مترجم: جواد فلاطوري
پس از سقوط سامانيان، محمود غزنوي فرد شاخص عرصه ي سياست ايران محسوب مي شد: موقعي که قسمت ماوراء النهر از کشور سامانيان به دست قراخانيان افتاد، محمود غزنوي بر آن شد که قسمت هاي جنوبي رود جيحون را، که تا آن زمان هنوز به عنوان والي در تصرف داشت، به دولت خويش بيفزايد. در همين زمان حمله ي طاهر پسر خلف بن احمد فرمانرواي سيستان به کوهستان و پوشنگ و متعاقب آن تصرف کرمان - که بهاء الدوله ي ديلمي وي را دوباره از آنجا راند - ( 1 ) به نبرد آشکاري ميان پسر و پدر منجر گشت، و طاهر - يگانه فرزند خلف بن احمد! سرانجام به دست شخص پدر خويش به قتل رسيد ( يا در زندان مجبور به خودکشي گرديد؟ ) ( 21؟ مارس 1002 ميلادي ) ( 2 )، و در نتيجه ي اين عمل، وضع خلف ( 3 ) بن احمد ناپايدار و متزلزل گشت، به طوري که محمود غزنوي توانست سرزميني را که در اختيار وي بود با موافقت ساکنانش بدون رنج و دشواري قابل اعتنائي تصرف کند و به قلمرو حکومت خود ملحق سازد. قيامي هم که اندکي پس از آن بر ضد والي او بر پا شد نيز سرکوب گرديد ( 9/30 تا 10/29 سال 1003 ميلادي برابر ذوالحجه ي 393 هجري )، و سپس آن سرزمين به ديت برادر اين فاتح يعني نصر که در نيشابور بود سپرده شد. ( 4 )
محمود غزنوي به سبب اتحادش با ايلگ خان خود را از جانب شمال آسوده خاطر يافت، و به همين جهت اقدامات نظامي خود را متوجه هندوستان ( از سال 1002 ميلادي برابر 392 هجري ) ( 5 ) نمود. اين اقدامات تمام قواي او را بغايت مشغول ساخت، ولي در مقابل نام محمود غزنوي نيز با تسخير و مسلمان کردن ( تا حد زيادي به اجبار ) قسمت اعظم پنجاب، جاويدان گشت. استقرار و تثبيت قطعي مذهب اسلام در هندوستان، و در نتيجه تدارکات پايگاهي براي ازدياد پيروان پيغامبر اسلام ( صلي الله عليه و آله ) در اين کشور، از اعمال تاريخي محمود غزنوي به شمار مي رود، و تا امروز هم اثر آن باقي است، ولي ما در اينجا مي توانيم به جزئيات آن بپردازيم.
اگر چه سلطان غزنوي مي بايستي با اين عمل بي شک به عنوان برجسته ترين مجاهد مذهبي زمان خود تلقي شده، طبق عقيده ي خود مسلمانان از حملات مسلمان ديگر مصونيت داشته باشد، ولي قَرُلقهاي ترک که تازه به دين اسلام گرويده بودند به رهبري ايلگ خانهاي خود از پيشروي به اين سوي جيحون ( يعني به کشور محمود غزنوي ) خودداري نکردند، و بدين ترتيب افکار ديني ترکهاي متعصب و علاقمند به دين نيز ديگر با عملشان تطبيق نمي کند. اما به همان ميزاني که اين پيکار داخلي دامنه دار مسلمانان، براي دينداران واقعي آن زمان دردناک بود، به همان اندازه نيز از اين رو، به سود پيشرفت و تکامل ايران اهميت داشت، که برادر کشي در ميان ملّت ترک نيز راه يافت و سبب شد که از نفوذ و ورود خارج از حدّ ترکها در داخل ايران جلوگيري گردد. در نتيجه ايران ( بر خلاف ماوراء النهر - ترکستان ) بخصوص به علّت مذکور همانطور که بود، يعني به صورت يک « کشور آريائي » باقي ماند.
قشون غزنوي بر طبق دستور، از مقابل حمله ي قَرُلقها به جانب غزنه عقب نشست و هرات را تا بازگشت محمود از ملتان به دشمن واگذاشت. محمود از غزنه به پادگان قراخانيان در بلخ حمله برد و پادگان بلخ تاب مقاومت نياورده از جيحون گذشت و به سوي ترمذ گريخت. در اين حال ارسلان ايلگ نيز ناگزير به بازگشت شد، و چون در ضمن راه در نتيجه ي حمله ي قشون غُزهاي ترک ضعيف شده بود، از لشکريان غزنوي سخت شکست خورد، و در اثر آن تصرف خراسان براي سلطان محمود تأمين گرديد. ( 6 ) دفع حمله ي دوم ارسلان ايلگ و يکي از ملوک قراخانيان از ختن ( 7 ) به نام قدرخان بن « بغراخان » در سواحل جيحون ( يک شنبه چهارم ژانويه ي 1008 ميلادي ) ( 8 ) نيز قطعيتِ وضع محمود غزنوي را در خراسان تثبيت نمود، ( 9 ) مخصوصاً از اين جهت که در اين اوقات جنگهاي برادر کشي در کشور قراخانيان شروع شده بود ( 10 ) : جنگهايي که تازه با بر سرِ کار آمدن ملک تازه اي ( در سال 1013/1012 مطابق 403 هجري ) پايان يافت. ( 11 )
هنگامي که در اين موقع محمود غزنوي دوباره به هندوستان متوجه شد ( 12 ) و وضع شرق ايران سالياني چند در آرامش، مسير خود را طي مي کرد، کشمکشهاي قسمت غربي فلات ايران ادامه داشت، و از اين رو شدت مي يافت که فرمانرواي کردي به نام بدر پسر حسنويه به صورت عامل شايان توجهي در آمده بود. ( 13 ) بدر در سال 1005/1006 ميلادي ( 396 هجري ) در البندنيجين ( واقع در مشرق بغداد در سرحد جبال ) ( 14 ) قشون بهاء الدوله ي ( 15 ) ديلمي را شکست داد و در سال بعد تا دجله پيش رفت، و در آنجا قلعه ي البردان را در شمال بغداد به تصرف در آورد. ( 16 ) در اين هنگام بهاء الدوله ي ديلمي ناگزير به اقدامات نظامي متقابل گرديد، اما سرداري ( عميد الجيوش ) که براي اين کار وکالت و مأموريت تام يافته بود، در گندي شاپور از ترس، با کرد مقتدر مزبور، يعني بدر، قرارداد متارکه ( 17 ) منعقد ساخت. اين قرارداد به بدر فرصت داد که اندکي بعد از آن در کشمکشهاي خانوادگي آل بويه مداخله نمايد: يعني در تحريکات نايب السلطنه بانو « سيدّه شيرين » از اهل ري که دو پسرش مجد الدوله و شمس الدوله را متناوباً به عنوان حاکم منصوب نموده و به زندان انداخته بود. بدر براي اين منظور قشوني در اختيار وي گذاشت، اما نتوانست همدان را ( که سرانجام شمس الدوله به آنجا گريخته بود ) تصرف کند، و خود را در قم پايدار سازد. ( 18 )
در اين موقع قدرت کردها در نتيجه ي اختلاف بدر با پسرش هلال - بدر، مادر هلال را هنگام تولدش ترک نموده و پسر دوّم خويش ابو عيسي را بر وي برگزيده بود - بسيار ضعيف گرديد، و سرانجام بدر به دست پسر خود هلال به اسارت افتاد و ناگزير گشت که قدرت خود را ميان دو پسرش تقسيم کند، ولي پس از آنکه از اسارت رهايي يافت و خواست از تعهد خود سرباز زند دوباره نزاع برخاست. در ضمن اين کشمکش ابوعيسي به دست برادرش به هلاکت رسيد و هلال نيز خود به اسارت بهاء الدوله ي ديلمي که به آنان حمله نموده بود، افتاد و سپس مورد عفو واقع شد، و منطقه ي حکمراني وي طبعاً به تصرف فاتح ( 19 ) که در اين هنگام موقع و وضع بهتري در برابر پدر اسير مذکور داشت، در آمد.سرانجام بهاء الدوله ي ديلمي در 22 ( يا 27 ) دسامبر 1012 ميلادي ( 20 ) پس از سلطنت بيست و چهار ساله در تقريباً 43 سالگي ( قمري ) به مرض صرع در ارگان ( ارّجان ) در گذشت و ميراث خود را براي سه پسر خود واگذاشت: به پسر اول، ابوشجاع سلطان الدوله، فارس - به پسر دوم، ابوطاهر جلال الدوله، بصره ( کوفه و موصل اندکي قبل از آن به اطاعت فاطميان مصر در آمده بود ) ( 21 )، و به سومي، ابوالفوارس قوام الدوله، کرمان ( 22 ) رسيد. ضعف قدرت آل بويه جبراً با چنين تقسيمي بستگي داشت، ولي در آغاز بدين سبب آشکار نگشت و مهم جلوه ننمود، که نوه ي در يعني طاهر بن هلال براي استيلا بر « شهرزور » ( 1/6 تا 4/ 2/ 1014 ميلادي مطابق رجب 404 هجري ) بر ضد خويشاوندان خود پيکاري برپا نمود، و خود بدر نيز اندکي پس از آن ( 1015/1014 مطابق 405هجري ) به دست اميران خويش در اثناي محاصره ي قلعه ي کردي « حصن کوسحد » به قتل رسيد، زيرا وي بر خلاف ميل و نظر ايشان مي خواست در زمستان بجنگد. قاتلين بدر به فخر الدوله ي ديلمي پيوستند و بسياري از ساير اعضاي اين خاندان بر سر ميراث بدر با يکديگر به نزاع برخاستند. هلال نيز در اين موقع آزاد شد، ولي در ( 4/25 تا 5/22 سال 1015 ميلادي مطابق ذوالحجه ي 405 هجري ) ( 23 ) در جنگي از پا در آمد و در نتيجه ي خطر وحشت زاي تشکيل دولتي از طرف کردها از ميان رفت.
در اين ميان محمود غزنوي، نه فقط در هندوستان ( 24 )، بلکه در ايران نيز قلمرو حکومت خود را توسعه داده بود، و در سال 1011/1010 ميلادي ( 401 هجري ) سپاهيانش پس از پيکارهاي طولاني، از طرف غزنه، با حيله ي رزمي ( جنگ و گريز، فرار تصنعي و حمله ي مجدد )، منطقه ي کوهستاني ( واقع در جنوب شرقي هرات ) صعب الوصول طايفه ي کافرِ قُطّاع الطريق وحشت آور غور را - که مورد نزاع دو قبيله از آنان بود ( 25 ) - به تصرف در آوردند، و رئيس ايشان آهنگسر، معروف به ابن سوري، را اسير کردند؛ اما آهنگسر در زندان خود را مسموم نمود. ( 26 )
در سالهاي بعد نيز فرمانرواي قُصدار ( در سرزمين توران واقع در شرق مکران ) که کوشيده بود با کمک قراخانيان ( ظاهراً از راه سيستان ) به هرات حمله کند، به اطاعت محمود در آمد. ( 27 ) سرانجام در سالهاي 1018/1019 ميلادي ( برابر 409 هجري ) محمود غزنوي به جنگ افاغنه ي « کافر » ( 28 ) برخاست، و در اين اقدامات، خطرناکترين سرزمين دست نخورده به چنگ فرمانرواي ترک افتاد و در سايه ي آن نيز، راه نفوذ مذهب اسلام تدريجاً به منطقه ي کوهستاني هموار گشت، و تازه از اين زمان به بعد رفته رفته، ولي به کندي، در مناطق کوهستاني شرقي ايران پيرواني براي قرآن به وجود آمد، و دامنه ي آن از آن طرف به جانب مشرق ( مثلاً در غورستان، کافرستان قبلي، واقع در جنوب هندوکش ) کشيده شد و تا عصر حاضر ادامه دارد.
در اين موقع دوباره محمود غزنوي فرصت يافت به هندوستان حملات مجددي بنمايد ( 1013/1014 ميلادي برابر 404 هجري و 1016/1015 ميلادي برابر 406 هجري و 1016/1017 ميلادي مطابق با 407 هجري ) ( 29 ). علاوه بر آن محمود در پيکار با خوارزميان، که به رهبري و تحريک مشتي از امراي خويش شاه خوارزم ( خوارزمشاه ابوالعباس مأمون بن مأمون دوم ) يعني داماد محمود را به سبب آنکه مي خواست نام پدر زن خويش را در خطبه وارد کند، کشته بودند، پس از چند پيکار مقدماتي در جنگ دشواري، بر آنان غلبه يافت و جز معدودي از ايشان ديگران را به قتل رسانيد ( چهارشنبه 20 مارس 1017 برابر 12 شوال 407 هجري ). در نتيجه، سرزمين مزبور ( خوارزم واور گنج سوم ژوئيه 1017 برابر پنجم صفر 408 هجري ( 30 ) براي هميشه استقلال خود را از دست داد و به اطاعت يکي از « بيگ » هاي فرمانرواي مقتدر غزنوي به نام التونتاش که عنوان « حاجب » داشت در آمد و با اين اقدام کوششهاي استقلال طلبانه ي آن، سر کوب شد. ( 31 )
در آن هنگام که شهرت محمود روز بروز به طوري افزايش مي يافت که حتي چينيان و اويغورها ( 1027/1024 برابر 418/415 هجري ) سفرائي به دربار او فرستادند ( 32 )، در مغرب کشور ميان آل بويه دشمني و خصومتي که در نتيجه ي تقسيم بندي سال 1012 به طور قطع و يقين پيش بيني مي شد، آغاز گرديد. - گر چه در واقع شمس الدوله ( پسر فخرالدوله ) پس از مرگ پدر نتوانست ري، مقرّ حکومت برادر خويش مجد الدوله را، طي حمله اي، براي هميشه از دستش در آورد ( 1015 ميلادي ) ( 33 )، ليکن مجد الدوله به قدري ضعيف شده بود که او با مادرش با وجود کمک اسپاهبد در ري، از طرف قواي پولاد ( فولاد ) که از طبقات پائين برخاسته بود، محاصره شد - پولاد کسي بود که مجدالدوله قبلا از واگذاري شهر قزوين به عنوان تيول به وي امتناع کرده بود و از طرف منوچهر پسر کاووس « منوچهر بن قابوس » حمايت مي شد - و ( مجدالدوله ) ناگزير گشت اصفهان را که تا آن موقع از 1007/1008 ميلادي ( برابر 398 هجري ) علاء الدوله ابوجعفر محمد بن دشمن زيار معروف به « ابن کاکويه » ( اين کلمه ديلمي و به معني عمو آمده ) پسر عموي مادر فرمانرواي ري و نواده ي مرزبان ديلمي بر آن حکومت مي کرد ( 34 )، به اين پولاد طاغي واگذار کند، ولي به محض اينکه هم پيمان او، منوچهر، خود را عقب کشيد پولاد ناچار به اطاعت مجدالدوله در آمد ( 35 ) و در نتيجه ابن کاکويه ( که در منابع به طور کلي چنين ناميده مي شود ) توانست سرانجام خود را در اصفهان پايدار سازد.
بلافاصله بعد از آنکه در همان سال 1016/1018 ميلادي ( 407 هجري ) بويهي کرماني، يعني ابوالفوارس ( در منابع و يرا بدين نام مي خوانند ) پس از پيشروي غير منتظره اي به سوي شيراز، از برادرش سلطان الدوله شکست خورد و از سرزمين اصلي خويش نيز رانده شد، سلطان محمود بالاخره فرصت مطلوب خود را به دست آورد، يعني توانست با پشتيباني ابوالفوارس که در پناه وي در آمده بود در سرزمين غربي و جنوبي آل بويه در ايران مداخله نمايد. در واقع ابوالفوارس آن قدر قدرت نداشت که بتواند در رأس سپاه غزنوي در سال 1017/1018 ( 408 هجري ) در کرمان و فارس پابرجا شود، ولي نفوذ سلطان بزرگِ ترک، به قدري زياد و با اهميت بود که سلطان الدوله مي بايست سرانجام به استقرار مجدد حکومت ابوالفوارس در کرمان تن در دهد، ( 36 ) ولي بعکس کشمکش وي با برادر ديگر، يعني ابوعلي حسن، مُشرّف الدوله، در بين النهرين تا سال 1022/1023 ( 413 هجري ) ادامه داشت. ( 37 )
آشوبهاي داخلي دامنه دار ديگري هم که گاهي به جنگهاي ملي، مثلاً در سال 1021/1020 ميلادي ( برابر 411 هجري ) در همدان ميان کردها و ترکها ( 38 ) منجر مي شد و به نوبه ي خود مخالفت ايرانيان را در مقابل سلطه ي ترکان منعکس مي کرد، به تزلزل ارکان حکومت آل بويه کمک مي نمود. اما مخالفت کردها تنها با ترکان نبود، بلکه بر ضد ديلميان نيز طغيان کردند بدين صورت که در جنگ بين « صاحب » همدان ابوالحسن سماء الدوله ( که از سال 1022/1021 ميلادي برابر 412هجري جانشين پدرش سماء الدوله شده بود ) و خويشاوند و پشتيبان وي ابن کاکويه، به ابن کاکويه پيوستند. ابن کاکويه نيز با فرهادبن مرداويچ ديلمي ( 39 ) که تا آن زمان تيول دار شمس الدوله در بروجرد بود هم پيمان شده بود، ولي پس از پيروزي ايشان، کردها ديلميان را نيز مانند ترکان راندند؛ و با وجود اينکه ابن کاکويه « دينور » و « شاپورخواست » را تصرف نمود، ( 40 ) به راندن کردها ازجوزقان توفيق نيافت ( 1026 ميلادي مطابق 417 هجري ) ( 41 ).
