تحركات نظامي- امنيتي صهيونيسم در قلمرو عثماني (2)

در بررسي عوامل ضعف و انحطاط حكومت عثماني، به وقايع اجتماعي اي كه اثري مخرب بر امنيت ملي و سياست داخلي گذاشته اند، برمي خوريم. بسياري از آنها شورش هايي غيرسازماني و اعتراضاتي صنفي و غيرسياسي بوده اند. اما
يکشنبه، 30 فروردين 1394
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
تحركات نظامي- امنيتي صهيونيسم در قلمرو عثماني (2)
تحركات نظامي- امنيتي صهيونيسم در قلمرو عثماني (2)

 

نويسنده: محسن فرسايي




 

2. كودتا

در بررسي عوامل ضعف و انحطاط حكومت عثماني، به وقايع اجتماعي اي كه اثري مخرب بر امنيت ملي و سياست داخلي گذاشته اند، برمي خوريم. بسياري از آنها شورش هايي غيرسازماني و اعتراضاتي صنفي و غيرسياسي بوده اند. اما برخي تحركات و رفتارهاي گروهي به صورت هدايت شده، به اقتدار سلطان و حاكميّت، لطمه ي اساسي وارد ساختند كه در اين قسمت با عنوان كلي كودتا، آنها را مورد كنكاش قرار مي دهيم.

1-2. كودتاي كوله لي

در سال 1238ه. ش ( 1859م ) يك گروه كوچك از اتباع عثماني كه به « كوله لي » معروف بودند، عليه سلطان عبدالمجيد اول در واگذاري امتيازات بيش از حد به غيرمسلمانان، به ويژه مسيحيان اعتراض داشتند و به علت بي لياقتي در حاكميت امپراتوري اسلامي، طرح خلع سلطان و قتل او را تنظيم كرده بودند. به دليل عدم تجربه و ناكارآمدي در سازمان دهي كودتا، اين توطئه در كوتاه ترين مدت كشف و دست اندركاران كودتا به قسمت هاي آسيايي تبعيد مي شوند. نفوذ يافتگان در گروه ياد شده، در حقيقت تبعيض را بهانه اي براي شورش و براندازي عثماني قرار داده بودند. آنان از حمايت مالي يهوديان دونمه برخوردار بودند. چه آنكه اين گروه كوچكتر از آن بود كه به تنهايي بتواند حركتي سياسي انجام دهد.

2-2. كودتاي سوفتاها

در روز 20 ارديبهشت 1255ه. ش ( 10 ماه مه 1876م ) سوفتاها كه همان طلّاب مدارس ديني بودند، دست به شورش زدند. البته اعتراضات طلّاب مدارس ديني در حكومت عثماني سابقه داشته است كه عمدتاً در قالب خواسته هاي صنفي يا اعتراضات مسالمت آميز بوده اند. اما در اين تاريخ، آنان از قبل سازماندهي شده بودند؛ زيرا ابتدا مدارس « فاتح » با تعطيل كردن كلاس هاي درس، شورش را آغاز كردند. سپس طلاب مدارس « سليمانيه » و « بايزيد » با آنان همراهي كردند. آنگاه عده اي از بزرگان علوم ديني و درنهايت جمع كثيري از مردم بدون اطلاع از هدف و ماهيت اصلي شورشيان به سوفتاها پيوستند.
شورشي ها با اجتماع در مقابل باب عالي سلطان عبدالعزيز؛ بحران اجتماعي را دليل اقدام خود ذكر كرده و خواسته هاي سياسي را مطرح نمودند. آنان بركناري مقامات مؤثر در وخامت اوضاع جامعه را مطالبه مي كردند و خواهان بركناري شيخ الاسلام حسن افندي و تغيير صدراعظم محمود نديم پاشا بودند. شورش كه از ابتدا توسط يهوديان دونمه اي معتقد به آرمان صهيون از داخل كاخ سلطنتي هدايت شده بود، به نفع آنان پايان پذيرفت. چنان كه سلطان عبدالعزيز در شرايط فشار سياسي داخل كاخ و بيرون از كاخ قرار گرفت و مجبور به انتصاب محمد رشدي پاشا از مقام مترجمي به صدراعظمي، حسين عوني پاشا به فرماندهي نظامي ( ‌وزارت جنگ ) و مدحت پاشا به رياست كابينه ي دولت و حسن خيرالله افندي به عنوان شيخ الاسلامي گرديد. منابع تاريخي، عامل اصلي اين بحران را مرادبي و مدحت پاشا ذكر كرده اند. به گونه اي كه مدحت پاشا با ملاقات مرادبي در داخل كاخ و پرداخت پول به او و سپس واسطه گري يك صرّاف به نام هريستاكي افندي مبالغ ياد شده را ميان سران شورش تقسيم نموده و از اين طريق اهداف سياسي خود را بر شورشيان تحميل مي كرد.

2-3. كودتاي مدحت پاشا

پس از واقعه ي سوفتاها، مدحت پاشا كه به رياست كابينه، منصوب شده بود، طيّ طرحي از پيش تعيين شده به عنوان وزير اعظم، جانشين رشدي پاشاي دونمه اي شد.
او با كسب قدرت و اختيارات زيادي كه به دست آورد، همراه با حسين عوني وزير جنگ و حسن خيرالله افندي شيخ الاسلام، توطئه اي عليه سلطان عبدالعزيز را سازماندهي كرد و در 1255/3/9 ه. ش ( 30 ماه مه 1876م ) نيمه شب به قصر « ييلديز » رفت و با ارايه ي فتواي شيخ الاسلام مبني بر عزل عبدالعزيز از سلطنت، او را بدون مقاومت بركنار نمود. فرداي آن شب برادرزاده ي سلطان كه دچار اختلالات روحي بود، به زور به مقام سلطنت برگزيده شد و سلطان عبدالعزيز با امضاي استعفانامه، تمامي مناصب حكومتي را به مراد پنجم واگذار كرد.
چند روز بعد، جسد سلطان مخلوع كه ادعا مي شد، خودكشي كرده است!! و نبض دست هايش را به طور فجيعي شكافته است،‌ در قصر كشف شد. وضعيت نابه سامان روحي مراد پنجم و ناتواني مدحت پاشا در بهره برداري هاي صهيونيستي از وي باعث شد كه سه ماه بعد شيخ الاسلام را مجاب به صدور فرمان خلع سلطان مراد نمايد.
مدحت با تماس هايي كه با برادر مراد داشت، از وي تضمين هاي لازم جهت اجراي اوامر از پيش تعيين شده و برقراري قانون اساسي را اخذ كرد. عبدالحميد دوم نيز با قبول پيشنهادات و ضمانت هاي لازم، مقام سلطنت را پذيرفت و مدحت پاشا را به عنوان صدراعظم ابقا كرد. وابستگي مدحت پاشا به صهيونيسم جهاني چنان است كه طيّ مدت دو سال ( 1878-1880م ) مأموريت وي به عنوان والي « سوريه » ، به سركوب شديد اعراب مسلمان پرداخت و عنايت ويژه اي در زمان تصدّي مقام صدراعظمي به بهائيان مستقر در « ‌فلسطين » داشت. اما جالب اينجاست كه سلطان به تمام نيّات و اهداف مدحت واقف بود و مدتي پس از مستحكم شدن پايه هاي سلطنت، عبدالحميد با زيركي تمام مدحت پاشا را عزل و درنهايت اعدام كرد. عبدالحميد اين واقعه را چنين تشريح مي كند:
" من مي دانستم كه وزير جنگ، عوني پاشا از انگليس ها پول دريافت كرده است. من نمي دانم اين ماجرا چگونه رخ داد. آيا حسين عوني پاشا در همين جا با سفارت انگليس به تفاهم رسيده بود، يا پس از رفتن به آنجا، وزارت خارجه ي انگليس نواي نارضايتي كينه توزانه ي او را شنيده و وي را به دام انداخته بود.
اما مدت ها بعد موسوروس پاشا، سفيرمان در لندن به من گفت: حسين عوني پاشا مبلغ قابل توجهي پول از انگليس دريافت كرده است. . . روزي كه موسوروس پاشا اين نكته را به من گفت، مصادف بود با ايامي كه مدحت پاشا را به عنوان صدراعظم منصوب كرده بودند. حسين عوني پاشا رفيق مدحت پاشا بود و آنها با همكاري يكديگر عمويم را از سلطنت بركنار كرده بودند. "
مدحت پاشا نيز مانند حسين عوني پاشا سياستي را در طرفداري از « انگليس » تعقيب مي كرد. (1)

2-4. كودتاي انور پاشا

ناكامي مدحت پاشا و اقتدار مسلم عبدالحميد بر امپراتوري « عثماني » ، باعث شد، سرباز پياده هاي صهيونيسم يعني همان دونمه هاي نفوذي و غالباً ساكن « سالونيك » در سال 1908م. بعد از اتحاد انجمن سالونيك و تركان جوان، دست به شورش و اعتصاب بزنند.
بازرسان و ناظران سلطان به سرپرستي شمسي پاشا براي رسيدگي و پي گيري مسائل به سالونيك رفتند. اما در روزهاي اول تيرماه 1287ه. ش ( ژوئيه ي 1908م ) انورپاشا ( فرزند يك يهودي بود و تازه اسلام آورده بود ) كه محرك اصلي نظاميان شورشي بود، به تپه هاي « رزنا » در اطراف شهر رفت و به دنبال او در 4 ژوئيه، افسر ديگري به نام احمد نيازي دونمه اي و تمام نظاميان زيرمجموعه ي وي، به انور ملحق شدند. به تدريج تمام ارتش سوم در « ايالت مقدونيّه » ( سالونيك ) ‌و همچنين ارتش دوم كه در « ادرنه » مستقر بودند، ‌به شورشيان پيوستند. انور پاشا كه از همراهي مصطفي كمال ( ‌آتاتورك ) و ساير نظاميان برجسته و انجمن اتحاد و ترقي مطمئن شده بود، بعد از تسخير شهر « مناستير » كه ستاد فرماندهي سپاه اول بود، سلطان را به قبول قانون اساسي فراخواند و تهديد به تصرف « ‌اسلامبول » كرد.
پس از آنكه شورشيان در 1287/5/1ه. ش ( 23 ژوئيه ي 1908م ) مردم غالباً يهودي سالونيك را همراه خود ساختند و شعار يا مرگ يا آزادي سر دادند، سلطان عبدالحميد مجبور به پذيرش قانون اساسي 1255ه. ش ( 1876م ) شد.

2-5. كودتاي شوكت پاشا

به دليل ناتواني هايي كه از كميته ي مخفي اتحاد و ترقي در اداره ي حكومت و مجلس بعد از 1287ه. ش ( 1908م ) بروز كرد و همچنين ناكارآمدي اقتصادي و سياسي كه در دولت كامل پاشا و بعد از او حسين حلمي پاشا به وجود آمد، جوّ‌ رواني حاكم بر جامعه ي « عثماني » ، عليه انجمن مشكوك اتحاد و ترقي و فراماسونري متحد صهيونيسم تغيير يافت. در اجتماعي كه عليه وضعيت موجود توسط عده اي از نظاميان آلبانيايي مستقر در اسلامبول و عده اي از مسلمانان در 1287/1/24ه. ش ( 13 آوريل 1909م ) به حمايت از سلطان و حاكميت اسلامي برگزار شد، خواسته هايي به اين شرح مطرح گرديد:
" 1. حفاظت و صيانت از شرع مقدس اسلام؛
2. پاك سازي دربار از عناصر دونمه اي و فراماسون؛
3. عزل صدراعظم. "
سلطان عبدالحميد نيز در اسرع وقت خواسته هاي شورشيان را اجرا كرد و در اولين اقدام، صدراعظم را بركنار كرد. وضعيت سياسي موجود كه كاملاً عليه جريان صهيوني- ماسوني شكل گرفته بود، منجر به تحريك و طغيان نظاميان دونمه اي مستقر در « سالونيك » شد و آنان را به تكاپو عليه سلطان و حاميان اصول گراي وي واداشت.
جريان پيچيده ي صهيونيستي ماسوني به بهانه ي ايجاد نظم و امنيت عمومي و حفاظت از كيان مملكت ارتش نجات بخش به رهبري ژنرال محمود شوكت پاشا را به سمت « اسلامبول » گسيل داشتند و نظاميان ديگري چون انور پاشا، مصطفي كمال و نيازي پاشا، او را همراهي مي كردند. لشگر نجات بخش در 3 ارديبهشت 1288ه. ش ( 23 آوريل 1909م ) وارد اسلامبول شد و پس از قتل عام تعدادي از مردم و ايجاد حكومت نظامي، بسياري از شورشيان را در دادگاه به اعدام محكوم كرد.
فرستادگان محمود شوكت پاشا كه از يهوديان ماسون بودند، با اخذ حكم خلع سلطنت عبدالحميد از مفتي اعظم محمد ضياءالدّين در دوم ارديبهشت، به دربار « عثماني » رفتند و پس از به سلطنت نشاندن محمد پنجم ( رشاد ) و تبعيد عبدالحميد به سالونيك، طراحي كودتا را كامل ساختند. اقدامات وحشيانه ي محمود شوكت پاشا باعث شد كه او لقب ديكتاتور بگيرد و تا سال 1290ه. ش ( 1911م ) كه مجلس به مخالفت او برخاست، حاكم مطلق العنان عثماني بود و در اعطاي مناصب به ماسون ها و يهوديان صهيونيست نقش بارزي ايفا كرد.

2-6. كودتاي « اتحاد و ترّقي »

در ماه هاي ارديبهشت و خرداد سال 1291ه. ش ( مه و ژوئن 1912م ) تعدادي از افسران با تجربه ي ملي گراي مسلمان و غيروابسته، ضمن تشكيل محفلي سرّي به نام افسران آزادي بخش به انتقاد از دولت پرداختند. با فشار سياسي آنها محمود شوكت پاشا براي اخذ رأي مجدّد از مجلس استعفا كرد، اما تحت فشارهاي لابي صهيونيستي توانست مجدّداً رأي اعتماد بگيرد.
افسران آزادي بخش با افزايش فشار سياسي از طريق اعلاميه ها و بيانيه هاي خود در مطبوعات، خواهان قطع نفوذ كميته ي اتحاد و ترقي بودند و درنهايت توانستند كابينه ي آنها به رهبري سعيد پاشا را وادار به استعفا كنند و عناصر موردنظر خود را با هماهنگي سلطان بر مصادر امور قرار دهند. اما اين وضعيت چندان دوام نيافت؛ زيرا با وقوع جنگ بالكان و مشغول شدن افسران آزادي بخش به جنگ، اعضاي كميته ي اتحاد و ترقي با انسجام مجدّد در 1291/11/4ه. ش، مصادف با 1913/1/23م. به رهبري طلعت، جمال و انور توانستند طيّ كودتايي، مثلث قدرت بلامنازع و هماهنگ با اهداف صهيونيستي را در « عثماني » حاكم سازند.
پس از اين كودتا، انور پاشا سمت وزير جنگ، جمال پاشا فرمانداري « اسلامبول » و طلعت پاشا ( بعد از سعيد پاشا ) مقام صدراعظمي را به عهده گرفتند. كودتاچيان هدايت شده توسط صهيونيسم كه در حقيقت از فراماسون هاي جنگ سالار تشكيل شده بودند، به منظور انتقام از مسيحيان ارتدوكس و روسيه ي تزاري كه قبلاً تضييقاتي را در خصوص يهوديان اعمال كرده بودند، به قتل عام ارامنه ي عثماني پرداختند.
آنان به بهانه ي رفع شورش هاي محلي و كمك ارامنه به « روسيه » در بحبوحه ي جنگ جهاني ( 1915م ) در اقدامي غيرانساني، ملهم از شعارها و اهداف صهيونيستي چند صد هزار ارمني را در پيش چشم جهانيان كشتند.
انور پاشا، رئيس نظامي اتحاد و ترقي معتقد بود كه بايد مسئله ي ارامنه را براي هميشه حل كند تا بعد از خاتمه ي جنگ، « تركيه » از اين لحاظ مشكلي نداشته باشد. روش او هم قتل عام ارامنه از مرد و زن و كودك بود تا كوچك ترين اثري از آنان باقي نماند. انور نقشه ي خود را با بركناري استاندار مسلمان و ميانه رو « ايالت وان » و جانشيني شوهر خواهر رياكار و بي ثباتش، جواد بيگ به جاي او آغاز كرد، كه در 15 آوريل هر چه ارمني به دستش رسيد، كشت. طلعت ( پاشا ) هم نظير همين عقايد را داشت و به دوستانش گفته بود:
" من در عرض سه ماه توانستم مسئله ي ارامنه را كه عبدالحميد در سه سال نتوانسته بود حل كند، تمام كنم. "
او براي خبرنگار روزنامه ي آلماني « برليزتاگبلات » فلسفه اش را به اين نحو باورنكردني توجيه كرد:
" ما را سرزنش مي كنند كه چرا ميان ارامنه ي بي گناه و گناهكار تفاوتي قائل نشده ايم. ولي اين كار غيرممكن است، چون كساني كه امروز بي گناه هستند، ممكن است فردا گناهكار باشند. "
طلعت پاشا همچنين به سفير « آمريكا » با گستاخي اظهار داشت:
" شنيده ام عده اي از ارامنه، خود را نزد شركت هاي آمريكايي بيمه كرده اند. به شركت هاي مزبور بگوييد صورت اسامي اين اشخاص را براي ما بفرستد، چون همه ي آنها مرده و كسي را هم باقي نگذاشته اند و بنابراين اين وجوه به دولت عثماني مي رسد. (2) "
آنها با انحلال احزاب و سركوبي مطبوعات مخالف و افكار و اعتقادات اسلامي، طي ده سال حاكميّت مقتدرانه بر « عثماني » ، مقدمات لازم را براي حكومت فاسدي به رهبري آتاتورك، فراهم ساختند. "

2-7. كودتاي آتاتورك

مصطفي كمال در سال 1881م. در شهر بندري « سالونيك » ، بهشت يهوديان ماسون و مسلمان نما در يك خانواده ي يهودي دونمه به دنيا آمد. در سنّ 7 سالگي پدرش فوت كرد و در 12 سالگي به مدرسه ي نظام وارد شد و چون در « ليبي » از خود لياقت نظامي نشان داد، شهرت به سراغ وي آمد. او كه افسري جوان بود، در گوشه و كنار مرزهاي عثماني حضور نظامي داشت. در سال 1904م. نيز به علت تمرّد و اختلال، مدتي به زندان عبدالحميد رفت. پس از آنكه در كودتاهاي قبلي همراه انورپاشا و محمود شوكت پاشا وابستگي خود را به صهيونيسم و فراماسونري دونمه ثابت كرد، در ليست انتظار قدرت قرار گرفت و حمايت هاي فراواني از او در سيستم حاكميّت عثماني از طرف عناصر نفوذي به عمل مي آمد.
در جريان حمله ي نيروهاي انگليسي به « فلسطين » هنگامي كه ژنرال فالكنهاين (3) ، فرمانده ي ديگر آلماني او را مأمور حمله به انگليس ها در « فلسطين » كرد، آشكارا از انجام اين دستور خودداري كرد و از شغل خود استعفا داد. ليكن هشت ماه بعد مجدداً به مقام فرماندهي رسيد و دو ماه بعد شغل فالكنهاين به او واگذار شد. ( 4)
او پس از واگذاري قسمت هاي مهمي از ايالت « حلب » و « فلسطين » به انگليس ها، به « دمشق » عقب نشيني صوري كرد و درواقع فلسطين را به ژنرال انگليسي آللن بي تقديم كرد.
آتاتورك پس از شكست هاي كاملي كه بر « عثماني » ‌در جريان جنگ جهاني اول تحميل شد، به بندر « سامسون » در ساحل « درياي سياه » رفت و از آنجا به عنوان يك نقطه ي اميد و منجي دولت عثماني با تبليغات زياد، به بازسازي نيروهاي باقي مانده ي ارتش سوم اقدام كرد. آتاتورك موفق شد، در « آنكارا » دولتِ در سايه تشكيل دهد و مجلس ملي را ( همان اعضاي مجلس منحل شده توسط سلطان بودند ) ، را افتتاح كند. به حمايت از آتاتورك، بوركچي زاده، محمد رفعت افندي به عنوان مفتي آنكارا احكام صادره از « اسلامبول » را باطل اعلام مي كرد.
در جنگي كه خليفه، عليه نيروهاي ملي گراي آتاتورك در سال 1299ه. ش ( 1920م ) شروع كرد، به دليل معاهده ي سور و تبليغات يونانيان براي حمله و تصرف عثماني نتيجه اي حاصل نشد.
حمله ي يونانيان به حكومت عثماني با چراغ سبز متّفقين انجام شد. ترك هاي آناتولي به فرماندهي آتاتورك، شعار دفاع ملي را پيشه ي خود ساختند. پيروزي هاي ظاهري آتاتورك در 2 شهريور 1300ه. ش ( 24 اوت 1921م ) در مقابل نظاميان يوناني كه از قبل همه ي مناطق مورد نظر را تخليه كرده بودند، در رسانه هاي تبليغاتي داخلي و خارجي وابسته به صهيونيسم، انعكاس وسيعي يافت. مصطفي كمال به عنوان غازي ( جنگجوي مسلمان ) وارد اسلامبول شد و شبكه هاي صهيوني- ماسوني به مناسبت ورود او، جشن ملي اعلام كردند و در همين زمان دولت او در آنكارا توسط قدرت هاي خارجي مورد شناسايي واقع شد. حتي اتحاد « جماهير شوروي » يك موافقت نامه ي مرزي با نيروهاي آتاتورك امضا كرد. در شهريور 1301ه. ش ( اوت سال 1922م ) ارتش فروپاشيده ي عثماني تحت فرماندهي آتاتورك به پيروزي هاي مهمي كه از قبل طراحي شده بود، دست يافت.
كنفرانس صلح در « لوزان » كه از 30 آبان 1301ه. ش ( 20 نوامبر 1922م ) آغاز مي شد، اختلافي عميق را ميان دولت آنكارا و دولت اسلامبول به وجود آورد؛ زيرا متّفقين از هر دو دولت براي شركت در اين كنفرانس دعوت كردند.
در اين ميان، آتاتورك تصميم گرفته بود كه سلطنت و خلافت را از يكديگر جدا كند. بنابراين او با زيركي تمام به منظور جلب رضايت شريعت مندان و علما در 9 آبان ( 31 اكتبر ) ‌لايحه ي جمعيت دفاع از حقوق را به مجلس ملي در « آنكارا » ‌ارائه كرد و با تهديدات و رايزني هاي قبلي كه وجود داشت، براساس مصوّبه ي مجلس، 10 آبان 1301ه. ش ( اول نوامبر 1922م ) سلطنت از خلافت جدا شد.
با تصويب اين لايحه در 26 آبان ( 17 نوامبر ) سلطان وحيد الدّين از كشور فرار كرد و مجلس، پسر عمويش عبدالمجيد دوم را به خلافت برگزيد و نتيجه اينكه، معاهده ي صلح لوزان توسط هيئت آتاتورك به امضا رسيد. آتاتورك در 15 آذر 1301ه. ش ( 6 دسامبر 1922م ) حزب مردم را تأسيس كرد تا بتواند از راه هاي سياسي به اهداف خود برسد.
با فعاليت هاي سياسي آتاتورك در 22 مهر 1302ه. ش ( 13 اكتبر 1923م ) مجلس طرحي را به تصويب رسانيد كه براساس آن آنكارا مركز سياسي حكومت « تركيه » شد و درنهايت پس از 5 قرن، مركز حاكميّت تغيير يافت و بلافاصله پس از اين طرح، لايحه ي انحلال سلطنت و برقراري جمهوريّت در « عثماني » ‌با 158 رأي موافق، بدون مخالف! به تصويب مجلس رسيد.
آتاتورك به عنوان رئيس جمهور و عصمت اينونو به عنوان نخست وزير انتخاب شدند. بعد از آن آتاتورك با تطميع و تهديد نمايندگان مخالف، با همراهي نمايندگان ماسوني- صهيونيستي در 10 اسفند 1302ه. ش ( اول مارس 1924م ) بعد از افتتاح اولين جلسه ي مجلس كبير، خلع خليفه، عبدالمجيد و انحلال هميشگي خلافت و اخراج خاندان عثماني را، به تصويب مجلس رسانيد. از جمله برنامه هاي ضدّاسلامي وي، حذف نام اسلامبول و جعل نام بي مفهوم استانبول بر اين شهر اسلامي بود. وي دستور حذف زبان و خطّ عربي را صادر كرد و حتي اقامه ي اذان به دستور وي به زبان تركي گفته مي شد. از ديگر اقدامات وي، كشف حجاب زنان مسلمان در تركيه بود.

پي‌نوشت‌ها:

1. عصمت بوزداغ، « خاطرات سلطان عبدالحميد دوم » ، صص 36-37.
2. نوئل باربر، « فرمانروايان شاخ زرين » ، صص 224-226.
3. Fal Ken hayn.
4. ريچارد رابينسون، « جمهوري اول تركيه » ايرج اميني، كتاب فروشي تهران، 1355، ص 37.

منبع مقاله :
فرسايي، محسن؛ ( 1388 ) ، براندازي صهيونيستي در امپراتوري عثماني، تهران: انتشارات هلال، چاپ اول



 

 



مقالات مرتبط
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط