ماهيت آمريکا: استثناگرايي، سلطه گرايي و شمول گرايي

تاريخ حضور انسان در فراآتلانتيک را سي هزار سال قبل مي دانند، زماني که اولين انسان از سيبريه به آلاسکا دست پيدا کرد. باستان شناسان ورود انسان به حوزه آتلانتيک و آمريکاي شمالي را به ده هزار سال قبل از ميلاد باز مي
دوشنبه، 4 اسفند 1393
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
ماهيت آمريکا: استثناگرايي، سلطه گرايي و شمول گرايي
 ماهيت آمريکا: استثناگرايي، سلطه گرايي و شمول گرايي

 

نويسنده: دکتر سعيد رضا عاملي (1)




 

تاريخ حضور انسان در فراآتلانتيک را سي هزار سال قبل مي دانند، زماني که اولين انسان از سيبريه به آلاسکا دست پيدا کرد. باستان شناسان ورود انسان به حوزه آتلانتيک و آمريکاي شمالي را به ده هزار سال قبل از ميلاد باز مي گردانند ( بدفورد و کولبورن، 1976:1) . در سال 1507 ميلادي نقشه بردار آلماني مارتين والدسيمولر (2) نقشه اي را توليد کرد و به تبع آمريکو وسپوسي (3)، نيم کره ي غربي را آمريکا ناميد (ماير و همکاران (4)، 2003:25). نام آمريکا به عنوان نام کشور براي بار اول در سال 1776 در بيانيه ي استقلال آمريکا مورد استفاده قرار گرفت و در 15 نوامبر 1777 در دومين کنگره ي قاره اي به تصويب رسيد و از آن پس در اسناد و مدارک نام ايالات متحده ي آمريکا شکلي رسمي به خود گرفت. جورج واشينگتن به عنوان اولين رئيس جمهور آمريکا در 30 آوريل 1789 به قدرت رسيد. آمريکا بعد از کانادا، روسيه و چين بزرگ ترين سرزمين خشکي و آبي جهان محسوب مي شود که مساحتي حدود 630، 826، 9 کيلومتر مربع را شامل مي شود. قدمت بوميان آمريکا و بوميان آلاسکا به 12000 تا 40000 سال مي رسد.
آغاز آمريکاي جديد با جنگ و تجاوز عليه بوميان آمريکا بود که منجر به کشتار جمعيت زيادي از بوميان آمريکا شد. تاريخ آمريکا منعکس کننده ي اقدامات تجاوزکارانه ي بسياري است که بخشي از آن فجايع داخلي مربوط به ظهور آمريکاي جديد و بخش ديگر مرتبط با دخالت هاي خارجي آمريکاست. لذا مي توان آمريکا را با آمريت و جنگ بازشناسايي نمادين نمود.
جنگ ها و دخالت هاي آمريکا در فيليپين که بين سال هاي 1899 تا 1902 به طول انجاميد و منجر به کشته شدن ميليون ها غير نظامي و نظامي در فيليپين شد، نمونه اي از تاريخ جنگ هاي ظالمانه ي آمريکا در جهان است. جنگ جهاني دوم و کشتار اتمي آمريکا در هيروشيما و ناکازاکي و فاجعه ي کشته شدن بيش از 300 هزار نفر و آثار جراحت به جاي مانده ي مجروحان هسته اي بسيار در نسل هاي بعدي ژاپن نمونه اي ديگر است. فاجعه ي جنگ مداخله جويانه ي آمريکا در ويتنام که نزديک به 20 سال بين سال هاي 1955 تا 1975 يعني در دوره ي جنگ سرد طول کشيد، منجر به کشته شدن دو تا چهار ميليون نفر از مردم نظامي و غير نظامي در شمال و جنوب ويتنام، کامبوج و لائوس شد که در نهايت پيروزي ويتنام را به دنبال داشت. طي اين جنگ، آمريکا بين 8 تا 15 ميليون تن بمب بر سر مردم جنوب شرق آسيا ريخت و اين مقدار حداقل چهار برابرميزان بمب هايي است که آمريکا در جنگ جهاني دوم مصرف کرد ( گيبسون (5)، 1991: 376 ).
باخت آمريکا در جنگ ويتنام در دوره ي ريچارد نيکسون (6) در سال 1973 موجب شد که کنگره ي آمريکا اقدام به تأسيس «برنامه ي قدرت هاي جنگ (7)» کند که از اين طريق بتواند مديريت قوي تري براي جنگ هاي آمريکا به وجود بياورد ولي اين برنامه نيز در عمل موفقيت هاي چنداني را به وجود نياورد ( هندريسکون (8)، 2000).

با پايان دوره ي جنگ سرد در سال 1989 و شکل گيري نظام تک قطبي، روحيه ي تهاجمي آمريکا نسبت به ديگران تشديد شد. در دکترين بوش که در اول ژوئن 2002 مطرح شد، بردباري در مقابل دشمن جاي خود را به ابتکار عمل و روحيه ي فعال در مواجهه با دشمن و بردن جنگ در سرزمين دشمن اعلام شد. بوش همزمان از دکترين دومي سخن گفت که به منزله ي قدرت نرم آمريکا بود. او از صدور دموکراسي به آفريقا، آمريکاي لاتين و جهان اسلام به عنوان دکترين دوم سخن گفت و در نهايت به عنوان دکترين سوم از برتري نظامي آمريکا و استفاده از قدرت نظامي آمريکا سخن به ميان آورد. اين سه دکترين در سپتامبر 2002 به عنوان استراتژي امنيت ملي ايالات متحده در حمايت از دموکراسي و برتري نظامي آمريکا به امضاي بوش رسيد. ( کوي (9)، 2004). در واقع دموکراسي سازي نيز به عنوان يک دکترين قدرت براي توسعه ي ارزش هاي آمريکايي در جهان مطرح است که زمينه ي سلطه ي سياسي آمريکا بر جهان را فراهم مي سازد.

روحيه تجاوزگرانه ي آمريکا فقط در سطح نظامي و اقتصادي بروز پيدا نکرده است، بلکه به استناد دادگاه هاي آمريکا، در حوزه ي ديني هم کشيش ها و کاردينال هاي آمريکايي، منشأ فساد و تجاوز به کودکان و نوجوانان بوده اند. به عنوان مثال در سال 2002 مشخص شد که صدها کشيش در کليساي بوستون که زير نظر اسقف اعظم آمريکا کار مي کنند گرفتار تجاوز جنسي به دختران و پسران جوان بوده اند. يکي از اين کشيش ها جان جيوگان (10) بود که به 86مورد تجاوز جنسي طي 35 سال خدمات کليسايي خود اعتراف کرد. بيش از 130 نفر شهادت دادند که اين کشيش به آنها تجاوز کرده است. در ميان تجاوزشدگان کودکان و حتي کودکي 4 ساله وجود داشت. در ميان اين کشيش ها شخصيت هاي کليسايي مثل کاردينال برنارد لا (11) بودند که به موارد زيادي از تجاوز جنسي به ديگران اعتراف کردند (دربر(12)، 2004، 76-79).
آمريکا در طول مسير سلطه طلبي هاي محلي و فرامحلي خود همواره مسير « مسلط شدن بر همگان » را دنبال مي کرد و در اين مسير از جنگ سخت و جنگ نرم بهره مي جست. در جنگ سخت به صنعت کشتار جمعي تا اوج سلاح هاي هسته اي، سلاح هاي شيميايي و سلاح هاي ميکروبي پيش رفت. در جنگ نرم نيز از صنعت خلق قدرت بزرگ آمريکا، توانايي آمريکا در پيروزي بر ديگران، ديگري هراسي احمقانه ي حريف، فرو ريختن ديگران، جذب ديگري در عرصه ي ملي و تمدني آمريکا و در منطق ديگر تخريب جمعي فرهنگي و کشتار جمعي فرهنگ و ارزش هاي اجتماعي ساير ملل بهره مي گرفت.
جوزف ناي (13) قدرت نرم آمريکا را در قلمرو اطلاعات ترسيم کرده است و اطلاعات را در سه گروه 1) توليد فراگير اطلاعات، مثل اخبار و آمار و 2) اطلاعات مقايسه اي که به نوعي موجب تقويت قدرت آمريکا شود و 3) اطلاعات و داده هاي استراتژيک که به نوعي بر نقاط حساس مواجهه با ديگري تأکيد مي کند ( ناي، 2002).
به نظر مي رسد قدرت نرم در ظرف قدرت سخت زمرگذاري و رمزگشايي مي شود. لذا آمريکا منهاي قدرت سخت نمي تواند قدرت نرم توليد کند و منهاي قدرت نرم، قدرت سخت آمريکا از پوشش حمايتي برخوردار نمي شود. اما نکته اي که در هر دو قدرت آمريکا از پوشش حمايتي جهاني برخوردار نمي شود. اما نکته اي که در هر دو قدرت آمريکا مغفول مانده است، توجه به 1)حقيقت عدالت و 2) آثار واقعي عنصر آگاهي است. ظلم هر چه در ظرف قدرت سخت و چه در بستر قدرت نرم، امکان استمرار ندارد و خود عامل بازدارنده ي سلطه و استمرار آن است. خصوصاً وقتي عنصر آگاهي از ظلم و بي عدالتي، موجب کاهش و معکوس شدن تأثيرگذاري از مسير ناخودآگاه مي شود، عاملي براي تشديد بيداري وجدان جمعي جهاني مي شود.
روحيه استثناگرايانه، سلطه گرايي جهاني و شمول گرايي همراه با خودخواهي، استبداد و تحميل، ماهيت غالب آمريکا امروز را تشکيل داده است. به عبارتي، ماهيت سياسي آمريکا بر آمريکاي مردم و روشنفکران آمريکا و همچنين بر آمريکاي علم و پيشرفت غلبه پيدا کرده است. امروز نام آمريکا به عنوان نماد زور و سلطه شناخته شده است و ناخودآگاه نوعي عکس العمل نگران کننده در ميان مردم جهان نسبت به حضور آمريکا به وجود آمده است.
استثناگرايي آمريکايي همراه با نگاه سلطه بر جهان و نهادينه شدن اين نگاه در عرصه ي سياسي، اقتصادي و فرهنگي، مرجع توليد مسائل زيادي براي همه ي جهان شده است. شمول گرايي آمريکا در عرصه ي جهاني منشأ گسترش و فراگير شدن جنگ، فساد، به هم ريختگي فرهنگي و توسعه ي پليدي شده است.
تبيين ماهيت آمريکا به عنوان يک کليت که در يک نظام نام گذاري همه ي آمريکا و همه ي ظرفيت هاي آمريکا را شامل شود، مستلزم ارائه ي نوعي تيپ شناسي از آمريکا است. اين تيپ شناسي هفت آمريکا را از هم متمايز مي کند ( عاملي، 1390 ):
1) آمريکاي نظام سياسي که پيوند خورده با سلطه و انديشه هاي سلطه بر جهان است. آمريکا هم در سطح سياسي و هم در سطح نظام سرمايه داري تحت تأثير جدي حلقه هاي فکري و عملياتي صهيونيسم است ( مدوف (14)، 2002 ).
2) آمريکاي نظام سرمايه داري که به دنبال سلطه ي اقتصادي و جذب حداکثر سود براي حداقل جامعه، هم در حوزه ي ملي آمريکا و هم در سطح جهاني است. آمريکا در آغاز خود نيز يک آغاز همراه با فاصله ي اجتماعي است. هال و ليندهولم ( 17: 1999) تصريح مي کنند: « در سال 1670 يک سوم ثروت آمريکا در اختيار 5 درصد جمعيت آمريکا صاحب يک چهارم ثروت آمريکا مي شوند. جاي تعجب دارد که در دوره اي که توکويل از عدالت در جامعه ي آمريکا به عنوان محوري ترين وجه اين جامعه صحبت مي کند، يک درصد جمعيت آمريکا، صاحب يک سوم ثروت آمريکا هستند و به لحاظ جا به جايي ثروت وضعيت به گونه اي است که فقط دو درصد ثروتمند آن از خانواده هاي غير ثروتمند هستند. »
3) آمريکاي نهادهاي فرهنگي و رسانه اي که هم در فضاي فيزيکي و هم در فضاي مجازي در قالب هاليوود، سي ان ان و نهادهاي بزرگ مجازي مثل گوگل، يوتيوب، تويتر و فيس بوک، جلوه ي سومي از استعمار يعني استعمار مجازي (عاملي، 1389) را رقم مي زنند.
4) آمريکاي نظام آموزشي و به طور خاص آموزش عالي که در پيوند با بازار، سياست و قدرت نظامي و سلطه گر آمريکا منابع متفاوتي از قدرت آمريکا را رقم زده اند.

5) آمريکاي روشنفکري سياسي و اجتماعي و آمريکاي فرهنگ مخالفت. اين آمريکا به نوعي آمريکاي حساس و فعال عليه ناهنجاري هاي سياسي و اجتماعي آمريکاست که از روحيه ي اعتراض به ناهنجاري اقتصادي، سياسي و اجتماعي برخوردار است و در قالب کمپين هاي اجتماعي ناراحتي و عصبانيت نسبت به نظام سلطه آميز سرمايه داري، تخريب محيط زيست، تحريب خانواده و فرد، جامعه ي افراطي گرفتار مشروبات الکلي و بسياري از مصاديق ديگر تخريب انسان، جامعه و طبيعت، خود را نشان مي دهد.

6) آمريکاي مردم که شامل عموم مردم آمريکا مي شود که درگير زندگي روزمره و تلاش براي زندگي هستند و داخل جامعه ي سهام داران بزرگ سياسي و اقتصادي جامعه ي آمريکا محسوب نمي شوند. نهاد مردمي آمريکا، در بسياري از حوزه ها تحت تأثير هنجارهاي غالب سياسي آمريکاست ولي نمودهايي از تغيير در نهاد مردم ديده مي شود که نشانه ي اخير اين تغيير ظهور نهضت اجتماعي و سياسي وال استريت است که به صورت نمادين قلب نظام سرمايه داري آمريکا را نشانه گرفته است.
7) يهوديان آمريکا؛ جامعه ي يهود بر اساس برآوردهاي حداقلي و حداکثري جمعيتي بين 5/2 ميليون تا 6/4 ميليون که نسبتي بين 1/7 درصد تا 2/1 درصد% جمعيت آمريکا را شامل مي شود ( شسکين، 92: 2009 ). در واقع يهوديان به لحاظ جمعيتي يک جامعه ي اقليت محسوب مي شوند ولي نفوذ جدي در نظام سياسي آمريکا و تصميمات استراتژيک بين المللي آمريکا خصوصاً در منطقه ي خاورميانه و نسبت به اسرائيل و تأمين منافع اسرائيل دارند.
در اين هفت ظرفيت و چالش، آمريکا از يک يارگيري و ايجاد وابستگي و همراه سازي ديگران با تصميمات و اراده ي سياسي و اقتصادي آمريکا و همچنين از يک « نمود بيروني » برخوردار است. در بخش اول يعني سياست خارجي آمريکا، تاريخ وضعيت قهقرايي آمريکا نسبت به ديگران و ايجاد فضاي ترس و قدرت از يک سو و از سوي ديگر تلاش گسترده ي رسانه اي براي انعکاس يک قدرت با فضيلت را به نمايش گذاشته است ( کن (15)/ف 2003 ).
نمود بيروني، در بسياري از موارد يک « کليت فراگير » است که فرقي بين آمريکاي سلطه و آمريکاي مردم ايجاد نمي کند.
وجه اشتراک آمريکاي سلطه و آمريکاي مردم، ادعاي استثناگرايي است که يک وجه اين استثناگرايي منعکس کننده ي « برتري آمريکا » بر همه ي جهان است و وجه ديگر اين استثناگرايي « عقيده به نجات جهان » يا « آمريکاي نجات بخش » است. در نگاه نجات بخشي، آمريکا خود را منجي همه ي جهان مي داند ( هال و ليندهولم (16)، 3: 1999). در واقع « آمريکاي نجات بخش » بستر پارادايمي است که امکان آمريکايي سازي جهان ( عاملي، 2002 ) را در کانال ها و توليدات متنوع آمريکايي مثل هاليوود، مک دونالد، جين، نظام آموزشي آنگلوساکسون و به طور کلي در ظرف سبک زندگي آمريکايي معرفي مي کند.
آمريکاگرايي (عاملي، 2007) به عنوان يک نظام معرفتي تشويق مي شود که بنيان فلسفي آن ليبراليسم و مدرنيسم آمريکايي و از همه مهم تر نوعي نه گفتن به امور متعلق به گذشته و از جمله اديان الهي است. خرافي سازي باورهاي ديني، متحجر محسوب شدن ديندار و اساساً مردود شناختن دين گرايي و به طور خاص اسلامي گرايي بخشي از نگاه معرفتي آمريکا را تشکيل مي دهد.
آمريکاي قدرت در چهار محور اساسي به دنبال توان مردمي در جهان است. 1) ظرفيت عموم مردم جهان از طريق فرهنگ مردم پسند آمريکا در قالب محتواي سينما، موسيقي، مد، غذا، مسکن، شهرسازي و معماري و تفريحات و سرگرمي ها. 2) تبديل و تغيير نظام هاي سياسي به مدل نظام سياسي آمريکايي از طريق توسعه ي مدل سياسي ليبرال دموکراسي آمريکا در جهان . 3) بهره گيري از حوزه ي علم و دانش و آموزش عالي براي همگرايي نخبگان و انديشمندان جهان با استانداردهاي علمي و تغيير و تبديل نظام فکر و انديشه در جهان. 4) تسخير و به انحصار کشيدن توان جهان در همه ي عرصه ها از طريق فضاي مجازي که در اين بستر نيز با ايجاد امپراتوري هاي مجازي، نوعي استعمار جديد موسوم به استعمار مجازي ( عاملي، 1389) را دنبال مي کند.
ديپلماسي عمومي آمريکا نيز به عنوان يک ظرفيت سازي فراگير براي توسعه ي سلطه ي آمريکا بر جهان محسوب مي شود. در دوره ي بوش يعني از سال 2006 تا سال 2009، بيش از دويست ميليون دلار براي ديپلماسي عمومي عليه جمهوري اسلامي ايران هزينه شده است ( ايزدي، 128 : 1390). اين مجموعه منعکس کننده ي ماهيت آمريکا هم در بعد داخلي و هم در بعد منطقه اي و جهاني است.

پي‌نوشت‌ها:

1 استاد گروه ارتباطات و مطالعات آمريکاي شمالي- دانشگاه تهران.
2. Martin Waldseemuller.
3. Amerigo Vespucci.
4. Marier et al.
5. Gibson.
6. Richard Nixon.
7. The War Powers Act.
8. Hendrickson.
9. Cui.
10. John Geoghan.
11. Cardinal Bernard Law.
12. Derber.
13. Joseph Nye.
14. Medoff.
15. Kane.
16. Hall and Lindolm.

منبع مقاله :
جان بلامي فاستر و ... { ديگران} ؛(1391) ، آفت آمريکايي، مترجم: احسان شاقاسمي، تهران: موسسه انتشارات اميرکيبر، چاپ اول



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.