2- بهره كشي از انگلستان ( جلب حمايت انگلستان )
حضور يهوديان در « انگلستان » در تاريخ اين كشور همواره يكي از موضوعات جنجال برانگيز بوده است. در سال 1278م. يهوديان به دليل رواج سكه هاي تقلبي طلا و نقره و ساير اقدامات سوء ديگر تحت تعقيب قرار گرفته و درنهايت در اول نوامبر 1290م. توسط ادوارد اول، پادشاه انگلستان از آن كشور اخراج شدند. تاريخ، آمار اخراجيان را 16 هزار نفر ذكر كرده است.عده اي از آنان به « فرانسه » و گروهي به « هلند » رفته و تعدادي در « اسپانيا » ساكن شدند. بعد از واقعه ي اخراج يهوديان از اسپانيا توسط اليگارشي يهود و كليساي كاتوليك؛ بسياري از آنان در « آمستردام » ( اورشليم اروپا ) اسكان يافتند، اما همواره در تلاش براي بازگشت به انگلستان بودند.
بنابراين عده اي از مارانوها كه در « آمستردام » مستقر بودند، با پيوريتن ها و پروتستان هاي انگلستان ارتباط داشتند، زيرا در همه ي آنها تمايلات توراتي وجود داشت. در حقيقت مي توان ادعا كرد كه اولين براندازي صهيونيستي توسط اليگارشي زرسالاران و تزويرسازان يهودي در انگلستان اتفاق افتاد و سپس تبعات آن به « هندوستان »، امپراتوري عثماني و حتي « روسيه » كشيده شد. به هر حال رويكرد فرصت محوري در زمان حكومت كرامول باعث شد كه آنان مقدمات بازگشت به انگلستان را فراهم سازند.
به طوري كه در سال 1649م. لرد فرفاكس (1) براي برگرداندن قوم يهود به انگلستان، عرض حالي به دولت كرامول داد. او با اين درخواست مخالفتي نكرد. شارل دوم هم با اين تصميم موافقت نمود. بدين ترتيب در اواخر قرن 17م. وسايل مراجعت يهودي ها به « انگلستان » فراهم شد. (2)
بازگشت يهوديان به انگلستان آغاز توطئه هاي جهاني و ظهور استعمار انگلستان براي غارت منابع شرق به ويژه « هندوستان » و كشورهاي اسلامي بود. براي توضيح بيشتر در اين بخش، آنچه را كه به صورت ساختاري باعث تقابل انگلستان با امپراتوري عثماني در راستاي منافع صهيونيسم گرديد، در دو قسمت مورد كنكاش قرار مي دهيم.
2-1- فرهنگ يهودي
انقلاب 1648م. انگلستان، تأثيرات عميق فرهنگي و اعتقادي در تاريخ انگلستان و مردم آن كشور داشته است. در اين سال اوليور كرامول (3) ( 1599-1658م ) كه از سرداران سپاه انگليس بود، طيّ يك شورش داخلي عليه پادشاه قيام كرد و در سال 1649م. با شكست نيروهاي سلطنتي، چارلز ( شارل ) اول ( 1600-1649م ) پادشاه انگليس توسط وي محاكمه و به دار آويخته شد.كرامول در زندگي خصوصي اش تحت تأثير تفكرات پيوريتانيسم و پروتستانيسم، هر روز به قرائت « تورات » مي پرداخت و سربازان او توجه ويژه اي به تورات هاي جيبي همراه خويش داشتند. شخص كرامول هم در سال 1651م. در كميته ي ترويج كتاب مقدس كه در پارلمان تشكيل شد، عضويت يافت. جان سدلر (4) ( 1615-1674م ) نيز كه دوست كرامول و شهريار « لندن » بود، به استقرار دوباره ي يهوديان در « سرزمين مقدس » در سال 1648م. اعتقاد داشت.
مجموعه ي اعتقادات و تفكرات ذكر شده، همراه با تلاش هاي منشه بن اسرائيل (5) ( 1606-1657م ) جايگاه اجتماعي يهوديان در « انگلستان » را تثبيت نمود. اين فرد درواقع طرّاح و مجري اصلي بازگشت يهوديان به انگلستان محسوب مي شود. سوكولوف چهره ي شاخص صهيونيسم و پنجمين رئيس سازمان جهاني صهيونيسم، منشه بن اسرائيل را چنين معرفي مي كند:
" منشه در سال 1604م. به دنيا آمد. تاريخ و محلّ تولد منشه در گواهي ازدواج وي 15 اوت 1623م. كه در بايگاني شهر آمستردام نگه داري مي شود، ثبت شده است. در همين شهر بود كه به منشه غسل تعميد داده شد، چون والدين وي تنها پس از ورود به آمستردام بود كه يهودي بودن خود و ايمان به خداي بني اسرائيل را فاش ساختند. به وي الهام شده بود كه يهوديان بايد در انگليس اسكان يابند تا راه براي اسكان دوباره ي آنها در فلسطين هموار شود. بايد گفت كه منشه صهيونيست بود. وي يكي از بستگان نزديك خود را به نام « ديويد آبرابانل » (6) در سال 1654م. براي تسليم طوماري به شوراي سلطنتي انگليس جهت پذيرش دوباره ي يهوديان به « انگليس » اعزام كرد و خود نيز پس از چندي براي كسب حمايت محافل مختلف از اين درخواست راهي « لندن » شد. نوشته هاي منشه و ترجمه ي آنها به زبان انگليسي تحولي چشم گير در انديشه ها و برداشت هاي مذهبي مردم انگليس در قرن هفدهم پديد آورد. (7) "
تاريخ نگار انگليسي به نام آندره موريس (8) در كتاب « تاريخ انگلستان » وابستگي خانواده ي به ظاهر مسيحي كرامول را به اليگارشي يهود به طور مفصل توضيح داده است و در توضيح باورهاي اجتماعي حاكم بر جامعه ي انگلستان نيز سوكولوف معتقد است:
" هيچ ملتي به اندازه ي مردم انگليس شيفته ي كتاب مقدس نبوده است و مي توان تأثير اين كتاب را بر تمامي جنبش هاي بزرگ تاريخ انگليس پيدا كرد. كتاب مقدس طيّ قرون متمادي بر همه ي شئون زندگي مدني و سياسي مردم انگليس احاطه داشته و شالوده ي برداشت مردم را از آزادي شخصي و سياسي فراهم آورده است. انگليس از قوم يهود، از قدرت و درايت نبوغ عبري يعني « تورات »، حتي بيش از يونان و رم تأثير پذيرفته است. نويسنده كشيش پل نل (9) ( 1615-1664م. ) انگليس را با اسرائيل مقايسه كرده است. هيچ يك از ملل مسيحي حتي در ميان ملل پروتستان به اندازه ي مردم انگليس از تورات آگاهي نداشته و به تعاليم آن پاي بند نبوده اند. شناخت و پيروي از تعاليم تورات از جمله عوامل انكارناپذير جنبش اصلاح دين English Reformation در انگليس به شمار مي رود. (10) "
جوّ رواني ياد شده بالاخره باعث اسكان مجدّد يهوديان در سال 1656م. در انگلستان شد؛ زيرا عوامل وابسته به جريان صهيونيسم توانسته بودند، فرهنگ يهوديت را در ميان جامعه و سياستمداران انگلستان معرفي و نهادينه كنند. چنان كه در اين زمان ايده ي بازگشت يهود براي فرهنگ بريتانيايي، يك ايده ي بيگانه و غريب نبود. در سال 1621م. سر هنري فنيچ (11) نماينده ي بريتانيا كتابي با عنوان « بازگشت بزرگ جهان » به رشته ي تحرير درآورد. او يهوديان را به بيان مجدّد ادّعايشان نسبت به « سرزمين مقدس » ترغيب و تشويق كرد و نوشت:
جدا از همه ي مكان هاي پراكندگي تو، شرق، غرب، شمال و جنوب، هدفش اين است كه خانه ي تو دوباره ايجاد شود و با ايمان هميشگي تو را به خودش پيوند دهد.
با اين حال اين ايده، تا عصر روشنگري و ظهور ناسيوناليسم در قرن 19م. مقارن شكوفايي كامل امپرياليسم بريتانيا، مسكوت ماند. در سال 1799م. ناپلئون در حالي كه خارج از « آكر » اردو زده بود، اعلاميه اي صادر كرد كه در آن قول داد « فلسطين » را به يهوديان بازگرداند.
با وجود اينكه ناپلئون تحت فشار بود تا از فلسطين خارج شود، اين ايده، طرّاحي شده بود و ريشه در خاك « بريتانيا » داشت. بريتانيايي هاي برجسته بنا به دلايل مذهبي، انساني يا فلسفي يا امپرياليستي، عبري را ياد گرفتند و داستان هايي درباره ي بازگشت ملت يهود به نگارش درآوردند. آنها اسكان و ايجاد انجمن هاي تحقيق و بررسي را شروع كردند و به طور عمومي و خصوصي از بازگشت يهوديان حمايت كردند. در ميان حاميان، ما مي توانيم از جمله لرد ليندسي (12) ، لرد شافتسبوري ( 13) ، لرد پالمرستون، ديزرائيلي، لرد منچستر (14) ، جورج اليوت (15) ، هلمان هانت (16) ، سر چارلزوارن (17) ، هال كاينه (18) و ديگران نام ببريم. (19)
با بررسي شرايط اجتماعي و سياسي « انگلستان » در قرن 17 و 18م. شاهد فعاليت شديد هواداران تشكيل اجتماع يهودي در فلسطين هستيم. آن چنان كه، ايده ي بازگشت به انگلستان به مرور تبديل به پروژه ي بازگشت به صهيون مي شود و جريان صهيونيسم از فرصت هاي به دست آمده در حاكميّت « انگلستان » به بهترين نحوه، بهره برداري نموده و نه تنها دولتمردان انگليسي را با خود همراه ساخت بلكه جريان حمايت از يهوديان براي بازگشت به « فلسطين » را تبديل به يك فرهنگ عمومي در اين كشور نمود. آمي ايسروف (20) از نويسندگان يهودي صهيونيست در اين باره چنين شرح مي دهد كه:
" شافتسبوري واضع عبارت كشور بدون ملت براي ملت بدون كشور است؛ كه اين عبارت به صورت سرزمين بدون مردم براي مردم بدون سرزمين به شعار صهيونيست ها تبديل شد. "
او معتقد بود:
" هويّت نشكسته ي نژاد يهود و عقيده ي يهود به دوران ما رسيده، اما احياء و بازسازي بزرگ، تنها مي تواند در سرزمين مقدس به وقوع بپيوندد. "
لرد ليندسي نيز معتقد بود:
" خاك فلسطين هنوز از شنبه هايش لذت مي برد و فقط منتظر بازگشت بچه هاي تبعيد شده ي خود است و آمادگي صنعتي متناسب با توانايي هاي كشاورزي اش، بار ديگر همچون روزهاي حكومت « سليمان » آن را در سطح جهان با شكوه ظاهر خواهد ساخت. "
چالز هنري چرچيل، بريتانيايي مقيم« دمشق » نيز به مروّج دو آتشه ي ايجاد دولت در فلسطين تبديل شد. در سال 1841م. او نامه اي به موسي مونته فيوره خيّر و نوع دوست يهودي نوشت و در آن اظهار داشت:
" من اين موضوع را كاملاً قابل دستيابي مي بينم؛ اما دو چيز به طور اجتناب ناپذير ضروري است.
اول اينكه يهوديان خودشان به اتفاق آراء به اين موضوع علاقه مند شوند. دوم اينكه قدرت هاي اروپايي به نظرات و ديدگاه هاي آنها كمك كنند. "
در سال 1839م. كليساي « اسكاتلند » آندره بونار رابرت موراي مچينه (21) را فرستاد تا درباره ي شرايط يهوديان در سرزمينشان گزارش تهيه كند. اين گزارش در « بريتانيا » به طور گسترده اي مورد توجه عمومي قرار گرفت و به الگوي يادداشت تفاهم پادشاهان اروپا براي بازگشت يهوديان به « فلسطين » تبديل شد. گزارش ياد شده در « تايمز لندن » كلمه به كلمه چاپ شد كه به صورت يك آگهي از طرف لرد شافتسبوري بود كه به نوعي جنگ رواني هيجان آفريني براي بازگشت يهوديان شد.
در آگوست 1840م. تايمز گزارش داد كه دولت بريتانيا در حال بررسي بازگشت يهوديان است. « تايمز » افزود كه مرد مشهور اپوزيسيون، شافتسبوري گزينه هاي زير را مورد بررسي قرار مي دهد:
" 1. آيا افكار يهوديان مبني بر بازگشت طراحي شده؟
2. آمادگي يهوديان جهت زندگي در فلسطين و به جريان انداختن سرمايه هايشان در كشاورزي چه ميزان است؟
3. يهوديان چگونه به زودي آماده ي رفتن شوند؟
4. با توجه به امنيت زندگي و اموال، آيا آنها هزينه ي مهاجرت خود را متحمل مي شوند؟
5. آيا آنها مي خواهند تحت حاكميّت تركيه ( عثماني ) با حمايت « بريتانيا »، « فرانسه »، « روسيه »، « پروس » و « اتريش »، « مجارستان » زندگي كنند يا نه؟ "
شافتسبوري فعال ترين لابيگر بازگشت به فلسطين بود. او نوشت:
" حيات ذاتي نژاد عبري دوباره خود با مقاومت شگفت انگيز نشان مي دهد. اگر بخواهيم حقيقت را بگوييم: نبوغ يهوديان موجب شده تا آنها كم و بيش خود را با همه ي جريانات تمدني معاصر در سراسر جهان تطبيق دهند و از اين رو، هميشه خود را با ويژگي هاي متمايز و بازيابي در قدرت فراگير ظاهر سازند. (22)"
روند تهيّج و ترغيب افكار عمومي با سير فزاينده ي خود در جامعه ي « انگلستان »، باعث شد كه يهوديان صهيونيست به بسيج تمامي ابزارهاي تأثيرگذار، اقدام نمايند و يك جنبش اجتماعي براي حمايت از يهوديان در « فلسطين » و بازگشت به صهيون سازماندهي كنند.
به طور مثال جورج گالر (23) ، قهرمان واترپلو، بر موضوع بازگشت يهوديان به فلسطين به عنوان راه حلي براي جلوگيري از ويراني فلسطين تأكيد كرد. او در سال 1848م. نوشت:
" من حقيقتاً بايد خوشحال باشم كه مي بينم در فلسطين يك گارد قوي از يهوديان در دهكده هاي كشاورزي ايجاد شده و آماده هستند بر فراز كوه هاي اسرائيل در برابر همه ي مهاجمان و تجاوزكاران ايستادگي و مقاومت كنند. من آرزويي شكوهمندتر از اين در زندگيم ندارم كه سهم خود را در كمك به آنها به انجام برسانم. "
گالر يك صندوق مستعمره سازي فلسطيني تشكيل داد تا از طريق آن به كار اسكان كمك نمايد. (24)
نويسنده ي انگليسي ديگري به نام جورج اليوت (25) در سال 1876م. با نوشتن رماني به نام دانيل دروندا به وضوح از بازگشت يك دولت يهودي استقرار يافته در يك سرزمين قديمي به عنوان مركزي از يك احساس ملي و منبعي ارزشمند از انرژي هاي ويژه حمايت كرد. همسو با او يك يهودي صهيونيست ديگر به نام اف. لورنس اوليفانت ( 1829-1888م. ) عضو پارلمان « انگلستان » كتابي تحت عنوان « سرزمين جيلعاد » منتشر كرد و در آن به بازگشت يهوديان به « فلسطين » و نابودي اعراب ساكن در آن تحت حمايت قطعي انگلستان، اشاره كرد.
حتي سفرهاي اكتشافي گسترده و هدايت شده اي از سوي صهيونيست هاي انگليسي براي شناسايي و بسترسازي اسكان يهوديان جهان در فلسطين انجام شد. به طور مثال، تأثير فرهنگ توراتي بر زندگي اجتماعي مردم در طيّ قرن 19م. آن قدر شدت يافت كه حتي نقّاش معروف، ويليام هولمن هانت براي ترسيم حقيقي تابلوي سپر بلا در بيابان برهوت در فلسطين ساكن شد و هنرمند ديگري به نام توماس سدون (26) با حضورش در « سرزمين مقدس » تابلوي اوليوت و سيلونه را نقاشي كرد.
جنبش اجتماعي ياد شده در انگلستان آن قدر قوّت يافت كه هرتزل در جريان سخنراني كنگره ي چهارم كه در اوت 1900م. در « لندن » برگزار شد گفت:
" انگلستان، انگلستان بزرگ، انگلستان آزاد، كه بر دريا مي نگرد، ما و كوششمان را درك خواهد كرد. از اينجا [ لندن] نظريه ي صهيونيسم پر مي كشد و بيش از پيش اوج مي گيرد. (27)
و هرتزل ادامه داد كه ما نسبت به اين موضوع اطمينان داريم. "
در ضمن حمايت هاي جامعه ي انگلستان از اقدامات صهيونيسم جهاني در فروپاشي عثماني و اشغال « فلسطين » در مطبوعات آن كشور به صورت يك جريان پايدار چنين منعكس شد.
روزنامه ي « گلاسكو هرالد » در اين باره نوشت:
" آنچه كه ساليان دراز براي همه ي يهوديان جهان، رؤيا تلقي مي شد و حتي كساني كه نااميدي دروني آنها سبب مي شد تا با بدبيني هرچه تمام تر صهيونيسم را مردود بدانند و اين جنبش را سراب ناشي از غليان احساسات قلمداد كنند، اكنون شاهد شكل گيري و تحقق اين رؤيا در افق سياست عمل گرايانه هستند. "
روزنامه ي « منچستر گاردين » نيز نوشت:
" پيروزي هاي انگليس در فلسطين و در مرزهاي دوردست امپراتوري باستاني عرب، سرنگوني امپراتوري عثماني را بشارت مي دهد. سياستي را كه دولت انگليس امروز اعلام كرد، بر امنيت آينده ي نوين و احتمالاً درخشان صهيونيسم و نژاد يهود، تأكيد دارد. "
روزنامه ي « ليورپول كوريو » هم در اين باره نوشت:
" صهيونيسم گام بزرگي برداشته است و اكنون جهانيان مي توانند در انتظار قد علم كردن ملتي تازه، اما قديمي در موطن طبيعي خود باشند. جايي كه احتمالاً در آنجا بخشي از عظمت باستاني اش در مفهوم ملي احيا خواهد شد. "
روزنامه ي « هول ديلي ميل » نيز در اين باره چنين اظهارنظر كرد:
" اقدام دولت بسيار خردمندانه و ذكاوت مندانه بوده و با استقبال گسترده ي جامعه ي يهوديان روبرو شده است. خارج ساختن فلسطين از حاكميّت ويرانگر و مصيبت آخرين ترك ها، تحول بزرگي خواهد بود و در صورت رها شدن اين سرزمين از چنگ ترك ها، نبايد اجازه داد تا آنان بار ديگر بر فلسطين چنگ اندازند. "
روزنامه ي « آيرش تايمز » هم اعلام داشت:
" سياست دولت انگليس در حمايت از آرمان هاي صهيونيستي، در لحظه اي كه غرّش توپ هاي ارتش انگليس از دوردست و از اورشليم به گوش مي رسد، تحولي بسيار مهم و چشم گير به شمار مي رود. دولت سرانجام سياستي قابل اجرا و از هر نظر معقول و منطقي اتخاذ كرده است. از ديدگاه دولت بريتانيا دفاع از « كانال سوئز » با استقرار يك ملت مرتبط با ما در فلسطين به بهترين شكل ممكن تضمين خواهد شد و تنها با استقرار يهوديان در فلسطين كه تحت سرپرستي بريتانيا صورت گيرد، اين هدف تحقق خواهد يافت. (28) "
به طور خلاصه مي توان گفت: مجموعه ي تمهيدات و تدابير فرهنگي- اجتماعي ياد شده در « انگلستان » و به تبع آن اروپا و « آمريكا » به يك گفتمان و عمليات توأمان صهيونيستي تبديل شد كه لازمه ي آن براندازي دولت عثماني در صورت مقاومت در برابر پروسه بود.
2-2- سياست صهيونيستي:
در مباحث قبلي به پيوندهاي عميق بورژوازي يهود و سياستمداران اروپايي به طور مختصر اشاره شد. ليكن در اين بخش وابستگي تصميم گيران سياسي انگلستان به اليگارشي يهود و صهيونيسم مورد كاوش قرار خواهد گرفت.شروع تعامل ياد شده را مي توان در تضعيف پادشاهي انگلستان و اقتدار پارلمان بعد از انقلاب ( 1648م ) اوليور كرامول عليه چارلز اول كه به حمايت و پشتيباني پيوريتن هاي معتقد به « عهد عتيق » انجام شد، مشاهده كرد.
سومبارت مي نويسد:
" در زمان انقلاب پيوريتاني، همه چيز در انگلستان يهودي شد و اگر در پارلمان نيز به زبان عبري سخن مي گفتند، ديگر ترديدي نمي ماند كه اينجا همان « فلسطين » است. "
اعضاي فرقه ي لولرها (29) ، خود را يهودي خواندند و خواستار آن بودند كه « تورات » به قانون جامعه ي « انگليس » بدل شود. كارگزاران كرامول به او پيشنهاد كردند كه، در شوراي مشاوران خصوصي اش هفتاد عضو بگمارد، به تعداد اعضاي شوراي سنهدرين. در سال 1653م. ژنرال توماس هارسيون (30) از فرقه ي آناباپتيست و حزبش از « پارلمان انگليس » خواستار اجراي قوانين تورات شدند. او از پارلمان درخواست كرد به جاي روز يكشنبه، روز شنبه به تعطيل عمومي بدل شود. . .
بر روي پرچم پيوريتن ها نيز اين عبارت مندرج بود، شير يهودا (31) . پس از اين تاريخ تقريباً تمامي سياست گذاران ارشد انگلستان تحت تأثير فرهنگ و مباني محوري « عهد عتيق » قرار گرفتند.
در سال 1839م. بر اثر فشارهاي سياسي صهيونيست معروف، لرد شافتسبوري هفتم (32) به وزير امور خارجه ي يهودي انگليس، لرد پالمرستون (33) ( 1784-1865م ) فردي به نام ويليام يانگ (34) به عنوان كنسول انگليس در فلسطين انتخاب شد و براي اولين بار وظيفه ي او حمايت علني و رسمي از يهوديان مقيم فلسطين اعم از اتباع عثماني يا غيرعثماني تعيين شد. البته با حمايت يهوديان پس از آنكه لرد پالمرستون به عنوان نخست وزير، هدايت سياست هاي امپراتوري انگلستان را به دست گرفت؛ رؤياي راهبردي تشكيل يك دولت- ملت متحد و همسو با منافع « انگلستان » در « خاورميانه » در رأس ديپلماسي اين كشور قرار گرفت. پالمرستون كه متأثر از باورهاي صهيونيستي اش بود و تحت فشار لابي يهودي از جمله برادر همسرش شافتسبوري، رئيس صندوق كمك به فلسطينيان در انگليس، قرار داشت، به اسكان يهوديان در « فلسطين » مي انديشيد. او در يازدهم آگوست 1840م. به سفير انگلستان در « اسلامبول » لرد بونسونبي نوشت:
" لازم است سلطان عثماني و اطرافيان او را قانع سازي كه اكنون فرصت مناسبي براي گشايش درهاي مهاجرت يهوديان به فلسطين پيش آمده است. وقت آن فرارسيده كه اين مردم آواره به سرزمين تاريخي خود بازگردند. سلطان و اطرافيان او طبعاً با اين منطق اخلاقي قانع نخواهند شد، به همين دليل لازم است آنها را به درك اين نكته وادار كني كه يهوديان در جهان، سرمايه هاي كلان و اموال فراواني در اختيار دارند و اگر مورد حمايت سلطان قرار گيرند، آنها را با مساعدت و ياري خويش قانع مي سازد. بدون شك يهوديان نيز از محبت هاي او تقدير خواهند كرد. پس لازم است به سلطان و اطرافيان او يادآوري كني كه احساس و تصوّري قوي در ميان يهوديان پراكنده ي اروپا وجود دارد و آن اين است كه زمان بازگشت آنها به فلسطين قريب الوقوع است. يهوديان اروپا سرمايه هاي هنگفتي در اختيار دارند و بي ترديد هر كشوري كه يهوديان، آن را براي سكونت انتخاب كنند، از سرمايه ي يهوديان به منافع بي شماري دست خواهد يافت. اگر مردم يهود تحت حمايت سلطان عثماني به فلسطين بازگردند، براي او منبع ثروت خواهند بود. حتي اگر اين تشويق سلطان موجب اسكان عده ي زيادي از يهوديان در فلسطين نشود، تنها صدور قانوني مبني بر حقّ سكونت آنها در فلسطين، روح صداقت و دوستي را در ميان جماعت يهودي اروپا نسبت به سلطان برمي انگيزد و حكومت « تركيه » ( عثماني ) بي درنگ متوجه خواهد شد كه دوستي دوستان قوي و مفيد، تنها در سايه ي چنين قانوني به دست مي آيد. (35) "
در اين مقطع زماني كه تنها حدود سه هزار نفر در « فلسطين » ساكن بودند، پالمرستون يهودي اصرار به تأسيس وطن يهودي دارد. به همين منظور در تاريخ اول دسامبر 1840م. در نامه ي ديگري به سفير خود در « اسلامبول » مي نويسد:
" بر سلطان و اطرافيان او لازم است اين موضوع را درك كنند كه طمع محمدعلي ( حاكم مصر ) تنها به شرق درياي مديترانه محدود نمي شود، بلكه « درياي سرخ » و حتي تا « عدن » را نيز در برمي گيرد. او به اين ترتيب مي خواهد نفوذ و سيطره ي امپراتوري خود را مستحكم سازد. مانعي كه مي توان بر سر راه اين خواسته قرار داد، اسكان يهوديان در فلسطين است؛ زيرا اين عمل از آنها ( يهوديان ) دشنه اي مي سازد كه به پهلوي محمدعلي مي نشيند. از يك سو او را از تهديد كردن تركيه بازمي دارد و از سوي ديگر از زياده خواهي هاي او در درياي سرخ كه آرزوي آن را مي كرد، جلوگيري مي كند؛ البته اگر سلطان مشورت انگليس را بپذيرد، حكومت انگليس آماده است كه مستعمرات و شهرك هاي يهودي را در فلسطين تحت حمايت خود قرار دهد تا به مثابه ي اخطاري هميشگي محمدعلي را از تهديدكردن دولت عثماني بازدارد. "
پالمرستون پس از دو ماه دوباره به سفير خود در « تركيه » مي نويسد:
" لازم است به سلطان اصرار ورزي كه اگر يهوديان پراكنده در اروپا را به مهاجرت و سكونت در فلسطين تشويق كند، فايده ي بزرگي خواهد برد. سلطان درك خواهد كرد كه يهوديان در « فلسطين » خواستار نوعي امنيت حقيقي و ملموس هستند، كه حكومت انگليس، سلطان را به پذيرش و تحمل آن، موظّف نخواهد كرد. به همين خاطر، پيشنهاد مي دهيم كه يهوديان به حمايت انگليس اعتماد كنند و اين حق را داشته باشند كه شكايات خود را از طريق مسئولان انگليس به « باب عالي » برسانند. ( 36) "
از سوي ديگر تحت چنين شرايطي در 25 سپتامبر 1840م. شافتسبوري با صراحت بيشتري موضوع را عنوان كرده و در نامه اي به وزيرخارجه ي وقت « انگليس » پالمرستون مي نويسد:
" اگر موضوع بازگشت يهوديان را به فلسطين در پرتو وضع جديد اين سرزمين مورد مطالعه قرار بدهيم، متوجه خواهيم شد كه اجراي اين طرح، مطمئن ترين و كم خرج ترين راه تأمين منافع ما و تدارك نيازمندي هاي اين منطقه ي كم جمعيت است. (37) "
تقويت مواضع سياسي صهيونيست ها در « انگلستان » ادامه يافت تا آنجا كه در سال 1845م. ادوارد. ال. ميلفورد (38) از وزارت مستعمرات انگليس در « لندن » اين پيشنهاد را مطرح كرد:
" تأسيس ملت يهود در فلسطين به صورت يك دولت تحت الحمايه و زير قيوميّت بريتانياي كبير. (39) "
بالأخره پس از فعاليت هاي سياسي مختلفي كه توسط صهيونيست ها انجام شد، در سال 1850م. چهره ي شاخص صهيونيسم، موسي مونته فيوره موفق به اخذ مجوز مهاجرت يهوديان به صورت كنترل شده ( اقامت سه ماه ) از امپراتوري عثماني شد و در اين فرآيند او از حمايت ها و مساعدت هاي جان راسل (40) نخست وزير« انگليس » و مدافع يهوديان برخوردار بود. اين نكته قابل اشاره است كه تا اين مقطع تاريخي، رهيافت اصلي اليگارشي يهوديان صهيونيست در انگلستان، پنهان كاري و هدايت غيرمستقيم سياست هاي « لندن » در قبال رويدادهاي داخلي و جهاني بود. از طرفي نيز مجمع معروف به خانه ي لردها (41) در انگلستان حسّاسيت زيادي بر حفظ ماهيت مسيحي دولتمردان داشت. اما به مرور با تلاش هاي مؤثر يهوديان به ظاهر مسيحي اين روند شكسته شد و به نفع يهوديان رقم خورد.
در سال 1845م. يهوديان براساس لايحه ي حذف ممنوعيّت هاي يهودي اين اجازه را پيدا كردند كه دفتري در شهرداري داشته باشند. دو سال بعد ديويد سالومونس (42) به عنوان عضو انجمن شهر « لندن » برگزيده شد. در سال 1847م. ليونل دو روتچيلد (43) اولين يهودي بود كه به پارلمان راه يافت. اما اجازه نيافت كرسي اش را در اختيار بگيرد. در سال 1851م. ديويد سالومونس براي حضور در پارلمان مجدداً انتخاب شد. اما بعد از اينكه او سه بار رأي داده بود و حتي به منظور تبيين مواضعش نطقي ايراد كرده بود، به نحوي از مجلس عوام حذف شد. در نهايت در سال 1858م. طرحي تصويب شد كه براساس آن هر مجلسي مختار بود كه براي يهوديان سوگند خاصّي را تعيين كند. ليونل دو روتچيلد يكي از هشت يهودي عضو پارلمان در حزب ليبرال در طول قرن 19م. بود. ديگران نيز عبارت بودند از: ديويد سالومونس، فرانسيس گلداسميت (44) ، فردريك گلداسميت (45) ، جوليان گلداسميت (46) ( 30 سال عضو پارلمان و سخنگوي آن ) جان سيمون (47) ، جورج جسل (48) ( در سال 1871م. داديار بود و اولين وزير يهودي در دولت بريتانيا شد ) ، آرتور كوهن (49) و بالاخره اولين عضو يهودي محافظه كار، سائول ايساك (50) بود كه در سال 1874م. برگزيده شد. پس از او ليونل لوئيس كوهن (51) و هنري دو ورمس (52) كه به عنوان منشي هيئت تجاري و معاون وزير مستعمرات انتخاب شدند، يهوديان راه پيشرفت سياسي را ابتدا در حزب ليبرال مترقّي بهتر يافتند، ليكن بعد از آنكه ديزرائيلي نخست وزير شد، در زمره ي محافظه كاران حزب اصلاحات قرار گرفتند. (53)
تسلط و تفوق عمومي صهيونيست ها بر عرصه ي سياست خارجي « انگلستان » تا به آنجا پيش رفت كه هماهنگ با استراتژي صهيونيسم جهاني، لرد كلارندن (54) وزير خارجه ي انگليس در سال 1865م. در راهبرد نهايي در براندازي دولت « عثماني » مي گويد:
" تنها راه اصلاح وضع عثماني ها، از بين بردن آنان از روي زمين است. (55) "
مهم ترين شخصيت مؤثّر در تاريخ سياست هاي صهيونيستي انگلستان بنجامين ديزرائيلي (56) ( 1804-1887م. ) است كه در يك خانواده ي اصيل يهودي به دنيا آمد. نام او هم نام پدربزرگش بود و نام پدرش نيز اسحاق بود. در يك طرح صهيونيستي بسيار ماهرانه اي اسحاق ديزرائيلي سرانجام در ماه مارس 1817م. ارتباط خود را با كنيسه ي ديويد ماركس (57) قطع كرد و در 31 ژوئيه ي همان سال و ظاهراً با تشويق ساموئل روجرز (58) ( 1763-1855م ) بانكدار و شاعر مشهور « انگليس »، بنجامين ديزرائيلي نخست وزير آتي انگليس را كه در آن زمان 13 ساله بود، در كليساي « سنت اندرو » در « هولبورن » غسل تعميد دادند.
وي با آينده نگري خيره كننده ي خود توانست به عنوان وزير كابينه، از امتيازي كه حزب محافظه كار به او اعطا كرده بود، به بهترين شكل ممكن استفاده كند. وي توانست با بهره گيري از كمك هاي لرد روتچيلد، سهام « كانال سوئز » را خريداري كند و آن را تحت مالكيّت انگليس درآورد. . . وي توانست بدون شليك يك گلوله، « قبرس » را تصرف كند. او ثابت كرد كه فرزند خلف نژاد يهود و يك صهيونيست واقعي است (59) . اين جوان يهودي به ظاهر مسيحي، پس از فعاليت در عرصه ي ادبيات و نويسندگي، وارد عالم سياست شد و به پارلمان انگليس راه يافت.
ديزرائيلي پس از آنكه رهبري حزب محافظه كار را به عهده گرفت، در سال 1874م. براي دومين مرتبه نخست وزير انگليس شد و در همين دوره بود كه حضور يهوديان در پارلمان به صورت رسمي تصويب شد و او به بهترين مدافع طرح هاي صهيونيستي قرن 19م. در انگلستان تبديل شد و توانست سياست هاي دولت انگلستان را در مسير اهداف صهيونيسم جهاني قرار دهد.
از جمله شخصيت هاي معروف صهيونيستي در « انگلستان » كه در پيشبرد اهداف صهيونيسم جهاني نقش مؤثري داشت و در ائتلاف سياست خارجي انگلستان و اهداف صهيونيسم بين الملل فعاليت هاي زيادي انجام داد، لورنس اوليفانت (60) ( 1829-1888م ) است. او با سفرش به عثماني در سال 1879 و 1882م. طرح اسكان يهود در « فلسطين » را پيگيري مي كرد و در ملاقات هاي خود با نخست وزير وزير امور خارجه، ساليسبوري، حمايت آنان را براي ايجاد كولوني هاي يهودي جلب نمود. لورنس اوليفانت كه يك يهودي صهيونيست و عضو مجلس نمايندگان انگلستان بود، تلاش مؤثري در تشكيل انجمن استعمار سوريه و فلسطين در انگلستان انجام داد. از ديگر اقدامات وي تأسيس يك شركت شهرك سازي به منظور اسكان يهوديان با سرمايه گذاري پرمنفعت براي انگلستان بود.
سياست هاي انگليسي- صهيونيستي با روي كار آمدن ويليام اِوارت گلادستون (61) ( 1809-1889م ) در رأس كابينه به مدت چهار دوره باز هم به نفع صهيونيسم بود.
ژوزف چمبرلن (62) نيز از ديگر شخصيت هاي حامي صهيونيسم در انگلستان محسوب مي شود.
در اكتبر سال 1902م. هرتزل طيّ ملاقاتي كه با چمبرلن انجام داد، نظر او را نسبت به طرح هاي صهيونيستي جلب كرد. چمبرلن در اين ملاقات حتي حمايت و موافقت خود را با تأسيس دولت يهودي در « قبرس » يا « شبه جزيره ي سينا » اعلام كرد.
در سال 1904م. زماني كه وينستون چرچيل (63) معاون وزير مستعمرات بود، ضمن ارتباط با خاندان روتچيلد، از كمك ها و حمايت هاي ناتان لاسكي (64) رئيس جامعه ي يهوديان، منچستر انگليس برخوردار بود، لاسكي همه ي ميتينگ هاي يهوديان را كه از چرچيل پشتيباني مي كردند، رهبري مي نمود و برخي مي گفتند:
" بي گمان هر يهودي كه عليه وينستون چرچيل رأي بدهد، به جامعه ي يهود خيانت كرده است. "
هارولد ويلسون (65) ، نخست وزير پيشين « انگليس » مي نويسد:
" چرچيل در سال 1921م. به وزارت مستعمرات رفت و در آنجا با كمك لورنس عربستان، دو كشور پادشاهي عراق و اردن بزرگ را به وجود آورد و شرايط لازم را براي تأسيس كشور ملي يهود در فلسطين فراهم ساخت و در تمام مدت عمر از آن حمايت نمود. (66)"
نتيجه ي سال ها هماهنگي ميان رجال سياسي انگلستان و سازمان صهيونيسم، در پايان جنگ جهاني اول تمام معادلات جهاني را به نفع صهيونيسم تغيير داد. مداف رافائل مي گويد:
" در حين جنگ اول، انگليس ها به مخالفان تركيه ( عثماني ) در خاورميانه كمك كردند. لندن اعلام كرد كه اين حمايت ها به تأسيس يك وطن ملي براي مردم يهود در فلسطين منجر خواهد شد و اين كشور تمامي مساعي خود را مصروف نيل به اين هدف خواهد كرد. تمايل لندن به مشاركت آمريكا در جنگ و نارضايتي آن از عقب نشيني احتمالي روسيه از جنگ موجب شد كه انگليس تأكيد نمايد كه موضع طرف داري از صهيونيسم سبب پيروزي متحدان سياسي مهمّ آنها در جوامع يهودي آمريكا و روسيه مي گردد. "
همراهي مسيحيان با ايده ي بازگشت يهوديان به « فلسطين » و ارزش استراتژيك يك دولت متحد يهود و در حوزه ي مديترانه، به تصميم كابينه ي بريتانيا در پاييز 1917م. مبني بر انتشار اعلاميه اي مبني بر طرفداري از صهيونيسم، موسوم به اعلاميه ي بالفور، وزير خارجه ي وقت منجر گرديد كه با حمايت يهوديان آمريكايي مواجه شد. (67)
در شرايطي كه پيوند عميقي ميان سياست هاي جهاني صهيونيسم و دولت « انگلستان » به وجود آمده بود، حييم وايزمن اهداف راهبردي اين اتحاد را در اجلاس اتحاديه ي صهيونيست هاي انگليس چند ماه قبل از انتشار اعلاميه ي بالفور چنين تشريح مي كند:
" دولت ها بايد با طمأنينه، به تدريج، منظّماً و با صبر و حوصله برپا شوند. بنابراين، ما مي گوييم كه چون ايجاد يك جامعه ي مشترك المنافع يهودي در فلسطين آرمان نهايي ماست، راه رسيدن به آن از مراحل مياني چندي عبور مي كند. يكي از مراحل مياني ( !!! ) كه اميدوارم به عنوان يكي از پيامدهاي جنگ به زودي سر برسد اين است كه كشور زيباي فلسطين از سوي قدرت بزرگ و عادلي چون « بريتانياي كبير » حمايت شود. يهوديان زير لواي چنين قدرتي خواهند توانست آن دستگاه اجرايي را كه براي پياده كردن طرح صهيونيسم لازم است، برپا دارند و گسترش دهند. (68) "
از جمله مهم ترين دلايل مؤثّر در اين پروسه ي همكاري، نفوذ صهيونيسم در اركان حاكميّتي دولت « انگلستان » بود؛ زيرا پس از آنكه وزير خزانه داري انگليس، لويد جورج (69) كه مدت كمي هم مشاور حقوقي صهيونيست ها بود، در دسامبر 1916م. به نخست وزيري رسيد، لُرد بالفور (70) نيز وزير امور خارجه شد و از سوي ديگر حييم وايزمن كه در اين زمان رئيس سازمان جهاني صهيونيسم بود و با دو صهيونيست ياد شده روابط صميمانه اي داشت، از نفوذ و اقتدار بارون روتچيلد نيز استفاده كرد. چنان كه در سال 1916م. وقتي متّفقين با امكان عدم توفيق در جنگ مواجه شدند، صهيونيست ها، كارآمدي خود را براي انگلستان به اثبات رسانيدند. از سوي ديگر، به دليل هم گرايي و روابط دوستانه و مستحكمي كه ميان سازمان جهاني صهيونيسم و سرويس اطلاعاتي انگلستان و به طور مشخص ميان حييم وايزمن و ژنرال مكدوف (71) ( رئيس سازمان اطلاعاتي انگلستان ) وجود داشت، تا آنجا كه در جلسات مشتركي كه ميان آنها و سايكس ( نماينده ي وزارت خارجه ) در منزل وايزمن برگزار مي شد، نقش « آمريكا » در جريان جنگ مورد بررسي قرار مي گرفت.
در نهايت مطابق توافقات موجود ميان آنان، در صورتي كه سازمان صهيونيست هاي آمريكا به رهبري قاضي لويس د. برانديس (72) بتوانند با تحت فشار قرار دادن ودرو ويلسون (73) ، رئيس جمهور آمريكا اين كشور را به نفع متّفقين وارد جنگ كنند و سپس روند جنگ به سود متّفقين پايان يابد، آنگاه تمام ملزومات لازم جهت استقرار يك دولت يهودي در اختيار صهيونيست ها قرار خواهد گرفت و چون توافق ياد شده جنبه ي عملي به خود گرفت، بنابراين در اكتبر سال 1916م. حييم وايزمن از طرف سازمان جهاني صهيونيسم يك نامه ي رسمي تحت عنوان طرحي براي حاكميّت جديد در فلسطين مطابق اهداف صهيونيسم به وزارت امور خارجه ي « انگلستان » ارسال كرد كه مبدأ همكاري رسمي و تعهدات فيمابين بود.
دولت انگلستان نيز به منظور نشان دادن حُسن نيت خود در ادامه ي توافقات سرّي مكدوف، سايكس و وايزمن از طريق وزارت امور خارجه، اعلاميه ي معروف بالفور را به اين شرح صادر كرد:
" وزارت امور خارجه 2 نوامبر 1917م
لرد روتچيلد عزيز
با مسرّت فراوان، به نمايندگي از جانب دولت اعليحضرت، اعلاميه ي حمايت از آرمان صهيونيستي يهوديان را كه به كابينه تسليم شده و مورد تصويب قرار گرفته است، ابلاغ مي دارم. دولت اعليحضرت، تأسيس يك موطن ملي براي قوم يهود را در فلسطين با ديده ي مساعد مي نگرد و تمامي تلاش خود را براي تسهيل تحقق اين هدف به كار خواهد گرفت.
البته با درك كامل اين نكته كه هيچ اقدامي مغاير با حقوق مدني و مذهبي جوامع غيريهود و موجود در فلسطين يا حقوق و موقعيت سياسي كه يهوديان ساكن در كشورهاي ديگر از آنها برخوردارند، صورت نخواهد گرفت.
سپاسگزار خواهم شد، چنانچه اين اعلاميه را به فدراسيون صهيونيستي ابلاغ كنيد.
ارادتمند شما
آرتور جيمز بالفور "
سازمان جهاني صهيونيسم به رهبري حييم وايزمن كه از شرايط جنگ جهاني اول و نظام بين الملل به خوبي مطلع بود، تمامي تلاش خود را به ترغيب دولت انگلستان و متّفقين در جهت نابودي و فروپاشي دولت عثماني معطوف ساخت، تا بدون نگراني و ممانعت هاي احتمالي در « خاورميانه » به تأسيس دولت صهيونيستي اقدام كند و در نهايت بهترين نتيجه را نيز عايد خود ساخت. نتيجه ي اين همكاري دوجانبه در اظهارات كفيل وزارت خارجه ي دولت انگليس، قابل تأمّل است.
رابرت سيسيل (74) در دوم دسامبر 1917م. ( يك ماه بعد از انتشار اعلاميه ي بالفور ) در همايش صهيونيستي لندن به رياست لرد روتچيلد كه در حمايت از اعلاميه ي بالفور برگزار شده بود، گفت:
" آرزوي ما اين است كه كشورهاي عرب به اعراب، ارمنستان به ارامنه و يهوديّه به يهوديان تعلق داشته باشد. اگر قرار است اين چنين شود، آرزو مي كنيم كه تركيه، تركيه ي واقعي نيز به ترك ها تعلق يابد. اجازه مي خواهم اين نكته را يادآور شوم كه حمايت « بريتانيا » از جنبش صهيونيسم، تازگي ندارد. مي توانم با جرئت ادعا كنم كه حمايت اين كشور از صهيونيسم، بخشي از سياست سنتي آن بوده است. (75) "
مشابه اظهارات فوق، در يك راهبرد از پيش تدوين شده ي صهيونيستي در بيانيه ي ژنرال انگليسي ادموند هنري آللن بي ( 1861-1936م ) در روز فتح « بيت المقدس » ( 9 دسامبر 1917م ) چنين اعلام شده است:
" هدف بريتانياي كبير از جنگ در كشورهاي مشرق زمين چيزي نبوده است جز: كوشش در راه آزاد كردن مردمي كه تحت ستم ترك ها قرار داشتند و برقرار كردن حكومت هاي ملي در اين كشورها، به صورتي كه اداره ي امور آنها با اراده و خواست آزادانه ي مردمانش انجام بگيرد. . . (76) "
هم زمان در ايام تسخير آخرين سنگرهاي دفاع مسلمانان عثماني و عرب از « بيت المقدس »، دستگاه تبليغاتي دولت « انگلستان » در راستاي منافع صهيونيستي- امپرياليستي به پخش اعلاميه هايي در ميان نظاميان يهودي اروپا مبادرت ورزيد. هدف از اين جنگ رواني هدايت شده، تشويق نخبگان و جوانان يهودي براي مهاجرت به « فلسطين » بود. در اين اعلاميه ها چنين عنوان مي شد:
" اورشليم سقوط كرد! لحظه ي رهايي قوم يهود فرا رسيد. فلسطين بايد بار ديگر به صورت وطن ملي يهوديان درآيد. . . قواي متّفقين قصد دارند اسرائيل را به اسرائيليان واگذارند. امروز قلب هر يهودي آرمان خواه به خاطر اين پيروزي بزرگ از خوشحالي مي تپد.
آيا شما مي توانيد به ديگر يهوديان بپيونديد و وطن يهوديان را در فلسطين به پا داريد؟ جنگيدن عليه قواي متّفقين را موقوف كنيد! متّفقين دارند به خاطر شما مي جنگند. براي تمام يهوديان، براي آزادي همه ي ملل زير ستم و فراموش نكنيد كه پيروزي متفقين معناي ديگري جز پيروزي قوم يهود در بازگشت به صهيون ندارد. (77) "
در تأييد مجددي بر اين انسجام سنتي و همكاري سياسي- امنيتي مشترك ميان دولت « انگلستان » و جريان صهيونيسم؛ ناهوم سوكولوف نوشته است:
" روز چهاردهم دسامبر 1917م. نمايندگان صهيونيست، شامل لرد روتچيلد آقاي جيمز دو روتچيلد، دكتر حييم وايزمن و مولف اين كتاب در كابينه ي جنگي انگليس حضور يافتند. آنها ضمن ابلاغ قدرداني قوم يهود از اعلاميه ي دوم نوامبر، تصرّف اورشليم توسط نيروهاي بريتانيايي را تبريك گفتند. (78)"
پس از سقوط امپراتوري « عثماني » و پايان جنگ جهاني اول، يك سال بعد از اعلاميه ي بالفور در نوامبر 1918م. سازمان جهاني صهيونيسم طيّ نامه اي به وزارت امور خارجه ي « انگليس » و شخص آرتور بالفور، ضمن تعيين مرزهاي ادعايي دولت يهودي، ده پيشنهاد به عنوان تأسيس وطن ملي يهود مطرح مي سازد كه در پيشنهاد اول آن آمده است:
" تأسيس يك وطن ملي براي قوم يهود در فلسطين راه ديگري جز اين ندارد كه كشور فلسطين از نظر شرايط و موقعيت سياسي، اقتصادي و معنوي طوري آماده شود كه بتوان جمعيت يهودي آن را افزايش داد و همراه با برقراري مباني دمكراسي، در نهايت فلسطين را به صورت يك كشور مشترك المنافع براي يهوديان درآورد. (79) "
عملي ساختن اين دستور كار صهيونيسم در وزارت خارجه ي انگليس پس از بالفور نيز ادامه يافت. چنان كه لرد بالفور طيّ نامه اي در تاريخ 11 اوت 1919م. به لرد جورج ناتائيل كرزن (80) وزير امور خارجه ي انگلستان، سياست جهاني صهيونيسم بين الملل را به او چنين يادآور مي شود:
" فعلاً چهار قدرت بزرگ، خود را نسبت به صهيونيسم متعهّد مي دانند و صهيونيسم نيز صحيح يا غلط، خوب يا بد مرامي است كه از نظر گذشته، ريشه در اعصار و قرون دارد. از نظر حال، يك نياز تلّقي مي شود و از نظر آينده اميدهاي فراواني به آن دوخته شده است. به همين جهت نيز، مرام صهيونيسم خيلي مهم تر از آن است كه رهايش كنيم و به آرزوها و تعصّبات 700 هزار عربي بچسبيم كه فعلاً به عنوان جمعيت سرزمين تاريخي فلسطين شناخته مي شوند. صهيونيسم مي تواند در حلّ مسائل يهوديان سراسر جهان مؤثر واقع شود. پس بايستي فلسطين نيز به صورتي درآيد كه آمادگي پذيرش تعداد كثيري از يهوديان مهاجر را داشته باشد. در ضمن براي هرچه غني تر شدن سرزمين فلسطين، مرزهاي شرقي آن بايد تا اراضي شرق رود اردن توسعه يابد. (81) "
پيگيري سياست هاي صهيونيسم جهاني توسط دولتمردان كشور « انگلستان » حتي بعد از اعلاميه ي بالفور و اشغال « بيت المقدس » و فروپاشي عثماني ادامه يافت؛ چنان كه هدف آنان از تشكيل دولت يهودي نيز فراتر رفت و تقابل با مباني و فرهنگ اسلامي مورد توجه آنان قرار گرفت.
آلفرد موند (82) ، يكي از رهبران صهيونيسم و وزير كار « انگلستان »، در سال 1922م. چنين گفته است:
" روزي كه هيكل سليمان را تجديد بنا كنيم، خيلي نزديك است و من در آينده حيات خود را وقف تجديد اين بنا بر خرابه هاي مسجد الاقصي مي كنم. (83) "
پينوشتها:
1. Lord Ferfax.
2. رحماني، شمس الدّين، « جنايت جهاني »، ص 139.
3. Oliver Kramvel.
4. John Sadler.
5. Manasseh Ben Israel.
6. David Abrabanel.
7. ناهوم سوكولوف، « تاريخ صهيونيسم »، ج1، صص 31-70.
8. Andreh Muris.
9. Pot Nell.
10. همان منبع، صص 10-13.
11. Sir Henry Finch.
12. Lord Lindsay.
13. Lord Shaftesbury.
14. Lord Manchester.
15. George Eliot.
16. William Holman Hunt.
17. Sir charles warren.
18. Halt caine.
19. htt://www. Mideastweb. Org/brizion. Htm.
20. Ami Isseroff.
21. Andrew Bonar Robert Murray Mcheyne.
22. Ibid.
23. George Gawler.
24. Ibid.
25. George Eliot.
26. Thomas seddon.
27. فريدريش شرايبر، « نبرد براي فلسطين »، ص 56.
28. براي اطلاع بيشتر رجوع شود:« تاريخ صهيونيسم »، نوشته ي ناهوم سوكولوف، ج2، صص 134 تا 147.
29. Levelers.
30. Thomas Harrison.
31. شهبازي، عبدالله؛ « زرسالاران يهودي و پارسي و استعمار بريتانيا و ايران »، ج2، ص 237.
32. Earl of Shaftes bery.
33. Lord Viscount palmerston.
34. William Young.
35. محمد حسنين هيكل؛ « گفت و گوهاي سري ميان اعراب و اسرائيل »، ص 42.
36. همان منبع، ص 43.
37. طلوعي محمود؛ « آفت جهاني »، ص 75.
38. Edvard L. Milford.
39. گريس هال سل؛ « تدارك جنگ بزرگ »، ص 218.
40. جان راسل ( Lord John Russell ) در سال هاي 1846 تا 1852 و 1865 تا 1866م. نخست وزير انگلستان از حزب ويگ ( ليبرال ) بود.
41. House of lords.
42. David salomons.
43. Lionel de Rothschilde.
44. Francis Goldsmid.
45. Frederick Goldsmid.
46. Julian Goldsmid.
47. John Simon.
48. George Jessel.
49. Arthur Cohen
50. Saul Isac.
51. Lionel Louis Cohen.
52. Henry de Worms.
53. ENCYCLOPEDIA JUDAICA, P. 812.
54. Lord Clarenden.
55. اسماعيل احمد ياقي؛« دولت عثماني از اقتدار تا انحلال »، ص 136.
56. Benjamin Disraeli.
57. David marx.
58. Samuel Rogers.
59. ناهوم سوكولوف؛ « تاريخ صهيونيسم »، ج1، صص 205-208.
60. Lawrence Oliphan.
61. Williams Evart Gladeston.
62. Joseph Chemberlan.
63. Winston Cherchil.
64. Nathan Laski.
65. Harold Wilson.
66. جستارهايي از تاريخ معاصر ايران، « ظهور سقوط سلطنت پهلوي »، ج2، ص115.
67. Medoff Rafel Ibid p. 22.
68. ديويد هرست؛ « تفنگ و شاخه ي زيتون »، ص 37.
69. Loid Gorge.
70. Lord Arthurr lames Balfeor.
71. Mackdof.
72. Louis Dembitz Brandeis.
73. Vudero Wilson.
74. Robert Cicile.
75. ناهوم سوكولوف؛ « تاريخ صهيونيسم »، ج2، ص 150.
76. گزيده ي اسناد محرمانه وزارت خارجه ي انگليس، « بذرهاي توطئه »، حسين ابوترابيان، انتشارات اطلاعات، 1366، ص 18.
77. همان منبع، ص 18.
78. ناهوم سوكولوف؛ « تاريخ صهيونيسم »، ج2، ص 179.
79. گزيده ي اسناد محرمانه ي وزارت خارجه ي انگليس، « بذرهاي توطئه »، ص 56.
80. George Natael Corzon.
81. همان منبع، صص 84-85.
82. Alfered Monday.
83. اكرم زعيتر؛ « سرگذشت فلسطين »، ص 434.
فرسايي، محسن؛ ( 1388 ) ، براندازي صهيونيستي در امپراتوري عثماني، تهران: انتشارات هلال، چاپ اول