بحران سال هاي 1973 و 1974 در کشورهاي اسلامي

نهضت جمهوري خواهي جهان سوم عمدتاً در نتيجه ي برخي عوامل ساختاري از هم فروپاشيد و اين در حالي بود که توسعه ي اجتماعي و اقتصادي بر طبقات شهري متمرکز بود. در اين رابطه، تصور ملي گراها از جامعه با عنوان شهر
پنجشنبه، 6 فروردين 1394
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
بحران سال هاي 1973 و 1974 در کشورهاي اسلامي
 بحران سال هاي 1973 و 1974 در کشورهاي اسلامي

 

نويسنده: اميربهرام عرب احمدي




 

آغاز تجزيه طلبي هاي سياسي

نهضت جمهوري خواهي جهان سوم عمدتاً در نتيجه ي برخي عوامل ساختاري از هم فروپاشيد و اين در حالي بود که توسعه ي اجتماعي و اقتصادي بر طبقات شهري متمرکز بود. در اين رابطه، تصور ملي گراها از جامعه با عنوان شهر ايدئال، بخش هاي سنتي را به شکلي ضروري مجزا ساخته و جماعات ملکي را به پيروي از شهرها مجبور کرد.
در اين ميان، اگرچه ملي گراهاي شهري حاکميت بر امور داخلي را به دست آورده بودند، ولي قدرت آنها به طور پيوسته و به دليل فقدان سرمايه، رو به تحليل بود و بدهي هاي خارجي نيز دولت ها را در پلکان پرپيچ و خم وابستگي غوطه ور ساخته بود. بدين سان، هزينه اي ناکافي به طور فزاينده در بخش هايي از جامعه که پايگاه ملي گراها در نظر گرفته مي شد، سرمايه گذاري شد: ارتش، صنعت و قانون گذاري عمومي.
در عين حال، حاکميت دولت در حوزه هايي از جامعه که بدون توسعه باقي مانده بود، کماکان به همان وضعيت بود. براي مثال، در سال 1972 سد آسوان در مصر نيروي برق را براي صنعت هيلوان تأمين مي کرد، اما در حومه ي سد چاي و شکر پيدا نمي شد.
در واقع دولت به گونه اي روزافزون خود را از حوزه هايي از جامعه جدا مي ساخت که قابل انطباق با ديدگاه جهاني ملي گراها نبودند. در نتيجه، توصيفات سياسي گوناگوني در خارج از پايگاه هاي ملي گراها گسترش يافت. اعضاي مناطق مختلط که به وسيله ي جمهوري گرايي سياسي بسيج شده بودند، سيمايي سياسي را جست و جو مي کردند که موقعيت اجتماعي آنها را منعکس سازد. (1) با اين حال، از آنجا که محيط و حدود فعاليت آنان به حوزه هاي سنتي منشعب شده بود، مجبور به تغيير کدهاي اجتماعي خود بودند. در واقع سنت گرايي موجي تازه از نگراني را در سرتاسر قلمرو اقتصادي و اجتماعي در پوشش زندگي خانوادگي، تجربيات روزانه و عادات، اشکال منزل، آئين ديني ( مکتب تفکر ) و روش هاي کشت، به همراه تقسيمات کار و قواعد زبان شناسي به وجود آورد. با اين حال، ارزش ها و راه هاي زندگي بخش مستعمراتي نمي توانست با دايره و حدود فعاليت توليد ارتباط برقرار کند، زيرا به دست آوردن آن ناکافي بود. به اين ترتيب، کارگران در کارخانه يخچال سازي در قاهره ممکن بود کالاهايي را توليد کنند، اما خود توانايي خريد اين کالاها را نداشته باشند. زندگي در درون مناطق مختلط بدين گونه به تجربه ي روزانه از واقعيتي منقطع اشاره داشت.
تعويض جريان کد اجتماعي از اين جهت نوعي نگراني اجتماعي را به وجود آورد که تنها به وسيله ي وعده مشارکت دولت در ثروت توليد شده به وسيله ي جامعه مرتفع مي شد؛ اين وعده که در ابتدا به صورت خوشايندي ظاهر شد [ براي مثال، دولت مصر براي هر دانش آموخته ي دبيرستان شغلي را تضمين کرده بود ] اميدهايي را در ميان اعضاي مناطق مختلطي که محيط سنتي زندگي خود را منطبق بر ارزش هاي بخش هاي مستعمراتي ساخته بودند، به وجود آورد. از اين رو، اين امر ممکن است دليلي بر توانايي حيرت آور ملي گراهاي شهري در بسيج مردم در آن دوره به شمار رود.
با اين حال، پس از سال 1967، اين وعده ها توخالي شده بود و در حقيقت، فقدان سرمايه در بخش هاي مستعمراتي، فرايند جداسازي اجتماعي و اقتصادي را که پيش از آن در بحران اقتصادي بين المللي 1928-1932 آشکار شده بود، تسريع بخشيد. علاوه بر آن، بخش مستعمراتي به تدريج شروع به عقب نشيني کرد. دولت نيز به طور فزاينده اي حاکميت خود را بر مناطقي که از منظر ملي گرايي شهري بي حاصل بود، کاهش داد. در حوالي 1970، بخش هاي سنتي و مستعمراتي جريان آهسته جداسازي را آغاز کردند که پيش از آن به دليل سيستم حمايت اقتصادي و اجتماعي انحصار دولتي به نقطه فروپاشي رسيده بود. به دليل آنکه اين فرايند کند بود، افراد درگير به تدريج از اين موقعيت شوم آگاه شدند و از آنجا که دولت نمي توانست بيش از آن کاري براي آنها انجام دهد، بسياري از آنها وادار شدند که يا در زندگي سنتي و يا در جهان مستعمراتي غوطه ور شوند.

شهرنشيني در جهان اسلام 1960-1988

ساکنان شهرها ( شامل حومه )

1960

1980 (2)

1988 (3)

الجزیره

600000

1/748/000

3/000/000

امّان

210/000

1/232/000

972/000

آنکارا

453/000

1/877/000

2/845/000

بغداد

850/000

3/205/000

3/844/000

قاهره

2/500/000

5/084/000

13/200/000

داکا

556/000

3/400/000

7/015/000

داکار

347/000

1/250/000

1/500/000

دمشق

120/000

1/156/000

2/951/000

جاکارتا

2/913/000

6/500/000

8/200/000

کراچی

1/115/000

5/103/000

9/376/000

خارطوم

120/000

561/000

1/600/000

موگادیشو

74/000

500/000

600/000

نواکشوت

6/000

150/000

450/000

رباط

160/000

841/000

1/287/000

ریاض

150/000

1/250/000

2/900/000

تهران

1/513/000

4/712/000

6/042/000

تریپولی ( لیبی )

140/000

1/000/000

2/195/000


در دهه 1970 سياست ها در مناطق مختلط به قطب گرايي در درون محافل سياسي تبديل شدند که ديگر تقلايي به سمت ايدئال هاي جمهوري خواه نداشتند. در واقع، سيماي سياسي شاخص مناطق مختلط ديدگاهي اسلامي از جهان بود. از سويي در پايگاه هاي ملي گراها واکنش افراطي گرايي در حوزه سياسي راه يافته بود، زيرا برخي از نخبگان روشنفکر تحمل رها ساختن بخش هاي اصلي جامعه را نداشتند و خواستار برنامه انقلابي - اجتماعي بودند. در سوی دیگر، نخبگانی که به طور نزدیکی با دولت مرتبط بودند، متعهد به نوعي از منطقه گرايي بودند که به معناي حفظ وحدت اقتصادي و اجتماعي آنان از طريق ارجاع آن به خصوصيات نژادي ثابت بود.
از اين به بعد، سه الگوي ايدئولوژيکي روند حوادث سياسي را در جهان اسلام مشخص مي ساخت:
برنامه هاي اسلامي، منطقه گرايي و انقلابي - اجتماعي. آنچه در همه آنها مشترک بود، مفهوم تجزيه طلبي سياسي بود که جدايي ميان جامعه و دولت توصيف مي شد.

جدايي بنگلادش

محمد ايوب خان ( 1907-1974م )، رهبر مستبد پاکستان از 1958 تا زمان سرنگوني اش در 25 مارس 1969، رياست مسلم ليگ را نيز ( در سال 1963 ) برعهده داشت. اين حزب وظيفه داشت وحدت سياسي پاکستان را از طريق تکيه بر فرهنگ ملي مبتني بر اسلام - فارغ از شرايط نژادي و قومي - تضمين کند.
در سال هاي جمهوري خواهي، ايوب خان موفق شد اين چارچوب را از طريق محدود کردن معرفي سياسي جامعه پاکستان به دمکراسي بنيادي توسعه دهد که براي مدتي مانع رقابت منافع ويژه در درون دولت شد. با اين حال، جنگ 1965 ميان هند و پاکستان بر سر کشمير نقطه تحولي در اين اوضاع بود. در سال 1966، پس از استعفاي ذوالفقار علي بوتو ( 1928-1979م )، وزير امور خارجه پاکستان، مقاومتي در غرب پاکستان شکل گرفت ( ايالات سند، بلوچستان، پنجاب و مرزهاي شمال غرب تا اين زمان تحت حکومت مرکزي به دور هم گرد آمده بودند ). در 30 نوامبر 1967، بوتو از طريق تأسيس حزب مردم پاکستان (PPP)- حزب سوسياليست شفافي که به قوانين اسلامي متعهد بود (4)- در مقابل مخالفان صف آرايي کرد. چند روز بعد در درون حزب عوامي ملي پاکستان شرقي که در سال 1957 با نام مجموعه اي وفادار به نهضت بنگالي تأسيس شده و حاميان قابل ملاحظه اي حتي در پاکستان غربي داشت، شکافي پديد آمد. حزب قديمي ملي عوامي، حزبي سوسياليست چپ گرا بود که در پي تأسيس دوباره چهار ايالت غرب پاکستان بود. اما در سال 1967 درگيري هايي ميان منطقه گراها و سوسياليست ها پيش آمد که سرانجام به انشعابي در حزب ختم شد. در غرب پاکستان، در پي انتخابات پارلماني در سال هاي 1970 و 1971 تجزيه طلبان حزب ملي عوامي مجبور به پذيرش اين واقعيت شدند که نفوذي در جامعه ندارند. با اين حال تا سال 1975 که حزب غيرقانوني اعلام شد، به تلاش خود را براي خودمختاري بلوچستان و مناطق پشتونشين شمال غرب ادامه دادند.
فرايند توسعه در شرق پاکستان متفاوت بود. در اين منطقه، شاخه ي سوسياليست چپ گرا، انشعابي از حزب ملي عوامي به رهبري مجيب الرحمن ( 1922-1972م )، در 1966 به عوامي ليگ تغيير نام يافته بود. الحرمن که تا آن زمان خواهان توافق و مصالحه اي سياسي ميان پاکستان و هند بود، سوسياليستي راديکال و ملي گراي بنگالي مشهوري به شمار مي رفت که چند بار به دليل عقايدش دستگير شده بود. مجيب در فاصله سال هاي 1966 و 1969 موفق به ارتقاي عوامي ليگ به نيروي سياسي حاکم بر پاکستان شرقي شد. ملي گراهاي بنگالي در قالب پيشتاز و پيش قراول مقاومت مدني در مقابل ديکتاتوري ايوب خان جلوه گر شدند و در نهايت در مقابل تنفر رو به رشد بنگالي ها نسبت به ارتش، ايوب خان مجبور به استعفا به نفع ژنرال يحيي خان شد. ژنرال يحيي خان بيهوده سعي کرد تا از طريق زنده نگه داشتن نظام قديمي پنج ايالتي که در جولاي 1970 اجرا شده بود، با ملي گرايي بنگالي به تعارض برخيزد.
در سال هاي 1970 و 1971 عوامي ليگ با اکثريتي مطلق در شرق پاکستان و حزب مردم پاکستان بوتو ( وزير سابق امور خارجه ) در غرب پاکستان در انتخابات پارلماني به پيروزي رسيدند.
حزب مردم پاکستان که به شدت مخالف از بين رفتن نظام دولت مرکزي بود، اکنون مخالف اصلي عوامي ليگ به شمار مي رفت، که اعضاي آن در قتل عام هاي گاه و بيگاه پيروان ايوب خان دخالت داشتند ( از 15 مارس 1971 ) و بيشتر بيهاري ها بودند. (5) يحيي خان که در سال 1962 فرمانده ي کل نيروهاي نظامي در شرق پاکستان بود، سعي کرد مقاومت نظامي ملي گراهاي بنگال را به کمک نيروهاي مخصوص در هم شکند، اما عمليات بي رحمانه ي آنها عليه جمعيت غيرنظامي فقط درگيري ها را شدت بخشيد. در 25 مارس 1971، دو روز پس از اعلام بنگال آزاد ( بنگلادش )، جنگ داخلي واقعي آغاز شد که طي آن نيروهاي دولتي تنها موفق به بازپس گيري قدرت در شهرها شدند. پس از فاجعه ي مرگ بار سيل در 12 نوامبر 1970 که طي آن به طور تخميني در حدود 300 هزار نفر از مردم به هلاکت رسيدند، جنگ و شيوع وبا موجب تلفات غيرقابل شمارشي در ميان مردم بنگال شد و چند ميليون نفر از هندوها به مناطق هم جوار غرب بنگال گريختند تا از صحنه ي درگيري هاي ميان نيروهاي دولتي و تجزيه طلبان دور بمانند. در جولاي و آگوست، نشانه هاي رو به رشدي پديدار شد مبني بر آنکه هند تحت رهبري اينديرا گاندي به نفع ملي گراهاي بنگال که به سختي تحت فشار بودند، مداخله خواهد کرد. پس از زد و خوردهاي بي شمار، نيروهاي هندي در 22 نوامبر 1971 وارد شرق پاکستان شدند و قواي پاکستاني را که در ايجاد جبهه اي دوم در غرب ناکام مانده بودند، به زور مجبور به عقب نشيني کردند که در نهايت در 16 دسامبر 1971 مجبور به تسليم شدند. مجيب الرحمن براي دومين بار استقلال بنگلادش را که اکنون تحت حمايت هندوستان قرار داشت، اعلام کرد. پس از عقب نشيني نيروهاي هندي، دولت بنگلادش در 26 مارس 1972 رسماً موجوديت خود را اعلام کرد.

تجديدبناي محافل جديد اسلامي

شکست ارتش پاکستان، يحيي خان را وادار ساخت تا در 20 دسامبر 1971 به نفع بوتو که زيرکانه موفق به بهره برداري از شکست ملي گرايي پان - پاکستاني ( ناموفق در به وجود آوردن ايدئولوژي دولتي جديدي که محافل اسلامي نقش برجسته اي را در آن ايفا کنند ) شده بود، کنار برود. شوراي مشورتي اسلامي ( اين شورا کمي بعد شوراي مشورتي ايدئولوژي اسلامي نام گرفت ) (6) اکنون قادر به ارائه نتايج اقدامات سال هاي گذشته بود که تا اين مرحله توجه عده کمي از مردم را به سوي خود جلب کرده بود.
قانون اساسي جديد در سال 1973 قدرت شورا را به گونه اي استحکام بخشيد که از طريق اسلامي کردن بخش هاي گوناگون تلاش مي کرد مانع خارج شدن بخش هاي شهري سنتي از نظارت دولت شود. براي مثال، برخلاف وضعيت ليبي، اعضاي جمعيت علماء در پاکستان، سياست دولت در يکپارچگي دوباره را از طريق مشارکت در تشکيل مؤسسات جديد اسلامي مورد حمايت قرار دادند. بدين سان، سياست يکپارچگي و اتحاد دوباره ي اجتماعي و فرهنگي در سطح جامعه از يک سو در صدد استفاده از پتانسيل ملي گراهاي شهري از طريق خط بطلان کشيدن بر مؤلفه هاي سوسياليست فرهنگي ملي پاکستان بود و از سوي ديگر، مترصد مرتب کردن مناطق درهم آميخته اي بود که وفاداري و صداقت آنها مي بايست از طريق ارزش هاي اسلامي غالب تأمين شود. بدين طريق، دولت سياست کاهش حاکميت خود بر ايدئولوژي هاي اسلامي را از طريق واسطه قرار دادن علما در حکم ميانجي ادامه داد. برخلاف آن در ليبي، قذافي بر اينکه شخصاً به عنوان حاکم جهان اسلام مورد تأييد قرار گيرد اصرار داشت.
اولين موفقيت ها در بازسازي گروه هاي اسلامي پيش از بحران سياسي سال هاي 1973-1974 اتفاق افتاد. نشانه هاي رهاسازي سياسي در مناطق مختلط به طور واضح در کشورهاي اسلامي پديدار شد که در آنها جمهوري خواهي جهان سوم ايدئولوژي توسعه اجتماعي دولت شرقي را تأسيس کرده بود. اين در حالي بود که در مناطق سلطنت طلب - به استثناي افغانستان و ايران - به نظر مي رسيد سلطنت هاي مشروع اسلامي در يکپارچگي مناطق مختلط به فرهنگ ملي موفق تر باشند و نشانه هاي کمي از تأسيس گروه هاي اسلامي غيروابسته به دولت وجود داشت. در اين کشورها، مخالفان اگرچه خود را با عناصر ايدئولوژيک سوسياليسم آزادي بخش تطبيق دادند، ولي هنوز به جمهوري خواهي متعهد بودند.
مرگ جمال عبدالناصر، رئيس جمهور مصر در 28 سپتامبر 1970، نمايانگر پايان مناسبات شخصي وفادارانه بسياري از مقامات اتحاديه ي سوسياليست عرب مصر بود. در اوايل 1971 رقابتي روبه رشد براي کسب قدرت در درون حزب آغاز شد که حوزه هاي متفاوت اجتماعي را به شدت تحت تأثير قرار داد. در اين ميان، گروه هاي سوسياليست چپ گرا سعي کردند تا موقعيت خود را بر ضد جريانات محافظه کار ملي پيرامون رئيس جديد دولت مصر، انورالسادات ( 1918-1981م ) مستحکم سازند. سادات که فعاليت سياسي او درون محيط اخوان المسلمين آغاز شده بود، به نوعي نماينده ي خودآگاهي اسلامي ناصري ها بود. وي در 15 مي 1971 موفق به حذف شاخه سوسياليست چپ گرا از اتحاديه سوسياليست عرب شد و اين در حالي بود که حمايت اتحاد جماهير شوروي از هند طي جنگ پاکستان شرقي به او اجازه مي داد تا به تدريج روابط خود با آن کشور را قطع کند. اعضاي وفادار حزب مانند محمد عثمان اسماعيل تلاش کردند از طريق بسيج گروه هاي اسلامي عليه مخالفان سوسياليست چپ گرا واکنش نشان داده و بدين گونه به گروه هاي اسلامي کوچک همچون الجامع الاسلامي کمک کردند تا مشروعيت عمومي خود را به دست آورند. با اين حال، گروه هاي مستقل اسلامي، به خصوص دانشجويان قاهره که سازمان هاي مرتجع خوانده مي شدند، به پاي ميز محاکمه رفتند.
نهضت اسلامي دانشجويي در مصر، که محصول درگيري عميقي بر سر برنامه تحصيلي و شرايط حاکم بر دانشگاه ها بود و از دسامبر 1972 در خارج از دانشگاه الازهر نيز نفوذي به دست آورده بود، رکن جديدي از گروه هاي اسلامي را ارائه کرد. دومين رکن که اهميتش کمتر از اولي نبود نيز دربرگيرنده ي تمايلات تجزيه طلباني بود که سنگر اصلي آنها در ايالات مينيا و اسيوط بود. فروپاشي فرهنگ ملي مصر در سال هاي 1970-1972 فضايي را براي تجزيه طلبي اجتماعي و منطقه اي به وجود آورد، از اين رو در محلات برون شهري قاهره که توسط ملي گراهاي شهري و با شور و اشتياق طراحي شده بود، اعضاي نهضت دانشجويان مسلمان شرايط اجتماعي اي را به وجود آوردند که موجب توسعه ي گروه هاي سياسي شد. در اين مناطق بسيار پرجمعيت، اکنون فقدان مؤسساتي که مشخص کننده فرهنگ شهري باشند، احساس مي شد و با وجود آنکه ساکنان آن در آپارتمان هاي به هم چسبيده ي جديد زندگي مي کردند، تأمين برق و آب آنها مشکل بود. در اين مناطق امکانات تفريحي و مغازه هاي کمي وجود داشتند و دولت نيز حضوري نداشت. همانند آنچه طي بحران اقتصادي جهاني 1928-1932 صورت گرفته بود، تازه واردان با وضعيت فرهنگي اي مواجه شدند که نه مي توانستند در درون پوسته سنتي خود به سر برند و نه مي توانستند با موفقيت هاي مدرنيسم زندگي کنند. از اين رو، ضعف دولت و فقدان قدرت لازم در فراهم آوردن وسيله معيشت، شکاف بزرگي را پديد آورد که دانشگاه هاي اسلامي، پيشرو تجلي عيني اين مسائل بودند. آنها در واقع اين وضعيت جداسازي اجتماعي طبقات گوناگون را به وسيله مقايسه ي نمادين جامعه کنوني با دوره پيش از اسلام ( جاهليت ) عينيت مي بخشيدند. البته نهضت هاي دانشجويي اسلامي به ندرت چنان قدرتمند بود که تمام مناطق را بسيج کنند، با اين حال توانايي تشکيل گروه هاي سياسي اسلامي را داشتند که بتوانند به عنوان پيشرو، اقدام مستقيمي عليه مراکز قدرت سياسي صورت دهند. در اين ميان، قدرتي که نبايد آن را دست کم گرفت، حزب آزادي بخش اسلامي به رهبري تقي الدين النبهاني بود که در سطح نيرويي فوق منطقه اي ارتقاء يافته بود و برنامه آن به خصوص براي دانشجويان جذاب بود، زيرا نقش خارق العاده اي براي دانش فني و علمي در سياست اسلامي قائل بود.

پيچيدگي هاي انتقالي

در اين ميان، انگيزه بيشتر به سمت و سوي تجديد بناي گروه هاي اسلامي از عربستان سعودي متمايل شد. در اوايل دهه 1970 اعضاي مناطق مختلط، به عربستان سعودي و کشورهاي خليج ( فارس ) که در سال هاي 1971 و 1972 مستقل شده بودند، مهاجرت کردند. در سال 1970 بيش از 225 هزار کارگر مهاجر از يمن، 40 هزار نفر از سوريه، 50 هزار نفر از اردن/فلسطين و 30 هزار نفر از لبنان به عربستان سعودي مهاجرت کردند. در همان سال 345 هزار کارگر خارجي از توسعه فعاليت هاي تجاري در عربستان سعودي سود بردند. 121 هزار نفر ديگر در کويت و در حدود 80 هزار نفر که بيشتر مصري بودند نيز در ليبي زندگي مي کردند. تا سال 1975 کل جمعيت کارگران عرب خارجي در کشورهاي صادرکننده نفت، بالغ بر يک ميليون و 295 هزار نفر بود. (7) با اين حال، انعکاس حضور اين افراد در کشورهاي مادري مهاجران قابل ملاحظه بود. بازگشت پول که از 104/2 ميليون دلار آمريکا (1972) به 2/695 ميليارد دلار آمريکا (1980) افزايش يافته بود، وجهه جديدي براي خانواده مهاجران فراهم آورده بود و امکانات مصرف کنندگان جديد به آنها اجازه مي داد که حداقل برخي از کالاهاي ساخت کشورهاي توسعه يافته را خريداري کرده و به تدريج خانه هاي خود را با کالاهاي جامعه مصرفي مدرن مجهز سازند. (8) علاوه بر سرازير شدن پول، سرمايه اجتماعي و فرهنگي نيز که از فرهنگ هاي ملي اسلامي حاکم بر مناطق نفتي تأثير پذيرفته بود، به کشور مادر مي رسيد. بسياري از مهاجران اين ثروت جديد را پاداشي الهي براي زندگي پرهيزکارانه در نظر گرفتند و اين رفتار پارساگونه آنها به نوبه خود در جوامع مناطق مختلط راه يافت. با اين حال، از آنجا که پول به آنها توانايي تبديل به جامعه اي مصرف کننده را مي داد، تمايلات يکپارچه طلبانه سياسي را نيز در محافل اسلامي بالا برد، بنابراين انزواطلبان افراطي و يکپارچه گرايان ميانه رو به طور مشخص از يکديگر جدا شدند. در اين ميان، يکپارچه گرايان ( ائتلاف گرايان ) به طور مداوم مورد تشويق سازمان هاي اسلامي قرار داشتند. از اين رو، گروه هاي اسلامي يکپارچه گرا که اغلب به صورت خيلي رسمي عمل مي کردند، به وسيله سازمان هاي خيريه اجتماعي در دسترس ( مساجد ) به گونه اي موفقيت آميز به هماهنگي دست يافتند و اين سازمان ها در همان زمان خدمات فرهنگي و اجتماعي گوناگوني را در مناطق مختلط به خصوص در حوزه آموزش و پرورش ارائه کردند.
ليگ جهاني اسلامي نيز قادر به به دست آوردن هم پيمانان جديد در سطحي رسمي بود. در تابستان 1973، دبير ليگ معاهده همکاري را با عبدالحکيم محمد ( 1910-1978م )، مدير دانشگاه الازهر، به امضا رسانيد و بدين سان دانشگاه را از تحمل فشار ظريفي که از سوي ناصري ها بر آن وارد مي آمد، رهايي داد. (9) علاوه بر آن، افزايش تعداد دانشجويان مسلمان و کارگران مهاجر در اروپا، زمينه ساز منافع فوق منطقه اي شد که از طريق بنيان نهادن شوراي اسلامي اروپا فراهم شد. در اواخر سال 1972 حتي علماي رياض که به سنّت وهابيت بسيار متعهد بودند، سعي کردند از طريق برپايي کنفرانس جهاني جوانان، جاي پايي در محافل اسلامي انتقالي به دست آورند.

واکنش هاي دولتي، جنگ اکتبر و غرش نفت

در چنين اوضاعي، پيچيدگي محافل اسلامي بيانگر اين حقيقت بود که تنها بخش کوچکي از گروه هاي متعدد اسلامي قادر بودند کماکان به نوسلفيه مستقل وفادار مانده و به تجزيه طلبي منطقه اي و اجتماعي انگيزه ي تازه بخشند. همچنين قوانين سخت و ممانعت کننده دولت ها به زودي موفقيت هاي در حال ظهور محافل اسلامي را که به تازگي توسعه يافته بودند، کاهش داد.
در اين راستا دولت مصر که در دوره سادات از هيچ کوششي براي مقابله با خطر زوال فرهنگ ملي حاکم فروگذار نکرده بود، بار ديگر نقشه قديمي خود براي شکل دادن به کنفدراسيون عربي را فعال کرد که اين بار سوريه، ليبي و سودان مي بايست در آن مشارکت جويند ( 17 آوريل 1971). (10) اين در حالي بود که سوريه به تازگي از انزواي خودخواسته پس از کودتاي حافظ اسد در 12 نوامبر 1970 رهايي يافته بود. در فوريه آن سال اسد با عنوان اولين رئيس جمهور علوي سوريه منصوب شده بود. وي در آغاز حاکميت، توجه خود را به تجديد بناي جايگاه بين المللي دولت بعث سوريه ( که به آن عنوان چپ گرا داده بودند ) معطوف و تلاش کرد از طريق جابه جايي حاميان خود و اعضاي « انتقال سوسياليست » اطراف صالح جديد، رئيس افسران و ديگر صاحب منصبان و دستگاه غيرنظامي حزب، تحولاتي را ايجاد کند.
در ليبي، قذافي سعي کرد با تأکيد بر ايده ي وحدت، از سياست تعادل داخلي سادات بهره برداري مناسبي به عمل آورد، از اين رو بر اتحاد سياسي ميان مصر و ليبي اصرار کرد. با اين حال، زماني که تظاهرکنندگان ليبيايي سعي کردند استحکامات مرزي ليبي و مصر را در 18 جولاي 1973 ويران کنند، ارتش مصر مداخله کرد وبدين سان تحقق پروژه فدراسيون از همان ابتدا منتفي شد.
در دومين گام، سادات سعي کرد نقش رهبري را در موضوع فلسطين برعهده گيرد. از اين رو، در 6 اکتبر 1973 و در حمله اي غافلگيرانه 70 هزار سرباز مصري از کانال سوئز عبور کردند و در همان زمان ارتش 40 هزار نفري سوريه نيز به پيشروي در بلندي هاي جولان پرداخت. با وجود آنکه مصري ها موفق به اشغال پنج تا پانزده کيلومتر ازنوار پهن کرانه شرقي کانال شدند، دسته هاي سوري به تدريج مجبور به توقف شدند و در مقابل، نيروهاي اسرائيلي تا چهل کيلومتري دمشق پيشروي کردند. در چنين شرايطي کمک هاي اتحاد جماهير شوروي به مصر و سوريه از يک سو و کمک هاي ايالات متحده آمريکا به اسرائيل از سوي ديگر، به زودي در 26 اکتبر 1973 به قرارداد متارکه ي جنگ منتهي شد.
در مجموع، جنگ اکتبر از هر سو جنگي محدود بود و اگرچه نيروي هوايي اسرائيل اهدافي را در دمشق بمباران کرد، ولي اين عمليات تلاش براي امنيت نظامي کشورهاي منطقه را کاهش بخشيد. در واقع از آن پس شعارهاي سادات مبني بر آنکه مصر مترصد فرصتي براي بازپس گيري تمام شبه جزيره سينا است، معناي جدي نداشت. اين در حالي بود که اردن طي اين جنگ نيروهايش را به بلندي هاي جولان اعزام نکرد و جبهه سومي را در دره ي اردن نگشود. اقدامات چريک هاي فلسطيني در جنوب لبنان نيز تنها عملياتي ايذايي به شمار مي رفت. در اين ميان، قدرت هاي بزرگ ( ايالات متحده آمريکا و اتحاد جماهير سوسياليستي شوروي ) از اين درگيري ها در مقياسي وسيع براي نمايش قدرت خود استفاده کردند. از اين رو در 25 اکتبر، پس از آنکه سرويس هاي جاسوسي ايالات متحده آمريکا اقدامات مشابهي را که از سوي شوروي صورت مي گرفت کشف کردند، نيروهاي آمريکايي در سرتاسر جهان به حالت آماده باش درآمدند.
در 16 اکتبر 1973 اعضاي سازمان کشورهاي عربي صادرکننده ي نفت ( OAPEC ) ابوظبي، ايران، عراق، کويت، قطر و عربستان سعودي افزايش قيمت هاي نفت خام را اعلام کردند و مدت کوتاهي پس از آن، نفت ارسالي به ايالات متحده و هلند را به دليل حمايت اين کشورها از اسرائيل متوقف ساختند. (11)
اين امر مشخص ساخت که درگيري هاي سياسي در چارچوب چهارمين جنگ اعراب - اسرائيل به طور مستقيم مربوط به توسعه ي اقتصاد جهاني بود که بر اثر تحولات بازار انرژي ايجاد شده بود. کشورهاي عضو اوپک پيش از آن نيز در 14 فوريه 1971 موفق به افزايش 21 درصدي قيمت نفت ( عمدتاً ناشي از فشار ليبي ) شده بودند. بدين گونه آنها رقابت سودمندي را با عربستان سعودي آغاز کردند که به طور يک جانبه اي به مذاکره با آرامکو [ درباره ي افزايش 20 درصدي افزايش قيمت نفت ] پرداخته بود. از اين رو، قيمت يک بشکه نفت سبک عربستان به اين شرح افزايش يافت: (12)

افزايش قيمت نفت عربستان 1970-1980

تاریخ

هر بشکه به دلار

سال

عربستان سعودی

1970/1/1

1/42

1970

1214 میلیون دلار آمریکا

1971/1/1

1/42

1971

1885 میلیون دلار آمریکا

1972/1/1

1/45

1972

2475 میلیون دلار آمریکا

1973/1/1

1/83

-

-

1973/10/16

4/89

1973

4340 میلیون دلار آمریکا

1974/1/1

9/31

1974

22574 میلیون دلار آمریکا

1975/1/1

11

-

-

1977/12/1

12/75

1977

36900 میلیون دلار آمریکا

1978/12/1

12/06

-

-

1979/7/1

14/16

-

-

1980/1/1

26/83

1980

84466 میلیون دلار آمریکا

1980/4/1

( قیمت متوسط ) 31/28

-

-

1981/1/1

31/50

1981

101813 میلیون دلار آمریکا

1982/1/1

( قیمت استاندارد ) 30

-

-


از اين رو، با توجه به آنکه هم زمان با پيشرفت اقتصادي کشورهاي صنعتي تقاضا براي نفت خام به طور قابل ملاحظه اي افزايش يافته بود، کشورهاي صنعتي سعي کردند فشار اوپک را به هر طريق خنثي سازند. نمونه اي از اين اقدامات نيز آژانس بين المللي انرژي بود که در نوامبر سال 1974 تأسيس شد و هدف آن توسعه حوزه هاي نفتي جديد خارج از سلطه اوپک و اکتشاف منابع انرژي اتمي بود. با اين حال، از آنجا که افزايش قيمت ها به طور متوسط 20 درصد سود بيشتر عايد اين کشورها مي کرد، افزايش قيمت در مجموع به نفع آنها بود. افزايش قيمت نفت فرايند تجديد بناي محافل اسلامي را نيز سرعت بخشيد. تداوم مهاجرت کارگران خارجي به جهان عرب از کشورهايي مانند پاکستان و بعد از آن فيليپين، موجب افزايش مبالغ انتقالي به خارج شد که به نوبه خود بازگشت پول به بازارهاي ملي را به دنبال داشت و تمام سيستم ارتباطات در جهان اسلام که دربرگيرنده ي مجموعه اي از مهاجرت ها، رسانه ها و انتقال سرمايه بود نيز هرچه بيشتر و بيشتر متوجه کشورهاي خليج فارس شد. (13) در اين ميان، ليبي به دومين نقطه کانون اين سيستم تبديل شد، در حالي که ايران با وجود منافعي که از طريق افزايش قيمت نفت به دست آورد، نقش مؤثري را ايفا نکرد.

سياست درهاي باز ( انفتاح ) اقتصادي

در 8 آوريل 1974 سادات، رئيس جمهور مصر، در بيانيه موسوم به اکتبر، قوانين راه گشاي سياسي و اقتصادي کشور را اعلام کرد. (14) اين امر به طور رسمي قوانين اقتصادي طراحي شده دولتي را که هسته ي اصلي سياست ناصر پس از 1962 به شمار مي رفت، باطل کرد. در ميان دلايل اين امر و چرخش طبقه ي نخبه حاکم اتحاديه ي سوسياليست عرب، درخواست هاي زمين داراي براي بازپس گيري زمين هايي بود که پس از سال 1962 از آنان سلب مالکيت شده بود. اين امر اولين علايم تجديد حيات بخش ملکي بود که با وجود آنکه از نظر سياسي سال ها کنار گذاشته شده بودند، ولي همچنان مهم به شمار مي رفتند. در اين ميان، با تغيير شرايط حاکم بر بازارهاي مالي جهاني که ناشي از افزايش قيمت هاي نفت بود و به منظور رقابتي کردن دوباره اقتصاد، آنان از سرمايه گذاران خصوصي دعوت به عمل آوردند. با اين حال، محصولات کتان که هنوز 60 درصد ارزش صادرات مصر را تشکيل مي داد، در گرو خريد به وسيله اتحاد جماهير شوروي سوسياليستي بود که به همراه ديگر کشورهاي بلوک شرق، اعتباري به مبلغ ½ ميليارد دلار آمريکا را براي توسعه اين پروژه ها تضمين کرده بودند. در آن دوره وابستگي مالي مصر به اتحاد جماهير شوروي ناشي از کمک هاي نظامي آن کشور به مصر ( بالغ بر تقريباً سه ميليارد دلار آمريکا ) بود. (15) از اين رو، خطر از دست دادن حاکميت داخلي با شرايط بودجه عمومي مصر کاملاً مرتبط بود. فرار از اين خطر و دريافت سهمي از درآمدهاي نوين توليدات نفتي، يکي از اهداف سياست درهاي باز ( انفتاح ) بود.
روند تغييرات سياسي در آغاز کند بود و تنها چند خانواده از بازگشت زمين هايشان سود مي بردند. با اين حال، آنها در صدد توسعه ستون فقرات حزب احياء شده ي وفد بودند. در واقع اينحزب از طريق نام آن سعي کرد سنت قديمي وفد را ادامه دهد که در سال 1919 و در کنفرانس صلح ورساي و پاريس از ائتلاف هيئت ملي گراي ( وفد عربي ) آشکار شده بود. بعد از قانوني شدن احزاب سياسي در 1977، وفد جديد به ميدان سياست محافظه کاري ملي در مصر تبديل شد و از آنجا که چارچوب قانوني براي سرمايه گذاري مستقيم غرب به همراه سرمايه سعودي اکنون فراهم شده بود، به زودي بخش مالي و اقتصادي مستقلي ظهور کرد که مخالف معيارها و اصول سرمايه داري دولتي بود. از اين رو، به همان ميزان که سرمايه بيشتري از راه هاي گوناگون به داخل کشور جريان پيدا کرد، به همان ميزان نيز شکاف بزرگ تري ميان ثروت جديد و مسکنت قديم موجود آمد. در حوالي 1975 در حدود 40 درصد از کل خانواده هاي مصري در زير خط فقر زندگي مي کردند. اين در حالي بود که جامعه بورژوا در حال رها ساختن خود از چنگال قدرت دولت و جست و جوي اشکال سياسي جديدي براي استقلال داخلي خود بود که شامل باز شدن درهاي مطبوعات به روي عقايد جناح اقليت مي شد. از سوي ديگر، اميدهاي رو به افزايشي در ميان ساکنان مناطق مختلط وجود داشت، مبني بر آنکه آنها مي توانستند سهمي از کالاهاي مصرفي جامعه را از طريق مهاجرت به دست آورند. براي اطمينان از اين امر، شمار کساني که از نظر اقتصادي و اجتماعي - هم از مهاجرت و هم از بازارهاي محلي داخلي - سهمي نداشتند و افرادي که به قيمت هاي يارانه دار غذا و مسکن ارزاني که طي دوره ناصري ها تضمين شده بود وابسته بودند، قابل ملاحظه بود. در مجموع، سياست انفتاح نتيجه منطقي عقب نشيني دولت از بخش هايي که سودآور نبود و در همان زمان براي نگهداري گران بودند، محسوب مي شد که هدف آن تجديد بناي گسترده دولت در برابر چشمان غرب بود. اين خط مشي چشم اندازهاي جديدي را به جامعه بورژوا ارائه کرد و يک بار ديگر آنها را قادر ساخت تا جايگاه شان را در عرصه ي بين المللي به دست آورده و روابط فرهنگي و تجاري خود را با غرب احياء کنند. اين در حالي بود که بورژواها با اين کار هر چه بيشتر از جامعه فاصله مي گرفتند. دولت در اين چارچوب ديگر به عنوان قدرتي که تعادل منافع را تضمين کند، عمل نمي کرد و در مقابل، بين المللي سازي جامعه بورژوا را تشويق و ترغيب مي نمود.
سياست انفتاح مصر که به صورت قاطعانه به شرايط بانک جهاني و صندوق بين المللي پول وابسته بود، در سال هاي بعد از سوي ديگر کشورهاي اسلامي و عربي به عنوان الگوي توسعه مورد استفاده قرار گرفت ( تونس، الجزاير، سودان و سوريه ) و اين گونه بود که مصر در ادعاي خود مبني بر پيشرو بودن در سياست عربي صادق ماند.
سياست انفتاح براي مقابله با خطر تجزيه طلبي تمام بخش هاي جامعه و مناطق جغرافيايي خواستار تدوين استراتژي يکپارچگي اجتماعي و فرهنگي بود. اولين مرحله آن نيز تشويق اعضاي مناطق مختلط به پيروي از ارزش هاي جديدي بود که به همراه سرمايه به کشور سرازير شده بودند. اين ارزش ها ( زندگي خانگي، اقتصاد، تقبيح الکل قمار و لباس هاي عجيب و غريب، ظاهر شدن آشکار پرهيزگاري و فعاليت هاي داوطلبانه از همه نوع ) که طبيعت زاهدانه اي داشتند، مشترکات کمي با فلسفه تمتع از لذايذ دنياي زودگذر جامعه بورژوا داشتند. الگوهاي پرهيزگارانه زندگي در اين حوزه به زودي به توصيفي از استانداردهاي جديد اجتماعي تبديل و دولت وادار شد به تدريج اين ارزش ها را در فرهنگ محلي جا بيندازد.

اسلام پيشرو در مصر

در اين ميان، گروه هاي اسلامي انزواطلب افراطي قادر به بسيج جمعيتي که در ماوراي خليج فارس زندگي مي کردند ( و آنها را در زمره ي ثروتمندان قلمداد مي کردند ) نبودند، زيرا جدا از ساير امور مانند سرازير شدن سرمايه ي رو به افزايش، اميدهاي جديدي را براي مشارکت در استفاده از کالاهاي مصرفي به وجود آورده بود. از اين رو، گروه هاي انزواطلب به منظور تأکيد بر ادعايشان مبني بر پيشرو بودن در نهضت اسلامي، ناگهان خود را مجبور به اقدام ديدند. با اين حال، اخوان المسلمين پيشنهادي در خصوص همکاري سياسي به آنها ارائه نکرد، زيرا از زماني که اعضاي اخوان المسلمين از اردوگاه هاي نگهداري در 1971 آزاد شده بودند، رهبري سياسي سازمان که هنوز در آن زمان غيرقانوني بود، بر روند تماميت خود تأکيد داشت.
در آوريل 1974، يک سال پس از مرگ الحديبي، رهبر اخوان المسلمين، آنها بيانيه اي منتشر ساخته و از اعضاي اخوان المسلمين دعوت کردند از سياست انفتاح سادات حمايت کرده و براي جنگ با انزواطلبان در کنار دولت قرار گيرند. (16)
يکي از اعضاي اخوان المسلمين که در سال 1971 آزاد شد، احمد شکري مصطفي ( 1942-1977م ) رهبر دانشجويان و اهل ايالت اسيوط مصر بود. او در حوالي سال 1973 در بنيان گذاري انجمن مسلمانان ( جماعت المسلمين ) مشارکت داشت. احمد شکري در منطقه دانشجويي اسيوط ( الحمراء ) در زمينه ي خروج از جامعه ي باطل، تشکيل گروه هاي اسلامي در قالب اجتماعات خانگي نسبتاً بزرگ و تأسيس نظامنامه اي اسلامي براي خدمت که نشانه اي از تعلق به اسلام بود، تبليغ مي کرد. اين گروه به زودي به مهم ترين اتحاديه دانشجويي مصر تبديل شد و در سال 1976 حتي موفق شد از کنگره دانشجويي مصري پيشي گيرد.
در اين ميان، مسير متفاوتي که از سوي اعضاء و حاميان حزب آزادي بخش اسلامي انتخاب شده بود، به صالح عبدالله سيريا ( 1933-1974م ) فعالي از حيفا نيروي تازه اي بخشيد. سيريا که از طريق اردن و عراق به قاهره آمده بود ( 1972، 1973م)، در اين شهر سعي کرد در مشاجره بر سر جانشيني بنيان گذار حزب ( النبهاني در سال 1973 فوت کرده بود )، جايگاهي براي خود به وجود آورد. سياست او توجه اعضاي آکادمي نظامي هليوپوليس قاهره را به خود جلب کرد، اما در 18 آوريل 1974 تلاش توطئه گران براي قتل سادات در هنگام بازديد از آکادمي، در ميان رگبار گلوله هاي گارد رياست جمهوري ناکام ماند. (17)
اگرچه اقدام گروه سيريا از سوي بيشتر گروه هاي اسلامي اقدامي فرقه اي و ناشيانه در نظر گرفته شد، با اين حال، اين گروه از نظر پليس نمادي از قيام تندروهاي مسلمان به شمار مي رفت. اين در حالي بود که اين گروه ها فعاليت خود را عمدتاً بر جناح سوسياليست چپ گرا متمرکز ساخته بودند که در ژانويه 1975 يک بار ديگر بر ضد سياست انفتاح جلوه گر شده بود و از آنجا که در آزادي بدنه دانشجويي از چارچوب سياست کمونيستي و ناصري ها مشارکت داشتند، مورد تعرض مقامات قرار نگرفتند. با اين حال، پس از سال 1976 تغيير کاملي در عملکرد و ديدگاه محافل اسلامي و پيشروان مسلمان به وجود آمد. احمد شکري که تفسيري بسيار عوامانه از انديشه هاي سيد قطب را اقتباس کرده بود، علاوه بر اخوان المسلمين يکپارچه گرا، با شعار جنگ عليه ارتداد که از نظر او به معناي در نظر گرفتن دولت در جايگاه فرعون جديد و اخوان المسلمين به منزله ي همکاران فرعون بود، به چالش با دولت پرداخت.
در 18 و 19 ژانويه 1977 ساکنان بي شمار مناطق مختلط قاهره عليه افزايش قيمت غذاهاي يارانه اي و کالاهاي مصرفي شورش کردند. فقراي شهر به مغازه ها و هتل ها حمله کرده و موانعي در محلات خود ايجاد کردند و جنگ خياباني شديدي عليه پليس و ارتش به راه انداختند که در نتيجه آن بسياري جان خود را از دست دادند. با اين حال، اگرچه پيشروان اسلامي تأثيري بر شورشيان نداشتند، ولي دولت آنها را به همراه کمونيست ها مسئول اين ناآرامي ها دانست و با سرکوب شورشي ها واکنش سختي نشان داد. شکري اين امر را تنها تأييد اين نظر که اختيار دولت در دست فرعون قرار گرفته است، دانست. در 3 جولاي 1977 جامعة المسلمين، محمد الذهبي، وزير سابق امور خيريه و عالم الازهر را ربود. در اطلاعيه اي رسمي ربايندگان خواستار عفو و رهايي زندانيان سياسي، پرداخت 200 هزار پوند مصري و انتشار بيانيه اي در رسانه هاي اروپايي و عربي شدند و پس از آنکه دولت مصر از اجراي اين درخواست ها امتناع ورزيد، الذهبي در 7 جولاي به قتل رسيد.

پي‌نوشت‌ها:

1- مراجعه شود به:
Leonard Binder, In a Moment of Enthusiam. Political power and Second in Egypt. University of Chicago press, Chicago, 1978, p.372 ff.
2- ارقام سال 1960 عمدتاً بر سرشماري مبتني هستند. با اين حال، آمار سال هاي 1980 و 1988 تقريباً تخميني بوده اند.
3- تخمين هاي احتمالي.
4- Safdar Mahmood, A Political Stydy of Pakistan, Lahore, 1972, p.129.
5- اينها عمدتاً جمعيت اردوزبان شرق پاکستان بودند که پس از سال 1947 از ايالات بيهار به شرق بنگال گريخته و به عنوان هم پيمانان دولت مرکزي پاکستان در نظر گرفته مي شدند. بيشتر بيهاري ها پس از سال 1972 به غرب پاکستان گريخته و در آنجا جامعه ي مستقل فرهنگي و اجتماعي مهاجران را توسعه دادند. بسياري از شاهدان، بيهاري ها را گروهي متمايل به مودودي در نظر مي گرفتند. مراجعه شود به:
Duran Khalid ‘Pakistan und Bangladesh’ in Ende/Steinbach, Islam in der Gegenwar, pp.274-397, here p.303.
6- در سال 1961 به انستيتو تحقيقات اسلامي مشهور شد که وظيفه ي آن تأسيس بنيادهاي قانوني بود:
S. Jamal Malik, Islamisierung in Paki-Stan-84. Untersuchung zur Auflosung auiOChthoner Strukturen, $teiner, Wiesbaden, 1989, pp.42-64; summarized in id, ‘Islamization in Pakistan 1977-1985. The Ulama and their Places of Learning’, Islamic Studies 28 (1989) I, pp.5-27.
7- بر طبق بيانيه هاي سازمان بين المللي کار:
I. S.lBirks/ C. A. Sinclair, International Migration and Development in the Arab Region, ILO 1980, Geneva, pp.134, 135. And Saad Eddin Ibrahim, The New Arab Social Order. A Study of the Social Impact of Oil Wealth, Boulder Col, Westview, 1982, p.31 ff. Lower figures are recorded by G. Pennisi, Development, Manpower and Migration in the RedSea Region. The Case for Cooperation, Deutsches Orient-Institut, Hamburg, 1981.
8- در برگيرنده تأثيرات بر بخش ارضي مصر سفلي:
Die Fellachen im Nildeta, Steiner, Wiesbaden, 1983, p.202 ff.
9- Schulze, Internationalismus, p.275 f.
10- در 11 سپتامبر 1971 جمهوري عربي متحده بار ديگر به جمهوري عربي مصر تغيير نام يافت.
11- ايران در تحريم نفتي سال 1973 اعراب شرکت نکرد. نويسنده نام ايران را به اشتباه ذکر کرده است. (م)
12- براي مقايسه با کل دريافتي هاي عربستان سعودي و مطالعات دقيق تر در اين خصوص، مراجعه شود به:
Fred Scholz. ‘Erdolreserven, Finanzreichtum und Wirtschaftskraft. Die globale Bedeutung der Golfstaaten’, in idem (ed.), Die Golfstaaten. Wirtschaftsmacht imKrisenherd, Westermann, Braunschweig, 1985, pp.107-129.
13- در اين جمله نويسنده از واژه مجعول خليج عربي استفاده کرده است که به خليج فارس تغيير يافت. (م)
14- Gudrun Kriimer, Agypten un ter Mubarak: Identitiit und nationals Interesse, Nomos, Baden-Baden, 1986, pp.14-31; Mark N. Cooper, The .’Transformation of Egypt, London, 1982, pp.35-82; John Waterbury. The Egypt of Nasser, and Sadat. The Political Economy of Two Regimes, Princeton University Press, Princeton, N. J.1983, pp.123-57!
15- Hamid Ansari, Egypt. The Stalled Society, State University of New York Press. iAlbany, N. Y, 1986, p.177 I.
16- Olivier Carre/Gerard Michaud, US Freres musulmans ~ Gallimard (1928-1982) Paris, 1983, p.109 f.
17- Kepel, Prophete, pp.291-293.

منبع مقاله :
شولز، رينهارد، (1391)؛ نگاهي نو به تاريخ جهان اسلام، ترجمه ي امير بهرام عرب احمدي، تهران: سازمان انتشارات پژوهشگاه فرهنگ و انديشه اسلامي، چاپ اول



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.