نزاهت انبياء از ديدگاه آيت الله معرفت (1)

مقاله حاضر درباره يکي از مسائل مهم قرآني و موضوعات بحث برانگيز قرآن پژوهي، يعني نزاهت پيامبران الهي است. در آغاز به بيان ديدگاه هاي کلي مرحوم آيت الله معرفت درباره منزلت انبيا و سپس به نقل ديدگاه هاي وي در
چهارشنبه، 19 فروردين 1394
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
نزاهت انبياء از ديدگاه آيت الله معرفت (1)
 نزاهت انبياء از ديدگاه آيت الله معرفت (1)

 

نويسنده: هادي وکيلي (1)




 

چکيده

مقاله حاضر درباره يکي از مسائل مهم قرآني و موضوعات بحث برانگيز قرآن پژوهي، يعني نزاهت پيامبران الهي است. در آغاز به بيان ديدگاه هاي کلي مرحوم آيت الله معرفت درباره منزلت انبيا و سپس به نقل ديدگاه هاي وي در خصوص شبهات مطرح در مورد تک تک انبيا پرداخته ايم. انبيايي که در اين مقال بدان ها پرداخته ايم عبارتند از: حضرات محمد (صلي الله عليه و آله و سلم)، ابراهيم، نوح، لوط، يعقوب، داود و عيسي عليهم السلام. در نقل شبهات و اتهام ها و ترديدهاي روا داشته شده، در مورد هر يک از انبيا به موارد مشهور و اصلي بسنده کرده ايم. همچنين بناي آن داشته ايم که توصيف، تحليل و نقدهاي مربوط به مباحث را صرفاً با بيان آن مرحوم صورت بندي کنيم و از اين رو از داوري در باب پاسخ ها و تفاسير معظم له اجتناب کرده ايم. همچنين در نوشته حاضر کوشش بر آن بوده است تا صرفاً به طرح ديدگاه هاي مرحوم آيت الله معرفت بپردازيم و از طرح ديدگاه هاي مقابل آن ها با ديدگاه هاي ايشان به دليل ضيق مجال صرف نظر کرده ايم. کوشش ما به ويژه به اشراب مباحث از عين آرا و بيانات ايشان بدون پيش داوري يا برداشت شخصي معطوف بوده است.
كليدواژه ها: نزاهت انبيا، اسرائيليات، دفاع از ساحت پيامبران، حريم انبيا.

مقدمه

در قرآن کريم در خصوص تنزيه دامان پاک پيامبران آسماني به ويژه پيامبر بزرگ اسلام از کژرفتاري فردي و اجتماعي، و ذمائم اخلاقي و در کل، هرگونه نسبت ناروا، آيات بسياري وجود دارد. اما در طول تاريخ انبيا و به خصوص پس از ظهور اسلام، کساني از جاهلان يا مغرضان در اين باره به ياوه سرايي و تهمت زني پرداخته و دانسته يا ندانسته زمينه هاي باورهاي نادرست را فراهم آورده اند. البته در اين ميان عالمان دلسوز دين و به ويژه مفسران عالي مقام و قرآن پژوهان متعهد و مشفق، دم فرو نبسته و با ابزار منطق عقل و اسناد تاريخي و با استناد به آيات کريمه قرآن و روايات معتبر، به دفاع از حريم پيامبران الهي پرداخته اند.
قرآن کريم هماره از باور به پيامبران بزرگ الهي در کنار باور به پيامبر گرامي اسلام (صلي الله عليه و آله و سلم) ياد کرده و ضمن تکريم از مقام شامخ همه ي انبيا، آنان را به عنوان حجت خدا بر مردم و گواه بر آموزه هاي آسماني ستوده است. (2)
بي ترديد يکي از مهم ترين مباحث مطرح در کتاب هاي کلام، تفسير و قرآن پژوهي، نزاهت دامان پاک انبياي الهي از هرگونه زشتي، کدورت و نقص و زدودن همه گونه نسبت ناروا و نسنجيده از شخصيت حقيقي و حقوقي آنان است. آنچه مسلم است، اين حقيقت تلخ است که در طول تاريخ نبوت، از گذشته تاکنون، به ويژه پس از رحلت رسول گرامي اسلام (صلي الله عليه و آله و سلم)، پيوسته، مجموعه اي را به اصطلاح اسرائيليات، حاوي عقايد، حکايات و قصص ناروا يا دروغ از سوي جاهلان متعرض يا مغرضان متهتک در حق پيامبران الهي به ويژه رسولان اولوالعزم و به هدف مخدوش ساختن ساحت مبارک آنان پديد آمده و در قالب کتاب، مقاله، اسناد تاريخي و غيره و متأسفانه به نام و در لواي حقيقت پژوهي و تاريخ نويسي منتشر شده است. صد البته عالمان رباني و پيروان راستين کتاب هاي آسماني و انبياي بزرگ الهي، ساکت ننشسته و با تبعيت از منطق وزين، سند معتبر و عقل سليم به دفاع از ساحت آنان قد علم کرده و در برابر آن گونه تباه نوشته هاي اسرائيلي و کژنگاشته هاي تاريخ سوز، به پديد آوردن آثاري سترگ در دفاع از حريم انبيا اقدام کرده اند.
از جمله در زمان ما نيز، مفسران عالي قدر و فقيه بلندمرتبه، حضرت آيت الله فقيد معرفت به عنوان يکي از برجسته ترين قرآن پژوهان معاصر، پرچم دار مبارزه با چنين خرافه بافي ها و کژانديشي هايي شد و با حساسيت ويژه اي در جاي جاي آثار خويش به تطهير پيامبران و تنزيه شأن آنان از آن عقايد فاسد پرداخت.
در مقاله حاضر کوشش خواهيم کرد تا به تفکيک، به طرح مواردي از اين گونه اسرائيليات قديم و جديد پرداخته، به سبک و روش مرحوم آيت الله معرفت در مواجهه ي علمي با آن ها اشاره کرده، سهم ايشان در تاريخ مدافعه از حريم انبيا را مشخص کنيم.

1. منزلت پيامبران الهي در قرآن

قرآن، انبياي عظام الهي را در والاترين مقام قداست قرار داده، سرآمد بندگان خالص حق تعالي شمرده است. اينان نخبگان و برگزيدگان خلايق به شمار مي روند:
خداوند، آدم و نوح و آل ابراهيم و آل عمران را بر جهانيان برگزيد. (3)
در سوره انعام ( آيه هاي 87-84 ) پس از آن که از پيامبراني مانند اسحاق، يعقوب، نوح، داود، سليمان، ايوب، يوسف، موسي، هارون، زکريّا، يحيي، عيسي، الياس، اسماعيل، يسع، يونس، لوط، و پدران و فرزندان و برادران آنان ياد مي کند، آنان را به « محسنين » و « صالحين » وصف مي کند، که آنان را بر جهانيان برتري داده و به راه راست هدايت کرده است.
در آيات و سوره هاي ديگر با بهترين وصفي آنان را ستوده است که با مختصر مراجعه به قرآن کريم اين ستايش والا به خوبي آشکار مي شود.
آيت الله معرفت در اين باره مي گويد:
" اين گونه تعبيرها در مورد پيامبران و اولياي الهي مخصوص قرآن است. در ساير متون، تعبيرات ناروا در اين زمينه زياد به چشم مي خورد. درباره حضرت نوح نوشته اند شراب خوار مستي بود که از شدّت بيهوشي برهنه و مکشوف العوره در ميان چادر افتاده بود (4). درباره حضرت ابراهيم نوشته اند که همسر خود را به دروغ خواهر معرفي کرد تا جان و مال خود را حفظ کند. (5) در صورتي که هاجر در آن هنگام در سنين بالاي عمر خويش در حدود هفتاد سالگي بود و جاي واهمه نبود که فردي غيور مانند حضرت ابراهيم، ناموس خود را فداي جان و مال خود کند. درباره حضرت لوط گفته اند که در حال مستي با دخترانش درآميخت و آنان را آبستن نمود. (6) درباره حضرت يعقوب که با خداوند کُشتي گرفت و بر او چيره گشت و نبوّت از او بستاد. (7)
هم چنين نوشته اند که ودايع نبوت را از پدرش اسحاق با تزوير در ربود (8) داستان عجل بني اسرائيل و ساختن آن را به هارون نسبت داده اند (9). هم چنين افسانه داوود و اوريا که همسر او را با ترفند شرم آوري از دستش ربود (10). از اين قبيل داستان هاي افسانه آميز در کتب عهدين فراوان است. (11) "
آيت الله معرفت با بيان اين حقيقت که:
" تحفظ بر منزلت پيامبران الهي، ويژگي قرآن است. اين در حالي است که در تورات از شأن ايشان کاسته شده است. "
اعلام مي دارد:
" قرآن يادي از پيامبران الهي نکرده جز در هاله اي از تکريم و احترام، چنان که ايشان را يکسره از پليدي ها منزه و پاک شناسانده است. از باب نمونه سوره صافات را بنگريد که چگونه از پيامبران همراه با احترامات فائقه ياد مي کند:
" و نوح ما را ندا داد، و چه نيک اجابت کننده بوديم. و او و کسانش را از اندوه بزرگ رهانيديم. و تنها نسل او را باقي گذاشتيم. درود بر نوح در ميان جهانيان. ما اين گونه نيکوکاران را پاداش مي دهيم. به راستي او از بندگان مؤمن ما بود. و بي گمان ابراهيم از پيروان او است؛ آن گاه که با دلي پاک به پيشگاه پروردگارش آمد.
و در ميان آيندگان براي او آواز نيک به جاي گذاشتيم. درود بر ابراهيم. نيکوکاران را چنين پاداش مي دهيم. در حقيقت او از بندگان با ايمان ما بود و او را به اسحاق که پيامبري از جمله شايستگان است مژده داديم، و به او و به اسحاق برکت داديم ... ( صافات/ 75-81 )
و به راستي الياس از فرستادگان ما بود ... و براي او در ميان آيندگان [ آوازه نيک ] به جاي گذاشتيم. درود بر پيروان الياس. ما نيکوکاران را اين گونه پاداش مي دهيم. زيرا او از بندگان با ايمان ما بود. ( همان/ 123-132 ) (12) "
مقايسه قرآن و تورات از ديدگاه آيت الله معرفت نشانگر آن است که:
" قرآن هرگاه يادي از يکي از پيامبران دارد، همراه با احترامات و تکريم بسيار است. اما در تورات، داستاني از داستان هاي پيامبران را نمي بينيم؛ مگر آن که پر از اهانت و تحقير است که گاه به حدّ ابتذال مي رسد؛ همراه با نکوهش هايي که هرگز شايسته بندگان مخلص الهي نيست. نوح شخي الانبيا در توصيف تورات اين گونه است: مردي شرابخوار و بي آبرو که از هيچ زشتي و پلشتي پروا ندارد. "
تورات درباره او مي گويد:
" و پسران نوح که از کشتي بيرون آمدند، سام و حام و يافث بودند ... و نوح به فلاحت زمين شروع کرد و تاکستاني غرس نمود. و شراب نوشيده مست شد و در خيمه عريان گرديد. و حام پدر کنعان برهنگي پدر خود را ديد و دو برادر خود را بيرون خبر داد ... و نوح از مستي خود به هوش آمد، دريافت که پسر کهترش با وي چه کرده بود. پس گفت، کنعان ملعون باد، برادران خود را بنده بندگان باشد. و گفت متبارک باد يهوه خداي سام، و کنعان بنده او باشد. خدا يافث را وسعت دهد ... و کنعان بنده او باشد. (13)
چه ياوه سرايي ها و خيال پردازي ها که دشمنان دين ستيز بافته اند. تورات را چه جاي سخنان بيهوده و نابخردانه در شأن پير پيامبران! (14) "

2. نزاهت پيامبر عظيم الشأن اسلام و قرآن کريم

الف. يکي از شبهات معروف درباره قرآن، غير وحياني بودن آن و جعلي بودن انتساب آن به پيامبر بزرگ است. قرآن ضمن اشاره به اين حقيقت مي فرمايد:
" بگو گواهي چه کسي از همه برتر است؛ بگو خدا ميان من و شما گواه است. و اين قرآن به من وحي شده تا به وسيله آن، شما و هر کس را که اين پيام به وي برسد هشدار دهم. (15) "
استاد معرفت در اين خصوص مي فرمايند:
" بر اين منوال آيه هاي بسياري ديده مي شود که به صراحت، قرآن را وحي مستقيم به پيامبر اسلام مي داند تا قوم خود و هر آن که را پيامش به وي مي رسد بدان بيم دهد.
اما اينکه پيامبر آن را در کتب پيشين يافته يا از ايشان دريافته، يا از دانشمندان بني اسرائيل آموخته، چيزي است شگفت که هرگز بافت استوار و فخيم قرآن آن را باور ندارد. (16) "
ايشان با اشاره به پيشينگي قرآن کريم، چنين به رد برخي عقايد مي پردازد:
" اما آنچه آقاي اسقف درّه بدان استناد جسته، نشانه هاي بي پايگي در آن به روشني پيدا است؛ خداي تعالي مي فرمايد:
" « بي ترديد اين معني در صحيفه هاي گذشته هست؛ صحيفه هاي ابراهيم و موسي » . « هذا » " در اين آيه اشاره به پندهايي دارد که در آيه هاي قبلي آمده بود:
" رستگار آن کسي است که خود را پاک گردانيد، و نام پروردگارش را ياد کرد و نماز گزارد. ولي شما دنيا را برمي گزينيد، با آن که آخرت نيکوتر و پايدارتر است. ( اعلي/ 18-19 ). "
اين آيه ها بر اين تأکيد دارد که آنچه پيامبر اسلام آورده چيز تازه و بي سابقه اي نسبت به آنچه پيامبران آورده اند نبوده: قُلْ مَا كُنتُ بِدْعًا مِّنْ الرُّسُلِ (17) پيام او سخن تازه اي نبوده که در ميان پيام هاي الهي بي سابقه بوده باشد، بلکه مقتضاي طبيعت وحي آسماني در تمامي دوران ها از آدم تا خاتم نيز چنين بوده است؛ زيرا دين الهي يکي است و بخشي از آن با بخشي ديگر در تعارض نيست. آيه يادشده به محتويات قرآن اشاره دارد که پي در پي همراه با پيامبران الهي فرود آمده و پندها و آموزه هاي آن با آمدن هر نسل تکرار شده است. منظور از آيه اين است؛ نه آنچه آقاي اسقف پنداشته بود. (18)
آيت الله معرفت يکي ديگر از نشانه هاي حقانيّت رسالت پيامبر را خضوع راهيان در برابر تعاليم نبوي مي داند. ايشان در اين باره ضمن اشاره به کريمه ي:
" أَوَلَمْ يَكُن لَّهُمْ آيَةً أَن يَعْلَمَهُ عُلَمَاءُ بَنِي إِسْرَائِيلَ. (19) "
مي فرمايد:
" نشانه ديگر بر حقانيت دعوت محمدي آن است که راسخين در علم از ميان اهل کتاب حقانيت آن را به ياري حقايقي که بدان ها دست يافته اند گواهي مي کنند:
اما راسخان آنان در دانش، و مؤمنان، به آنچه بر تو نازل شده و آنچه پيش از تو نازل گرديده ايمان دارند.
و چون آنچه را به سوي اين پيامبر نازل شده بشنوند، مي بيني بر اثر آن حقيقتي که شناخته اند، اشک از چشمهاشان سرازير مي شود، مي گويند پروردگارا، ما ايمان آورديم، پس ما را در زمره گواهان بنويس. ( نساء/ 162 ) (20) "
به اعتقاد آيت الله معرفت: اين کشيشان و راهبان اند که در برابر حقيقت تکبّر ندارند، هرجا بدان دست يابند در برابر آن خاضع اند، و اينک آن را در دامن اسلام يافته اند.
" بگو به من خبر دهيد اگر اين قرآن از نزد خدا باشد و شما بدان کافر شده باشيد و شاهدي از فرزندان اسرائيل به همانند آن گواهي داده و ايمان آورده باشد و شما تکبّر نموده باشيد [ آيا باز هم شما ستمکار نيستيد. ] (21) "
وي مي افزايد:
" منظور از « همانند آن » که در آيه آمده، مانند قرآن است؛ يعني از دانشمندان بني اسرائيل کساني هستند که گواهي مي دهند که آموزه هاي قرآن يکسره همانند آموزه هاي تورات است که خداوند بر موسي نازل فرموده و به همين دليل حقيقت مطابق با اديان پيشين الهي را در آن لمس کرده بدان ايمان آورده اند. (22) "
آيت الله معرفت حتي خود اهل کتاب را به حقيقت مزبور معترف مي بيند و در اين باره چنين مي آورد:
" بسياري از دانشمندان اهل کتاب نيز به مجرد رسيدن پيام فراخوان به ايشان، به حقانيت پيام اسلام ايمان آورده اند؛ زيرا گمشده اي که در جست و جوي آن بودند را در قرآن يافتند و اين گواهي عملي ايشان بود در کنار اظهار علني شان در حضور جماعت بني اسرائيل.
و اين است منظور قرآن از گواهي دانشمندان بني اسرائيل به حقانيت دعوت پيامبر، چراکه آن را موافق با معيارهاي حقيقت که نزد خود داشتند يافتند؛ نه آنچه آقاي اسقف پس از چهارده قرن پنداشته که قرآن از کتاب هاي ايشان اقتباس گرديده و از سخنان ايشان برگرفته شده است؛ ادعايي که آن نخبگان نيز هرگز نگفته اند و به راستي حق انصاف را پاس داشته اند. (23) "
ب. دومين شبهه در خصوص پيامبر گرامي اسلام، اين موضوع است که پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) براي خود برگزيدن بيش از چهار همسر را تجويز کرد، حال آن که امّت او چنين اجازه اي نداشتند. به اين ترتيب، پيرامون اين مسأله سر و صداي بيهوده اي برانگيخته اند تا ساحت مقدس آن حضرت را مورد تعرّض قرار دهند. همانگونه که آيت الله معرفت مي نويسد:
" مستشرقان به اين سو و آن سو زده اند و فريادها سرداده اند تا وجهه آن رسالت مآب را دگرگون کرده، او را مردي شهوت ران و فرو رفته در عشق به جنس مخالف، همانند شاهان عيّاش و خوشگذران، تصوير کنند. قصه ها يافته اند درباره ازدواج پيامبر با همسرانش، آن هم در سال هايي که پنج دهه از عمر شريفش سپري شده بود؛ سنّي که نوعاً در آن تمايل مرد به زن فروکش مي کند. اين قصه ها را امثال موير، آرونگ، اسپرنگر، فايل، درمنگام و لامانس و ديگر کساني که به شرح زندگاني پيامبر پرداخته اند تکرار کرده اند؛ (24) کساني که يا آشکارا و يا در پوشش تحقيق و علم به تبليغ مسيحيّت پرداخته اند. (25) "
روشن است که اين گونه اتهامات، بيانگر کينه هاي ديرينه نسبت به اسلام است که از زمان جنگ هاي صليبي در جان اين گونه افراد ريشه دوانده، در نوشته ها و کتاب هايشان بروز و نمود مي يابد و در نتيجه در موضوع ازدواج هاي پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) با دگرگون کردن واقعيّت و لکّه دار کردن و تخريب چهره ي تابناک حقيقت در حق تاريخ، جنايتي نابخشودني روا مي دارند.
آيت الله معرفت ضمن هشدار به ساده انديشي برخي از نويسندگان مسلمان که بر مبناي پاره اي از تلقيات اشتباه به توجيه تعدد زوجات پيامبر پرداخته اند، مي فرمايد:
" اما حقيقت، گواه روشني است بر اينکه محمّد (صلي الله عليه و آله و سلم) کسي نبود که هوس ها، خرد و انديشه او را به بازي گيرد. او با همسران خود از سر شهوت لبريز يا عشق و عاشقي ازدواج نکرد. اگر برخي نويسندگان مسلمان نيز به خود اجازه مي دهند چنين ادعا کنند و- هرچند از روي حسن نيّت- بهانه به دست دشمنان اسلام دهند، اين بدان جهت است که تقليد و کوته نگري ايشان را به ورطه دنيوي نگري درافکنده، خواسته اند پيامبر را در هر چيز ممتاز و فوق العاده نشان دهند، حتّي در امور شهواني و نفساني؛ و اين نگرشي اشتباه است که تاريخ زندگي ارزشمند او آن را به سختي انکار مي کند و مشي و مرام درخشان وي در آن فضاي تيره و تار، هرگز چنين چيزي را برنمي تابد. (26) "
همانگونه که آيت الله معرفت هم اشاره کرده است، پيامبر که در سنّ بيست و سه سالگي با خديجه- که سال ها از او بزرگ تر بود- ازدواج کرد؛ با آن که در عنفوان جواني و غايت برومندي و نيک منظري و زيباطلعتي و کمال مردي بود، بيست و هشت سال، خديجه تنها همسر او بود تا آن که مرزهاي پنجاه را درنورديد. اين در حالي بود که چندهمسري در ميان عرب آن روز معمول و رايج بود، و محمّد، مي توانست با توجه به اينکه فرزند پسري از خديجه نداشت، همسري ديگري نيز بر سر او بياورد، آن هم در زماني که دختران را زنده به گور مي کردند. همانگونه که استاد آورده اند:
" پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) هفده سال پيش از بعثتش و يازده سال پس از آن نيز، با خديجه به سر برد و هرگز در اين انديشه نبود که کسي را در کنار او شريک زندگي خويش سازد. چنان که شنيده نشده که در هنگام ازدواج با خديجه و تا وقتي او زنده بوده، فريفته زيبايي زنان بوده باشد، با آن که زنان آن روز حجاب نيز نداشتند و جلوه گري و خودنمايي و تن آرايي در ميان ايشان معمول بود که بعدها از سوي اسلام ممنوع شد. بسي نامعقول مي نمايد که او يکباره- آن هم پس از گذرا از پنجاه سالگي- چنان دگرگون شود که با داشتن پنج همسر، زينب بنت جحش را ببيند و مفتون وي گردد و در عشق او دست از پا نشناسد و شب و روز را در خيال او به سر برد؛ چنان که ايشان نوشته اند. (27) "
بسي غيرمعمول است که ببينيم با بيش از پنجاه سال سنّ، هفت همسر در مدت پنج سال، يا نُه همسر در مدت هفت سال برگزيند و همه اينها به انگيزه شهوت شديد و تمايل مفرط- پناه بر خدا- به زنان باشد؛ در واقع به قول آيت الله معرفت:
" عشقي که برخي نويسندگان مسلمان و جمعي از بيگانگان به دنبال ايشان تصوير کرده اند، تصويري ناشرافتمندانه [ است ] که با يک انسان دنيوي تناسب ندارد، چه رسد به اين مرد بزرگ که با رسالت خود جهان را تکان داد و مسير حرکت تاريخ را دگرگون کرد و همچنان نيز مي تواند دوباره جهان را بار ديگر زير و زبر کرده، طرحي نو در مسير جهان تاريخ دراندازد که چشم اندازهاي آن نيز به ياري و خواست خداوند نمايان است. "
اگر اين شگفت غيرطبيعي باشد، اين نيز شگفت است که ببينيم خديجه براي پيامبر، پيش از پنجاه سالگي وي فرزنداني بياورد و ماريه نيز پيش از شصت سالگي وي ابراهيم را به دنيا آورد، سپس جز اين زن، هيچ يک از همسران پيامبر از او فرزنددار نشوند با آن که برخي در عنفوان جواني يا سال هاي مابين سي و چهل بوده اند و برخي بيش از ازدواج پيامبر فرزند داشته اند. چگونه اين مسأله بغرنج در زندگي پيامبر قابل تحليل است، پديده اي که به طور عادي با داشتن نُه زن نمي سازد؛ اين در حالي است که پيامبر نيز مانند ديگران، بي ترديد اشتياق به داشتن فرزند داشت. (28)
ايشان ضمن تذکر اين نکته که رويدادهاي تاريخي، عقل و منطق، بهترين گواه بر بطلان پندار مبشّران مسيحي و مستشرقان در موضوع تعداد همسران پيامبر است، اين حقيقت را يادآور مي شوند:
" آن حضرت در طول بيست و هشت سالي که با خديجه زيست، هيچ کس را شريک او نگردانيد، و چون خديجه دو سال پيش از هجرت درگذشت، با سوده دختر زمعه که شوهرش در بازگشت از هجرت دوم به حبشه درگذشته بود ازدواج کرد و هيچ کس گزارش نکرد که او زيبايي يا ثروت و موقعيّتي داشته که انگيزه براي ازدواج پيامبر با او شده باشد. شوهر او نيز از پيشگامان اسلام بود که در راه اسلام آزارها ديده بودند و از کساني بود که به دستور پيامبر با عبور از دريا به حبشه هجرت کرده بود. سوده نيز همراه با او هجرت کرده بود و سختي ها و آزارها ديده و چشيده بود. اينک پيامبر با او ازدواج کرد تا او را هم تحت تکفل قرار دهد و هم او به مقام امّ المؤمنين نائل آمده باشد. يک ماه بعد نيز با عايشه که هنوز به سنّ بلوغ نرسيده و زن نشده بود ازدواج کرد (29) و دو سال نيز طول کشيد تا او را به خانه برد. عقل و منطق هرگز نمي پذيرد که به او با اين سنّ کم دل بسته باشد چنان که استاد هيکل مي گويد و سپس مي افزايد: (30) شاهد اين مدعا ازدواج وي با حفصه دختر عمر است که شوهرش خنيس در بدر وفات کرده بود و به اظهار پدرش عمر ازدواج پيامبر با او را از روي علاقه به او نيز نبود. عمر خود يک بار که حفصه و عايشه پيامبر را اذيّت کرده بودند، به دخترش گفت: به خدا قسم، مي داني که پيامبر تو را دوست ندارد و اگر من نبودم تو را طلاق مي داد (31). (32) "
آيت الله معرفت بدون اکتفا به استنباط تاريخ شفاف و پاک و پيراسته، از اين مسأله که بر مبناي آن « قطعاً چنين است که پيامبر در سال هاي زندگي عادي خود با يک همسر به سر برد و همين روش را تا زماني که با خديجه بود تبليغ کرد » به آيات مربوط هم اشاره مي کند:
" هرچه از زنان که شما را پسند افتاد دو دو، سه سه، چهار چهار، به زني گيريد. پس اگر بيم داريد که به عدالت رفتار نکنيد، به يک زن بسنده کنيد. (33) "
و نيز:
" و شما هرگز نمي توانيد ميان زنان عدالت کنيد، هرچند بر عدالت حريص باشيد. (34) "
مي دانيم که اين آيات در اواخر سال هشتم هجري فرود آمد که پيامبر تا آن زمان همه همسران خود را گرفته بود، و با نزول اين آيات، ازدواج به چهار همسر محدود شد، حال آن که پيش از آن هيچ محدوديّتي نداشت. بدين ترتيب اين سخن که پيامبر آنچه را بر ديگران حرام کرد، براي خود روا شمرد، از اساس فرو مي ريزد.
ايشان سپس با تحليلي جامعه شناختي در خصوص مسأله مي نويسد:
" افزون بر اينکه حتّي در شرايط استثنايي جامعه نيز امکان داشتن چهار همسر مشروط به رعايت عدالت شد، تازه اين قانون نيز در موقعيّتي مانند روزهاي جنگ و شهادت اعلام شد. آيا به راستي مي توان قاطعانه اظهارنظر کرد که اکتفا به يک همسر در زماني که جنگ ها و تلفات دسته جمعي و انقلاب ها و شورش ها هزاران هزار مرد را دور مي کند، باز هم بهتر از تجويز چندهمسري در چنين شرايط استثنايي است؟ (35) "
اما قصّه بغرنج و بحث برانگيز زينب بنت جحش- و پرده هاي موهومي که برخي داستان نويسان و مستشرقان و مبشّران بر آن افکنده اند و آن را به يک درام عاشقانه تبديل کرده اند؛ بنابر داوري عالمانه آيت الله معرفت چنين است:
" در قضاوت تاريخ، از افتخارات پيامبر اسلام و تصميمات قاطعانه او در برابر رسومات پوسيده جاهلي است. تاريخ گواه آن است که پيامبر که خود الگوي برتر ايمان بود در اين قضيه، اين گفته خويش را عينيّت بخشيد که فرموده بود: ايمان هيچ کسي کامل نمي شود، مگر آن که آنچه براي خويش مي خواهد براي برادر خود نيز بخواهد. او خود اولين الگوي مثال زدني قوانيني گشت که رسم و رسومات و عادات جاهلي را بر مي چيد و نظام تازه اي را که خداي سبحان چونان هدايت و رحمتي نازل کرده بود تثبيت مي کرد. (36) "
ايشان ضمن بي پايه معرفي کردن اين داستان ساختگي و اشاره به انگيزه هاي الهي و اجتماعي ايجاد وصلت بين زينب و زيد. هم از زاويه کجروي هاي صدر اسلام و هم از نقطه نظر آيات قرآني به تحليل ماجرا مي پردازد:
" همين بس که بدانيم، زينب دختر اُميمه عمه پيامبر است که با نظر لطف و عنايت پيامبر باليده و پيامبر او را مي شناخته و از جمال و کمال او نيز پيش از ازدواجش با زيد خبر داشته، و او خود براي زيد خواستگاري اش فرموده بود، حال آن که برادرش راضي نمي شد که يک دختر قريشي هاشمي همسر بنده زرخريد خديجه که او را به پيامبر بخشيده بود گردد. او همانند همه امّت عرب، اين را ننگ خواهرش مي دانست، اما پيامبر مي خواست اين محاسبات تعصب آميز جاهلي را برهم زند و اعلام کند که هيچ عربي بر عجمي برتري جز به دليل تقوا ندارد. او راه چاره را در اين مي بيند که کسان خويش را در راه شکستن هيبت و هيمنه جاهليّت فدا سازد. براي تحقق اين هدف، بايد دختر عمّه اش زينب- که زني شايسته، مطيع پروردگار و تسليم در برابر مصلحت مکتب خويش است- بار شورش بر ضدّ رسومات جاهلي عرب را بر دوش کشد و هزينه آن را بپردازد و با به جان خريدن حرف حديث هاي ديگران فداکاري کند.
او به خاطر خدا در برابر خواست پيامبر و تصميم وي مبني بر مبارزه، تسليم بود. آيه نيز همين را اعلام کرد: « و هيچ مرد و زن مؤمني را نرسد که چون خدا و رسولش به کاري فرمان دهند، براي آنان در کارشان اختياري باشد؛ و هر کس خدا و رسولش را نافرماني کند، قطعاً دچار گمراهي آشکاري گرديده است.
هنگامي که اين ايه نازل شد، عبدالله و خواهرش زينب راهي جز پذيرش و تسليم نداشتند، لذا گفتند: اي پيامبر خدا؛ ما راضي هستيم. اما وقتي زينب به خانه شوهر رفت، اخلاقشان با هم سازگار نشد؛ و شايد به دليل عرفيّات و عادات موروثي که بر آن پرورش يافته بودند. چه بسا زينب طبق عادت او را تحقير مي کرده يا بر او فخر مي فروخته و اين براي زيد قابل تحمل نبوده، بارها از بدرفتاري او نزد پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) شکايت برده بود و چند بار نيز اجازه خواسته بود که او را طلاق دهد، امّا پيامبر پاسخ داده بود که: أَمسِک عَلَيکَ زَوجَکَ وَاتَّقِ اللهَ ( احزاب/ 37 ) همسرت را پيش خود نگاه دار و از خدا پروا بدار. شايد او نيز رفتار خوبي با زينب نداشته و برخورد مناسب با شأن او را نداشته، که توصيه پيامبر که فرمود: « از خدا بپرهيز » چنين چيزي را مي فهماند. اما زيد سرانجام نتوانست با او سرکند، زيرا ناسازگاري اخلاقي ميانشان شدت يافته بود و کارشان به طلاق کشيد. (37) "
اين چيزي بود که پيامبر به فراست دريافته بود و مي دانست کار بدان مي انجامد، اما هرگاه زيد مراجعه مي کرد و سخن از طلاق زينب مي گفت، او را به ادامه زندگي سفارش مي کرد، با آن که اطمينان داشت که سرانجام او را طلاق خواهد داد و خود وي مأموريت خواهد يافت که با او ازدواج کند، ولي اين را پنهان مي کرد و هرگز اعلام نمي فرمود. خداي متعالي فرمود:
" و آن گاه که به کسي که خدا بر او نعمت ارزاني داشته بود، و تو نيز به او نعمت داده بودي، مي گفتي: همسرت را پيش خود نگاه دار و از خدا پروا بدار، و آنچه را خدا آشکار کننده آن بود در دل خود نهان مي کردي يعني سرانجام آشکار خواهد شد که در پس پرده اين طلاق، حکمت ديگري نهفته است که بايد تحقق يابد.
... پس چون زيد از آن زن کام برگرفت و او را ترک گفت، وي را به نکاح تو درآورديم تا در مورد ازدواج مؤمنان با زنان پسرخواندگانشان- چون آنان را طلاق گفتند- گناهي نباشد، و فرمان خدا صورت اجرا پذيرد. (38) "
ايشان آنگاه با استشهاد به آيات سوره احزاب، يعني:
" بر پيامبر در آنچه خدا براي او فرض گردانيده گناهي نيست. اين سنت خدا است که از ديرباز در ميان گذشتگان معمول بوده، و فرمان خدا همواره به اندازه مقرّر است.
همان کساني که پيام هاي خدا را ابلاغ مي کنند و از او مي ترسند و از هيچ کس جز خدا بيم ندارند. و خدا براي حساب رسي کفايت مي کند. محمّد پدر هيچ يک از مردان شما نيست، ولي فرستاده خدا و خاتم پيامبران است. و خدا همواره بر هر چيزي دانا است. ( احزاب/ 38-41 )"
اين چنين به تبيين فلسفه ماجرا مي پردازد:
" دو نکته در اينجا قابل ذکر است:
يک: آنچه پيامبر در دل خود پنهان مي کرد و خدا آشکارش فرمود، اطلاع وي از سرانجام کار بود و اينکه اين رابطه ازدواج به جدايي خواهد انجاميد، و اين زمينه سازي بود براي تحقق بخشيدن حکمت ديگري که خداي تعالي براي تحکيم قانون خود در زمين درنظر گرفته بود.
دو: ترس پيامبر از اين بود که فتنه جاهليت قديم برخيزد، و عرب، نقض عادات موروثي خود را يکي پس از ديگري برنتابد. چراکه اين قانون الهي ضربه تمام کننده اي عليه آداب و رسوم معمول نياکانشان بود و لذا خداوند متعال با نزول آيات زير به او اطمينان داد و وعده فرمود که آيين او و حاکميّت او بر هر راه و رسم مخالفي چيره خواهد گشت و موانع را از سر راه برخواهد داشت:
" هُوَ الَّذِي أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدَى وَدِينِ الْحَقِّ لِيُظْهِرَهُ عَلَى الدِّينِ كُلِّهِ وَلَوْ كَرِهَ الْمُشْرِكُونَ ( توبه/ 33، صف/ 9. در سوره فتح آيه 28 مشابه اين تعبير آمده و هر سه سوره مدني هستند. )
إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَإِنَّا لَهُ لَحَافِظُونَ ( حجر/ 9 )
وَلاَ تَكُ فِي ضَيْقٍ مِّمَّا يَمْكُرُونَ ( نحل/ 127 و مشابه آن در سوره نمل/ 70 )
وَاللّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ ( مائده/ 67 ) (39) "

3. نزاهت حضرت ابراهيم (عليه السلام)

متأسفانه يکي از شنيع ترين دروغ ها و نسبت هاي ناروا در تورات در حق حضرت ابراهيم خليل الرحمان صورت گرفته است که ابوالأنبياء و صاحب آييني پاک و ديني حنيف که به پيامبران پس از او به ارث رسيده است، به شمار مي آيد. آيت الله معرفت مي نويسد:
" در تورات او را مردي زميني مي بينيم که همسر زيبايش ساره را تنها براي چند صباح زندگي معامله مي کند، ( تورات، باب 12/ 11-20 ) همانند ديگر نزول خواران که براي دستيابي به متاع بي ارزش دنيا مرتکب گناه مي شوند ...
اين نيست جز دروغي رسوا که تاريخ زندگي ابراهيم (عليه السلام) آن را تکذيب مي کند. » (40) "
ايشان سپس به شبه اسرائيلياتي از آن دست که در برخي روايات اهل سنت آمده اشاره کرده، مي گويد :
" در روايات اهل سنت به نقل از ابوهريره- که بيشترين شباهت را با اسرائيليات دارد، آمده است که ابراهيم سه دروغ گفت؛ دو مورد درباره خدا؛ نخست اينکه گفت: ( إِنِّي سَقِيمٌ ) (41) و ديگر اينکه گفت: ( بَلْ فَعَلَهُ كَبِيرُهُمْ هَذَا )، و سومين دروغ درباره ساره که او را خواهر خود معرفي کرد. ( انبياء/ 63 )
در حديث شفاعت نيز به نقل از ابوهريره آمده است: که اهل موقف به نزد يک يک پيامبران براي شفاعت مي آيند تا به ابراهيم مي رسند، او عذر مي آورد که من سه دروغ گفته ام و در آنجا ( جايگاه شفاعت کنندگان ) نيستم. ( جامع ترمذي، 623/4 و 321/5 . )
هيأت استادان الأزهر اين روايت را صحيح معرفي کرده اند، اما استاد عبدالوهاب النجار با آنان مخالفت کرده و اين روايت دروغين را نپذيرفته است. ( جامع ترمذي، 623/4 و 321/5 ) » (42) "
در اينجا هم نوا با آيت الله معرفت بايد بگوييم:
" از ابراهيم خليل، آن پيامبر پاکي و روشني، بسي دور است که سخن دروغ بگويد، بلکه بي ترديد بر او دروغ بسته اند. روايت ياد شده نيز از طرق اهل سنت است و در اين باب درخور اعتنا نيست.
و چه نيکو گفته امام فخر رازي که اگر دروغ به راويان اين داستان نسبت داده شود، بهتر است تا به پيامبران، و سپس به توجيه موارد سه گانه پرداخته و افزوده است: اگر بتوان سخني را بر معاني ظاهري اش حمل کرد، بي آن که دروغي به پيامبران نسبت داده شود، ديگر کسي دروغ به ايشان نسبت نخواهد داد، مگر آن که زنديق باشد. ( تفسيرکبير فخر رازي، 185/22 و 148/26 ) (43) "
وي آنگاه ضمن دخل مقدر در خصوص سه تعبير إِنِّي سَقِيمٌ، بَلْ فَعَلَهُ كَبِيرُهُمْ هَذَا فَاسْأَلُوهُمْ إِن كَانُوا يَنطِقُونَ و ساره خواهرم از سوي ابراهيم (عليه السلام) به دفاع از آن ها پرداخته، مي فرمايد:
" به هر حال اينکه فرمود: إِنِّي سَقِيمٌ شايد مراد او ضعف بدني ناشي از مشاهده گمراهي قومش بود که دل او را سخت به درد آورده بود.
و اما اينکه گفت: بَلْ فَعَلَهُ كَبِيرُهُمْ هَذَا فَاسْأَلُوهُمْ إِن كَانُوا يَنطِقُونَ، طعنه اي بود که بدان ايشان را به سخره گرفت و انديشه راکدشان را سبک شمرد. واضح است که دروغ، تنها به منظور پوشاندن حقيقت است، اما اگر شنوندگان، خود از واقعيت آگاه باشند و بدانند که ابراهيم جدّي نمي گويد، بلکه تنها انديشه هاي آنان را نابخردانه مي خواند، ديگر دروغ نخواهد بود. چرا که دروغ، گزارش خلاف واقع است، ولي اين اصولاً خبر نيست، بلکه انشاء است به منظور اعلام جهالت ايشان، اينک اگر انشاء باشد، ديگر قابل اتصاف به صدق و کذب نخواهد بود، و اين خود نکته اي است.
سه، ديگر آنچه به نقل تورات درباره ساره گفت- که خواهر او است- اين نيز خرافه اي بيش نيست جان برادر. (44) "
يکي از مسائل بحث برانگيز در بين مفسران، تعيين نام پدر حضرت ابراهيم (عليه السلام) است. بنابر اظهار آيت الله معرفت:
" تورات مي گويد: پدر ابراهيم (عليه السلام) تارَح است. ( تفسير کبير فخررازي، 185/22 و 148/26 ) (45) "
ولي ما در قرآن مي خوانيم:
" وَإِذْ قَالَ إِبْرَاهِيمُ لأَبِيهِ آزَرَ؛
هنگامي که ابراهيم به پدرش، آزر گفت. ( انعام/ 74 )
پس قول صحيح در اين باب کدام است؟
آيت الله معرفت در مقام بررسي عادلانه و به دور از تعصب اين مسأله به نقل اقوال بزرگان اقدام کرده، مي نويسد:
" زجّاج مي گويد: نَسَب شناسان بر اين اتفاق نظر دارند که نام پدر ابراهيم (عليه السلام) تارح است. برخي از منکران اين نکته را بر قرآن خرده گرفته و گفته اند اين نسبتي که قرآن گفته نادرست است.
فخر رازي در مقام پاسخ برآمده که شايد پدر ابراهيم دو نام داشته، مثلاً نام اصلي اش آزر و لقبش تارح بوده و چون مشهور به تارح شده نام او غيرمعروف شده و قرآن او را با نام اصلي ياد کرده است. (46) "
مؤيد اين احتمال آن که واژه تاريح در زبان عربي به معناي کاهل و کندکار است. اما آزر يعني بانشاط و فعال، زيرا از أزر گرفته مي شود که به معناي نيرو و ياري و فيروزي است و وزير نيز از همان گرفته مي شود. در قرآن نيز از زبان موسي مي خوانيم:
" اشْدُدْ بِهِ أَزْرِي (47)
بار خدايا پشت مرا بدو- هارون- محکم کن. "
ايشان آنگاه به تبارشناسي واژه پرداخته، چنين ادامه مي دهد:
" زبان هاي سامي در اين معني به يکديگر نزديکند. عزير و عازر در زبان عبري از همين ريشه است و در زبان عربي نيز اين ماده به همين معني آمده است. در قرآن فرموده: فَالَّذِينَ آمَنُواْ بِهِ وَعَزَّرُوهُ وَنَصَرُوهُ ( اعراف/ 157 ) ( پس آنان که بدو ايمان آورده ياري و تقويتش کردند ... ) نيز مي دانيم که عين و همزه در دو زبان عبري و عربي جابه جا مي شوند. (48) "
بنابراين چه بسا نام او آزر بوده يعني بانشاط؛ اما چون از او سستي و کندي در کنار و اراده ديده اند، به او لقب تارح داده اند؛ چنان که به يعقوب پيامبر بعدها « اسرائيل » لقب داده شد. (49)
اما ديدگاه مفسران شيعي در اين باره چيست؟ آيت الله معرفت مي فرمايد:
" مفسّران شيعي برآنند که آزر يادشده پدر ابراهيم پيامبر (عليه السلام) نبود؛ هرچند ابراهيم او را پدر صدا مي زد، زيرا پدر اعمّ از پدر حقيقي است؛ و بر جدّ مادري، مربّي، معلم، و مرشد، و حتّي بر عمو نيز اطلاق مي شود. در قرآن از قول پسران يعقوب آمده که خطاب به پدر گفتند: ما خداي تو و خداي پدرانت ابراهيم و اسماعيل و اسحاق را مي پرستيم ( بقره/ 133 )، حال آن که اسماعيل، عموي يعقوب بود.
شيخ طوسي مي گويد آنچه زجّاج گفته نظر اصحاب ما ( اماميه ) را تقويت مي کند که آزر جدّ مادري ابراهيم يا عموي او بوده، زيرا پدرش مؤمن بوده، و در جاي خود اثبات شده که پدران پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) تا آدم همگي موحّد بوده اند و در ميان ايشان هرگز کافري نبوده است و اصحاب ما در اين هيچ اختلافي ندارند.
نيز افزوده است: که از پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) روايت شده که فرمود: « خداوند مرا از صلب مردان پاک به رحم زنان پاک منتقل کرد و مرا با پليدي هاي جاهليّت نيالود ». و اين روايت به اتفاق همگان صحيحه است. (50) روشن است که اگر در ميان پدران پيامبر، کافري وجود داشت، چنان توصيفي روا نبود، چرا که خداوند، مشرکان را نجس معرفي کرده و فرموده است: ( إِنَّمَا الْمُشْرِكُونَ نَجَسٌ ) (51) شيخ طوسي افزود که دلايل ديگر نيز هست که به دليل اختصار از آن درمي گذريم. (52) "
طبع حقيقت پژوه و انصاف علمي آيت الله معرفت چنان است که ايشان را از توجه به آراي انديشمندان اهل تسنن بازنداشته است، لذا در ادامه بحث با اشاره به ديدگاه صاحب تفسير کبير، مي نويسد:
" فخر رازي نيز در اين مقوله تحقيقي طولاني دارد و دلايلي را بر وفق ديدگاه شيعه اقامه کرده و در آخر مي گويد: « بنابراين دلايل معلوم شد که آزر پدر ابراهيم (عليه السلام) نبوده بلکه عموي او بوده و به عمو نيز گاه پدر گفته مي شود؛ چنان که فرزندان يعقوب اسماعيل را پدر يعقوب ناميدند و پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) نيز وقتي عمويش عباس اسير شد فرمود: پدرم را به من بازگردانيده، و شايد نيز آزر پدر مادر ابراهيم بوده. چون به جدّ مادري نيز گاه پدر گفته مي شود، شاهد آن آيه اي است که عيسي (عليه السلام) را از فرزندان ابراهيم (عليه السلام) شمرده (53) با آن که ابراهيم (عليه السلام)، جدّ مادري عيسي (عليه السلام) بود (54). (55) » "
آيت الله معرفت ديدگاه مفسر بزرگ قرآن علامه طباطبايي را نيز نقل مي کند:
" ايشان از قرآن چنين برداشت کرده که آزر قطعاً پدر ابراهيم نبوده زيرا ابراهيم سال هاي آغازين عمرش در ميان قوم خود و در سرزمين کلدائيان تحت سرپرستي آزر بود و بارها با او و با قوم خود در مناسبت هاي پيشين آمده جدال کرده بود. آزر نيز به دليل جرأت و جسارتش نسبت به خدايان قوم، او را از خود مي راند و نکوهش مي کرد؛ چنان که در قرآن آمده:
" وَاذْكُرْ فِي الْكِتَابِ إِبْرَاهِيمَ إِنَّهُ كَانَ صِدِّيقًا نَّبِيًّا. إِذْ قَالَ لِأَبِيهِ يَا أَبَتِ لِمَ تَعْبُدُ مَا لَا يَسْمَعُ وَلَا يُبْصِرُ وَلَا يُغْنِي عَنكَ شَيْئًا؟ يَا أَبَتِ إِنِّي قَدْ جَاءَنِي مِنَ الْعِلْمِ مَا لَمْ يَأْتِكَ فَاتَّبِعْنِي أَهْدِكَ صِرَاطًا سَوِيًّا. يَا أَبَتِ لَا تَعْبُدِ الشَّيْطَانَ إِنَّ الشَّيْطَانَ كَانَ لِلرَّحْمَنِ عَصِيًّا. يَا أَبَتِ إِنِّي أَخَافُ أَن يَمَسَّكَ عَذَابٌ مِّنَ الرَّحْمَن فَتَكُونَ لِلشَّيْطَانِ وَلِيًّا. قَالَ أَرَاغِبٌ أَنتَ عَنْ آلِهَتِي يَا إِبْراهِيمُ لَئِن لَّمْ تَنتَهِ لَأَرْجُمَنَّكَ وَاهْجُرْنِي مَلِيًّا. قَالَ سَلَامٌ عَلَيْكَ سَأَسْتَغْفِرُ لَكَ رَبِّي إِنَّهُ كَانَ بِي حَفِيًّا. (56) "

ابراهيم

درآن صحنه پدر را به طلب آمرزش براي او وعده مي دهد و همانجا به وعده وفا مي کند و مي گويد:
" رَبِّ هَبْ لِي حُكْمًا وَأَلْحِقْنِي بِالصَّالِحِينَ. وَاجْعَل لِّي لِسَانَ صِدْقٍ فِي الْآخِرِينَ. وَاجْعَلْنِي مِن وَرَثَةِ جَنَّةِ النَّعِيمِ. وَاغْفِرْ لِأَبِي إِنَّهُ كَانَ مِنَ الضَّالِّينَ. (57) "
اما به زودي از اميدي که به وي بسته بود برگشت و چون از خير و صلاح او نوميد شد، از او بيزاري جست، خداوند مي فرمايد:
" وَمَا كَانَ اسْتِغْفَارُ إِبْرَاهِيمَ لِأَبِيهِ إِلاَّ عَن مَّوْعِدَةٍ وَعَدَهَا إِيَّاهُ فَلَمَّا تَبَيَّنَ لَهُ أَنَّهُ عَدُوٌّ لِلّهِ تَبَرَّأَ مِنْهُ إِنَّ إِبْرَاهِيمَ لأوَّاهٌ حَلِيمٌ. (58) "
اين در آغاز کار و پيش از ترک قوم و سرزمين خود به سوي سرزمين مقدس بود، شاهد آن اينکه در آغاز دعاي خود گفت: « خدايا به من حکم عطا کن و مرا به صالحان ملحق فرما ... »
پس از اين مرحله نوبت هجرت به سوي سرزمين مقدس مي رسد و از خدا با راز و نياز و تضرّع، فرزندان شايسته مي خواهد:
" فَأَرَادُوا بِهِ كَيْدًا فَجَعَلْنَاهُمُ الْأَسْفَلِينَ. وَقَالَ إِنِّي ذَاهِبٌ إِلَى رَبِّي سَيَهْدِينِ. رَبِّ هَبْ لِي مِنَ الصَّالِحِينَ. (59) "
و خدا دعاي او را اين گونه مستجاب مي کند:
" وَ نَجَّيْنَاهُ وَ لُوطاً إِلَى الْأَرْضِ الَّتِي بَارَکْنَا فِيهَا لِلْعَالَمِينَ‌ وَ وَهَبْنَا لَهُ إِسْحَاقَ وَ يَعْقُوبَ نَافِلَةً وَ کُلاًّ جَعَلْنَا صَالِحِينَ‌. (60) "
سپس وقتي فرزندش اسماعيل بزرگ شد و بيت الحرام را در مکه بنياد نهاد، براي پدر و مادر دعا و طلب آمرزش کرد:
" وَإِذْ قَالَ إِبْرَاهِيمُ رَبِّ اجْعَلْ هَذَا الْبَلَدَ آمِنًا وَاجْنُبْنِي وَبَنِيَّ أَن نَّعْبُدَ الأَصْنَامَ ... رَبَّنَا اغْفِرْ لِي وَلِوَالِدَيَّ وَلِلْمُؤْمِنِينَ يَوْمَ يَقُومُ الْحِسَابُ (61). (62) "
علامه طباطبايي معتقد است که اين آيه با سياق و نشانه هاي قبل و بعدش بهترين شاهد بر اين مدعا است که پدري که حضرت ابراهيم (عليه السلام) براي وي دعا و استغفار کرد؛
" غير از آزر بود که سال ها پيشتر از او بيزاري جسته بود. نتيجه اينکه آزر که در اين آيات ياد شده، پدر واقعي ابراهيم نبود و تنها ناميدنش به پدر به دلايلي مانند جدّ مادري بودن يا عمو بودن يا ناپدري يا سرپرستي بودن يا بزرگ تر بودن يا مانند اينها بوده و چنين تسامحي تنها در زبان عرب نيست، بلکه در همه زبان ها رايج است. (63) "

پي‌نوشت‌ها:

1. عضو هيأت علمي پژوهشگاه فرهنگ و انديشه اسلامي.
2. نساء، آيات 166-163.
3. آل عمران، آيه 33.
4. سفر پيدايش؛ باب 9، شماره 24-18.
5. همان، باب 12.
6. همان، باب 19.
7. همان، باب 32، شماره 29-22.
8. همان، باب 27.
9. سفر خروج؛ باب 32.
10. صموئيل دوم؛ باب 11.
11. علوم قرآني، ص 383.
12. نقد شبهات قرآني، ص 41.
13. عهد عتيق، سفر پيدايش، باب 9/ 18-24.
14. همان، 42.
15. انعام، آيه 19.
16. نقد شبهات قرآني، ص 28.
17. احقاف، آيه 9.
18. همان، صص 29-28.
19. شعراء، آيه 197.
20. نقد شبهات قرآني، ص 30.
21. همان، ص 32.
22. همان.
23. همان.
24. ر. ک: محمّدحسين هيکل، حيات محمّد، ص 293.
25. نقد شبهات قرآني، ص 183.
26. همان، ص 184.
27. همان، ص 185.
28. همان، ص 186.
29. ابن هشام مي نويسد: پدرش ابوبکر او را به همسري پيامبر داد، در حالي که هفت سال داشت، و پيامبر او را در نُه سالگي يا ده سالگي به خانه برد. ( سيره ابن هشام، ج4، ص 293 ).
30. محمّدحسين هيکل، حيات محمّد، ص 288.
31. نقد شبهات قرآني، ص 187.
32. سيوطي، الدرالمنثور، ج8، ص 221.
33. نساء، آيه 3.
34. نساء، آيه 29.
35. نقد شبهات قرآني، ص 188.
36. همان، ص 189.
37. همان، صص 192-190.
38. همان.
39. همان، ص 190.
40. همان، ص 43.
41. صافات، آيه 89.
42. نقد شبهات قرآني، ص 44.
43. همان.
44. همان.
45. همان، صص 67-66.
46. همان، ص 67.
47. طه، آيه 31.
48. ر. ک: قصص الانبياء، 70.
49. نقد شبهات قرآني، ص 45.
50. در تأويل آيه ( وَتَقَلُّبَكَ فِي السَّاجِدِينَ ) شعراء، آيه 219. فريقين روايتي متواتر از پيامبر نقل کرده اند که فرمود: « من همواره از صلب هاي پاک به رحم هاي پاک، منتقل شده ام. ر. ک: تفسير کبير 39/13؛ سيوطي، الدرالمنثور، ج6، ص 332؛ فضل بن حسن طبرسي، مجمع البيان، ج7، ص 207.
51. توبه، آيه 28.
52. محمدبن حسن طوسي، تفسير تبيان، ج4، ص 175؛ و نيز: فضل بن حسن طبرسي، مجمع البيان، ج4، ص 322.
53. انعام، آيات 85-84.
54. نقد شبهات قرآني، ص 45.
55. فخر رازي، تفسيرکبير، ج13، ص 40.
56. مريم، آيات 47-41.
57. شعراء، آيات 86-83.
58. توبه، آيه 114.
59. صافات، آيات 100-98.
60. انبياء، آيات 72-710
61. نقد شبهات قرآني، صص 70-69.
62. ابراهيم، آيات 41-35.
63. ر. ک: سيدمحمدحسين طباطبايي، الميزان في تفسيرالقرآن، ج7، صص 171-168.

منبع مقاله :
زيرنظر گروه قرآن پژوهي پژوهشگاه فرهنگ و انديشه اسلامي؛ ( 1387)، معرفت قرآني يادنگار آيت الله محمدهادي معرفت (رحمة الله عليه)، تهران: سازمان انتشارات پژوهشگاه فرهنگ و انديشه اسلامي، چاپ اول



 

 



مقالات مرتبط
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط