مختصري در فلسفه اخلاق

پيش از پرداختن به مباحث فلسفه ي اخلاق، ذکر چند نکته ي مقدماتي، لازم است. فيلسوفان از قديم، حکمت يا فلسفه را به دو بخش تقسيم مي کردند: حکمت نظري و حکمت عملي.
چهارشنبه، 29 بهمن 1393
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
مختصري در فلسفه اخلاق
مختصري در فلسفه اخلاق

 

مؤلف: جواد امين خندقي




 
پيش از پرداختن به مباحث فلسفه ي اخلاق، ذکر چند نکته ي مقدماتي، لازم است. فيلسوفان از قديم، حکمت يا فلسفه را به دو بخش تقسيم مي کردند: حکمت نظري و حکمت عملي.
حکمت نظري عبارت است از: علم به احوال اشيا آن چنان که اشيا هستند يا خواهند بود؛ ولي حکمت عملي عبارت است از: علم به اين که افعال بشر چگونه و به چه منوال، خوب است و بايد باشد و چگونه و به چه منوال، بد است و نبايد باشد. خلاصه آن که حکمت نظري از « هست » ها و « است » ها سخن مي گويد و حکمت عملي از « بايد » ها و « نبايد » ها، « شايد » و « نشايد » ها. (1)
حکمت نظري به الهيات، رياضيات و طبيعيات و حکمت عملي به اخلاق، تدبير منزل و سياست جامعه تقسيم مي شود؛ اما امروزه، وقتي از اخلاق و فلسفه ي اخلاق سخن به ميان مي آيد کل مباحث حکمت عملي را شامل مي شود. همچنين حکمت عملي در معنا و اصطلاح متعارفش، بخشي از معناي فلسفه اخلاق را تشکيل مي دهد؛ چون اخلاق دستوري، همان مباحث حکمت عملي است و بر آن است تا با تحليل عقلاني روشن کند که براساس چه معيارها و ملاک هايي، يک عمل « خوب » و عمل ديگر « بد » مي شود. بخش ديگر فلسفه ي اخلاق، فرااخلاق است که درباره ي اخلاق دستوري است؛ يعني در اين بخش، مفاهيم و تعابير اخلاق مانند « خوب » و « بد » تحليل عقلاني مي شود که آيا اين مفاهيم، وجود خارجي دارند يا صرفاً مفاهيم انتزاعي اند. در ادامه به هر يک از اين حوزه ها به اختصار مي پردازيم.

يک. اخلاق دستوري

در اين شاخه از اخلاق به طريق عقلاني مي کوشيم، معيارها و قواعدي را عرضه کنيم که به کمک آن ها، اعمال « خوب » و « درست » را از اعمال « بد » و « نادرست » تشخيص دهيم يا به تعبير ديگر، به طريق عقلاني مي کوشيم اصولي را کشف کنيم که براي ما مشخص کند چه کارهايي را بايد انجام دهيم و چه کارهايي را نبايد انجام دهيم يا چه کارهايي خوب و چه کارهايي بد است. (2) اين شاخه از اخلاق که به آن فلسفه ي اخلاق نيز مي گويند، سنت اصلي و رايج در حوزه ي فلسفه ي اخلاق است.
ديدگاه هاي مربوط به اخلاق دستوري به طور معمول به دو گروه عمده تقسيم مي شود:

الف. ديدگاه هاي غايت گرايانه (3)

پيروان اين نظريه مي گويند که خوبي و بدي يا درستي يا نادرستي يک عمل، با توجه به نتيجه ي آن مشخص مي شود؛ اما در باب نتيجه ي عمل، ديدگاه هاي متفاوتي وجود دارد. برخي مانند « اپيکور » (4) نتيجه ي عمل را سودمندي يا لذت شخص در نظر مي گيرند؛ بعضي مي گويند اگر عملي براي عامل شر سودمند يا لذت آفرين بود، خوب، وگرنه بد است. (5)
برخي ديگر مانند جرمي بنتام (6) و جان استوارت ميل (7) معتقدند خوبي يک عمل، هنگامي است که افزون بر فرد عامل براي ديگران نيز سودمند باشد. (8)
اشکال اين نظريه، آن است که نتيجه ي عمل، پيش از درستي و نادرستي آن بايد تعيين شود که به آساني قابل تشخيص نيست؛ زيرا نمي توان درباره ي نتيجه ي بعضي از اعمال، پيش از انجام، اظهارنظر کرد. اشکال ديگري که متوجه اين مکتب منفعت گرا است، اين که آنان بر نظام فلسفي مادي گرايانه مبتني اند؛ يعني لذت و نفع را منحصر به لذت و نفع مادي و اين جهاني مي دانند. (9)
سومين اشکال، متوجه برخي مکاتب منفعت گرا همچون « ميل » است. عقيده ي آنان ( منفعت عمومي، مطلوب اصلي است ) (10) نه يک گزاره ي بديهي است و نه يک گزاره ي مستدل و مبرهن. بنابراين هيچ دليلي وجود ندارد که جهت گيري تمام فعاليت هاي انسان، منفعت عمومي باشد و اصلاً چرا انسان بايد منفعت خود را فداي عموم مردم کند؟ در اين مکتب، پاسخ قانع کننده اي براي اين سؤال وجود ندارد. (11)

ب. ديدگاه هاي وظيفه گرايانه (12)

نظريات وظيفه گرايانه در اخلاق، بر آن است که خوبي و بدي عمل، مبتني بر نتايج آن نيست؛ بلکه ويژگي هاي خود عمل است که مشخص مي کند آن کار، خوب يا بد است؛ براي مثال، احکامي نظير « راست گويي خوب است » يا « بايد با مردم به عدالت رفتارکني » را بررسي مي کنيم اگر به خود عمل توجه داشته باشيم، يعني راستي و عدالت را براي خود راستي و عدالت انجام دهيم و نه براي غايت و نتيجه ي آن ها. همچنين بنابراين ديدگاه ها،‌ نتايج راستي و عدالت، در خوبي و بدي آن ها تأثيري ندارد. در اين که وظيفه ي اخلاقي را چه منبعي مشخص مي کند، اختلاف نظر وجود دارد. برخي مانند « اميل دورکيم » (13) عقيده دارند که جامعه، اين وظيفه را مشخص مي کند. (14) برخي ديگر مانند « ايمانوئل کانت » (15) معتقدند که اين وظيفه را وجدان يا عقل عملي مشخص مي کند. شهيد مطهري (رحمه الله)؛ اذعان مي کند که نکات عالي و لطيف و به تعبيري عناصر صحيحي در اخلاق کانت وجود دارد؛ ولي انتقادهايي را هم بر وي وارد مي داند. (16)
شهيد مطهري (رحمه الله)؛ در باب اخلاق دستوري، نظريه ي بديعي به نام نظريه ي پرستش را به اين شرح ارائه مي دهد:
« کارهاي اخلاقي که مورد تقديس و ستايش ديگران قرار مي گيرد، از مقوله ي پرستش است. قوانين اجتماعي، قوانين الهي است. خداوند، دو نوع قانون براي انسان مقرر کرده است: يک نوع قوانين در فطرت انسان ثبت شده است و نوع ديگر، قوانيني است که در فطرت انسان نيست؛ بلکه از همان قوانين فطري منشعب مي شود و تنها به وسيله ي انبياء بيان شده است. انبياء علاوه بر اين که قوانين فطري را تأييد مي کنند، قوانين اضافه اي را هم براي بشر مي آورند، انسان با يک شامه ي مخصوص، ناآگاهانه همين طور که خدا را مي شناسد، اين قوانين را هم مي شناسد؛ يعني رضاي خدا را مي شناسد و کار را بالفطره در راه رضاي خدا انجام مي دهد؛ ولي خودش نمي داند که در حال گام برداشتن در راه رضاي خدا است ». (17)

دو. فرا اخلاق

فرا اخلاق به تحليل فلسفي در باب تعابير اخلاقي، مانند « خوب » و « بد » و « بايد » و « نبايد » مي پردازد. در سال هاي اخير، به دليل دل مشغولي فزاينده ي فلسفه به تحليل زبان، اين شاخه از فلسفه ي اخلاق، ظهور و بروز بيش تري يافته است. (18) در حوزه ي فرا اخلاق، نظريات متفاوتي مطرح شده است که به اجمال به آنها اشاره مي شود. اين نظريات را مي توان تحت سه عنوان کلي گنجاند:

الف. طبيعت گرايي اخلاقي (19)

اين نظريه بر آن است که تمام گزاره هاي اخلاقي مي توانند به گزاره هاي غير اخلاقي، به ويژه به گزاره هاي واقعي، تحقيق پذير يا اثبات پذير تعبير يابند. اين دو گزاره را در نظر بگيريد:
الف. هيلتر در سال 1945 م خودکشي کرد.
ب. هيتلر، انسان بدي بود.
نخستين گزاره، يک گزاره ي واقعي است و صدق و کذب آن با مطابقت با واقع اثبات مي شود. طبيعت گرايان اخلاقي معتقدند که گزاره ي دوم نيز مانند گزاره ي اول، اثبات پذير يا ابطال پذير است. ما مي توانيم با اثبات اين که او در رفتار شخصي اش ظالم، فريب کار و ترسو بوده يا با اثبات اين که اعمالش نتايج بدي داشته، مشخص کنيم که هيتلر، شخص بدي بوده است.
شکل ديگر طبيعت گرايي، اين است که تمام گزاره هاي اخلاقي به احساس رضايت يا عدم رضايت شخصي يا جمعي برگردانده مي شود. اگر مي گوييم: الف فرد خوبي است، درباره ي ماهيت وي چيزي نمي گوييم؛ بلکه صرفاً احساس رضايت خود را از او بيان مي داريم يا اين که منظور، آن است که اکثر مردم از وي رضايت دارند. بنابراين، گزاره هاي اخلاقي، اثبات پذير يا ابطال پذيرند؛ يعني از طريق واکنش روان شناختي خود يا مردم، به کمک مشاهده يا بيان آماري، رضايت يا عدم رضايت را آشکار مي سازيم.
روشن ترين اشکال طبيعت گرايي اخلاقي، آن است که اين نظريه، از حل و فصل منازعات اخلاقي ناتوان است. اگر شخصي اظهار کند برده داري باطل و نادرست است و شخص ديگر بگويد برده داري درست است، هر دو نگرش، صحيح است و معياري براي داوري ميان آن ها وجود ندارد.

ب. غيرطبيعت گرايي اخلاقي يا شهودگرايي (20)

« مور » (21) که مغالطه ي طبيعت گرايانه را در همه ي اشکال طبيعت گرايي اخلاقي جاري مي داند، نظريه ي خود را به نام شهودگرايي اخلاقي مطرح مي کند. ما از طريق شهود اخلاقي پي مي بريم که گزاره ي اخلاقي، صادق است يا کاذب؛ زيرا به گونه اي بي واسطه مي توانيم صفت خوبي را مشاهده کنيم؛ اما اين صفت چيست؟
مور مي گويد که اين صفت، منحصر به فرد و تعريف ناپذير است. خوبي، چيزي است که اگرچه قابل تحليل نيست؛ ولي مي توانيم تصديق کنيم که فردي آن را واجد است يا نه. اگر سؤال شود که خوب و خير چيست، پاسخ اين است که خوب، خوب است. اين نهايت چيزي است که در اين باره مي توان گفت. يا اگر سؤال شود که خوب چگونه تعريف مي شود، پاسخ آن است که خوب، تعريف ناپذير است؛ زيرا بسيط و غير مرکب است. امور ديگر با خوب تعريف مي شوند؛ ولي خود خوب، تعريف ناپذير است. (22)
اين نظريه، اشکالات فراواني دارد. يکي از اشکالات آن، شبيه اشکال به طبيعت گرايي اخلاقي است. اگر فردي شهود کند « الف » خوب است و دومي شهود کند که همان چيز بد است، در اين موارد که شهودها تعارض دارند، معياري براي صحت و سقم شهودها وجود ندارد؛ زيرا براساس نظريه ي مور، یگانه روش اثبات پذيري براي شهودگرايي، بداهتِ خود شهود است.

ج. غير شناخت گرايي اخلاقي (23)

طبيعت گرايي اخلاقي و شهودگرايي اخلاقي، هر دو نظريات شناختي فرا اخلاق محسوب شدند که هر دو مدعي اند قضاياي اخلاقي، نوعي شناخت را اظهار مي دارند؛ ولي نظريه ي غير شناخت گرايي اخلاقي، بر آن است که گزاره هاي اخلاقي، غير شناختي اند و هيچ گونه شناختي را بيان نمي کنند. اشکال اين نظريه، آن است که هيچ ملاکي براي صدق و کذب ادعاهاي متعارض وجود ندارد.
شهيد مطهري (رحمه الله) در باب فرا اخلاق مي گويد:
« خوبي و بدي، همچون هستي و نيستي است؛ بلکه اساساً خوبي، عين هستي، و بدي، عين نيستي است. هر جا که سخن از بدي مي رود، حتماً پاي يک نيستي و فقدان در کار است ». (24)
بدي يا خودش از نوع نيستي است و يا هستي است که مستلزم نوعي نيستي است؛ يعني موجودي است که خودش از آن جهت که خودش است، خوب است و از آن جهت بد است که مستلزم يک نيستي است و تنها از آن جهت که مستلزم نیستي است، بد است، نه از جهت ديگر. ما ناداني، فقر و مرگ را بد مي دانيم. اين ها ذاتاً نيستي و عدم محسوب مي شوند. گزندگان، درندگان، ويروس ها و آفت ها را بد مي دانيم. اين ها ذاتاً نيستي نيستند؛ بلکه هستي هايي هستند که مستلزم نيستي و عدم اند. ناداني، فقدان و نبود علم است. علم، يک واقعيت و کمال حقيقي است؛ ولي ناداني، واقعيت نيست. وقتي مي گوييم نادان، فاقد علم است، چنين معنا نمي دهد که وي صفت خاصي به نام فقدان علم دارد و دانشمندان، آن صفت را ندارند. فقر نيز بي چيزي و ناداري است، نه دارايي و موجودي. آن که فقير است، فاقد چيزي به نام ثروت است، نه آن که او هم چيزي دارد و آن فقر است. مرگ هم از دست دادن است، نه به دست آوردن؛ اما گزندگان، درندگان و... از آن جهت بد هستند که باعث مرگ يا از دست دادن عضوي يا نيرويي مي شوند يا مانع رشد و رسيدن استعدادها به کمال مي گردند. اگر گزندگان، باعث مرگ و بيماري نمي شدند، بد نبودند. در حقيقت آن چه ذاتاً بد است، همان فقدان حيات است و اگر درنده وجود داشته باشد و درندگي نکند، يعني موجب فقدان حيات کسي نشود، بد نيست و اگر وجود داشته باشد و فقدان حيات تحقق يابد بد است.
درباره کارهاي اخلاقي و صفات زشت نيز جريان از همين قرار است. ظلم بد است؛ زيرا حق مظلوم را پايمال مي کند. حق، چيزي است که يک موجود، استحقاق آن را دارد و بايد آن را دريافت کند؛ مثلاً علم براي انسان، يک کمال است که استعداد انساني، آن را مي طلبد و به سوي آن رهسپار است و به همين دليل، استحقاق آن را دارد. اگر حق آموزش را از کسي سلب کنند و به او اجازه تعليم ندهند، ظلم و بد است؛ زيرا مانع کمال و باعث فقدان شده است. (25)
بنابراين، هرچه در جهان وجود دارد، از جهت وجود داشتن، خوبي و خير است و بدي ها هم از نوع نيستي است. اين نظريه در باب خوبي و بدي از اشکالات نظريات گذشته مصون است.
اولاً: خوبي که همان وجود است واقعيتي است که هيچ کسي در آن شبهه اي ندارد.
ثانياً: در تعارض هاي حکم اخلاقي، معيار روشني براي صدق و کذب وجود دارد.
ثالثاً: خوبي که همان وجود است، مفهومي بديهي و آشکار است که به تعريف نيازي ندارد. اصولاً هر چيزي را به وجود تعريف مي کنند و مفهومي روشن تر از وجود نيست تا در تعريف آن اخذ شود.

پي‌نوشت‌ها:

1. مطهري، مرتضي، آشنايي با علوم اسلامي، ص 178.
2. Palmer, Michael, Moral Problems, p11.
3. Teleological Theories
4. Epicurus
5. کاپلستون، فردريک، تاريخ فلسفه، ج 1، ص 467.
6. Jeremy Bentham
7. John Stuart Mill
8. راسل،‌ برتراند، تاريخ فلسفه ي غرب، ص 1060.
9. مطهري، مرتضي، فلسفه ي اخلاق، ص 134.
10. راسل، برتراند، تاريخ فلسفه ي غرب، ص 1060.
11. ر.ک: مطهري، مرتضي، فلسفه ي اخلاق، صص 45 و 46.
12. Deontological Theories
13. Émile Durkheim
14. دورکيم، اميل، فلسفه و جامعه شناسي، ص 51.
15. Immanuel Kant
16. ر.ک: مطهري، مرتضي، فلسفه ي اخلاق، صص 78 و 82؛ دژاکام، علي، تفکر فلسفي غرب از منظر استاد شهيد مطهري (رحمه الله)، ص 235.
17. مطهري، مرتضي، فلسفه ي اخلاق، ص 128.
18. Palmer, Michael, Moral Problems, p11.
19. Ethical Naturalism
20. Ethical non naturalism or intutionalism
21. G. E. Moore
22. Moore, G. E, Principia Ethica, p6 and p9.
23. Ethical non cognitivism
24. مطهري، مرتضي، عدل الهي، ص 144.
25. مطهري، مرتضي، عدل الهي، ص 146.

منبع مقاله :
امين خندقي، جواد؛ (1391)، دين و سينما، آموزه هاي اخلاقي و ارزشي؛ بررسي و تحليل بيش از سيصد فيلم؛ قم: ولاء منتظر (عجل الله تعالي فرجه الشريف)، چاپ اول



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
موارد بیشتر برای شما