در بين النهرين نيز ميان آل بويه و ترکها کشمکش سخت در گرفت. ( 42 )مقارن با تجلّي اين حوادث سخت نگراني آور در روابط سپاهيان و ملّتهاي مختلف و توأم شدن آن با کشمکش ها و اختلافاتي که بر سر تاج و تخت مي شد، سلطان الدوله در 6/ 12/ 1024 تا 3/ 1/ 1025 ميلادي يعني در ماه شوال 415 هجري ( يا در 9/27 تا 10/25 سال 1025 ميلادي برابر 24 شعبان 416هجري ) در 22 سال ( ؟ ) و پنج ماهگي در گذشت. ترکهايي که در ميان سپاهيان وي بودند با جانشيني برادرش ابوالفوارس ( در کرمان ) موافقت نمودند در حالي که وزيرش براي جانشيني پسر وي ابو کاليجار، مرزبان، عمادالدين، تلاش مي کرد، و سرانجام، اين ( وزير ) با وجود اينکه مي کوشيد با حکمران کرمان آشتي کند، به قتل رسيد.
با اين حال پسرش ابوالقاسم با ابو کاليجار جوان متحداً بر ضد ابوالفوارس قيام نمودند، و وي را از فارس بيرون راندند، ولي ابوالفوارس توانست حکومت کرمان را محفوظ بدارد. ( 43 ) اين حقيقت که در واقع نيروي سپاهيان ديلمي عامل مؤثر و ملاک و ميزان فرمانروايي آل بويه بوده بدين وسيله به جهانيان آشکار گشت که تنها، اظهار ديلميان در پسا ( فسا ) و شيراز مبني بر اينکه از ابو کاليجار رضايت ندارند، براي کشاندن ابوالفوارس به سرزمين فارس کفايت نمود؛ ولي باز هم قرار داد آنان دائر بر اينکه حکومت فارس به ابوالفوارس و حکومت خوزستان به ابوکاليجار محول گردد، دوام، بسيار نيافت؛ و با وجود اينکه ابوالفارس سپاهش را با ده هزار سرباز « کُرد » تقويت نمود باز در ميان بيضا و اصطخر شکست خورد و دوباره به کرمان رانده شد. ابوکاليجار توانست بر خلاف ميل شيرازيان از سال 1026 ميلادي ( 417 هجري ) مجدداً حکومت خود را در فارس مستقر سازد ( 44 ) ليکن کوشش وي در راه تسخير کرمان ( 1027 ميلادي برابر 418 هجري ) با عدم موفقيت مواجه گشت؛ زيرا قشون وي تاب تحمل گرماي آن سرزمين را نياورد، و همزمان با آن نيز در عقب سر وي شورشي در منطقه ي باتلاقي سفلاي فرات بپا خاست؛ و او نيز در تحت اين شرايط ناگزير شد که با پرداخت 20 هزار دينار به عموي خويش ابوالفوارس موافقت کند. ( 45 ) ابوالفوارس هم، که به سبب بي رحمي و قساوت منفور بود، يک سال بعد ( شايد به وسيله ي زهر ) در گذشت ( 11/21 تا 12/20 سال 1028 ميلادي برابر ذوالقعده ي 419 هجري )، و مايملک او در کرمان بدون هيچ دشواري به دست برادرزاده اش ابو کاليجار افتاد. ( 46 )
اوضاع اصفهان و همدان نيز بهتر از اين نبود. در اين نواحي نيز مجدالدوله و ابن کاکويه ( علاء الدوله ) ناگزير شده بودند که در مقابل اسپهبد مازندران ( طبرستان ) و همچنين در برابر منوچهر پسر قابوس - که هر دو، به تحريک افسري ياغي يعني علي بن عمران برانگيخته شده و پس از تصرف همدان، اصفهان را محاصره نموده بودند - از خود دفاع نمايند، تا توانستند بعد از پيکارهاي طولاني آنان را به عقب برانند ( 4/11 تا 10/ 5/ 1027 ميلادي برابر با ربيع الاول 418 هجري ) ( 47 ) نتيجه ي اين کشمکشها اين بود که مجدالدوله نابخردانه از محمود غزنوي استعانت جست. محمود غزنوي که به طور آشکار در آرزوي اضمحلال قدرت آل بويه و نفوذ آنان روي خلفا بود، بي درنگ با مساعدت منوچهر بن قابوس به سوي جبال پيشروي کرد، و در 4/19 تا 5/17 سال 1029 ( ربيع الثاني 420 هجري ) همدان را تصرف نمود و فرمانرواي غافلگير شده ي بويهي را بر خلاف عهدي که نموده بود، توقيف کرد. در شهرهاي همدان، قزوين، ساوه، آبه و ري که به تصرف محمود در آمده بود، گنجينه هاي بسياري به دست محمود فرمانرواي ترک افتاد، و از ري نيز کتابخانه اي با خود همراه برد. سپس محمود، منوچهر بن قابوس و چون اندکي پس از آن ( 48 ) منوچهر در گذشت، پسر و جانشين او ابوکاليجار انوشيروان را، قبل از آنکه وراثت وي را تأييد نمايد به پرداخت پانصد هزار دينار ناگزير ساخت و نيز پسر خود مسعود غزنوي را براي تصرف زنجان و ابهر و سپس، با وجود قراردادي که با علاء الدوله ( ابن کاکويه ) منعقد ساخته بود به تصرف اصفهان فرستاد. از آن پس، در سراسر جبال به نام ترک بزرگ ( محمود ) خطبه خوانده مي شد و مسعود پسرش به جاي او و به نام او کشور را اداره مي کرد و قيامهاي اصفهان و قزوين و نواحي آن را با سرکوبي خونيني منکوب مي ساخت ( 1029 ميلادي مطابق 420 هجري ) ( 49 ). به استثناي همدان، که علاء الدوله پس از فرار موقتي به شوشتر، سرانجام توانست آنجا را نگاه دارد ( 1030 مطابق 421 هجري ) ( 50 )، سراسر جبال به دست محمود غزنوي افتاد، و حکومت آل بويه در مرکز ايران پايان يافت. در اين موقع به نظر مي رسيد که محمود غزنوي به زودي تمام فلات ايران ( به انضمام شمال غربي هندوستان ) را تحت لواي مقتدرانه ي خويش در خواهد آورد، ولي ناگهان در پنج شنبه 30 آوريل 1030 ميلادي برابر 23 ربيع الثاني 421 هجري در غزنه در گذشت. ( 51 )
پينوشتها:
1- رجوع کنيد به :
Muhammad Nazim : The life and times of Sultan Mahmud of Ghazna, Cambridge 1931;Aleksandr Jur evic Jakubovskij : Mahmud Gaznevi. K voprosu o proischozdenii i charaktere Gaznevidskogo Gosudarstva im Sammelbande « Ferdovsi » Leningrad 1931,S. 51-96; « Mahmud ibn Subuktigin » von T. W. Haig in der E I,III 143-145 und « Ghaznawiden » von M. Longworth Dames in der E I,II 163-167. -Miss. Iqbal M. Shafi : Fresh light on the Ghaznavids,in der « Islamic Culture » XII ( 1938 ) ,S. 189-234.
2- برابر با چهارم جمادي الاولي سال 392 هجري. اين روز، روز شنبه بوده، نه - برخلاف آنچه نقل شده- دوشنبه؛ جوزجاني ( طبقات ناصري، فهرست : 153 )، صفحات 8 تا 11.
3- او را اسير کردند و به گوزگان فرستادند در آنجا پس از چهار سال به بهانه ي اينکه با قراخانيان مکاتبه دارد، به زندانش افکندند و در رجب 399 هجري ( برابر با 1 تا 30/ 3 /1009 ) در گذشت.
4- هلال الصابي ( فهرست 98 )، صفحات 379 تا 393، 397، 404 تا 414، 426، 440؛ گرديزي ( زين الاخبار )، ص 63 و 66 به بعد- عتبي ( ترجمه ي تاريخ يميني )، صفحات 237 تا 257؛ تاريخ سيستان، صفحات 345 تا 357؛ - ابن الاثير، ج9، ص 55 به بعد و 58 تا 60 ( بعضي از قسمت ها طبق عتبي است ) ؛ عوفي ( جوامع الحکايات ) ص 164 شماره ي 634 Browne II 91-96 , 118f. ; Nazim 67-70;Gafurov 229-234.
5- گرديزي ( زين الاخبار ) ، صفحات 65 تا 67 و 69 به بعد؛ - ابن الاثير، ج9، ص 59 و 64 و غيره. در مورد اقدامات جنگي محمود در هند اساساً بايد رجوع شود به : Nazim 86-122.
6- گرديزي ( زين الاخبار ) ص 68 ؛ ابن الاثير، ج9، ص 65؛ عوفي ( جوامع الحکايات )، ص 213، شماره ي 1539و نيز : Barthold ,Turk 272f.
7- گرديزي ( زين الاخبار )، ص 68؛ و نيز رجوع کنيد به : Pritsak,Karluk 295.
8- گردريزي ( زين الاخبار )، ص 69. روز يکشنبه 22 ربيع الثاني سال 398 هجري را نام مي برد که برابر است با 5 ژانويه / 1008. ولي اين روز، روز دوشنبه بوده است. نه يک شنبه.
9- گرديزي ( زين الاخبار )، ص 69؛ عتبي ( ترجمه ي تاريخ يميني )، ص 297؛ - ابن الاثير، ج9، ص 66.
10- ابن الاثير، ج9، ص 76.
11- عتبي ( ترجمه ي تاريخ يميني )، صفحات 275/ 278، 292/ 301، 335/331، 396/391؛ ابن الاثير، ج9، ص 82 و 102 تا 104.
12- ابن الاثير، ج9، ص 66 و 71و 73.
13- رجوع کنيد به هلاک الصابي، ( فهرست: 98 )، ص 474 به بعد.
14- Le Strange,Lands 63.
15- ابن الاثير، ج9، ص 65.
16- مرجع سابق، ص 67. Schwarz VI 701.
17- ابن الاثير، ج9، ص 67 به بعد.
18- مرجع سابق ص 70؛ و نيز به : Karl V. Zettersteen in der E I,IV 333.
19- ابن الاثير، ج9، ص 73 به بعد.
20- بنا به کتب ديگر، دهم جمادي الاخريف سال 403 هجري.
21- ابن الاثير، ج9، ص 76.
22- مرجع سابق، ص 83.
23- مرجع سابق، ص 84 به بعد و 90 و نيز Schwarz VII 862.
24- عتبي ( ترجمه ي تاريخ يميني )، صفحات 292/285، 301/305، 320/322، 347/356؛ ابن الاثير، ج9، ص 71 و 73.
25- حدود العالم، ص 102 و شرح آن ص 333 و 342به بعد با منابعي که در آنجا به آنها اشاره شده است. ( فهرست: 36 ).
26- گرديزي ( زين الاخبار )، ص 71؛ عتبي ( ترجمه ي تاريخ يميني )، ص 322، 324؛ ابن الاثير، ج9، ص 76؛ و نيز Nazom 70-73 درباره ي « سوري » مراجعه کنيد به Justi,Namb,317 rechts ( Nr,3 ) و در مورد « غور » رجوع کنيد به: M. Langworth Dames in der E I. II 170.
27- عتبي ( ترجمه ي تاريخ يميني )، ص 337/335 ( در اين مورد رجوع کنيد به : Nazim 74,Anm,21 - ابن الاثير، ج9، ص 78. درباره اراضي قصدار رجوع کنيد به:
Le Strange,Lands 331-333. C. E. Bosworth : The Early Islamic history of Ghur,in Central Asiatic Journal VI/2 ( 1961 ) ,S. 116-133.
28- عتبي ( ترجمه ي تاريخ يميني )، ص 423/427 ؛ تاريخ بيهقي، صفحات 110 تا 115؛ ابن الاثير، ج9، ص 107؛ و نيز: Nazim 74-76.
29- گرديزي ( زين الاخبار )، ص 72 به بعد؛ عتبي ( تاريخ يميني )، ص 407/419- ابن الاثير، ج9، ص 83 به بعد و 89 و 91.
30- عتبي ( ترجمه ي تاريخ يميني )، صفحات 403 تا 406؛ تاريخ بيهقي صفحات 669 تا 678؛ -گرديزي ( زين الاخبار )، ص 73 به بعد، ابن الاثير، ج9، ص 90. عوفي ( جوامع الحکايات )، ص 204، شماره ي 1241؛ - و نيز Barthold,Turk 275-279;Nazim 56-60 درباره اين سلسله ي دوم سلاطين خوارزمشاهي رجوع کنيد به : Zambaur 208;Nazim 184f;Aleksej Markov. Zapiski numizmat. otd. russk. archeol. ob-va I 80; Tolstov im Sammelwerk « Biruni » Lit. -Verz Nr,120 ) ,S. 17-21.
31- سياست نامه، ص 206.
32- گرديزي ( زين الاخبار ) ص 87، مروزي ( فهرست : 39 ) صفحات 19 تا 22 و 76 تا 80.
33- عتبي ( ترجمه ي تاريخ يميني ) ص 382/387؛ ابن الاثير، ج9، ص 86.
34- رجوع کنيد به: Miles,Kakw. S. 89-104 در اين منابع و هم در کتاب Zambaur صفحه ي 217 از منابع ديگري بخصوص در مورد سکه شناسي، ياد مي گردد. « دشمن زيار » در روي سکه ها « دشمن -زار » آمده است، رجوع کنيد به : Johann Gustav Stickel in der ZDMG XVIII ( 1864 ) ,S. 298;-Justi,Namb. 88 lks. ;Justi,Namb. 152 rechts und Huart E. I. II 714f.
35- ابن الاثير، ج9، ص 71 و 92 و نيز : Rabino,Dyn. loc. 313f.
36- گرديزي ( زين الاخبار )، ص 71؛ ابن الاثير، ج9، ص 101 به بعد؛ و نيز رجوع کنيد به : Karl V. Zettersteen in der E I,IV 950f.
37- ابن الاثير، ج9، ص 109 و 112 به بعد- تسخير آناتولي در 1015/1021- آن طوري که Ibrahim Kafesoglu Dochen,Mal. S. 51 mit Anm. 50,51;-Cahen im « Journal Oriatique » 1954، S. 275-279.
38- ابن الاثير، ج9، ص 110 به بعد.
39- رجوع کنيد به : Justi,Namb. 102 rechts ( Nr. 34 ).
40- ابن الاثير، ج9، ص 114.
41- ابن الاثير، ج9، ص 121.
42- ابن الاثير، ج9، ص 115 و 126 ( در سال 1028 ميلادي برابر 419 هجري در بغداد و بصره ).
43- ابن الاثير، ج9، ص 116.
44- ابن الاثير، ج9، ص 116 به بعد؛ و نيز H. Bowen in E I ( 2 ) ,II 131f.
45- ابن الاثير، ج9، ص 124 و نيز Browne,Isf. 675f.
46- ابن الاثير، ج9، ص 127. و نيز زرکوب ( شيرازنامه )، ص 34 به بعد ( با ذکر تاريخ غلط ).
47- ابن الاثير، ج9، ص 123 به بعد.
48- ابن الاثير، ج9، ص 137. بنا به نقل ابن اسفنديار ( تاريخ طبرستان )، صفحات 233 تا 235 وي در سال 1033 وفات يافته. رجوع کنيد به Ross,Dyn. 210.
49- گرديزي ( زين الاخبار )، ص 90 به بعد؛ ابن الاثير، ج9، ص 128 به بعد؛ عوفي ( جوامع الحکايات )، ص 230، شماره ي 1745- و نيز رجوع کنيد به : Vartan der Grosse ( Arminier ) bei Brosset,Add. 221f, Schwarz VI 718;Wiet 177f.
50- ابن الاثير، ج9، ص 137 و نيز Nazim 80-85.
51- تاريخ بيهقي ( فهرست : 161 )، ص 12- گرديزي ( زين الاخبار )، ص 92؛ تاريخ سيستان، ص 362؛ مستوفي ( تاريخ گزيده )، صفحات 394 تا 401- ابن خلکان ( فهرست : 113 )، ج8، صفحات 84 تا 88 ( شماره ي 723 ) ؛ ابن الاثير، ج9، ص 138 و نيز Nazim 123-125 ( کوششي که در مورد تمجيد اقدامات محمود به عمل آمده در « Islamic Culture » V/3, 1931,S. 496-498 به عنوان « دفاع » غير کافي تلقي شده است. ) طبق روايات ديگر ( در کتاب اخير و ابن خلکان )، محمود قبل از تاريخ مذکور در متن، يعني در 18 فوريه ي 1030 ( يازده صفر 421 هجري ) وفات يافته است.
اشپولر، برتولد؛ (1386)، تاريخ ايران در قرون نخستين اسلامي ( جلد اول )، جواد فلاطوري، تهران: شرکت انتشارات علمي و فرهنگي، چاپ هفتم