پست مدرن و مسأله ي پايان ها و آغازها

مسأله اي که بيان مي کنيم درباره ي مباني نظري مدرنيته و پست مدرنيته است. منظورم از مباني نظري، مباني مدرنيته و پست مدرنيته متعارف نيست، يعني آنچه که در رنسانس و در قرون جديد پديد آمده است، بلکه اين مبنا را به يونان
سه‌شنبه، 18 فروردين 1394
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
پست مدرن و مسأله ي پايان ها و آغازها
 پست مدرن و مسأله ي پايان ها و آغازها

 






 
سخنران: محمد رضا ريخته گران (1)
مسأله اي که بيان مي کنيم درباره ي مباني نظري مدرنيته و پست مدرنيته است. منظورم از مباني نظري، مباني مدرنيته و پست مدرنيته متعارف نيست، يعني آنچه که در رنسانس و در قرون جديد پديد آمده است، بلکه اين مبنا را به يونان مي برم، و باز شدن چشم تئوري ها در تفکر يونان و آغاز تاريخ مغربي بشري با تفکر يوناني را از جمله ي مباني مدرنيته تلقي مي کنم. به طور ساده تر، مقصودم نسبتي است که با پارمنيدس در تفکر يوناني آغاز مي شود. همه فلاسفه به دنبال نسبتي بوده اند که با پارمنيدس در تفکر يونان آغاز شده است. وي از ميان وجود و عدم، ظهور خفا، نامستوري و مستوري، جانب وجود، جانب ظهور و جانب نامستور شدن و عيان شدن را رجحان داده است. به بيان ديگر همه حرف پارمنيدس در يک کلمه خلاصه مي شود و آن اينکه " هست " هست خواهد بود، ( اين هست به اين معناست که بوده است )، و کمال مطلق است، و چون کمال مطلق است هيچ گونه جايي براي دگرگوني نيست، همواره بوده است، پيدايش هيچ معنايي ندارد، و همواره خواهد بود، فنا و زوال هيچ معنا ندارد. به بيان ديگر پيدايش و زوال افسانه هايي بيش نيستند. اين نسبت، نسبتي است که جانب وجود را، جانب ظهور را رجحان مي دهد و با اين نسبت است که تاريخ مغربي آغاز مي شود. در اينجا مغرب، مغرب جغرافيايي نيست، مغرب معنوي است. مغرب معنوي بشر وقتي است که ما در آنچه که هست شده و از آنچه که نيست و مختفي است و به ظهور نيامده است، غفلت مي کنيم . تفکر يوناني، تفکري است که آن پُري اي که از اين اقيانوس عدم به خارج سرزير شده را ديد و خود اقيانوس را نديد، جانب وجود را گرفت و جانب عدم را نديد؛ جانب ظهور را ديد و جانب خفا را نديد. مدرنيته بر اساس چنين نسبتي آغاز مي شود، همان که دريدا، از فيلسوفان پست مدرن، آن را " متافيزيک حضور " يا " مابعدالطبيعه حضور " تلقي مي کند. اين نسبت را با آنچه هندوان در باره ي دوره ي چهارم از ادوار خودشان مي گويند، مي توان تطبيق داد؛ هندوان ادوار تاريخ را به چهار دوره تقسيم مي کنند: دوره کرتا، دوره ترتا، دوره دواپارا و دوره کالي يوگا. دوره ي اول، عصر راستي و درستي است، عصري است که همه ي کتاب هاي مقدس ظاهر ند و احتياج به تفسير و مفسر نيست. در دوره ي بعد، اگر بخواهيم ارقام و عدد را به کار ببريم، يک چهارم آن حقايق قدسي در حجاب مي شود و باز دوره ي خوبي است . بعد به دوره ي سوم مي رسيم که دوره ي نصف ونيمه است؛ نيمي حقيقت است و نيمي دورغ، نيمي راستي است و نيمي فريب، و نيمي از مضامين کتابهاي مقدس در حجاب است و احتياج به مفسر پيدا مي شود. و بالاخره به دوره ي کالي يوگا مي رسيم که تيرگي کامل است و سراسر ظلمت است در اين دوره کتب مقدس پوشيده مي شود و محتاج تفسير و مفسر مي شود، و اصلاً مطابق اصطلاحات عرفان اسلامي، اين دوره، دوره ي کتاب شدگي حقيقت است؛ ميان کتاب و کلام، با کتاب الله و کلام ا لله تفاوت هست.
با برقراري اين نسبت، تاريخي آغاز مي شود که بر مدار هست استوار است، يعني بر مدار آنچه که هست، آنچه که بر مدار ظهور هست شده است. اين نسبت به ارسطو که مي رسد به جوهر انديشي مبدل مي شود و از هستِ پارمنيدس جوهر فهميده مي شود. ارسطو اين هست را چيزي تلقي مي کند که زير همه موجودات قرار دارد و اعراض موجودات بر آن عروض پيدا کرده اند؛ در چنين وضعيتي متافيزيک برقرار مي شود و ما اکنون در حوزه ي متافيزيک قرار داريم. اين نسبت، سرانجام به علوم جديد مي انجامد، و علوم جديد به تکنولوژي.
در دهه هاي پايان قرن بيستم علايمي در عالم نمايان شد مبني بر اينکه اين نسبتي که از صدر يونان آغاز شد، به تماميت خود رسيده است. در دهه هاي آخر قرن بيستم همه عالم با وضع جديد رو به رو شد، گويي کره زمين با لرزه اي مهيب به لرزه در آمد و آثار آن در همه عرصه هاي فرهنگ، هنر، ادبيات، علم ، سياست و دين پيدا شد. عالمان سخن از دهکده جهاني گفتند؛ آلوين تافلر از موج سوم و ورود به عالم تکنولوژي هاي کاميپوتري وارتباطات خبر داد و به خصوص ماهواره ها چهره عالم را دگرگون کردند؛ اتحاد جماهير در سال 1991 از هم پاشيد؛ در همين سال جنگ خليج فارس به راه افتاد، جنگي که به بيان بودريا فقط به صفحه هاي تلويزيون جريان پيدا کرد؛ در 11 سپتامبر 1990 بوش، رئيس جمهور آمريکا، با چهره اي نگران سخن از " نظم نوين جهاني " سر داد و در ضمن سخنان خودگفت: تا کنون بيش از صد نسل براي صلح مبارزه کرده اند و او در شرف تدوين جهاني نويني است که به کل با آنچه تا کنون شناخته ايم، متفاوت است. چندي بعد فرانسيس فوکوياما در نظريه نظم نوين چون و چرا کرد و از تفوق و پيروزي ليبرال دمکراسي و پايان گرفتن تضادهاي ايدئولوژيک سخن گفت و در نهايت همه سخنان خود را در يک جمله جمع کرد و آن اينکه پايان تاريخ فرا رسيده است؛ ساموئل هانتينگتون، نظريه پرداز ديگر علم سياست، پارادايم " برخورد تمدن ها " را مطرح کرد وگفت که از اين به بعد دولت ها نيستند که با هم رو در رو مي شوند، بلکه شاهد رويا رويي تمدن ها خواهيم بود؛ به طور کلي فرهنگ غالب دوره ي مابعد صنعتي زير سؤال رفت و کلمات بسياري با پسوند post رايج شد، مثل آرنولد گرند که تعبير " بعد از تاريخ " ( post history ) را طرح کرد، جيافي واکتيمو کتاب پايان تجدد را نوشت، و هايدگر که از " پايان فلسفه " و وظيفه تفکر سخن به ميان آورد، قبل از آن تعبير " پست متافيزيک " را مطرح کرده بود. به طور کلي همه چيز حکايت داشت که دوره جديدي فرا مي رسد و يا اينکه نسبت مدرن که براي بشر پديد آمده بود و من مبدأ آن را به آغاز تاريخ يونان بردم - به تماميت رسيده است. در حوزه علوم انساني اشخاصي مثل بودريا سخن از يک " واقعيت برتر " به ميان آوردند، واقعيتي که بر حيات تمام جوامع سيطره پيدا کرده است و ما ديگر عالم را از دريچه اين واقعيت برتر مي بينيم. مثالي که خود بودريا مي زد، تماشاي مسابقات فوتبال ا ست که ما گمان مي کنيم که مستقيماً در جريان خود مسابقه هستيم، در حالي که آنچه مي بينيم از ديد کارگردان برنامه است، مسابقه اي است که در حقيقت کارگرداني شده است و به ما ديکته مي شود که کجا را مي بينيم، کجا را کلوز آپ ببينيم و کجا را با تأکيد ببينيم؛ کل عالمي که رو به روي ماست اين گونه است؛ اکنون همه ي عالم به صفحه هاي تلويزيون جريان پيدامي کند. فوکو بحث " تنوع معرفت ها " را مطرح کرد، بودريا مسأله " اختلاف تفسيرها " را مطرح کرد و به طور کلي فيلسوفان پست مدرن جملگي مسأله معناي نهايي متن را زير سؤال بردند و معتقد شدند که هيچ متني نيست که معناي نهايي و پاياني داشته باشد و در واقع هر چه هست، تفسير است. قبلاً فکر مي کردند که اين تفسير، راه به حقيقت و اصل مطلب دارد ولي به قول گادامر مثل لايه هاي پياز مي ماند که وقتي لايه اول را پس مي زنيم، گمان مي کنيم که به مغز رسيده ا يم ولي فقط به لايه ديگر رسيده ايم و وقتي که همه لايه ها را کنار مي زنيم اين طور نيست که مغزي مانده باشد، در واقع هيچ چيزي باقي نمانده است و راهي به ماوراي تفسيرهاي در هم تنيده وجود ندارد. فيلسوفان هرمنوتيک از نبود معناي واحد يگانه و در مواردي از عدم امکان دسترسي به هرگونه معنايي براي عالم و آدم سخن به ميان آوردند.
واقعه ديگر، انقلاب ايران بود. فيلسوفان پست مدرن، انقلاب ايران را يک حادثه پست مدرن تلقي کردند و در واقع چيزي بود که محاسبات استراتژيک را در هم ريخت، و سخن از وحدت اروپا به ميان آمد. در حوزه هنر و معماري نيز معماران، نخستين هنرمنداني بودند که در حقيقت و مبادي معماري مدرن چون و چرا کردند و به خصوص به حيث کارکرديِ معماري جديد خرده گرفتند و آن را تقبيح کردند. حتي جالب است که کشورها حتي در ورزش هم سرمايه گذاري هاي عجيب کردند و هويت ملي هر کشوري با قدرت تيم ملي فوتبال آن سنجيده شد.
همين طور که گفتيم در حوزه ي فلسفه، فيلسوفاني مثل دريدا، بودريا، فوکو و ديگران، هر يک به شيوه خود چيزي از وضعيت جديد بيان کردند، و در يک کلام همه چيز گواهي مي داد که عصر جديدي وارد شده است و با مسائلي رو به رو شده است که هر يک احکام خاص خودش را دارد. اگر بخواهيم همه مسائل مدرن را در يک کلمه خلاصه کنيم، آن کلمه " بحران " است. بحران را به همان معنايي به کار مي بريم که در پزشکي به کار مي بريم؛ اين کلمه را وقتي به کار مي برند که وضع مريض وارد مرحله بحراني مي شود. فرض کنيد که کسي سال ها بيمار است اما وضعش طوري است که نه بهتر مي شود و نه بدتر، ولي به ناگاه وضع مريض بحراني مي شود، اما اين بحراني شدن به اين معنا نيست که حال او رو به بدي و وخامت مي رود، دو حالت دارد يا رو به بدي مي رود و مي ميرد، يا رو به بهبودي مي رود و بهبود پيدا مي کند. به هر حال از آن وضعيت ثابت و يکنواخت به در مي آيد.
به طور کلي آنچه که پست مدرنيته را از مدرنيته ممتاز مي کند اين است که همت بر تجدد و اعتقاد به عالم جديد تا حدود زيادي سست مي شود؛ اعتقاد به عقل به عنوان حلال همه ي مشکلات و کار ساز همه چيز، و اعتقاد به بشر به عنوان عالم و سلطان کائنات، همه از دل و جان آدمي رخت بر مي بندد. اين تصوير از آينده عالم، که روزي بمب اتمي و يا سلاح کشنده و ويرانگري، بساط عالم را از کره زمين بر مي دارد نيز ديگر محل اعتنا نيست. آنچه که امروز در دوره پست مدرن مطرح است، اين است که انبان حياط آدمي سوراخ برداشته و بدون اينکه کسي را خبر کند به تدريج خالي و چروکيده مي شود، يعني ديگر تلاشي و انفجار مهيب در ميان نخواهد بود؛ کليه جهان به سادگي در خود فرو مي نشيند و از ميان مي رود. البته اين ديدگاه ليوتار است که در حقيقت، دوران پست مدرن، دوران فترت است، دوراني ميان دو دوران است، دوراني است در پايان يک دوران که بايد دوران ديگري آغاز شود، انتظار دوران ديگري است که هنوز آغاز نشده است. اما اين دوران چگونه آغاز مي شود؟ آيا دوران آينده ادامه دوره حاضر است و فلسفه اي پيدا مي شود و اين بحران را دفع مي کند؟ خوب اين جواب را بايد منفي بدانيم زيرا بسياري از فيلسوفان که از پايان فلسفه سخن به ميان آورده اند، منظورشان اين نيست که ديگر فلسفه اي وجود نخواهد داشت، بلکه به اين معناست که اگر فلسفه بر حصول و تفکر مفهومي استوار باشد، اين سير تفکر حصولي و مفهومي در فلسفه هاي جديد به جايي مي رسد که در آستانه حضور لنگر مي اندازد. مثلاً در تفکر برگسون به " شهود " مي رسيم، در هوسرل به " تجربه دروني " و " وجدان " مي رسيم، در فلسفه هاي اگزيستانس، در تفکر هايدگر، همه اينها از جهت مفهومي دور مي شود، يعني به معنايي که فلسفه غلبه داشت، ديگر غلبه نخواهد داشت؛ ديگر اقتضاي بودن در افق فلسفه، لنگر انداختن در افق حضور است نه در افق حصول. البته مي شود بازگشت، ولي کسي که باز مي گردد در حقيقت در افق تفکر فلسفه حرکت نمي کند. به هر حال بشر به تنگنا رسيده است. دوره ي پست مدرن، دوره ي اضطراب است؛ دوره اي است که آدمي نه راه پيش دارد و نه راه پس؛ پشت سر او مدرنيته است، مدرنيته اي که اگر چه نمي توان آن را ناديده گرفت، اما مشکل آفرين شده و پايه هاي آن سست شده است. يک نمونه از مشکلات اکولوژيکي، مشکلات گونه هاي جديد بيماري هايي است که درگذشته هرگز وجود نداشته است. از سوي ديگر راه پيش هم نداريم؛ به بيان نيچه عصر ما، عصر ماندن روي پل است، روزگاري است که عاجز و درمانده شده ايم. اما به هر حال آدمي به آينده تعلق دارد. کيست که ما را به اين آينده راه مي برد و آيا مي توان بار ديگر بر مشکلات مدرنيته غلبه کرد؟ به طور کلي پاسخ فيلسوفان به اين سؤال به دو دسته تقسيم مي شود: دسته اي مثل هابرماس مي گويند اين مشکلات موقتي است، به دليل اينکه پروژه مدرنيته ناتمام است؛ مدرنيته بار ديگر بر مي خيزد و بر مشکلات غلبه پيدا مي کند. ولي بيشتر فيلسوفان پست مدرن در اين قول هابرماس ترديد دارند، و تأکيد دارند که آنچه در راه است، امري به کلي ديگر است و در ادامه مدرنيته نيست.

پي‌نوشت‌ها:

1. دکتراي فلسفه و عضو هيأت علمي گروه فلسفه دانشگاه تهران.

منبع مقاله :
هاشمي، حميد، و عباس زاده، اکبر، (1383)، ايران در قرن 21، تهران: انتشارات دانشگاه تهران، چاپ اول.



 

 



نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.