انسان شناسي ساخت گرا

انسان شناسي ساختي با کارهاي اشتراوس مطرح شده و سپس توسعه يافته است. آن چه از کارهاي او دريافت مي شود، در دو بحث اساسي 1- نظريه ي ساختي لوي اشتراوس و 2- روش ساختي لوي اشتراوس در اثبات نظريه ي
دوشنبه، 31 فروردين 1394
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
انسان شناسي ساخت گرا
انسان شناسي ساخت گرا

 

نويسنده: تقي آزاد ارمکي




 

انسان شناسي ساختي (1) با کارهاي اشتراوس مطرح شده و سپس توسعه يافته است. آن چه از کارهاي او دريافت مي شود، در دو بحث اساسي 1- نظريه ي ساختي لوي اشتراوس و 2- روش ساختي لوي اشتراوس در اثبات نظريه ي ساختي اش، خلاصه مي شود.

1- نظريه ي ساختي لوي اشتراوس

نظريه ي ساختي لوي اشتراوس مبتني بر اصول زير است:
1- شناخت مباني ناآگاهانه زندگي اجتماعي در مقابل مباني آگاهانه آن- که وظيفه ي مورخان است- مورد نظر است. اشتراوس اشاره دارد که مباني ناآگاهانه ي اجتماعي در اوصاف عام و اساسي انديشه انساني است. از اين رو « لازم و کافي است که ساخت ناآگاهانه را که در بن هر نهاد و عادت نهفته است، دريابد. » ( Strauss, 1979 )
2- او قبل از ارائه ي تعريف ساخت به بيان اموري که ساخت تلقي نمي شود، مي پردازد. و مي گويد که ساخت، محسوس و واقع در جهان خارج نيست بلکه صرفاً جنبه ي اعتباري و ذهني دارد. هم چنين ساخت را با هنجارها يعني معيارهاي متداول در زندگي اجتماعي نبايد يکي دانست، زيرا هنجارها اغلب قواعدي هستند که پس از پديد آمدن عادات و سنن براي تأمين بقا و حرمت آنها وضع مي شوند و نيز ساخت چيزي غير از روابط اجتماعي است زيرا هرچند حاصل جمع روابط اجتماعي است ليکن همچنان که فرهنگ هر قوم حاصل جمع ساده ي اجزا و عناصر آن نيست، بلکه از يک رشته معاني و بالاتر از آثار محسوس و عيني فرهنگي پديد مي آيد، ساخت نيز چيزي بالاتر از مجموعه ي روابط اجتماعي است. ( همان، صص 4-3 )
3- ساخت از نظر اشتراوس داراي خصوصيات چندي است: الف- نخست آن که هم چون منظومه يا دستگاهي است که دگرگوني هر جزء آن مايه ي دگرگوني اجزاي ديگر مي شود، ب- هر ساختي مي تواند به صورت نمونه هاي فراوان ديگري از نوع خود درآيد و ج- در پرتو دو خاصيت فوق مي توان پيش بيني کرد اگر در يک يا چند عنصر از عناصر ساخت تغييراتي پديد آيد، تمامي ساخت، چه واکنشي نشان خواهد داد؟ ( همان، صص 5-4 )
4- براي شناخت ساخت بايد به بررسي ساخت ذهني انسان در جوامع ابتداي پرداخت. زيرا ذهن بشر متمدن در اثر تحولات و نيازها زير پوشش ضخيمي از ملاحظات حسابگرانه و خودفريبانه پنهان شده است.
از اين رو با مطالعه ي ذهن انسان ابتدايي شناخت خصوصيات منطق عام و ابتدايي ذهن انساني امکان دارد. به سبب همين « پيراستگي » نسبي ذهن انسان ابتدايي، اشتراوس در نوشته هايش بارها اقوام ابتدايي را مي ستايد و آنها را « نمونه هاي مبدل ( يا مخلص ) » جوهر انسانيت مي نامد. ( همان، ص 6 )
اشتراوس نظريه ي افرادي را که انسان ابتدايي را غيرمتمدن مي دانستند ( از قبيل سارتر )، نقد نموده است و در مقايسه با انسان متمدن، ذهن انسان ابتدايي را داراي ساختي دقيق و منطقي دانسته که براي بيان مفاهيم نشانه هاي ويژه به کار برده است.
5- اشتراوس روش ساختي را کل گرا (2) و يکپارچه (3) مي داند. حميد عنايت در مقدمه کتاب ادموند ليبي مدعي است که منظور اشتراوس از اين روش عبارت است از اين که او عقيده دارد انسان شناس بايد آدمي را در همه ي وجوه زندگي اش، چه در گذشته و چه در حال از همه ي ديدگاه هاي جسماني و زماني و فرهنگي و آگاه و ناآگاه بشناسد. به همين دليل براي شناخت « پديده ي تام اجتماعي » بايد کوشيد تا پيوستگي امور ناهمزمان را به همزمان، پيوستگي خصايص زندگي خودي را به مضامين فرهنگي، پيوستگي مضامين جسماني را به خصايص رواني و پيوستگي تحليل ذهني نهادهاي اجتماعي را به تجربه ي ذهن افراد نشان داد. ( همان، ص 10 )
6- مقصود نهايي اشتراوس بيشتر اثبات حقايق مربوط در انديشه ي انسان است تا باز نمودن حقايق مربوط به سازمان جامعه يا نوع خاصي از جوامع. در مقابل، افرادي چون مالينوفسکي در پي بررسي چگونگي کارکرد ويژه ي جامعه هستند.
7- مطالعه ي ساختي درباره ي فرهنگ ها، گوناگون ولي به طور همزمان است. در حالي که مطالعه ي تاريخي برحسب توالي زمان است. از اين رو ديدگاه ساختي غيرتاريخي است. « انسان شناسي » به تاريخ احترام مي گذارد ولي ارزش خاص براي آن قائل نيست. او مطالعه ي آن را مکمل کار خود مي شمرد زيرا [ تاريخ ] گستره ي جوامع انساني را از لحاظ زماني روشن مي کند، در حالي که انسان شناس آن را در مکان مي کاود و فرق اين دو کمتر از آن است که در ظاهر امر به نظر مي آيد، زيرا مورخ مي کوشد تا تصوير جوامع از ميان رفته را در نقاطي که به نظر آن جوامع معادل زمان حالشان بوده است، دوباره سازي کند و حال آن که مردم شناس جهد مي کند تا مراحل تاريخي را که بر شکل موجود آنها تقدم زماني داشته است، از نو بيافريند. ( Strauss, 1966 )

2- تحليل ساختي لوي اشتراوس

ساخت گرايي در جامعه شناسي از کارهاي اشتراوس متأثر بوده و در گذر زمان توسعه يافته است. همان طوري که قبلاً ذکر شد کارهاي اشتراوس توسعه ي کار دوسوسور در زبان شناسي است. اشتراوس ساخت گرايي را در محدوده ي وسيع تري از آن چه دوسوسور به کار برده بود، مورد استفاده قرار داد و آن را به همه ي اشکال ارتباطي تعميم داد. به عقيده ي اشتراوس سيستم هاي خويشاوندي مثل سيستم هاي ارتباطي است. بين سيستم خويشاوندي و سيستم زباني شباهت هايي وجود داردکه عبارت اند از: 1- هر دو صورتي از معنا را به عنوان بخشي از سيستم مطرح مي کنند و 2- هر دو محصول ذهن در يک جريان غيرآگاهانه هستند.
اشتراوس به جاي توجه به کل سيستم اجتماعي به مطالعه ي عناصر ساختي سيستم هاي خويشاوندي و اسطوره اي توجه داشت و از اين طريق درصدد تحليل سيستم هاي اجتماعي برآمد. هر چند کارش را مختص به جوامع اوليه نمود ولي اعتقاد داشت که همه ي جوامع داراي ساختاري متشابه اند. او به جاي توجه به جريان هاي ذهني به جريانهاي عيني و واقعي ساختي توجه داشت و در نهايت در پي شناخت روابط دروني سيستم ها بود.
از نظر او ذهن با مشاهده ي مستقيم و جزئي قابل دسترسي نيست. از اين رو به شناخت ذاتي و ساختي ذهن توجه کرده است. به همين دليل مطالعاتش در ساخت دنياي اوليه کلي و در سيستم هاي خويشاوندي و اسطوره اي خاص است. او در نهايت درصدد شناخت ساخت هاي اساسي ذهن است تا شناخت واقعي و عيني.
اشتراوس در تحليل ساختي قبل از طرح اصول روش تحقيق و تحليل ساختي در مردم شناسي به ذکر مباني و سپس اصول روش شناختي اش پرداخته است.

1- مباني روش شناسي اشتراوس

1- نظر مردم شناسان انگليسي را به اين دليل که مردم شناسي اجتماعي صرفاً يک دانش استقرايي در جهت دست يابي به قوانين است، غيرمفيد مي داند.
2- روش مقايسه اي طرح شده توسط رادکليف براون را در مردم شناسي به تنهايي و به دو دليل ناکافي مي داند. زيرا موضوع تحقيق از دو حال خارج نيست. يا حقايقي که براي مقايسه پيشنهاد مي شوند از نظر جغرافيايي و تاريخي آن چنان به هم نزديک اند که در واقع پديده هاي مشخص و جداگانه اي را تشکيل نمي دهند، و يا به اندازه اي ناهمگن هستند که تطبيق و مقايسه ي آنها با هم نادرست و امکان ناپذير است. ( همان، ص 22 )
3- او به مقابله با نظر اکثريت مردم شناسان که جوامع اوليه را از نوع جوامع پست در مقابل جوامع مدرن دانسته اند، مي پردازد و جوامع اوليه را به دليل برخورداري از تاريخ کهن تر داراي درجات بيشتري از توسعه يافتگي مي داند: « البته، جوامع ابتدايي در تاريخ وجود داشته اند و تاريخ پيدايش آنها نيز به اندازه ي تاريخ جوامع متمدن قدمت دارد، زيرا پيدايش آنها به منشأ نژادهاي انسان برمي گردد. اين جوامع در طول هزاران سال تاريخ خود تحولات گوناگون را پشت سر گذاشته اند و دچار جنگ شده اند، مهاجرت هايي انجام داده اند و ماجراهايي براي آنها روي داده است اما آنها به روش و شيوه اي سواي روش جوامع پيشرفته رشد کرده و ويژگي هاي خاص خود را پيدا کرده اند. درست است که اين جوامع از برخي لحاظ تفاوت زيادي داشته و با شرايط ممکن حيات را خود پيدا نکرده اند ولي در عين حال از لحاظ ديگر بيشتر از ما آن شرايط را پشت سر گذاشته اند. » ( همان، ص 50 )
4- در نهايت مدعي است که روش قياس و تجربه تواماً با نگاه مثبت و زنده به جوامع اوليه مفيد است و به مردم شناسي زندگي تازه اي مي بخشد. به همين دليل است که: « مردم شناسي اجتماعي نظر برقراري رابطه ي ذهن نزديک با دلالت و پديده هاي عيني، در ميان تمام دانش ها موقعيت منحصر به فردي را احراز مي کند. ( همان، ص 27 )
اشتراوس براي توضيح و تبيين روش ساختي اش به نحوه ي مطالعه ي نظام هاي زناشويي پرداخته است:
« مي توان پيچيده ترين و در عين حال کم ثبات ترين نظم هاي زناشويي را برگزيد که کارکرد متقابل استوارتري داشته باشند. دراين صورت، اولاً مي توانيم نمونه آنها را در آزمايشگاه بسازيم تا به درک و فهم چگونگي کار کرد آنها ( در صورتي که افراد بيشتري را در برگرفته باشند ) موفق شويم، از سوي ديگر مي توانيم به منظور به دست آوردن نمونه هاي جديد پيچيده تر و کم ثبات تر، نمونه هاي خود را تغيير دهيم و سرانجام، مي توانيم مدارهاي تقابل (4) را که از اين طريق حاصل شده اند با مدارهاي ساده اي مورد مقايسه قرار دهيم که مشاهده عملي آنها در جوامع معاصر امکان پذير مي باشد ( مثلاً مناطق دور افتاده و پرت ). بدين ترتيب، در جريان مسافرت از آزمايشگاه به حوزه ي پژوهش علمي و از حوزه ي پژوهش علمي به آزمايشگاه، مي توانيم شکاف ميان اين دو حوزه- يکي شناخته شده و ديگري ناشناخته- را به ياري يک سلسله از اشکال متوسط پر کنيم.
در پايان مي توان گفت که کارهاي ما ساختن و آراستن زباني است که امتياز منحصر به فردش ( مانند هر زبان ديگر ) عبارت است از پيوستگي و توانايي آن علت قرارگرفتن براي پديده هاي به ظاهر متفاوت است. زيرا در صورت نبودن يک حقيقت واقعي، معمولاً به حقيقت عقلي و استدلالي مي رسيم. » ( همان، ص 36 )
اشتراوس در به کارگيري روش ساختي اش اشاره دارد که بعضي از وقايع موجود در جوامع ارتباط مستقيمي با عبارات دستوري دارند. مثلاً زناي با محارم، در بعضي از جوامع اوليه ناشي از اصرار بر جلوگيري از زنا با محارم و پاکدامني از روي بي توجهي و عدم طرح سؤال است: « به هر صورت، ما هنوز به پايان کار نرسيده ايم، وقتي ثابت کرديم که در يک نظام معنا شناختي، پاکدامني به پاسخ بدون پرسش مربوط است و زنا با محارم به پرسش بدون پاسخ، بايد بپذيريم که اين دو عبارت اجتماعي- زيستي (5) رابطه ي متشابهي با عبارات دستوري دارند. ميان حل معما و عمل زنا با محارم روابطي وجود دارد که دروني و استدلالي هستند نه بيروني و حقيقي... » ( همان، ص 41 )

2- اصول روش ساختي

اشتراوس در تحليل و بررسي به اصول خاص روش ساختي اش اشاره دارد: « در واقع در اين جا مثل موارد ديگر، روشي که ما اتخاذ خواهيم نمود عبارت است از:
1- تعريف پديده ي مورد بررسي به عنوان رابطه اي بين دو يا چند عنصر (6)، حقيقي يا فرضي.
2- ايجاد جدولي که انواع تبديلات ممکن اين عناصر را نشان دهد.
3- بررسي اين جدول به عنوان هدف کلي تجزيه و تحليل که تنها در اين سطح مي تواند ارتباطات ضروري را نشان دهد، زيرا پديده ي تجربه اي که در آغاز مرور کرديم، در واقع فقط يکي از انواع ترکيبات ممکن است و ما بدواً بايد کل اين نظام [ سيستم ] را از نو بسازيم. » ( Strauss )
اشتراوس در مطالعه ي توتم، اساطير و نظام خويشاوندي از روش ساختي استفاده کرده است. اشتراوس توتم، اساطير و... را براساس روش فوق يعني براساس تقابل هاي دوگانه، تفسير نموده است. اصطلاح توتميسم در برگيرنده ي روابطي است که بين دو سري عناصر وجود دارند، يک سري « طبيعي » و ديگري « فرهنگي ». سري طبيعي از يک سو شامل « مقولات » و از سوي ديگر شامل « افراد » است و سري فرهنگي شامل «گروه ها » و « اشخاص » است. اين عناصر به طور اختياري انتخاب شده اند تا در هر سري دو وجه موجوديت، يکي فردي و ديگري گروهي، از يکديگر متمايز گردند و از مخلوط شدن اجتناب شود. در اين مرحله ي مقدماتي هر عنصري را مي شود به کار برد به اين شرط که از عناصر ديگر متمايز باشد.
اشتراوس به تقابل هاي « طبيعت- فرهنگ »، « فرد- گروه » تقابل هاي ديگري هم چون چيزهاي خوردني- چيزهاي ناخوردني ( همان، ص 35 ) اضافه مي کند.
اشتراوس براي تبيين ساختي اش مطالعه ي ذهن را اساس قرار داده است. در اين مورد که علت پديده هاي اجتماعي چيست؟ اشاره داردکه: « در حقيقت محرکات آني و هيجانات، هيچ چيز را توجيه نمي کنند و هميشه خودشان معلول هستند، يا معلول قدرت بدني يا معلول ضعف رواني. در هر دو مورد آنها معلول به شمار مي روند و هيچ وقت خودشان علت نيستند. علت ها را يا بايد مانند زيست شناسي در اندام هاي بدن جست و جو کرد و يا در ذهن که اين تنها کاري است که روان شناسي و مردم شناسي مي توانند بکنند. » ( همان، ص 148 )
اشتراوس در ادامه ي تحليل ساختي اشي مدعي است که اولاً، ذهن انسان اوليه منشاً و مبدأ مطالعه است. ثانياً، اساطير در همه ي جوامع اوليه داراي صور يکسان هستند: « موضوع فقط يک شباهت صوري نيست، در سرتاسر اين منطقه وسيع گونه هاي حيواني ممنوع و هم چنين اسطوره هايي که براي توجيه اين ممنوعيت ها وجود دارد اغلب يکي هستند. » ( همان، ص 149 ) ثالثاً، اساطير و توتم ها راه اصلي شناخت ساخت انديشه است: « نمادهاي توتمي مثل همه ي نمادهاي آييني ديگر مانند علائم راهنماي ايدئولوژيک، فرد را هدايت مي کنند. » ( همان، ص 153 )
او در جاي ديگر مي گويد: « توتميسم يک پديده ي خاص جوامع بدوي نيست و چنان که ديديم اگر آن را مانند هر نظام مفهومي ديگر مورد تجزيه و تحليل قرار دهيم معلوم مي شود در واقع توتميسم يک نمونه ي خاص از بعضي شيوه هاي انديشيدن است. بي گمان احساسات نيز در آن راه دارد، ولي فقط به صورت جنبي و براي پر کردن شکاف هايي که در اين نظام مفهومي وجود دارد. آن چه که ما توتميسم ناميده ايم به جهان مفاهيم تعلق دارد. ضرورياتي که توتميسم به آنها پاسخ مي دهد و سعي در اقناع آنها دارد، عقلي هستند.
به اين معني توتميسم مربوط به دوران باستان و دور از ما نيست! محتواي آن از جاي ديگر نيامده، و تصوير آن انعکاس خود ماست. زيرا اگر دين هم واقعيتي در برداشته باشد، اين واقعيت « بيرون از ما نيست، در درون ماست. » ( همان، ص 205 )
بنابراين تمام تحقيقات عملي مردم شناسي روشنگر تناظري ساختي بين انديشه ي انسان و نهادهايي که اين انديشه بر آن اعمال گرديده است، مي باشند. ترکيب ذات و صورت در روش شناسي خود انعکاس يک ترکيب اساسي تر است و آن ترکيب روش و واقعيت است. ( همان، صص 4-183 ) اشتراوس در تبيين پديده ها از مدل خاصي بهره گرفته است. مدل تحليل او اخذ شده از روسو و برگسون است. در اين رابطه مي گويد:
« ا ما از نظر نتيجه اي که ما مي خواهيم بگيريم، مهم آن است که برگسون و روسو توانسته اند از درون به زيربناي رواني نهادهاي ناشناخته ( که در مورد روسو، حتي گمان به وجود آنها نمي رفت ) رسوخ کنند. آنها شيوه هاي تفکري را که از جاي ديگر آورده بودند ( يا فقط خود آنها را تصور نموده بودند ) براساس انديشه ي خود آزموده بودند. و به اين ترتيب عملاً نشان دادند تجربه ي ذهني هر انسان مي تواند تجربه ي ذهني همه ي انسان ها باشد، علي رغم بعد مسافتي که آنها را از يکديگر جدا مي نمايد. »
اشتراوس براي بيان ديدگاه خود از مطالعه ي پديده هاي طبيعي شروع کرده است. او مدعي است که ذهن انسان در شناخت پديده به اصول و قواعدي کلي دست مي يابد که يک طيف پيوسته است که از صفر تا حد اعلا ادامه دارد. از رنگ سبز شروع مي شود، با زرد ادامه و سپس به قرمز پايان مي يابد. اين مغز آدمي است که رنگ هاي متفاوت را بازگو مي کند. ولي در واقع امر يک طيف واحد رنگ وجود دارد. تفاوت گذاري را بين صفر و صد يا مثبت ( + ) و منفي ( - ) نا مگذاري مي کند.
اشتراوس در بررسي رنگ ها متوجه وجود تقابل هاي دوگانه بين آنها شده است. از نظر او رنگ قرمز در مقابل رنگ سبز، زرد، آبي و... قرار دارد. در اين صورت رنگ ها داراي يک نظام يا ساخت هستند. از نظام رنگ ها يک نظام علائم و نشانه ها نيز ساخته مي شود. در فرهنگ بشري هر رنگ يک معني دارد که به واسطه ي آن نشانه ها معلوم مي گردد. در مطالعه ي رنگ ها و نشانه ها موارد زير قابل بيان است:
1- طيف رنگ در طبيعت به صورت يک پيوستار وجود دارد. 2- مغز آدمي چنين در مي يابد که اين پيوستار از اجزاي جدا از هم تشکيل شده است. 3- مغز آدمي در جست و جوي نشانه هاي مناسب براي بيان تقابل است. 4- در ميانگين آنها به نه ( + ) و نه ( - ) مي رسد. 5- رنگ زرد را به عنوان رنگ ميانه قلمداد مي کند. 6- فرآورده هاي فرهنگي حکايت از وجود طيف رنگ دارد که به واسطه ي مغز آدمي درک شده است.
ادموند ليچ استدلال بيان ساخت طبيعي رنگ ها را که حاکي از ساخت منطقي ذهن و فرهنگ است، در نمودار زير نشان داده است. ( همان، ص 204 )
انسان شناسي ساخت گرا
مثلث رنگي نشانه هاي راهنمايي و رانندگي
ليچ معتقد است نمودار فوق مثال مناسبي براي بيان ديدگاه ساختي اشتراوس است. در سه گوشه ي مثلث رنگ هاي سبز و زرد و قرمز قرار دارند که در امتداد دو محور مشخص شده اند: ( همان، ص 37 ) موج کوتاه/ موج بلند ( همان، ص 39 ) و روشنايي کم/ روشنايي زياد. سه گوشه ي مثلث دوم همان سه فرمان مربوط به حرکت اند. « برو » يعني به حالت حرکت ادامه دهيد، « احتياط » يعني خود را براي تغيير حالت حرکت آماده کنيد و « ايست » يعني بي حرکت بمانيد. اين پيام ها باز روي دو محور ديگر مشخص شده اند: ( تنوري ) حرکت/ بي حرکت ( آب پز کرده )، تغيير/ عدم تغيير، با قرار دادن يک مثلث به روي مثلث ديگر رنگ ها به نشانه ي فرمان هاي حرکت مبدل مي شوند.
اشتراوس به دليل تأثيرپذيري از انديشه ي زبان شاختي « ياکوبسون » و « چامسکي » از تقابل هاي دوگانه در زبان ( اصوات ) به تقابل هاي دوگانه در جامعه، طبيعت، و فرهنگ اشاره نموده است. او از رابطه ي بين طبيعت و فرهنگ که اولين تقابل دوگانه ي عمده مي باشد شروع کرده و سپس به تقابل هاي ديگر پرداخته است. غذا از نظر اشتراوس به طور خام، پخته و گنديده وجود دارد. غذاي خام، غذاي بدون دخالت فرهنگ است. ولي غذاي پخته با فرهنگ مرتبط است. در اين صورت غذاي دگرگون شده در مقابل غذاي دست نخورده قرار دارد. اشتراوس در کتاب منطق اساطير جلد سوم ( 1968 ) و مقاله ي « مثلث طباخي » ( 1965 ) جدولي در توضيح رابطه ي فرهنگ و طبيعت ارائه کرده است که در زير آورده شده است:
انسان شناسي ساخت گرا

3- توتميسم: نمونه ي تحليل ساختي اشتراوس

طرح توتميسم مقدمه اي بر نظريه ي ساخت گرايي اشتراوس در مردم شناسي است که در کتاب توتميسم مورد بررسي قرار گرفته است. کتاب محتوايي مردم شناسانه دارد. تأثيرپذيري اشتراوس از زبان شناسي در اين کتاب مشهود است. توجه اصلي اشتراوس بيان مفهوم باطني و ساخت دروني است توتميسم است زيرا توتميسم از نظر اشتراوس شيوه ي انديشيدن وحشي ها در قالب توتم است. در توتميسم مسئله فقط درجات آگاهي بوميان نيست، بلکه چارچوب ذهني محقق و درجات آگاهي وي نسبت به آن نيز همان قدر حائز اهميت بوده است. در اين صورت مسئله ي اصلي پي بردن به ساخت دروني ( منطقي ) آگاهي است. او در اين کتاب از سطوح متعدد مشاهده و درک واقعيت ( عيني و ذهني ) استفاده کرده است تا اهميت شکل و ساخت ( باطني ) روابط و تشکيلات اجتماعي ( در مقايسه با اشکال ظاهري آنها ) را روشن کند. از نظر اشتراوس ساخت ها داراي سطوح و درجات متفاوت مي باشند. آن چه مورد نظر اوست درک يک الگوي مناسب جهت درک واقعيت است.
بنابراين احتمالاً تبيين اين تفاوت ها را مي توان در الگوي عام تر و مجردتري جستجو کرد. پس ساخت هاي اجتماعي در سطوح و درجات مختلفي قرار دارند. هدف اشتراوس دست يافتن به ساخت هاي زيربنا يا ناخودآگاه جوامع است. خود او مي گويد الگوي ساختي مي تواند در سطوح مختلف وجود داشته باشد، ولي الگوهاي سطحي، الگوهاي عمقي تري را که در سطح آگاهي جمعي قرار دارند از نظر پنهان مي کنند. ( همان، ص 10 ) او اشاره دارد که در تمام جوامع الگوهاي خويشاوندي يا زناشويي يافت مي شوند، ولي اين يک واقعيت پيش پا افتاده است، و آن چه که مهم است تجزيه و تحليل تفاوت هايي است که در استفاده از اين الگوها در جوامع مختلف وجود دارند.
تحليل نظري و تحقيقات تجربي از نظر اشتراوس لازم و ملزوم يکديگرند. او کتاب توتميسم را با توجه به اين دو ملاک معتبر و مفيد دانسته وکارهاي فريزر را به لحاظ گردآوري اطلاعات وسيع مردم شناسانه که بدون چارچوب نظري است، نقد کرده است.
به لحاظ تفکيک بين فعل و انفعالات ناخودآگاه و خودآگاه جامعه، او سطوح مختلف ساخت اجتماعي را بيان مي کند. اين تفکيک ناشي از تفاوت گذاري زبان شناسان ساخت گرا بين زبان و بيان (7) است.
اشتراوس قصد ندارد به طور مستقيم به تحليل و شناخت واقعيت عيني بپردازد. بلکه مسئله ي او شناخت زبان از طريق ساخت ناخودآگاه است. ابزار لازم براي اين شناخت چيست؟
اشتراوس به لحاظ اين که سيستم ذهني انسان را داراي منطق دورانديش مي داند، يک سيستم مفاهيم پيچيده را که قابل تبديل به جفت هاي دوگانه هستند، انتخاب مي کند تا از ميان تفاوت ها و شباهت ها به درک ساخت برسد. از اين دو در فهم واقعي توتميسم بايد از قياس بروني به تناظر دروني رسيد. توتميسم بيانگر هم بستگي ها و تضادها و يا نمونه اي از اصل وحدت عناصر متضاد است.
در واقع تمام تحقيقات مردم شناسي، روشنگر يک تناظر ساخت بين انديشه انسان و نهادهايي است که انديشه بر آن اعمال گرديده است.
اشتراوس گرايش به بررسي عمقي « نمونه هاي » محدودتر و تحليل همزمان ( در مقايسه با تحليل زماني يا تاريخي ) پديده ها دارد. ولي بايد اضافه کرد که به نظر وي درنهايت امر نظريه ي ساخت گرا بايد تحليل همزمان و در زماني را توأمان دربر گيرد.
توتم ها براي انديشيدن مناسب اند ( فصل چهارم، ابتداي قسمت چهارم ). آن چه توتميسم ناميده مي شود در واقع يک نظام طبقه بندي و تجلي منطق سمبوليک، « وحشيان » است، و بهترين راه براي شناخت واقعي توتميسم، پي بردن به ساخت ذهني و زيربناي آن است. ( همان، ص 15 )

پي‌نوشت‌ها:

1. Anthropological Structuralism.
2. Wholistic.
3. Integration.
4. Reciprocity.
5. Socio- Biologic.
6. مانند عناصر يک تصاعد، يک سري يا يک تبديل رياضي. ( م )
7. Langue, Parole.

منبع مقاله :
آزاد ارمکي، تقي؛ ( 1389 )، نظريه هاي جامعه شناسي، تهران: سروش ( انتشارات صدا و سيما )، چاپ ششم



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط