تعريف مسئوليت
مسئوليت درختي است که زمينه اش شناخت ها هستند و ريشه اش اعتقادها و بهارش بحران ها و حادثه ها و گرفتاري ها.هنگامي که زمينه ها غني بودند و سرشار و ريشه ها محکم بودند و زنده، در هر بهاري اين درخت شکوفه مي دهد و بار مي آورد و حتي هيچ آفتي نمي بيند؛ چون آفت ها از کمبود تغذيه و فقر زمينه ها مايه مي گيرند.
در زمينه اي که انسان مجهول است و هستي مجهول است و نقش انسان هم مجهول، در اين زمينه، ريشه ي عقيده اي زنده نخواهد ماند و در اين کوير، اعتقادي سبز نخواهد شد و مسئوليتي نخواهد روييد.
و اگر کسي در اين زمينه و با اين ريشه ي مرده مسئوليتي را گردن گرفت جداً آدم مفلوکي است که دارد با احساسات و عادت هايش زندگي مي کند، نه با انتخاب و سنجش و ارزيابي اش.
آن ها که شناخت ها و عقيده ها را از دست داده اند و باز هم آدم هاي خوب و مسئولي باقي مانده اند توجيهي جز عادت و يا حماقت براي خوبي ها و مسئوليت شان نيست.
مسئوليت رابطه ي مستقيمي با شناخت ها و با شناخت حکمت و شعور در هستي دارد. (1)
مسئوليت هنگامي مفهوم پيدا مي کند که در هستي خدايي و حکمتي و شعوري باشد. در هستي لش و احمق، ديگر مسئوليتي نيست. در اين هستي ابله، خوبي و بدي برابر مي شوند و معياري براي خوبي و بدي باقي نمي ماند.
آن جا که بصر نيست چه خوبي چه زشتي! (2)
در اين سطح حتي اومانيسم و اگزيستانسياليسم نمي توانند ميزاني بسازند و معياري بدست بدهند؛ چون اين مکتب ها نه زمينه اي دارند و نه ريشه اي؛ فقط در اوج از يک سري مطالب هماهنگ برخوردار هستند.
اين انسان با اين مترها و معيارها پايش به جايي بند نيست و از زمينه اي و ريشه اي نصيبي ندارد.
اين انسان دليلي براي بودن ندارد.
و دليلي براي انسان بودن ندارد.
و دليلي و معياري براي کارهاي انساني خود ندارد. ملاکي و ميزاني براي خوب و بد ندارد. حتي اصل انصافش: آنچه براي خودت مي خواهي براي ديگران بخواه، هيچ توضيحي ندارد که چرا براي ديگران همان را بخواهم که براي خودم مي خواهم؟
و هنگامي که اين اصل بدون توضيح و بدون زيربنا ماند،
و هنگامي که خود انسان دليلي براي بودن و براي انسان بودن نداشت،
و هنگامي که معياري و ميزاني براي کارهاي انساني نبود،
جز فلسفه ي پوچي چيزي نخواهد ماند. (3)
و اين پوچي گاهي در شکل بي تفاوتي و سنگي،
و گاهي در شکل عصيان و طغيان،
و گاهي در شکل دم غنيمتي،
و گاهي در شکل انتحار جلوه مي کند. (4)
و بهترين شکل اين پوچي همين آخري است. از پوچي زندگي بايد به مرگ پناه برد. اين پوچي از مرگ برنخاسته. از خود زندگي و از بي باري زندگي ريشه گرفته است. اگر مرگ در اين زندگي بي بار و بي هدف نقشي نمي آفريد اين پوچي شديدتر مي شد و جانکاه تر. (5)
زيربناي مسئوليت
مسئوليت پايه هايي دارد که بر آن استوار مي شود:1- خداوند حکيم نعمت ها را بي جهت نمي دهد و بي جهت نمي گيرد و اين داده ها را ملاک برتري نمي شمارد. پس ناچار داده هاي او بازدهي مي خواهند و در اين بازدهي و در اين بازگرداندن و در اين کوشش هاست که برتري ها تحقق مي يابند.
و مسئوليت از همين جا ريشه مي گيرد. هر کس که دارد مسئول است و هر کس که بيشتر دارد مسئوليتي بزرگ تر خواهد داشت. (6)
با همين توضيح، مفهوم مسئوليت و مقدار مسئوليت روشن مي شود. و همين که مفهوم مسئوليت روشن شد دليل آن و مقام بازخواست کننده از مسئوليت ها هم مشخص مي گردد.
2- در وجود ما نعمت ها و سرمايه هايي هست که بايد بارور شوند و بهره بياورند و راه بلند ما را سرشار کنند. در فاصله ي تولد و مرگ، ما اين سرمايه ها را از دست مي دهيم. مگر آن که اين ها را به ثبت برسانيم و در جاي خويش مصرف کنيم. اين سرمايه ها اگر در راه هواها و حرف ها و جلوه ها مصرف شوند سودي نمي آورند؛ زيرا هواهاي دل و حرف هاي خلق و جلوه هاي دنيا باتلاق هايي هستند که سرمايه ها را در خود فرو مي کشند و مي بلعند و هرگز سودي بر آن نمي افزايند.
3- بايد سرمايه ها را به جريان انداخت و گرنه احتکار است و بايد در راه حق و در راه درست به کار انداخت و گرنه اسراف است و زيان.
و اين همان درس کوتاه و پر مغز قرآن است که مي گويد:
انا لله و انا اليه راجعون. (7)
ما براي خدا هستيم. از آن او هستيم. از آن او. نه براي هوس ها و حرف ها و جلوه ها... ما براي او هستيم و اين است که به سوي او باز مي گرديم و داده ها را در راه او مي ريزيم.
ما براي او هستيم و او جهت حرکت ما و هدف ما و بازگشت ماست.
هرکس که داراست؛ داراي نعمتي، ثروتي، قدرتي، همتي، فکري و انديشه اي، داراي قلمي، قدمي، درمي... هر کس که داراست مسئول است که آنچه که داشته کجا خرج کرده و براي چه مصرف کرده و به سوي که بازگردانيده.
خلاصه
داده ها بازدهي مي خواهند.سرمايه ها بايد سود بياورند.
آنچه از اوست بايد براي او باشد.
مسئوليت بر اساس اين پايه ها استوار است.
نوع مسئوليت
آن کس که مي خواهد به سوي خدا بازگردد و نعمت هاي او را در راه او خرج کند ناچار به خلق او مي انديشد و به نياز خلق مي انديشد، زيرا که اين ها عيال او هستند و خانواده ي او و اگر خلقي، جمعي، اجتماعي، نيازهاي گوناگون داشت و کسري هاي بي حساب، بايد شديدترين نيازها و عميق ترين آن ها را برآورده کرد و از داده هاي حق و استعدادهاي خدادادي بهترين استفاده را برد و عميق ترين بهره برداري را نمود.جامعه ي بشري نيازمند بقال، بنا، مقني، نجار، مهندس و طبيب و مربي است. اين ها همه نيازهاي جامعه است اما شديدترين آن ها نياز تربيتي است، زيرا صنعت و تکنيک پيشرفته در جامعه اي که فقر تربيتي دارد جز به انهدام و نابودي آنان کمک نمي کند و همانند تيغ تيزي است که در دست کودکي باشد. هر چه تيغ تيزتر باشد دست کودک زودتر جدا شده و جانش بيشتر در خطر افتاده است.
در اين زمينه هر چه انسان نيرومند و مجهزتر شود براي مرگ مجهز شده و به سوي نابودي شتاب کرده است. براي انحطاط و انهدام جمعي لازم نيست که آن ها فاقد صنعت و تکنيک باشند، بلکه کافي است با صنعت پيشرفته از بار تربيتي خالي شوند، که در اين صورت تيغ صنعت براي نابودي آن ها کافي است. و همين است که کشورهاي عقب افتاده
وقتي به صنعت و تکنيک مي رسند که از درون پوسيده شده اند و از محتوا خالي شده اند و از اصالت هايشان تجريد شده اند.
و اين رشد صنعتي براي اين ها نه تکامل است و نه خوشبختي که همه اش مسأله است و درگيري، همه اش گرفتاري است و سردرگمي و همه اش انحطاط است و انهدام.
بايد داده هاي حق را در راه او، در اره عيال او، در راه نياز خلق به مصرف گرفت و در راه کمالشان به کار انداخت، نه در راه هوس و خواسته هايشان.
هنگامي که نيازهاي خلق متعدد بود و فرصت کم، بايد شديدترين
نيازها را در نظر گرفت و با ملاک اهميت راه رفت و وظيفه را شناخت.
راه شناخت مسئوليت
براي شناخت وظيفه به چند اصل نياز هست:يک: آزادي از اسارت ها و هواها. هنگامي که مي خواهند طلايي رابکشند بادبزن ها را خاموش مي کنند و هواها را آرام مي سازند.
دو: ميزان و سنجش ترازو
سه: مشورت
چهار: ملاک اهميت
آزادي از اسارت ها با شناخت عظمت انسان و شناخت وسعت هستي و شناخت هاي ديگر بدست مي آيد. من که تا ديروز اسير توپ ها و عروسک هايم بودم امروز از آن ها بيزارم؛ چون به وسعتي رسيده ام و چون عظمت خودم را يافته ام و بزرگي خودم را شناخته ام.
براي ميزان و سنجش، نيروي عقل هست؛ و براي اطمينان بيشتر مي توان با ميزان هاي ديگر مشاوره کرد و از فکر وعقل، از ارزيابي و سنجش آن ها بهره مند شد.
در هنگام مشورت نبايد اسير برداشت ها و حرف ها بود، بايد ملاک ها را بدست آورد و بايد از اطلاعات و آگاهي هاي ديگران بهره مند شد و آن ها را سنجيد و سپس انتخاب کرد.
مشورت چشم خود را کور کردن نيست، بلکه از چراغ هاي ديگر بهره گرفتن است.
اين اشتباه است که با امر و نهي ديگران حرکت کنيم. چه بسا آنچه که ملاک نهي است باعث حرکت من و تشويق من باشد؛ چون شرايط و موقعيت ها و محيط ها يکسان نيست.
پينوشتها:
1 ـ سارتر مي گويد : اگر به راستي وجود مقدم بر ماهيت است، پس بشر مسئول وجود خويش است . مسئوليت حرکت اتومبيل با راننده است، اما در بشر که هر چه هست در خود اوست، مسئوليت تمام، جز به عهده ي خود او نمي تواند بود . ( ژان پل سارتر؛ اگزيستانسياليسم و اصالت بشر، ترجمه ي مصطفي رحيمي، انتشارات مرواريد، چاپ سوم، 1348، صفحات (29-25 ) .
اين طرح از مسئوليت با آنچه در اين جا مطرح شده تفاوت دارد؛ چون اينکه انسان مسئول خويش است، با اين که مسئول جرم خويش است تفاوت دارد . هنگامي که انسان با انتخاب خويش ارزش مي آفريند و ملاک مي سازد و قاعده طرح مي کند، ديگر اين انسان به هيچ گونه مسئول نتواند بود، حتي اگر ارزش هاي سابقش را بشکند، که با شکستن اين ارزش ها، ارزش ديگري ساخته است .
هنگامي که ارزش و قاعده ي ثابت و قانوني در کار نيست، ديگر جرمي و تخلفي نيست و نه تنها ماشين که راننده هم مسئول نيست .
مسئوليت در زمينه جرم و جرم در زمينه ي قانون و ارزش و قانون بر اساس شناخت ها و عقيده ها قرار دارد .
2 ـ حتي بالاتر مي توان گفت : هنگامي که الله نور هستي را رها کرديم ـ الله نور السموات و الارض ـ ( نور، 35 ) چشم عقل در اين تاريکي و ظلمات، خوبي و بدي و حسن و قبح را فرق نمي گذارد .
و اين به معناي انکار حسن و قبح عقلي نيست، بلکه به اين معناست که چشم عقل در زمينه ي وجود الله و در کنار اين نور، حسن عدالت و قبح ظلم را مي يابد، و گرنه ظلم چه قبحي دارد هر چند جامعه را بگسلد و مرگ ها و بيچارگي ها بياورد.
اصولاً کشف عقل از خوبي و بدي دليل وجود اين زمينه و دليل وجود خداست .
3 ـ پوچي هنگامي مطرح مي شود که انسان مصرف نداشته باشد . يک لباس، يک ماشين، يک کفش، هنگامي که بي مصرف شد؛ يعني زمينه اي براي به جريان افتادن نداشت، بيهوده مي شود و بي مصرف مي شود و پوچ .
در اين هستي بسته و به بن بست نشسته، انسان جايي براي مصرف ندارد و استعدادهاي عظيم او راکد مي ماند و در نتيجه پوچي و عبث مطرح مي شود .
4 ـ شکل اول در بيگانه و « سيزيف آلبرکامو » و شکل دوم در طاعونش و شکل سوم در اشعار خيام و شکل چهارم در مسخ کافکا و بوف کور صادق هدايت نمودار است .
5 ـ اين توضيح جواب گفته ي آلبرکامو است که مي گويد از پوچي نمي توان به خودکشي و به مرگ پناه برد؛ چون پوچي از مرگ برخاسته پس نمي توان به مرگ رو آورد .
6 ـ زير بناي مسئوليت همين دارايي است؛ هر چند بعضي آگاهي را زير بنا گرفته اند و مقدار مسئوليت را با آن سنجيده اند . اين دارايي بسيار وسيع تر از آگاهي است . کسي که مي توانسته آگاه باشد و آگاه نشده مسئول است که : هلا تعلمت . از او مي پرسند که چرا آگاه نشده اي ؟ اما از او نمي پرسند که چرا توان نداشته اي و دارا نبوده اي؟ مي پرسند که چرا استعدادها را به جريان نينداخته اي ؟ اما نمي پرسند که چرا استعداد نداشته اي ؟ لتسئلن يومئذ عن النعيم . ( تکاثر، 8 ) داده ها و نعمت ها مسئوليت دارد .
7 ـ بقره، 156
صفايي حائري، علي، (1388) مسئوليت و سازندگي، قم: ليلة القدر، چاپ ششم