اقتدار دين در پالايش جامعه از انحرافات اجتماعي
چكيده:
مفاد تعاليم ديني، اعم از نظم، انضباط، محدوديتهاي سازنده و جهت دار و مايههاي عميق معنوي اديان به ويژه در دين اسلام، بخشي از توانمنديهاي دين است كه در همة زمينههاي فردي و اجتماعي و از جمله در مقابله با انحرافات اجتماعي بكار ميآيد.
واژگان كليدي:
در طول تاريخ انحرافات اجتماعي از جمله معضلات جوامع بوده است، بدين سبب فلاسفه، جامعه شناسان، روانشناسان و حقوق دانان با توجه به تخصصهاي مربوطه راهكارهايي براي مقابله و پيشگيري از انحرافات به جوامع ارائه ميدهند، نكته قابل تأمل آن است كه آيا دين در اين مقوله هم ميتواند نقشي ايفا نمايد؟ و آيا ميتوان از اهرم دين براي اين امر بهره برد؟ به جهت اهميت اين سؤالات در نوشتار ذيل از منظر ديني و فلسفي به آنها پاسخ داده مي شود و در شماره آتي با رويكرد جامعه شناختي اين موضوع مورد بررسي قرار خواهد گرفت.
موضوع انحرافات اجتماعي از موضوعات مهمي است كه همواره هم ذهن كارگزاران سياست و تعليم و تربيت را به خود مشغول داشته و هم توجه جدّي جامعه شناسان و روانشناسان اجتماعي را برانگيخته است. گرايش مطالعاتي آسيب شناسي اجتماعي عهده دار كندوكاو در همين موضوع است. اهتمامي كه اغلب اديان شناخته شده به جامعه و رفتارهاي اجتماعي دارند، در كنار تأثير شگرفي كه دين در جوامع ديندار دارد، ميطلبد كه به نگرش اديان به ويژه اسلام كه از اجتماعي ترين دينهاي شناخته شده است، به انحرافات اجتماعي و راههاي پيشگيري از آن، توجه ويژه اي مبذول شود. البته ذكر نكته اي قابل توجه است كه رويكرد ديني به اين بحث، تداعي كننده اين مطلب نيست كه گويا پيشگيري و درمان انواع انحرافهاي اجتماعي فقط وظيفة دين يا در وسع و توان دين است، لذا قبل از بيان رسالت اصلي هر نهاد، بايد ميزان تواناييهاي نهفته در آن به خوبي شناخته شود تا بي دليل، سطح مطالبات و انتظارات از آن نهاد بالا نرود تا در صورت برآورده نشدن آن توقعات، ناخواسته زمينه بدبيني فراهم نگردد. اين اشتباه ومغالطة بزرگي است كه دين مسئول و عهده دار پاسخگوئي به همة پرسشها و موظف به حلّ همة مشكلات آدميان شناخته شود، همچنان كه در مقابل، اين نهايت گوهرنشناسي است كه قدر ومنزلت دين پاس داشته نشود و كاركردهاي مثبت آن در ساحتهاي گوناگون فردي و اجتماعي ناديده گرفته شود، لذا اين اهمال و فروگذاري در حقيقت به معناي محروم ساختن جامعه از عنصري اثرگذار ميباشد كه تا اعماق جان در همة ساحتهاي وجودي انسان نقش ميآفريند. از اين رو لازم است، قبل از تبيين رويكرد ديني به انحرافات اجتماعي از مفهوم انحراف اجتماعي و نيز ماهيت اصلي و وظيفة اساسي دين تصوير درستي اراده شود.
انحرافات اجتماعي
يكي از مفاهيم نزديك به انحراف، مفهوم نابهنجاري است. فرد نابهنجار كسي است كه فاقد سازگاري با ساخت كلّي يك نظام باشد كه يا در كارآيي يك نظام، مضرّ يا با انتظار و توقع مردم، ناهمخوان و يا از آنچه معمول، متداول و طبيعي شمرده ميشود، متمايز باشد. در روانشناسي اجتماعي، شخصي نابهنجار خوانده ميشود كه با ضوابط اجتماعي - فرهنگي محيط پيرامون خود، سازگاري نيافته باشد و در روانپزشكي كسي نابهنجار تلقي ميشود كه با خود، محيط پيرامون و انتظارات محيطش همساز نباشد.
بدين ترتيب، مبناي انحراف دانستن يك رفتار، مخالفت آن با هنجارهاي پذيرفته شده، انتظارهاي جامعه يا هر گروه اجتماعي ديگر و ناهمخواني آن با يك نظم خاص اجتماعي يا گروهي است، پس از يك سو با تنوع فرهنگها، معيارهاي كجروي نيز تفاوت مييابد (همين نسبيّت معيارها و تنوع فرهنگها، ماية ناسازگاري و گاه ستيز دولتها و ملتها ميشود) و از سوي ديگر، از آنجا كه هيچ كس دقيقاً رفتاري منطبق با الگوهاي اجتماعي ندارد، زيرا رفتار هر فردي تابع خطوط خاص شخصيت خود نيز هست، پس آن رفتاري نابهنجار، انحراف و آسيب تلقي ميشود كه حاوي انحرافات گسترده اي از معيارهاي اجتماعي باشد. از منظر جامعه شناسي، مشروعيت و بهنجار بودن يك رفتار از نوع ديدگاه و انتظار يك جامعه يا هر گروه اجتماعي ناشي ميشود و در صورتي انحراف تلقي ميشود كه هنجارها مكرّر و در حدي گسترده ناديده گرفته شوند. اما اگر از منظر دين، كجروي معادل گناه باشد، تنها خاستگاه ترك اوامر الهي و انجام نواهي الهي است. بنابراين، تلقي و انتظار جامعه در اين جهت نقشي ندارد، بلكه يك فعل ياترك در صورتي كه مخالف نهي يا امري باشد گناه شمرده ميشود. كوچك و بزرگ بودن، درگناه بودن يك فعل يا ترك تأثيري ندارد، البته در آمرزيده شدن، قبول توبه و نيل به سعادت، كميت و نوع گناه اثرگذار است، همانطور كه نيت فرد نيز در استحقاق عقوبت مؤثر است، در حاليكه جامعه شناس هرگز با نيت و باطن افراد كاري ندارد.
بر اين اساس كارهاي زيادي ميباشد كه از نگاه جامعه و جامعه شناسان نابهنجار محسوب ميشود، اما از نگاه دين گناه محسوب نميشود، يا اساساً دين هيچ موضعي نسبت به آنها ندارد، در مقابل، رفتارهاي زيادي است كه از نگاه دين، در شمار گناهان ميباشد ولي به دليل آن كه عرف جامعه آنها را ميپسندد، نابهنجار تلقي نميشود، از قبيل منكرات شرعي كه در برخي جوامع، معروف و بهنجار تلقي ميشود و نيز معروفهاي شرعي كه در برخي جوامع يا مقاطع، منكر و نابهنجار انگاشته ميشوند.
وظيفة اصلي دين
در ميان اديان زندة جهان، دين اسلام عنايت ويژه اي به ساماندهي اوضاع اجتماعي دارد، اما اينگونه نيست كه غايت اصلي آن ايجاد بهشت بيروني در زمين و تحقق مطلوبهاي اجتماعي باشد. چه اصول اساسي و مهم تمامي مسائل در دين موجود ميباشد، اما بسياري از شئون اجتماعي مردم به خود آنها واگذاشته شده است تا خودشان با توجه به همان اصول، در مورد علائق و الزامات زندگيشان تصميم بگيرند، بسياري از مسائل باب معاملات و نيز مباحات از اين قبيل هستند كه شهيد صدر از آن به «منطقة الفراغ» تعبير كرده است. با عنايت به اين نگاه، در باب بسياري از مسائل اجتماعي و از جمله انحرافات اجتماعي بايد از دانشهاي بشري و تجربيات عيني، مدد جست. در زمينة انحرافات اجتماعي و راههاي مقابله با آنها هم سخنان و رهنمودهاي بسياري دارد و هم عملاً در اين قلمرو ميتواند، كاركردهاي مثبت فراواني داشته باشد.
انسان پاك نهاد
از برخي اديان نيز، چنين نظرگاهي بر ميآيد؛ در مسيحيت، گناه نخستين را كه آدم ابوالبشر مرتكب شد، دامن گير همة انسانها ميدانند و برآنند كه انسانها تنها در صورت پذيرش بشارت مسيح و گرويدن به وي ميتوانند، خود را از تبعات اين گناه رها سازند. از اين منظر، انسانها همه در ذات و نهاد خود، ميراث خوار گناه و آلودگي نياكان نخست خود هستند و مسيح يا خداي تجسد يافتة پسر با رفتن بر فراز صليب، فدية آن گناه نخستين را پرداخت و انسانها فقط در صورتي كه ايمان بياورند ميتوانند به نجات اخروي و رهايي از تبعات گناه نخستين اميدوار باشند.
شايد اين شعر حافظ نيز اشاره به همين تلقي باشد:
پدرم روضة رضوان به دو گندم بفروخت
ناخلف باشم اگر آن را به جوي نفروشم
از بعضي نصوص و برداشتهاي برخي عالمان مسلمان نيز ميتوان ردپاي اين نظـر را يافت، اما بر حسب تلقي درست از اسلام اين چنين نظري مورد قبول نمي باشد. تحكيم نقش عقل در منابع اسلامي، همان عقلي كه صراحتاً، حكم به مختار بودن انسان و تأثير تعليم و تربيت انسان مينمايد، همچنين ستايشها ونكوهشهاي موجود در متون ديني، معنادار بودن بعثت پيامبران، دعوت و تبليغ دين، عادلانه بودن ثواب و عقاب اخروي و ده ها شاهد ديگر گواه اين حقيقت هستند كه آدمي از آغاز خلقت بر سرشت سوء آفريده نشده است و اوست كه با اختيار، سرنوشت خود را رقم ميزند و اگر براي ويژگيهاي موروثي، ژنتيكي و تأثيرات ناخواستة محيط، تأثيري قائل شويم حداكثر در حد اقتضا ميباشد، به اين معنا كه زمينة خير در برخي انسانها ممكن است، بيشتر از زمينة شر باشد، عكس اين مطلب نيز صادق است، اما هرگز تأثير عوامل وراثتي و محيطي به حد عليت قطعي، تام و تخلف ناپذير نميرسد. بنابراين از منظر صحيح اسلامي هيچ انساني از آغاز تولد از نابساماني زيستي، رواني و فطري برخوردار نيست و هرگز سعادت و شقاوت وي از آغاز تولد، رقم نخورده است و اگر در او گرايشهايي طبيعي و مادي - به مقتضاي سرشت ماده و طبيعت - به خصلتهاي نكوهيدة حيواني باشد، فطرت الهي، جنبة انساني و علوي وي مايه و زمينهساز تعالي اوست.
بازگشت به گناه
مكرراً در آيات و روايات بيان شده است كه: «هرگاه بندگانم دربارة من از تو پرسيدند به آنها بگو كه من به ايشان نزديك هستم و به دعوت دعاگو پاسخ مثبت ميدهم» ، «به بندگانم خبر ده كه من آمرزندة مهربان هستم» ، «از رحمت خدا نا اميد نشويد كه خداوند همة گناهان را ميآمرزد» ، «و از رحمت خدا فقط گمراهان نا اميد هستند»، «از رحمت خدا نا اميد نشويد كه تنها قوم كفر پيشه از رحمت خدا نااميد ميشوند»، «بگو پروردگار شما داراي رحمت گسترده اي است».
«به امام علي بن حسين(ع) گفتند كه حسن بصري ميگويد از آن كه فرد هلاك شده چگونه به هلاكت و شقاوت رسيده است در شگفت نيستم، تنها شگفتي من اين است كه فرد نجات يافته چگونه نجات يافته است. امام (ع)فرمود: من ميگويم در مورد چگونگي نجات فرد نجات يافته، جاي هيچ نوع شگفتي نيست. شگفت آن است كه چگونه با وجود گسترش رحمت الهي فردي هلاك و نابود ميشود».
همچنين در حديث ديگر آمده است: «مؤمن در ميان اين سه خصلت به هلاكت و شقاوت نميرسد: شهادت و گواهي به اين كه جز الله هيچ معبودي نيست و او را شريكي نيست، شفاعت پيامبر خدا و گستردگي رحمت خداوند».
البته بدترين برداشت از اين گونه آيات و روايات اين است كه كسي خود را مصون از عذاب الهي بداند و يا اين بشارتها را آرام بخش خود براي گناه نمودن بشمارد، ايمن دانستن خود از عذاب الهي و كوچك شمردن گناهان خود از بزرگترين گناهاني است كه چه بسيار زمينهساز پذيرفته نشدن توبه در چنين حالاتي باشد. بنابراين اميدي كارساز و سازنده ميباشد كه در كنار آن، خوف و ترس نيز وجود داشته باشد، زيرا ترس و خشيتي نتيجه بخش و سودمند است كه در كنار آن، اميد به رحمت الهي نيز وجود داشته باشد، از همين روست كه اگر قلب مؤمن را بشكافند بايد نيمي از آن اميد و نيمي ديگر را ترس و نگراني فرا گرفته باشد.
نقش و كاركرد دين
اديان سنتي در برابر اديان جديد از دو خصيصة برجسته برخوردارند: رياضتهاي جسمي و روحي و تأكيد بر معرفت عقلاني و باطني؛
محور اصلي رياضت كه در فقه و شريعت، تبلور مييابد، كفّ نفس و تقويت حس خويشتن داري ميباشد، هم چنين در پرتو رياضت، مرحلة بالايي از انضباط بر رفتار افراد و جوامع، حاكم ميشود. آنچه به عنوان اديان جديد موسوم است و در ميان كساني كه رسماً يا عملاً به هيچ ديني پايبند نيستند، در اغلب موارد، نوعي گريز از هر نوع محدوديت اخلاقي، رفتاري و مناسكي به چشم ميخورد. يكي از مهمترين انگيزههاي دين گريزي و مادي گراي همين آزاديهاي نامحدود است. آنچه اديان در پي آن هستند، الزام برخي محدوديتها و نيز توصيه به محدوديتهاي ديگر با هدف نائل ساختن افراد به تعالي روحي و اوج معنويت است؛ تا محدوديتي در كار نباشد، رهايي از قفس تن و زندان ماده صورت نخواهد گرفت، مگر آدمي از تعلقات و وابستگيها برهد. به تعبير حافظ:
غلام همت آنم كه زير چرخ كبود
ز هر چه رنگ تعلق پذيرد آزاد است
مگر تعلق خاطر به آن ماه رويي
كه خاطر از همة غمها از او شاد است
پس اديان به محدويتهايي چند فرا ميخوانند و از آزاديهايي چند باز ميدارند تا انسانها به آزادي معنوي، دنياي نامحدود و بي انتهاي ملكوت رهنمون شوند.
هيچ معنويت واقعي بدون رياضت، كفّ نفس و خويشتن داري به دست نخواهد آمد. كساني كه در پرتو رياضتهاي مشروع، تربيت ميشوند، روشن است كه كمتر در دام انحرافات اخلاقي و رفتاري ميغلطند. كدام انحراف اجتماعي است كه با اراده پولادين قابل پيشگيري يا اصلاح نباشد؟ كساني كه به وادي انحرافات سقوط ميكنند، قطعاً انسانهاي سست اراده ميباشند. اگر از اين گونه افراد، ارادههايي هم بروز، كند قطعاً توأم با سركوب ارادههاي جدي تر است، به عبارت ديگر، كسي كه در حالت انحرافي خود نوعي ثبوت قدم و اراده نشان دهد، او همان كسي است كه در انتخابهاي اساسي تر كه نيازمند عزمهاي قوي تر بوده است، از خود سستي نشان داده است، لذا شجاع ترين فرد كسي است كه بر خواهشهاي نفساني خود، غالب آيد و جلودار سركشيهاي خودگرا و خودپسند خويش باشد.
علي رغم آن كه بسياري از انحرافات اجتماعي ناشي از جهالت انسان ميباشد، ولي در كنار جهالتها هرگز نبايد نقش سستي اراده را ناديده گرفت. اگر «سقراط» همة انسانها را طالب خير ميدانست و تنها مانع پيش روي آنان را «ندانستن» ميديد، «ارسطو» سخن و ايدة وي را تكميل نمود و عامل سستي اراده را بدان ضميمه نمود و تصريح مينمايد كه چه بسا انسانها به خوبيها و زشتيها وقوف يابند، اما به خاطر ضعف اراده، به انجام خوبيها و ترك بديها اهتمام نورزند.
دين با احكام شرعي خود اراده را در افراد مؤمن تقويت ميكند و هستة اصلي پرهيز از انحرافات را در آنها به وجود ميآورد. همچنانكه به سطح بالايي از انضباط سوق ميدهد، زيرا انضباط، محصول تقيد و التزام است و افراد لاقيد و بي بندوبار به نظم و انضباط تن نميدهند و آنگاه كه انضباط فراگير شود، يكي از راههاي نفوذ انحراف بسته ميگردد، لذا افراد منحرف كساني هستند كه از هر نوع نظم مشروعي گريزان ميباشند.
احكام شرعي علاوه بر تقويت اراده، با محتواي عميق معرفتي و معنوي خود نيز راهگشا و مددرسان هستند. هيچ حكم شرعي اي خالي از حكمت و روحانيت نيست. نگاههاي محدود و سطحي به احكام شرعي به ويژه در مورد عبادات، هرگز با فلسفة شرايع و حكمت اديان نميسازد و نيز آناني كه در عمل، عبادت را به عادت و آن را در الفاظ و حركات، محدود ميكنند، هم از بركات معنوي آن اعمال محروم ميمانند وهم نميتوانند شاهد تأثيرات چشم گير و عميق آن در زندگي خود باشند. بنابراين اگر نماز و روزه در همة ابعاد و مراحل زندگي بسط نيابد، هيأت و وضعيت نوين و متفاوتي به زندگي و رفتار نمازگزار و روزه دار ندهد، عبادتهايي ناقص و ناتمام بوده كه فقط ثمرات فقهي در بردارند و از آثار ديني، معنوي و اخلاقي بهره اي نميبرد. نماز آن گاه به واقع، نماز است كه انسان را بنا به تعبير قرآن كريم از زشتيها و پلشتيها باز دارد: «ان الصلوة تنهي عن الفحشاء و المنكر» به همين علت در قرآن كريم، نماز و صبر (تفسير شده به روزه) وسيله و ماية استعانت قلمداد شده اند: «و استعينوا بالصبر و الصلوة».
البته دين علاوه بر تقويت اراده، نظم بخشي و معرفت زايي - چه از طريق محتواي احكام و چه به صورت مستقيم و از طريق متون ديني - خاصيت و كاركردهاي ديگري نيز دارد كه ميتواند در جلوگيري از بروز يا تداوم انحرافات اجتماعي مؤثر واقع شود.
دين و نيازهاي دروني
نظام احسن
الگوهاي عملي
الگوهاي ديني علاوه بر آنكه خوب بودن و خوب ماندن را كاملاً عملي و شدني نشان ميدهند، اين فايده و بهره را نيز ميرسانند كه در راه كمال، بايد از مبنا قرار دادن افراد سست ايمان يا مدعيان دينداري پرهيز شود. براي نشان دادن مؤثر و كارآمد بودن آموزههاي ديني و تربيتهاي ايماني بايد همان الگوها - و در مرحلة بعد، تودة مؤمنان - را مبنا قرار داد، نه افراد و جوامعي را كه فقط رسم و نام دين را دارند و هرگز به عمق تعاليم ديني راه نيافته اند و حقيقت دين را در زندگي خود و در اعماق جان خود راه نداده اند.
بنابراين معلوم ميشود كه دين با اين سه خصيصه، يعني دروني ساختن تعليمات، ارائه تصوير دل انگيز، آرام بخش از آفرينش و هستي و طرح و معرفي الگوهاي موفق، تا حدي به پيروان خود مصونيت ميبخشد. كساني كه به بزههاي اجتماعي دست مييازند، اغلب نگاه مثبتي به جامعة خود و گاه به كليت آفرينش ندارند و نظامات اجتماعي و گاه نظامات هستي را ناسالم و منحرف پرور تلقي ميكنند و ميپندارند كه از مسير درست و روال طبيعي نميتوانند به آنچه حقشان است دست يابند، لذا چاره اي جز خرق نظمهاي فرا رويشان ندارند.
از طرف ديگر آنجا كه آدمي را از درون، هشدار دهنده اي است و فرمانها را نه از بيرون كه از خويشتن خود ميداند و در هر لحظه و هر مكاني با مراقبي دروني و هميشگي روبروست، طبعاً كمتر به انحرافات ميگرايد، لذا اگر وعظ كننده و اندرز دهنده اي از درون نباشد، اندرزهاي ديگران به او سودي نخواهد بخشيد.
اگر احياناً اين وسوسههاي اغوا كننده سراغ آدمي بيايد كه گويا «راستي» و «درستي» دست يافتني نيستند يا آنان كه راه نيك را پيموده اند در شرائطي كاملاً مسـاعد و هموار بدين منزلت نائل آمده اند يا از عنايات ويژة غيبي برخوردار بوده اند، بهترين سدّ منيع در برابر اين وسوسهها الگوهاي ارائه شده در متون مقدس ميباشند كه بي پشتوانه بودن آن ساختههاي ذهني و القائات شيطاني را نشان ميدهند.
آنچه گذشت نگاهي اجمالي - و تا حدي متفاوت از نگاههاي متعارف - به ربط و نسبت دين و انحرافات اجتماعي و نقش دين و دينداري در دفع و رفع انحرافات اجتماعي بود. البته اين بحث را ميتوان در فرصتهاي ديگري بسط داد و نيز ميتوان از تعاليم ديني ناظر به اين بحث و راهكارهاي تربيتي اسلام در مواجهه با اين ناهنجاريها سخن گفت. بدين جهت اسلام در كنار عنصر انذار، بيم دادن و ترساندن كه ميتواند ريشه و خاستگاه گناه و انحراف را بسوزاند، تأكيد و ترغيب به ثواب آخرت و نيكبختي دنيا نموده است، لذا از يك سو تأكيد همة اديان بر خانواده به عنوان هستة اصلي اجتماع كه از گروههاي اولية اجتماعي است روشن ميگردد، زيرا در صورت بسامان و برقرار بودن، راه را بر بسياري از انحرافات ميبندد و از سوي ديگر آيينهاي مذهبي جمعي، نظارت همگاني، مسئوليت جمعي، فراخواني دين به همياري بر كار نيك، پرهيز از هر نوع مساعدتي در كار خلاف و دهها آموزة ديني ديگري كه در همة اديان وجود دارند و در اسلام، به نحو كاملتر و جامعتري حضور دارند، هر كدام ميتوانند در برابر انحرافات اجتماعي نقشي بازدارنده را ايفا نمايند.
آنچه در پايان اين نوشتار لازم است مورد تأكيد قرار بگيرد، اين است كه آموزههاي ديني هر قدر ناب و الهام بخش و اثرگذار باشند تا زماني كه به درستي فهم نشوند و تا زماني كه به شايستگي در عمل نيايند نميتوانند نقشي بيافرينند و اثري بر جاي نهند. فهمهاي نادرستي كه امروزه خود را به عنوان دين بر جامعه تحميل ميكنند و آكنده از جمود، سخت گيري و نامعقوليت هستند، هرگز نميتوانند جاذبه اي بيافرينند و نگاههاي مضطرب را به سود خود معطوف سازند. همچنين رفتارهايي كه برخي به نام دين از خود بروز ميدهند و از دين براي پيشبرد اهداف خود بهره ميگيرند و هزينه ميكنند، هرگز نميتوانند به اصلاح جامعه و به جذب مردم خدمتي به دين نمايند.
اگر بنا است براي انحرافات اجتماعي چاره جويي شود و از ظرفيتهاي عظيم دين در اين راه به نحو مطلوب استفاده شود، ناگزير بايد غبارها را از چهرة دين زدوده و ميان آنچه ما به عنوان متدينان يا نهادهاي ديني صورت ميدهيم و آنچه خواست واقعي دين است، مرز بنهيم و دين را آنچنان كه هست به مردم شناسانده، لذا بهترين راه همان است كه در منابع ديني بر آن تأكيد شده كه خود را به خصلتهاي نيك بياراييم و مردمان را با عمل خويش به آرمانهايمان فرا بخوانيم و بدانيم «هر كه خود را به عنوان پيشواي مردم بر ميگزيند، بايد پيش از ديگران به تعليم خويشتن بپردازد و بايد پيش از آن كه با زبانش مردم را به آداب فرا بخواند با رفتارش آنها را فرهيخته سازد و معلم خويشتن از معلم و مربي ديگران، بيشتر شايستة احترام و تعظيم است».
پی نوشت :
- ر.ك: ساروخاني،باقر، ذيل مدخل deviance، ص 192.
- ملك، 3.
- بقره، 186.
- حجر، 56.
- انعام، 147.
_ new religious movements.
- تغابن، 3.
- Social deviance.
- سجده، 7.
- همان، ج 16، ص 178.
- ر.ك: اعراف، 97 و 98 و 99 ؛ نحل، 45 ؛ اسراء، 68 ؛ ملك، 16 و 17 ؛ يوسف، 107.
- بقره، 45.
- ر.ك: ساروخاني،باقر، ذيل مدخل abnormal، ص 1.
- نهج البلاغه، حكمت 74.
- مجلسي، محمدباقر، ج 78، ص 153.
- ر.ك: توماس ميشل، ص 90-81..
- Social Pathology.
- انفطار، 7.
- ر.ك: محمد حسين طباطبائي، ج 8، صص 109-95 و ج 13، صص 194-189.
- زمر، 53.
- 6Individual Pathology.
- همان، ج 78، ص 159.
- حجر، 49.
- يوسف، 87..
- فرقان، 2.
4 -Abnormal.
منابع:
- ساروخاني،باقر:« دايرة المعارف علوم اجتماعي»، تهران، كيهان، 1375.
- قرآن مجيد.
- مجلسي، محمدباقر:« بحارالانوار»، تهران، دارالكتب الاسلاميه، 1362.
- توماس، ميشل:« كلام مسيحي»، ترجمة حسين توفيقي، قم، چاپ مركز مطالعات و تحقيقات اديان و مذاهب، 1377.
- محمد حسين طباطبائي: «الميزان».