ديدگاه هاي دانشمندان
سيدمرتضي (رحمة الله عليه) مي نويسد: افزون بر آن که طعن فراوان و اشکالات فراوان در متن حديث وجود دارد، نزد اصحاب حديث ضعيف است. (1)بيضاوي
پس از نقل اين افسانه مي گويد:" و هو مردود عن المحققين. (2) "
ابن عطيه
از بزرگاني از دانشمندان و متکلمان مي نويسد:" هَذَا لَا يَجُوزُ عَلَي النَّبِيَّ وَ هُوَ المَعْصُو فِي التَّبْلِيغ. (3) "
ابن کثير
پس از نقل هاي مختلف، همه آن ها را ضعيف يا مرسل مي داند و مي نويسد:" کلّها مرسلات و منقطعات. (4) "
ابن حجر
که خود يکي از ناقلان اين افسانه است، مي نويسد:" و جميع الطرق الي هذه القصه- سوي طريق ابن جبير- اما ضعيف ( يکون الراوي غير موثوق به او مر مياً بالوضع و الکذب ) او منقطع ( اي کانت حلقة الوصل بين الراوي الاول و الراوي الاخير مفقودة ). (5) "
طريق ابن جبير که از تابعان مي باشد- اگرچه خود ابن جبير موثق است- اما طريقي که نقل شده است يا ضعيف يا مرسل است. (6)
جلال الدين سيوطي
نيز طريق اين افسانه را ضعيف و غيرقابل استناد مي داند. (7)فخر رازي از احمد بن حسين بيهقي از علماي شافعي که معروف به دقت و نقد حديث است، نقل مي کند: اين حديث ثابت نيست و راويان آن قابل خدشه و بر آن ها طعن زده شده است. (8)
علامه طباطبايي مي نويسد:
" دلايل قطعي که عصمت پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) را ثابت مي کند، متن اين حديث را ( با فرض صحبت ) تکذيب مي کند و واجب است که جنبه قداست پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) را منزه از اين رذائل و ضعف هايي بدانيم که کرامت انبيا را خدشه دار مي کند. (9) "
استاد مکارم شيرازي مضمون اين حديث را نقل مي کند و آن را نقد کرده است. او در نقد مي نويسد:
" اوّلاً: به گفته ي محققان راويان اين حديث افراد ضعيف و غير موثقند و صدور آن از ابن عباس نيز به هيچ وجه معلوم نيست و به گفته محمدبن اسحاق اين حديث از مجعولات زنادقه مي باشد و او کتابي در اين باره نگاشته است.
ثانياً: حاديث متعددي در مورد نزول سوره ي نجم و سپس سجده کردن پيامبر و مسلمانان در کتب مختلف شده و در هيچ يک از اين احاديث، سخني از افسانه ي غرانيق نيست و اين نشان مي دهد که اين جمله بعداً بر آن افزوده شده است. (10)"
ايشان در ادامه مي نويسد:
" از مجموع بحث به خوبي روشن مي شود که افسانه ي غرانيق ساخته و پرداخته دشمنان ناشي و مخالفان بي خبر است که براي تضعيف موقعيت قرآن و پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) چنين بي اساس را جعل کرده اند.
لذا تمام محققان اسلامي اعم از شيعه و اهل تسنن اين حديث را قوياً نفي و تضعيف کرده اند و به جعل جاعلين نسبت داده اند. (11) "
استاد معرفت مي نويسد:
" فالرواية من جميع وجوهها غير موصولة الاسناد الي شهود القصه لو صحت الواقعه و قواعد فنّ التمحيض في اسناد الروايات تأبي جواز الاحتجاج بمثل هذا الحديث المرسل. (12) "
افزون بر مطالب فوق، اين حديث از چند جهت قابل نقد است:
" 1. از نظر محتوا، با آيات ديگر همين سوره منافات دارد؛
2. با مقام عصمت پيامبران منافات دارد؛
3. با محتوا و مضامين آيات ديگر در سوره هاي ديگر قرآن نيز سازش ندارد. "
1. ناسازگاري محتواي حديث با سوره نجم
آغاز سوره نجم هرگونه انحراف در گفتار و کردار را از پيامبر نفي مي کند و نيز هرگونه سخن گفتن از روي هواي نفس را منتفي دانسته، تمام سخنان آن حضرت را وحي و از سوي خداوند متعال مي داند:" وَالنَّجْمِ إِذَا هَوَى * مَا ضَلَّ صَاحِبُكُمْ وَمَا غَوَى * وَمَا يَنطِقُ عَنِ الْهَوَى. (13) "
اگر سخنان پيامبر منسوب به شيطان باشد، با إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْيٌ يُوحَى منافات داشته و آغاز سوره ي نجم را تکذيب مي کند.
و نيز در ادامه مي فرمايد:
" فَأَوْحَى إِلَى عَبْدِهِ مَا أَوْحَى * مَا كَذَبَ الْفُؤَادُ مَا رَأَى. (14) "
خداوند آنچه را وحي کردني بود او به بنده اش وحي کرده است و قلب پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) در آنچه ديد، حقيقت بوده و هرگز دروغ نمي گفت.
بنابراين هر آنچه از وحي باشد، خداوند آن را وحي کرده است و شيطان در وحي دخالتي نخواهد داشت.
محتواي افسانه غرانيق، ستايش بت ها است و خداوند متعال در ادامه اين سوره بت ها را سرزنش مي کند. اين ها بت هاي سه گانه اي است که عرب آن ها را با سنگ و چوب ساخته و مورد پرستش مشرکان است و نام هاي آن ها نام هايي است که شما مشرکان و پدرانتان بر آن ها گذاشته ايد:
" إِنْ هِيَ إِلَّا أَسْمَاء سَمَّيْتُمُوهَا أَنتُمْ وَآبَاؤُكُم مَّا أَنزَلَ اللَّهُ بِهَا مِن سُلْطَانٍ. (15)
نام هاي بي محتوا و بي مسمي که بر آن ها گذاشته ايد هرگز خداوند دليل و جهتي بر آن نازل نکرده است. "
اين اعتقادات شما مشرکان فرضياتي بي پايه و اساس است نه دليلي از عقل بر آن داريد و نه دليلي از طريق وحي الهي و جز يک مشت اوهام و خرافات و الفاظ توخالي چيزي نيست.
چگونه بت هايي که ابزار شرک هستند مورد ستايش پيامبر قرار گيرد در حالي که اساس قرآن بر نابودي شرک است. در سوره ي نجم هرگونه شفاعت از فرشتگان که مقامي ارجمند نيز دارند سودمند نمي داند، جز به اجازه پروردگار. وقتي شفاعت از فرشتگان سودي نداشته باشد، چگونه با جمله دروغين و ساختگي و انّ شفاعتهن لترتجي سازش داشته باشد. خداوند مي فرمايد:
" وَكَم مِّن مَّلَكٍ فِي السَّمَاوَاتِ لَا تُغْنِي شَفَاعَتُهُمْ شَيْئًا. (16) "
2. ناسازگاري با مقام عصمت
دلايل کافي و اجماع امت اسلامي بر عصمت رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) در جاي خود ثابت شده است و دخالت شيطان در آيات قرآن و وارد کردن جمله اي در قرآن که از قرآن نيست، با عصمت پيامبر در تبليغ و اداي رسالت منافات دارد و شيطان راهي به شؤون عصمت الهي ندارد؛ چرا که پيامبر فرمود:" مَنْ رَآنِي فَقَدْ رَآنِي فَإِنَّ الشَّيْطَانَ لَا يَتَمَثَّلُ بِي.
هر کسي مرا ببيند، واقعاً مرا ديده است چرا که شيطان نمي تواند به مانند من متمثل شود. (17) "
3. ناسازگاري افسانه غرانيق با ديگر مضامين قرآن
مطابق سوره هاي ديگر قرآن، شيطان نمي تواند بر مؤمنان حقيقي و کساني که بر خدا توکل مي کنند چيره شود و در آنان نفوذ کند:" إِنَّهُ لَيْسَ لَهُ سُلْطَانٌ عَلَى الَّذِينَ آمَنُواْ وَعَلَى رَبِّهِمْ يَتَوَكَّلُونَ. (18) "
دخالت شيطان و ايجاد دو جمله در وحي نوعي سلطنت و چيرگي بر پيامبر است؛ در حالي که هرگونه چيرگي و تسلط شيطان بر پيامبر منتفي است.
در آيه ديگر مي فرمايد:
" إِنَّ عِبَادِي لَيْسَ لَكَ عَلَيْهِمْ سُلْطَانٌ وَكَفَى بِرَبِّكَ وَكِيلاً. (19) "
خداوند متعال همان طور که قرآن را بر قلب مبارک پيامبر نازل کرده است، وعده حفظ و نگهباني از هر نوع تصرف نيز داده است و تضمين کرده که خود آن را محافظت کند:
" إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَإِنَّا لَهُ لَحَافِظُونَ. (20) "
اين در حالي است که افسانه غرانيق توانايي دستبرد و تصرف در قرآن را به بحث هاي باطل انحراي تجوير مي کند.
از طرف ديگر خداوند وعده داده است که پيامبران خود را ياري کند و پيروزي و غلبه با آنان است و اگر شيطان بخواهد هرگونه تصرفي در شريعت و پيام هاي پيامبران الهي کند، اين تصرف ضعيف و نابود شده است.
" إِنَّا لَنَنصُرُ رُسُلَنَا وَالَّذِينَ آمَنُوا فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا. (21)
كَتَبَ اللَّهُ لَأَغْلِبَنَّ أَنَا وَرُسُلِي إِنَّ اللَّهَ قَوِيٌّ عَزِيزٌ. (22)
وَلَقَدْ سَبَقَتْ كَلِمَتُنَا لِعِبَادِنَا الْمُرْسَلِينَ * إِنَّهُمْ لَهُمُ الْمَنصُورُونَ * وَإِنَّ جُندَنَا لَهُمُ الْغَالِبُونَ. (23)
از طرف ديگر خداوند مي فرمايد:
" إِنَّ كَيْدَ الشَّيْطَانِ كَانَ ضَعِيفًا. (24) "
نقد تطبيقي
افسانه غرانيق در تطبيق با اساس دين و انديشه هاي مشرکان داراي اشکالاتي است که به برخي از آن ها اشارت مي رود:1. اگر اين افسانه واقعيت مي داشت، مشرکان عصر پيامبر و دشمنان آن حضرت به آن تمسک جسته و آن را رواج مي دادند تا مسلمانان از دين و ايمان خود برگردند؛ چنان که اين قضيه در جريان معراج و در تغيير قبله رخ داده است.
2. اساس قرآن، توحيد و دعوت به يگانه پرستي و نفي هرگونه شرک و ابزار آن از جمله بت و بت پرستي است تا جايي که بت ها هيزم جهنم خواهند بود. چنين آموزه ي اساسي چگونه با ستايش بزرگ ترين بت هاي عرب و مصاديق بارز شرک سازش دارد؟ حتي در همين سوره نجم، آيات قبل از أَفَرَأَيتُمُ اللَّاتِ وَ الْعُزَّي ... سخن از وحي الهي و آيات بعد سخن از توحيد حقيقي و مالکيت خداوند متعال و هدايت الهي و اعراض از مشرکان است. همچنين است سوره هاي قبل و بعد به ويژه سوره ي نحل که هرگونه حيات و درک و شعور را از بت ها نفي مي کند:
" وَالَّذِينَ يَدْعُونَ مِن دُونِ اللّهِ لاَ يَخْلُقُونَ شَيْئًا وَهُمْ يُخْلَقُونَ * أَمْواتٌ غَيْرُ أَحْيَاءٍ وَمَا يَشْعُرُونَ أَيَّانَ يُبْعَثُونَ * إِلَهُكُمْ إِلَهٌ وَاحِدٌ فَالَّذِينَ لاَ يُؤْمِنُونَ بِالآخِرَةِ قُلُوبُهُم مُّنكِرَةٌ وَهُم مُّسْتَكْبِرُونَ. (25) "
3. جمله مذکور ( غرانيق ... ) از دو حالت خارج نيست؛ يا گفتار پيامبر است و يا گفتار شيطان. همان طور که در روايات نقل شده و هر دو حالت باطل است.
حالت اول بدين جهت باطل است که در موارد متعددي قرآن تصريح دارد که پيامبرمالک هيچ چيزي نيست و اگر خداوند نخواهد هيچ چيز را تلاوت نمي کند:
" قُل لَّوْ شَاء اللّهُ مَا تَلَوْتُهُ عَلَيْكُمْ (26) "
بلکه بالاتر از اين، اگر او چيزي از خودش بر خدا دروغ ببندد و آيه اي را بسازد، خداوند رگ گردن او را قطع خواهد کرد:
" وَلَوْ تَقَوَّلَ عَلَيْنَا بَعْضَ الْأَقَاوِيلِ * لَأَخَذْنَا مِنْهُ بِالْيَمِينِ * ثُمَّ لَقَطَعْنَا مِنْهُ الْوَتِينَ * فَمَا مِنكُم مِّنْ أَحَدٍ عَنْهُ حَاجِزِينَ. (27) "
و خداوند نيز پيامبر را اين گونه امتحان نمي کند که شيطان را در وحي و رسالت پيامبر نفوذ دهد، چرا که در نفس وحي خطا و فساد راه ندارد.
احتمال دوم که شيطان گفته باشد نيز باطل است، چرا که شيطان از ساحت قدسي قرآن کريم رانده شده است و به همين جهت نخستين سخن قاري هنگام قرائت قرآن أَعُوذُ بِاللّهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيمِ است و شيطان هيچ گونه توانايي دخل و تصرفي در آيات ندارد:
" إِنَّهُمْ عَنِ السَّمْعِ لَمَعْزُولُونَ. " (28)
بنابراين در محضر پيامبر و قرآن کريم، شيطان نمي تواند دخالت و تصرف کند (29) اما آياتي که يوسف درّة الحداد مطرح کرده است که شيطان مي تواند در وحي وسوسه و تصرف کند در بحث خطاناپذيري وحي گذشت که شيطان هيچ گونه تصرف و دخالتي در وحي نمي تواند داشته باشد. افزون بر آن، آيه شريفه 52 از سوره ي حج که به آن استدلال کرده است، نه تنها بر دخالت شيطان بر پروسه وحي دلالتي ندارد، بلکه متن آن بر عصمت پيامبران نيز دلالت مي کند، خداوند مي فرمايد:
" وَمَا أَرْسَلْنَا مِن قَبْلِكَ مِن رَّسُولٍ وَلَا نَبِيٍّ إِلَّا إِذَا تَمَنَّى أَلْقَى الشَّيْطَانُ فِي أُمْنِيَّتِهِ فَيَنسَخُ اللَّهُ مَا يُلْقِي الشَّيْطَانُ ثُمَّ يُحْكِمُ اللَّهُ آيَاتِهِ وَاللَّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ.
هيچ پيامبري را پيش از تو نفرستاديم مگر اينکه هرگاه آرزو مي کرد ( اهدافش پيش ببرد ) شيطان در آن القائاتي مي نمود، اما خداوند القائات شيطان را از بين مي برد سپس آيات خود را استحکام مي بخشد. "
تمنّي
به دو معنا آمده است:1. درخواست کردن چيزي که انسان آن را دوست دارد؛ چه ممکن باشد يا ممتنع، مانند آرزوي فقير که ثروتمند شود يا بي فرزند داراي فرزند شود و مانند آرزوي اينکه انسان قرن ها زنده بماند يا اصلاً نميرد و اصل آن به معناي تقدير است؛
2. برخي نيز تمنّي را به معناي قرائت و تلاوت گرفته اند:
" تمنيت الکتاب يعني قرأته. "
در هر صورت طبق هر کدام از دو معناي فوق، آيه ي شريفه هيچ ربطي به تصرف و دخالت شيطان در رسول خدا يا متن وحي ندارد، چرا که طبق: معناي اول؛ آرزوي قلبي پيامبر اين است که دينش بر سايرين برتري يابد و مردم دين اسلام را بپذيرند. اما شيطان با وسوسه کردن مردم در آرزوي به حق پيامبر دخالت کرده، مردم را نسبت به پذيرش دين سست و ستمکاران و مفسدان را براي فساد کردن و کم رنگ کردن تلاش هاي هر رسول و نبي تهييج مي کنند، اما خداوند متعال اين وسوسه و القائات شيطاني را از بين مي برد.
و طبق معناي دوم: اگر تمني به معناي قرائت و تلاوت باشد، يعني وقتي رسول خدا ( يا هر پيامبر ديگر ) آيات خدا را قرائت کند، شيطان در دل مردم وسوسه مي کند تا در آيات خدا با پيامبر مجادله و با فساد در ايمان آن ها ايجاد خلل کند. در اين صورت خداوند القائات و وسوسه هاي شيطان را باطل مي کند و به پيامبر توفيقاتي مي دهد تا آن شبهات ( و وسوسه ها ) را از بين بروند. (30)
مانند اين که کفار و مشرکان ( شيطان صفتان ) افزون بر آن که مردم را دعوت مي کردند تا به آيات قرآن گوش فرا ندهند، در لابه لاي سخنان خود حرف هايي براي اغفال مردم القا مي کردند که هنگام تلاوت قرآن، شما لغو بگوييد تا آيات تأثير نداشته باشد. در آيه 26 سوره فصلت مي خوانيم:
" وَقَالَ الَّذِينَ كَفَرُوا لَا تَسْمَعُوا لِهَذَا الْقُرْآنِ وَالْغَوْا فِيهِ لَعَلَّكُمْ تَغْلِبُونَ.
کافران گفتند: گوش به اين قرآن ندهيد و به هنگام تلاوت قرآن لغو و سخنان بيهوده بگوييد تا پيروز شويد. "
در هر صورت بنا بر هر دو معنا، آيه هيچ ربطي به نفوذ و تسلط شيطان بر پيامبر، وحي و آيات قرآن ندارد؛ بلکه دلالت مي کند که خداوند هرگونه دخالتي از شيطان را باطل و نسخ مي کند چرا که:
حرف فاء در « فينسخ » اشاره به ترتيب بدون فاصله دارد. يعني وقتي شيطان القائات خود را وارد مي کند بلافاصله خداوند آن ها را نسخ و زائل مي کند، گواه بر اين مطلب آيه 74 سوره اسراء است که مي فرمايد:
" وَلَوْلاَ أَن ثَبَّتْنَاكَ لَقَدْ كِدتَّ تَرْكَنُ إِلَيْهِمْ شَيْئًا قَلِيلاً.
اگر ما تو را ثابت قدم نمي ساختيم و در پناه مقام عصمت مصون از انحراف نبود، نزديک بود کمي به آن ها تمايل پيدا کني. "
اين بيان در ادامه آياتي است که نشان مي دهد کفار و مشرکان سعي داشتند با وسوسه هاي خود پيامبر را از وحي آسماني منحرف کنند، ولي خداوند هرگز به آن ها اجازه نداد تا با وسوسه هاي خود چنين موفقيتي به دست آورند.
همچنين شاهد دوم بر اين بيان آيه 113 سوره نساء است که مي فرمايد:
" وَلَوْلاَ فَضْلُ اللّهِ عَلَيْكَ وَرَحْمَتُهُ لَهَمَّت طَّآئِفَةٌ مُّنْهُمْ أَن يُضِلُّوكَ وَمَا يُضِلُّونَ إِلاُّ أَنفُسَهُمْ وَمَا يَضُرُّونَكَ مِن شَيْءٍ.
اگر فضل و رحمت الهي بر تو نبود، گروهي از آنان تصميم داشتند تو را گمراه سازند، اما آن ها جز خودشان را گمراه نمي سازند و هيچ گونه زياني به تو نمي رسانند. "
همه اين ها روشن مي سازد خداوند با تأييدات و امدادهاي خود هرگز نمي گذارد وسوسه هاي شياطين جنّي و انسي در پيامبر اسلام نفوذ کند و او را از هرگونه انحراف نيز مصون نگه داشته است.
مصادر قرآن
مصادر وحي به معناي اينکه براي قرآن چند مصدر وجود دارد را امروزه مستشرقان مطرح کرده اند در حالي که ريشه اصلي آن همان گفتارهايي است که مشرکان صدر اسلام بيان کرده اند. از منظر مسلمانان، قرآن تنها يک مصدر دارد و آن وحي الهي است. خود قرآن مي فرمايد:" إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْيٌ يُوحَى. "
پيامبر اسلام (صلي الله عليه و آله و سلم) متن قرآن را از دانشمندان يهود يا نصارا يا کتاب هاي تورات و انجيل و يا از جاي ديگري جز خداوند نگرفته است.
مستشرقان مصادر متعددي براي قرآن مطرح کرده اند و قرآن را الهام يافته تعاليم ديني و کتب آسماني پيشين مي دانند و علت اصلي آن را هم گرايي و توافق نسبي ميان شريعت اسلام و اديان پيشين گرفته اند. (31) اينان تورات، انجيل، زبور، دانشمندان يهود و نصارا را مصادر قرآن معرفي مي کنند.
زمينه هايي که باعث اين نظريه شده است عبارتند از: سفرهاي پيامبر به شام، ديدار و ملاقات وي با برخي علماي يهود، تشابه موجود بين قصص قرآني و کتاب مقدس و تأثيرپذيري پيامبر از اهل کتاب.
ريچارد بل
مستشرق انگليسي مدعي است که بسياري از آيات، از جمله آيات بعثت، از مصادر مسيحي متأثر بوده است. وي در فصل هشتم کتابش ( فصل محتواي قرآن و مصادر آن ) قرآن را در به کارگيري برخي الفاظ و صفات همچون « الرحمن » از مذهب مانوي متأثر دانسته است. او همچنين در فصل نهم ( فصل قصص ) مدعي است که قصص قرآني بيش از مصادر مکتوب، بر مصادر شَفَوي متکي بوده است! در بعضي قصص قرآن، اضطراب واضحي مشاهده مي شود. (32) و اصل قرآن نيز از لغت سرياني متأثر مي داند. (33)بيرنات هيللر
مستشرق مجاري ( م 1943 م ) نيز در بحثي با عنوان: عناصر يهودي در مصطلحات قرآن که در سال 1928م. منتشر شده است، سعي بر اثبات تأثيرپذيري قرآن از يهود دارد. (34) چنان که، وزف هورفيش ( م 1931 م ) نيز مقاله اي با عنوان اسماء اعلام يهودي در قرآن دارد که به سال 1925 م. منتشر شده است. (35) ونز برو- مستشرق معاصر- نيز علاوه بر تأکيد بر تکوين تدريجي شده است. (35) ونز برو- مستشرق معاصر- نيز علاوه بر تأکيد بر تکوين تدريجي قرآن طي دو قرن! آن را متأثر از سنّت يهودي معرفي کرده است.برخي از شعاير اسلام- که بخش عمده اي از آن در قرآن آمده- را حاصل ابداعات خاصه و تأثيرات متنوعه ي صحابه، جاهليت، يهود، نصرانيت، فارس ها، و ... دانسته اند. (36) برخي نيز در حالت ترديد بين اين مدعا که قرآن يا حاصل اختراع پيامبر و يا اقتباس از غير است، سير کرده اند. (37) حتي از ورقة بن نوفل و بحيراي راهب، يا غلامي رومي که در مکه صنعت گري مي کرد ( حدّاد رومي ) نيز نام برده اند، که در وي تأثيرگذار بوده اند. (38)
تشابه موجود بين قصص قرآني و قصص کتاب مقدس نيز زمينه ديگري براي طرح اتهام ياد شده است. فيليپ حتي مدعي است:
" مي توان گفت تقريباً تمامي قصص تاريخي در قرآن، در تورات نظير و نمونه دارد، و قصص اندک عربي خالص هستند که ناظر به عاد و ثمود و لقمان و اصحاب فيل و ... است. (39) "
مستشرق ديگري به نام جويتي، قصص را تقريباً مطابق با تورات دانسته، ضمن آن که معتقد است در قرآن، بعضي حقايق مربوط به انبيا مشوّه شده است. او گفته که چه بسا اين ناشي از تصور وي مبني بر بهترين و آخرين نبي بودن او باشد. قصه اش شامل برخي از انبياي بني اسرائيل مي شود نظير قصه ي نوح و کشتي آن، ابراهيم و همسرش، موسي و معجزاتش، داود و سليمان و پادشاهي و حکمتي که خداوند به اين دو داده است. (40)
استاد معرفت ديدگاه سه نفر از مستشرقان ( درة الحداد، نولدکه و ويل دورانت ) را در اين مورد بيان و مورد تحليل و ارزيابي قرار داده است.
1. ديدگاه اسقف يوسف درّة الحداد؛
ايشان معتقد است که قرآن از منابع مختلفي بهره برده که مهم ترين آن ها کتاب مقدس، به ويژه تورات است و گواه بر اين مطلب، خود قرآن است؛ از جمله آيات زير:" إِنَّ هَذَا لَفِي الصُّحُفِ الْأُولَى * صُحُفِ إِبْرَاهِيمَ وَمُوسَى. (41)
بي ترديد اين معني در صحيفه هاي گذشته هست؛ صحيفه هاي ابراهيم و موسي.
" أَمْ لَمْ يُنَبَّأْ بِمَا فِي صُحُفِ مُوسَى * وَإِبْرَاهِيمَ الَّذِي وَفَّى * أَلَّا تَزِرُ وَازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرَى. (42) "
آيا بدان چه در صحيفه هاي موسي آمده خبر نيافته است؛ و نيز همان ابراهيمي که وفا کرد: که هيچ بردارنده اي بار گناه ديگري را برنمي دارد.
" وَإِنَّهُ لَفِي زُبُرِ الْأَوَّلِينَ * أَوَلَمْ يَكُن لَّهُمْ آيَةً أَن يَعْلَمَهُ عُلَمَاءُ بَنِي إِسْرَائِيلَ. (43) "
اين در نوشته هاي پيشينيان هست. آيا براي ايشان اين خود دليل روشني نيست که عالمان بني اسرائيل از آن اطلاع دارند؟
آيه نخست محمّد، نشان از سازگاري قرآن او با زبرالأولين ( متون پيشينيان ) دارد و آيه دوم او دانشمندان بني اسرائيل را بر تطبيق گواه مي گيرد، اما چه ارتباطي است ميان قرآن و يافته شدن آن در زبرالأولين؟ اين راز محمّد است، از آنجا که آيه هاي او در زبرالأولين با زبان غيرعربي نازل شده که آن ها نمي دانند، پس توسط عالمان بني اسرائيل به محمّد رسيده است او نيز با زبان عربي آشکار، مردم را بدان بيم داده است.
پس اصل قرآن در متون پيشينيان نازل شده بود و اين ارتباط ميان قرآن و کتاب هاي منبع آن را مي رساند که زبرالأولين؛ يعني صحيفه ها و کتاب هاي پيشينيان باشد.
نيز آيه وَمِن قَبْلِهِ كِتَابُ مُوسَى إِمَامًا وَرَحْمَةً وَهَذَا كِتَابٌ مُّصَدِّقٌ لِّسَانًا عَرَبِيًّا (44) به صراحت مي گويد او بر کتاب موسي شاگردي کرده و آن را در قالب زبان عربي ريخته است. در نتيجه قرآن، نسخه عربي برگردان از کتاب اصلي- تورات- است. منظور از تفصيل در آيه كِتَابٌ فُصِّلَتْ آيَاتُهُ قُرْآنًا عَرَبِيًّا (45) نيز يعني برگردان عربي از متن اصلي غيرعربي، پس در نتيجه قرآن، وحي است و توضيح و تفصيل عربي کتاب آسماني است، زيرا متن اصلي آن از آسمان نازل شده است. (46)
2. تئودور نولدکه
(47) قرآن را برگرفته از متون کهن دانسته است؛ دليل آن تنها همگوني آموزه هاي قرآن و ديگر کتب است؛ چراکه داستان ها و حکمت هاي قرآن همان ها است که در کتب يهود و اناجيل و حتّي در آموزه هاي زردشت و برهما آمده است؛ از جمله داستان معراج و نعمت هاي اخروي و جهنم و صراط و آغاز با بسمله و نمازهاي پنج گانه و ديگر احکام عبادي؛ نيز گواهي هر پيامبر به پيامبر بعدي که همه و همه برگرفته از متون کهن است که نزد عرب شناخته شده بود.استاد معرفت در نقد کلي آن مي فرمايد:
" اينان پنداشته اند قرآن، نمادي از تلمود است که از عالمان يهود و ديگر اديان که با جزيرة العرب ارتباط نزديک داشتند به پيامبر رسيده، و پيامبر پيش از آن که نبوت خود را علني سازد با آنان برخورد داشت. "
3. ويل دورانت
در تاريخ خود يادآور مي شود که دين اسلام در بعضي موارد به آيين يهود شباهت دارد. قرآن از يک سو به ستايش دين يهود مي پردازد و از سوي ديگر آن را نکوهش مي کند؛ اما در زمينه مفاهيمي چون توحيد، نبوت، ايمان، توبه، روز حساب و بهشت و دوزخ از تعليمات موسي متأثر است ... مراسم ديني آيين يهود به نام شما يسرائل « = هان گوش کن اسرائيل » که تأکيدي است بر يکتايي خدا، در دين اسلام به صورت لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ درآمده است... عبارت بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ ... انعکاسي از يکي از عبادات مکرر تلمود است. همچنين صفت رحمان که به الله اختصاص دارد، يادآور صفت رحمان است که در مورد يهود به کار مي رود. صفات و اصطلاحاتي که در تلمود آمده اند همواره مورد استفاده مسلمين قرار گرفته ... همين امر افرادي را بر آن داشته است که تصور کنند محمد (صلي الله عليه و آله و سلم) منابع دين يهود را مي شناخته است ... (48)استاد معرفت خاورشناسان ديگري مانند تسدال، ماسيه، آندريه، لامنز و گلدزيهر را نيز بر همين عقيده مي داند. (49)
نقد و بررسي
مصدر بودن يهود و نصارا به ويژه کتاب هاي آنان ( تورات و انجيل ) و همچنين ساير اديان مانند صابقين براي قرآن کريم سخني است که در راستاي سست کردن باورهاي مسلمانان (50) و اعتبار جهاني دادن به تورات و انجيل کنوني مطرح شده که قابل نقد و بررسي است و براي ردّ آن به شواهد و دلايل زير اشاره مي شود:" 1. همه اديان الهي داراي يک منبع و هدف مشترک هستند و محتواي آن ها از يک مصدر سرازير مي شود. استاد معرفت مي نويسد:
" ما مسلمانان معتقديم که همه اديان الهي از يک منبع سرازير شده و همه در يک مسير با سرچشمه اي از زلال و همگي در پي کلمه توحيد و توحيد کلمه و نيز عمل صالح خالصانه و آراسته شدن به مکارم اخلاق هستند بدون آن که اختلافي در اصول کلي يا فروع داشته باشند: شَرَعَ لَكُم مِّنَ الدِّينِ مَا وَصَّى بِهِ نُوحًا وَالَّذِي أَوْحَيْنَا إِلَيْكَ وَمَا وَصَّيْنَا بِهِ إِبْرَاهِيمَ وَمُوسَى وَعِيسَى أَنْ أَقِيمُوا الدِّينَ وَلَا تَتَفَرَّقُوا فِيهِ (51) آيين را براي شما تشريع کرد که به نوح توصيه کرده بود و آنچه را بر تو وحي فرستاديم و به ابراهيم و موسي و عيسي سفارش کرديم اين بود که: دين را برپا داريد و در آن تفرقه ايجاد نکنيد ... "
باتوجه به آيه إِنَّ الدِّينَ عِندَ اللّهِ الإِسْلاَمُ و آيات آل عمران/ 85 و بقره/ 135 و 136، خداوند داراي يک دين و آيين است و آن تسليم در برابر خدا و پرستش خالصانه او است. (52)
2. تحدي: قرآن کريم معجزه جاويد پيامبر اسلام (صلي الله عليه و آله و سلم) است و در معجزه بودن آن هيچ اختلافي ميان دانشمندان اسلامي وجود ندارد. يکي از مهم ترين نشانه هاي اعجاز، هماوردطلبي قرآن کريم مي باشد. قرآن تمام جهانيان را دعوت مي کند که اگر شک داريد اين قرآن از جانب خدا است، مانند آن را بياوريد؛ حتي يک سوره هم بياوريد کافي است؛ اما تا اين عصر هنوز کسي نتوانسته است سوره اي مانند سوره هاي قرآن بياورد تا با آن معارضه کند. آياتي که دعوت به تحدي کرده اند عبارتند از اسراء/ 88، هود/ 13، بقره/ 23 و 24 و يونس/ 38 و 39. تحدي در اين آيات همه امت ها و دوره هاي تاريخي را دربرمي گيرد و شامل عصر ما نيز مي شود؛ (53) در نتيجه اگر قرآن از جانب غير خدا باشد، بايد ديگران بتوانند مانند آن بياورند.
3. محمد (صلي الله عليه و آله و سلم)
شخصي اُمي، درس نخوانده و به گواهي تاريخ و قومش نه در وطن خود و نه در مسافرت هيچ آموزگاري، نه قبل و نه بعد از رسالت نداشته و از کسي مطالب قرآن را نياموخته و با هيچ دفتر و کتابي آشنا نبوده است. ويل دورانت مي نويسد: به طور کلي عرب آن زمان مردمي بي سواد بودند و افرادي که خواندن و نوشتن مي دانستند انگشت نما و معروف بودند. (54) و محمد از آنان نبود، و قرآن کريم نيز در سوره اعراف آيه 157 و عنکبوت آيه 48 به اُمّي بودن پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) تقريح مي کند.4. عهد قديم در زمان رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم)- به اعتراف خود مستشرقان- تا آن زمان به زبان عربي ترجمه نشده و منابع تورات که در دست رهبانان بوده، به زبان غيرعربي بوده است. نخستين ترجمه اَسفار تورات به زبان عربي، در اوايل خلافت عباسيين صورت گرفته است. (55)
5. اگر آموزگاراني و افرادي ( از يهود و نصاري ) وجود مي داشت که افراد عرب مي توانستند نزد آن ها آموزش هايي در اين زمينه ببينند، به يقين نخبگان و افراد متفکري در ميان عرب و قريش وجود داشت تا او نيز مانند محمد (صلي الله عليه و آله و سلم) سخناني را بياورد و به جهانيان عرضه بدارد و شگفتي جهانيان را برانگيزد؛ اين در حالي است که افرادي که تاکنون از جانب مخالفان به عنوان آموزگار ادعا شده اند مانند بلعام يا عايش يا سلمان فارسي (56) و ... ( مطابق شأن نزول ذيل آيه 103 سوره ي نحل در تفاسير مجمع البيان، ابن کثير، نمونه و ... ) نطق به عربي را به خوبي نمي دانستند، چه برسد به اينکه فصيح ترين و بالاترين سخن عربي را بر زبان بياورند.
6. اگر محمد (صلي الله عليه و آله و سلم) اين قرآن را از اهل کتاب گرفته بود، بر اساس دشمني که اهل کتاب با آن حضرت داشتند، آن را منتشر کرده و مي گفتند: اين قرآن را از ما آموخته است يا از کتاب هاي ما گرفته و بر شما قرائت مي کند. در حالي که سخن هاي زيادي از آن ها نقل شده، اما اين مطلب از جانب آن ها مطرح نشده است و اگر مطرح شده بود، مانند ساير مطالب نقل شد و به ما مي رسيد.
7. اگرچه در قرآن کريم داستان هايي است که آن ها نيز در تورات و انجيل مطرح شده است، اما داستان هاي قرآن با ساير کتب آسماني تفاوت جوهري و اساسي دارد؛ از جمله داستان آفرينش آدم، طوفان نوح، غرق شدن فرعون و نجات قوم موسي و چند داستان ديگر.
موريس بوکاي
در ردّ نظريه شباهت داستان آفرينش قرآن با تورات مي نويسد:" من معتقدم که اين نظريه که داستان آفرينش قرآن با تورات بسيار نزديک است، اشتباه است بلکه اختلافات آشکاري در اين دو کتاب وجود دارد که قابل مقايسه با يکديگر نيستند. (57) "
استاد معرفت تفاوت هاي داستان آفرينش آدم در قرآن و تورات ( سفر تکوين ) را به طور مفصل بيان کرده است؛ از جمله اينکه سخن خدا به آدم ( از همه درختان باغ بي ممانعت بخور و از درخت معرفت نيک و بد نخور ) که در تورات آمده پس از عصيان آدم دروغ بوده و سخن شيطان راست بوده است. (58)
همچنين ايشان در مقايسه اي درباره ي طوفان نوح مي فرمايد که تورات وقتي طوفان نوح را بيان مي کند، يک طوفان جهاني براي عقاب نام بشريت کافر است؛ در حالي که قرآن کريم طوفان را براي مجازات عده اي محدود مطرح کرده است. (59)
در داستان غرق شدن فرعون نيز تفاوت هاي اساسي در تورات و بين آيات قرآن کريم مشاهده مي شود از جمله نجات بدن فرعون است (60) که قرآن مي فرمايد:
" فَالْيَوْمَ نُنَجِّيكَ بِبَدَنِكَ لِتَكُونَ لِمَنْ خَلْفَكَ آيَةً. (61) "
استاد معرفت در يک نقد کلي در مقايسه قصص قرآن با تورات مي نويسد:
" آموزه هاي بلند عرضه شده از سوي قرآن هرگز با افسانه سست و دست نوشته هاي عهدين هم خواني ندارد؛ آيا مي توان بلندپايه را برگرفته از آن فرومايه دانست. (62) "
8. بسياري از داستان هايي که در قرآن کريم مطرح شده است اثري از آن در تورات و انجيل يافت نمي شود؛ از جمله آن ها داستان هود، صالح و شعيب است و اگر پيامبر قرآن را از اهل کتاب آموخته بود، اين اضافات را در کتاب خود مطرح نمي کرد. (63)
9. قرآن کريم به دستبرد و تحريف کتب تورات و انجيل اشاره کرده است که دانشمندان آن ها به تحريف کتاب خود مي پردازند:
" يُحَرِّفُونَ الْكَلِمَ عَن مَّوَاضِعِهِ. (64) "
و اگر پيامبر مطالب خود را از آن ها نقل كرده باشد چگونه آن ها را تضعيف كرده و نسبت تحريف مي دهد و اين خود باعث تضعيف كتاب خود مي شود و با عقل و درايت سازش ندارد.
نقد ديدگاه درّة الحداد
استاد معرفت در نقد ديدگاه درّة الحداد و تفسيرهاي شخصي ايشان از آياتي كه بيان كرده اند مي نويسد:" اما آنچه آقاي اسقف درّة استناد جسته، نشانه هاي بي پايگي در آن به روشني پيدا است؛ خداي تعالي مي فرمايد:
إِنَّ هَذَا لَفِي الصُّحُفِ الْأُولَى * صُحُفِ إِبْرَاهِيمَ وَمُوسَى. (65) "
بي ترديد اين معنا در صحيفه هاي گذشته هست؛ صحيفه هاي ابراهيم و موسي. « هذا » در اين آيه اشاره به پندهايي دارد كه در آيه هاي قبلي آمده بود:
" قَدْ أَفْلَحَ مَن تَزَكَّى * وَذَكَرَ اسْمَ رَبِّهِ فَصَلَّى * بَلْ تُؤْثِرُونَ الْحَيَاةَ الدُّنْيَا * وَالْآخِرَةُ خَيْرٌ وَأَبْقَى. "
رستگار آن كسي است كه خود را پاك گردانيد، و نام پروردگارش را ياد كرد و نماز گزارد. ولي شما دنيا را برمي گزينيد، با آن كه آخرت نيكوتر و پايدارتر است.
اين آيه بر اين تأكيد دارد كه آنچه پيامبر اسلام آورده، چيز تازه و بي سابقه اي نسبت به آنچه پيامبران آورده اند نبوده:
" قُلْ مَا كُنتُ بِدْعًا مِّنْ الرُّسُلِ (66) "
پيام او سخن تازه اي نبود كه در ميان پيام هاي الهي بي سابقه بوده باشد، بلكه مقتضاي طبيعت وحي آسماني در تمامي دوران ها از آدم تا خاتم نيز چنين بوده است؛ زيرا دين الهي يكي است و بخشي از آن با بخشي ديگر در تعارض نيست. آيه يادشده به محتويات قرآن اشاره دارد كه پي در پي همراه با پيامبران الهي فرود آمده و پندها و آموزه هاي آن با آمدن هر نسل تكرار شده است. منظور از آيه اين است؛ نه آنچه آقاي اسقف پنداشته بود.
نيز در اين آيه كه فرمود:
" أَمْ لَمْ يُنَبَّأْ بِمَا فِي صُحُفِ مُوسَى * وَإِبْرَاهِيمَ الَّذِي وَفَّى. (67) "
مرجع ضمير مستتر در فعل « لم ينبَأ » كسي است كه رو در روي رسالت ايستاده، با ريشخند بدان اعلام مي دارد كه در صورت ايمان نياوردن ديگران به اين پيام، بار گناه ديگران را نيز بر دوش خواهد كشيد. قرآن در پاسخ ايشان اعلام مي دارد كه آيا بديشان ابلاغ نشده كه هر كسي سرانجام كيفر كار خويش را خواهد ديد و هيچ كسي بار گناه ديگري را بر دوش نخواهد كشيد:
" وَلَا تَزِرُ وَازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرَى. "
پس اگر به قرآن وقعي نمي نهند، به آنچه در صحيفه هاي نخستين آمده اعتنا كنند، مگر گزارش آن ها پيش از اين بديشان نرسيده بود؟ آيات ديگر نيز همين معني را منظور كرده اند و بس.
پينوشتها:
1. تنزيه الانبياء، ص 109.
2. انوارالتنزيل، ج3، ص 150.
3. المحرر الوجيز، ص 1318 ( تک جلدي، ذيل آيه 52 حج ).
4. تفسيرالقرآن العظيم، ج3، ص 234 و 233.
5. ابن حجر، فتح الباري، ج8، ص 333.
6. محمدهادي معرفت، التمهيد في علوم القرآن، ج1، ص 88.
7. جلال الدين سيوطي، الاتقان في علوم القرآن، ج2، ص 189.
8. همان.
9. سيدمحمدحسين طباطبايي، الميزان في تفسيرالقرآن، ج14، ص 435.
10. ناصر مکارم شيرازي، تفسير نمونه، ج14، ص 142؛ مطلب ابن اسحاق از تفسيرکبير، ج23، ص 50.
11. همان، ص 144. ايشان مطلب فوق را به بسياري از مفسران از جمله طوسي در مجمع البيان، فخر رازي، في ضلال، تفسير صافي، روح المعاني، الميزان و تفسيرهاي ديگر نسبت مي دهد.
12. محمدهادي معرفت، التمهيد في علوم القرآن، ج1، ص 88.
13. نجم، آيات 3-1.
14. نجم، آيات 11-10.
15. نجم، آيه 23.
16. نجم، آيه 26.
17. صحيح مسلم، ج7، ص 57.
18. نحل، آيه 99.
19. اسراء، آيه 65.
20. حجر، آيه 9.
21. غافر، آيه 51.
22. مجادله، آيه 21.
23. صافات، آيات 171 و 173.
24. نساء، آيه 76.
25. نحل، آيات 20 تا 22.
26. يونس، آيه 16.
27. حاقه، آيات 44 تا 47.
28. شعراء، آيه 212.
29. فضل حسن عباسي؛ قضايا قرآنيه في الموسوعة البريطانية، صص 122 و 123.
30. سيدمحمدحسين طباطبايي، الميزان في تفسيرالقرآن، ج14، ص 392.
31. ر. ک: محمدهادي معرفت، شبهات و ردود، ص 7.
32. المستشرقون و الدراسات القرآنيه، صص 34- 33.
33. همان.
34. همان، ص 72.
35. مصدرالقرآن، دراسة لشبهات المستشرقون و المبشرين حول الوحي المحمدي؛ دکتر ابراهيم عوض، صص 107، 111، 112، 117، 121، 140، 217، 229 و 278.
36. شيخ فؤداد کاظم مقدادي، الاسلام و شبهات المستشرقين، صص 261، 142 و 292.
37. همان، ص 305.
38. ر. ک محمود ماضي: الوحي القرآني في المنظور الي الاشراقي و نقده، صص 120-117، از مونت گومري وات، محمد في مکه، صص 92، 95 و 75-74؛ شبهات حول القرآن، صص 109 و 110 و تنفيدها، ص 25.
39. فيليپ حتي، قاهره، تاريخ العرب، دارالعالم العربي، ج3، ص 1953 م، ص 151.
40. ر. ک: الوحي القرآني في المنظور الاستشراقي و نقده، د. محمود ماضي، صص 139-135 ( از: Goitein Jews and Arobds ) pp 28-30.
41. اعلي، آيات 19-18.
42. نجم، آيات 38-36.
43. شعراء، آيات 197-196.
44. احقاف، آيه 12.
45. فصلت، آيه 3.
46. ر. ک: يوسف درّه الحداد، دروس قرآنية، ج2، صص 188-173، فصل: القرآن و الکتاب بيئة القرآن الکتابية، منشورات المکتبة البولسية، لبنان، 1982 م.
47. عمر رضوان، آراء المستشرقين حول القرآن الکريم و تفسيره، ج1، صص 290-272 و 335. همچنين ر. ک: تاريخ قرآن، نولدکه، ترجمه جورج تامر، فصل اول ( نبوت محمد و منابع تعاليم وي )، ص 3 به بعد.
48. ويل دورانت، تاريخ تمدن، ج4، صص 238-236، عصر ايمان، فصل نهم.
49. محمدهادي معرفت، شبهات و ردود، ص 7.
50. ر. ک: همان، ص 8.
51. شوري، آيه 13.
52. ر. ک: معرفت، همان، ص 11 و 12.
53. ر. ک: محمدهادي معرفت، التمهيد في علوم القرآن، ج4، صص 24-21.
54. ويل دورانت، قصة الحضارة، ج7، ص 21.
55. محمود ماضي، الوحي القرآني في المنظور الاستشراقي و نقده، ص 148؛ به نقل از دائرة المعارف بريتانيا، صص 27-26 مقاله سهيل عرب.
56. ر. ک: ذيل آيه 103 سوره نحل در تفاسير مجمع البيان، تفسيرالقرآن العظيم از ابن کثير، تفسير نمونه و ...
57. موريس بوکاي، الکتب المقدمة ( في ضوء المعارف الحديثة )، ص 157 به نقل از فضل حسن عباس، قضا يا قرآنيه، ص 203.
58. محمدهادي معرفت، شبهات و ردود، ص 18 و 19.
59. موريس بوکاي، همان.
60. همان، ص 204.
61. يونس، آيه 92.
62. محمدهادي معرفت، شبهات و ردود، ص 14.
63. الوحي القرآني في المنظور الاستشراقي، ص 148.
64. مائده، آيه 13؛ نساء، آيه 46.
65. اعلي، آيات 19-18.
66. احقاف، آيه 9.
67. نجم، آيات 37-36.
زيرنظر گروه قرآن پژوهي پژوهشگاه فرهنگ و انديشه اسلامي؛ ( 1387)، معرفت قرآني يادنگار آيت الله محمدهادي معرفت (رحمة الله عليه)، تهران: سازمان انتشارات پژوهشگاه فرهنگ و انديشه اسلامي، چاپ اول