سقوط سامانيان

به موجب مهاجرتهاي قومي که در قرن هشتم ( قرن دوم هجري ) اتفاق افتاد قَرُلقهاي ترک ( به زبان فارسي خَلّخ - به زبان تبتي گرُلگ ) به طرف هفت رود « يتي سو » - jeti su - ( قسمت جنوب درياچه ي بلخش = Balchasch...
دوشنبه، 4 اسفند 1393
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
سقوط سامانيان
سقوط سامانيان

 

نويسنده: برتولد اشپولر
مترجم: جواد فلاطوري



 

به موجب مهاجرتهاي قومي که در قرن هشتم ( قرن دوم هجري ) اتفاق افتاد قَرُلقهاي ترک ( به زبان فارسي خَلّخ - به زبان تبتي گرُلگ ) به طرف هفت رود « يتي سو » - jeti su - ( قسمت جنوب درياچه ي بلخش = Balchasch ) و قسمتي از ساحل جنوبي رودخانه ي تريم ( Tarim ) پيشروي کردند و در قرن دهم قسمت اعظمشان به دين اسلام گرويدند. مقارن با اين زمان از بين آنان خانداني ( آل افراسياب ) که به عنوان خاندان ايلگ خانيان ( خوانين و فرمانروايان قُراء ) يا قراخانيان ( خوانين سياه ) ناميده مي شد قدرتي به دست آورده و مقر خود را در آن موقع در شهر بلاساغون در قسمت علياي چُو ( در مغرب اِسيق کول ) قرار داد. ( 1 ) قراخانيان با افزايش ضعف دولت سامانيان توجه خود را به نواحي حاصلخيز ماوراء النهر معطوف داشتند و هر چند نخستين حمله ي ايشان را که به رهبري بُغراخان ( 2 ) شهاب الدوله هارون ( الحسن ) بن سليمان به بخارا صورت گرفت، نوح دوم شخصاً دفع نمود ( 3 )، ولي چون ميان ابوعلي سيمجور ( 4 ) فرمانرواي تيول دار کوهستاني که تا آن زمان مخفيانه با ايلگ خان هم پيمان بود - و نيز مأموريت جانشيني پدر متوفاي ( 12 /3 تا 4/10 سال 989 برابر با ذو الحجّه ي سال 378 هجري ) خود را در خراسان يافته بود - و ميان هم عهد او، فائق، نزاعي که به جنگ خونيني منجر گشت به پا خاست دوباره به بغراخان فرصت حمله داده شد و مخصوصاً بيشتر، از اين جهت که اين هر دو دسته در برابر امير ساماني از وي ( بغراخان ) استمداد جستند. امير ساماني در اثر حمله ي تازه ي بغراخان به مقر وي بخارا، ناگزير به فرار به آمل گشت. و اگر هم قرلقها بخارا پايتخت سامانيان را - با وجود امتناع ابوعلي از کمک به امير ساماني، مولاي تيول دهنده ي خود - تخليه کردند، فقط بدان سبب بود که قراخاني مذکور در آن زمان در گذشت. ( 5 )
ولي همينکه ابوعلي وفائق آشتي کردند و مشترکاً بر ضد نوح دوم به حمله پرداختند ( ماه مه سال 992 ميلادي برابر با 382 هجري ) نوح دوم ديگر چاره اي نداشت جز آنکه به سوي برده ي سابق ترک يعني سبکتگين که عملاً بالاستقلال در هرات فرمانروايي داشت، دست استمداد دراز کند و اداره ي خراسان را از طرف سامانيان به وي واگذارد. سبکتگين با پسرش محمود با ميل به کمک او شتافتند و در ضمن تصادمات متعددي، که در طي يکي از آنها شخصي به نام دارا پسر قابوس ( 6 ) - کا ( و ) وس - از مازندران به آنان ملحق شد، حکمراناني که تا آن موقع طغيان کرده بودند به گرگان رانده شدند و ناگزير گشتند به فخر الدوله ي بويهي پناهنده شوند. خراسان در تحت فرمانروايي محمود که پدرش در موقع رفتن به هرات وي را در نيشابور گذاشت، قرار گرفت. نوح دوم نيز توانست به بخارا مراجعت کند ( چهارشنبه 17 اوت 992 برابر با 14 جمادي الاخري 382 هجري ) ( 7 )، ولي باز يک مرتبه ي ديگر دو دوست نامبرده يعني ابوعلي وفائق توانستند مهاجمانه به خراسان وارد شوند ( 4/5 تا 5/4 سال 995 ميلادي مطابق ربيع الاول 385 هجري ). اما در نتيجه ي اختلاف ايشان درباره ي رهبري جنگ در ژويه ي ( 8 ) همان سال در حوالي طوس از سپاهيان نوح و سبکتگين شکست خوردند و سپس به موجب پيشنهاد نوح ساماني به ابوعلي، که در صورت جدا شدن وي از فائق مورد عفو قرار خواهد گرفت ميان آن دو دوست جدائي افتاد. چندي نگذشت که فائق به اسارت ابوعبدالله محمد خوارزمشاه در آمد ( اواسط سپتامبر 996 ميلادي برابر با 386 هجري )، ( 9 ) ولي بزودي از طرف سپاهيان اور گنج ( گور گنج ) آزاد گرديد و بر عکس خوارزمشاه را به اسارت در آورده کشتند و با اين عمل سلسله ي افريغوني منقرض گشت. مأمون پسر محمد که تا آن زمان امير اور گنج بود، دو ناحيه اي را که از سال 712 از هم جدا شده بودند به هم ملحق ساخت و عنوان « خوارزمشاه » را بخود نهاد. ( 10 ). ابوعلي نيز به زودي با حيله و تزوير از طرف نوح دوم توقيف شد و به سبکتگين تسليم گشت. سبکتگين نيز وي را تا زمان قتل فجيعش ( 997 ميلادي مطابق 387 هجري ) در زندان نگاه داشت. اما فائق در اثر اصرار ارسلان ايلگ قراخاني ( نصربن علي )، که در مغرب حکومت داشت و فائق به وي پناه بود، حکومت سمرقند را يافت. ( 11 )
ولي همينکه پس از اين تحولات، اوضاع تا اندازه اي مستقر و مستحکم بنظر مي رسيد، نوح دوم ( 23/22 ژويه ي 997 ميلادي برابر 14/13 رجب 387 هجري ) در گذشت، و با مرگ وي دولت ساماني عملاً سقوط کرد، زيرا پسر و جانشينش ابوالحارث منصور دوم ( پسر نوح ) و فرمانده ترک قواي او يعني بکتوزون، حتي ديگر تاب حمله ي حاکم قراخاني را - باوصف اينکه منصور توانست مدتي در بخارا ايستادگي کند ( 12 ) نداشتند. و همينکه « سلطان » ( 13 ) محمود بعد از مرگ پدرش سبکتگين ( که در 8/9 تا 9/6 سال 997 ميلادي برابر شعبان 387 هجري ) در ضمن مسافرت از بلخ به غزنه در گذشت و پس از جنگ 7 ماهه با برادرش اسماعيل، که سبکتگين اندکي قبل از مرگش بر خلاف قراردادهاي قبلي جانشيني خويش را به وي سپرده بود ( 14 )، حکومت خود را مستقر ساخت. سرنوشت منصور دوم نيز تعيين گرديد، زيرا محمود غزنوي موسوم به يمين الدوله - اين لقب افتخاري ( 15 ) را وي از سامانيان گرفته بود ( 16 )، به موجب ازدواج دخترش با پسر و جانشين حاکم و فرمانرواي خوارزم ( از زمان رهايي ابوعلي سيمجور )، يعني با علي بن مأمون بن محمد و بعدها با برادر و جانشين وي ابوالعباس مأمون بن مأمون، با همسايگان شمال غربي سامانيان روابط خويشاوندي ( 17 ) پيدا کرد و مقارن با آن باقراخانيان باب مذاکرات در مورد عقد اتحاد گشود. و بدين ترتيب تصور مي کرد که حق دارد حکومت تمام خراسان را - يعني ايالتي که اندکي قبل از آن بکتوزون حمله ي جديد فائق و ابوالقاسم بن سيمجور ( برادر ابوعلي ) را در آنجا دفع کرده بود ( 3/3 تا 4/1 سال 998 ميلادي مطابق ربيع الاول 389 هجري ) - براي خود مطالبه کند. در مقابل منصور دوم بيهوده مي کوشيد تا با واگذاري ترمذ و بلخ و نواحي ماوراي بست محمود را راضي کند. چه اينکه در اين ميان محمود غزنوي براي مدتي کوتاه نيشابور را تصرف کرد و سپس در مقابل قشون ساماني که بدانجا نزديک مي شد در نزديکي مرو الرود بحال انتظار عقب نشيني کرد ( 18 )، و در آنجا با قابوس که پس از تبعيد طولاني به گرگان مراجعت کرده بود ( اوت 998 ميلادي برابر با 388 هجري ) و سپاه آل بويه را از آنجا رانده قرار دادي منعقد نمود. قابوس توانست تدريجاً تمام نواحي را با استراباد و تا رويان و چالوس به تصرف در آورد و اسپهبد را به اطاعت مجبور سازد ( 19 ) ولي پس از حکومت جابرانه اي ( در سال 1013/1012 ميلادي برابر 403 هجري ) معزول و سرانجام اعدام گشت. ( 20 )

انقلاب درباري بخارا که طي آن منصور دوم در نتيجه ي توطئه ي اشراف به رهبري بکتوزون و فائق ( روز چهارشنبه اول فوريه ي 999 مطابق 11 صفر 389 هجري ) توقيف و نابينا شد و برادرش عبدالملک دوم ( طفل کوچک ) جايگزين وي گشت ( چهارشنبه 8 فوريه ي 999 مطابق 18 صفر 389 هجري ) ( 21 ) به محمود غزنوي فرصت داد که دوباره به عمليات نظامي دست بزند. وي هر دو رهبر حزب اشراف را در 19 ماه مه 999 ميلادي ( سي ام جمادي الاولي 389 هجري ) در نزديک مرو شکست داد، و پس از پيکارهاي جزئي و بي اهميت تمام خراسان را با نيشابور تسخير نمود و در اين موقع برادرش نصر در نيشابور همان موقعيتي را که سابقاً پسران سيمجور در مقابل سامانيان داشتند به دست آورد. مقارن با زماني که امراي محلي ( مثلا در گرگان و غرشستان ) ( 22 ) در تحت فرمانروايي او در آمدند بکتوزون از راه نيشابور ولي فائق با اميرکوچک مستقيماً توانستند به بخارا بگريزند. ( 23 )

در اين موقع تازه ارسلان ايلگ قراخاني يعني ابونصر احمد بن علي، شمس الدوله به حرکت آمد؛ و چون اندکي قبل از آن ( 7/18 تا 8/15 سال 999 ميلادي مطابق شعبان 384هجري ) فائق وفات يافته بود، عده اي از امرا هم به مهاجم گرويدند، و نيز چون روحانيان مسلمان مقاومت در مقابل قراخانيان را که همچنين مسلمان بودند اصولاً بيجا و بر خلاف مذهب اعلام نموده بودند.، ارسلان ايلگ توانست بدون زحمت در روز دوشنبه 23 اکتبر 999 ميلادي ( 10 ذوالقعده ي 389 هجري ) ( 24 ) وارد بخارا شود و عبدالملک دوم نوجوان ( که به زودي مُرد ) و برادرش منصور دوم و ساير خويشاوندان ويرا به اسارت در آورد. ( 25 )
به زودي يعني در بهار سال بعد يکي از شاهزادگان ساماني به نام ابوابراهيم اسمعيل بن نوح موفق شد تا از زندان خلاصي يابد و به خوارزم بگريزد. وي در آنجا نام المنتصر برخود نهاد، و پس از تصادم با نصر برادر محمود غزنوي ( اواخر فوريه ي 1001 ) ( 26 ) نيشابور را به تصرف در آورد، و ساکنان نيشابور با شادماني از او استقبال کردند. اما اين موفقيت دوام نداشت و در جنگ با محمود مکرراً شکست خورد. و اگر چه باز توانست ( 8/3 تا 8/31 سال 1003 برابر شوال 393 هجري ) با کمک اُغوزها ( غُزّ ) که با آنان هم پيمان شده بود، ايلگ خان را از سمرقند براند و وي را ( در 5/23 تا 20 / 6/ 1004 ميلادي برابر برابر شعبان 394 هجري ) بار ديگر در نزديکي اين شهر شکست دهد، ولي سرانجام ( در نبودن اُغوزها ) در اُسروشنه مغلوب گرديد و به گوزگان رانده شد، و از آنجا مجدداً ناگزير گشت تا از مقابل محمود غزنوي از طرف شمال از جيحون و سپس از راه بسطام به ابيورد و نسا بگريزد؛ ولي در اثر خيانتي که نسبت به او انجام گرفت، قشون ارسلان ايلگ و محمود غزنوي وي را محاصره نمود و در همان آغاز جنگ کشته شد ( 12/16 سال 1004 تا 1/14 سال 1005 مطابق ربيع الاول 395 هجري ). ( 27 )
با اين صحنه هاي قهرمانانه و پر از احساسات و اميد بقاياي خاندانهاي ايراني که سرنوشت برخي از آخرين افراد بازماندگان سلسله ي فرمانروايان ايراني ديگر ( مثل آخرين افراد ساسانيان و بازماندگان خوارزمشاهيان در زمان مغول ) را به ياد مي آورد ديگر پايه هاي تشکيل دولتي که به رهبري فرمانروايان ايراني باشد - يعني به وضعي که مشرق ايران در دو قرن اخير شاهد آن بود - در هم شکست؛ و بالاخره در نبردهاي سابقه دار و کهن ميان ايران و توران در ميان دشتهاي حاصلخيز و بيابانهاي بي آب و علف - که حتي فردوسي در آن موقع در شاهنامه ي خود با نفرت محسوسي نسبت به ترکان و با غم و غصه اي آشکارا ( البته در مورد پيشرفت اين وضع ) درباره ي آن شعرها سروده است -، ترکان چندين قرن از لحاظ دولتي و نظامي غلبه يافتند، اما بديهي است که ايشان و لااقل طبقه ي حاکم و رهبران آنها از لحاظ فرهنگي براي پذيرفتن ايرانيت و « ايراني شدن » فوق العاده آمادگي نشان دادند. بدين ترتيب فرمانروايي سلسله هاي بيگانه اصل و اساس جنبش و پيشرفت فرهنگ ايران را به طور اساسي قطع ننمود؛ بخصوص که محمود غزنوي، و بعداً سلجوقيان، در موارد بسيار و از جهات مختلف خود را به عنوان محرّک و مشوّق استعداد « ايراني » جلوه گر ساخته، و به اندازه اي تن به قبول فرهنگ ايران دادند که مي توان برخي از ايشان را از لحاظ فرهنگي « ايراني شده » تلقي کرد.

پي‌نوشت‌ها:

1- رجوع کنيد به نقشه ي اين نواحي در؛ Pritsak,Herrmann,Atlas of China Nr. 45 und 46/47;Spuler,Mittelasien 328/29.
2- بغرا به معني شتر نر. در مورد اين عنوان رجوع شود به : Pritsak 52,59.
3- تاريخ بيهقي ص 196؛ گرديزي ( زين الاخبار )، ص 53 به بعد؛ - بنا به نقل ابن الاثير، ج9، ص 33، در سال 992 ميلادي ( 382 هجري ) اتفاق افتاده است.
4- رجوع شود به : Wilh. Barthold in der E I,I 82.
5- تاريخ بيهقي، ص 196 به بعد؛ - عتبي ( ترجمه ي تاريخ يميني )، صفحات 103/106 برابر با نکبي ( فهرست : 125 )، صفحات 161/152؛ مستوفي ( تاريخ گزيده )، ص 386 به بعد؛ ابن الاثير، ج9، ص34- عوفي ( جوامع الحکايات ) ص 199 شماره ي 132؛ و نيز Tolstov,Civ. 266 درباره ي شجره ي انساب اين خاندان رجوع شود به : Zambaur 205.
6- گرديزي ( زين الاخبار )، ص 55- و نيز Justi,Namb. 79 rechts ( Nr. 25 ).
7- تاريخ بيهقي، ص 197 و 201 به بعد؛ روذ راوري صفحات 297 تا 299؛ گرديزي 54 به بعد؛ عتبي _ترجمه ي تاريخ يميني )، صفحات 113 تا 129 برابر با نکبي ( فهرست : 125 )، صفحات 162 تا 173؛ جوزجاني ص 7 به بعد، ابن الاثير، ج9، ص 35؛ در مورد سبکتگين رجوع کنيد به : ناظم ( فهرست : 399 )، صفحات 28 تا 33.
8- جمادي الاخري، سال 385 هجري برابر با 7/3 تا 31/ 7/ 995 ميلادي.
9- روز اول رمضان سال 386 هجري، برابر 19 سپتامبر 996 روز پنج شنبه بوده نه- آن طوري که در کتب آمده، روز شنبه.
10- عتبي ( ترجمه ي تاريخ يميني )، ص 130 به بعد و 161 به بعد؛ گرديزي ( زين الاخبار )، ص 57؛ و نيز مراجعه شود به : Tolstov,Civ 234.
11- تاريخ بيهقي، صفحات 203 تا 206؛ عتبي ( ترجمه ي تاريخ يميني )، صفحات 172/131 برابر با نکبي ( فهرست: 125 )، صفحات صفحات 196/173؛ گرديزي ( زبن الاخبار )، صفحات 55 تا 58؛ ابن الاثير، ج9، ص 37 نيز رجوع شود به :
Ahmed Zeki Velidi Togan in der E I,turk. V 243.
12- تاريخ بيهقي، صفحات 638 تا 641 ؛ نکبي ( فهرست : 125 ) ، صفحات 197 تا 204؛ گرديزي ( زين الاخبار )، صفحات 58 تا 60؛ مستوفي ( تاريخ گزيده )، ص 389 به بعد؛ ابن الاثير، ج9، ص 44 به بعد. و نيز : Barthold,Turk. 264-268;Wilh,Barthold in der E I,III 279;Oliver 102f.
13- اندکي قبل از اين واقعه به اين عنوان مفتخر گشته بود.
14- گرديزي ( زين الاخبار )، ص 56 به بعد؛ - عتبي ( ترجمه ي تاريخ يميني )، صفحات 195/187؛ ابن الاثير، ج9، ص 45. درباره ي محمود و مسئله ي جانشيني رجوع کنيد به : ناظم ( فهرست : 399 ) صفحات 34 تا 41؛ بعلاوه به طور عمومي به : Muh. Nazim in der E I,Erg. Bd. 101.
15- وي روز سيزدهم نوامبر سال 970 ميلادي ( برابر با دهم محرم سال 360 هجري ) متولد گشته است : ابن الاثير، ج9 سال 138 ( در اين مورد رجوع کنيد به ناظم- فهرست: 399- ص 34 پاورقي 3 ).
