عوامل تغييرات اجتماعى در نهجالبلاغه
درايننوشتار برآنيم تا به مطالعه عوامل تغييرات اجتماعى از ديدگاه نهجالبلاغه بپردازيم.بحثازاين عوامل در جامعهشناسى اهميتبسيارى دارد. جامعهشناسان و صاحبنظران اجتماعى عوامل گوناگونى از قبيل ايدئولوژى، تضاد، اقتصاد، تكنولوژى، جمعيت، نخبگان و رهبرى براى تغيير اجتماعى معرفى كردهاند. «پيش از جامعهشناسان، فلاسفه تاريخ نيز عواملى را به عنوان عنصر مسلط در تحولات اجتماعى ذكر كردهاند و نظراتى در اينباره دادهاند. يك نظر اين است كه بگوييم نوابغ عامل مؤثر بودهاند. نظريه دوم انباشته شدن دانش است و در واقع، دانش را عامل تحول تاريخ مىداند كه پس از انباشته شدن منشا تحولات گرديده است. عوامل ديگرى كه ذكر كردهاند عبارتند از: اختراعات، نژادها، شرايط اقتصادى و مختصات جغرافيايى» (1)
حال با مراجعه به نهجالبلاغه، عوامل تغيير جامعه را از نظر حضرتعلىعليهالسلام جستجومىكنيم.برخى از اين عوامل، كه در اين مقاله طرح مىشوند، بهاين شرحاند: ايمان دينى، اخلاقيات، جهاد، امر به معروف، نهى از منكر، رهبرى، وحدت و انسجام اجتماعى.
1- ايمان و عقايد
«فانظروا الى مواقع نعم الله عليهم حين بعث اليهم رسولا فعقد بملته طاعتهم و جمع على دعوته الفتهم، كيف نشرت النعمة عليهم جناح كرامتها و اسالت لهم جداول نعيمها»; (2)
پس بنگريد كه نعمتهاى خداوند چگونه بر آنان (امتهاى پيشين) فرو ريخت، هنگامى كه پيامبرى بر ايشان برانگيخت، پس آنانرا به اطاعتخداوند درآورد و با خواندن به سوى خدا آنانرا مؤتلف ساخت، چه سان بالهاى نعمت و كرامتش را بر سر آنان گسترانيدوجويبارهاىآسايش و فراوانى برايشان جارى شد!
در فقره پيشين همين خطبه، اوضاع جوامع مزبور پيش از بعثت پيامبران الهى توصيف شده و تفرق و ضعف و زبونى آن جوامع توضيح داده شده است:
«فالاحوال مضطربة و الايدي مختلفة والكثرة متفرقة فيبلاء ازل و اطباق جهل من بنات موؤدة و اصنام معبودة و ارحام مقطوعة و غارات مشنونة»;
حالتهايشان مضطرب و دستهايشان به خلاف هم در كار و جمعيتهايشان در بلايى سخت و جهالتى استوار پراكنده بود. در زنده به گور كردن دختران و پرستيدن بتان و قطع پيوند ارحام و غارت يكديگر دست و پا مىزدند.
كاركردى كه در اين عبارت به دين نسبت داده شده، جالب توجه است. دين شامل مجموعه دستورات، احكام و عقايدى است كه رويكرد اهالى يك جامعه را نسبتبه جهان و جامعه ترسيم مىنمايد و مواضع انسانها را در روابط متقابل تنظيم مىكند. بنابراين، اعضاى جامعهاى كه خلا دينى دارد (مانند جوامعى كه در نهجالبلاغه توصيف شده است) دچار اضطراب فكرى، تشويش روحى و تشتت عملى مىشوند.
وقتى آن حضرت در جامعه خود، كه مركب از جمعيت مسلمان استبا ضعف و سستى در عمل مواجه مىشود، بر مىآشوبد و ديانت آنها را به خاطرشان مىآورد و از اينكه علىرغم ديندارى، متفرق و متزلزلاند، اظهار شگفتى مىنمايد; زيرا توقع آن است كه اگر اعضاى جامعهاى حقيقتا ديندار و مؤمناند، متحد و مستحكم باشند و در حركت اصلاحى و اجتماعى ترديد به خود راه ندهند. آن حضرت در دو موضع از نهجالبلاغه با يك عبارت مىفرمايند: «لله انتم اما دين يجمعكم» راستىشما چه مردمى هستيد؟ آيا دينى نيست كه متحدتان سازد؟ (3)
توقع امامعليهالسلام از يك جامعه دينى آن است كه از نظر اجتماعى داراى پيوندهاى مستحكم باشد و با هدفمندى و راهشناسى، در موضعگيرىهاى اجتماعى از ترديد، ضعف و دودلى مبرا باشد. و اين نتيجه چيزى جز ترويج و تشريع دين و پياده شدن احكام و قوانين دينى نيست. به همين دليل، با بعثت و ظهور پيامبرانعليهمالسلام، مردم از پراكندگى و اضطراب به سوى همدلى و يگانگى و سيادت اجتماعى هدايت مىشوند و گروههاى ضعيف و فرودستبه ارجمندى و سالارى مىرسند. نهجالبلاغه اين موضوع را چنين توصيف مىكند:
«قد تربعت الامور بهم فيظل سلطان قاهر و آوتهم الحال الى كنف عز غالب و تعطعفت الامور عليهم في ذوي ملك ثابت، فهم حكام على العالمين و ملوك في اطراف الارضين يملكون الامور على من كان يملكها عليهم و يمضون الاحكام في من كان يمضيها فيهم»;
به بركت دين، زندگيشان سامان يافت، در سايه دولتى قوى به عزت رسيدند و كارهاشان استوار گرديد و دولتشان نيرومند شد، چنان كه بر جهانيان و پادشاهان زمين در اين كرانه و آن كران حاكم شدند، كار كسانى را به دست گرفتند كه بر آنان حكومت مىكردند و بر كسانى فرمان راندند كه فرمانبردار آنان بودند.
علاوه بر بحث در مورد آثار كلى اديان، در برخى عبارات، بخصوص درباره نتايج و ثمرات دين اسلام سخن گفته شده وهمان آثار اجتماعى - يعنى تحولآفرينى و عزت بخشى - به اسلام نسبت داده شده است. در خطبه 198 مىفرمايند:
«اذل الاديان بعزته و وضع الملل برفعه و اهان اعداءه بكرامته و خذل محاديه بنصره و هدم اركان الضلالة بركنه»;
اسلام با عزتش، ديگر دينها را خوار و با سربلنديش، ديگر ملتها را پست و بىمقدار و با ارجمندىاش، دشمنان را بىاعتبار و با يارى كردنش، مخالفان خود را واگذارد و با استوارى پايهاش اساس گمراهى را ويران كرد.
با ظهور دين اسلام و گرايش مردم به آن، ساير اديان جعلى و بىريشه بودند و يا آنها كه با وارد شدن خرافات و اضافات از هويت اصلى خود دور شده، كاركرد خود را از دست داده و مسير ضعف و انحطاط پيموده بودند بهتدريج، از گردونه خارج شدند و هرچه بر شوكت و استوارى جامعه اسلامى افزوده و شناخت مردم از اسلام بيشتر مىگرديد تمايل و باور به ديگر اديان سستتر مىشد. در نتيجه، جوامع غير اسلامى در مقابل حركت تمدن نوپاى اسلامى خود را در معرض نابودى و هلاكت قرار مىدادند. البته اين تا زمانى بود كه باورهاى دينى مسلمانان و وحدت فكرى آنان محفوظ مانده بود; زيرا اساسا وقتى محور عقيدتى، كه وحدتبخش و انسجامآور است، ضعيف گردد، نمىتوان توقع داشت كه قوت و شوكت جامعه تداوم يابد. از اينرو، آن حضرت عزت و ارجمندى مسلمانان را به قرآن، كه محور فكرى - عقيدتى آنهاست، نسبت مىدهد:
«و عزا لاتهزم انصاره و حقا لاتخذل اعوانه» (4)
[قرآن] ارجمندى است كه يارانش را شكست و ناپايدارى نباشد و حقى است كه ياورانش را زيان و خوارى نباشد. در جاى ديگر به نقل از پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله اهميت اين كتاب و لزوم پاىبندى به آن را يادآورى مىكند:
«بر شما باد به كتاب خدا، كه ريسمانى استوار و نورى آشكار و درمانى سوددهنده و تشنگى را فرونشاننده، چنگ زننده را نگاهدار و در آويزنده را نجاتبخش است.» (5)
البته هر عاملى در صورتى مىتواند بر جامعه تاثير بگذارد كه شرايط مناسب فراهم باشد. دين به عنوان «عامل تغيير» حركت مىآفريند، مشروط بر آنكه ايمان و عمل دينى در جامعه جريان داشته باشد; وگرنه دينى كه در كتاب باشد و مورد توجه قرار نگيرد، قطعا تاثير اجتماعى محسوسى نخواهد داشت. دين اسلام نيز وقتى محور فكرى مردم قرار گرفت، جامعه را دگرگون ساخت و ذلت و زبونى عرب جاهلى را به عزت و ارجمندى تبديل كرد:
«و قد بلغتم من كرامة الله لكم منزلة تكرم بهااماؤكم و توصل بها جيرانكم»;
از كرامت پروردگار به جايى رسيديد كه كنيزان شما را حرمت مىگذارند و همسايگان شما را ارجمند مىشمارند. اين تحول در موقعيتى است كه پس از سالها تلاش پيامبرصلى الله عليه وآله، مردم به اسلام گرويدهاند و تحت لواى يك آيين و يك رهبر گرد آمدهاند.
2- اخلاقيات
«قوم والله ميامين الراى، مراجيح الحلم، مقاويل بالحق، متاريك للبغى; مضوا قدما على الطريقة و اوجفوا على المحجة، فظفروا بالعقبى الدائمة و الكرامة الباردة» (6)
به خدا سوگند، مردمى بودند مبارك راى، آراسته به بردبارى، راستگفتار، وانهنده ستم و زشتكارى، پيش افتادند و راه راست در پيش گرفتند و در آن ره شتابان رفتند. پس پيروز شدند به نعمت جاودان و كرامت گوارا و رايگان.
از نظر اميرالمؤمنينعليهالسلام ملاك درستى راه و كرامت انسانى، ارزشهاى دينى است و در اين عبارت، عامل نيل به چنين هدفى، ترويجخصال حسنه اخلاقى مانند صداقت، بردبارى و عدالت معرفى شده است. در اينجا يك نمونه از اينگونه خصال اخلاقى را، كه در نهجالبلاغه مورد توجه قرار گرفته است، مطرح مىكنيم:
اميرالمؤمنينعليهالسلام مكررا واليانش را به خطر تملق اطرافيان، كه باعث غرور و خودبينى آنها مىگردد، هشدار مىدهد; زيرا اين خصال موجب سركشى زمامداران مىشود و جريان امور بر آنان مشتبه مىگردد:
«به پارسايان و راستگويان بپيوند و آنان را چنان بپرور كه تو را فراوان نستايند و با ستودن كار بيهودهاى كه نكردهاى خاطرت را شاد ننمايند كه ستودن فراوان خودپسندى آرد و به سركشى وادارد.» (7)
در فقره ديگرى از همين نامه مىفرمايند:
«بپرهيز از خودپسنديدن و به خودپسندى مطمئن بودن و ستايش را دوست داشتن كه اينها همه از بهترين فرصتهاى شيطان است تا بتازد و كرده نيكوكاران را نابود سازد.» (8)
طبق عبارات فوق، تعريف و تمجيد بىمورد از سردمداران مىتواند باعثخودپسندى آنان شود و در آن صورت، تملق و چاپلوسى در جامعه رواج پيدا مىكند، ارتباطات صادقانه مردم با حكام محدود و مشكل مىشود و در نتيجه، فرايند كنترل اجتماعى غير رسمى و عمومى مخدوش مىگردد و ملاك درستى براى ارزيابى و سنجش ميزان توفيق حكام و جلب رضايت مردم توسط آنها باقى نمىماند و بالاخره، نظام اجتماعى به نابسامانى مىگرايد.
3- جهاد
امام علىعليهالسلام درباره آثار جهاد در سرنوشت جامعه، در خطبه 110 ، «جهاد در راه خدا» را موجب سربلندى اسلام و عزت جامعه اسلامى معرفى مىكنند:
«الجهاد فىسبيله، فانه ذروة الاسلام»;
جهاد در راه خدا موجب اعتلاى اسلام است. آن حضرت جهاد را سبب پيروزى پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله بر دشمنان دين مىخواند:
«اشهد ان محمدا عبده و رسوله دعا الى طاعته و قاهر اعدائه، جهادا على دينه»;
گواهى مىدهم كه محمدصلى الله عليه وآله بنده او و فرستاده اوست. مردم را به طاعتخدا خواند و دشمنان او را با جهاد در دين مقهور گرداند.
همانطور كه جهاد و مبارزه، از نظر اميرالمؤمنينعليهالسلام، اسباب پيروزى و عامل عزت و سربلندى است، ترك جهاد و سستى در مبارزه، به عنوان علت زبونى و شكست معرفى شده است; زيرا هر جامعه داراى مزايا و ارزشهايى است كه در سايه امنيت محفوظ و محترم مىماند. اگر جوامعى اين ارزشها را نپذيرفته يا نسبتبه مزايا و دارايىهاى آن چشم طمع دوخته باشند، ممكن استحريم آن را براى جلب منافع نامشروع خود بشكنند; متعرض اين جوامع گردند و امنيت آنها را زايل سازند. در چنين وضعيتى، بدون شك، جايى براى رشد متعالى جامعه مزبور نخواهد ماند و خوارى، ذلت، انحطاط و زبونى نصيب آن خواهد شد. بنابراين، ترك جهاد و مبارزه براى دفاع از حريمجامعه و محافظت از امنيت و آرامش آن، نتيجهاى جز فلاكت و زبونى جامعه ندارد. در خطبه27 مىفرمايد:
«هركه جهاد را واگذارد و آن را ناخوشايند دارد خدا جامه خوارى بر تن او پوشاند و فوج بلا بر سرش كشاند و در زبونى و فرومايگى بماند.»
جهاد و دفاع نه تنها لازم، بلكه از نظر امام علىعليهالسلام امرى خوشايند و پسنديده است; زيرا وقتى مساله دفاع از حريم و كيان جامعه مطرح باشد، براى انسانهاى غيرتمند و با ايمان چه ارزشى بالاتر از حفظ مرزها و دفع شر دشمنان مىماند؟
آن حضرت در تحريض مردم به جهاد مىگويند: «نمىبينيد بر مرزهاى شما دست افكندهاند و شهرهاتان گشوده و كشورتان ربودهاست، در شهرهاتان جنگ برقرار و دشمن با شما در پيكار؟ خداتانبيامرزد!گروهگروه روبه جنگ دشمنتان رويد و در خانهها و شهرهاتان درنگ مكنيد كه به ستم و خوارى دچار شويد. (9)
در خطبه ديگرى صريحا ترك جهاد را عامل ذلت قوم خود مىشمارند و يك قاعده كلى ارائه مىدهند:
«فوالله، ما غزى قوم قط في عقر دارهم الاذلوا» (10)
به خدا سوگند با مردمى در آستانه خانهشان نجنگيدند، جز آنكه جامه خوارى بر آنان پوشاندند. در ادامه، عواقب طبيعى سستى آنها را به رخشان مىكشد:
«فتواكلتم و تخاذلتم حتى ثنت عليكم الغارات و ملكت عليكم الاوطان»;
هيچيك از شما خود را براى جهاد آماده نساخت و از خوارمايگى، هركس كار را به گردن ديگرى انداخت تا آنكه از هر سو به شما تاختند و شهرها را يكى پس از ديگرى از دستتان برون كردند.
4- امربه معروف و نهى از منكر
در فرهنگ اسلامى، امر و نهى افراد هم خطاب به عموم مردم است و هم متوجه مسؤولان، حكام و زمامداران. در صدر اسلام و زمان حاكميت اميرالمؤمنينعليهالسلام موارد فراوانى از اينگونه برخوردها و تذكرها از ناحيه مردم عادى خطاب به شخص اول جامعه مشاهده شده است.
اين پديده اجتماعى داراى آثار و نتايج گستردهاى مىباشد. «هر جامعه هنگامى عمر مىكند كه عوامل پيونددهنده افراد، نهادها و بخشهاى آن، كه عبارت از عوامل ذهنى، معنوى و فرهنگى است، همچنان مقاوم و مستحكم باقى بماند و خللى شيرازه درونى آن را سست نكند. تواصى به ارزشها، هنجارها و معروفهاى جامعه و تناهى از زشتىها، كژىها و منكرهاى اجتماعى بر قوت و استحكام شيرازه و نظام باطنى و معنوى جامعه مىافزايد و آن را از آسيبپذيرى مصونيت مىبخشد. بنابراين، نظارت ملى و مراقبت عمومى شرط بقاى موجوديت جامعه است.» (11) با اين مقدمه، چند جمله از بيانات آن حضرت را درباره امر به معروف و نهى از منكر مرور مىكنيم:
«فان الله سبحانه لم يلعن القرن الماضي بين ايديكم الا لتركهم الامر بالمعروف و النهى عن المنكر فلعن الله السفهاء لركوب المعاصي و الحكماء لترك التناهي» (12)
همانا خداى سبحان مردم دوران گذشته را، كه پيش از شما بودند از رحمتخود دور نساخت، جز براى آنكه امر به معروف را واگذاشتند و مردمان را از منكر باز نداشتند. پس خدا بىخبرانشان را به دليل نافرمانى كردن و خردمندنشان را به دليل مخالفت نكردن با گناه لعنت كرد.
طبقاينفقرهازبياناتحضرت،رفتارى كه داراى آثار اجتماعى است،علاوهبرفعل،تركشنيزمؤثراست، بخصوصباتوجهبهاينكه امربه معروف و نهى از منكر مقولهاى است كه مربوط به گروهى مىشود كهاز توانايى بيشترى نسبتبه عموم مردم برخوردارند; يعنى علم، آگاهى و قدرت تاثيرگذارى بر ديگران دارند. امر به معروفونهىازمنكر ازجملهفروعديناسلام و احكاممهمى است كه كاملا جنبه اجتماعى و عمومى دارد. اين حكم اگرچه براى يكايك مؤمنان الزام شرعى دارد و آنان را به عمل وامىدارد، ديگران را نيز در عمل به احكام دين ملزم مىكند و از تخلف باز مىدارد. از اينرو، يك تكليف و عبادت فردىمحسوبمىگردد.
اما فلسفه تشريع و نتيجه وجودى امر به معروف و نهى از منكر مربوط به كليت جامعه و فضاى حاكم بر آن است. بنابراين، كسانى كه به اين دو كار اقدام مىكنند در واقع، دستبه كنش اجتماعى زدهاند كه آثار آن در جامعه انعكاس خواهد داشت. بر همين منوال، ترك اين دو وظيفه نيز پيامدهايى در سطح جامعه خواهد داشت و خلاهايى پديد خواهد آورد. از اينرو، آن حضرت مؤكدا مردم را از ترك امر به معروف و نهى از منكر پرهيز مىدهند و عواقب آن را گوشزد مىنمايند:
«لا تتركوا الامر بالمعروف و النهى عن المنكر فيولى عليكم شراركم ثم تدعون فلايستجاب لكم»; (13)
امر به معروف و نهى از منكر را وامگذاريد تا بدترين شما حكمرانىتان را به دست نگيرند، آنگاه دعا كنيد و پذيرفته نشود.
حضرت علىعليهالسلام در عبارت مزبور به تبعات كلان سياسى و اجتماعى ترك اين وظيفه مهم مىپردازند و جبرانناپذيرى آن را يادآورى مىنمايند. اگر مردم نسبتبه موقعيت اجتماعى خود و رفتار ديگران بىتفاوت بوده، احساس مسؤوليت نداشته باشند، آنگاه كه رفتارهاى مزبور مسير انحرافى بپيمايد و هنجارشكنى و نقض قواعد اجتماعى رواج يابد، بر اثر فقدان واكنشهاى نظارتى مناسب عادى گردند و در نهايت، نقشها و منزلتهاى اجتماعى دگرگون گردد و موقعيتهاى حساس به نااهلان سپرده شود، راه براى اصلاح مسدود خواهد شد و زمان براى ترسيم كاستىهاى جامعه از دستخواهد رفت. لذا، تلاش و تقاضاى مردم بىاثر خواهد ماند.
بنابراين، حفاظت از سلامت فضاى جامعه و جلوگيرى از نقض مقررات پذيرفته شده آن، وظيفه عموم افراد است و عواقب بىتوجهى بدان دامنگير همگان خواهد شد. در مقابل، آنگاه كه احساس مسؤوليت اجتماعى فراگير شود و يكايك اعضاى جامعه نسبتبه سرنوشت جامعه حساسيت داشته، در جريانات اجتماعى موضعگيرى كنند و رفتار مقتضى داشته باشند، سلامت و صلابتساختار جامعه محفوظ خواهد ماند، ناهنجارىها اصلاح مىگردد و هنجارشكنان بر جاى خود نشانده مىشوند. امام علىعليهالسلام درباره آثار اصلاحى امر به معروف و نتايج نهى از منكر چنين مىفرمايند:
«فمن امر بالمعروف شد ظهور المؤمنين و من نهى عن المنكر ارغم انوف المنافقين»; (14)
پسآنكه بهكار نيك واداشت، پشت مؤمنان را استوار داشت و آن كه از كار زشت منع نمود بينى منافقان را به خاك سود.
طبق اين بيان، رفتار هر يك از افراد داراى اثر و نتيجه اجتماعى است و با امر به معروف و نهى از منكر، جماعت مؤمنان (ملتزمان به هنجارها و قوانين دين) پرتوان و استوار و جمع منافقان (مخالفان و متخلفان از هنجارها) ضعيف و سرافكنده خواهند شد.
بنابراين، از بيانات نهجالبلاغه مىتوان چنين استنباط كرد كه «امر به معروف» و «نهى از منكر» به عنوان دو تكليف دينى از جمله عواملى هستند كه در سرنوشت جامعه اسلامى، صلاح و فساد و دگرگونى آن نقش عمده و تاثير اساسى دارند.
5- رهبرى و حاكميت
«سياستبه طور مؤثرى در ايجاد تغييرات نقش دارد... سياست در سطوح مختلف موجب تغيير در جامعه مىشود.» (15)
در نهجالبلاغه، مطالب فراوانى درباره نقش رهبر و قدرت سياسىدرجرياناتاجتماعىو سرنوشت جامعه بيان شده است. امامعليهالسلام با تاكيد بر اهميت و ضرورت وجود حاكم در جامعه، به بيان تاثيرات اجتماعى آن و كاركردها، شرايط، ويژگىها و نوع روابط حاكم با گروههاى گوناگون جامعه مىپردازد. اينك برخى از اين مطالب را تحت عناوين فرعى به بحث مىگذاريم:
الف - اهميتحاكم و حكومت
«انما الناس مع الملوك» (16) مردم آنجا روند كه پادشاه روى آورد.
الگوگيرى مردم نه تنها به دليل ويژگى نمادين حكام، بلكه همچنين ناشى از خصلت فايدهگرايى عموم آدميان است كه به دنبال جلب منافع خود، حركت اجتماعى و موضعگيرىهايشان را تنظيم مىنمايند. بنابراين، قهرا مردم آنجا مىروند كه قدرت تصميمگيرى و تاثيرگذارى متمركز باشد.
البته گروههاى گوناگون مردم منافع خود را به اشكال گوناگون ارزيابى و تفسير مىكنند، ليكن هيچ گروه و دستهاى نيست كه به نحوى از انحا، نياز به حاكم و حكومت نداشته باشد. لذا، آن حضرت مىفرمايد:
«لابد للناس من امير بر او فاجر»; (17)
مردم را حاكمى بايد، نيكوكار يا جفاكار.
درعين حال،ارزش واهميتحاكم عادل مورد توجه و تمجيد امام قرار گرفته و به برترى او در ميان خلق خدا اشاره شده است:
«فاعلم ان افضل عبادالله امام عادل هدى و هدى، فاقام سنة معلومة و امات بدعة مجهولة... و ان شر الناس عندالله امام جائر ضل به، فامات سنة ماخوذة و احيى بدعة متروكة»; (18) بدان كه فاضلترين بندگان خدا امامى است دادگر، هدايتشده و راهبر كه سنتى را كه شناخته است، به پا دارد و بدعتى را كه ناشناخته است، بميراند... و بدترين مردم نزد خدا امامى استستمگر، خود گمراه و موجب گمراهى كسى ديگر كه سنت پذيرفته شده را بميراند و بدعت واگذارده را زنده گرداند.
در اين فقره، نقش حاكم عادل و جائر بيان شده و نتيجه حاكميت هر يك براى جامعه تشريح شده است. به همين دليل، حضرت اميرعليهالسلام بر حساسيت انتخاب رهبر صالح و خطرات حكومت جور تاكيد و تاثير شگرف تغييرات حكومتى بر ابعاد جامعه را گوشزد مىنمايند و مىفرمايند:
«اذا تغير السلطان تغير الزمان»; (19) چون انديشه سلطان بازگردد زمانه دگرگون شود.
ايشان وقتى مالك اشتر را به حكومت مصر انتخاب مىنمايند و به آن سامان مىفرستند براى توجيه مصريان درباره اهيمتحكومت و ويژگىهاى حاكم چنين مىنويسند:
«فلولا ذلك ما اكثرت تاليبكم و تانيبكم و جمعكم و تحريضكم و لتركتكم اذ ابيتم و ونيتم»; (20)
اگر از حكومت اينان (معاويه و يارانش) بر شما نمىترسيدم، شما را بر نمىانگيختم و سرزنشتان نمىكردم و به فراهم آمدنتان نمىخواندم... (و تحريك نمىكردم) و آن هنگام كه سر باز زديد و سستى كرديد رهاتان مىساختم.
آنحضرتدراينعبارت،خطرات ومضراتحكومت نااهلان رابرجستهكردهوبهعنوانعلتتلاش وسعى خود براى جمع كردن مردمومتحدساختنآنها(باوجودمشكلات فراوان، آنها را) معرفى نموده است. بنابراين، معلوم مىشود نوع حكومت و خط مشى حاكمداراىتاثير ونقش عمدهاى بر روند حركت جامعه مىباشد.
ب - وظايف حاكم و رهبر در قبال توده مردم
«و لايكن لك الى الناس سفير الا لسانك و لا حاجب الا وجهك»; و جز زبانت پيامرسان و جز رويت دربان مردمان نباشد.
اگر مردم نتوانند با حاكم رابطه داشته باشند و مسائل خود را به او منعكس نمايند نسبتبه او بىاعتماد مىشوند و پيشداورى منفى پيدا خواهند كرد و قضاوت منصفانهاى درباره عملكرد او و اطمينان كافى براى همكارى و مشاركت اجتماعى نخواهند داشت. براى اجتناب از چنين خطرى توصيه حضرت علىعليهالسلام آن است كه زمان دورى و يبتحاكم از ميان مردم به طول نينجامد تا بدگمانىها و سوء ظنها شكل نگيرد:
«فراوان خود را از رعيت پنهان نكن كه پنهان شدن واليان از رعيت نمونهاى از تنگخويى و كماطلاعى در كارهاست. و نهان شدن از رعيت واليان را از دانستن آنچه بر آنان پوشيده است، باز مىدارد;پسكار بزرگ نزد آنان خرد به شمار آيد و كار خرد، بزرگ نمايد،زيبازشتشودو زشت زيباوباطلبه لباس حق درآيد. (21)
قطع ارتباط متقابل موجب بىاطلاعى حاكم از حقايق و رخدادهاى جامعه و ناكامى او در اداره امور و استيفاى حقوق و سوء برداشت توده مردم مىگردد. در نتيجه، قضاوتهاى غير واقعى باب مىشود، بستر تعاملات اجتماعى، نظام سياسى و بدنهجامعهمتزلزل مىگردد. در اين صورت، برنامههاى اصلاحى و اجرايى دستگاه حاكم قرين توفيق نخواهد بود و با بىميلى و دلسردى مردم مواجه خواهد بود. از اينرو، توصيه مىكنند كه در چنين شرايطى تلاش حاكم بر رفع بدگمانى رعايا متمركز گردد و با توجيه مردم و آمادهسازى افكار عمومى مسيرى مناسب براى اجراى برنامهها و توفيق فعاليتها فراهم شود:
«و ان ظنت الرعية يك حيفا فاصحر لهم بعذرك»; (22)
و اگر رعيتبر تو گمان ستم برد، آشكارا با آنان در ميان گذار و با اين كار از بدگمانىشان درآور كه بدين رفتار نفس خود را به فرمان آورده باشى و با رعيت مدارا كرده، حاجتخويش را برآورده و رعيت را به راه راست واداشتهاى.
جالبتوجهآناستكهدرشرايطى كه بدگمانى در جامعه پديد آيدودربستراجتماعىروابط سياسىآلودهگردد وظيفه حاكم است كهپاپيش نهدوبا تواضع و از خودگذشتگى، مشكلات را برطرف نمايد. اينگونه عملكرد علاوه بر نتايج مطلوب اجتماعى، آثار مثبتى بر روحيه و شخصيتحاكم و رعايا خواهد داشت.
در فراز ديگرى از نامه53 ، آن حضرت به مالك اشتر دستور مىدهند كه از موضع والى و حاكم، خود به سراغ طبقات فرودست جامعه برود و به وارسى امور آنها بپردازد; زيرا آنان به حاكم دسترسى ندارند و علىرغم مشكلات فراوان، بدون آنكه راهى براى حل آن داشته باشند، در جامعه تحقير مىشوند. بنابراين، اگر قرار باشد انسجام جامعه حفظ شود و گروههاى گوناگون جامعه حول محور رهبر گرد آيند لازم است مسائل اين قشر مورد توجه هيئتحاكم قرار گيرد:
«به كارهاى كسانى كه به تو دسترسى ندارند، بنگر; آنان كه در ديدهها خوارند و مردم خردشان مىشمارند.» (23)
در صورتى كه روابط حاكم با مردم اينگونه باشد، آنگاه حاكم مىتواند محور اجتماع بوده و نقش اصلاحى خود را در جامعه به نحو مقبولى ايفا نمايد.
6- انسجام اجتماعى
ازنظر آن حضرت، انسجام و وحدت اعضاى جامعه از جمله مهمترين عواملى است كه موفقيت آنها را تضمين نموده، جامعه را به سوى رشد و تعالى به پيش مىبرد. از سوى ديگر، تفرقه و پراكندگى دربسيارى از جوامع، موجب زوال و انحطاط است. در خطبه قاصعه، تحليل جالبى از علل ظهور و سقوط تمدنهاى پيشين و نقش وحدت و تفرقه در اين موضوع ارائه شده است:
«فانظروا كيف كانوا حيث كانت الاملاء مجتمعة و الاهواء مؤتلفة و القلوب معتدلة و الايدي مترادفة و السيوف متناصرة و البصائر نافذة و العزائم واحدة، الم يكونوا اربابا في اقطار الارضين و ملوكا على رقاب العالمين؟ فانظروا الى ما صاروااليهفيآخر امورهم حين وقعت الفرقة و تشثت الالفة و اختلفت الكلمة و الافئدة و تشعبوا مختلفين و تفرقوا متحاربين قد خلع الله عنهم لباس كرامته و سلبهم غضارة نعمته و بقى قصص اخبارهم فيكم عبرا للمعتبرين»; (24)
پسبنگريد چهسان مىنمودندآنگاه كه گروهها فراهم بودند و همگانراهيكآرزو مىپيمودندوراست وبا هم سازوار و دستها يكديگررامددكاربود.شمشيرهابه يارى هم آخته و ديدهها به يك سو دوخته وارادههادرپىيك چيز تاخته، آيا مهتران سراسر زمين نبودند و بر جهانيان پادشاهى نمىنمودند؟ پس بنگريد كه پايان كارشانبهكجاكشيد،چونميانشان جدايىافتاد والفتبه پراكندگى انجاميدوسختىهادر دلهاشان گونهگون گرديد. از هم جدا شدند و به حزبها گراييدند و خدا لباس كرامتخود را از تنشان بيرون آورد و نعمت فراخ خويش را از دستشان بدر كرد و داستان آنان ميان شما ماند و آن را براى پند گيرندگان عبرت گردانيد.
«فاذا تفكرتم في تفاوت حالهم فالزموا كل امر لزمت العزة به شانهم و زاحت الاعداء له عنهم و مدت العافية به عليهم و انقادت النعمة له معهم و وصلت الكرامة عليه حبلهم من الاجتناب للفرقة و اللزوم للالفة و التحاض عليها و التواصى غ بها و اجتنبوا كل امر كسر فقرتهم و اوهن منتهم من تضاغن القلوب و تشاحن الصدور و تدابر النفوس و تخاذل الايدي»; (25)
و چون در خوشبختى و بدبختىشان انديشيديد، آن را عهدهدار شويد كه عزيزشان گرداند و دشمنان را از سرشان راند و زمان بىگزندىشان را به درازا كشاند و با عافيت از نعمتبرخوردار و پيوند رشته بزرگوارى با آنان استوار ساخت و آن از پراكندگى دورى نمودن و به ساز فردى روى آوردن بود و بپرهيزيد از هر كارى كه پشت آنان را شكست و نيرويشان را گسست; چون كينه هم در دل داشتن و تخم نفاق در سينه كاشتن و از هم بريدن و دست از يارى يكديگر كشيدن.
تحليل فوق كاملا مبتنى بر عوامل اجتماعى است و نيازى به تفسير و توضيح بيشتر ندارد. روشن است كه انسجام، يگانگى و اتحاد مردم يك جامعه اسباب حركت آنها به سمت هدفهاى مطلوب است و موجب رشد جامعه مىگردد، در حالى كه تفرق، ناهماهنگى و اختلاف درونى جامعه موجب مىشود قدرت و قوام جامعه دچار تزلزل گردد و امتيازات موجود از دستبرود.
اميرالمؤمنينعليهالسلام با تكيه بر همين اصل، مردم جامعه خود را توبيخ مىكند و شكست آنان را علىرغم برخوردارى از رهبر صالح و پذيرش ارزشهاى دينى، پيشبينى مىنمايد: «به خدا سوگند،مىبينم كهاين مردم به زودى بر شما چيره مىشوند. آنان بر باطل خود فراهماندو شما درحق خود پراكنده; شماامام برحق خود را نافرمانى مىكنيد و آنان در باطل پيرو امام خويشاند.»
طبق اين عبارت، اهميت وحدت و انسجام اجتماعى در تغيير سرنوشت جامعه حتى از رهبرى و ارزشهاى دينى هم بالاتر است و در شرايطى كه جامعه از انسجام درونى برخوردار نيست، حتى رهبرى بزرگمردى چون امام علىعليهالسلام هم كارساز نخواهد بود. در موارد ديگر، آن حضرت صريحا همدلى و انسجام اعضاى جامعه را موجب قدرتمندى و توفيق آنان مىشمارد و جمعيت كثير آنها را، در صورتى كه همراه با هماهنگى نباشد، بىاثر و خالى از فايده تلقى مىكنند.
ايشان در خطبه146 ، درباره موفقيت اعراب صدر اسلام مىفرمايند:
«عرب امروز اگر چه در شمار اندكاند، اما با يكدلى و يكسخنى در اسلام نيرومند و بسيارند.»
در خطبه119 نيز مىفرمايند:
«سودى ندارد كه شما در شمار بسياريد، مادام كه دل با يكديگر نداريد.»
براساس خطبه119 ، از نظر اميرالمؤمنينعليهالسلام ، تاثير انسجام اجتماعى و اتحاد اعضاى جامعه و متقابلا اختلاف و عدم انسجام مردم تا جايى است كه كميت افراد و كثرت جمعيت، بدون برخوردارى از اين خصوصيتبىاثر خواهد ماند و حتى رهبر و حاكم توانمند نيز در شرايطى كه جامعه از همدلى برخوردار نبوده، دچار تفرق باشد و به يگانگى نرسد، امكان اقدامى اساسى در تحول جامعه نخواهد داشت.
پي نوشت :
1- مرتضى مطهرى، فلسفه تاريخ، ص 28
2- نهجالبلاغه، ترجمه سيدجعفر شهيدى، چاپ هشتم، شركت انتشارات علمى و فرهنگى، تهران، 1374، خطبه 192، ص 220
3 و 4- خطبه39 ; خطبه 198
5 و6- خطبه156; خطبه116
7 و 8- نامه53; نامه53
9 و 10- نامه 62 ; خطبه37
11- مسائل جامعهشناسى از ديدگاه امام علىعليهالسلام ، هيئت تحريريه بنياد نهجالبلاغه، 1372، ص 175-176
12 و13- خطبه 192 ; نامه47
14- حكمت 208
15- استفان واگو، درآمدى به تئوريها و مدلهاى تغييرات اجتماعى، ترجمه غروىزاد، ص133-134
16 و17- خطبه 210 ; خطبه 40
18 و19- خطبه 164 ; نامه33
20 و 21- نامه 62 ; نامه53
22 و23- نامه 22 ; نامه53
24 و 25- خطبه 192