تحركات نظامي- امنيتي صهيونيسم در قلمرو عثماني (4)

در بخش قبل از بحران هاي داخلي كه منجر به تجزيه و گسستن سرزمين هاي امپراتوري عثماني از حاكميّت مركز مي شد، به عنوان مؤثّرترين اقدامات تخريبي در تضعيف اقتدار ملي و براندازي عثمانيان ياد شد. اما آنچه كه در جريان
يکشنبه، 30 فروردين 1394
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
تحركات نظامي- امنيتي صهيونيسم در قلمرو عثماني (4)
تحركات نظامي - امنيتي صهيونيسم در قلمرو عثماني (4)

 

نويسنده: محسن فرسايي




 

4- جاسوسي

در بخش قبل از بحران هاي داخلي كه منجر به تجزيه و گسستن سرزمين هاي امپراتوري عثماني از حاكميّت مركز مي شد، به عنوان مؤثّرترين اقدامات تخريبي در تضعيف اقتدار ملي و براندازي عثمانيان ياد شد. اما آنچه كه در جريان فروپاشي عثماني سهم ويژه و منحصري داشت، عمليات هاي پنهاني بودند.
به يقين اقداماتي نظير جنگ، شورش جدايي طلبي، كودتا، ترور و. . . حاصل تلاش هاي آشكار ديپلماتيك و پنهان اطلاعاتي بود، كه توسط كشورها يا گروه هاي معارض و وابسته به صهيونيسم، طراحي و هدايت مي شدند.
در اين راستا جاسوسي از عمده ترين تحرّكات و فعاليت هاي پنهان صهيونيستي عليه امپراتوري « عثماني » در داخل و خارج مرزهاي جغرافيايي آن كشور، بوده است. هدف از اين شيوه ي تخريبي، نفوذ در اركان حاكميّتي عثماني و ايجاد فضاي بي اعتمادي ميان مردم و تصميم سازان بود، بنابراين مي توان آن را از مهم ترين اقدامات طرّاحي شده توسط صهيونيسم جهاني در براندازي عثماني دانست.
طراحي و سازماندهي اين شيوه از عمليات براندازي حكومت هاي غيرهمسو با صهيونيسم، در پروتكل هفدهم سازمان جهاني صهيونيسم در اواخر قرن19م. چنين آمده است:
" ما جاسوسان خود را از بين طبقات بالا و پايين جامعه، اداري هاي عيّاش و خوشگذران، روزنامه نگاران، ناشران، كتاب فروشان، كارمندان دواير و افرادي كه از طريق داد و ستد و خريد و فروش با توده ي مردم ارتباط زياد دارند، كارگران، رانندگان، خدمت كاران و غيره انتخاب خواهيم كرد. اين افراد درست مثل پليس بدون قدرت هستند. حقّ هيچ گونه اقدامي در ارتباط با سوژه هاي گزارش هاي خود ندارند و در اين مورد مطلقاً فاقد صلاحيّت اند. آنها فقط موظّفند ببينند و بشنوند و ديده ها و شنيده هاي خود را گزارش دهند. همان طور كه امروز برادران ما، با احساس اين نكته كه مسئولند و در صورت اهمال و تقصير بايد شديداً حساب پس دهند، مكلّفند اگر در بين خويشاوندان و نزديكان خود شنيدند كسي از دين يهود برگشته يا قصد اغتشاش عليه هيئت قبالّا (1) را دارد يا به آن تهمت مي زند، جريان امر را به اين هيئت گزارش دهند. در زمان برقراري حكومت علني و عالم گير نيز وضع به همين منوال خواهد بود و همه ي رعاياي ما، بدون استثناء بايد از طريق قدرت، قانون شكني، رشوه خواري و ديگر مفاسدي كه ما خود به توصيه ي دانشمندان، از طريق نظريات حقوق بشر پيشرفته، در بين « گوييم » ( غيريهوديان ) رواج داده ايم، مبارزه كند. اكنون بايد پرسيد: ما چگونه و به چه وسيله توانستيم عوامل ايجاد بي نظمي و اختلال در حكومت هاي « گوييم » را خلق كنيم؟ يكي از اين عوامل كه مؤثّر بود، استفاده از مزدوران و جاسوسان است. ما اين عدّه را به بهانه ي اينكه وظيفه شان اعاده ي نظم و حق است، مي آوريم و آنها با استفاده از پست هاي مناسبي كه در اختيارشان گذاشته ايم، عوامل اغتشاش و آتش افروزي را فراهم مي آورند و با به كارگرفتن بدترين خصلت هاي خويش، يعني خوي ويرانگري، عناد، غرور، استفاده ي غيرمسئولانه از قدرت و برتر از همه ي اينها خودكشي در راه پول، در اين زمينه وارد عمل مي شوند. (2) "
در تشريح مصاديق اين شيوه، متأسفانه به دليل اينكه ماهيّت جاسوسي يك اقدام پنهان است، بسياري از اين فعاليت ها در تاريخ پوشيده مانده اند و از تعداد اندكي كه آشكار شده اند، به اختصار پاره اي موارد بيان خواهد شد:

4-1- عناصر جاسوسي

4-1-1- سليمان مولكو:

در 1501م . در يك خانواده ي ظاهراً مسيحي، مارانو به دنيا آمد و نام پوششي ديوگو پايرس را بر او گذاشتند. در زمان خان سوم در « پرتغال » ، به عنوان منشي يا دبير سلطنتي به دربار رخنه كرد. پس از چهار سال اشتغال، توسط اليگارشي يهودي علاقه مند به صهيون، تحت عنوان مبشّر مذهبي و خاخام يهودي، اما واقعاً جاسوس، به سرزمين « عثماني » اعزام شد. پيرس تصميم گرفت علاوه بر تحمل رنج ختنه، يهودي شدن خود را آشكارا اعلام نمايد، سپس با پذيرفتن نام سالامون مولكو (3) به « تركيه » عزيمت كرد و در آنجا هيجان سختي آفريد. حتي يوسف كارو، مؤلف مشهور كتاب « شولحان عاروخ » ، كه خود يكي از هواداران قبالّا بود، به طور ضمني به اين تازه يهودي ايمان آورد و اعلام كرد كه بزرگ ترين آرزوي او اين است كه همراه با مولكو به شهادت برسد. مولكو در « سالونيك » نيز مورد استقبال پرشور قرار گرفت و در آنجا شنوندگان بسياري با شور و هيجان به سخنراني هاي او توجه مي كردند. مولكو در آن سخنراني ها از انديشه هاي مسيحايي خود سخن مي گفت و اعلام مي كرد كه حكومت مسيحا در پايان سال 1540م. آغاز خواهد شد. (4)
وي به دليل تبليغات مسموم و انحراف افكار عمومي به اتهام جاسوسي تحت تعقيب قرار گرفت. ولي با همكاري بعضي از يهوديان سالونيك توانست به « ايتاليا » فرار كند و چون از ماجراي هماهنگ شده ي ديويد روبني جنگ طلب اطلاع داشت، به او پيوست و به اتفاق روبني به عنوان سفيران دولت خود خوانده ي بني اسرائيل با حمل پرچم 10 سبط گمشده پس از تأييد پاپ كلمنت هفتم به دربار شارل پنجم امپراتور « روم غربي » رفتند تا او را تشويق به جنگ عليه دولت عثماني نمايند.

4-1-2- موسي بن ونيزت (5)

او كه يك يهودي نفوذي در دربار سلطاني « عثماني » بود، به عنوان پزشك، در سياست هاي اجرايي دخالت مي كرد و جالب اينكه موسي به عنوان يكي از سه نماينده ي هيئت سياسي مذاكره كننده با دولت « اسپانيا » از طرف دولت عثماني شركت داشت. چون در زمان مراد سوم ( 1574تا 1596م ) يهوديان تسلط بسيار خوبي بر اركان حكومتي و دربار داشتند، وي نيز به دليل رفتار بدون واهمه و شدت فعاليت هاي پنهان و مخرّب به نفع اليگارشي يهود، مورد ظنّ تشكيلات امنيتي عثماني قرار گرفت و به جرم جاسوسي دستگير و زنداني شد و به مرگ عادي در زندان درگذشت.

4-1-3- همفر (6)

تسلط و سيطره ي امپراتوري « انگلستان » بر منابع اقتصادي جهان و انتفاع بازرگانان و تجّار يهودي آن كشور از تمامي مستعمره هاي انگلستان در قرن 18م. باعث شد، كه وزارت مستعمرات تحت نفوذ اليگارشي يهود، شالوده و اساس سياست خارجي اين امپراتوري را در اختيار بگيرد.
به همين منظور، در اوايل قرن 18م. اين وزارت در جهت تأمين منافع ملي انگلستان، جاسوسان زيادي را به سرزمين هاي اسلامي تحت حاكميّت عثماني، كه مهم ترين رقيب راهبردي آن كشور محسوب مي شد، گسيل داشت. از جمله ي اين جاسوسان مي توان به عناصري چون همفر، جورج بلكود (7) و هانري فانس (8) و. . . اشاره نمود، كه به قصد تخريب پايه هاي سياسي، اجتماعي و اعتقادي امپراتوري « عثماني » به شرق اعزام شدند. در اين ميان همفر كه خاطراتش افشا و منتشر شده، از شهرت بيشتري تحت عنوان مستر همفر انگليسي برخوردار است.
همفر در سال 1710ميلادي، از سوي وزارت مستعمرات به همراه 9 نفر ديگر به مأموريت جاسوسي در كشورهاي اسلامي از جمله « ايران » ، « شبه جزيره ي عربستان » ، « مصر » و ساير مناطق تحت حاكميّت امپراتوري عثماني اعزام شد. وي با نام مستعار محمد در اولين مرحله از مأموريتّش در « اسلامبول » به آموزش مباني اسلام و زبان تركي و عربي در نزد عالمي به نام افندي پرداخت. وي اعتراف مي كند كه:
" عادت جاري من اين بود كه در مدت دو سال اقامتم در اسلامبول، هر ماه گزارشي از اوضاع و تحولات پايتخت عثماني ها به لندن بفرستم. (9) "
همفر پس از اين دوره ي مقدماتي، به « لندن » بازگشت و ماحصل مأموريّت خويش را ارائه نمود. او پس از شش ماه اقامت و ازدواج، مجدّداً براي امپراتوري عثماني مأموريّت يافت و به « عراق » اعزام شد و آنگاه در « بصره » به مهم ترين سوژه ي كار خويش محمد بن عبدالوهاب دست پيدا كرد و پس از هدايت هاي لازم او به « نجف » رفت. همفر ادامه ي مأموريت جاسوسي اش را چنين شرح مي دهد:
" من در كسوت يك بازرگان از مردم « بربر » ، به نجف رفتم. در اين شهر با علماي شيعه آشنا شدم، مراوده با آنان را توسعه دادم در مجالس درس و مباحثه حاضر مي شدم. من با بعضي از علما در باب لزوم جنبشي عليه خلافت عثماني مذاكراتي كردم. اما آنان هيچ گونه واكنشي از خود، نشان نمي دادند و مثل اينكه اصولاً گوش شنوايي براي شنيدن اين مسائل نداشتند. (10) "
همفر پس از بيماري و شكست در اين مرحله از مأموريت خويش به « انگلستان » بازمي گردد و مي گويد:
" ناگزير عازم لندن شدم و به محض ورود با معاون و اعضاي عالي رتبه ي وزارت مستعمرات كميسيوني تشكيل داديم. من در آن جلسه گزارش مأموريّت، اقدامات و بررسي هاي خود را به مقامات لندن دادم و آنان را در جريان اوضاع بين النّهرين گذاشتم. مأموريت من و اطلاعاتي كه از عراق در اختيارشان گذاشته بودم، همگي موجبات خشنودي خاطراتشان را فراهم ساخت. (11) "
همفر پس از تشريح كامل شرايط منطقه، مقدمات حضور ساير جاسوسان را در امپراتوري « عثماني » فراهم مي كند و در تدوين سياست هاي استعماري و خصومت آميز غرب عليه عثماني نقش مهمي ايفا مي نمايد.
وي مجدّداً در سال 1725م. جهت تكميل مأموريت خويش به « بصره » و از آنجا به « نجد عربستان » اعزام مي شود. در اين شهر پس از ملاقات محمد بن عبدالوهّاب با نام مستعار عبدالله با محمل پوششي برده اي كه از بصره توسط محمد بن عبدالوهّاب خريداري شده است، او را همراهي مي نمايند.
همفر در خاطرات خود، عمليات براندازي نظام عثماني را با استعانت از باورهاي اعتقادي چنين فاش مي كند:
" تدريجاً توانستيم، با پرداخت پول، جمعيت زيادي را در اطراف شيخ و به حمايت از افكار او گرد آوريم و با تبليغات اين عده را در تصميم خود به مبارزه با دشمنان شيخ راسخ تر سازيم. من با قاطعيت، او را به ايستادگي تشويق مي كردم و نمي گذاشتم، عزم و اراده اش سست گردد. يكي از برنامه هاي موفق، اجير كردن افرادي در بين اطرافيان شيخ بود، اين مزدبگيران كه ظاهراً در صف مخالفان بودند، براي ما جاسوسي مي كردند. (12) "
در راستاي استراتژي صهيونيسم انگليسي، شيوه ي براندازي دولت « عثماني » از وضعيّت عقيدتي فراتر رفت و با پيوستن چهره ي مرموز ديگري به نام محمد بن سعود در زمره ي ياران پسر عبدالوهّاب، « شبه جزيره ي عربستان » با هدايت همفر، تبديل به يك كانون بحران گرديد. اين جاسوس زبردست اليگارشي يهود، اين گونه اعتراف مي كند:
" هر روز كه مي گذشت، ثمره ي اتحاد اين دو شخصيت ديني و سياسي، به سود انگليس افزايش مي يافت.
دو رهبر توانستند شهر درعيه در نزديكي نجد را پايتخت خود قرار دهند. وزارت مستعمرات به حكومت جديد، پنهاني، كمك هاي چشم گيري نمود. از جمله امكاناتي براي حكومت نجد فراهم ساخت تا بتواند ظاهراً تعدادي برده خريداري كند، اينان در حقيقت، مأموران ورزيده ي وزارت مستعمرات انگليس بودند كه به زبان عربي تسلط داشتند و با فنون جنگ هاي صحرايي آشنا بودند. من با همكاري و پايمردي اين عده، كه مجموعاً يازده نفر بودند، توانستيم خطّ مشي ديني- سياسي حكومت را طرح ريزي كنيم. هر دو « محمد » به وظايف خود كاملاً وقوف داشتند و در مسير برنامه اي كه تنظيم شده بود، حركت مي كردند. " (13)

4-1-4- كلود دوبونوال (14)

كلود آلكساندر كنت دوبونوال ( ‌1675-1745م ) يك يهودي فرانسوي بود، كه به طور كاملاً مشكوك با حمايت جريان صهيونيسم در سال 1729م. به « عثماني » رفت. او در اسرع وقت به ظاهر مسلمان شد و اسم احمد را برگزيد و چون متخصّص مسائل نظامي و جاسوسي بود، به استخدام ارتش درآمد و سه سال بعد از ورودش به عثماني، با حكمي از سوي صدراعظم تو پال عثمان پاشا، مأموريّت بهينه سازي و استاندارد نمودن واحدهاي توپخانه به او واگذار شد. دوبونوال در سال 1735م. به طور غيرمترقّبه به مقام يا عنوان پاشايي دست يافت و آنگاه با عنوان احمد پاشا فرمانده ي توپخانه ي ارتش عثماني شد!!
استانفورد جي شاو، تاريخ نويس عثماني در خصوص وي مي نويسد:
" او نخستين فرد از خيل كارشناسان فنّي بود، كه مي بايست طيّ دو قرن بعدي، عثماني ها را با جهان معاصر آشنا كنند. اين مشاور جديد يك اشراف زاده ي فرانسوي به نام كلود آلكساندر دوبونوال بود كه طيّ جنگ جانشيني اسپانيا، با افتخار به پادشاه فرانسه خدمت كرده بود و در زمان لويي چهاردهم، پس از بركناري از مقام خود، به ايوژن ساووي ملحق شده و در چندين نبرد عليه فرانسه و پاپ و همچنين عثماني ها و « پيرواردين » شركت كرده بود.
دوبونو آل اسلام آورد و نام احمد بر خود نهاد. او به استانبول ( اسلامبول ) رفت و در آنجا پس از تلاش هاي چندي بالاخره توانست توجه وزيراعظم، توپال عثمان پاشا را به خود معطوف كند. وي پيشنهاد كرد، « دسته هاي يني چري » به واحدهاي كوچك تري تجزيه شوند، تا از اين طريق انضباط و كارآيي در ميان آنان افزايش يابد ( !! )
اما مخالفت يني چري ها از تحقق اين طرح جلوگيري كرد، چنان كه بونوال ناگزير شد، كوشش هاي خود را بر روي دسته خمپاره چي، كه از اين پس وي آن را به نام « دسته ي خمپاره چي احمد پاشا » مي خواند، متمركز كند.
بونو آل كوشيد سلطان را در امور خارجي راهنمايي كند. وزير اعظم جديد يعني حكيم اوغلو علي پاشا، كه يك ( يهودي ) ايتاليايي مسلمان شده بود، به وي ( ظاهراً ) توجه چنداني ابراز نمي كرد و پول كافي در اختيار او نمي گذاشت. در اواخر سال 1734م. بونوال اجازه يافت براي دسته ي نظامي مستقر در توپتاشي و همچنين در اسكودار سربازخانه ها و مياديني براي مشق هاي نظامي و همچنين يك مدرسه ي نظامي، مهندسي ايجاد كند. با بركناري حكيم اوغلو علي، براي مدتي نفوذ بونوال كاهش يافت. اما در مدرسه، به كار خود ادامه داد. بيشتر دانش آموزان مدرسه ي وي از دسته ي بوستانچي بود، كه حفاظت و پاسداري از قصر را برعهده داشتند. او تا آخر عمر در اين مقام باقي ماند ( 1747م ) اما دسته ي نظامي وي تا مدتي تحت فرماندهي پسر خوانده ي بونوال ( تازه مسلماني به نام سليمان آقا ) به فعاليت خود ادامه داد. (15) "
اين نفوذي شبكه ي براندازي صهيونيسم بين الملل در راستاي اهداف از پيش تعيين شده، حركت مي كرد. چنان كه، هامرپور گشتال، عثماني شناس معروف در خصوص بونوال نوشته است:
" علي الاتصال، اوقات خود را مصروف خيالاتي پوليتيكي مي كرد. همه قسم تدابير را مي نمود كه معاهده ي سوئد را با باب عالي تجديد نمايد و مهاجرين پروتستان را به مملكت عثماني بياورد و يك فوج مهندس ترتيب بدهد و مي خواست جماعتي را از خارج، جهت مساحي اراضي به دولت عثماني بياورد ( !! ) (16) . "

4-1-5- يوهان بيركهارت (17)

اين جاسوس زبده ي شبكه ي صهيونيسم بين الملل در سال 1784م. از يك خانواده ي يهودي در « لوزان سوئيس » متولد شد. يوهان لودنج بيركهارت پس از طيّ تحصيلات ابتدايي در رشته ي شيمي از دانشگاه هاي « لايپزيك » و « گوتنگن » ، مدرك فارغ التحصيلي گرفت و به دليل ارائه ي نبوغ ذاتي در « آلمان » ، مورد توجه زرسالاران يهودي « لندن » قرار گرفت. در سريع ترين زمان ممكن تابعيت « انگلستان » به او داده شد و او نيز نام جان لوئيس را بر خود نهاد.
بيركهارت به منظور انجام عمليات هاي جاسوسي در مناطق اسلامي آموزش هاي آكادميك را از طريق دريافت بورس تحصيلي در « دانشگاه كمبريج لندن » آغاز كرد و از سال 1806 تا 1809م. به تحصيل در رشته هاي طب، نجوم و زبان عربي پرداخت. بعد از تسلط به تخصّص هاي موردنياز يك جاسوس در سرزمين هاي اسلامي- عربي، در سال 1810م. با نام مستعار ابراهيم بن عبدالله وارد شهر « حلب » در « سوريه » شد و در شبكه ي جاسوسان « مصر » حركت كرد.
در زماني كه وي آماده مي شد به « قاهره » برود، خانمي به نام ليدي هستر ستانهوب همراه كارواني در آنجا در راه محلّ اقامتش به « لبنان » قرار گرفت. جايي كه بتواند مأموريّت سرّي خود را انجام دهد. از كارهاي هستر ستانهوب مراقبت از جاسوسان فرانسوي ناپلئون در « شام » بود، كه بايد مي كوشيد آنان را جذب و به عنوان جاسوساني براي « بريتانيا » درآورد. ستانهوب در مسير بازگشت، به شهر « النّاصره » رسيد. در آنجا روزي جواني با چهره اي غربي، ولي عرب جلوي او آمد و خودش را شيخ ابراهيم شناساند. او به انگليسي حرف مي زد. آن جوان كسي جز جهانگير بزرگ بيركهارت، كاشف « البترا » و آثار « ابوسمبل » نبود. به نظر مي آيد كه بيركهارت او را از اهداف مأموريت خود يا بخشي از اهدافش، به خصوص آنچه مربوط به تلاش هايش در صحرا و دست آورد آن بود، آگاه كرد. خانم ستانهوب مأموريت داشت بعد از مدت كوتاهي اقامت در « لبنان » به « دمشق » برود. در آنجا به صحرانشينان باديه پيوسته و با آنها پيمان هاي دوستي برقرار سازد، او اولين زن اروپايي بود كه به شهر قديمي و تاريخي « زنوبيا » قدم گذاشت. دور از انتظار نيست كه بيركهارت به طور مستقيم و غيرمستقيم نقش كفيل ستانهوب را در مأموريتش در صحراها انجام داده باشد. همان گونه كه ستانهوب، بيركهارت را از مأموريتش، به ويژه از نامه ي اختصاصي خود به محمدعلي پاشا آگاه كرد. در اين نامه خواستار حفظ روابط موجود شد، به گونه اي كه محمدعلي پاشا، هيچ يك از خواسته هاي او را بي پاسخ نگذاشت، به ويژه اينكه، ستانهوب يك ماه كامل ( ماه مي ) را به عنوان ميهمان در خدمت او بود. به اين ترتيب ستانهوب بسياري از تلاش هايش را فقط به خاطر بيركهارت انجام داد. همان گونه كه او نيز بسياري از سختي ها را براي رسيدن ستانهوب به سرزمين « شام » تحمل كرد. (18)
به هر حال، بيركهارت به « قاهره » رفت و از آنجا براي شناسايي كامل زمينه ها و استعدادهاي اقتصادي- سياسي، در حاشيه ي « نيل » تا « آسوان » و سرچشمه هاي نيل پيش رفت؛ سپس با لباس مبدّل عربي در 18 جولاي سال 1814م. به « جدّه » وارد شد. اين زمان مصادف با درگيري هاي وهّابيان و نيروهاي نظامي امپراتوري « عثماني » بود.
بيركهارت يك ماه در جدّه ماند و حدود 100 صفحه مطلب درباره ي زندگي، تجارب و سنت هاي مردم آنجا نوشت. شهر و ساكنانش، ساختمان هاي سنگي بلند، ديوارها و وسايل دفاعي و. . . او همچنين فراموش نمي كند كه درباره ي اهميت مراكز تجاري جدّه سخن بگويد و در مورد پايان حاكميّت عثمانيان بر‌ « حجاز » بنويسيد و اينكه محمدعلي پاشا از فعاليت هاي تجاري در اين شهر حمايت مي كرد. او همچنين بر اين موضوع تأكيد مي كرد كه قطعاً اعراب اين منطقه به زودي از تركان به سبب سيطره بر آنان انتقام خواهند گرفت. اگرچه اين سيطره، ظاهري و اسمي است و به زودي حاكميّت ترك ها بر اعراب با جاري شدن خون پايان خواهد گرفت. (19)
بيركهارت از جدّه به « طائف » و از آنجا در 8 سپتامبر 1814م. به « مكه » رفت و با گزارش دقيق جزئيات شهر مكه، به جاسوسي از وضعيّت اعراب تحت حاكميت امپراتوري عثماني پرداخت.
جعفر الحياط، نويسنده ي معروف در كتاب خود به نام « مكه در منابع غربي » ، بخشي از گزارش هاي بيركهارت را چنين آورده است:
" اين شهر مساحتي بالغ بر 1500 گام دربرمي گيرد، يعني از محله الشبيكه تا پايان المعلا، اما تمام منطقه اي كه مكه ناميده مي شود، مساحت بيشتري دارد و از منطقه ي جرول ( ابتداي ورودي جاده ي جدّه ) تا ناحيّه المعيده در مسير طائف را شامل مي شود. مساحت اين منطقه 3500 گام است.
مكه از همه طرف باز است. اما كوه هاي مشرّف به آن مانع و حصار طبيعي براي مقابله با دشمن است و مي توان به طور اساسي دشمن را از آن منطقه دفع كرد. از زمان هاي گذشته 3 ديوار در اطراف شهر بود، كه آن را حفظ مي كرد. كسي كه از راه جدّه وارد مكه مي شد، در دروازه ي شهر، دو برج بزرگ را مي ديد، كه آنها را شريف مكه براي حراست و نگهباني و دفاع از پايتخت مقدس ساخته است. پس از ورود به شهر، در مسافت كوتاهي، مأموران دولتي از كالاهاي وارد شده ماليات مي گيرند. (20) "
بيركهارت، در طيّ مدت اقامت در « مكه » ، تمام جزئيات اين شهر را براي تصميم سازان صهيونيست حاكم در « لندن » گزارش مي كند. جاسوسي بيركهارت در امپراتوري عثماني، حتي مورد تأييد نويسندگان و مورخّان عربي نيز قرار گرفته است، چنان كه، ويليام اوسلي، ناشر انگليسي كتاب هاي او در ژانويه ي 1829م. مي گويد:
" بيركهارت به عربي كاملاً مسلط بود و اطلاع دقيقي از اوضاع و آداب و رسوم مسلمانان داشت. همين امر او را ياري كرد تا نقش يك مسلمان را با موفقيّت بازي كند. او توانست در تمام مدت برگزاري مناسك حج در مكه، مانند ديگر مسلمانان در آن شركت كند. بي آنكه كسي كوچك ترين ترديدي در مورد شخصيت ساختگي و فريبكارانه ي او به خود راه دهد (21) . "
به هر حال، بيركهارت يكي از ده ها جاسوس وابسته به جريان صهيونيسم بود، كه از نقش كليدي اعراب در براندازي امپراتوري « عثماني » آگاه بود و تلاش هاي فراواني در جهت واگرايي و گسترش زمينه هاي جنگ ميان اعراب و ترك ها انجام داد.

4-1-6- آرمينوس وامبري

وامبري با نام اصلي وامبورگر (22) ، زبده ترين جاسوس صهيونيسم بين الملل بود، كه در سال 1832م. در شهر « دونا سرداهلي مجارستان » ، در يك خانواده ي يهودي به دنيا آمد و به دليل استعداد زياد، به چند زبان مهمّ اروپايي تسلط پيدا كرد. او توسط نخبه شناسان مجمع جغرافيايي لندن، كه يك انجمن صهيونيستي بود، استخدام شد و به دليل تسلط به زبان هاي مختلف، به عنوان جاسوس، مأموريّت شناسايي كشورهاي شرقي و اسلامي به وي واگذار شد.
وامبري در خاطراتش مي گويد:
" نخست به قسطنطنيه رهسپار شدم. اقامت چندين ساله در ميان خانواده هاي ترك و بازديدهاي پي در پي از آموزشگاه ها و كتابخانه هاي اسلامي، به زودي مرا به يك ترك حقيقي و حتي مي توانم بگويم به يك افندي تبديل كرد. (23) "
وامبري پس از چند سال اقامت در « اسلامبول » ‌وارد شبكه هاي جاسوسي يهوديان صهيونيست شد و سپس به سمت مشرق حركت كرد. او درباره ي يكي از سفرهاي خود به « ايران » مي گويد:
" حيدر افندي [ از دونمه هاي نفوذي ] كه سابقاً در سن پطرسبورغ ( سنپترزبورگ ) و پاريس مأمور سياسي بود، در آن موقع نمايندگي سلطان را در دربار شاه ايران به عهده داشت و در زمره ي اشخاصي بود كه من در مدت توقف خود در اسلامبول با آنها آشنا شده بودم؛ ولي علاوه بر اين روابط شخصي، چند تكّه كاغذ [!!!] هم از صميمي ترين دوستانش [!!] براي او همرا خودم، آورده بودم. به ديدار فرستاده ي امپراتور، يعني كنت دوگوبينو (24) نيز نايل شدم و نماينده ي انگلستان مستر آليزون (25) قرارگاه راحتي را در پارك قلهك، كه تازه دولت متبوعش خريداري كرده بود، در اختيار داشت او مرا با گشاده رويي پذيرايي كرد. چون غالباً در سر سفره ي مهمان نواز او مي نشستم. (26) "
وامبري پس از « ايران » از راه درياي خزر به سمت « تركمنستان » و مناطق آسياي مركزي رفت و جالب اينكه او در كتاب خاطراتش به جاسوس بودن خود اعتراف مي كند:
" اكثر آنها مي گفتند، اين آدم درويش نيست و ظاهرش با اين حرفه تطبيق نمي كند و لباس هاي ژنده اش با سيما و رنگ و روي او تضادّ محسوس دارد و حاجي هايي كه او را به عنوان خويشاوند سفير كبير سلطان ما، در تهران معرفي كرده اند، دروغ گفته اند. پس از بيان اين مطلب، همگي از جا برخاستند و يكي از آنها گفت:‌ تنها خدا مي داند يك چنين شخص عالي مرتبه اي در ميان تركمن هاي خيوه و بخارا چه كار دارد. اين اندازه بي احتياطي قدري مرا نگران كرد؛ زيرا هيچ انتظار نداشتم به اين زودي نقاب از چهره ام بيفتد و سرپوش از روي نقشه هايم برداشته شود. با اين حال خونسردي خود را مثل يك نفر شرقي واقعي حفظ كرده و مانند كسي كه در افكار خود غوطه ور باشد، در جاي خود نشستم و چنان وانمود كردم كه گويي اصلاً چيزي نشنيده ام. (27) "
او در مسير بازگشت از « هرات افغانستان » ‌به شهر « مشهد » ‌رفته و اظهار مي دارد:
" در مدت توقف در مشهد سرهنگ دلماژ انگليسي حاضر شد تا مرا به شاهزاده ي والي؛ يعني سلطان مراد ميرزا عموي فرمانروايي كه امروز در ايران سلطنت مي كند، معرفي نمايد. . .
به واسطه ي فقدان البسه ي اروپايي، مجبور شدم، چه در مشهد و چه در طيّ بقيه ي مسافرت تا تهران، عمامه و لباس هاي شرقي خود را حفظ كنم؛ ولي خواننده بايد فهميده باشد كه از هيئت درويشي به كلي دست كشيده بودم. روابطم با آن نظامي خارجي كه اسمش در بالا ذكر شد، به اندازه ي كافي رفقاي سفرم را از هويّت و مقاصد واقعيم مطلع ساخته بود. تخيّلات افغان ها با آزادي كامل سير مي كرد و از اسراري كه هنوز هم، نقش حقيقي مرا احاطه كرده بود، حدسيّات عجيب و غريب مي زدند. (28 ) "
وامبري در پايان سفرش كه « لندن » بود، ماهيّت اصلي بهره برداري كنندگان اين سفر را چنين معرفي مي كند:
" مي خواستم قبل از خاتمه ي فصل، گزارش مسافرتم را به مجمع جغرافياي سلطنتي انگليس تقديم كنم و داشتن اين امتياز شرافتمندانه را مديون سفارش هاي دوستانم هستم. نهم ژوئن 1864م. وارد لندن شدم و براي آنكه به اين تغيير ناگهاني كه بين اخلاق و عادات بخارا و لندن وجود داشت عادت كنم، دچار زحمات باورنكردني گرديدم. (29) "
وامبري به دليل شناخت كامل، از مشرق زمينيان، در سال 1868م. در « لندن » در مأموريتي ديگر، با تعدادي از فراريان پناهنده به لندن، كه از اعضاي انجمن نوعثمانيان بودند، ملاقات كرده و دستورات هدايتي لازم به آنان را ارائه مي كند. سپس خودش در يك برنامه ي سازماندهي شده در سال 1890م. وارد « اسلامبول » مي شود.
وامبري در « قسطنطنيه » به كمك ساير نفوذي هاي دربار، توانست حتي اعتماد عبدالحميد دوم را به خود جلب كند و به عنوان يكي از نزديكان و مشاوران وي مطرح شود؛ زيرا عبدالحميد در مذاكره با اپوزيسيون خارج از كشور از او كمك گرفت و در خاطراتش آورده است كه:
" پروفسور وامبري آدم جالبي است، او مي گويد: افرادي كه اسلام را دشمن تمدن مي نامند، يا بيش از اندازه جاهلند، يا جزو مسيحيان متعصّب متحجّر قرار دارند و اضافه مي كند: تفكراتي كه به اسلام تهمت دشمني با تمدن مي زنند، حتي ارزش پاسخگويي نيز (30) او با شناسايي و بسط موقعيت هاي صهيونيستي در باب عالي و نفوذ به حريم سلطان، بعد از چند سال اقامت در اسلامبول با شروع سلطنت مشروطه در سال 1908م. به جمع مخالفان اصلي سلطان عبدالحميد پيوست و خطوط هدايتي لازم را براي آنان ترسيم مي كرد. "
همان طور كه قبلاً نيز ذكر شد، وامبري نقش مهمّي در تقويت جريان بهائيّت در داخل سرزمين هاي اسلامي داشت و تأييدات او را از ميرزابهاء، « لندن » ‌را به حمايت از اين جريان واداشت.
وامبري در نامه اي در سال 1914م. به عبدالبهاي پسر و جانشين ميرزا چنين نوشت:
" واقعاً هر چقدر در ممالك و مسالك اسلام گشت و گذار كرده باشم، به ذات فطانت مآب مثل عالي جناب هرگز تصادف نكرده ام و هم گويم به آساني هم پيدا نمي شود، از آن جهت اميدوارم كه افعال و نيّات عالي جناب به همه حال، نائل حسن نتيجه خواهند شد، از بس كه در اين افعال و نيّات خير و رفاه حال انسانيّت مي بينم. اين كمترين از براي تجربه، داخل اديان متنوّعه بودم؛ يعني ظاهراً موسوي فريستيان ( مسيحي ) محمدي و آتش پرست شدم؛ ليكن در همه اشان غير از بغض و عداوت به يكديگر كشف نتوانستم كرد. همه ي اين اديان آلات ظلم و عذر به دست حكم داران و بزرگان گشته، سبب خرابات دنيا و انسانيّت هستند و در ملاحظه ي اين سوء نتيجه، هركس طرفداري عاليجانب ملتزم شده و يك دين عمومي را روي نهادن مجبور خواهد شد. من كه جدّ والد عالي جناب، از نزديك ديدم و غيرت طرفدار ايشان شناختم و تعجب كردم من به مقصد و مردم عالي جناب به غير از اكرام و احترام نمي توانم نمود و اگر خداي تعالي عمر دراز نصيب كند، به همه حال ميسّر خواهد شد. اين را از درون قلب آرزو و تمنّا مي كند. كمترين وامبري. "
ترجمه ي اين عريضه به لسان عربي در مجله ي « البيان » در ماه مارچ 1914م. انتشار يافت. (31)
وامبري نقش اساسي در هدايت دشمنان « عثماني » داشت. در اواخر عمر نيز به تاريخ نگاري و تقريراتي در حمايت از صهيونيسم پرداخت.

4-1-7- هنري دروموند وولف (32)

يكي از بهترين جاسوسان يهودي دولت « انگلستان » و شبكه ي سرمايه داري صهيونيستي اروپا در قرن 19م. هنري دروموند وولف بود. وي منشاء خدمات فراواني به شبكه ي صهيونيستي ديويد ساسون (33) ، اسرائيل بيرجوزافت (34) - بارون ژوليوس رويتر، جي هنري شرودر (35) و ادوارد هفتم ( پادشاه انگليس ) شد. او اغلب از اسم هنري استفاده نمي كرد، همان طور كه پدرش ژوزف وولف (36) از نام دروموند استفاده نمي كرد. آنتوني آلفري درباره ي وي مي گويد:
" دروموند وولف نوه ي دومين ارل اورفورد از سلاله ي خاخام ديويد وولف هال است. او در مورد سخن گفتن از اصل و نسب خود بسيار محتاط بود. اين نوه ي خاخام آلماني، در گراييدن به مذهب كاتوليك چنان پشت كاري از خود نشان داده بود كه در سنّ هفده سالگي به حضور پاپ پيوس هفتم، كه در سال 1814م. تفتيش عقايد را دوباره برقرار كرده بود، معرفي شد.
( تفتيش عقايد در سال 1821م. منسوخ شد ) او را براي ادامه ي تحصيلات به كالج رومانو و كالج پرو پاگاندا فرستادند، اما دو سال بعد به علت آنكه « در ملاء عام عقايد اشتباهي » را ابراز كرده است، از كليسا طرد شد. او با روحيه اي قوي به شمال سفر و خود را يكي از اعضاي كليساي انگلستان معرفي كرد و تحصيلات خود را در زبان هاي شرقي در كمبريج از سر گرفت. پس از آنكه خود را به سلاح قابل توجهي از فراگيري زبان هاي باستان و جديد مجهّز كرد، به قصد موعظه و تبليغ در جوامع كليمي مصر، بين النهرين، كريمه، افغانستان و هند به آن مناطق سفر كرد؛ اما در سالن هاي لندن بيشتر مورد قدرشناسي قرار مي گرفت. " (37)
دروموند وولف به دليل موفقيتش در شناسايي نقاط ضعف و قوت امپراتوري عثماني و دولت هاي « ‌ايران » و « هند » مورد تشويق محافل خصوصي صهيونيستي « لندن » قرار گرفت. او بار ديگر به منظور ساختن فرقه اي مذهبي به « خراسان » ، « آسياي مركزي » ‌و « شبه قاره » سفر كرد. در خراسان او را به زندان انداختند و به بردگي كشيدند و متعاقب آن فشارهاي سياسي افزايش يافت، تا آنكه بالاخره توسط عباس ميرزا، شاهزاده ي ايراني كه فرزند كوچكتر شاه بود، آزاد شد. او با جسارت سفرش را به « بخارا » كه محلّ سكونت جمعيت عظيمي از كليميان بود، ادامه داد. او در حالي كه به رداي كتان سفيد كشيشان ملبّس بود و يك كلاه به اصطلاح دانشگاهي بر سر داشت و از پشت قاطري كه بر آن سوار بود، كتاب دعاهاي روزمره را قرائت مي كرد، به بخارا وارد شد. وولف در حالي كه كلام خدا را به شيوه ي ابتكاري خود از « كابل » تا « كلكته » مي پراكند، به طرف جنوب پيش رفت و به شناسايي اين منطقه ي جغرافيايي و مردم آن مي پرداخت.
آنتوني آلفري در جايي ديگر در كتابش، درباره ي او مي نويسد:
" خطابه هايش نه داراي نظم، روش، تسلسل و استدلال بود و نه از ترتيبي خاص برخوردار بود. او ممكن بود ناگهان خطابه را قطع و در ميان آن شروع به خواندن يك سرود عبري بكند. از آنجا كه موعظه هايش براي آنان كه تغيير دين داده بودند، چالش انگيز نبود، به بخارا مراجعت كرد تا به ساكنانش فرصت ديگري براي رستگاري عرضه كند. او در سال 1843م. براي سومين بار، سفر مخاطره آميز به بخارا را از سر گرفت تا در مورد سرنوشت دو فرستاده ي انگليسي!! كه سال قبل در آنجا ناپديد شده بودند، تحقيق كند. وولف به سرنوشت آنان كه زندان و اعدام به دست امير محلي بود، دچار نشد. (38) "
دروموند وولف در اثر فعاليت هاي بسيار گسترده اي كه در سرزمين هاي اسلامي داشت، به عنوان وزير در دومين كابينه ي گلادستون حضور يافت و در جريان انحصار بانك شاهنشاهي و قرارداد انحصاري تنباكو توسط رويترز در « ايران » نقش مؤثري ايفا كرد. از جمله اقدامات پنهان وي، تأسيس مجمع جاسوسي- صهيونيستي « گل پامچال » در « لندن » طيّ سال 1883م. بود و به دليل آنكه در شبكه ي براندازي انگليسي- صهيونيستي ادوارد هفتم نيز جايگاه خاصّي داشت، به مدت 9 سال به عنوان سفير « انگليس » در « اسپانيا » منصوب شد. او در طول فعاليتش نقش بارزي در ارتقاي سرمايه داران يهودي به محافل سياسي انگلستان داشت، كما اينكه در تخريب پايه هاي اقتصادي دولت عثماني با اتّكا به دوستان صهيونيست سرمايه دارش نقش اساسي ايفا كرد.

4-1-8- جوترد بل (39)

خانم جوترد بل در سال 1868م. در « انگلستان » به دنيا آمد و به دليل استعدادهاي علمي در زمينه ي تاريخ و جغرافيا سازمان اينتليجنت سرويس انگلستان، وي را به استخدام درآورد. او در اولين مأموريت خود در سال 1915م. به « ‌مصر » اعزام شد و در خصوص روابط سياسي مصر و عثماني، عناصر استقلال طلب و حركت هاي اسلامي به جمع آوري اطلاعات پرداخت. وي ضمن تسلط به زبان عربي، يك شبكه ي مهم از جاسوسان را سازماندهي كرد و به سبب فعاليت هاي مؤثّرش موفق به كسب مدال افتخار امپراتوري انگلستان شد.
جوترد بل در مهم ترين مأموريتش كه شناسايي موقعيت ها و ساختارهاي اجتماعي- فرهنگي اعراب در دولت عثماني بود، به مناطق عربي اعزام شد. براي ادامه ي كار جاسوسي، به وي دستور داده شد كه به « سودان » مسافرت كند. وي در شهر « خرطوم » در هتل « نيل » اقامت گزيد و آنچه را كه از وي خواسته بودند، انجام مي داد. . . بعدها به شرق‌ « اردن » و « حجاز » بازگردانده شد و در آنجا با جورج فيلبي كه پس از اسلام آوردن، او را حاج عبدالله صدا مي كردند، ملاقات كرد. در اين اواخر به « عراق » اعزام شده بود و در مجامع « بغداد » ظاهر مي شد. . . وي مدام در صحراي عراق رفت و آمد مي كرد. در اثناي يكي از اين گردش ها به طور تصادفي قافله اي را ديد كه به « افغانستان » مي رود و قافله سالار آن جواني بود، جوترد بل او را به خاطر آورد و شناخت. وقتي كه خواست به او سلام كند، يكي از دستيارانش به وي گفت كه او يك باربر ( حمّال ) ايراني است. وي نيز از او دور شد؛ زيرا آن جوان همكارش لورنس [ عربستان ] بود كه براي انجام مأموريتي مشابه، از آن مسير مي گذشت. وي تا سال 1926م. كه در كشورهاي عربي مانده بود، فعاليت جاسوسي مي كرد. (40)
خانم جوتردبل در جريان جدايي سرزمين هاي عربي از « عثماني » با شناخت كاملي كه از جامعه ي شيعيان « عراق » ‌به دست مي اورد، كينه ي خود را نسبت به آنان چنين ابراز مي نمايد:
" من شخصاً از اينكه اين شيعيان غريبه در تنگنا قرار مي گيرند، بسيار شاد مي شوم؛ زيرا آنها از لجوج ترين و سخت ترين طبقات مردم كشور هستند. (41) "
بنابراين وي به عنوان فرستاده ي ويژه ي ژنرال مكدوف، رئيس سازمان اطلاعاتي انگلستان و تحت پوشش منشي كميسر عالي « انگلستان » ، نقش مهمي را در جدايي عراق از عثماني و بايكوت كردن شيعيان اين كشور ايفا كرد.

4-1-9- لورنس عربستان

توماس ادوارد لورنس (42) متولد 1890ميلادي، يك جاسوس نظامي ارتش انگليس بود و از تعاليم پروفسور هوگارت (43) ، باستان شناس انگليسي و رونالد استورس ( 44) از عناصر برجسته ي سازمان اطلاعاتي انگلستان و نويسنده ي كتاب معروف « شرقيّات » كه بعدها فرماندار « قدس » ( 1920-1926م ) شد، در زمينه ي شناخت « خاورميانه » بهره ي زيادي برد. او به دليل نفرتي كه از فرانسويان داشت، تمام تلاش خود را در جهت اقتدار « انگلستان » در سرزمين هاي خاورميانه معطوف كرد. لورنس در زمان مأموريت جاسوسي اش در « عراق » ، عبدالله، پسر شريف حسين را بهترين گزينه، براي طرح راهبردي انگلستان در « خاورميانه » تشخيص داد. لورنس در 16 اكتبر 1916م. وارد جدّه شد و به سمت خاندان شريف حسين رفت. با مذاكراتي كه با آنان داشت، اشتياق دولت بزرگ عربي از « بصره » تا « فلسطين » و « لبنان » را در آنها زنده كرد. او فيصل را با وعده ي امپراتوري عرب به همكاري با ژنرال انگليسي آللن بي واداشت. لورنس با فرمانده ي جديد نيروهاي اعزامي مصر، ژنرال ادموند آللن بي كه بايد رهبري مبارزات اعراب عليه تركان عثماني را برعهده مي گرفت، ملاقات كرد. لورنس او را سربازي حرفه اي، اما خشك مي يابد. به هر حال لورنس به وي پيشنهاد كرد كه اعراب « سوريه » مي توانند در نبرد فلسطين مفيد واقع شوند.
آللن بي اين پيشنهاد را پذيرفت، در نتيجه لورنس كمك هاي لازم را براي اين منظور مطالبه كرد. « عقبه » ‌به خوبي تأمين تداركات شده بود. لورنس، فيصل را متقاعد كرد تا حمله به تأسيسات راه آهن « تركيه » را در دستور كار خود قرار دهند و به ارتش اعراب در شمال اجازه دهد تحت كنترل آللن بي قرار گيرند. لورنس همچنين توانست رضايت حسين را جلب نمايد. (45)
لورنس بعد از آنكه به « لندن » بازگشت، خاطراتش را از اين ترفند سياسي خائنانه عليه « عثماني » و اعراب، در كتاب خود به نام « اصول هفتگانه ي حكمت » چنين مي نويسند:
" آن زمان من غافل نبودم و مي دانستم كه وعده هاي ما به اعراب پس از پايان جنگ، جوهري بيش بر كاغذ نخواهد بود و اگر من واقعاً مشاور مخلصي براي اعراب بودم، بي شك رجال در حال جنگ آنها را نصيحت مي كردم كه به خانه هايشان برگردند و جان هاي خود را در اين راه بيهوده ( و اين وعده هاي توخالي انگليس ها ) در معرض خطر قرار ندهند. ولي من مي دانستم كه آرزوي اعراب، تنها وسيله ي كسب پيروزي است، بنابراين به اعراب تأكيد كردم كه انگليس، با جان و دل به پاي وعده هاي خود ايستاده است، از اين رو من هميشه احساس تلخي و شرم مي نمايم. (46) "
لورنس در اين مقطع تاريخي كه ترك هاي جوان تحت عنوان انجمن اتحاد و ترقي بر دولت عثماني حاكميّت يافته بودند، با شناخت كافي از آنان در مسير اقدامات براندازانه ي انگليسي- صهيونيستي حركت مي كرد. لورنس مي دانست و معتقد بود كه:
" نصف اعضاي نهضت ترك هاي جوان تحت نفوذ يهوديان و 90 درصدشان فراماسون بودند. (47) "
از نكات بسيار تأمل برانگيز سرگذشت اين جاسوس زبده ي انگليسي، اين است كه او كتاب « هفت ستون خرد » يا همان اصول هفتگانه ي حكمت را با عنوان زير به « اس- آ » (48) تقديم كرده است:
" تو را دوست مي داشتم، آن سان كه انبوه خروشان اين مردان را با دستانم هدايت كردم و اراده ام را بر بيكران آسمان و در لا به لاي ستارگان نگاشتم، تا براي تو آزادي به ارمغان آورم. . . "
« اس- آ » كيست كه لورنس اثرش را تقديم او كرد، يك شخص؟ يك مكان؟ يا اينكه نام اشخاص يا مكان هايي است؟ به هر حال اس- آ معمّايي است كه با مهارتي بسيار زيبا و فوق تصوّر پنهان مانده است. (49) با توجه به اسناد منتشر شده از لورنس توسط وزارت امور خارجه ي « انگلستان » ، در سال 2000م. و نظر پاره اي از محقّقان، لورنس مهره اي در دست شبكه ي جاسوسي صهيونيسم بين الملل بوده است. رونالد استورس يهودي او را با شبكه ي جاسوسي نيلي به رياست آرونسون ( 50) مرتبط مي كند؛ در اين جريان لورنس با دختري به نام سارا آرونسون زيباترين عنصر فعال اين شبكه آشنا مي شود. دلباختگي لورنس در حقيقت او را تبديل به ابزاري در دست شبكه ي صهيونيستي نيلي مي كند.
بعد از شكست اعراب و حاكميّت انگلستان و « فرانسه » بر‌ « خاورميانه » و تأسيس دولت يهودي، لورنس به علت خيانت و ناكامي، دچار افسردگي روحي شد و به انزواطلبي روي آورد. در 13 ماه مه 1935م. در اثر تصادف ساختگي موتورسيكلت، از دنيا رفت. جنازه ي او به ظاهر در يك كليساي متروكه به خاك سپرده شد، حتي سنگ تراشيده اي در قالب تنديس مرد عرب، بر روي قبر خالي وي قرار داده اند، در حالي كه جنازه ي او را در گورستاني نامعلوم دفن كرده اند.

4-1-10- استراتفورد كانينگ (51)

استراتفورد كانينگ ملقّب به ويسكونت استراتفورد دو كليف، از وابستگان اليگارشي يهودي لندن و مؤثرترين چهره، در روابط سياسي « لندن » - « اسلامبول » ، كسي است كه توانست اهداف براندازانه ي صهيونيسم بين الملل را در دوران اصلاحات عثماني تعقيب كند.
عبدالله شهبازي درباره ي او مي گويد:
" اين مأمور به ظاهر ديپلمات و فارغ التحصيل مدرسه ي ماسوني ايتون، در يك هدايت سازماندهي شده در سال 1907م. به عضويّت وزارت خارجه ي بريتانيا درآمد و در سال بعد ( !! ) براي اولين بار به عنوان ميانجي صلح روسيه و عثماني به استانبول ( اسلامبول ) سفر كرد. او از اين زمان تا پايان عمر ( 14 اكتبر 1880م ) متنفّذترين ديپلمات اروپايي در ارتباط با دربار و دولت عثماني به شمار مي رفت. شبكه ي جهان وطن سوداگران يهودي در عثماني، آن نيروي متنّفذي است كه استراتفوردكانينگ و ساير ديپلمات ها و مأموران اطلاعاتي بريتانيا اقتدار خود را بر بستر آن بنا كرده بودند. (52) "
استراتفورد به پشتيباني پسر عمويش جورج كانينگ، رهبر حزب محافظه كار انگلستان به عنوان سفير لندن در جريان جنگ تجزيه طلبانه ي يوناني ها در سال 1826م. وارد اسلامبول شد.
اين زمان مصادف با حكومت محمود دوم آغازگر اصلاحات غرب گرايانه در « عثماني » است.
استراتفورد به محض ورودش به عثماني، شبكه ي عوامل خود را با حمايت يهوديان نفوذ يافته در دربار كامل كرد.
در اين شبكه ي يهودي- صهيونيستي متنّفذ عناصري مانند حكيم اوزيل (53) و الياس پاشا كوهن، پزشكان مخصوص دربار، ازقل گباي و آيزاياعجمان، متصدّيان امور مالي در باب عالي و بانو نقش دل، مادر محمود دوم و. . . عضويّت داشتند.
نكته ي قابل اشاره اين است كه، همان سال ورود استراتفورد به عنوان سفير « انگلستان » در « عثماني » ، تحت تأثير القائات و فعاليت هاي هدايت شده و پنهان او سپاهيان معروف به « يني چري » ( ينگي چريك ) بعد از چند قرن حفاظت از عثماني منحل شدند.
در حقيقت قتل عام 4 هزار جنگجوي مدافع حاكميّت در سال 1826م. و تغيير فرهنگ و لباس در سال 1829م. و حذف اختيار علما از موقوفات در سال 1830م. تحت هدايت عناصر يهودي نفوذ يافته در باب عالي، انجام مي گرفت.
از سوي ديگر، تشويق سلطان محمود به اصلاحات غرب گرايانه بدون توجه به اتفاق مهمّ‌ سرزمين « حجاز » يعني ظهور وهّابيت در اين زمان، قابل تأمّل است.
در سال 1218م ( 1839م. ) با مرگ محمود دوم در سنّ 38 سالگي پسرش عبدالمجيد در سنّ 16 سالگي به سلطنت رسيد و سپس حكومت عثماني به طور كامل در محاصره ي اليگارشي يهوديان و عوامل وابسته به صهيونيسم قرار گرفت.
در اين ميان نفوذ و موقعيت استراتفورد در دربار عثماني از چنان عمقي برخوردار است كه برخلاف آدرس هاي غلط كين راس به عنوان تاريخ نگار عثماني و تلاش او براي مسيحي معرفي كردن يهوديان، باز هم قابل تأمّل است. وي در اين باره مي نويسد:
" به گفته ي استراتفورد كانينگ، سفير بريتانيا كه از ابتدا ( عبدالمجيد ) را به عنوان « شاگرد » سلطنتي محتملي براي خود ديد، او از چنان قدرتي برخوردار نبود كه خود مبتكر چنين اقداماتي ( اصلاحات ) شود. ليكن به همين راضي بود كه مؤيّد و مشوّق اجراي آنها باشد.
استراتفورد كانينگ رابطه ي بسيار نزديك با عبدالمجيد را بر هم زد كه بين يك سفير و يك پادشاه نامتداول بود. (54) "
حتي شخصيت مرموز و كاملاً تشكيلاتي استراتفورد باعث شده بود كه وي از تمام رويدادهاي سياسي- امنيتي دربار مطلّع شود و در بسياري از موارد ضمن حمايت از هم كيشان خود، به تغيير روند موضوع اقدام كند.
در اين خصوص كين راس اشاره مي كند كه:
" استراتفورد كانينگ در ضمن آگاه شد كه در اين جوّ فساد « رضا » ( فرمانده ي كلّ ارتش و دلداده ي سلطان ) ‌با هم دستي وزير دارايي و كمك دو مسيحي سرمايه دار، به اختلاس وسيع از خزانه ي عثماني اشتغال دارد. با اينكه مصلحت را در اين ديد كه از آگاه كردن سلطان خودداري كند، ليكن رضا را شديداً زير نظر گرفت، در همان حال كه تظاهر به موافقت ضمني با سياست هاي ارتجاعي او كرد.
از اين پس، استراتفورد كانينگ با اصول اخلاقي والا و متعصّب در معتقدات پروتستاني خويش به عنوان مدافع متعصّب و حامي مسيحيان قد علم كرد و درواقع، غالباً حتي از سياست هاي مشخص دولت خود نيز پا فراتر گذاشت. هنگامي كه متوالياً يك ارمني و يك يوناني جوان كه به اسلام گرويده بودند، مجدّداً به آيين مسيح درآمدند و تحت احكام « قرآن » به جرم ارتداد اعدام شدند، شديداً اعتراض كرد. سرانجام سلطان را مجاب كرد شخصاً قول شاهانه دهد؛ كه از اين پس، در قلمرو او نه به مسيحيت توهين شود، نه مسيحيان به هيچ عنوان به خاطر مذهبشان مورد ايذاء قرار گيرند. اين ضمانت شفاهي به تأييد كتبي رسيد. حاصل آن براي سلطان نامه ي تبريك آميزي از جانب هم قطار سلطنتي اش، ملكه ي « ويكتوريا » بود. سرانجام او موفق به ساقط كردن رضا شد كه در 1845م. توسط سلطان معزول گرديد. (55) "
چنان كه مي دانيم در اين زمان، بسياري در « عثماني » كاتوليك يا ارتدوكس بودند و از سوي « روسيه » و « فرانسه » فشار سياسي لازم به « عثماني » در حمايت از آنان وارد مي شد.
اما پروتستان ها به رغم جمعيت كم، تحت تأثير شرايط سياسي در اروپاي غربي تلاش زيادي براي نفوذ در اركان سياسي، اجتماعي دولت عثماني داشتند و جالب آنكه در اين ميان بسياري از يهوديان در قالب مسيحيت پروتستان، روابط خود را با مسلمانان تنظيم مي كردند. به هر حال در اين زمان احاطه ي دربار و سلطان توسط عوامل تحت نفوذ استراتفورد باعث شده بود، كه تقريباً رأس حاكميّت عثماني در كنترل شبكه ي براندازان صهيونيست قرار بگيرد؛ به نحوي كه در اين زمان سه شخصيت برجسته ي عثماني به نام هاي مصطفي رشيد، فؤاد پاشا و عالي پاشا از عناصر وابسته به اين شبكه بودند.
استراتفورد جي. شاو در اين خصوص مي نويسد:
" تحريكات استراتفورد، سرانجام براي پنجمين و ششمين دوره مصطفي رشيد را به مقام وزارت اعظم رسانيد؛ در حالي كه مقام عالي وزارت امور خارجه را برعهده گرفت و « فؤاد » به عنوان رئيس به مجلس تنظيمات ( اصلاحات ) برگشت. (56) "
آوازه ي مكر و نيرنگ سياسي استراتفورد چنان است كه در سال 1833م. تزار « روسيه » نيكلاي اول، از پذيرش وي به عنوان سفير « بريتانيا » امتناع كرد و منشيكوف نماينده ي رسمي دولت روسيه در جريان مذاكرات قبل از جنگ كريمه ميان « عثماني » و روسيه در سال 1835م. علت شكست مذاكرات و آغاز جنگ را، مهارت شيطاني آن ضدّ مسيح در لباس اشراف زاده اي انگليسي، يعني استراتفورد مي داند.
اقدامات و فعاليت هاي اين جاسوس يهودي، به ظاهر ديپلمات انگليسي، داراي چنان ابعادي است كه تأثيرات عميقي بر روند فروپاشي امپراتوري عثماني گذاشت.
كين راس معتقد است:
" در فاصله ي بين جنگ كريمه و امضاي معاهده ي « پاريس » ، لرد استراتفورد با پشتكار، كليه ي مساعي خود را جهت تنظيم يك منشور اصلاحات براي امپراتوري عثماني به كار برد. ( منشور ) در اوايل 1856م. در يك دست خطّ سلطنتي يا خطّ همايون، اعلام شد. . . منشور كه براي جلب رضايت قدرت هاي مذاكره كننده، در پاريس در اثبات اهداف نيك امپراتوري و شايستگي آن در كسب احترام غرب به عنوان يك دولت متمدن توسط باب تدوين شده بود، اصول اصلاحات تنظيمات را تأييد و حدود آن را وسعت بخشيد تا « دومگنا كارتاپي » قرن نوزدهمي تركيه را تكميل كند.
پيش از اينكه مأموريّت لرد استراتفورد به پايان برسد، او مراسمي تلويحاً تاريخي اجرا كرد. به نام پادشاهش ملكه ويكتوريا، با تشريفات تمام نشان « بند جوراب » را به سلطان عبدالمجيد اعطا كرد. سلطان با روبان آبي‌ « جورج قدّيس » به دور گردنش رسماً ناگزير شد، به عنوان يك پادشاه مسلمان، راه و رسم يك شهيد و سرباز مسيح را در پيش گيرد. (57) "
استراتفورد كه لقب ايلچي بزرگ تركيه را به دست آورده بود پس از استخدام عبدالمجيد در فراماسونري و سوق دادن « عثماني » به سراشيبي سقوط، اين كشور را در اكتبر 1858م. ترك كرد، اما نتيجه ي اقدامات و فعاليت هاي تخريبي او، بستر لازم را براي حركت هاي ضدّ امنيتي و براندازي گروه هاي مخالف به وجود آورد. چنان كه عناصر اصلي نوعثمانيان در چتر حمايت عوامل استراتفورد ( رشيد و فؤاد ) قرار گرفتند و با شعار آزادي، نهضت براندازي را از سال 1865م. به صورت عمّلياتي آغاز كردند. اين جماعت كه در يك طرح از پيش تعيين شده، ابتدا در « بلگراد » به عنوان اتحاد ميهن پرستان گردهم آمدند، سپس به عثمانيان جوان يا نوعثمانيان ( به عنوان اولين حزب سياسي مخالف ) ‌تغيير نام دادند، از دستاوردهاي شبكه ي برانداز صهيونيسم در عثماني به رياست استراتفورد بودند.

4-1-11- آرون آرونسون (58)

هارون آهروتسون (59) يا همان آرون آرونسون ( 1876-1919م. ) از يك خانواده ي يهودي در « روماني » متولد و در سال 1882م. به همراه خانواده اش وارد « ‌فلسطين » شد. او در مجتمع هاي كشاورزي ( كيبوتص ) به فعاليت كشاورزي پرداخت. در اين زمان ادموند بارون روتچيلد به صورت غيرمستقيم و مخفيانه، اين مجتمع ها و زمين هاي كشاورزي را براي يهوديان آماده مي كرد، آرون كه در سنّ 13 سالگي در دهكده اي نزديك « حيفا » به نام زيخرون يعكوف (60) كشاورزي مي كرد، مورد توجه ويژه ي روتچيلد واقع شد.
به همين دليل، در سنّ 17 سالگي، با حمايت روتچيلد به يكي از مراكز كشاورزي در « فرانسه » رفت و دو سال تحت آموزش هاي تخصصي كشاورزي قرار گرفت.
در سال 1909م. وزارت كشاورزي « آمريكا » ‌از وي دعوت به عمل آورد تا رياست امور كشاورزي در « بركلي كاليفرنيا » را به عهده بگيرد؛ ولي او نپذيرفت. اما شخصيت وي باعث شد، لوئيس د. برانديس و هنريتا اسزولد (61) ، از جمله رهبران يهودي آمريكا به وي اعتماد كنند و كمك هاي مالي زيادي براي تأسيس مراكزي در « فلسطين » در اختيار وي قرار دهند. با اعتبار حاصله از آمريكا، آرونسون در سال 1910م. يك مركز به ظاهر تحقيقاتي در امور كشاورزي در منطقه ي « عتليت » (62) تأسيس كرد؛ ولي در حقيقت به شناسايي موقعيت هاي استراتژيك نيروهاي « عثماني » در فلسطين پرداخت.
در سال 1914م. او به عنوان عضو كميته ي توزيع كمك هاي مالي آمريكا به جامعه ي يهوديان فلسطين انتخاب شد و در سال 1915م. با مشاركت مقامات ترك به توسعه ي كشاورزي در فلسطين پرداخت، اما هدف واقعي او رخنه در طرح هاي كشاورزي عثماني به نفع يهوديان بود و از اين طريق توانست دوستي صميمانه اي با جمال پاشا ايجاد كند. در نهايت آرون با كمك هاي دريافتي از آمريكا و نفوذ در اركان حكومتي ترك هاي حاكم بر « فلسطين » ، مركز تحقيقاتي عتليت را به مركز جاسوسي صهيونيستي تبديل كرد.
آرون ضمن اشتغال به مسائل كشاورزي، اطلاعاتي مبني بر اينكه ترك ها در تلاش مجدد براي تصرّف « كانال سوئز » هستند، دريافت كرد، بنابراين، تصميم گرفت به « لندن » برود و علاقه مندي و گرايش هاي « بريتانيا » به اين منطقه را مجدداً فعّال كند. او با ترفند از راه « آلمان » و « دانمارك » در اكتبر 1916م. به لندن رسيد. . . همه ي آنچه كه او مي خواست كمك « بريتانيا » به آزادسازي « فلسطين » و رهايي يهوديان از زير سلطه ي ترك ها بود. اداره ي اطلاعات نظامي بريتانيا به طور مبسوط از او تحقيق كرد و او نيز اطلاعات حياتي در مورد فعاليت هاي نظامي ترك ها را در اختيار آنها گذاشت. آرون براي آنكه اطلاعاتي را در مورد ضعف ها و ناكارايي هاي سياسي و نظامي ترك ها ارائه كند، بريتانيا را متقاعد كرد كه به منظور توسعه ي يك طرح موفق جنگي در « خاورميانه » به گروه او كمك كند. (63)
آرون پس از جلب حمايت بريتانيا و « آمريكا » از فعاليت هاي جاسوسي اش عليه امپراتوري درحال احتضار عثماني به مشاور عالي مسائل فلسطين در سازمان جهاني صهيونيسم و دولت بريتانيا تبديل شد. چنان كه شخصيت هايي مانند مارك سايكس (64) ، عامل اصلي قرارداد سايكس پيكو، ريچارد مينر تزهاگن (65) ، مدير اداره ي اطلاعات نظامي و ويليام اورمسباي گور (66) وزير مستعمرات بريتانيا تحت تأثير او بودند.
اورمسباي گور بسياري از موضوعات و مشاهدات آرون را مي پذيرفت و براي بسياري از اطلاعات در خصوص موقعيّت راهبردي « فلسطين » به آرون متكي بود. سايكس نيز تحت تأثير آرون قرار داشت. ادعا مي شود كه گرايش سايكس به صهيونيسم به طور كامل به خاطر نفوذ آرون بود.
مينر تز هاگن تا وقتي كه با آرون ديدار نكرده بود، داراي گرايشات ضدّ سامي بود، اما در طول گفت و گوهاي بسيار درباره ي فلسطين به قدري تحت تأثير قرار گرفت كه افكارش را تغيير داد و يك صهيونيست پر و پا قرص شد. او آرونسون را مردي توصيف كرد كه: از هيچ چيز نمي ترسيد و يك هوش بسيار قوي داشت. (67)
آرون با تأسيس شبكه ي جاسوسي نيلي در مناطق تحت نفوذ « عثماني » ‌و « مصر » كمك هاي بسيار اساسي و راهبردي به نيروهاي « بريتانيا » در جهت شكست نيروهاي عثماني انجام داد.
او با نوشتن كتابچه اي با عنوان « كتاب راهنماي فلسطين » ، اطلاعات استراتژيك نظامي را در اختيار « انگلستان » قرار داد.
او طرحي را براي حمله ي سريع به فلسطين، از جمله: « خليج حيفا » ، تسخير قله هاي « كوه كارمل » و « دره ي اسيدرايلول » و متعاقب آن حمله ي برق آسا به « بيت المقدس » تنظيم كرده و به « بريتانيا » گفت كه بيت المقدس از طرف جنوب و غرب كاملاً محافظت شده است؛ اما از طرف شمال كه تقريباً در طول تاريخ هميشه مسير حمله بوده، محافظت نشده است. او به آنها گفت كه:
" فلسطين يك ميوه ي رسيده است كه اگر خوب تكان بخورد، در دستانتان خواهد افتاد. "
او سعي داشت به بريتانيا بفهماند كه چگونه فلسطين در دوره ي سلطه ي ترك ها، بي نظم و آشفته شده است. اطلاعات بي مانند او از اين سرزمين عامل اساسي در شكل گيري تاكتيك هاي مورد استفاده ي آللن بي در جنگ بود، كه منجر به تسخير « بئر شبعا » در اكتبر 1917م. و دو ماه بعد از آن « بيت المقدس » شد.
آللن بي در ستايش او نوشت:
" « مرگ آرونسون مرا از يك دوست ارزشمند و يك افسر ستاد كه جايگزيني او غيرممكن است، محروم كرد. . . مرگ وي ضايعه اي براي امپراتوري بريتانيا و صهيونيسم است، اما او كاري كرده است كه هرگز نخواهد مُرد. "
اورمسباي گور، درباره ي آرونسون ها نوشت:
" آنها ارزشمندترين هسته ي سرويس اطلاعاتي ما در فلسطين در طول جنگ بودند؛ ما هيچ كاري نمي توانيم براي آنها انجام دهيم. . . كاري كه آنها انجام داده اند و آنچه آنها به خاطر ما متحمّل شده اند ( آيا ) جبران خواهد شد؟ (68) "
بدين ترتيب مي توان گفت، نام آرون آرونسون به اتفاق برادر و خواهرش، به عنوان شاخص ترين جاسوسان در زمان جنگ « انگلستان » با امپراتوري « عثماني » در تاريخ ثبت است.
او با برخورداري از امكانات و مساعدت هاي سازمان جهاني صهيونيسم نقش مؤثري در اشغال « فلسطين » توسط ژنرال آللن بي انگليسي ايفا كرد و خيانت او به مسلمانان همواره به يادماندني است.

4-2- شبكه ي جاسوسي

4-2-1- شاهدان يهوه

يك تشكيلات بسيار پيچيده با عقايد صهيونيستي است كه يك دهه قبل از تشكيل سازمان جهاني صهيونيسم به وجود آمد. شاهدان يهوه با اعتقاد به ظهور دولت بني اسرائيل در « سرزمين مقدس » يهوديان متعصّب و لائيك هاي پراكنده در هان را به عضويت اين سازمان در مي آورند و در اين ميان، هدف اصلي و اوليه، براندازي امپراتوري « عثماني » ‌بوده است. اعضاي اين سازمان، همانند افراد بهائي موظف به جمع آوري اطلاعات محيطي اجتماع خود هستند و به صورت سلسله مراتب، اخبار جامعه ي خود را به مراكز صهيونيستي انتقال مي دهند.

4-2-2- هاشومر (69)

نام عبري پاسدار يا مدافع است كه اولين سازمان صهيونيستي براي نگهباني از اتباع يهودي مهاجر به « اورشليم » بود و در سال 1909م. توسط اسحاق بن زوي (70) كه بعدها رئيس جمهور معروف رژيم صهيونيستي شد، آن را سازماندهي كرد. اين سازمان مسئول كسب اطلاع از اعراب به خصوص فلسطينيان مرتبط با يهوديان بود و تحليل و بررسي نقاط ضعف و قوّت آنان را به عهده داشت. بعدها اين سازمان به صورت تشكيلات نظامي جديد به نام هاگانا تغيير يافت. به طور كلي مي توان گفت:
" هسته ي اوليه ي سازمان هاشومر كه در پتح تيكواه، توسط مهاجران روسي در « فلسطين » به وجود آمده بود، به تدريج ماهيّت سياسي- نظامي و اطلاعاتي به خود گرفت. اين تشكيلات از سال 1905 تا 1909م. انسجام كامل يافت و از آن پس به عنوان يك تشكيلات جاسوسي و تروريستي به مقابله با ترك هاي عثماني پرداخت. "

4-2-3- شرودت يديوت

اين سازمان در واقع قسمت پردازش كننده ي اطلاعات عام در سازمان هاگانا بود و به شاي معروف گرديد. اين اداره به فعاليت گسترده اي در ارتباط با كنترل و بررسي اقدامات فدائيان عرب در مدتي كه « فلسطين » تحت اشغال « بريتانيا » قرار داشت، دست زد. همچنان كه عامل اساسي در تثبيت پايه هاي صهيونيزم در فلسطين از طريق ايجاد شبكه ي جاسوسي در مناطق مختلف فلسطين بود، كه اين شبكه ها تحت پوشش هاي مختلف از قبيل:باشگاه هاي ورزشي، سازمان هاي علمي فرهنگي يا جمعيت هاي خيريّه فعاليت مي كردند، كه معروف ترين آنها باشگاه مكابي بود. (71)
اين شبكه ها و باشگاه ها، پس از جمع آوري اطلاعات و اخبار آن را به سازمان تروريستي هاگانا ارسال مي كردند و پس از دسته بندي، به منظور بررسي تخصّصي تر، در اختيار مجموعه ي تشكيلات شرودت يديوت قرار مي گرفت.

4-2-4- بيلو (72)

در زمان حاكميّت « عثماني » بر فلسطين در سال 1286ه. ش ( 1907م ) تعدادي از يهوديان اروپايي مقيم عثماني، يك شبكه ي جاسوسي تشكيل داده بودند. اين گروه در مستعمراتي كه يهوديان تازه وارد در فلسطين آن را ايجاد كرده بودند، به نفع بريتانيا فعاليت مي نمودند، سه نفر از افراد اين شبكه كه دستگير شده بودند و همگي از يهوديان اروپاي شرقي بودند، كه طبق اوامر ملوكانه، به خارج تبعيد گرديدند و اين شبكه ي جاسوسي به نام بيلو معروف شد. (73)

4-2-5- نيلي (74)

اين نام، مخفّف كلمات « يهوديّت ابدي شكست نخواهد خورد » ، مربوط به يك شبكه ي جاسوسي بسيار منسجم و پيچيده اي بود كه در سال 1914م. اين شبكه توسط يك افسر يهودي در ارتش « عثماني » به نام هارون اهروتسون ( آرون آرونسون ) تأسيس شد. او اين شبكه را با همراهي و كمك خواهرش به نام سارا اداره مي كرد. مقرّ اين شبكه در « زمارين » كه امروزه به نام « زخرون يعقوب » معروف است، قرار داشت و خانه ي تيمي آن، در « عتليت » واقع بود. اين شبكه تحت فرمان اطلاعات ارتش بريتانيا اداره مي شد و اين سازمان به نفع بريتانيا جاسوسي مي نمود. سارا اهروتسون علاوه بر زيبايي اغواكننده، از ويژگي جرئت نيز برخوردار بود. وي به « دمشق » مسافرت و با مسئولان بلندپايه ي ترك، از جمله جمال پاشاي كوچك ارتباط برقرار كرد. (75)
اين شبكه ارتباط بسيار زيادي با اينليجنت سرويس انگلستان داشت. در ادامه بايد به نقش مهمّ نمايندگي ها و دفاتر كنسول گري خارجي، در جهت كسب اطلاعات و اخبار راهبردي مربوط به امپراتوري عثماني اشاره كنيم. اين مراكز بيگانه با استفاده از مصونيت هاي ديپلماتيك اقدام به ايجاد شبكه هاي جاسوسي و استخدام عوامل مؤثر در حاكميت مي نمودند. به عنوان مثال، از جمله ديپلمات هاي جاسوس، ديكسون (76) كنسول « انگليس » در شهر « قدس » بود، كه تحركات نظامي دولت « عثماني » را تعقيب مي كرد. همچنين ديپلمات ديگر انگلستان در « يافا » به نام فالانگا (77) به جمع آوري اطلاعات و استعدادهاي نظامي عثماني در مناطق عربي مي پرداخت و نتايج حاصل را به « لندن » منعكس مي كرد. به هر حال، يكي از عمده ترين جريان هايي كه باعث تضعيف اقتدار حاكميّتي عثماني بر « فلسطين » شد، شبكه ي جاسوسي نيلي بود، كه در حقيقت به عنوان بازوي اطلاعاتي انگليس و صهيونيسم حاكم بر آن عمل مي كرد. به طوري كه، در سراسر سال 1917م. شبكه ي نيلي به طور منظم با سازمان اطلاعات بريتانيا در ارتباط بود و اطلاعات گسترده اي براي آن جمع آوري كرد. الكساندر ارونسون خودش به ساحل نزديك « عتليت » مي رفت و گزارش هايي را از خواهرش، سارا مي گرفت. گاهي اوقات نيز از كبوتران نامه رسان استفاده مي شد. به اين ترتيب يك سازمان برجسته ايجاد شد، چنان كه ژنرال آللن بي خود را در موقعيّتي ديد كه با آگاهي كامل از نقشه هاي ترك ها ( عثماني ) حمله ي خود را طرح و اجرا كند. آرون، رئيس كلّ نيلي بود، اما عمليات توسط خواهرش سارا و يوسف ليشانسكي (78) كه در شهرك نشيني در جنوب كشور نگهباني مي داد، هدايت مي شد.
در اين سازمان 21 عضو فعّال وجود داشت كه داده هاي اطلاعاتي را جمع آوري مي كردند و در مجموع بيش از 100 نفر وجود داشتند، كه براي نيلي فعاليت مي كردند كه بعضي از آنها در ارتش ترك ها خدمت مي كردند و بعضي در ساختن جاده و تأمين آب نقش داشتند. يك افسر ارشد در ستاد آللن بي نوشته است كه:
" آن حمله كار فوق العاده و متهورّانه ي جاسوسان جواني بود، كه آللن بي را قادر ساخت به نحو بسيار مؤثري يافته هاي عملياتي خود را اجرايي كند. (79)"

4-2-6- گيدئون ايتص (80)

اين سازمان با هدف مبارزه با عثماني ها و همكاري اطلاعاتي با نيروهاي انگليسي، توسط چند نفر صهيونيسم يهودي در « فلسطين » تأسيس شد.
اين شبكه ي جاسوسي، مقدمه ي تأسيس شبكه ي نيلي بود كه در خدمت بر اهداف استعماري انگلستان و صهيونيسم قرار داشت. مسئوليت اصلي اين تشكيلات به عهده ي فردي به نام آوشالوم فين برگ (81) يهودي بود. او به كمك افرادي چون آرون آرونسون و برادرش الكساندر آرونسون و خواهرش سارا اين شبكه را راه اندازي كرد.
آوشالوم به دليل گستردگي فعاليت هاي جاسوسي اش عليه امپراتوري عثماني، بالاخره در ژانويه ي 1915م. دستگير شد. او به داشتن تماس با كشتي هاي نيروي دريايي « ‌بريتانيا » كه در « خليج حيفا » لنگر مي انداختند، متّهم شد. متعاقب آزادي اوشالوم، او طرحي به آرون ارائه داد كه از آن طريق، اطلاعات جاسوسي عليه عثماني براي ارتش « بريتانيا » در « مصر » ارسال مي شد. ابتدا تصميم بر اين شد كه الكساندر در مصر تلاش كند تا با بريتانيا ارتباط برقرار كند. به هر حال او با كمك رزم ناو « ايالات متحده ي امريكا » ، در اوت 1915م. به « اسكندريّه » رسيد، اما تلاش هاي وي براي جلب حمايت « بريتانيا » در جهت كمك محلي در « فلسطين » ناموفق بود. بعد از آن، فينبرگ به « قاهره » رفت و او بريتانيا را متقاعد كرد كه بايد يك نظام كارآمد براي اطلاعات كليدي تشكيل شود. در نوامبر 1915م. بريتانيا با يك عمليات جاسوسي به مركزيت « عتليت » موافقت كرد. سپس فينبرگ به فلسطين برگشت تا بر روي اين عمليات كار كند. اما با توجه به سوابق سوء رئيس اين شبكه و اختلافات دروني (82) در دسامبر 1916م. فردي به نام بدوينس (83) توانست فين برگ را به قتل برساند. بعد از قتل وي، زمام امور به دست آرونسون ها افتاد و شبكه ي نيلي گسترش يافت.
با جمع بندي از آنچه گذشت، مي توان چنين نتيجه گيري كرد كه، فعاليت هاي جاسوسي بعضي از سازمان ها و گروه هاي صهيونيست همگام با سياست هاي جهاني دولت بريتانيا در جهت نابودي و اضمحلال دولت عثماني قرار داشته است، البته اين همسويي و استراتژي واحد در خصوص بسياري از دولت ها طيّ قرن بيستم و بعد از آن با حضور دولت « آمريكا » ادامه يافته و سازمان هاي كوچكي چون موساد، سيا يا اينتليجنت سرويس صرفاً در خدمت صهيونيسم بين الملل فعاليت مي كنند. بنابراين اين روند تخريبي در طيّ زمان، تأييدي بر وجود يك سازمان اطلاعاتي بين المللي صهيونيستي است، كه بر مبناي دولت جهاني، اقدامات مؤثري در جهت براندازي حاكميّت هاي مستقل انجام مي دهد. در تأييد اين موضوع و مساعي مشترك، كه ميان دستگاه هاي اطلاعاتي غربي عليه امپراتوري عثماني جريان داشت، ايگال شفي (84) محقق دانشگاه « تل آويو » در خصوص سرويس اطلاعات « بريتانيا » در « خاورميانه » طيّ سال هاي 1900 تا 1918م. مي نويسد:
" اگرچه يافته هاي موجود بر دخالت سرويس اطلاعات نظامي انگلستان تأكيد مي كند، اما اسناد و مدارك در خصوص سرويس هاي محرمانه و سرويس هاي امنيتي و اقدامات اطلاعاتي ارتش، در منطقه ي خاورميانه به ندرت قابل دسترسي است. همچنين به علت همكاري نزديك در زمان جنگ، ميان اطلاعات بريتانيا، فرانسه، ‌روسيه و ايتاليا در امپراتوري عثماني منابع خارجي كه تا به حال كشف نشده است، مي تواند به عنوان يك رهيافت موردتوجه واقع شود. (85) "

پي‌نوشت‌ها:

1. قبالا يك واژه ي قديمي عبري است به معناي سرّي كه حدود 19 قرن از عمر آن مي گذرد. قبالا مخفي ترين، قديمي ترين ناشناخته ترين سازمان دانشوران صهيون و محور اصلي يهوديّت جهاني است. قدرتي است بالاتر از هر قدرت ديگري كه دستور قتل و ترور و تخريب را صادر مي كند.
2. عجاج نويهض، « پروتكل هاي دانشوران صهيون » ، صص 345-348.
3. Solomin Molcho.
4. جوليوس كرينستون، « انتظار مسيحا در آيين يهود » ، ص 125-126.
5. Mosses Ben venizet.
6. Humphrey.
7. Gorge Belcoude.
8. Hanry Fanse.
9. همفر، « خاطرات همفر » ، ص 22.
10. همان منبع، صص 52-53.
11. همان منبع، ص 61.
12. همان منبع، ص 101.
13. همان منبع، ص 103.
14. Claude Alexander Cont de Bonne Vel.
15. استانفورد جي. شاو؛ « تاريخ امپراتوري عثماني و تركيه ي جديد » ، محمود رمضان زاده، معاونت فرهنگي آستان قدس رضوي، 1370ش، چاپ اول، صص 415-417.
16. هامر پورگشتال، « تاريخ امپراتوري عثماني » ، چاپ اول، جلد5، ص 3319.
17. Yuhane lodeng Birekhart.
18. حسن السعيد؛ « مأموريّت هاي مشكوك در سرزمين هاي مقدس » ، ترجمه ي اصغر قائدان، فصلنامه ي « ميقات حج » ، 1383ش، شماره ي 49، صص 87-88.
19. همان منبع، صص 89-90.
20. همان منبع، صص 94-95.
21. همان منبع، ص 92.
22. Wamburger.
23. آرمينوس وامبري؛ « سياحت درويشي دروغين در خانات آسياي ميانه » ، فتحعلي خواجه نوريان، انتشارات علمي و فرهنگي، 1374، ص 12.
24. conte de Gobineau.
25. Alison.
26. همان منبع، صص 18-19.
27. همان منبع، ص 52.
28. همان منبع، صص 372-373.
29. همان منبع، ص 380.
30. عبدالحميد دوم، « افول اقتدار عثماني » ، كتاب « خاطرات سياسي من » ، اصغر دلبري پور، انتشارات ضريح، 1377ش، ص 184.
31. فيضي، محمدعلي؛‌ « حيات حضرت عبدالبهاء » ، ص 246.
32. Henry Drummond Wolff.
33. David Sason.
34. Israel Beer Josephat.
35. J. Henry Schroder.
36. Josef Drummond Wolff.
37. آنتوني آلفري؛ « ادوارد هفتم و دربار يهودي او » ، ص 91.
38. همان منبع، صص 92-93.
39. Guterod Bell.
40. سعيد صالح الجزايري؛ « سازمان هاي اطلاعاتي و جهان » ، عباس سعيدي فر، انتشارات سكه، چاپ اول، 1363، ص 212.
41. عبدالله فهد نفيسي؛ « نهضت شيعيان در انقلاب اسلامي عراق » ، ص 186.
42. Thomas Edvard Laurance.
43. D. G. Hogarth.
44. Ronald sturs.
45. ريچي اون ديل؛ « ريشه هاي جنگ اعراب و اسرائيل » ، ارسطو آذري، انتشارات اميركبير، 1376، ص 59.
46. امين مصطفي؛ « ديپلماسي پنهان اسرائيل در كشورهاي عربي » ، ص 33.
47. نوئل باربر، « فرمانروايان شاخ زرين » ، ص 218.
48. S. A
49. ريچي اون ديل؛ « ريشه هاي جنگ هاي اعراب و اسرائيل » ، ص 57.
50. Aronsohn.
51. Stratford Canning.
52. شهبازي، عبدالله؛ « زرسالاران يهودي و پارسي، استعمار بريتانيا و ايران » ، مؤسسه ي مطالعات و پژوهش هاي سياسي، تهران، ج5، ص 239.
53. Uziel.
54. كين راس، « قرون عثماني » ، ص 489.
55. همان منبع، ص 493.
56. استانفورد جي. شاو: « تاريخ امپراتوري عثماني و تركيه ي جديد » ، ص 121.
57. كين راس، « قرون عثماني » ، ص 507.
58. Aaron Aaronsohn.
59. Harun Airotsohn.
60. Zikhron Yaakof.
61. Henrietta Azold.
62. Atlit.
63. http://WWW. Hagshama. Org. it/en/resources. /view. Asp.
64. Mark Sykes.
65. Richard Meinertz hangen.
66. William ormsby-Gore.
67. Ibid.
68. Ibid.
69. Hashomer.
70. Issac Ben Zevi.
71. ايمن العلوي؛ « جاسوسي اسرائيل زير ذرّه بين » ، محمدجعفر سعديان، انتشارات حضرت معصومه (عليه السلام) ، 1381، ص 58.
72. Bilo.
73. همان منبع، ص 55.
74. Nili.
75. همان منبع، ص 55.
76. Dickson.
77. Falanga.
78. Yosef Lishansky.
79. http://WWW. Hagshama. Org. It/en/resources/view. Asp?Id=1854 & subject=192.
80. Gideonites.
81. Avshalom Feinberg.
82. http://www. Hagshama. org. it/en/resources/view. Asp?Id=18548su6ject
83. Bedouins.
84. Yigal Sheffy.
85. http://WWW. Taylorand Francis. Metapress. Com/app/home/contributuion. Asp.

منبع مقاله :
فرسايي، محسن؛ ( 1388 ) ، براندازي صهيونيستي در امپراتوري عثماني، تهران: انتشارات هلال، چاپ اول



 

 



مقالات مرتبط
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.