مترجم: جواد فلاطوري
براي آميزش و پيوندِ حسّ مليت ايراني با تديّن به اسلام، اين معني بسيار حائز اهميت و ملاک قاطعي است که حتي در نسل اول بعد از رحلت پيغمبر اسلام ( صلي الله عليه و آله ) يعني از زمان خلافت علي ( عليه السلام ) ( 656-661 ميلادي برابر با 35 تا 41 هجري ) سه فرقه ي اسلامي در مقابل يکديگر قرار و سرنوشت بناي عالم اسلام را در دست گرفتند. با چنين وضعي براي ايرانيان نيز اين سؤال پيش آمد که آيا بر طبق موازين اسلامي ( البته تا حدي که آنان اسلام را شناخته بودند ) هيچ يک از اين دو جبهه ي مخالف و متخاصم حامل واقعيت و حقيقت اسلام هست يا نه؟ پاسخ اين سؤال در مورد دسته ي افراطي يعني خوارج که از همان آغاز به صورت يک نهضت جنگي و مبارز پا به عرضه ي ظهور گذاشته بود منفي بود. يوليوس و لهاوزن ( Julius Wellhausen ) به وضوح اين مطلب را نشان داده است که بر خلاف آنچه رودلف ارنست برونو ( Rudolf Ernst Bruennow ) گمان کرده، ( 1 ) پيشقدمان اين نهضت، اعراب بدوي نبوده اند و چنين نظريه اي نيز کمتر با احساساتي که بدويان براي قوميّت خود داشتند و با کوششي که براي پاک نگه داشتن خون عربي مي کردند، سازگار به نظر مي رسد. بلکه اين فرقه بيش از همه به دست ساکنان دو شهر بزرگ بصره و کوفه به وجود آمد و ساخته و پرداخته شد : بدين معني که از دير زماني در اين دو شهر عربها، آراميها، ايرانيها و ساير اقوام با يکديگر زندگي مي کردند و از اين رو، در زمينه ي تعيين، ارزشهاي مذهبي و مراتب و درجات ناشي از دين، به خوبي مي توانست در اينجا تبليغاتي در مورد بي اثر بودن نژاد و ملّيت مثمر ثمر واقع گردد. و واقعاً نيز در همين نقاط بوده است که ايرانيان به اين فرقه گرويده اند ( 2 ) و بنابراين بدون علّت هم نبوده که خوارج هميشه پس از شکست مکرر خود در جنوب بين النهرين ( در سال 658 ميلادي برابر 37/38 هجري، در نهروان، و در ماه مه ي سال 686 ميلادي برابر 66 هجري در سلّي و سلّبري، و پس از قيام سال 746/747 ميلادي برابر 129 هجري در موصل ) پيوسته به سرزمين ايران عقب نشيني مي کرده اند، و در سال 658 ميلادي برابر 37/38 هجري بخصوص نواحي اهواز ( خوزستان ) و فارس مطمح نظر آنان گشت و در آنجا متوطن شدند. ( 3 ) پس از مرگ ابن ازرق مؤسس فرقه ي مخصوصاً افراطي و خطرناک از رقيّه ( در جنگ دولاب واقع در نزديکِ رود دُجيل در اواخر 684 و اوايل 685 ميلادي برابر 65 هجري )، تمام جنوب ايران، در جنگهايي که متعاقب آن سالهاي متمادي به وقوع پيوست؛ از طرف خوارج متزلزل گشت. از آن گذشته، گاه گاهي نيز نواحي اصفهان و کرمان کاملاً در تحت قدرت آنها در آمده است و از آنجا اقدام به لشکرکشي به نقاط ديگري تا شهر ري نموده اند. در اينجا قسمتي از ساکنان اهل ري ( بر ضدّ بصره ) در موارد مختلف به آنان تمايل نشان دادند و بعداً نيز به کيفر خود رسيدند. ( 4 ) تا اينکه سرانجام در سال 698 ميلادي برابر 78/79 هجري پس از جنگهاي مکرر و طويلي، حجّاج - امير عراق و شرق - با به کار بردن تمام نيروي خود توانست بر آنان مسلط گردد. ( 5 ) در اين شکست، مختلف بودن مليتهايي که فرقه ي خوارج را تشکيل داده بودند خيلي مؤثر بوده است: اين امر که ايرانيان به موجب برنامه ي خود در مورد تساوي ملل و ردّ تقدّم سيادت عربها، به خوارج پيوسته بودند ( 6 ) باعث تعجب نيست ولي همين امر سرانجام به جدايي بين يک يک از آن ملتها منجر گشت، و اين واقعه خود نشانه ي آن بود که در آن زمان چنين برنامه اي نتوانست حتي در سايه ي يک وحدت ديني تضادهاي ملي را از بين بردارد و يا نديده بينگارد. در هر حال در بين اين جماعات موالي در اکثريت بوده اند ( تقريباً 8000 تن ) وتزايد و گرايش روز افزون ايرانيان نيز ناچيز نبوده است. از اين رو شکاف و جدايي مزبور باعث سقوط لشکريان خوارج گرديد. بدين صورت که مُهلّب سپهسالار اموي که به جنگ آنان مأموريت يافته بود توانست ابتدا ايرانيان را که عبد ربّ الکبير را از بين خود به خلافت برگزيده بودند بر طرف نموده بعداً به امر باقيمانده ي ازرقيان خوارج که از نژاد عرب بودند بپردازد. اين دسته به طبرستان رفته و در آنجا بيهوده کوشيده بودند تا مگر فرمانرواي آنجا را با خود همراه نموده به عقيده ي خود در آورند، ولي سرانجام در جنگي نزديک قومس ( 697/698 ميلادي برابر با 79 هجري ) با خليفه ي خود از پا در آمدند، و بدين ترتيب اين فرقه از خوارج بکلي براي هميشه نابود گشتند. ( 7 )
ولي ساير گروه خوارج به حيات خود ادامه مي دادند، و گاهي نيز مزاحمت زيادي براي امويان و صدر سلسله ي عباسيان فراهم مي آوردند، تا اينکه پس از شکست قيام بزرگ خود در عراق ( سال 746/747 برابر با 129 هجري ) نيز از راه حُلوان به اهواز و فارس فرار نمودند؛ و رهبر آنان هم، که يک شهزاده ي اموي بود، از راه دريا به سند گريخت ( 8 )، ولي به مرور زمان معلوم شد که جنوب ايران نيز آمادگي براي قبول و رسوخ عقايد خوارج ندارد، و سپاهيان دولت توانستند خوارج را، که مردم اغلب مسلمانشان به حساب نمي آوردند ( 9 ) تعقيب و نابود گردانند. و اگر چه همين خوارج گاهگاهي همراه با سنّيان بر خلاف دشمنان اسلام مي جنگيدند ( مثلاً سال 701 ميلادي برابر با 82 هجري، بر ضد ترکان ( 10 ) )، و در سال 747/748 ميلادي ( 11 ) برابر با 130هجري نيز همراه با عباسيان بر ضدّ امويان پيکار نمودند، ولي اين امر نتوانست موجب نزديکي عقايد خوارج با سنّيان بگردد.
در عين حال و با تمام اينکه اين وقايع براي ملّت ايران اهميت ناچيزي داشته است، عقايد خوارج تا مدتي خود را در اين سرزمين حفظ نمود. مرکز آنان قسمت سرحدّات شرقي خراسان ( در آنجايي که قيام بزرگ خوارج که از سال 791/792 تا 828/829 ميلادي برابر 175 تا 213 هجري به طول انجاميد و به دست يکي از موالي از ايرانيان به نام حمزة بن عبدالله شاري آزرک رهبري مي شد ) ( 12 )، و قبل از همه در حومه هاي اطراف زرنگ و هرات بود. در اين قسمت نيز در قرن دهم ميلادي برابر قرن چهارم از منازل و مساکن دسته جمعيِ منحصر به خوارج و با مشترک با ديگران گفتگو مي شود. ( 13 ) يکي ديگر از مراکز خوارج سيستان بوده است، و چون در اين منطقه مکرراً لشکر خليفه که با کافران سر حدّات آن زمان واقع در افغانستان امروز در جنگ بودند، غفلتاً مورد حمله و دستبرد قرار مي گرفتند ( مثل سال 768 هنگام بازگشت از رُخج ( واقع در منطقه ي ژونبيل ) به طرف بُست ( 14 ) )، حکومتِ وقت خود را مجبور ديد که جداً و مصرّاً بر ضد آنان اقدام کند. پيکارها در اين ناحيه نيز مثل بسياري از مناطق سر حدي ( ماوراء النهر قفقاز و آسياي صغير ) به دست گروه « متطوّ عان » يعني کساني که از روي ايمان و با علم و اختيار در راه اسلام جهاد مي کردند، صورت مي گرفت. و اغلب نيز عناصرِ کمتر مطبوعي، معروف به « عيّاران » که در تمام منابع از آنان صحبت مي شود به آنها مي پيوستند. در تحت نظر صفّاريان نيز اوضاع در سيستان در مورد خوارج تغيييري واقعي نيافت : زيرا اين ادّعا که خوارج ( که در آن هنگام در بين آنان نيز عده ي زيادي از عربها وجود داشتند ) ( 15 ) فقط يک مشت راهزن هستند، با واقعيت تطبيق نمي کرد، و بلکه بر عکس گروه و دسته هاي خوارج ( مثلاً در معاملات ) به امانت زياد معروف بودند و اين امر بيشتر دلالت بر صداقت ايمان آنان مي کرد تا بر آن شايعه ( 16 ) ولي با اين وصف، تضاد مذهبي آنان با ساير دسته هاي مسلمان از قرار معلوم به قدري زياد بوده که وقتي يعقوب بن ليث با برادرش بر ضدّ ( 17 ) آنان به پيکار برخاست، اهميّت و تکريم وي در نظر مردم افزايش يافت، و اين امر، براي وي جمع آوري سپاهي بزرگ و بر اثر آن پايه ريزي قدرتي را ممکن ساخت. توجه يعقوب به زودي از خوارج منصرف گشت، و همين باعث شد که بسياري از خوارج ( عدّه اي يقيناً بدون از دست دادن عقايد ديني خود ) به لشکريان يعقوب بپيوندند، و بدين وسيله سپاه يعقوب را به اندازه ي معتنابهي بزرگ و نيرومند سازند. ( 18 ) با وجود اين، به طور حتم، در آن سنوات تعداد معتقدان خوارج تا حدّ زيادي تقليل يافته است، اما بکلي از بين نرفته اند، ( 19 ) بلکه حتي در آغاز قرن دهم ميلادي ( چهارم هجري ) به طور رسمي با صفّاريان متّحد گشتند، و سپس در طي قرون آينده آثار آنان بکلي از سرزمين ايران محو گرديد، به طوري که در زمان مغولان ديگر هيچ اثري از آنان در ايران وجود ندارد؛ در نتيجه، خوارج نتوانستند به ايرانيّتي که در زير سايه ي اسلام مجدداً پايه گذاري مي شد هيچ صبغه و شالوده ي تازه اي به بخشند.پينوشتها:
1- Wellhausen,Opp. 9. Francesco Gabrieli: Sulle origini del movimento kharigita, in den "Rendiconti Acc. Ital. Classe di Scienze Mor. e. Stor. "Fasc. 6. 7R. III ( 1941 ) ,S. 110-117; Michelangelo Guidi: Sui kharigiti, in der "Riv. Stud. Or. "XXI ( 1945 ) ,S. 1-14.
نيز رجوع کنيد به شهرستاني ( ملل و نحل، فهرست: 250 ) ج1، ص 154 ( برابر با Haarbr. I 128-156 )
2- Goldziher,Arab. 138f.
3- Wellhausen,Opp. 9,24,28,30f;Muller 1330;wiet103.
4- ابن الاثير، ج4، ص 112.
5- درباره ي جزئيات اين جنگ رجوع کنيد به : ابن الاثير، ج4، صفحات 110 تا 112 و نيز رجوع شود به:
Wellhausen,Opp. 35-41;S. M. Yusuf: Al-Muhallab... ,in der "Islamic Culture"XVII ( 1943 ) ,S. 1-14;XVIII ( 1944 ). S. 131-144 XXIV ( 1950 ) ,S. 197-199.
6- Wellhausen,Opp,35.
7- ابن اسفنديار ( تاريخ طبرستان )، ص 101 و 104 به بعد.
8- رجوع کنيد به: Wellhausen,Opp. 40f.
9- طبري رديف 2، ص 1977؛ و نيز رجوع کنيد به: Wellhausen,Opp. 51.
10- حدود العالم، ص 125.
11- ابن الاثير، ج4، ص 182.
12- مرجع سابق، ج5، ص 143 و نيز رجوع کنيد به :
Laura Veccia-Vaglieri: Le vicende del Harigismo in epoca abbaside, in der "Riv. Stud. Or. "XXIV ( 1949 ). S. 1-44; Laura Veccia-Vaglieri: Sulla denominzion Hawarig,ebd. XXVI ( 1951 ) ,S. 41-46;Bogdan Skzadanek: Dows lanie charydzyckie Hamzy... ,in "Przeglad orientalistyczny"1960/I ( 33 ) ,S. 25-37.
13- بلاذري ( فتوح )، ص 402؛ حدود العالم، ص 104؛ اصطخري، ص 166 به بعد و 262؛ ابن حوقل ( کتاب المسالک، فهرست: 33 ) ص 312، مقدسي ( کتاب احسن التقاسيم )، ص 305 به بعد و 323- ياقوت ( معجم البلدان )، ج1، ص 322 ( کلمه ي البان ). ولهازون ( Wellhausen,Arab. 310 در ( معتقد است که تعداد خوارج در زمان بني اميه بيشتر از آن بوده است که منابع به آن اعتراف دارند. بنا به منقول علامت مساجد خوارج آن بوده که در آن منبر وجود نداشته است ( مقدسي، ص 306، در مورد چندين ده در زرنگ چنين نقل مي کند )، ولي در مورد مسجد قم ( تاريخ قم، ص 37 ) نيز چنين آمده است که در آغاز تا مدتي فاقد منبر بوده است در حالي که از خوارج در آنجا هيچ صحبتي نمي تواند باشد. نيز رجوع کنيد به Wiet 136 و به نقشه اي که در آخر آن کتاب است.
14- ابن الاثير، ج5، ص 224.
15- تاريخ سيستان، ص 168 ( در سال 809 ميلادي برابر 193/194 هجري ).
16- ياقوت ( معجم البلدان ) ج5، ص 38 ( بنا به نقل اصطخري در تحت کلمه ي سيستان ) از نظر تاريخ مذاهب، اين طرز رفتار خوارج نظير آن چيزي است که ماکس وبر ( Max Weber ) در مورد فرقه اي در آمريکا ذکر مي کند : Grundriss der Sozialokono mik III : Writschaft und Gesellschaft,2. Aufl,. II ( Tobingen 1925 ) ,S. 813f.
17- اصطخري، ص 246؛ ابن الاثير، ج7، ص 65.
18- ابن خلکان ( فهرست: 110 ) ج4، ص 302 و نيز رجوع کنيد به Krymskyj I 51f.
19- ابن الاثير، ج8، ص 22 به بعد ( سال 911/912 ميلادي برابر 299 هجري ).
اشپولر، برتولد؛ (1386)، تاريخ ايران در قرون نخستين اسلامي ( جلد اول )، جواد فلاطوري، تهران: شرکت انتشارات علمي و فرهنگي، چاپ هفتم