4- تضعيف حاكميّت عثماني
از مخرّب ترين اقدامات صهيونيسم جهاني، در روند براندازي عثماني، ايجاد رخنه در اركان تصميم گيري آن امپراتوري بود.چنان كه عوامل و عناصر نفوذي در لايه هاي حكومتي، ضمن آنكه مانع از اجراي اقدامات اصلاح گرايانه مي شدند، در تخريب اقتدار عثماني، گاهي به صورت فردي و گاهي نيز هدايت شده و سازمان يافته، عمل مي نمودند. در تأييد اين موضوع، مصطفي كامل نويسنده ي مسلمان، در كتاب « مسئله ي شرقي » عنوان مي كند:
" درون دولت عثماني، بسياري از زنان و مردان بيگانه نفوذ كردند و براي خود اسامي اسلامي برگزيدند و براي رسيدن به مقام هاي عالي كوشيدند، حتي برخي از آنها به پست هاي مهمي رسيده و از نزديك ترين عناصر نفوذي در دوره ي پيشين، در كليه ي بخش هاي دولت عليّيه، حتي در ارتش شدند. اينان از قدرت و نفوذ زيادي برخوردار بودند، در ميان وزراي دولت عليّيه كساني پيدا مي شدند كه براي منافع روسيه تلاش مي كردند و مدّعي بودند كه سياست آنها روسي است و بعضي ديگر در جهت منافع انگليس مي كوشيدند و مدعي بودند كه سياست آنان انگليسي است، اما در ميان آنها كسي كه سياستش عثماني باشد، يافت نمي شد. (1) "
از سوي ديگر به دليل آنكه محور حاكميّت در امپراتوري عثماني، سلطنت بود و خلافت در مرحله ي بعد به عنوان يك مقام اعتباري، جايگاهي معنوي در ميان مسلمانان داشت، بنابراين، تمام اقدامات مزبور جهت حذف نهاد سلطنت صورت مي گرفت و سپس با محقق شدن اين موضوع، اقدامات تكميلي جهت حذف جايگاه خليفه انجام شد.
در اين بخش به صورت كاملاً اختصاري به شرايط و بعضي اسباب و علل تضعيف حاكميت، قبل از انحلال سلطنت و بعد از آن مي پردازيم.
4-1- قبل از سلطنت مشروطه:
تا قبل از ظهور اسلام، خصومتي مذهبي و ديرينه ميان مسيحيت و يهود در تمام آسيا و اروپا وجود داشت، اما بعد از اسلام، سرزمين هاي تحت حاكميت مسلمانان به مأمني براي يهوديان تبديل شد.تأمين امنيت يهوديان « بين النهرين » در زمان خلافت حضرت اميرمؤمنان علي (عليه السلام) و احترام به حقوق و امتيازات اجتماعي آنان و فعاليت آزاد تشكيلات رأس الجالوت به رياست بوستناي (2) و تشكيلات گائونيم (3) ( مركز فعاليت خاخام هاي يهودي ) به رياست ماژ اسحاق در نيم قرن اول هجري گواهي بر اين ادّعاست. اگر مسيحيان صليبي در سال 478ه. ش ( 1099م ) طيّ تهاجمي وحشيانه، يهوديان را در « بيت المقدس » قتل عام كردند؛ صلاح الدين ايوبي، امير لشگر اسلام در سال 566ه. ش ( 1187م ) بعد از فتح مجدد بيت المقدس به يهوديان اجازه ي برگشت و اقامت داد.
به علت اقتدار مسلمانان در سرزمين هاي اسلامي و تأكيد بر ايجاد امنيت اجتماعي، يهوديان در همه ي بلاد اسلامي بدون نياز به مهاجرت و جابه جايي، يكجانشيني و ادغام در جوامع اسلامي را به عنوان يك شهروند، پيشه ي خود ساختند.
در بخش هاي قبل گفته شد، كه با فتح « قسطنطنيه » در سال 832ه. ش ( 1453م ) توسط سلطان محمد دوم ( فاتح ) بعد از جنگ، شهر از سكنه خالي بود. بنابراين براي بازگرداندن روال عادّي به جامعه، سلطان به همه ي مسيحيان و يهوديان اجازه ي بازگشت و اقامت دائم داد.
پيدايش چنين پناهگاهي براي يهوديان اروپا، به ويژه هنگامي كه بزرگ ترين مصائب در اروپاي غربي تهديدشان مي كرد، بسيار نافع بود. محمد دوم، يكي از مردان فاضل و كاردان يهود را به نام موسي كاپسالي (4) در رأس يهوديان و مورد اعزاز و اكرام خويش قرار داد. موسي كاپسالي ضمناً گردآوري ماليات اجتماعات يهود را نيز به عهده داشت. آرامش يهوديان، بسياري از برادران آسيب ديده ي آنان در نقاط مركزي اروپا را هم به سوي « تركيه » جلب كرد. (5)
اين نكته قابل تأمل است كه، 40 سال بعد از استقرار يهوديان در عثماني، حاكميت مسلمانان در « اسپانيا » ( سال 1492م ) به پايان رسيد. چنان كه با تسلط صليبيون و پادشاهان كاتوليك و آغاز انكيزسيون ( تفتيش عقايد ) بسياري از يهوديان ناچار به مهاجرت شدند.
اگرچه تعدادي از آنان به سمت بنادر تجاري اروپا و قاره ي تازه كشف شده ي « آمريكا » رفتند، اما بسياري از آنان باز هم به سرزمين هاي اسلامي پناه آوردند.
علاوه بر ويل دورانت كه اين مقاطع تاريخي را در كتاب معروف خود « تاريخ تمدن » ( جلد6 ) به طور مفصل تشريح كرده است، بسياري از نويسندگان و پژوهش گران يهودي نيز بر اين موضوع اذعان دارند.
هنگامي كه در سال 5252 عبري ( 1492م ) يهوديان از اسپانيا تبعيد شدند، هيچ كشوري را براي مهاجرت مناسب نمي ديدند. در اين ميان يكي از كشورهاي بزرگي كه از بلاي تفتيش عقايد مصون مانده بود، امپراتوري عثماني بود. محيط ميهمان نواز و آرام امپراتوري عثماني موجب شد تا يهوديان اسپانيا و « پرتغال » ، كه پس از تحمل رنج و آزار بسياري از زادگاه خود رانده شده بودند به سوي تركيه ي ( امروزي ) جذب شده و در شهرهاي مختلف قلمرو عثماني ساكن شوند. (6)
دين باوران منصف يهودي بر اين عقيده اجماع دارند كه، حاكميّت عثماني در طيّ قرن 16ميلادي به بعد، مأمني مطمئن براي يهوديان، جهت مهاجرت، اقامت و حتي دخالت در سياست بوده است. يادآوري اين موضوع در قضاوت منصفانه ي آنان چنين است:
" سلطان با يزيد دوم از اولين كساني بود كه كشورش را براي يهوديان سرزمين امن اعلام كرد. او در قرن پانزدهم كشتي اي موسوم به كشتي رحمت را براي جلب و نجات يهوديان از دادگاه هاي تفتيش عقايد به سواحل اسپانيا فرستاد، به همين دليل منابع تاريخي يهودي به كربات از فضاي تساهل گونه و چند نژادي دوران عثماني سخن به ميان آورده اند. در آن دوران، يهوديان تركيه طبقه اي جدا، اما نخبه را ايجاد كرده و عمدتاً به كارهاي ديپلماتيك و تجاري اشتغال داشتند. امري كه باعث شد، سلاطين عثماني نتوانند بهت و حيرت خود را از دستاوردهاي بزرگ اين اقليّت كوچك پنهان كنند. بسياري از پزشكان حاذق دربار عثماني، يهودي بودند. حتي نزديك بود يكي از پاشاهاي يهودي حكمران قبرس شود. بسياري از زنان يهودي به حرم سراهاي سلاطين عثماني راه يافتند و داستان هاي فراواني از نفوذ و نقش مؤثر آنها در حرم سرا و دربار عثماني برجاي مانده است؛ زيرا سلاطين عثماني تعلق خاطر بسياري به آنان داشته و كودكان اين زنان يهودي نيز جزو ورّاث شاه محسوب مي شدند. اين دوره بيش از ساير دوران ها، شاهد شكوفايي يهوديان بود و قسطنطنيه به مقرّ خاخام ها و علماي دين يهود و نيز مركز نشر كتب عبري تبديل شد. (7) "
در اين فرآيند، يهوديان موفق به نفوذ مقدماتي در حاكميت عثماني شدند. آشنايي يهوديان با بعضي علوم و فنون مثل صنعت چاپ، ريخته گري، كشتي سازي، بازرگاني و پزشكي، نقطه ي عزيمت آنان در سياست و مسائل نظامي، فرهنگي محسوب مي شود.
يهوديان با جلب نظر مساعد بايزيد دوم، ضمن تشكيل جامعه ي مستقلّ يهوديان به عنوان مشاور يا پزشك مخصوص سلطان به دربار راه مي يافتند. فردي به نام يوسف هامون، 25 سال به عنوان پزشك مخصوص، در كنار بايزيد دوم و سپس سليم اول و سليمان به طبابت مشغول بود. او يك يهودي اسپانيولي بود كه همراه سلطان در سفر به « ايران » ملازم سليمان قانوني بود.
سلطان سليم از 1512م. كه به حكومت رسيد، همان رويّه ي پدر را در برخورد رئوفانه با يهوديان ادامه داد. حتي در سايه ي لطف سلطان به آنان يك يهودي به نام آبراهام كاسترو (8) به عنوان وزير امور مالي « مصر » منصوب شده بود. اما تعدادي از آنان با بهانه ي اينكه مي خواهند در « طور سينا » ، سرزميني كه خداوند با موسي (عليه السلام) سخن گفت، اقامت نمايند، تجمعي يهودي در اين سرزمين تشكيل دادند كه مركزي براي اقدامات رازگونه، تحت حمايت آبراهام كاسترو بود.
سوءاستفاده از رفتار محبت آميز سلطان، باعث صدور فرماني عليه اجتماع يهوديان ياد شده و ممانعت از مهاجرت آنان به « سينا » شد.
به علت دامنه ي فعاليت يهوديان براي حضور در اين سرزمين، حكم سلطان سليم اول در زمان پسرش سليمان و نوه اش سليم دوم، مورد تأكيد و تمديد قرار گرفت. ولي متأسفانه، به دليل عدم لياقت و شعور سياسي در زمان حاكميت سلطان مراد سوم ( 1574تا 1596م ) ، يهوديان مجدداً وارد « سرزمين سينا » شدند؛ زيرا در زمان مراد سوم، يهوديان در تشكيلات امپراتوري عثماني رخنه ي عميقي پيدا كرده بودند. مثلاً سليمان بن يائيش (9) ، به عنوان مشاور مالي سلطان، موسي بن ونيزت (10) ، پزشك دربار و نسيم، رئيس ضراب خانه ي عثماني، داراي نفوذ سياسي فراواني بودند.
البته اين شرايط تخريبي در حكومت عثماني، نتيجه ي فعاليت ها و اقدامات يك يهودي تغيير مذهب داده ( مارانو ) به نام يوسف ناسي ( 1524-1579م ) بود، كه از زمان سليمان قانوني، به عنوان مشاور مالي به دربار سلطان رخنه كرده بود. او به صعود سليم، ياري رسانيد و به اين سبب در زمره ي دوستان صميمي سلطان سليم دوم ( 1566 تا 1574م ) جاي گرفت. پيوند يوسف ناسي با سليم، قدرتي فراوان در چنگ او قرار داد. دايرة المعارف يهود مي نويسد:
" يوسف ناسي به دليل آشنايي با مسائل اروپايي مسيحي و شبكه ي كارگزاراني كه در سراسرجهان غرب داشت، تأثير فراوان بر سياست خارجي دولت عثماني برجاي گذارد. سليم، انحصار واردات شراب به عثماني را به او واگذارد كه ساليانه، 15000 سكه ي طلاي دوكات درآمد داشت. او درامدهاي فراوان ديگري نيز داشت، او ثروتي انبوه اندوخت و به مقتدرترين و ثروتمندترين يهودي زمان خود بدل شد، نفوذ يوسف ناسي در دربار سليم فوق العاده بود و وي به تعبير دايرة المعارف يهود، در رأس جناح جنگ طلب دربار سليم جاي داشت. (11) "
نفوذ و اعتبار يوسف ناسي در نزد سلطان آن قدر زياد بود كه او را دوك ناكسوس ناميد و لقب سالار درياي اژه را به او داد. ضمن اينكه اين يهودي سالوس توانست يك زمين بسيار بزرگ در ساحل « درياچه ي طبريّه » ، مخصوص اقامت يهوديان از سلطان سليم دريافت كند، ولي چون او به « فلسطين » مي انديشيد از احيا و آبادي اين زمين خودداري كرد. فعاليت هاي تخريبي وي در نهايت منجر به تغييرات فراوان در سياست هاي كلان و حتي نفوذ يهوديان در حاكميت عثماني گرديد، كه اثرات سوء آن در سال هاي بعد نمايان شد. با اين حال، در زمان مراد سوم دربار او تحت سلطه ي يهوديان قرار داشت.
يكي از اين يهوديان مانند يك خاخام اورشليمي به نام دومنيكو ژرزولوميتانو (12) كه با تغيير مذهب ظاهري و گرايش به مسيحيت توانست، عنوان پزشك مخصوص سلطان مراد سوم را از آن خود كند. علاوه بر مشاغلي چون پزشك مخصوص يا مشاور مالي، مناصبي چون مترجم باشي ( دراخمان ) در شوراي همايوني وجود داشت، كه غالباً به دليل آشنايي يهوديان با زبان هاي مختلف اروپايي در اختيار آنان قرار مي گرفت، البته يهوديان براي پوشش عملياتي، خود را به خانواده هاي مسيحي منتسب مي كردند. به دليل اينكه اين شغل مي توانست تأثير بسيار مهمي بر سياست خارجي عثماني داشته باشد، از سال 1200ه. ش ( 1821م ) به فرمان همايوني اين مقام بايد در اختيار يك مسلمان قرار مي گرفت. اما باز هم اين شغل به صورت هدايت شده توسط يهوديان مسلمان نما اشغال مي شد؛ زيرا مسلمانان واقعي كمتر به زبان هاي بيگانه تسلط داشتند. به عنوان مثال:
بعد از دو يا سه هفته كه كاغذهاي يوناني يا فرنگي در باب عالي بر هم انباشته شد، سلطان [ سليم سوم] دستور داد تا يحيي افندي، كه از معلمان مدرسه ي رياضيات بود، نخست به عنوان شغلي موقت و بعداً با حكم قطعي به دفتر مترجم باشي انتقال يابد. . . يحيي افندي خود به اسلام درآمده بود و اصالت وي به اختلاف، بلغاري، يوناني و يهودي گزارش شده است.
او بنيان گذار سلسله اي بود كه در آن مقام دولتي جديد و بسيار مهمي پديد آمد. پسر او رفع الدّين محمد افندي، كه او نيز در مدرسه ي رياضيات تحصيل كرده بود، در سال 1834م. به عنوان مترجم همراه سفارت مصطفي رشيدپاشا به « پاريس » رفت. نوه ي او احمد وفيق پاشا هم وارد همين وظيفه شد، كه منجر به دوره ي خدمتي بسيار درخشاني به عنوان ديپلمات و دولتمرد محقّق مي شد. (13) احمد وفيق پاشا بعداً صدراعظم عثماني شد.
به هر حال نفوذ يهوديان تغيير دين داده و به ظاهر مسيحي يا مسلمان در حكومت عثماني، در كليّه ي اركان سياسي، اقتصادي، نظامي، شرايط بسيار مساعدي را براي عملي ساختن توطئه هاي صهيونيستي فراهم ساخت. اين عناصر و عوامل با اطلاع از آخرين وضعيت امپراتوري نسبت به تضعيف اقتدار عثماني و ايجاد نارضايتي عمومي، مقدمات شورش و كودتا عليه حاكميّت عثماني را به وجود آورده و درنهايت با سازماندهي منسجم در سال 1909م. اقدام به خلع عبدالحميد از مقام سلطنت نمودند.
4-2- بعد از سلطنت مشروطه:
بسياري از يهودياني كه در زمان حاكميّت امپراتوري عثماني به عنوان مسلمان يا يهودي اسلام آورده و در ساختار نظام عثماني رخنه كرده بودند، با فراهم آمدن شرايط لازم جهت طرح ايده هاي صهيونيستي، به همكاري مؤثّر با سران انقلاب 1908م. پرداختند. هرچند كه سران انقلاب از عوامل يهودي ترك بودند، ولي آنان مانند يك كاتاليزور صهيونيستي براي تأسيس يك حكومت لائيك ضدّ اسلامي بر ويرانه هاي عثماني عمل نمودند.طلعت پاشا كه نماينده ي شهر « ادرنه » در مجلس و يهودي بود، به سمت وزير كشوري انقلاب ترك هاي جوان برگزيده شد. او به عنوان تئوريسين اين گروه نيز مطرح بود.
جمال پاشا كه يك فرمانده ي نظامي اقتدارگراي عثماني با استعداد عالي در امور اطلاع رساني و هماهنگي بود، شورش عليه عبدالحميد، خليفه ي عثماني را سازماندهي كرد.
انور پاشا هم كه رهبري جريان شورش سال 1908م. را عليه عثماني به عهده داشت. او نيز يك يهودي بود.
سه نفر ياد شده، كه يك مثلث شوم ضدّ اسلامي را تشكيل مي دادند، توانستند گروه جمعيت آزادي عثماني را كه در « سالونيك » با تلاش اسماعيل جان بولات و مصطفي كمال ( آتاتورك ) تشكيل شده بود، با خود همراه سازند و از پتانسيل هاي اين انجمن يهودي- صهيونيستي، بهره برداري كنند.
گروه جمعيت آزادي عثماني، به سرعت در ميان افسران و كارمندان دولتِ ولايات « مقدونيّه » نفوذ يافته بود و افراد اين گروه، به صورت هسته هاي كوچك و مانند تروريست هاي بلغاري سازماندهي شده بودند. سازمان جديد، ظاهراً جلسه هاي خود را در لژهاي فراماسونري برگزار مي كرد و كمك هاي مالي و حمايت هاي ديگري از يهوديان مسلمان شده يا از دونمس ها ( دونمه هاي به ظاهر مسلمان ) دريافت مي داشت؛ چرا كه دونمس ها اميدوار بودند كه پيروزي سازمان، احتمالاً وضع آنان را در جامعه ي عثماني بهبود بخشد. اين سازمان همچنين با گروه هاي ملي و مسلمان آلبانيايي، كه در شمال توسط فراماسونري و صهيونيسم سازماندهي شده بودند، تماس گرفت و اختلاف نظرهاي موجود درباره ي چگونگي تشكيلات نهايي امپراتوري را تحت الشّعاع خواست مشتركشان، يعني مبارزه با سلطان قرار دادند. (14)
انجمن آزادي عثماني و ساير مخالفان در سال 1907م. به رهبري طلعت پاشا، جمال پاشا و انورپاشا پس از ائتلاف با ترك هاي جوان ساكن پاريس، گروه اپوزيسيون اتحاد و ترقّي را تشكيل دادند. آنان با شعار اجراي قانون اساسي مصوّب 1876م ، خواهان اصلاحات در جامعه ي عثماني با بركناري عبدالحميد از قدرت شدند. اما بعد از آنكه سلطان عبدالحميد قانون اساسي سال 1876م. را پذيرفت، تقريباً خلع سلاح شدند، ليكن در سال 1909م. مجدداً با شورش نظامي عليه باب عالي، عبدالحميد را از سلطنت خلع نمودند.
دقيقاً بعد از خلع عبدالحميد و كودتاي 1909م. فراماسونري، كه بازوي ديگر صهيونيسم بود، توسط صهيونيسم گسترش يافت و يهوديان مهاجرت به « فلسطين » را با شدت هرچه بيشتر ادامه دادند. با اجراي قانون اساسي و تأسيس مجلس مبعوثان، يهوديان بسياري در قالب نمايندگان مردم از شهرهاي بزرگ مثل « اسلامبول » ، « ادرنه » ، « سالونيك » و. . . وارد مجلس شدند.
همين جريان در خصوص وزرا نيز صادق بود. چنان كه از تعداد 13 پست وزارت دولت تركان جوان، 4 وزارتخانه در دست يهوديان قرار داشت؛ وزارت پست و تلگراف در دست اوسقان افندي، كه يك صهيونيست تمام عيار بود، سپرده شد. او 5 سال قبل از وزير شدن، تنها يك منشي دون پايه بود ولي دست هاي نامرئي صهيونيسم به يك باره از او وزير ساخت.
يهودي روماني الاصل ديگري به نام بساريا افندي كه نماينده ي مجلس و نويسنده ي روزنامه ي صهيونيستي « تركِ جوان » بود، به سمت وزير كار و امور اجتماعي برگزيده شد.
وزارت بازرگاني و كشاورزي توسط يك صهيونيست كامل به نام نسيم مازلياح كه قبلاً نماينده ي مجلس بود، تصاحب گرديد.
معروف ترين يهودي دونمه اي ( به ظاهر مسلمان ) جاويد بيگ نام داشت، كه وزارت اقتصادي و دارايي را در اختيار گرفت.
نكته ي قابل تأمل اينكه، در ميان اعضاي كابينه ي دولت تركان جوان، حتي يك عرب وجود نداشت. تنها يك نفر مسيحي به نام سليمان بستاني پست وزارت را در اختيار داشت، كه او هم در سال 1914م. استعفا داد. رياست كابينه نيز به عهده ي سعيد حليم پاشا بود. مهره ي وابسته اي كه فقط به منافع صهيونيسم جهاني مي انديشيد. بيشترين درصد مهاجرت يهوديان به « فلسطين » در زمان وي صورت گرفت.
پس از آنكه در 23 آوريل 1909م. « اسلامبول » توسط ارتش به اصطلاح نجات دهنده كه براي سركوب يك شورش مردمي آمده بود، تصرف شد، يهوديان دونمه اي نيز در قالب كميته ي اتحاد و ترقي، كه مركز آن در شهر صهيوني- ماسوني « سالونيك » بود، كنترل حاكميّت عثماني را به دست گرفتند. در سال 1910ميلادي، صهيونيست هاي « انگلستان » توانستند پايه هاي نفوذ سياسي اقتصادي خود را به لطف شبكه ي براندازان صهيونيست در حكومت تازه تأسيس اتحاد و ترقّي مستحكم كنند. به طوري كه در ژوئيه ي 1910م. جاويد بيگ ( وزير اقتصاد و دارايي ) به « لندن » رفت و به مناسبت ورود او به لندن، ارنست كاسل يك مجلس شاهي ترتيب داد و او را وينستون چرچيل كه شش ماه پيش ارتقاي رتبه يافته و اكنون وزير دولت بود و همچنين با ديويد لويد جورج وزير خزانه داري، آشنا ساخت.
چرچيل از اين وزير ترك بسيار استقبال كرد. جاويد بيگ هم از اين همه توجهي كه اين دو ليبرال راديكال به وي داشتند، بسيار مسرور گشت. آنها به جاويد بيگ و طلعت بيگ، عضو غيرنظامي هيئت رهبران سه گانه ي ترك هاي جوان، بي نهايت محبت كردند. چرچيل كه آمده بود تا با آنها روابط حسنه برقرار كند و تقاضاي تركان را براي يك اتحاد بپذيرد، بي آنكه به امتيازات سياسي و استراتژيك اين پيشنهاد توجهي داشته باشد و با لحني آمرانه برايشان موعظه كرد كه، " اگر طالب دوستي بريتانيا هستند، بايد رفتاري صحيح و شايسته از خود نشان دهند. (15) "
در حقيقت، اتحاد دائمي با لندن تمام آن چيزي نبود كه مورد انتظار شبكه ي جهاني صهيونيسم از دولتمردان اتحاد و ترقّي بود، بلكه ايجاد بستر مناسب براي تجزيه و فروپاشي كامل امپراتوري عظيم عثماني و تبديل اين امپراتوري به جزيره هاي سياسي پراكنده و تحت كنترل، هدف نهايي آنان بود.
به دنبال اين همسويي و اتحاد صهيونيستي در داخل و خارج از دولت عثماني، روند نابودي و براندازي اين امپراتوري اسلامي سرعت و شتاب بيشتري به خود گرفت.
محمود شوكت پاشا كه يك يهودي اهل « سالونيك » بود، فرماندهي ارتش سركوب گر را به عهده داشت و عناصري چون مصطفي كمال ( آتاتورك ) ، انور پاشا، طلعت پاشا، جمال پاشا و نيازي پاشا او را همراهي مي كردند.
آنان با خلع عبدالحميد از سلطنت مشروطه، برادرش محمد پنجم ( رشاد ) را به خلافت بدون اقتدار گماردند. سپس با حاكميّت يهوديان دونمه اي، سازمان صهيونيسم جهاني بر « فلسطين » تسلط كامل پيدا كرد و « اورشليم » ، شهري كه جمعيتش از 23 هزار نفر به 85 هزار نفر رسيد، تأسيس شد. متأسفانه با حذف محور اقتدار و اتحاد دولت عثماني توسط عوامل صهيونيسم، روند اضمحلال و فروپاشي آن امپراتوري بزرگ چنين به سرعت آغاز شد.
« ايتاليا » كه قبلاً از طريق لُژ فراماسونري كاربوناري با اعضاي انجمن سرّي اتحاد و ترقّي ارتباط داشت، در سپتامبر 1911م. به سهولت « ليبي » را تصرف كرد و كشورهاي حوزه ي بالكان، به راحتي از حاكميّت عثماني خارج شدند. « اتريش » ، ايالت « بوسني » و « هرزگوين » را تصاحب كرد.
« بلغارستان » اعلام استقلال كرد. « جزيره ي كرت » به « يونان » ضميمه شد. « سوريه » ، « لبنان » ، « اردن » ، « عراق » و « شبه جزيره ي عربستان » از « عثماني » جدا شده و به صورت كشورهاي مستقل، تحت نفوذ استعمار درآمدند. قريب نيم ميليون ترك، طيّ جنگ جهاني كشته شدند. كردها تحت تعقيب و آزار قرار گرفتند. بالغ بر يك ميليون ارمني به دست انجمن اتحاد و ترقّي قتل عام شدند. حدود 80 هزار نفر از نيروهاي ارتش « تركيه » به اسارت درآمدند.
ادامه ي اين وضعيت و شرايط اسفبار جنگ جهاني، باعث نااميدي مردم ترك از دولتمردان كميته ي يهودي- صهيونيستي اتحاد و ترقّي شد. چنان كه، رشته ي امور از دست سران اصلي يعني انور، طلعت و جمال پاشا خارج شد و مطابق طرح از پيش تعيين شده، هر سه نفر يهودي ياد شده، در 1297/8/12ه. ش ( 2 نوامبر 1918م ) از « تركيه » فرار كردند.
سناريوي متلاشي ساختن امپراتوري عثماني پس از پايان حاكميت انجمن صهيوني- ماسوني اتحاد و ترقّي، بسيار ماهرانه ادامه يافت. به گونه اي كه با هدايت صهيونيست هاي انگليس و سازمان جهاني صهيونيسم، نيروهاي نظامي يوناني كه جزو متفقّين محسوب مي شدند، در خرداد ماه 1298ه. ش ( مه 1919م ) ،سرزمين هاي زيادي از امپراتوري شكست خورده ي عثماني از جمله شهرهاي مهمّ « ازمير » و « سالونيك » را تصرف كردند. در همين زمان، ژنرال فرانسوي، فرانشه دسپري (16) سوار بر اسب همچون يك شواليه ي فاتح به جبران شكست بزرگ از سلطان محمد فاتح، در شهر « اسلامبول » تحت حمايت نيروهاي يوناني از كلّ شهر بازديد كرد. چنين وضعيتي، شرايط رواني بسيار منفي را بر مردم عثماني تحميل كرد. ضمن اينكه يوناني ها نيز در ترويج انديشه ي امپراتوري يونان بزرگ تبليغات زيادي انجام دادند و مدعي بازسازي « بيزانس » مسيحي بودند.
اما به يك باره همه چيز ناگهان تغيير يافت، مصطفي كمال پاشا ( آتاتورك ) در همان روزهاي استقرار ارتش « يونان » به « بندر سامسون » ، در « درياي سياه » رفت و باقي مانده ي ارتش شكست خورده را سازماندهي كرد و به جنگ صوري با يوناني ها پرداخت.
حركت ارتش بازسازي شده با تبليغات شديد دستگاه خبر پراكني صهيونيستي BBC و ساير مطبوعات وابسته، همچون « ديلي نيوز » آميخته شد و مطابق هماهنگي هاي به عمل آمده ي متفّقين، حتي قبل از ورود آتاتورك به « ازمير » آن شهر توسط يوناني ها تخليه گرديد. مصطفي كمال به عنوان كسي كه توانست متّفقين را شكست دهد، به مردم « تركيه » تحميل شد.
آتاتورك توانست با حمايت صهيونيسم، رهبري نظامي عثماني را به دست گيرد و با تبليغات فراوان، بسياري از مردم و عناصر حكومتي را همراه خود سازد و به عنوان يك سردار بزرگ، ضمن جشن و پايكوبي وارد « اسلامبول » شود. او در سال 1301ه. ش ( 1922م ) با هماهنگي مجلس، ابتدا قدرت و مقام سلطنت را از سلطان وحيدالدّين، كه جانشين محمد پنجم شده بود، سلب كرد و پس از آنكه وحيدالدّين از كشور فرار كرد، پسر عمويش عبدالمجيد، به عنوان آخرين حاكم عثماني صرفاً به عنوان خليفه به جاي وي نشست و درنهايت او نيز توسط آتاتورك از مقام خلافت عزل شد. چنان كه در شب 1303/8/7ه. ش ( 1924/10/29م ) نمايندگان مجلس كه عمدتاً دونمه اي بودند، ( فتحي بيك، عصمت پاشا، كمال الدين. . . ) در ضيافت شام منزل آتاتورك شركت كردند و پس از صرف شام و شراب تصميم به خلع مقام خلافت و عزل عبدالمجيد و برقراري جمهوري لائيك گرفتند.
فرداي آن روز يعني 1303/8/8ه. ش ( 1924/10/30م ) لايحه ي انحلال خلافت و فروپاشي عثماني در مجلس نمايندگان با حمايت جمع كثيري از مسلمان نماها به تصويب رسيد.
همين كه سران جمهوري لائيك در « تركيه » قدرت را به دست گرفتند، درواقع اين كشور به دست صهيونيسم فتح شد. آنها توانستند به وسيله ي آتاتورك، تمامي نمادهاي اسلامي و شعائر مذهبي را از اركان جامعه حذف كنند و خدمات بزرگي را به يهوديان پراكنده ي جهان ارائه نمايند. به اعتقاد خانم ديانا مقلّد، نويسنده ي يهودي ايراني:
" با شعله ور شدن آتش جنگ دوم جهاني، جمهوري تركيه بار ديگر به يهوديان فراري اروپا، كه عمدتاً آوارگان كشورها و مناطقي چون فرانسه، اسپانيا، اتريش، سيسيل، سالونيكا و باواريا بودند پناه داد و بدين ترتيب نقش اساسي در نجات جان يهوديان فراري اروپا ايفا كرد. با آغاز جنگ دوم جهاني و گسترش يهودي ستيزي، بنا به دعوت مصطفي كمال آتاتورك بنيان گذار دولت نوين و سكولار تركيه، صدها تن از استادان يهودي دانشگاه هاي آلمان نازي به تركيه آمدند و مناصب مهمّي به آنها واگذار شد، بسياري از اين افراد حتي بعد از پايان جنگ جهاني دوم، در سال 1945 ميلادي نيز همچنان در اين كشور باقي ماندند. (17)"
پينوشتها:
1. حسان حلاق؛ « نقش يهود و قدرت هاي بين المللي در خلع سلطان عبدالحميد از سلطنت » ، ص39.
2. Bostanay.
3. Gaonim.
4. Moses Capsali.
5. رهبر، پرويز، « تاريخ يهود » ، ص 265.
6. حمامي لازار، يونس و ديگران؛ « فرهنگ و بينش يهود » ، انجمن كليميان، تهران، 1382، جلد3، ص 20.
7. مقلّد، ديانا؛ « نشريه ي افق بينا » ، مقاله ي « يهوديان تركيه » ، انجمن كليميان تهران، زمستان 1382ش، شماره22، ص33.
8. Abraham castro.
9. Soloman Ben Yaish.
10. Moses Ben Venizet.
11. شهبازي، عبدالله؛ « زرسالاران يهودي و پارسي استعمار بريتانيا و ايران » ، ج2، ص 82-83.
12. Domenice Gerosolmitano.
13. برنارد لوئيس؛ « ظهور تركيه ي نوين » ، ص 117.
14. استانفورجي شاو- ازل كورال شاو؛ « تاريخ امپراتوري عثماني و تركيه ي جديد » ، محمود رمضان زاده، انتشارات آستان قدس رضوي، 1370، چاپ اول، ج2، ص 451.
15. آنتوني آلفري؛ « ادوارد هفتم و دربار يهودي او » ، صص 322-321.
16. Feanchet Desperey.
17. مقلّد، ديانا؛ « نشريه ي افق بينا » ، مقاله ي « يهوديان تركيه » ، انجمن كليميان تهران، 1382، ج22، ص 34.
فرسايي، محسن؛ ( 1388 ) ، براندازي صهيونيستي در امپراتوري عثماني، تهران: انتشارات هلال، چاپ اول