مقدمه
اوضاع مذهبي در همه ي زمان ها، يکي از مهم ترين معيارهاي تعيين کننده ي اوضاع اجتماعي، اقتصادي و سياسي است. بدون توجه به انگيزه هاي مذهبي و شناخت واقعيت هاي موجود، نه حاکم مي تواند حکومت کند و نه مورخ مي تواند قضاوت تاريخي درست داشته باشد. بويژه دولت هايي که در مهد مذهب نشو و نما مي کنند، يا آنها خود طرفدار مذهب اند و يا به طرفداري منسوب اند. دولت آل بويه يکي از معدود دولت هايي است که هم صبغه ي ايراني و هم رنگ مذهبي شيعي دارد، شيعي بودن آنها بويژه براي بسياري از متعصبان اهل سنت فاجعه اي در روند مستمر خلافت عباسي محسوب مي شود. آنان در زماني به قدرت رسيدند که خلفاي عباسي در کمال ضعف و فترت بودند. آنها در اين دوران توانستند حکومتي مقتدر را سامان دهند. در اين نوشتار کوشش مي شود تا اوضاع مذهبي و ديني اين دوران بررسي شده و معلوم شود آيا آنان به راستي مدافع مذهب و يا مذهب خاصي بوده اند؟ فراواني جمعيتي به لحاظ مذاهب مختلف در زمان آنان چگونه بوده است؟ آيا آنان به علت علاقه به تشيع مانع حضور و اظهار عقيده ي ديگران مي شدند؟ آيا زمينه ي فتنه هاي مذهبي به قبل از دوران آل بويه برمي گردد و آيا آنان در تشديد درگيري ها سهيم بوده اند؟ آيا تسامح و تساهل مذهبي که در مورد آنان مطرح است، با تعصب مذهبي سازگار است؟ و بطور کلي وضعيت شيعيان در اين زمان در مقايسه با ساير دوران هاي خلافت عباسي چگونه بوده است و در درگيري ها و فتنه ها، شيعيان يا سنيان تا چه اندازه نقش داشته اند؟اوضاع ديني
درباره ي اوضاع ديني در عهد آل بويه هم سخن گفته اند. عده اي آنها را مشوق بي ديني، برخي متعصب و رافضي و عده اي آنها را دشمن اسلام معرفي کرده اند. اما در اين زمينه بايد بررسي بيشتري صورت گيرد و معين شود آيا آنها بدرستي چنين بوده اند؟ عده اي گفته اند اختلافات و تعصبات مذهبي در اين دوران فراوان بوده است (1). بعضي تسلط آنها را بر عراق و بر خلافت عباسي خطر بزرگ دانسته اند و دليل نابودي عقيده و فکر و ميراث مسلمانان گفته اند (2).قبل از پاسخ به سؤالات فوق، لازم است وضعيت ايران و عراق از نظر تقيد به مذاهب گوناگون بررسي شود. دوران آل بويه مصادف است با آزادي نسبي مردم در سراسر امپراتوري اسلامي. علت آن ضعف خلفاي عباسي، بي تدبيري و خوشگذراني آنهاست. از اين رو داعيان و مدعيان ديني بويژه علما فرصت مي يابند تا مرام خويش را تبليغ کنند. در اين زمان بيشتر مردم ايران و عراق تابع يکي از مذاهب چهارگانه ي اهل تسنن بودند. اکثريت آنها را حنفي و در درجه ي بعد جمعيت شافعي، سپس حنبلي و آنگاه مالکي تشکيل مي داد (3).
به نوشته ي مقدسي در احسن التقاسيم مردم دامغان ( قومس سابق ) و بيشتر اهل گرگان و جمعي از اهالي مازندران حنفي و بقيه حنبلي و شافعي بودند. در آذربايجان، اهل حديث و حنبلي مذهب فراوان بود. حنفي ها نيز در آنجا زياد بودند. همدان و توابع آن اصحاب حديث و خوزستاني ها بيشتر معتزلي بودند. در فارس نيز حنفي و ظاهري يافت مي شد. در خراسان بويژه نيشابور، حنفي مذهب وجود داشت. در خراسان هم شافعي بسيار بود.
همان طور که گفته شد، مهم اين است که دانسته شود آيا وجود اين اختلافات مذهبي در نتيجه ي حکومت آل بويه است. آيا تسامح و تعصب که دو عنصر مقابل يکديگرند و هر دو به اين دودمان نسبت داده مي شود با هم قابل جمع است و آيا ايشان به اختلافات مذهبي دامن مي زدند و از قِبَل اين آشفتگي مانند بسياري از حکومت هاي ديگر استفاده مي کردند؟
آزادي مذهبي
به نظر مي رسد در اثر آزادي نسبي بوجود آمده در سايه ي ضعف خلفا و نبود خلفايي چون مأمون که از اعتزال حمايت کنند يا متوکل که از اشاعره پيروي نمايد، سبب شده بود که بحث هاي کلامي شديدي بين گروه هاي مختلف که مهم ترين آن دو گروه معتزله و اشاعره بود، رواج يابد و عامه ي مردم نيز از روي تعصب و علاقه، به اين بحث ها بپردازند و خود را اهل اطلاع بدانند. به گفته ي ابن حوقل، او خود دو باربر را ديده است که در خوزستان در حالي که بارگران بر دوش آنهاست، بحث کلامي مي کردند (4) و علما وظيفه ي خود مي دانستند که صبح و شام مردم را با مسائل مذهبي آشنا کنند. عموم مردم نيز طالب علم بودند و هرگاه عالمي به شهري وارد مي شد، مردم گرد او جمع مي شدند و به بحث هاي ديني مي پرداختند (5).سيطره آل بويه در عراق و فارس و تسامح آنان در حدي بود که هم فرقه ها اعم از شيعه و سني با آماري کامل به اظهارنظر مي پرداختند. در اين بين ظهور دانشمندان شيعي و ابراز وجود در حوزه هاي مختلف علمي باعث تحريک بعضي از فرق چون حنابله شد. آنان به فتنه گري پرداختند و سرانجام با سقوط دولت آل بويه و آمدن سلجوقيان قدرت از شيعه گرفته شد (6).
از نظر عقايد کلامي، مردم عمدتاً معتقد به مکتب اعتزال بودند. عده اي هم اشعري مذهب در نواحي خراسان يافت مي شد. ظاهري مذهب و خوارج هم کم و بيش پيدا مي شد. در فارس بويژه جهرم، معتزلي ها فراوان بودند.
آزادي انتخاب مذهب به اندازه اي بود که حتي حکام و امراي يک منطقه هر يک به مذهبي معتقد بودند و خود اين اعتقاد موجب دودستگي و اختلاف مي شد. اختلاف مذهبي دو امير در سيستان سبب شد تا جمع کثيري از مردم کشته شدند (7).
مسائل کلامي چون مخلوق يا قديم بودن قرآن، طرفداري يا مخالفت با علي (عليه السلام) بين شيعه و سني، بحث بر روي متشابهات قرآن، دامنه ي اختلاف را بيشتر مي کرد. در اين گير و دارِ آزادي مذهب، عده اي نيز از فرصت استفاده نموده و ادعاهايي مي کردند که دامنه ي اختلاف را بيشتر مي کرد. شخصي به نام ابن ابي العزاقر ادعاي خدايي مي کرد و مدعي بود که مردگان را زنده مي کند (8). عده اي اعتقاد به مکتب اسماعيلي داشتند و قرمطيان يکي از شاخه هاي آنهاست. مسئله ي افضليت علي (عليه السلام) نسبت به ساير خلفا لعن آنها توسط شيعه اختلافات ديگري را دامن مي زد. رافضي نسبتي بود که اهل تسنن به شيعيان دوازده امامي مي دادند، اما گاه آن را براي ساير فرق شيعه هم بکار مي بردند.
اختلافات مذهبي
از زمينه هاي اختلاف، تخريب مسجد بَراثا بود. براثا بر وزن بقايا، قريه اي بود که قبل از بناي بغداد، گويند حضرت علي (عليه السلام) براي جنگ با خوارج نهروان در آنجا نماز گزارده است. اين مسجد که بعداً در کنار بغداد در مقابل محله ي کرخ قرار گرفت، محل اجتماع و نمازگزاردن شيعيان شد. بعدها مسجد و محله هر دو به دستور خليفه المقتدر ويران شدند ( 313 ق ) و مسجد دوباره در سال 329 ق توسط بجکم احيا شد. پس از آنکه خليفه ي الراضي مسجد را ويران کرد، شيعيان توسط بجکم ماکاني اميرالامراي بغداد آن را احيا کرده و بر وسعت آن افزودند و نام الراضي را بر بالاي آن نوشتند و اين قبل از ورود آل بويه به بغداد بود (9).در واقع پس از کشته شدن بجکم که دستور تعمير مسجد براثا را داده بود، دوباره حنبليان متعصب به سرکشي و وحشيگري خود ادامه دادند و درب العون، مرکز مالي شهر را که بسياري از يهوديان در آنجا بودند، غارت کردند و کوشيدند که مسجد براثا را خراب کنند، اما خليفه فرمان داد که بسياري از حنابله و نيز رئيس شيعيان باب الطاق را دستگير کنند و در واقع با سياست ناصرالدوله، اميرالامرا مخالفت نمايد. گفته اند يکي از دلايل معزالدوله براي خلع المستکفي از خلافت، دستگيري رهبر شيعيان و امتناع وي از آزاد کردن او بود (10).
داستان فتنه ي « بربهاري » عامل ديگري بر ناآرامي مذهبي بود (11). او فردي حنبلي بود و در بغداد نفوذ بسيار داشت (12). يکي از کارهاي طرفداران او، حمله به محمد بن جرير طبري صاحب تاريخ طبري بود. او ياران خويش را وادار مي کرد که با مخالفان عقايدش بدرفتاري کنند و آنان را شکنجه و خانه هايشان را غارت نمايند. او همچنين عزاداري براي امام حسين (عليه السلام) و رفتن به کربلا را منع کرده و دستور داده بود که نوحه گران را بکشند. کار فتنه گري او به قدري بالا گرفت که بنا به نوشته ي ابن مسکويه در ضمن وقايع سال 323 ق در بغداد، اصحاب وي حق اجتماع نداشتند. بعدها داستان "بر بهاري" مورد حمايت ابن تيميه قرار گرفت و وهابيان از آن استفاده کردند (13). حنابله در مخالفت با شيعيان سازمان يافته بودند. آنها قرآن را قديم مي دانستند و در اين خصوص با معتزله مخالف بودند. آنها عمدتاً متکي بر توده هاي شهري بودند و برخلاف ساير مذاهب سني، نهضتي فقهي و کلامي و اجتماعي را بنيان نهادند، بويژه در عصر آل بويه نقش حزب سياسي و مذهبي مخالف را ايفا مي کردند. پايگاه هاي عمده ي آنان در بغداد، باب البصره و مسجد جامع منصور بود. آنان به شيعيان که عموماً در محله ي کرخ و باب الطاق بودند، حمله مي کردند. سنگر شيعيان مسجد براثا بود.
مذهب حنبلي، بعنوان افراطي ترين مذاهب اهل سنت، در اين دوران دو دوره ي مشخص دارد. دوره ي اول تا قبل از سال 323، يعني قبل از ورود آل بويه به بغداد که بخاطر افراط هاي بربهاري و فتنه هايي که او رهبري مي کرد، خليفه الراضي مجبور شد به عنوان اقدامي استثنايي نسبت به خشونت آنان، آنان را محکوم کند. دوره ي بعد کوشش خليفه القادر بود که در سال 409 همزمان با شروع زوال دولت بويه، مذهب حنبلي را که مورد حمايت ترکان نيز بود، مذهب رسمي کرد (14). حملات بعدي سنيان به شيعيان نيز از اين پس اتفاق مي افتد. در واقع آنچه از تاريخ برمي آيد، اين است که خلفاي عباسي، همواره و بطور عموم با شيعيان مخالف بودند و همچنان که به ترتيب، هر يک به قتل تعدادي از ائمه ي شيعه پرداختند، در آزار و اذيت پيروان آنان دريغ نداشتند. آنان در اغلب شورش هاي مذهبي نيز دست داشتند و اگر گاه فرماني بر ضد حنابله صادر کرده اند، آن را بايد استثنا تلقي کرد (15). البته شيعيان نيز گاه دست به افراط مي زدند، ولي تا قبل از روي کار آمدن آل بويه همواره در تقيه بودند و پنهاني به انجام فرايض و معتقدات خويش مي پرداختند.
خليفه ي عباسي که در انتظار افول دولت آل بويه بود و تفوق شيعه را طالب نبود، توانست توسط ترکان سلجوقي و اعاده ي مذهب به شيوه ي حنبلي را در عهد خليفه القادر جامه ي عمل بپوشد. در سال 394 ه ق خليفه از تنفيذ انتصاب شيعه مذهبان به دست بهاء الدوله ي امير آل بويه امتناع کرد، در سال 398 ق نسخه ي منقح قرآن ابن مسعود را محکوم کرد، دستور اعدام شيعه اي را که مسببان نابودي نسخه ي قرآن ابن مسعود را لعن کرده بود، صادر کرد و گام هايي در مخالفت با شيعه اماميه برداشت. بحث درباره ي تعاليم معتزله و شيعه را ممنوع و فقهاي حنفي طرفدار معتزله را مجبور کرد تا در ملأ عام از ادعاهاي خود دست بردارند و « صيمري » مجبور شد بعنوان پيش شرط منصب قضا در بغداد، عقيده ي معتزله را تقبيح کند. خليفه عباسي در سال 419 ق، بيانيه اي صادر کرد که چنانچه کسي به حادث بودن قرآن معتقد باشد، ريختن خونش مباح است. القادر، مذهب حنبلي مخالف شيعه را، « مذهب رسمي » حکومت اعلام کرد (16).
در زمان القادر دو کتاب در حقوق عمومي و احکام سياسي به نام الاحکام السلطانيه توسط ماوردي شافعي و ابن فراء حنبلي که براي حاکميت دوباره ي مذهب تسنن بود، نوشته شد. ابن بطه حنبلي ( م 387 ق ) زير نفوذ تفکرات بربهاري بود. او در اعتقادنامه ي ديني خود به نام « الابانة الصغيره »، همه را به اسلام ناب، يعني اعتقاد حنبلي مي خواند. با آنکه عضدالدوله، موعظه را در بغداد ممنوع کرد، ابن سمعون ( م 387 ق ) حنبلي همچنان به کار خود ادامه داد (17).
وضعيت شيعيان
شيعيان پيش از به قدرت رسيدن آل بويه در شهرهاي بزرگ و محله هاي مخصوص حضور داشتند. در ايران و عراق اغلب شيعيان، جعفري و اثني عشري بودند. اما اسماعيلي و زيدي نيز وجود داشت. شهر قم مهمترين پايگاه شيعه در ايران بود. آنگاه کاشان و سپس کرج ابودلف در نزديکي اراک فعلي ( کره رود )، آوه ميان قم و ساوه، تفرش و فراهان، محله هاي نزديک ساري، و محله اي از ري، قزوين و بخش مهمي از اهواز و نيشابور و همدان، شيعيان حضور داشتند. در عراق عرب نيز، محله ي کرخ در شرق دجله و شهرهاي نجف، کوفه، کربلا، حلّه و بصره از مراکز مهم شيعيان بحساب مي آمده است. شيعيان به سبب اعتقادات خويش هميشه در رنج بوده و همواره مظلوميت را بعنوان اصل براي خود پذيرفته است و رفتار تند و زشت خلفا با امامان راستين آنها، هميشه موجب تسلي آنان بوده است. در نامه ي ابوبکر خوارزمي نويسنده ي اين دوران ( م 383 يا 393 ق )، مي توان به وضعيت شيعيان تا اندازه اي پي برد. او در نامه ي خود به موارد زير اشاره مي کند:« اگر ما در فرايض و سنن پيرو امامان خود هستيم، در رنج و سختي هم بايد پيرو آنان باشيم » و پس از اشاره به شدائدي که به اصحاب اميرالمؤمنين علي (عليه السلام) و بزرگان شيعه از طرف عمال جور وارد شده مي گويد:
« پيشوايي از پيشوايان هدايت و سيدي از سادات خاندان نبوت از دنيا مي رود، کسي جنازه ي او را تشييع نمي کند و قبر او کچکاري نمي شود. اما چون دلقک و مسخره اي و بازيگري از آل عباس بميرد، تمام عدول و قاضيان در تشييع او حاضر مي شوند و قائدان و داعيان براي او مجلس عزا بپا مي دارند. دهريان و سوفسطائيان از شر ايشان در امانند، ليکن آنان هر که را شيعه بدانند، به قتل مي رسانند. هر کس نام پسرش را علي بگذارد، خونش را مي ريزند، شاعر شيعه را زبان مي برند و ديوانش را پاره مي کنند و جعفر متوکل به کسي عطا مي بخشد که به آل ابيطالب دشنام دهد... علويان را از يک وعده خوراک منع مي کند، در حالي که خراج مصر و اهواز و صدقات حرمين شريفين و حجار به مصرف خنياگران مي رسد. من چه بگويم درباره ي قومي که تربت و قبر امام حسين را شخم زدند و در محل آن زراعت کردند و زائران قبرش را به شهرها تبعيد کردند » (18).
در برابر موضع گيري صريح خلفا در برابر شيعه و علي و اولاد وي، حکومت آل بويه اجازه دادند شيعه نيز همانند ساير فرقه ها، اظهار وجود کند، زيرا در ساير زمان ها شيعه حق اظهار وجود نداشته است. آيا اعتقاد اميران آل بويه اين بوده است که شيعيان را بر ساير فِرَق برتري دهند و انان را در همه ي امور حاکم گردانند يا برعکس به دليل اعتقادشان به حقانيت تشيع، به آنها هم اجازه ي عرض اندام دادند. از آنجا که سنّيان، حکومت و خلافت را در حکومت هاي امويان و استمرار آن را در حکومت عباسيان مي دانند، به ناگزير با آنان که اين سلطه را ناحق مي دانند، برخورد کرده اند و طبيعي است تنها شيعيان هستند که مسئله ي ولايت و حکومت را از آنِ علي و اولاد او و ديگران را غاصب مي دانند و طبيعي است که تاوان آن را هم پرداخته اند.
تساهل و تسامح مذهبي
آيا آل بويه در شيوه حکومتي خويش چنان عمل کرده اند که در زمان تصدي حکومتي خويش، بويژه در عصر اقتدار خود - يعني در زمان حکومت سه برادران اوليه و نيز حکومت عضدالدوله - به لحاظ اعتقادي ديگران را سرکوب کنند و مانند حکومتگران ديگر از اختلافات مذهبي به سود خود بهره گيرند؟ شواهد نشان مي دهد که اغلب آنان چنين نبوده اند و در اين خصوص تسامح و تساهل داشته اند (19). به عنوان نمونه فردي ظاهري مذهب قاضي القضاة عضدالدوله بوده است.نکته ديگر اين است که آيا تساهل و تسامحي که در حکومت آل بويه بوده است، مرهون تفکرات شيعي آنهاست يا اينکه مناسبات سياسي آنها به خاطر ادامه ي حکومت خويش آنان را به چنين امري واداشته است.
به عقيده ي پاره اي از سنيان و بويژه اهل حديث و حنبليان، هر فتنه اي که در تاريخ اسلام ظاهر شده، يکي از شيعيان موجد آن بوده است (20). ولي آيا واقعاً چنين بوده است؟ يا شيعه در مقابل اين حوادث موضعي تدافعي داشته است؟
به نظر مي رسد همچنان که تسامح و تعصب با يکديگر ناسازگارند، تسامح و عقلانيت فردي [به معناي جلب منافع عقلايي شخصي] مي تواند با هم جمع شود. به عبارت روشن تر جائي که عقل و خردورزي حکومت مي کند آنچنان آرامش و طمأنينه اي به دارنده آن مي دهد که مي تواند سخت ترين حملات را تحمل کند و با عقلانيت آن را پاسخ دهد. برآشفتن در جائي است که عقلانيت کاربردي ندارد. در هر حال تسامح و تساهل حکومت آل بويه را به رويکرد شيعي اين خاندان نسبت مي دهند (21). به گفته کرمر، تشيع بيش از تسنن نشان داده است که در برابر جريان هاي فکري تاب تحمل دارد. در واقع، بسياري اين تسامح شيعي را نهفته در ذات اسلام مي دانند، زيرا وقتي قرآن با فريادي رسا اظهار مي دارد « فَبَشِّرْ عِبَادِ الَّذِينَ يَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَيَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ » (22) مژده باد آنانکه همه ي سخن ها را مي شنوند و بهترين را انتخاب مي کنند، شعار قرآني ديگري نيز معنا پيدا مي کند که "إِنَّ الدِّينَ عِندَ اللّهِ الْإِسْلاَمُ" (23). همانا دين در نزد خدا فقط اسلام است و دين ديگري پذيرفته نيست و اين حکايت از اعتماد به نفس و سخن گفتن از موضع قدرت دارد، زيرا اين اطمينان از نظر فکري و عقيدتي است که مي تواند به همه ي مذاهب ديگر از جمله يهود و نصاري و مجوس اجازه ي عرض اندام دهد و به آنها بگويد شما آزادانه مي توانيد به دين خود باشيد، اما در امور فتنه نکنيد. به ديگر سخن، روح اسلامي و شيعي، حکايت از پذيرش حق و تبعيت از حقانيت دارد و به اعتقاد شيعه، مرام آنان حمايت از منطق و گفتگو و پيروي از خرد و عقلانيت است و نيازي به خشونت ندارد، برعکس مخالفان آنها چون موضع حقانيت را نمي پذيرند، به خشونت متوسل مي شوند. در عهد آل بويه، « حنابله نسبت به تشيع واکنش شديد داشتند. وعاظ حنبلي مردم را به توبه و پيمودن راه پاک اجداد پرهيزکارشان! دعوت مي کردند. حملات آنها به شيعيان سرچشمه ي اصلي ناآرامي در شهر بغداد بود و سرانجام با تلقين حنابله، مذهب اهل سنت به حاکميت بازگشت و به ميان پرده ي تشيع پايان داده شد » (24).
اهل سنت و پيروان آن که با آمدن آل بويه که از مذهب شيعه حمايت مي کردند، بشدت ناراحت بودند، درصدد بازگشت به دوران سيطره ي کامل اهل تسنن برآمدند. به عنوان مثال ابن نقيب ( م 415 ق ) از علماي اهل تسنن وقتي خبر مرگ شيخ مفيد به او مي رسد، آنچنان خوشحال مي شود که سجده ي شکر بجا مي آورد و اظهار مي دارد که از اين پس هر وقت مرگ وي فرارسد، او را باکي نيست (25). شيخ مفيد که به ابن معلم معروف است و منطق رساي او، همه را به شگفتي واداشته بود از متکلمان معروف شيعي است و ظاهراً مخالفان از جمله ابن نقيب خود را در برابر منطق وي عاجز مي بينند.
معزالدوله که در کانون کشمکش هاي مذهبي، يعني در عراق بود و به احتمال در آخر عمر به شيعه ي اثني عشري گرويد. او در حالي که از خاندان علي (عليه السلام) جانبداري مي کرد، سياست آشتي مذهبي ميان شيعيان و سنيان را در پيش گرفت. نخستين ناآرامي مذهبي را سنّيان در سال 338 ق با غارت محله ي کرخ آغاز کردند، اين مسئله در غيبت معزالدوله از بغداد روي داد. سال هاي بعد نيز آشوب هاي ديگري به وجود آمد و مهلبي وزير او در سال 350 ق با قاطعيت با مسئله برخورد کرد و نظاميان را براي اشغال مراکز آشوب گسيل داشت و حتي برخي از بزرگان هاشمي را به خوزستان و عمان تبعيد کرد. مهلبي وزير با مظاهر تصوف و تشيع غالي نيز با قاطعيت رفتار نمود.
درگيري هاي مذهبي، بيشتر به ناحيه ي عراق، کانون خلافت برمي گردد. در زمان عزالدوله بختيار فرزند معزالدوله نيز خصومت هاي مذهبي وجود داشت، بويژه اينکه سردار ترک، سبکتکين طرفدار اهل سنت بود و از آنان عليه شيعيان حمايت مي کرد. در زمان عضدالدوله بغداد کمتر دچار آشوب بود، زيرا وي با آنکه ظاهراً اعتقاد امامي داشت، ولي قاطعانه عمل مي کرد. او حتي مانع وعظ و خطابه ي واعظان از هر دو گروه شد. او کوشش هايي براي آشتي دو فرقه صورت داد، ولي نتيجه نبخشيد. در فارس مرکز حکومت مقتدرانه ي او اکثريت جمعيت سني بودند و به قول « هربرت بوسه » همين اکثريت سني بود که وي را ناچار کرد تا ابوبکر باقلاني متکلم سني و اشعري مذهب را براي تعليم پسرش به شيراز دعوت کند (26).
آل بويه با آنکه شيعي يا طرفداران شيعه بودند و تعمير قبور ائمه و برگزاري مراسم سوگواري سالار شهيدان و نيز بزرگداشت عيد غدير از کارهاي آنان است، اما شايد به اين دليل که بر جمعيت کثيري از اهل سنت حکومت مي کردند، از تعصب اجتناب مي نمودند. علاقه ي آنان به برقراري رفتاري مسالمت آميز بين فرقه هاي ديني بود. تمکين و احترام آنان به خلفا و پذيرش خلعت و منصب و لوا از آنان حکايت از اين امر دارد.برخلاف سنت قبل و نيز بعد از آنان در حکومت هاي سني سلجوقي، غزنوي و عثماني، مهم ترين امتيازي که دولت آل بويه براي شيعيان داشته است، اجازه تظاهر علني به عقايدشان بدون نياز به تقيه بوده است. در اين دوره تشيع امامي، بي آنکه مذهب رسمي حکومتي شود، اجازه يافت به انجام مراسم مذهبي و ابراز عقايد خويش بپردازد و علماي شيعه به نشر فرهنگ شيعي مبادرت کنند (27).
مکتب هاي کلامي
با آنکه مکتب کلامي معتزله در دوران آل بويه غلبه داشت، اما باقلاني اشعري مذهب از اعتقادات خويش ماهرانه دفاع مي کرد. اشعري ها همواره سني بودند، در حالي که معتزلي ها به دو فرقه ي سني و شيعه تقسيم مي شدند. در بغداد سه مکتب معتزلي وجود داشت. مکتب قديم بغداد که مؤسس آن ابوالحسين خياط بود؛ بهشميه که ابوهاشم جبايي بنيانگذار آن بود و سوم اخشيديه که پيشواي مؤسس آن احمد بن علي بن اخشيد بود. اين سه گروه با يکديگر مناظره هاي تند و نيشدار داشتند و گاه يکديگر را به کفر و الحاد متهم مي کردند. ابوهاشم جبايي ( م 320 ق ) مکتب پدر را از بصره به بغداد منتقل کرد. او درباره ي صفات الهي مطالب بخصوصي دارد، به گونه اي که ساير مکاتب معتزلي او را تکفير مي کردند. بهشميه هم خواهان بسياري داشتند، از جمله ابوعبدالله بصري ( م 369 ق ) است که از جمله مريدان او قاضي عبدالجبار معروف بود. صاحب بن عبادِ وزير از طرفداران او بود، وي عبدالجبار را به ري دعوت کرد و مکتب بصره و بغداد شعبه اي هم در ري به دست آورد. اين مکتب روابط نزديکي با زيديه داشتند و بسياري از زيديه از جمله ابوعبدالله داعي نزد ابوعبدالله بصري تلّمذ کردند. در اواخر قرن چهارم روابط عبدالجبار با امامان زيدي شدت گرفت و نفوذ معتزله در تشيع زيدي به اوج خود رسيد. اخشيديه دشمنان سرسخت بهشميه بودند و علي بن عيسي رماني از مدافعان برجسته ي اين گرايش و رقيب ابوعبدالله بصري بود و کتابي در رد جبايي نوشت. معزالدوله، امير آل بويه کوشيد تا بين اين دو گروه، يعني اخشيديه با رويکردي سني و بهشميه، آشتي دهد، ولي توفيق نيافت. در عين حال به اعتقاد کرمز تشيع زيدي بيش از تشيع امامي با معتزله الفت داشت، اما شماري از معتزله در قرن سوم جذب اماميه شدند و در مسائلي چون صفات و عدل الهي و اختيار مشترکاتي پيدا کردند. همچنين، محدثان امامي قم در مخالفت با تمايلات معتزلي خاندان نوبختي از خود واکنش نشان دادند (28).اقليت هاي ديني
اقليت هاي ديني غير مسلمان نيز در حکومت آل بويه از شأن و منزلتي برخوردار بودند. مسيحيان در بيمارستان ها و نيز مدارس فلسفي و علوم ترجمه، رياضيات و نجوم بدون آنکه مجبور باشند تقيه کنند، به کار مشغول بودند. عضدالدوله، وزيري مسيحي و کاتبي رياضيدان به نام نصر بن هارون داشت. مسيحيان در چندين محله ي بغداد متمرکز بودند. کليساها و صومعه ها برقرار بود. آنها عهده دار مکتب فکري يوناني بودند و به کار ترجمه و طبابت اشتغال داشتند. علاوه بر يهوديان و مسيحيان، صابئين نيز از احترام برخوردار بودند.همان طور که گفته شد، با آنکه در حکومت آل بويه، مذاهب ديگر آزاد بودند و اهل تسنن، همچنان به فعاليت خود ادامه مي داد، ولي اظهار اخلاص اميران بويه به علي و آل او و دستور برگزاري مراسم سوگواري امام سوم و اعياد ديگر و شرکت آنان در اين گونه مجالس، موجب تحريک اهل تسنن و بويژه خلفاي عباسي مي شد و آنان وقتي از نظر بحث و مناظره نمي توانستند پاسخگو باشند، سعي در اذيت و آزار و شکنجه و ايجاد رعب و وحشت براي شيعيان و زائران امام حسين مي کردند و حتي به تحريک آنان عوام مردم مراسمي را شبيه عاشورا براي ابن زبير و در برابر حادثه ي غدير مراسمي براي ورود پيامبر و ابوبکر به غار ثور ساختند (29).
نتيجه گيري
در قرن چهارم اختلاف ميان شيعه و سني بشدت برقرار بود، اما بعيد است که آل بويه راضي به اين اختلاف بودند. آنان اگرچه اعتقاد شيعي داشتند، ولي براي گذران حکومت خويش، آرامش را بيشتر طلب مي کردند و بر همين اساس بود که خليفه ي عباسي را که در بعضي موارد براي او رمقي نمانده بود، به ظاهر حفظ مي کردند.گهگاه سنّيان براي آنکه معلوم کنند چه کسي سني و چه کسي شيعه است، به تفتيش عقايد مي پرداختند. گاه مي پرسيدند: « دايي تو کيست، اگر مي گفت معاويه است، رهايش مي ساختند و اگر ساکت مي ماند، او را غارت مي کردند » و نيز فضلي و مرعوشي دو عنواني بود که بوسيله ي آن شيعه از غير آن شناخته مي شد. طرفداران فضلي، اهل سنت بودند. اين گونه تفتيش از جانب شيعيان شنيده نشده است. اهل تسنن به پشتوانه ي دستگاه خلافت که آل بويه نيز به آن تمکين کردند، همواره درصدد حذف و طرد شيعيان بودند. سلاطين آل بويه، به هيچ وجه از اعمال مراسم مذهبي اهل تسنن جلوگيري نمي کردند و حتي در بعضي موارد آنها را ياري مي کردند. در درگيري هاي ميان شيعه و سني، مداخله ي جانبدارانه نداشتند، حتي قصه خوانان و مناقب گويان را که موجد اختلاف مي شدند منع مي کردند، با اين حال روشن است که شيعه با آمدن آل بويه قدرتي يافت و زمينه ي گسترش افکار و علني نمودن عقايدش فراهم شد. اگرچه با آمدن سلجوقيان دوباره گرفتاري ها آغاز گشت.
پينوشتها:
1. علي اصغر فقيهي، آل بويه و اوضاع زمان ايشان، گيلان، 1357، ص 441.
2. رشاد بن عباس معتوق. الحياة العلميه في العراق خلال العصر البويهي مکة المکرمه جامعه ام القري، 1418، ق. ص 5.
3. علي اصغر فقيهي، همان، ص 438.
4. علي اصغر فقيهي همان، ص 441 به نقل از صورة الارض 230.
5. زکريا بن محمد قزويني آثار البلاد و اخبار العباد به تصحيح و تکميل ميرهاشم محدث. تهران، اميرکبير. 1373. ص 378.
6. حسين بن يوسف حلّي، مناهج اليقين في اصول الدين تحقيق محمدرضا انصاري قمي قم، 1374. صص 24-25.
7. علي اصغر فقيهي همان، ص 442. به نقل از تاريخ سيستان ص 275-276.
8. محمد جواد مشکور، فرهنگ فرق اسلامي. با مقدمه توضيحات کاظم مدير شانه چي. مشهور بنياد پژوهشهاي اسلامي، 1372. ص 257.
9. جوئل ل کرمر، احياي فرهنگي در عهد آل بويه... ترجمه محمد سعيد حنابي کاشاني. تهران، مرکز نشر دانشگاهي، 1375. ص 105.
10. همان، ص 105.
11. محمدجواد مشکور، همان، ص 99.
12. ياقوت بن عبداله ياقوت حموي ارشاد اريب في معرفة الاريب معروف به معجم الادبا 1982. 7 جلد 6 / 426.
13. علي اصغر فقيهي، همان، ص 448.
14. جوئل ل کرمر، همان، صص 103-104.
15. همان، ص 104.
16. همان، ص 106
17. همان، ص 107
18. علي اصغر فقيهي، صص 453-454
19. عبدالحسين زرين کوب. تاريخ مردم ايران از پايان ساسانيان تا پايان آل بويه تهران، اميرکبير، 1380، ص 478.
20. رشاد بن عباس معتوق، ص 187.
21. جوئل ل کرمر، همان، ص 64.
22. قرآن، زمر، 18.
23. قرآن، آل عمران، 19
24. جوئل ل کرمر، همان، صص 64-66
25. رشاد بن عباس معتوق، ص 174، ابن کثير البداية و النهاية 12 / 18.
26. جوئل ل کرمر، همان، صص 81-82
27. همان، ص 82
28. همان صص 118-119
29. علي اصغر فقيهي، همان، ص 670.
فدايي عراقي، غلامرضا؛ (بهار 1383)، حيات علمي در عهد آل بويه، تهران: مؤسسه ي انتشارات و چاپ دانشگاه تهران، چاپ اول