16- عتبي ( ترجمه ي تاريخ يميني )، ص 214 برابر با نکبي ( فهرست: 125 )، ص 171 ( همچنين در مورد پدرش ).
17- Togan,Bir. 59 در مورد خوارزمشاهيان قديم مراجعه کنيد به : Zambaur 208.
18- عتبي ( ترجمه ي تاريخ يميني )، صفحات 175/172 و صفحات 195 تا 200؛ ابن الاثير، ج9، ص 47 به بعد- محمود خود را به تدريج از سامانيان جدا نمود و اين امر از سکه ها به روشني بر مي آيد.
19- عتبي ( ترجمه ي تاريخ يميني ) صفحات 251 تا 275؛ ابن الاثير، ج9، ص 48 به بعد.
20- ابن الاثير، ج9، ص 82؛ ابن اسفنديار ( تاريخ طبرستان )، صفحات 229 تا 232؛ - عتبي ( ترجمه ي تاريخ يميني )، صفحات 369 تا 379.
21- گرديزي ( زين الاخبار )، ص 60 روز واقعه را چهارشنبه دوازدهم صفر مي داند، ولي در واقع روز دوازدهم پنج شنبه بوده است. و نيز رجوع شود به Oliver 103f.
22- ولي حاکم آنجا بعداً به جهت مخالفت با لشکرکشي محمود به هندوستان، جابرانه از ميان رفت، ابن الاثير، ج9، ص 51.
23- نکبي ( فهرست : 125 )، صفحات 207 تا 212؛ عتبي ( ترجمه ي تاريخ يميني )، صفحات 205 تا 214؛ گرديزي ( زين الاخبار )، ص 60؛ مستوفي ( تاريخ گزيده )، 391 به بعد؛ روذراوري ( ذيل تجارب الامم )، ص 352؛ ابن الاثير، ج9، ص 50 به بعد.
24- اينطور صحيح است، گرديزي ( زين الاخبار ).
25- هلال الصابي ( فهرست: 98 و 101 )، صفحات 372 تا 376؛ عتبي ( ترجمه ي تاريخ يميني )، ص 216 به بعد ( شنبه ! ) برابر با نکبي ( فهرست : 125 )، صفحات 213 تا 216؛ گرديزي ( زين الاخبار )، ص 61؛ ابن الاثير، ج9، ص 51؛ دولتشاه، ( تذکره العشراء، فهرست : 272 ) ص 40.
26- گرديزي ( زين الاخبار )، ص 63، روز چهارشنبه، سي ام ربيع الاول سال 391 هجري ( برابر با 27 فوريه ي سال 1001 ) را نام مي برد، ولي اين روز، روز پنج شنبه بوده نه چهارشنبه.
27- عتبي ( ترجمه ي تاريخ يميني ) صفحات 217 تا 235 برابر با نکبي ( فهرست: 125 )، صفحات 216 تا 228 ( بنابراين منابع منتصر- که مستنصر نيز ناميده شده- در ميدان جنگ کشته نشده، بلکه در شب عربها بر سر او مي ريزند و او را مي کشند ) - گرديزي ( زين الاخبار )، صفحات 63 تا 65 درباره ي مرگ وي صحبتي نمي کند، ولي پايان وي را در ربيع الثاني سال 395 هجري ( برابر با 1/15 تا 12/ 2 /1005 ) تعيين مي نمايد؛ ابن الاثير، ج9، ص 54 به بعد؛ مستوفي ( تاريخ گزيده )، ص 392 به بعد Wilh. Barthold in der E I,II 583;Barthold,Turk. 269f. ;Oliver 104-106;Nazim 42-47;Rosen,Hil. 275;Gafurov 218/21.

منبع مقاله :
اشپولر، برتولد؛ (1386)، تاريخ ايران در قرون نخستين اسلامي ( جلد اول )، جواد فلاطوري، تهران: شرکت انتشارات علمي و فرهنگي، چاپ هفتم



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط