نويسنده: علي صفايي حائري ( عين -صاد )
تدبر تهيه ي مواد خامي است که فکر در آن کار مي کند و با ترکيب آن ها به نتيجه هايي مي رسد و شناخت هايي بدست مي آورد.
تدبر، زير و رو کردن مسأله و يا حادثه و صحنه اي است که پيش آمده و ارزيابي کردن آيه هايي است که جلوه گري دارند و حتي پيش پا افتاده اند.
اين تدبر و مطالعه، وسيع تر از مطالعه ي کتاب و روزنامه است.مطالعه ي به اين معني مورد استعمال هاي زيادي دارد ؛ مثل اين که مي گوييم: داشتم در احوال خودم مطالعه مي کردم. اوضاع را مطالعه کردم.همين طور که در صفحه ي کتاب مي توان مسائلي را بررسي کرد و مطالعه نمود، همين طور هم در صفحه ي خارج و در برخوردها و نشست و
برخاست ها و رفتن ها و آمدن ها، مي توان مسائلي را در نظر گرفت و مرتب نمود و سپس به نتيجه گيري و بهره برداري پرداخت.
انسان مي تواند حالات خودش را بررسي کند. ساعاتي که دارد تقسيم کند به شب، روز، در تنهايي و اجتماع.در شب چه مسائلي به ذهنش خطور مي کند. هنگامي که تنهاست يا هنگامي که در ميان مردم است، هنگامي که با ثروتمند يا فقير با زن يا مرد، با خوش قيافه يا متوسط يا زشت و در روز هنگامي که بر سر کار است، يا در خانه، زماني که با دوستي رو به رو مي شود و يا با دشمني برخورد مي کند.
اين بررسي ها هنگامي که ادامه پيدا کرد يک ماه، يک سال، بيشتر يا کمتر و يا حتي يک عمر مصالحي را بوجود مي آورد که مي توان با آن مصالح به يک ساختمان فکري رسيد. مي توان به شناخت هايي دست يافت که مثلا ظرفيت من تا چه اندازه است، چه مسائلي مرا خوشحال مي کنند، چه مسائلي مرا ناراحت مي کنند، عظمت اين مسائل تا چه حدي است و تأثيرآن ها با عظمت آن ها چه رابطه اي دارد؟ زيادتر است يا کمتر؟
و آيا تأثير آن ها تا چه اندازه بايد باشد؟ به حدي که دلم را بگيرد يا دست و پايم را به حرکت وا دارد؟ حرکتي که در يک لحظه يا يک ساعت يا يک عمر داشته ام و تأثير آن ها تا چه اندازه بوده است؟ چه بسا تأثيرشان بيش از حد بوده ؛ مثلا سلام دوستي که نبايد در من حرکتي به وجود آورد، بيست و چهار ساعت يا حتي يک عمر مرا به خود گرفته و چه بسا تأثيرشان کمتر بوده، صحنه ي فقري که بايد مرا تا يک ماه مشغول کند تنها يک ساعت گرفتار کرده است.
با اين تدبرها و ارزيابي ها انسان مي تواند با کمک فکر به عوامل مجهول دست بيابد و يا به حقيقت خود پي ببرد و در خود به کاري مشغول شود، به ايجاد عظمتي، حرکتي، کنترلي و يا مواظبتي.
باز انسان مي تواند برخوردهايش را بررسي کند و آمار بگيرد و سپس با تفکر در اين آمار، به روحيه ها واميال و خواسته هاي خود پي ببرد. مي تواند محبوب هايش را در نظر بگيرد. در دوستانش بررسي و تدبر کند و از آن ها آمار بردارد در دفتر و يا در ذهن و سپس با تفکر به نتيجه هايي برسد که باعث زير و رو کردن گذشته و تجديد نظر براي آينده و به هم زدن
برنامه هاي پيشين و طرح برنامه هاي جديدي باشد.
خلاصه، تدبر در هر پديده و هر حادثه اي، چه کوچک و چه بزرگ، و تدبر به هر صورتي چه در دفتر و چه در ذهن، مايه هايي فراهم مي کند و مواد خامي بدست مي آورد که براي تفکر و ساختمان فکر لازم است. و همان طور که در گذشته عرض شد، در اين جا نقش رهبر ؛ رهبري که طرز تدبر را، حتي در حادثه هاي کوچک به ما نشان بدهد، ضروري است. يک رهبر آگاه با يک برداشت که از صحنه هاي پيش پا افتاده ي زندگي من مي کند در من نيرويي به وجود مي آورد که از هر آب صافي کره بيرون بياورم. ما خيال مي کنيم براي تدبر بايد به جنگل خلوت يا غار سوت و کوري رفت که انسان بتواند توجهي داشته باشد و لذا از تدبرها محروم شده ايم و با اين بازي شيطان، بهره هايي را از دست داده ايم.
رهبر آگاه از شلوغ ترين مسائل من و از سطحي ترين آن ها، آرام ترين و عميق ترين برداشت ها را برايم آماده مي کند. و همين توجه به همه جايي بودن تدبر و آسان بودن تدبر، برايم کارگشايي ها خواهد کرد.
با اين رهبري، من از بي فايده ترين حادثه هاي زندگي ام سود سرشاري خواهم برد و به عمق عظيمي خواهم رسيد.
با اين رهبري، من از هيچ حادثه اي همين طور نمي گذرم، بلکه يادداشتش مي کنم و براي مهمان فکرم مرتبش مي نمايم.
آن جايي که ابراهيم، از تدبر در طلوع و غروب ستاره ها و ماه و خورشيد، با تدبر در اين حادثه هاي هميشگي و پيش پا افتاده به آن توحيد عظيم دست مي يابد ؛ توحيد در سه شکلش: در درون و در جامعه و در هستي، تا حدي که هوس ها و طاغوت ها و خدايان و بت ها را کنار مي ريزد، از درون اسماعيلش را و از جامعه غرور را و در هستي بت ها و
خدايان را،
و آن جا که تيمور با تدبر در حرکت مورچه اي در کنار خرابه اي بر ديوار شکسته اي به آن پشتکار و استقامت مي رسد،
و آن جا که دانشمندي از حرکت سيبي در لحظه ي آرامي به قانون هاي هستي راه مي يابد، آن جا و آن جاها همه نمايانگر اين است که از هر حادثه اي مي توان به اعماق رسيد و به ژرف ها راه يافت و بهره هاي فراوان بدست آورد ؛ حتي از:
1 روشن نشدن يک ماشين با آن همه استارت.
2 آواره ماندن يک زنبور در ميان اتاق.
3 رها کردن يک کودک پياز را در هنگام غذا.
1 يک روز صبح با صداي استارت ماشيني از خواب بيدار شدم.
استارت مداوم بود و جرقه ها زياد و مايع قابل احتراق، اما با اين وصف حرکتي نبود و پيشرفتي نبود. من به ياد جرقه هايي افتادم که در زندگي خودم مدام سر مي کشيدند، و به ياد استعدادهايي افتادم که قابل سوختن بودند و به ياد رکود و توقفي افتادم که با اين همه جرقه و استعداد گريبانگيرم بوده است. در اين فکر رفتم که ببينم نقص از کجاست، که
شنيدم راننده مي گويد: بايد هلش داد، هوا برداشته است. و همين جواب من بود.
هنگامي که هواها وجود مرا در بر مي گيرند و دلم را هوا بر مي دارد، ديگر جرقه ها برايم کاري نمي کنند و اگر مي خواهم به راه بيفتم بايد هلم بدهند و ضربه اي بزنند و راهم بيندازند تا آن همه استعداد، راکد نماند.
2 در اتاق نشسته بودم که از سوراخ شيشه ي شکسته اي زنبوري به درون آمد و سپس پروازهاي اکتشافي را شروع کرد و بعد هم براي بازگشت آماده شد. اما به هر طرف که مي رفت با شکست رو به رو مي گرديد، به شيشه مي خورد و به زمين مي افتاد، تا اين که ضربه ي کفشي راحتش کرد.
اين درس من بود که هنگام گرفتاري خود را به هر طرف نکوبم، بلکه به راه بازگشت فکر کنم و آن را بيابم و خود را خلاص کنم.
3 با يکي از دوستان خوبم بر سر سفره نشسته بوديم، او به پياز علاقه داشت و به خوردن آن مشغول بود. کودکي که در آن جا بود مقداري از آن پياز را در دهان گذاشت، اشکش سرازير شد و زبانش سوخت و آن را رها کرد. دوستم خنديد، خنده اي پربار و پر از برداشت ؛ که عده اي به خاطر جهتي از چيزهايي مي گذرند اما عده ديگر، همان چيز را به همان خاطر مي خواهند. آن تيزي و تندي که کودک را فراري کرده، مرا به سوي خود کشانده است. و سپس ادامه داد: در برابر سختي ها و ناراحتي ها عده اي به همان خاطر که ما فرار مي کنيم به استقبال مي روند و از سختي ها بهره مي گيرند. همان دردها و فشارها که ما را از پاي در مي آورد، همان ها به عنوان پا، عامل حرکت و پيشرفت و ورزيدگي عده اي مي شود.
و راستي همان است که امام کاظم مي فرمود: « ما من شي تراه عينک الا و فيه موعظه » ؛ (1) آنچه چشم تو آن را مي يابد، در آن درس ها و پندهايي است.
و همين است که روح هاي بيدار از هيچ صحنه اي به سادگي نمي گذرند و با تصادف توجيهش نمي کنند ؛ چون آنچه در چشم ما تصادف است و در نظر ما ناگهاني است، در چشم هاي ديگر و نظرهاي ديگر با نقشه هاي دقيقي همراه است و حتي قابل پيش بيني است.
هنگامي که يک مؤسّسه دو نفر از کارمندانش را که برادر هم هستند براي لحظه اي و يا ساعتي در جايي مي خواهد و آن دو، بي خبر از يکديگر به هم مي رسند، چه بسا در اين برخورد تعجب کنند و با تصادف توجيهش کنند، در حالي که همين تصادف با نقشه هايي همراه بوده و در نظر رئيس مؤسّسه قابل پيش بيني.
بر اساس اين توجه، ديگر هر تصادف و هر صحنه اي پيامي دارد و حرفي دارد و مغزي و تو نمي تواني از اين پيام و از اين حرف و از اين مغز به زودي بگذري بلکه آن را زير و رو مي کني و در آن تدبر مي کني و آن را ارزيابي مي نمايي. و اين ارزيابي هاي وسيع و مرتب به سازمان فکري وسيعي منتهي مي شود و در درون تو چشمه هايي را مي کارد. و در
اين جاست که هر دلي حرفي دارد و هر مغزي کشف تازه اي و هر زباني پيام زنده اي.
پينوشتها:
1 ـ امالي، صدوق، ص 599
منبع مقاله :صفايي حائري، علي، (1388) مسئوليت و سازندگي، قم: ليلة القدر، چاپ ششم