نويسنده: محسن فرسايي
رايزني با دولت عثماني
صهيونيست ها در ادامه ي فعاليت هاي فرهنگي- اقتصادي خود در قرن نوزدهم ميلادي و اعمال فشارهاي لازم از اين راه ها، به اقدامات و رفتارهاي سياسي نيز توجه ويژه نشان داده و به منظور بهره برداري از شرايط نظام بين الملل، ضمن پي گيري راهكارهاي مختلف ديپلماتيك، به عرصه ي مذاكره ي مستقيم و چانه زني دو جانبه با شخص سلطان وارد شدند. به اين ترتيب آنها فعاليت هايي را از دهه ي آخر قرن نوزدهم ميلادي آغاز كردند.قبلاً گفته شد كه يكي از اولويت هاي سياست خارجي سلطان عبدالحميد، پاي بندي به پان اسلاميسم در جهت حفظ امپراتوري خويش بود و البته مصلحان و روشنفكران مسلمان و عرب در اين زمينه نقش بارزي داشتند.
سلطان عبدالحميد با علم به اينكه موضوع « فلسطين » قبل از آنكه يك مسئله ي عربي باشد، يك آرمان اسلامي است، به منظور حفظ كيان و اتحاد اسلامي- عثماني، با هرگونه تعرّض و تصرّفي در فلسطين به شدت مقابله مي كرد.
قابل مذاكره نبودن موضوع فلسطين در سياست هاي راهبردي عبدالحميد، باعث سازماندهي موج تبليغات رواني بسيار مخربي عليه وي به عنوان سركوب گر اقليّت ها، مستبد، ديكتاتور سرخ و . . . گرديد. اما مقاومت ستودني عبدالحميد در مقابل فشارهاي بين المللي و عناصر و عوامل صهيونيست ها، ماسون ها و ناسيوناليست هاي سكولار و مسيحي، در تاريخ جاودان و ماندني است.
با دستور سلطان، هر يهودي به محض ورود به « فلسطين » بايد ضمن تحويل مدارك هويتي، يك گذرنامه ي قرمز رنگ با اعتبار سه ماهه دريافت مي نمود و پس از انقضاي اين مدت، خاك فلسطين را ترك مي كرد. همچنين در فرمان ديگري، ورود مهاجران يهودي از كشورهاي « روسيه » ، « بلغارستان » ، « روماني » را ( كه غالباً با كشتي انجام مي شد ) ، از طريق دريايي ممنوع نمود.
سلطان در پيام ديگري به همه ي نمايندگي هاي خارجي مقيم عثماني، اسكان يهوديان را در فلسطين ممنوع اعلام كرد و در پاسخي مثبت به اعتراض 1270/2/4ه. ش ( 24 ژوئن 1891م ) علما و روشنفكران مسلمان كه خواستار ممنوعيت فروش زمين به يهوديان بودند، در يك اعلام رسمي دستور ممنوعيت فروش زمين به يهوديان را صادر كرد.
از سوي ديگر، براي اولين بار انجمن عشّاق صهيون به منظور متقاعد ساختن عبدالحميد، در بازگشت يهوديان به فلسطين، در سال 1893م. نامه اي را خطاب به سلطان تنظيم نموده و از طريق ساموئل مونتاگ (1) صهيونيست، عضو پارلمان « انگليس » و سپس از طريق لُرد رزبري (2) به دربار سلطان ارسال نمود كه تأثيري در عزم راسخ عبدالحميد نداشت.
سازش ناپذيري سياست عثماني و هوشياري نسبي امنيّتي، باعث رويكرد تئودور هرتزل به مذاكره ي مستقيم و تطميع سلطان شد. او به همين منظور يك سال قبل از برپايي كنگره ي بال در 1275/2/29ه. ش ( 18 ژوئن 1896م ) شخصاً وارد « اسلامبول » شد و به رايزني هاي سياسي با مقامات بلندپايه پرداخت. هرتزل در اين سفر موفق به ملاقات حضوري نشد، ولي توانست پيام تطميع گونه ي خود را به سلطان برساند. پاسخ سلطان عبدالحميد دوم چنين بود:
" من نمي توانم حتي يك وجب از خاك كشور را بفروشم؛ زيرا كشور مال من نيست، بلكه تعلق به ملت دارد. ملت من با ريختن خون خود، اين امپراتوري را به دست آورده است و قبل از اينكه اجازه دهيم كسي آن را به زور از ما بگيرد با خونمان آن را سيراب خواهيم كرد. دو گردان از سپاه ما در سوريه و فلسطين جنگيدند و افراد ما يكي بعد از ديگري در « بلفنه » كشته شدند؛ زيرا هيچ يك از آنها هم حاضر به تسليم نشد و ترجيح دادند كه در ميدان جنگ كشته شوند. امپراتوري تركيه به من تعلق ندارد، بلكه مال ملت ترك است. من اصلاً توانايي آن را ندارم كه حتي جزيي از آن را به كسي ببخشم. يهود ميلياردها ثروت خود را حفظ كند و اگر كشور ما بي صاحب شد و هر تكه اش به دست كسي افتاد، يهود هم بدون معاوضه بر فلسطين دست خواهد يافت كه اين مسئله، بدون ترديد مگر به قيمت جان ما تمام شود و تحت هيچ شرايطي و به هر منظوري قبول نخواهيم كرد، كه ما را تكه تكه كنند. (3) "
هرتزل پس از شكست در سفر اول خود، طيّ سال 1898م. يعني يك سال بعد از كنگره ي بال در « آلمان » با سفير حكومت عثماني به نام احمد توفيق ديدار كرد و مجدداً به طرح موضوع پرداخت و از او خواست تا ضمن رايزني و ارسال موضوع به عبدالحميد در « ييلديز » ( كاخ چراغان ) اعطاي وام هنگفت صهيونيست ها را كه شامل تمام بدهي هاي عثماني است، در نظر بگيرد.
احمد توفيق در اين جلسه امكان استقرار يهوديان در جاهاي ديگري غير از « فلسطين » را به شرط عدم خودمختاري، امكان پذير دانست، اما در اين باره هيچ گونه توافقي حاصل نشد.
هرتزل قبل از برپايي سومين كنگره ي صهيونيستي طيّ نامه اي به عبدالحميد دوم در سال 1278ه. ش ( 1899م ) به عجز و لابه و چاپلوسي پرداخت و به قصد تحميق عبدالحميد عنوان نمود:
" صهيونيست هايي كه در « كنگره ي بال » بودند، بر اين عقيده اند كه نخستين وظيفه ي آنها اين است كه تعهد صادقانه ي خويش و تقدير از عنايت اعليحضرت را در خصوص شهروندان يهودي به آستان همايوني ابراز نمايند. صهيونيست ها مايلند برادران درمانده ي خويش را در كشورهاي مختلف اروپايي دريابند و در اقتدار امپراتوري عثماني و شكوفايي آن سهيم باشند. آنها خالصانه در اين آرزو به سر مي برند كه اين تمايلات صادقانه ي آنها از تقدير و تشويق و ترغيب حكيمانه ي خليفه ي بزرگ بي نصيب نگردد. (4) "
در پاسخ به اين نامه، سلطان عبدالحميد هيچ واكنشي نشان نداد و جوابيّه اي ارسال نكرد. هرتزل در سومين سفر خود كه در 1901م. به عثماني انجام داد، با استفاده از نفوذ و اعتبار جاسوس رخنه اي صهيونيسم يعني آرمينوس وامبري (5) در دربار سلطان عبدالحميد صرفاً به عنوان يك خبرنگار و روزنامه نگار، موفق به ملاقات با عبدالحميد شد. در اين ديدار كه موسي ليوي (6) ، خاخام اعظم عثماني او را همراهي مي كرد، پس از ثناگويي زياد و ستايش از مهرباني هاي عبدالحميد در قبال يهوديان، وعده ي پرداخت ديون عثماني و پرداخت وام 150 ميليون ليره ي طلا و ممانعت از خبرپراكني و جنگ رواني، روزنامه ي « تركيه ي جوان » عليه امپراتوري عثماني را به سلطان داد و در قبال آن خواستار سرزميني در « فلسطين » جهت اسكان يهوديان شد.
عبدالحميد پس از اين جلسه، بسيار براشفت، زيرا انتظار شنيدن چنين حرف هايي را نداشت و به تحسين پاشا صدراعظم عثماني دستور ارسال پاسخ به هيئت صهيونيستي را چنين صادر كرد:
" تحسين، به اين يهوديان وقيح بگو:
1- بدهكار بودن براي كشور ننگ نيست؛ زيرا كشورهاي ديگر از جمله « فرانسه » بدهي دارند و اين امر مستوجب سرزنش نيست؛
2- « بيت المقدس » شريف را اولين بار سرور ما « عمر بن خطاب » براي اسلام فتح كرد و من حاضر نيستم داغ ننگ فروختن آن را به يهوديان و خيانت به امانتي كه مسلمانان براي حفاظت از ان به من داده اند، در تاريخ بر پيشاني داشته باشم؛
3- بهتر است يهوديان پول هايشان را براي خودشان نگه دارند. دولت عليّيه ي عثماني ممكن نيست در دژهايي كه با پول دشمنان اسلام ساخته مي شود، از خودش محافظت كند؛
4- در پايان به آنان دستور بده كه از قلمرو عثماني خارج شوند و از اين پس به هيچ وجه سعي نكنند با من ملاقات كرده و به اينجا وارد شوند. (7) "
پس از آنكه هرتزل بدون نتيجه از عثماني خارج شد، سال بعد ( 1902م ) در سفر چهارم خود به « اسلامبول » ، موفق به ديدار عبدالحميد دوم نشد، ولي با اعضاي دربار توانست ملاقات كند. هرتزل در خاطرات خود درباره ي اين ملاقات ها مي نويسد:
" امروز با « جاويد بيگ » و فرزند صدراعظم، « خليل رفعت پاشا » ملاقات كردم. امور را با او هماهنگ كرديم ( !!! ) جاويد بيگ آماده ي دريافت طرح ها و همياري در آن است. اما تنها اعتراض او به مورد سرنوشت اماكن مقدس مربوط مي شود، بنابراين « قدس » بايد تحت اداره ي تركيه باقي بماند و من وعده ي آن را به او دادم. همچنين قول دادم كه اگر دولت يهودي تأسيس شود، قدس خارج از مرزهاي آن باقي بماند. اماكن مقدسه مخصوص همه ي جهانيان است. (8) "
جريان صهيونيسم سياسي به رهبري تئودور هرتزل با قرار گرفتن در روندهاي توطئه، ضمن استفاده از مهره هاي نفوذي خود در ميان رجال نزديك به سلطان، سياست ترغيب و تطميع را پيگيري كرد. در اين زمينه، هرتزل در خاطراتش چنين اعتراف مي كند:
" به مدحت بيگ منشي سلطان در مورد مجوّز انتشار روزنامه ي « دي ولت » نامه اي نوشتم و اشاره كردم، اينك ما از طريق روزنامه و انتشار آنچه ممكن است به نيكو ساختن چهره ي حكومت او در جهان كمك كند، عمل خواهيم كرد و اين گامي است در جهت تجمع محافل مطبوعاتي يهوديان براي خدمت به خلافت عثماني؛ به ويژه اگر حضرت ايشان ما را تشويق كند و موقعيت لازم را براي اسكان يهوديان در فلسطين ايجاد نمايد.
ما تمام قدرت و توان خود را در خدمت به اقتصاد عثماني به كار خواهيم گرفت؛ زيرا دشمنان ما دشمنان سلطان نيز هستند. . . مهاجران يهودي در « فلسطين » ، رعاياي مخلص حضرت سلطان خواهند شد، به شرط اينكه حقّ مطلق « حمايت خود به دست خود » را در اختيار داشته باشند و بتوانند بدون هيچ قيد و بندي زمين خريداري كنند.
به شما اطمينان مي دهم كه در آنجا مسئله ي غصب كردن زمين اتفاق نخواهد افتاد. لازم است حضرت سلطان مستحضر باشند كه فعاليت هاي اقتصادي و جايگاه مهمّ يهوديان از نظر مالي و تجاري مسئله ي بسيار مشهوري است. آنها رودخانه اي از طلا و پيشرفت و طراوت هستند و براي خدمت به تركيه آماده اند. (9) "
به رغم تلاش ها و رايزني هاي مستقيم، هيچ نتيجه ي مطلوبي عايد هرتزل و جريان همسو با او نشد.
شكست مفتضحانه ي ديپلماسي مستقيم صهيونيسم در برابر حكومت عثماني، اتخاذ راه هاي غيرمستقيم سياسي ديگري از جمله توسل به كشورهاي قدرتمند خارجي را پيش روي صهيونيسم باز كرد.
با توجه به اينكه در تمام اين مراحل كشور « انگلستان » به عنوان حامي اصلي صهيونيسم در كليه ي اقدامات سياسي و رايزني هاي ديپلماتيك، شديدترين فشارها را به اركان سياسي عثماني وارد مي ساخت. رفتار و تعامل اين كشور با جريان صهيونيسم را به طور خاص مورد بررسي قرار مي دهيم.
پينوشتها:
1. Samuel Montagu.
2. Lord Rosebery.
3. حسان حلاق، « نقش يهود و قدرت هاي بين المللي در خلع سلطان عبدالحميد از سلطنت » ، ص 6.
4. همان منبع، ص 11.
5. Arminus Vamberi.
6. Moshe levy.
7. احمدي حميد؛ « ريشه هاي بحران در خاورميانه » ، صص 30-31.
8. محمدحسنين هيكل؛ « گفت و گوهاي سري ميان اعراب و اسرائيل » عبدالصاحب سعيدي، انتشارات همشهري، تهران، چاپ اول، 1378، ص 64.
9. همان منبع، ص 65.
فرسايي، محسن؛ ( 1388 ) ، براندازي صهيونيستي در امپراتوري عثماني، تهران: انتشارات هلال، چاپ اول