را ندارد. (30)
يکي از دانشوران مي نويسد:
حديث قدسي، غير از سنت و حديث و قرآن است، و تفاوت ميان قرآن و حديث قدسي آن است که قرآن براي تحدّي و اعجاز نازل شده اما حديث قدسي اين چنين نيست. (31)
مرحوم صدر نيز مي نويسد:
آن چه حديث قدسي ناميده مي شود، حکايت گر کلام خداست، اما متحد با آن نيست، مانند اين حديث قدسي که خداوند مي فرمايد: روزه براي من است و من پاداش آن را مي دهم. (32)
2. محقق داماد در مورد تفاوت حديث قدسي با قرآن و حديث مي گويد:
حق اين است قرآن کلامي است که لفظ و معناي آن هر دو به پيامبر، وحي شده است و آن حضرت دائماً آن را از جبرئيل مي گرفت و از عالم بالا مي شنيد. اما حديث قدسي محتواي آن از عالم غيب است ولي خداوند ( در هنگام تبيين ) با الفاظ و ساختار خاصي بر زبان پيامبر جاري مي سازد که ( طبعاً ) پيامبر نمي تواند آن را تغيير دهد. حديث نبوي کلامي است که تنها محتواي به پيامبر وحي مي شود ولي از نظر قالب و به هر گونه و کيفيت که بخواهد تغيير مي کند. (33)
3. برخي در تفاوت حديث قدسي و قرآن، تفاوت سومي را بيان کرده اند که: حديث قدسي وحي است ليکن وحي بدون واسطه و نوعي القاي مستقيم به قلب پيامبر است؛ برخلاف قرآن که با وساطت روح الامين انجام گرفته است. (34)
گفتني است که نمي توان روي هيچ يک از اين تفاوت ها تکيه کرد، زيرا هيچ گونه دليل نقلي و يا عقلي بر آن اقامه نشده است.
ضميمه:
مشاجره کهن در جديد و قديم بودن کلام الله (35)
يکي از بحث هاي داغ کلامي که در سده هاي نخستين اسلام پيوسته وجود داشته، کلام و متکلم بودن خداوند است. اين بحث معمولاً با مشاجره هاي شديدي همراه بوده است.اشکال از اين جا سرچشمه گرفته که از طرفي قرآن ادعا مي کند که خدا با پيامبرانش سخن مي گويد ( و اصولاً پيروان همه اديان آسماني چنين اعتقادي دارند که خداوند به نوعي با پيامبر تکلم مي کند ) و بر همين اساس، قرآن کلام الله و خدا متکلم شناخته مي شود. از طرف ديگر خداوند وجودي است ازلي و قديم. حال با اين که قرآن در قالب سخن يا کتاب ظاهر شده و بنابراين از حوادث و پديده هايي است که بايد در گذشت زمان به وجود آمده باشد، چگونه با قديم و ازلي بودن خداوند سازگار و قابل جمع است؟
کلام نفسي و اشاعره:
اشاعره در اين زمينه گفته اند: اگر خداوند متکلم است پس صفت او نيز بايد ازلي باشد، متکلم کسي است که کلام قائم به اوست، (36) ولي چون تکلم خارجي، امر حادثي است نمي تواند مانند علم و قدرت، قائم به وجود ازلي او باشد، لذا براي حل اين مشکل، کلام نفسي را مطرح کرده اند تا هم متکلم بودن او تام و تمام باشد و هم تضاد بين حادث بودن کلام و قديم بودن خداوند، حل شود. منظور آنان از کلام نفسي، معاني و مفاهيمي است که متکلم در نفس خود دارد و کلام لفظي از آن حکايت مي کند. در عين حال اين مفاهيم از نظر آنها نه علم است، نه اراده و کراهت، زيرا انسان گاه به چيزي خبر مي دهد که به آن علم ندارد يا به چيزي امر مي کند که قصد تحقق آن را ندارد بلکه هدف اتحان مخاطب است.معتزله در برابر اين مسلک به مخالفت جدي پرداخته و گفته اند: « کلام نفسي به معناي مذکور مفاهيم ذهني مي باشد و غير از صور علمي است. کلام همان لفظي است که بر معناي خاصي دلالت دارد. » (37)
نقد و بررسي:
درباره ي کلام نفسي، نقد و ايرادهاي زيادي مطرح شده است که طرح آنها لزومي ندارد، در عين حال سه نکته را يادآور مي شويم:الف. منزه بودن خداوند از مفاهيم ذهني:
خداوند وجودي است نامحدود، بسيط، واجب الوجود، بنابراين منزه است از اين که ترکيب يافته از ذهن و آگاهي هاي ذهني و حصولي باشد. « علم خداوند که ذاتي پروردگار و به تبع ذات، ازلي است، علم حضوري مي باشد، اما آن چه مورد نزاع است که آيا از مقوله علم است يا نه و اشاعره مي خواهند آن را به عنوان کلام نفسي و صفت خداوند قلمداد نمايند، علم حصولي و مفاهيم ذهني است که از خارج حاصل مي گردد و آثار خارجي بر آن مترتب نمي شود. خداوند فراتر از اين است که ذهني داشته باشد که مفاهيم و ماهيات اعتباري در آن نقش ببندد، مفاهيمي که ملاک تحقق آن، گاهي توهّمِ محض است مانند مفهوم عدم و مفاهيم اعتباري که در ظرف اجتماع به وجود مي آيد، اگر چنين چيزي براي خداوند ثابت باشد مستلزم اين است که ذات مقدس، محل ترکيب و معرض حدوث حوادث بوده و در گفتارش احتمال صدق و کذب راه داشته باشد. » (38)ب. صفاتي که از فعل انتزاع مي شود:
اشکال عمده اين است که بين صفات ذات و فعل فرق گذاشته نشده است. اگر به اين جهت توجه مي شد که بين صفات ذات، مانند علم و قدرت ( که ازلي است و ذات بدون آنها معنا ندارد ) و صفات فعل مثل رازقيت و خالقيت ( که اين صفات را عقل ما به خاطر صدور اين گونه افعال از خداوند براي او انتزاع و به او نسبت مي دهد ) فرق هست. طبعاً مشخص مي شد اين گونه صفات حادثند و قائم به ذات نمي باشند. روشن است که اين صفات به تدريج و در ظرف زمان تحقق پيدا مي کنند و خداوند به آنها متصف مي شود. همان طور که آفرينش جهان و انسان، ارسال انبيا، پذيرش توبه از بندگان و... افعالي است که در ظرف زمان و از مبدأ تام و کامل پديد مي آيد، همه اين افعال حدوثي و زماني مي باشند؛ يعني در طول زمان از طرف ذات متعال صادر مي گردد. چنان که قرآن مي گويد:( وَقَدْ خَلَقْتُكَ مِن قَبْلُ وَلَمْ تَكُ شَيْئاً )؛ (39)
تو را آفريدم در حالي که چيزي نبودي.
( الَّذِي أَعْطَى كُلَّ شَيْ ءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدَى )؛ (40)
او ( پروردگار ما ) کسي است که هر چيزي را خلقتي که در شأن اوست به او داده و سپس او را هدايت فرموده است.
( ثُمَّ تَابَ عَلَيْهِمْ لِيَتُوبُوا )؛ (41)
سپس خداوند به آنها ( توفيق ) توبه داد تا توبه کنند.
( نَحْنُ نَرْزُقُكُمْ وَإِيَّاهُمْ )؛ (42)
ما شما و آنها را روزي مي دهيم.
وقتي افعال مذکور در اين آيات، يعني آفرينش انسان، هدايت تکويني همه موجودات، عنايت خدا به بندگان و پذيرش توبه آنها و نيز رزق دادن به مخلوقين از ناحيه ي خداي بزرگ مورد توجه قرار گيرد پس او به عنوان خالق، هادي، تواب، رازق و... شناخته مي شود و روشن است، قبل از اين که موجودي بيافريند يا به کسي روزي دهد يا گناهي را مشمول مغفرت قرار دهد اين اوصافت براي او نيست؛ به عبارت ديگر، اوصاف مذکور صفات فعل است نه صفات ذات که قائم به ذات باشد. در بحث فعلي ما، کلام نيز مانند رزق و خلقت، « زماني » است؛ يعني در طول زمان از او صادر مي شود. صدر عنه الکلام. قيام صدوري به او دارد نه قيام حلولي. قائم به او نمي باشد چنان که خداوند مي فرمايد:
( وَلَمَّا جَاءَ مُوسَى لِمِيقَاتِنَا وَكَلَّمَهُ رَبُّهُ قَالَ رَبِّ أَرِنِي أَنْظُرْ إِلَيْكَ )؛ (43)
در آن زمان که موسي به ميعاد ما آمد و پروردگارش با وي سخن گفت عرض کرد: پروردگارا خود را به من بنما تا به تو بنگرم.
اين آيه از گذشته و مقطع زماني خاص خبر مي دهد، ( قرن ها قبل از بعثت پيامبر اسلام ) که مکان آن را در آيات ديگر مشخص مي کند، در آن زمان و مکان، خداوند با موسي سخن گفت و محتواي اين گفت و گو هم اجمالاً توضيح مي دهد.
( وَلاَ يُكَلِّمُهُمُ اللّهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ )؛ (44)
روز قيامت خدا با آنها سخن نخواهد گفت.
اين آيه نيز خبر از آينده مي دهد که خداوند در روز قيامت با کساني که حقايق الهي را کتمان مي کنند گفت و گو نمي کند. پس کلام، فعلي از افعال الهي است و متکلم بودن هم از صفات فعل است و منافاتي با ازلي بودن او ندارد، زيرا صفت تکلم از فعلي انتزاع مي شود که در گذر زمان از جمله روز قيامت پديد مي آيد. (45)
در منابع حديثي در توضيح متکلم بودن خدا و اين که اين صفت از صفات فعل خدا مي باشد روايات متعددي وارد شده، چنان که در توحيد صدوق چنين آمده است:
عن أبي بصير قال: سمعت أباعبدالله (عليه السلام) يقول: لم ينزل الله عزوجل ربنا و العلم ذاته و لامعلوم... قال: قلت: فلم يزل الله متحرکا؟ قال: فقال: تعالي الله ( عن ذلک ) ان الحرکة صفة محدثه بالفعل، قال: قلت: فلم يزل الله متکلما؟ قال: فقال: ان الکلام صفة محدثه ليست بأزيلة کان الله عزوجل و لامتکلم (46)
أبوبصير گويد از امام صادق (عليه السلام) شنيدم که فرمود: پروردگار ما پيوسته عالم بوده است در حالي که معلومي ( مخلوقي ) وجود نداشت... به حضرت عرضه داشتم آيا او هميشه متکلم ( نيز ) بوده است، پاسخ فرمود که کلام و سخن گفتن صفت حادث است و ازلي نيست، خداوند از اول بوده و متکلمي وجود نداشت.
پينوشتها:
1. طور، آيه ي 33.
2. هود، آيه ي 13.
3. بقره، آيه ي 23.
4. ابن رشيق، العمده، ص 78 به نقل از: آية الله خوئي، البيان، ص 49 و دکتر ابراهيم اميني، تاريخ پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) اسلام، ص 17-18.
5. هود، آيه ي 5.
6. الميزان، ج 1، ص 67.
7. اصول کافي، ج 1، کتاب العقل و الجهل، ص 24، ح 20.
8. البيان، ص 50.
9. روح المعاني، ج 29، ص 123.
10. ر.ک: رافعي، اعجاز القرآن، شيوه هاي اعجاز، المعجزة الخالدة، في ظلال القرآن، البيان، ج 1، الميزان، ج 1، پيام قرآن، ج 8.
11. دکتر عبدالکريم سروش، بسط تجربه نبوي، ص 19.
12. توماس ميشل، کلام مسيحي، ص 26.
13. حاشيه ملاهادي سبزواري بر اسفار، ج 7، ص 226-227.
14. وحي و رهبري، ص 76-78.
15. ضمير « إِنْ هُوَ » به حسب ظاهر چنان که در تفاسير آمده است به « مَا يَنطِقُ » برمي گردد.
16. مجمع البيان، ج 9، ص 173.
17. مائده، آيه ي 44.
18. همان، آيه ي 45.
19. همان، آيه ي 47.
20 و 21. همان، آيه ي 50.
22. سنن دارمي، ج 1، ص 145.
23. تفسير ابن کثير، ج 1، ص 4.
24. احزاب، آيه ي 36.
25. نساء، آيه ي 65.
26. نحل، آيه ي 44.
27. نساء، آيه ي 105.
28. آل عمران، آيه ي 159.
29. الميزان، ج 4، ص 412.
30. نهاية الدراية، ص 85 و دراسات في علم الدراية، ص 13.
31. قوانين الاصول، ص 409.
32. نهاية الدراية، ص 85.
33. الرواشيح السماويه، ص 205.
34. مجمع البحرين، ج 4، ص 59.
35. اين بحث از ملحقات کلام الله بودن قرآن و تطبيق وحي با تکلم الهي است که در مباحث گذشته مطرح گرديد.
36. ملل و نحل، ج 1، ص 96.
37. شهرستاني، ملل و نحل، ص 88؛ کشف المراد في تجريد الاعتقاد، ص 289؛ البيان، ص 433 و الميزان، ج 2، ص 231.
38. الميزان، ج 2، ص 343-344.
39. مريم، آيه ي 8.
40. طه، آيه ي 50.
41. توبه، آيه ي 118.
42. انعام، آيه ي 151.
43. اعراف، آيه ي 143.
44. بقره، آيه ي 174.
45. الميزان، ج 2، ص 331-332 و ج 3، ص 224؛ وحي در اديان الهي، ص 50.
46. توحيد صدوق، ص 139، ح 1.
عبداللهي، محمود؛ ( 1385 )، وحي در قرآن، قم: مؤسسه بوستان کتاب ( مرکز چاپ و نشر دفتر تبليغات اسلامي حوزه ي علميه ي قم )، چاپ دوم