داستان کوتاه
ابنسماك بر يكي از خلفا وارد شد، درحاليكه ظرف آبي در دست آن خليفه بود و از آن ميآشاميد.
خليفه از او تقاضاي پندي كرد.
ابنسماك گفت: اگر همين مقدار آب را به تو ندهند، آيا در برابر، همه ثروتت را ميدهي؟
گفت: آري.
ابنسماك گفت: اگر بگويند جرعهاي آب براي رفع تشنگي، مقابل پادشاهي به تو ميدهيم، آيا حاضري از حكومت صرفنظر كني تا سيراب شوي؟
خليفه گفت: آري.
ابنسماك گفت: پس به حكومتي كه به اندازه جرعهاي آب ارزش ندارد، شاد مشو.
منبع مقاله :
www.irc.ir
ابنسماك بر يكي از خلفا وارد شد، درحاليكه ظرف آبي در دست آن خليفه بود و از آن ميآشاميد.
خليفه از او تقاضاي پندي كرد.
ابنسماك گفت: اگر همين مقدار آب را به تو ندهند، آيا در برابر، همه ثروتت را ميدهي؟
گفت: آري.
ابنسماك گفت: اگر بگويند جرعهاي آب براي رفع تشنگي، مقابل پادشاهي به تو ميدهيم، آيا حاضري از حكومت صرفنظر كني تا سيراب شوي؟
خليفه گفت: آري.
ابنسماك گفت: پس به حكومتي كه به اندازه جرعهاي آب ارزش ندارد، شاد مشو.
منبع مقاله :
www.irc.ir
/ج