پيشينه تاريخي مسئله ي آفرينش (1)

از آنجا که يکي از زمينه‌هاي اوليه ي فلسفه اسلامي و مسيحي، فلسفه يوناني است و فلسفه يوناني نيز با پيشينه ي اسطوره‌اي پديدار گشته است مناسب است که مسئله را از دوران اساطير آغاز کنيم و سپس ديدگاه فيلسوفان يونان و
دوشنبه، 25 اسفند 1393
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
پيشينه تاريخي مسئله ي آفرينش (1)
پيشينه تاريخي مسئله ي آفرينش (1)

 

نويسنده: دکتر سيد محمد اسماعيل سيد هاشمي




 

از آنجا که يکي از زمينه‌هاي اوليه ي فلسفه اسلامي و مسيحي، فلسفه يوناني است و فلسفه يوناني نيز با پيشينه ي اسطوره‌اي پديدار گشته است مناسب است که مسئله را از دوران اساطير آغاز کنيم و سپس ديدگاه فيلسوفان يونان و انديشمندان قبل از ابن‌سينا و توماس آکوئيني را هر چند به نحو اختصار بيان کنيم.

آفرينش در اساطير يونان

اسطوره در زبان عربي و فارسي با واژه « historia » ( روايت و تاريخ ) هم ريشه است. در يونان به جاي اين واژه « mythos » به کار رفته است. اين واژه در آثار هومر آمده است و به‌ معناي گفتار و شرح است. واژه ميت ( myth ) که در زبان‌هاي اروپايي يافت مي‌شود از همين واژه يوناني مشتق شده است و به معناي کلام و افسانه مي‌باشد (1). « Mythologia » که نخست به معناي مجموعه اساطير و سپس به من معناي خود دانش اسطوره‌شناسي به کار رفت، بر روايتي که خدايان و نقش آنان را در هستي بيان مي‌کند، اطلاق گرديد. به گفته ي برخي نويسندگان:
اسطوره هميشه به آفرينش و تکوين مربوط مي‌شود و حکايت مي‌کند که چگونه چيزي به عرصه وجود رسيده است. شناخت اصول به معناي شناخت اصل اشيا و دانستن چگونگي پيدايش آنهاست. (2)
به هر حال اسطوره‌ها بر آفرينش و بسط جهان از مبدئي تأکيد دارند و آن را در قالب افسانه‌هاي تخيلي بيان مي‌کنند. اما اينکه ريشه اين افسانه‌ها چيست از بحث کنوني خارج است. بعضي از مردم‌شناسان، منشأ اسطوره را قوه مخيله انسان مي‌دانند و مي‌گويند چون افق فکري انسان بدوي بسيار محدود بوده، اسطوره‌هايي را خلق کرده است که همه، غير مادي و مجرد هستند. (3)
به هر ترتيب، اساطير ابتدايي تقريباً در همه اقوام بدوي و تمدن‌هاي باستاني وجود داشته است و در پاسخ به کنجکاوي بشر درباره ي علل حوادث پيدا شده و بر اساس قوه ي تخيل آدمي شکل گرفته است. در اسطوره‌ها خدايان نقش اصلي را دارند و در آن‌ها آغاز آفرينش و منشأ آن نيروهاي مرموز و مؤثر در زندگي انسان تبيين مي‌شود. اسطوره‌ها براي تبيين پديده‌ها، پيوسته به عالم فوق طبيعي متوسل مي‌شوند. از آنجا که پرداختن به ابعاد اسطوره از بحث کنوني خارج است در اينجا صرفاً به مسئله ي آفرينش در اساطير يونان اشاره مي‌کنيم.
اساطير يونان باستان در اشعار هومر، ارفئوس و هزيود آمده است، البته اشعار آنها در نوشته‌هاي نويسندگان بعدي نقل شده است. نخستين سند انديشه يونانيان باستان درباره ي منشأ جهان در شعر معروف ايلياد منسوب به هومر يا هومروس است که احتمالاً در نيمه دوم قرن دوم قبل از ميلاد مي‌زيسته است. در اين منظومه، جهان پر از خدايان است که بين آنان سلسله مراتبي همچنان سلسله ‌مراتب اجتماعييونان وجود دارد و فرمانرواي همه خدايان، زئوس ( Zeus ) است. نظريه پيدايش جهان، کوسموگونيا ( Cosmogonia ) در شعرهومر به صورت پراکنده آمده است. اشعار هزيود (هسيودوس ) نيز از مهم‌ترين منابع جهان‌شناسي يونان در حدود هشت قرن قبل از ميلاد است. او نويسنده قصه پيدايش خدايان به نام تئوگونيا (Theogonia ) مي‌باشد. (4) به نظر ويقبل از هر چيز بي‌نظمي و کائوس يا تاريکي و ظلمت بود، نه زمين بود نه آسمان و نه نسل خدايان جاودان؛ ابتدا خائوس بود، سپس گايا ( زمين ) گسترده پديدار شد (5) و اروس ( Eros ) خداي عشق در ميان خدايان مرگ ناپذير به وجود آمد. در اکثر اسطوره‌ها به ويژه اساطير يونان از تاريکي و بي‌نظمي اوليه و نظم يافتن جهان پس از بي‌نظمي سخن به ميان آمده است.
به‌ طور خلاصه در اساطير يونان، آفرينش به معناي خلق و ايجاد از عدم نيست و بيشتر تفسير تخيلي از ماده اوليه هستي و گسترش آن است؛ بين ماده و غيرماده جدايي نيست، هر چيز مي‌تواند از چيزي زاده شود؛ابتدا تاريکي و بي‌نظمي حاکم بوده است و از درون ظلمت و بي‌نظمي به تدريج جهان و نظام فعلي به وجود آمده است؛ مبدأ متعالي واحدي وجود ندارد و خدايان متعددي که جاودانه هستند بر اوضاع و احوال و زندگي بشر مؤثر مي‌باشند. البته اظهارنظر قطعي در اين باب احتياج به تحقيق مستقلي دارد و منظور ما تنها اشاره به تفسيرهاي قالب مسئله ي آفرينش بوده است.

آفرينش در دوره فلسفي يونان

اين کار را مي‌توان به دو مرحله تقسيم کرد: مرحله قبل از سقراط: مرحله پس از سقراط. در دوره نخست که برخي آن را دوره فيلسوفان طبيعي دانستند، مربوط به حدود شش قرن قبل از ميلاد است که نهضت فکري در ميلتوس يونان پديد آمد. طالس ملطي ( 640-566 ق م ) اهل ميلتوس يا ملطيه به عنوان اولين فيلسوف مشهور ايوني ( Ionia ) شناخته مي‌شود که برخي او را مرز بين اسطوره و فلسفه دانسته اند و اکثر مورخان فلسفه او را اولين فيلسوف و دانشمند يوناني شمردند. (6)
از طالس آثار مکتوب باقي نمانده است، ولي در آثار ارسطو مطالبي از او و ساير فيلسوفان ايوني نقل شده است. ايوني ها محل تلاقي غرب و شرق در آسياي صغير بودند. مهم ترين حکماي ايوني که در آثار ارسطو آمده اند هفت نفر بوده‌اند: طالس، آناکسيمندرس، اناکسيمنس، هراکليتوس، پارميندس، امپدکلس، و دموکريتس. از مهم‌ترين دغدغه‌هاي اين فيلسوفان شناخت منشأ عالم بوده است. به نظر ارسطو، اين فيلسوفان در تفحص پاسخ اين سؤال بودند که منشأ و مادة المواد اشيا چيست؟
طالس مبدأ را آب مي‌دانست. اناکسمينس هوا را مقدم بر آب مي‌دانست. هراکليتوس آتش را مبدأ مي دانست، امپدکلس به چهار عنصر معتقد بود؛ خاک، هوا، آب و آتش و اين چهار عنصر را جواهر ازلي مي‌دانست. (7) ارسطو معتقد است که اين فلاسفه، ظاهراً توجه به علت مادي داشته اند و از ساير علل بحثي نکرده اند. با توجه به مباني فلسفي که از اين فيلسوفان نقل شده است مي‌توان گفت که آنان جهان را بي‌نياز از خالق و موجد مي‌دانستند. هراکليتوس قائل به ازليت جهان و نيز سيلان دائمي اشيا بود. پارميندس نيز به ازليت جهان تصريح داشت (8) و استدلال مي‌کرد که اگر جهان به وجود آمده باشد يا از وجود ناشي شده و يا از لاوجود، اگر از اولي به وجود آمده باشد تحصيل حاصل است، چون قبلاً هست و اگر از دومي به وجود آمده باشد اين هم محال است، چون از عدم چيزي پيدا نمي‌شود. پس آنچه هست، وجود است و کثرت و صيرورت نيز توهم است. (9)
امپدکلس نيز بر همين عقيده بود و همه عناصر را ازلي مي‌دانست. (10) دموکريتس معتقد به اجزاء لايتجزا بود، اجزايي که بي‌نهايت و ازلي و پايدارند و با حفظ ثبات به شکل‌هاي مختلف ظاهر مي‌شوند. (11)
بنابراين در اين دوره فيلسوفان در جست وجوي کشف علت اولي و منشأ پيدايش اشيا بودند و همان طور که از عباراتشان به دست مي‌آيد فراتر از جهان طبيعي نرفتند و هرگز به مبدأ و خالق ماوراء طبيعي تصريح نکردند. البته آناکساگوراس از عقل ( nous ) به عنوان ناظم عالم سخن مي‌گويد، ولي اين عقل از نظر او در خود طبيعت است و به عنوان مبدئي ماوراء طبيعي ذکر نمي‌شود.

دوره پس از سقراط

پس از پايان يافتن دوره ايوني، شکوفايي فرهنگ يوناني يا به تعبير بعضي دوره يوناني خالص ( هلنيک ) آغاز مي‌شود.
در دوره سقراط چند مکتب فلسفي وجود داشت که از مهم‌ترين آنها فيثاغورثيان، هراکليتيان و سوفيست ها بودند. سقراط در برابر اين جريان‌ها خصوصاً جريان سوفسطايي مباحثي را مطرح مي‌کند. هر چند دست‌ نويسي از سقراط باقي نمانده است، ولي افکارش در بسياري از نوشته‌هاي افلاطون منعکس شده است.
البته در اينکه چه مقدار آن از افکار سقراط است و چه مقدار، آراي افلاطون است که به سقراط منسوب شده، بين مورخان فلسفه ي يونان اختلاف نظر وجود دارد. از مجموعه آثار افلاطون معلوم مي‌گردد که وي و استادش جهان را ازلي مي‌دانستند و دنبال توجيه نظم جهان و شگفتي‌هاي آن بودند. از اين‌رو صانع « دميورژ » در نظر افلاطون، جهان موجودرا از بي‌نظمي به نظم آورده است. در رساله « تيمائوس » که بيش از ساير آثار وي به مسئله آفرينش پرداخته است، از زبان تيمائوس که مورد تأييد سقراط است مي‌توان ديدگاه افلاطون را به دست آورد. به نظر افلاطون مبدأ آفرينش، صانع است. او خير است و چون مبرا از حسد است، مي‌خواست همه چيز تا حد امکان شبيه به خود او شود. از طرفي مي‌ديد هر چه محسوس است و ثبات و آرام ندارد و در تغيير و بي‌نظمي است و چون نظم بهتر از بي‌نظمي است از اين‌رو بي‌نظمي را مبدل به نظم ساخت و چون موجودات داراي روح و خرد، زيباتر از اشياي فاقد روح و خرد هستند خداي خير، روح داراي خرد را در جسم قرار داد و از مجموع آنها جهان طبيعت و جهان روحاني را براساس حکمت و اراده ساخت (12).
به نظر افلاطون، جهان ابتدا فاقد نظم بود تا اينکه عناصر اربعه شکل گرفت و صانع از ترکيب آن‌ها جهان طبيعت و حيات را آفريد. وي در رساله مذکور مي‌گويد:
خدا اشيا را در وضعي عاري از هرگونه نظم يافت، نخست به آنها نظم بخشيد. تا قبل از آن، عناصر به نحوي بودند که نمي‌شد به آنها نام معيني داد، مثلاً آتش يا آب ناميد. نخست همه ي اينها را مرتب ساخت و با به هم پيوستن آنها کل جهان را به صورت ذات زنده يگانه پديد آورد که حاوي کليه ي ذوات جاندار اعم از فاني و ابدي است. (13)
به نظر کاپلستون شايد بتوان گفت که آنچه افلاطون درباره ي صانع در تيمائوس آورده است به معناي آفرينش در زمان و يا خلق از عدم نيست؛ او نمي‌خواهد بگويد که بالضروره خائوس ( بي‌نظمي ) به نحو بالفعل وجود داشته است؛ احتمالاً تقدم بي‌نظميبر نظم، فقط به معناي منطقي آن است نه به معناي زماني و تاريخي آن. (14) اين برداشت به نظر صحيح نمي‌آيد، زيرا افلاطون بحث وجودشناسي مي‌کند نه بحث منطقي. افلاطون در تيمائوس تصريح مي‌کند که عالم مثُل که الگوي اشياي محسوس است، طبيعتي ازلي و ابدي دارد و تغيير در آن راه ندارد. اما عالم محسوس چون دست خوش تغيير است، به مقام هستي نمي‌رسد؛ جهان محسوس چون در حال شدن است، حادث مي‌باشد و نياز به علت دارد (15) و علت در وراي زمان، ماده بي شکل جهان را بر اساس الگوهاي ابدي ( ايده = مثال ) شکل داده است. بنابراين حدوث کل جهان را نمي‌توان به افلاطون نسبت داد. در واقعنزد افلاطون سه موجود ازلي هستند: صانع، مثل و خائوس.

ديدگاه ارسطو در باب آفرينش

ارسطو از بزرگ‌ترين فيلسوفان يوناني (321-389ق.م ) است که بيشترين تأثير را در غرب و در فلسفه مسيحي قرون وسطي و همچنين در فلسفه اسلامي داشته استتا جايي که در فلسفه غرب و فلسفه اسلامي به معلم اول معروف گشته است.
در دنياي اسلام و مغرب ‌زمين شرح هاي بسياري بر آثارش نگاشتهاند و متفکران و دانشمندان اسلامي و مسيحي مانند ابن رشد، فارابي، ابن‌سينا، آلبرتوس کبير، توماس، دنس اسکوتوس و ديگران به شرح و بسط و نقد و بررسي آثارش پرداخته‌اند و در تدوين فلسفه اسلامي و مسيحي از آن بهره برده‌اند.
در باب آفرينش، ارسطو متأثر از پيشينيان است، بدين معنا که جهان هستي را از زمين مي‌داند و نيازي به طرح فاعل ايجادي نمي‌بيند. او تمام تلاشش معطوف به توجيه حرکت افلاک و جهاني طبيعت مي‌باشد. وي مدعي است که تا زمان او فلاسفه گذشته حتي افلاطون به دو علت پي برده اند: علت مادي و صوري. ولي به نظر او چهار علت وجود دارد: مادي، صوري، فاعلي و غايي. (16)
به نظر ارسطو عالم اجسام از ماده و صورت تشکيل شده است و چون حرکت، وجود دارد، علت فاعلي و غايي نيز وجود دارد. وي در کتاب درباره نفس اظهار مي‌دارد که جوهر به ‌معناي اول، ماده است؛ يعني چيزي که بنفسه شيء معيني نيست و به معناي دوم شکل صورت است که ماده را برحسب آن، شيء معين مي ناميم و به معناي سوم، مرکب از ماده و صورت است. پس ماده، قوه است و صورت، کمال و فعليت آن. (17) و در طبيعيات و مابعدالطبيعه مباحث زيادي را به اثبات ماده و صورت و قديم بودن آنها و درعينحال صيرورت و دگرگوني اشيا و نياز آنها به محرک غير متحرک نهايي، اختصاص داده است. البته به نظر برخي شارحان، محرک نخستين ارسطو به معناي نخست زماني نيست، بلکه به معناي اعلاست. محرک اول مبدأ ازلي حرکت ازلي است. او خداي خالق نيست، چون عالم از ازل موجود بوده است، او فقط جهان را به نحو علت غايي حرکت مي‌دهد. خدا، آسمان اول ( فلک الافلاک ) را مستقيماً حرکت مي‌دهد و اين موجب گردش روزانه ستارگان مي‌شود. از آنجا که محرک نخستين با القاي عشق، افلاک را به حرکت درمي‌آورد، بنابراين بايد در هر فلک، عقلي وجود داشته باشد. (18)
اوکريل ( Ackrill ) از ارسطو شناسان معاصر مي‌گويد:
خداي ارسطو همچون يک علت غايي و يک متعلق انديشه و ميل عمل مي‌کند. اجرام سماوي در حرکت مستدير و سرمدي خويش در تلاش براي همانندي با فعليت محض محرک نامتحرک هستند. (19)
وي در جايي ديگر مي‌نويسد که محرک نامتحرک اول چون مصون از تغيير است، پس عاري از ماده و قوه و در نتيجه فعل محض مي‌باشد.ارسطو براي چنين چيزي فکر محض ( pure thought ) را پيشنهاد مي‌کند، اما متعلق فکر خدا چيست؟ ارسطو مي‌گويد: چون فکر محض عالي‌ترين صورت فعليت است و او به پايين‌تر از تعالي نمي‌انديشد، پس متعلق فکر او بايد فکر باشد و او فکر فکر ( thought of thought ) مي‌باشد. البته تمايزي در خدا بين فکر و متعلق فکر نيست. (20)
به هر حال، جهان از نظر ارسطو ازلي است و چون در جهان ازلي، حرکت ازلي وجود دارد و اشياي متحرک در حال خروج از قوه به فعل مي‌باشند، پس نيازمند محرک ازلي هستند و اين محرک ازلي چون فقط به خود مي‌انديشد حتي علت فاعلي حرکت نيست و تنها به عنوان غايت حرکت، انگيزه و شور و عشق در موجودات ايجاد مي‌کند تا به سوي او حرکت کنند، چنانچه در « متافيزيک » تصريح مي‌کند:
علت غايي همچون معشوق به حرکت مي‌آورد، اما چيزهاي ديگر به آن اعتبار به حرکت مي‌آورند که خودشان متحرک کند و چيزي که حرکت مي‌کند ممکن است حالات گوناگون به خود بگيرد... اما از آنجا کهموجود محرکي هست که خودش متحرک نيست و موجود بالفعل است و موجود ممکن نيست داراي حالات گوناگون شود و... آن مبدأ حرکت است. (21)

آفرينش از نظر فلوطين ( 204-205م )

از آنجا که پس از ارسطو، فلوطين بيشترين تأثير را بر فلاسفه اسلامي و مسيحي داشته است، جا دارد ديدگاه‌هاي وي در باب آفرينش مورد مطالعه قرار گيرد. فلوطين به ‌عنوان آخرين فيلسوف بزرگ يوناني مطرح است. هر چند نام اين فيلسوف در فلسفه اسلامي مطرح نشده است، ولي به سبب برخي آثارش که به ارسطو يا شاگرد او فرفريوس منسوب گشته است تأثير فراواني بر حکماي اسلامي و مسيحي داشته است. کتاب اثولوجيا که خلاصه‌اي از انئادهاي 4، 5 و 6 فلوطين است، قرن ها به عنوان نظريات ارسطو مورد استفاده قرار مي‌گرفت و شايد همين مطلب باعث شد که فلاسفه اسلامي مانند فارابي و ابن‌سينا در جمع بين آراي ارسطو در آثارش و بين آنچه در اين کتاب به او منسوب شده است، به تفسير جديدي از ارسطو دست بزنند.
فلوطين آفرينش را بر اساس صدور و فيض تفسير مي‌کند. وي مراتبي براي جهان قائل است. اولين مرتبه را واحد يا احد مي‌نامد که علت هستي همه اشياست و قابل ادراک و توصيف نيست، حتي بر او نمي‌توان وجود و ساير صفات را اطلاق کرد. در کتاب انئادها ( تاسوعات = نه گانه ها ) مي‌گويد:
واحد، مبدئي است حيرت‌انگيز که حتي به آن نمي‌توان گفت که « موجود » است، زيرا در آن صورت محدود مي‌شود. پس هيچ نامي ايراني مي‌توان به او نسبت داد، ولي اگر بخواهيم به او اشاره کنيم مناسب‌ترين کلمه، « واحد » است، آن هم به اين معنا که در او وحدت بخش اشياي ديگر است. (22)
در اثولوجيا آمده است که: « فإن الهوية الأُولي اعني به هوية العقل هي التي انبجست منه أولاً بغير توسط ثم انبجست منه جميع هويات الأشياء التي في العالم الأعلي والعالم السفلي بتوسط هوية العقل و العالم العقلي؛ (23) اولين موجود همان موجود عقلي است که از واحد ( مبدأ هستي ) بدون هيچ واسطه‌اي صادر مي‌شود، سپس وجود تمام اشيا که در عالم بالاتر و عالم پايين‌تر است، به واسطه ي وجود عقل و جهان عقلي صادر مي‌شود ».
به نظر فلوطين در صادر اول يعني « عقل »، تمام اشيا به نحوي وجود دارند، زيرا مبدأ هستي در عقل به طور دفعي و يک جا تمام صور اشيا و حالات آن‌ها را قرار داده است، مثلاً در عقل تمام صفات و حالات انسان را يک جا و بدون تدريج که در عالم حس وجود دارد، قرار داده است. (24) وي معتقد است که عالم با اين که ماده اش در حال تغيير است، از لحاظ صورت، ازلي و فناناپذير است، اما اشياي آسماني و افلاک به طور کلي ازلي و ابدي هستند. (25)
به نظر وي، احد همه ي اشياست و يکي از آن ها. او منشأ همه اشياست، ولي خود آن‌ها نيست. واحدي است که همه چيز از او صادر مي‌شود. او وجود نيست بلکه مولد وجود است. او کامل است و به تعبير استعاري، از پري و لبريزي کمال، اشيا را به وجود آورده است. اولين صادر، عقل کلي است. عقل از واحد تقليد مي‌کند و با نگاه به او لبريز مي‌شود و آنچه از طريق اين فيضان پديد مي‌آيد نفس و روح کلي است. نفس نيز با نگاه به عقل، طبيعت را توليد مي‌کند. البته اين ترتيبو صدور، زماني نيست بلکه تقدم و تأخر منطقي است؛ يعني هرصادر شونده از صادرکننده پايين‌تر است و توليد هم ايرادي نيست، بلکه به معناي صدور ضروري است. (26)
از نظر فلوطين « نظر » عامل صدور است. عقل هنگامي که به مبدأ خود نظر مي‌کند با اين نظر از کمال لبريز مي‌شود و نفس را افاضه مي‌کند و نفس هم با نظريه عقل، طبيعت را توليد مي‌کند و طبيعت به تدبير ماده مي‌پردازد، ولي در همه ي آنها صدور ازلي است و نه زماني و حادث. در واقع، صدور به معناي شدن نيست به معناي بودن است. (27)
پس به معنايي احد، مبدأ و مصدر همه چيز است، در عين حال يکي از موجودات نيست. در « تاسوعات » آمده است که « احد همه چيز است و هيچ يک از اشيا نيست. منشأ همه چيز است و ليکن عين همه نيست. همه چيز در اوست و او منزه از همه ي آنهاست. » (28) اين مطلب در فلسفه صدرا به صورت يک قاعده مطرح شده است « بسيط الأشياء کل الأشياء و ليس بشيء منها. »
خلاصه از نظر فلوطين جهان از نظر اصولي و مباني، ازلي است و در عين حال تمام اشيا از مبدأ متعالي ( احد ) صادر شده‌اند. در هستي مراتبي وجود دارد. اولين مرتبه و نزديک‌ترين موجود به مبدأ هستي، عقل کلي است که مراتب وجودي اشيا در آن وجود دارد و ساير مراتب از عقل صادر مي‌شود تا به ماده که پذيرش محض است مي‌رسد از آنجا سير صعودي، آغاز مي‌گردد.

پي‌نوشت‌ها:

1- لوي استروس و مالينوسکي و ديگران، اسطوره‌شناسي، ترجمه جلال ستاري، ص 1 و E. F. Peters, Greekp. 120 Terms,.Philosophyical
2- اسماعيل پور، اسطوره، ص 18.
3- سعيد فاطمي، مباني فلسفي اساطير يونان، ص 4.
4- شرف‌الدين خراساني، نخستين فيلسوفان يونان، ص 101-103.
5- ارسطو، مابعدالطبيعه، ترجمه شرف‌الدين خراساني، کتاب 1، فصل 4، 9855، ص 16.
6- شمس‌الدين محمد بن محمود، شهرزوري، نزحة الأرواح و روضة الافراح، ترجمه مسعود علي تبريزي، ص 15.
7- ارسطو، مابعدالطبيعه، ترجمه ي شرف‌الدين خراساني، کتاب آلفاي بزرگ فصل 3، a984، ص 13.
8- اميل برهيه، تاريخ فلسفه، ( دوره يوناني )، ترجمه مراد داوودي، ج 1، ص 71 و 77.
9- فردريک کاپلستون، تاريخ فلسفه ( يونان و روم )، ترجمه سيدجلال‌الدين مجتبوي، ج 1، ص 70.
10- اميل برهيه، تاريخ فلسفه، ( دوره يوناني )، ترجمه مراد داوودي، ص 84.
11- همان، ص 98.
12- The Diolages of Plato, translatedby Benjamin, IP. 447-448.
13- Ibid.
14- فردريک کاپلستون، تاريخ فلسفه ( يونان و روم )، ترجمه ي جلال‌الدين مجتبوي، ج 1، ص 261.
15- ر.ک: دوره آثار افلاطون، ترجمه محمدحسن لطفي، ج 3، ص 185.
16- ارسطو، مابعدالطبيعه، ترجمه شرف‌الدين خراساني، کتاب 1، فصل 6، a988، ص26.
17- ارسطو، درباره نفس، ترجمه و تحشيه عليمراد داوودي، ص 75.
18- فردريک کاپلستون، تاريخ و فلسفه ( يونان و روم )، ج 1، ص 428-429.
19- ج. ال. اکريل، ارسطوي فيلسوف، ترجمه عليرضا آزادي، ص 38.
20- همان ص 390.
21- ارسطو، مابعدالطبيعه، ترجمه شرف‌الدين خراساني، کتاب 12، فصل 7، b1072، ص 400.
22- Plotinus, Enneads, translatedby Stephen machenna 6,9,5, p.64.
23- فلوطين، اثولوجيا، تحقيق عبدالرحمن بدوي، ميمر10، ص 135.
24- همان، ص 139.
25- Plotinus,Enneadds, 2,1, p1.
26- Ibid, 5, 2, 1.
27- نصرالله پورجوادي، درآمدي بر فلسفه فلوطين، ص 42.
28- Plotinas,Enneuds,5, 2, 1.

منبع مقاله :
سيد هاشمي، سيد محمد اسماعيل؛ (1390)، آفرينش و ابعاد فلسفي آن در الهيات اسلامي و مسيحي، قم: مؤسسه بوستان کتاب، چاپ اول



 

 



مقالات مرتبط
نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط