نويسندگان:سید مصطفی طباطبایی*
ناصر حق شناس**
منبع:راسخون
ناصر حق شناس**
منبع:راسخون
موسى پسر خود عبد اللّه بن موسى را با چند كشتى به جزاير نزديك فرستاد. نخست به جزاير بليار (جزاير شرقى) حمله برد. اين جزاير از متصرفات پادشاه گوتى اسپانيا بود. موسى جزاير ميورقه و منورقه را نیز فتح كرد، ولى اين فتح فتحى پايدار نبود. حملههاى ديگرى از دريا به صقليه و سردانيه صورت گرفت. عبد اللّه بن موسى از اين جنگها با غنايم و اسيران بسيار بازآمد.به دينگونه مسلمانان قدرت خود را در سراسر افريقيه از دريا و خشكى بسط دادند. چون طنجه فتح شد جز سبته كه در انتهاى درياى مديترانه در شرق طنجه واقع بود چيزى در تصرف مسيحيان باقى نماند (عنان :1370: ج1: 23- 24)
مقدمات فتح اسپانیا: اين رخدادها عرب ها را كه از مدتها پيش به انتظار فرصت بودند متوجه فتح اسپانيا كرد. در اين اثنا موسى بن نصير بلاد مغرب را بگشود و تنها شهر سبته كه باروئى استوار داشت و كنت ژوليان از طرف گتها حاكم آن بود باقى ماند. در پايان سال 709 میلادی، امپراطور ويتىكا كه بعد از اژيكا به حكومت اسپانيا رسيده بود معزول شد و در اوايل سال 710 میلادی، آشيلا به جايش به حکومت نشست. اشيلا ديرى نپائيد و در بهار همان سال به دست بزرگان گت و پيشوايان مذهبى معزول شد و رودريك فرمانده سپاه گت كه عرب ها او را ذريق ناميدهاند به جاى وى انتخاب شد. او آخرين پادشاه گت بود كه در اسپانيا حكومت كرد، به دوران وى حزبى نيرومند به پيشوائى آشيلا به وجود آمد كه ميخواست سلطنت را بدو بازگرداند و حزبى ديگر از رودريك حمايت ميكرد.كنت ژوليان حاكم شهر سبته كه با رودريك دشمنى داشت با حزب آشيلا يار شد تا از دست رودريك خلاص شود، سپس از موسى بن نصير كمك خواست او نيز فرصت را براى حمله به اندلس مناسب ديد و با وليد بن عبد الملك در اين باب مشورت كرد. وليد در آغاز مردد بود عاقبت به او اجازه داد اما گفت كه احتياط كند مبادا ژوليان در صدد فريب مسلمانان باشد. موسى، طريف بن مالك را به سال 91 هجرى (710) با پانصد كس فرستاد و وى به كمك ژوليان به مرزهاى جنوبى اندلس حمله برد و با غنائم فراوان بازگشت، موسى تشجيع شد و سپاهى مركب از هفت هزار كس كه بيشترشان بربران بودند به فرماندهى طارق بن زياد حاكم طنجه براى تسخير اندلس فرستاد. (حسن ابراهیم حسن: 1372:ج1: 394)
طارق بن زیاد بن عبد الله ، چنان که در این نسب نامه ملاحظه می شود، سوم نسل از خانواده اش است که مستعرب شده زیرا بعد از عبد الله بقیه نسب وی بربری می باشد زیرا عبد الله فرزند « ولغو» از قبیله زناتی است. می توان گفت این قضیه درباره طریف بن زرعه بن ابی مدرک و هزاران بربری که با طارق و طریف بودند نیز صدق می کند. اینان طی سه یا چهار نسل مسلمان و مستعرب شده بودند و این پدیده را می توان یکی از زیبا ترین پدیده های فتوحات اسلامی در غرب جهان اسلام به شمار آورد. تبدیل شدن اهالی بربر سرزمین های فتح شده به مسلمان در درجه اول و پس از آن عرب مآب شدن آن ها.در حالی که یونانیان و حتی رومیان نتوانستند به این سطح از تأثیر گذاری برسند. در واقع موفقیت های عظیم فتوحات عربی- اسلامی به همن پدیده نسبت داده می شود و دولت و جهان آن بر همین بنیاد استوار است. (مونس: 1390: ج1: 108)
بلافاصله پس از فتح طنجه، مسلمانان آماده فتح اندلس شدند. موسى بن نصير نصيحت خليفه را به كار بست و از حملههاى كوچك آغاز كرد. نخست پانصد تن از جنگجويان را كه صد تن از آنها سوار بودند و باقى پياده به سردارى يكى از بربرها به نام طريف بن مالك بسيج كرد و آنان با چهار كشتى كه يوليان در اختيارشان گذاشته بود بر پهنه دريا شراع گشودند و در سرزمينى روبهروى سبته كه بعدها به نام فاتح آن، جزيره طريف نامگذارى شد فرود آمدند. اين واقعه در ماه رمضان سال 91 هجرى برابر با ژوئيه سال 710 م بود. جنگجويان به راهنمايى يوليان تا آن سوى جزيرة الخضراء پيش رفتند و با غنايم بسيار به سلامت بازگشتند و نشانههاى آبادانى و توانگرى آن سرزمين را به عيان ديدند و همه را براى سردار خود موسى بن نصير حكايت كردند و او را به پيروزى بشارت دادند. موسى نيز براى تهيه ساز و برگ نبرد به جد درايستاد.
در ماه رجب سال 92 هجری موسى بن نصير لشكرى از عرب و بربر كه تعدا آن ها را از هفت هزار تن تا دوازده هزار تن نیز بیان کرده اند به سردارى طارق بن زياد الليثى راهى اسپانيا كرد. طارق سپاه خود را به تفاريق با كشتيهاى معدودى كه يوليان در اختيار او گذاشته بود از سبته به آن سوى آب فرستاد و بر صخرههاى ساحل مقابل كه تا به امروز نام او را برخود دارد يعنى در جبل الطارق پياده شد.
طارق از آن جا به راهنمايى يوليان و يارى او به سمت مغرب در حركت آمد و به ولايت جزيره كه تئودومير از بزرگان گوت فرمان مىراند لشكر برد. او عامل ردريك بود.طارق دژهايش را تصرف كرد و مدافعان را به هزيمت فرستاد. حكام بلاد مجاور، دربار طليطله را از خطر بزرگى كه تهديدشان مىكرد آگاه كردند. ردريك سرگرم نبرد با شورشيان ايالات شمالى بود، چون شنيد شتابان به طليطله بازگشت تا شايد تخت و تاج خود را از خطرى كه روى آورده بود مصون نگهدارد. آن گاه سردار خود اديكو را به مقابله دشمن فرستاد و خود به بسيج نيرو پرداخت. طارق، اديكو را درهم شكست و دشت هاى فرنتره را نورديد و رهسپار پايتخت گوت شد. در این هنگام همه گوت ها از هر حزب و دستهاى كه بودند دست اتحاد به هم دادند و ردريك توانست بسيارى از امراء و اشراف و اسقفان را نزد خود گردآورد. آنان نيز هريك اتباع خود را فراخواندند و سپاهىگران بسيج شد. شمار اين سپاه را در بعضى روايات تا صد هزار نوشتهاند و مورخان اندلسى نود هزار تن نوشتهاند. ردريك براى مقابله با لشكر اسلام روانه جنوب گرديد. طارق از بسيج اين لشكر عظيم خبر يافت. به موسى بن نصيرنامه نوشت و از او مدد خواست. موسى پنج هزار جنگجوى ديگر به يارى او گسيل داشت. يوليان نيز با لشكر كوچك خودبه او پيوست.گوت ها چندين برابر مسلمانان بودند و مسلمانان در سرزمين دشمن در جايى كه همه كوه ها و دشتهاى صعب العبور بود مىجنگيدند. سردار دليرشان موقعيت دو سپاه را نيك سنجيده بود و با عزمى راسخ عازم آوردگاه دشمن بود. نبرد ميان دو سپاه در دشتهاى فرونتره و در كرانه رود وادى لكه يا وادى بكه آغاز شد.
اين واقعه در روز بيست و هشتم ماه رمضان سال 92 هجری بود. نهر دو لشكر را سه روز از هم دور نگهداشته بود و در اين سه روز جنگ هايى ساده ميان دو طرف جريان داشت. روز چهارم دو لشكر حماسه آفريدند و برهم زدند. ردريك در جامه شاهان برفراز تخت خود بر روى ارابهاى كه اسبان نيرومند و راهوارى مىكشيدندش در برابر دشمن آشكار شد. نبرد ميان لشكرگران مسيحيت و لشكر اندك اسلام چهار روز در نهايت شدت ادامه داشت، ولى سپاه گوت باوجود آن همه افراد و ساز و برگ از انتظامى درخور برخوردار نبود. سرداران جناح چپ و راست آن اپا و سيزبرت دو خصم كينهتوز ردريك بودند و صفوف آن از اتباع و همپيمانان ايشان و افراد امراء و زعماى مخالفان بودند. اينان اكنون كه خطر را به معاينه مىديدند موقتا دست اتحاد به يكديگر داده بودند، ولى هريك منتظر فرصت بود تا به سلطنت شاه غاصب پايان دهد. آرى خيانت سران سپاه، ردريك را با همه قوتش ناتوان مىكرد. يوليان و اسقف اوپاس كه در لشكر مسلمانان بودند توانستند بسيارى از جنگجويان گوت را به سوى خود كشند. سپس در ميان لشكر ردريك به تبليغ پرداختند چنانكه هراميرى مىكوشيد جان خود را از مهلكه برهاند. سپاه اسلام باوجود قلت نفراتش به پايمردى سلحشورى و ثبات و اتحاد كلمه توانست بر سپاه گوت فائق آيد. هنوز روز هفتم نيامده بود كه باد پيروزى بر پرچم طارق و لشكر او وزيدن گرفت و گوت ها هزيمت يافتند و هزار، هزار به هر سو پراكنده شدند. (ابن اثیر:1371: ج13: 160 – 166 ؛ عنان: 1370:ج1: 39- 42؛ ابن خلدون: 1363: ج5: 222- 227)
پس از اين حمله كوبنده بود كه لشكر گوت درهم شكست و پراكنده شد و وحشت بر قلوب گوتها غلبه يافت. پس به دژها و كوهها پناه گرفتند و مسلمانان آهنگ تپهها و دشتها كردند. خبر اين پيروزى در طنجه و سبته و بلاد مجاور از بر العدوه منتشر شد و سيل غازيان و جنگاوران از عرب و بربر از افريقيه به اندلس روان گرديد. پس از این پیروزی طارق بن زیاد بر آن شد که دیگر نواحی را فتح نماید. وی به دین منظور لشكر خود را به سوى شمال بردتا در آن جا بقاياى لشكر گوت را که در استجه گرد آمده بودند در هم شکند. ازاينرو بار ديگر ميان دو لشكر جدال درگرفت يوليان و يارانش در كنار مسلمانان بودند و آنان را راهنمايى مىكردند و به دین سان بار ديگر گوت ها منهزم شدند و جنگاوران مسلمان يك يك دژها و شهرها را مىگشودند و پيش مىتاختند.
« به سال نود و سوم موسى بن نصير بر طارق بن زياد خشم آورد و در رجب همان سال سوى وى رفت. حبيب بن عقبه فهرى نيز با وى بود، وقتى مىرفت پسر خويش عبد اللَّه را بر افريقيه گماشت و با ده هزار كس سوى طارق عبور كرد طارق به استقبال وى آمد و در كار رضايت وى بكوشيد كه از او راضى شد و عذر وى را پذيرفت و از آن جا سوى طليطله فرستاد كه از شهرهاى معتبر اندلس بود و تا قرطبه بيست روز راه بود و در آن جا سفره سليمان بن داود را به دست آورد كه چندان طلا و جواهر بر آن بود كه خدا بهتر داند.» (طبري: 1363: ج9: 3867- 3868)
این که چرا موسی بن نصیر نسبت به طارق خشمگین شده در تاریخ ذکری نشده ولی به نظر می رسد مانند دیگر جریانات فتوحات بحث بر سر غنائم بوده باشد به خصوص این که در تواریخ بلافاصله پس از این جریان در فتح طلیطله مقدار غنائمی که به دست آمده بیان شده و این خود حائز اهمیت است.
طارق توانست شهر طلیطله را تصرف کند وی همچنین بر مردمان مسیحی مذهب آن جا سخت نگرفت و مسيحيان گوتى و رومى را نيز اجازه داد كه شعائر دينى و مراسم مذهبى خود برپاى دارند.وی به همین منظور چند كليسا را برايشان باقى گذاشت و كشيشان را در اجراى مراسم دينى خود آزادى داد و فرمانروايى شهر را نيز به اوپاس مطران سابق و به برادر وتيزا سپرد. پس از آن طارق به سمت شمال پيش رفت تا از قشتاله گذشت و پس از طى كوهها و درههاى صعب العبور به ليون رسيد و بقاياى گوت ها را تا استرقه فرارى داد. طارق كوههاى اشتوريش (استورياس) را نيز پشت سر نهاد و همچنان مىرفت تا به مرز خيخون، در ساحل خليج بسكونيه (غسقونيه) رسيد. اينجا پايان پيشروى او و نهايت فتوحاتش بود. امواج اقيانوس مانع پيشرفت او بود.
در این زمان فرما موسی بن نصیر به طارق برای بازگشت وی به طلیطله به دستش رسید و همین امر نیز می توانست در حلوگیری پیشرفت های وی مؤثر بوده باشد. این که چرا در این زمان موسی بن نصیر نسبت به طارق بن زیاد غضب کرده و مانع ادامه فتوحات وی شده است موضوعی است که مورخان درباره آن گمانه زنی های فراوانی کرده اند. محمد عبد الله عدنان در کتاب تاریخ دولت اسلامی در اندلس دراین باره می نویسد : « در اينكه چه چيز باعث شد كه موسى بن نصير طارق را فرمان متوقف كردن فتوحات خود دهد، ميان مورخان اختلاف است. بعضى مىگويند موسى بن نصير نمىخواست فرمانده زيردست او تا اين درجه به كاميابى رسد و چون چنان ديد اعجابش به حسد بدل شد و از آن ترسيد كه مبادا حصول آن فتح عظيم را به نيروى طارق بدانند و كس از او ياد نكند. برخى ديگر مىگويند سبب آن بود كه طارق با دستورهاى فرمانده خود مخالفت مىكرد. موسى بن نصير گفته بود چون به قرطبه رسيد يا آنجا كه گوتها تارومار شدند از پيشروى بايستد، و طارق به اين فرمان ها كار نكرد.اين وجه اخير بهنظر درست مىآيد، زيرا موسى بن نصير همواره از اينكه مسلمانان را در اعماق سرزمينى ناشناخته به خطر اندازد برحذر بود البته اين حذر و احتياط مانع آن نيست كه بگوييم بر طارق نيز رشك مىبرده است. » (عدنان: 1370: ج1: 50)
مورد دیگری که باعث شده بود موسی بن نصیر نسبت به طارق حسادت ورزد، مطرح شدن وی به عنوان یک فاتح بزرگ بود. وی دوست نداشت که یکی از سردارانش این افتخارات بزرگ را داشته باشد و خود از آن ها بی نصیب باشد چنانچه ابن اثیر در این باره می نویسد : « موسى بن نصير هم در ماه رمضان سنه نود و سه وارد اندلس گرديد. با او بسيارى از مردم بودند. او خبر فتح طارق را شنيده بود بر او رشك برد كه چون از خليج گذشت و داخل اندلس شد در جزيرة الخضراء اقامت گزيد. به او گفته شد تو بايد از راهى كه طارق رفته بروى. او خوددارى كرد . رهنمايان باو گفتند: ما ترا از يك راه بهترى خواهيم برد كه- شهرهاى ديگرى را خواهى گشود كه هنوز فتح نشده است. يوليان هم به او وعده يك فتح بزرگ داد، او هم خرسند و از اندوه او (در رشك طارق) كاسته شد. او را به شهر ابن سليم بردند او هم آن شهر را گشود، سپس سوى شهر «قرمونه» لشكر كشيد كه آن شهر بزرگترين و استوارترين دژ اندلس بود. او هم يوليان را پيشاپيش فرستاد. عدهاى از خواص خود را هم با او روانه كرد. آن ها را همه بصورت گريختگان در آورده بود كه به طلب پناه تظاهر كردند. مردم شهر فريب خورده آن ها را با اسلحه پذيرفتند آن ها هم شبانه درهاى شهر را گشودند و مسلمين را راه دادند كه آن جا را تصرف و تملك نمودند. پس از آن موسى سوى «اشبيليه» رهسپار شد كه آن يكى از بزرگترين شهرهاى اندلس بود. عمارات و كاخ ها و برج هاى آن بهتر و بزرگتر و محكمتر بود مدت يك ماه شهر را محاصره كرد و بعد آن را گشود. مردم شهر همه گريختند. موسى يهود را در آن شهر سكنى داد. از آن جا سوى شهر «مارده» لشكر كشيد. مردم شهر به مقابله او شتاب كردند و نبرد كردند. موسى شبانه كمين گذاشت كه در پيچ و خم تپهها پنهان شدند. كفار از بودن آن ها بىخبر بودند چون هنگام بامداد براى جنگ خارج شدند و مصاف دادند كمين از پشت سر بر آن ها حمله كرد. مسلمين از هر طرف به آن ها احاطه كردند و مانع برگشتن آن ها به شهر شدند. همه را كشتند، بعضى هم نجات يافته به شهر رفتند و درها را بر خود بسته تحصن نمودند. چندين ماه محاصره و جنگ دوام يافت. مسلمين با گردونه و با روكوبهاى خود بر شهر هجوم بردند و زير حصارهم نقب زدند. مردم شهر بر مهاجمين حمله برده آن ها را در پاى برج و بارو كشتند. آن برج را برج شهداء ناميدند كه تا امروز (زمان مؤلف) به همين نام معروف است. سپس در آخر ماه رمضان سنه نود و چهار آن را گشود.» (ابن اثیر: 1371: ج13: 170- 171)
موسى بن نصير سپس رهسپار طليطله شد. در نزديكى طليطله با طارق كه به استقبال او آمده بود ديدار كرد، ولى بر سردار خود خشم گرفت و در اهانت مبالغه كرد و فرمان داد بر او بند برنهند و به تهمت نافرمانى و عصيان در زندانى تاريك محبوسش دارند ولى ديرى نگذشت كه با او دلخوش كرد و به مقام نخستينش باز آوردو هردو براى فتح آنچه از اندلس باقىمانده بود، به راى زدن نشستند. آنگاه به سمت شمالشرقى در حركت آمدند. در آن جا آن دو فاتح از يكديگر جدا شدند. طارق راهى غرب شد تا به غزاى جليقيه رود و بقاياى لشكر گوت را تارومار سازد و موسى بن نصير رهسپار جبال پيرنه (جبال البرت يا البرتات يا، مرات) شد و در ولايت لانجدوك يا سپتمانيا كه در آن هنگام تابع گوت بود به نبرد پرداخت و بر قرقشونه (كاركاسون) و اربونه (ناربون) غلبه يافت. سپس به بلاد فرنگان درآمد و در دره رون (رذونه) به جنگ پرداخت و تا ليون (لوطون يا لوذون) پيش تاخت. امراى فرنگ به وحشت افتادند و به جمعآورى سازوبرگ نبرد پرداختند. بعضى گويند نخستين جنگهاى عربها و فرنگان در دشتهاى نزديك اربونه اتفاق افتاد هدف موسی بن نصیر آن بود لشكر به اروپا برد تا از راه قسطنطينيه به شام بازگردد و در راه همه بلاد مسيحيان و فرنگان را در قبضه تصرف آرد اما در همین زمان وليد بن عبد الملك به وی نامه نوشت و او را از دخول به سرزمينهاى ناشناخته منع كرد و فرمان بازگشت داد. موسى ناخشنود و اندوهگين بازگشت، ولى مهلت خواست تا لااقل دژهاى جليقيه را كه بقاياى لشكر گوت به آنها پناه برده بودند بستاند و اسپانيا را از هرگونه عصيان و مقاومتى پاك سازد. وی در حال تدارک چنین حمله ای بود که نامه دیگر خلیفه مبنی بر بازگشت موسی بن نصیر و طارق بن زیاد به دربار خلافت به دست وی رسید و به دین سان کار فتوحات پایان پذیرفت.( عدنان: 1370: ج1: 52-53)
در این زمان شورش هایی که در اقصی نقاط سرزمین های اسلامی علیه خلیفه سوم به وقوع پیوست، باعث شد که دستگاه خلافت وقت خود را برای دفع این شورش ها صرف نماید و عملا از توجه به فتوحات غافل شد. دوران خلافت عثمان با قتل وی به سر آمد و پس از او حضرت علی (ع) مدت نزدیک به پنج سال به خلافت نشست. تنش هایی که در این دوران در داخل سرزمین های اسلامی وجود داشت و به وقوع پیوستن چند جنگ داخلی همچون جنگ جمل و صفین و نهروان، باعث شد که فتوحات اسلامی مانند دوران خلیفه خلفای سه گانه ادامه نیابد، هر چند عدم تمایل به چنین کشور گشایی ها از طرف حضرت علی (ع) نیز مزید بر علت بود.
به هر حال آن چه در این دوران اتفاق افتاد باعث شد که فتوحات اسلامی در اواخر دوران عثمان و در دوران خلافت حضرت علی (ع) پیشرفت چندانی نداشته باشد و پس از قتل حضرت علی (ع) و صلح امام حسن (ع) با معاویه و تشکیل خلافت بنی امیه، این روند بار دیگر از سر گرفته شد.
معاویه پس از این که به خلافت رسید، عوامل خود را بر سرزمین های اسلامی مسلط کرد. وی به پاس زحماتی که معاویه بن حدیج سکونی برای تثبیت خلافت وی انجام داده بود و با قتل محمد بن ابوبکر، یار با وفای حضرت علی (ع)، وفاداری خویش را به او به اثبات رسانده بود، او را به جای عبد الله بن عمرو بن عاص به حکمرانی مصر منصوب کرد.
در این زمان در منطقه افریقیه اتفاقاتی روی داد که بار دیگر مسلمانان برای فتح این سرزمین اقدام کردند. ابن اثیر شرح این ماجرا را چنین بیان کرده است که : «هر پادشاه مسيحى كه در افريقا بود ناگزير باج و خراج را به هرقل پادشاه قسطنطنيه مىپرداخت. مصر و اندلس هم همان حال را داشت. همچنين بقيه بلاد. چون اهالى افريقا با عبد اللّه بن سعد صلح نمودند هرقل براى آن ها يك بطريق (امير- والى) فرستاد و به او دستور داد كه مانند مبلغى كه به مسلمين مىپردازند از آن ها دريافت كند.بطريق در كرتاجنه اقامت گزيد مردم افريقا را خواند و فرمان پادشاه را ابلاغ نمود آن ها از اطاعت آن فرمان تمرد كردند و گفتند: ما هر چه بايد از ما دريافت شود (به مسلمين) دادهايم. لازم بود پادشاه با ما مساعدت و گذشت مىكرد. در آن هنگام مردى جایگزين جرجير شده بود كه او نيز رومى بود. بطريق (فرمانرواى تازه) او پس از كشمكش و فتنه و شورش طرد شد. او هم (آن مرد رومى) از افريقا به شام نزد معاويه رفت چون كار معاويه پس از قتل على سامان گرفت آن مرد رومى افريقا را براى معاويه وصف و او را تشويق كرد كه سپاهى با او بفرستد معاوية بن ابى سفيان هم لشكرى با او فرستاد كه معاويه ابن حديج سكونى در آن لشكر بود (يكى از سران مشهور سپاه) چون به اسكندريه رسيدند آن مرد رومى درگذشت و ابن حديج لشكركشى را ادامه داد تا به افريقا رسيد كه در آن هنگام آتش فتنه در آن سرزمين شعلهور بود. ابن حديج سپاهى عظيم همراه داشت او در «قمونيه» لشكر زد. بطريق هم عده سى هزار جنگجو به مقابله او فرستاد. چون معاويه تجهيز آن عده را شنيد لشكر جديد به يارى مسلمين روانه كرد. مسلمين با روميان نبرد كردند. روميان منهزم شده در جلولاء تحصن نمودند. او نتوانست آن حصار را بگشايد ولى ناگاه ديوار فرو ريخت و مسلمين رخنه يافته هجوم بردند و هر چه بود ربودند. بعد از آن دستههاى لشكر را به اطراف پراكنده كرد (مقصود ابن حديج كه فرمانده كل بود) فتنه و آشوب فرو نشست و مردم تن باطاعت و تسليم دادند و او (ابن حديج) به مصر مراجعت نمود» (ابن اثیر: 1371: ج9: 150- 151)
در این زمان باز شاهد آنیم که یک فرمانده مسلمان پس از فتح افریقیه بدون آن که برای آن نواحی حاکمی تعیین کند به مصر باز می گردد. حسین مونس معتقد است این رفتار فرماندهان اسلامی طی این دوران به این دلیل بوده که مسلمانان، بربرهای افریقا را هم پیمان خود در برابر رومیان می دانستند و هدف مسلمانان در لشکر کشی به افریقا تا آن زمان، دفع حمله رومیان بوده است (مونس: 1390: ج1: 73)
در سال 50 هجری عرب ها به سردارى عقبة بن نافع به بزرگترين پيروزى دست يافتند. عقبه جنگاورى بزرگ بود و به آن نواحى و راه هاى آن آگاه و از ابتداى فتح برقه فرمانده پادگان آن جا بود. معاويه او را براى حكومت افريقيه برگزيد و ده هزار سپاهى براى او فرستاد تا كار فتح را به پايان رساند. عقبه از برقه بيرون آمد و تا مغرب اقصى پيش تاخت و همه عواصم و ثغور افريقيه را يكى پس از ديگرى بگشود و سپاهيان روم و بربر را پىدرپى درهم شكست و خويشتن به صحراهاى مغرب اقصى افگند و شهر قيروان را به عنوان پايتخت دولت جديد اسلامى بنا نمود.( طبري: 1363: ج7 : 2805؛حسن ابراهیم حسن: 1376:ج1: 341)
در واقع احداث شهر قیروان یکی از فعالیت های مهم عقبه در افریقا به شمار می آید، درباره علت ساخت این شهر ابن اثیر بیان می دارد « معاوية بن ابى سفيان معاوية بن حديج را از ايالت افريقا منفصل كرد و فقط مصر را براى او باقى گذاشت آنگاه عقبة بن نافع فهرى را كه در برقه و زويله از هنگام فتح در زمان عمرو بن عاص تا آن زمان اقامت داشت. و در آن سامان آثار نمايان در فتح و جهاد باقى گذاشته بود به امارت افريقا برگزيد. چون معاويه او را انتخاب كرد عده ده هزار سوار به مدد او فرستاد او هم در افريقا رخنه كرد و تازه مسلمانان بربر هم به او پيوستند و بر عده او افزوده شد او هم شمشير را در مردم آن سرزمين به كار برد زيرا وضع و حال آن ها چنين بود كه اگر امير پيروز مىشد و ميان آن ها مىبود همه اظهار اطاعت و قبول اسلام را مىكردند و اگر برمىگشت پيمان را شكسته از اسلام برگشته به تمرد و عصيان مبادرت مىكردند. او چنين مقتضى دانست كه يك شهر بسازد كه سپاهيان اسلام در آن زيست كنند و مال و خانوادههاى خود را در آن شهر قرار دهند. تا از شورش و ستيز بوميان آسوده و در امان باشند. او محل قيروان را در نظر گرفت كه جنگل و بيشه بيش نبود و انواع درندگان و وحوش و ماران در آن محل لانه و مكان داشتند » (ابن اثیر: 1371:ج10: 351- 352)
نخستین گام اساسی در ساختن شهر احداث مسجد جامع آن بود و این خود نشانه ورود تمامی ناحیه به دار الإسلام به شمار می رفت. این حادثه به خودی خود نقطه عطفی دیگر در تاریخ مغرب به شمار می رود زیرا پس از ساخت مسجد جامع و همچنین دار العماره در کنار آن، بربرها از نواحی مختلف به این قسمت سرازیر شدند و در این محل سکنی گزیدند و همین امر باعث گرویدن بسیاری از آن ها به اسلام شد به گونه ای که هنگامی مرحله اول ساخت مسجد و شهر به پایان رسید جماعتی اسلامی- بربری شکل گرفته بود که با عرب ها در این شهر نو بنیاد ساکن شدند و شروع به آموختن زبان و فرهنگ و عادات عربی کردند و در واقع سال های بین 50 تا 55 هجری نخستین گام ها در راستای تشکیل مغرب اسلامی بر داشته شد.
در سال 55 معاوية بن ابى سفيان، مسلمة بن مخلد را امارت مصر داد او نیز عقبه بن نافع را از امارت افریقا عزل کردد و ابو المهاجر دينار را كه از موالی مسلمه به شمار می رفت را به جای وی امارت افریقیه داد (ابن خلدون: 1363: ج3: 263 ؛ طبري: 1363: ج7: 2805). ابو المهاجر به افریقیه شتافت و به گونه ناچسندی عقبه بن نافع را عزل کرد و خود بر مسند حکومت تکیه زد. ابو المهاجر به بد رفتاری با عقبه بسنده نکرد بلکه از اقامت در قیروان نیز سر باز زد و در روستایی بربر نشین به نام « دکرور» رحل اقامت گزید و مقر فرماندهی خود را در آن جا قرار داد و به دین سان تمامی زحمات عقبه بن نافع در ساختن شهر قیروان و مسلمان ساختن بربر های آن را نادیده گرفت و سیاستی بر خلاف سیاست عقبه را در پیش گرفت. حسین مونس در تحلیل رفتار ابو المهاجر می نویسد : سیاسیت ابو المهاجر نزدیک شدن به بربر ها و افارقه و جلب قلوب و همکاری با آن ها و جذبشان به اسلام بود. از این جهت، ابو المهاجر شخصیتی دارای نظر و شیوه ای جدید در سیاست عرب ها با بربرها به شمار می آید. این سیاست زمانی روشن می شود که ملاحظه می کنیم تمام حملات ابو المهاجر متوجه رومیان ساحل نشین و دژهای باقی مانده آنان در « جزیره شریک » بود. او سپس به حمله وسیعی دست زد که طی آن به تلمسان در منتهی الیه غربی مغرب میانه رسید و زیست گاه های قبیله برنسی اوربه را مورد هجوم قرار داد و بعد با پیشوای این قبیله، کسیله، از در صلح و آشتی در آمد و او را به عنوان متحد و دوست خود انتخاب کرد که در نتیجه کسیله و افرادش به اسلام تمایل پیدا کردند و همگی مسلمان شدند (مونس: 1390 : ج1: 77-78)
حکومت ابو المهاجر در افریقیه مدت نزدیک به هفت سال به طول انجامید و با مرگ معویه بن ابو سفیان و آغاز حکومت یزید بن معاویه، ابو المهاجر نیز از کار برکنار و بار دیگر عقبه بن نافع توسط یزید به حکومت افریقیه منصوب شد.
« چون عقبة بن نافع به افريقيّه رسيد، ابو المهاجر را گرفته حبس نمود و اهل و عيال لشكر اسلام را در قيروان محفوظ ساخته زهير بن بلوى را به حفظ قيروان و امارت آن جا مقرّر گردانيد و اهل بيت خود و ساير اهل اسلام را جمع ساخته گفت: بدانيد كه من خود را در راه خدا فروختم و هميشه با كفّار جهاد خواهم كرد تا به شهادت رسم. پس با لشكرى عظيم متوجّه ديار معاويه شد تا آن كه به شهر باغايه كه از مشاهير آن ديار بود رسيد. اهل آن ديار بر دين نصارى بودند و لشكر بىنهايت داشتند. القصّه، والى آن شهر با لشكرى انبوه بيرون آمد و ميانه ايشان جنگى عظيم واقع شد. امّا فتح اهل اسلام را بود و خلقى بسيار از اهل باغايه به قتل رسيدند و غنايم بيشمار به دست مسلمانان افتاد و امير باغايه روى به هزيمت آورده در شهر متحصّن شده و عقبة بن نافع چند روز محاصره ايشان نمود، بعد از آن ايشان را بگذاشته متوجّه ولايت راب شد امّا چون صيت اسلام و شوكت آن غالب بود هر مرتبه كه به جنگ مىآمدند هزيمت يافته مىگريختند تا آن كه خلق بسيار از ايشان به قتل رسيد و بقيّة السيف پراكنده شده به اطراف و جوانب به در رفتند.عقبة بن نافع از آن جا متوجّه شهر تاهرت شد. چون والى آن ديار خبر يافت از اهل بربر استعانت طلبيد. ايشان اجابت نموده لشكر بسيار به مدد والى تاهرت فرستادند. چون لشكر اسلام به حوالى تاهرت رسيدند لشكرى ديدند كه هيچ احدى نديده، امّا مسلمانان با وجود قلّت هيچ انديشه نكرده و اعتماد به وعده إِنْ يَكُنْ مِنْكُمْ عِشْرُونَ صابِرُونَ يَغْلِبُوا مِائَتَيْنِ كرده شروع در مقاتله كردند و بعد از كشش و كوشش بسيار نصرت بر پرچم علم مسلمانان وزيد و اهل تاهرت با بربريان شكست يافته روى به هزيمت نهادند و چندين غنايم به دست مسلمانان افتاد كه از عدّو احصا بيرون بود...» (تتوی: 1382: ج2: 877)
استیلای مسلمانان بر اقلیم زاب و تصرف مسیله توسط آنان نقطه عطفی در سیر فتوحات افریقیه به شمار می آید چرا که تا به حال جنگ میان بیزانس ها و مسلمانان جریان داشت و بربر ها بی طرف بودند اما مسلمانان با ورود به این اقلیم به یکی از اقالیم داخلی بربر نشین قدم نهادند و بر زیستگاه هایی از قبایل بربر استیلا یافتند. بربرها احساس کردند که در این لشکر کشی آن ها نیز مورد هدف قرار گرفته اند به همین دلیل زمانی که رومیان از آنان کمک طلبیدند به ندای آنان پاسخ داده و گروه گروه به یاری آنان شتافتند به گونه ای که وقتی عقبه بن نافع به تاهرت رسید با مقاومت سرسختانه رومی-بربری مواجه شد.
رومیان با ساختن دژ های مستحکم و بربرها با رشادت خود باعث شدند که جنگ تاهرت یکی از جنگ های سخت و خشونت بار مسلمانان باشد پیروزی مسلمانان در این جنگ با قیمتی سنگین رقم بخورد (مونس: 1390: ج1: 79).
عقبه بن نافع بعد از تسخیر این ولایت عازم سرزمین طنجه شد. « چون نزديك به طنجه رسيد بطريق طنجه، يعنى امير او، كه نامش بلبان بود، تحف و هداياى بسيار فرستاده اظهار اطاعت و انقياد نمود. عقبة بن نافع ملتمسان او قبول نموده از وى احوال اندلس و ولايت بربر پرسيد. بلبان گفت: اندلس دور است و گرفتن آن بسيار دشوار، امّا بربر دو قسم است يكى را سوس ادنى گويند كه به جانب مغرب طنجه واقع شده و اهل آن كفّاراند نه بر دين نصارى، و قسم دويم را سوس اقصى گويند و شماره آن شهر و قصبه آن ديار را غير از خدا كسى نمىداند.پس عقبه متوجّه سوس ادنى شد و بعد محاربات بسيار آن ديار را فتح نموده و غنايم بسيار به دست آورده متوجّه سوس اقصى شد. آن جا نيز محاربات بيشمار روى نمود. عاقبة الامر آن ديار را نيز به حوزه تسخير درآورده و غنايم بسيار و اسير بيشمار گرفت و چندان خلايق را به قتل رسانيد كه احصاء آن مقدور بشر نيست. و از سوس اقصى گذشت تا به كنار بحر محيط رسيد. » (تتوی: 1382: ج2: 878)
عقبه چنان سرگرم خود بود که از اتفاقاتی که در اطرافش می گذشت بی خبر بود. در حالی که او و نیروهایش به فکر فتوحات بودند، دشمنان رومی و بربر وی منتظر فرصتی بودند تا بر او بتازند و کارش را تمام کنند. آن ها هر لحظه پس از رسیدن عقبه به اقیانوس اطلی می توانستند این کار را انجام دهند اما صبر کردند تا وی خطوط ارتباطیش را طولانی سازد و مردان و قوای خود را تدریجا از دست بدهد. عقبه در راه بازگشت به طنجه با مقاومت سختی روبرو شد، در شمال وادی تنسیفت قبایل مصمودی ضد او هم دست شدند و راه را بر او بستند و در قلب کوه های درن محاصره اش کردند . عقبه با کمک زناتیانی که از شمال به کمک وی آمده بودند توانست در جنگی بسیار سخت و طاقت فرسا مصمودیان را با قتل شمار بسیاری از آنان شکست دهد. وی در این جنگ تلفات جبران ناپذیری را متحمل شد.
عقبه در ادامه مسیر خود به نزدیکی قبیله اوربه رسید. در این هنگام، ابو المهاجر و کسیله (امیر قبیله اوربه و هم پیمام ابو المهاجر)، به اسارت در غل و زنجیر همراه عقبه بودند. ابو المهاجر از عقبه خواست تا با کسیله خوشرفتاری کند ولی وی اعتنایی نکرد. به همین دلیل کسیله، به مردان قبیله اش اوربه، نامه نوشت و از آن ها کمک خواست. افراد قبیله وی نیز جمع شدند و به رومیان نامه نوشتند و از آن ها کمک خواستند و قرار گذاشتند که در محل شهر « تهوده »، منتظر عقبه بمانند و در برج و بارو های این شهر سنگر بگیرند و با وی به نبرد بپردازند. عقبه بن نافع در همین زمان، تعدادی از لشکریانش را به قیروان فرستاد که از خانواده هایشان که نزدیک دو سال بود دور بودند دیدار کنند و با بقیه سپاهیانش به شهر « تهوده » وارد شد. دشمنان عقبه که مترصد رسیدن وی بودند به جنگ با او مبادرت کردند و عقبه نیز با سپاهیانش آنقدر جنگید که نهایتا کشته شد و به دین سان در اواخر سال 64 هجری، عمر یکی از فاتحان بزرگ مغرب به پایان رسید (برای اطلاع بیشتر ر.ک: تتوی: 1382: ج2: 878- 879)
ابو المهاجر نیز وقتی اوضاع را چنین دید از عقبه خواست که او را آزاد کند تا به همراه مسلمانان جنگ نماید. عقبه نیز وی را آزاد کرد و ظاهرا ابو المهاجر در این جنگ همراه عقبه کشته شده است .
بعد از شکست عقبه بن نافع، گروه های بزرگی از بربر ها و رومیان به قیروان یورش بردند. زهیر بن قیس بلوی و عمرو بن علی قرشی که از طرف عقبه به جانشینی وی در قیروان منصوب شده بودند به دفاع از این شهر در مقابل حملات بربر ها
پرداختند ولی عده کم ایشان و تعداد زیاد بربر ها باعث شد که زحمات آنان بی نتیجه ماند و قیروان توسط بربر ها تصرف شود. زهیر و یارانش به رقه عقب نشستندو کسیله و لشکریانش در یال 65 هجری پیروزمندانه وارد قیروان شدند (ابن اثیر: 1371: ج11: 238 ؛ تتوی: 1382: ج2: 960)
در این زمان کسیله به همراه افراد قبیله اش به شهر قیروان تسلط پیدا کرده و در آن جا حکومت کردند در حالی که هم کسیله و هم اکثر پیروانش مسلمان بودند و بدون هیچ گونه نظارتی از طرف دستگاه خلافت بر این شهر حکومت راندند. در واقع در این دوران دربار خلافت دچار مشکلات متعددی بود، شاخه سفیانی بنی امیه که خلافت اسلامی را بر عهده داشتند با دو جریان قیام مختار و قیام عبد الله بن زبیر مواجه شده بود و از طرفی شاخه مروانی بنی امیه نیز در صدد بودند تا از این فضای آشفته بهره برداری نموده و خلافت را عهده دار شوند.به همین دلیل بنی امیه تا زمان فروکش کردن این آشوب ها و استقرار خلافت امویان در شاخه مروانی و به تخت نشستن عبد الملک بن مروان توان دخالت در امور مغرب را از دست داده بود.
ابن اثير جزرى، عزّ الّدين علي ( 1371) ؛ الکامل فی التاریخ (تاريخ كامل بزرگ اسلام و ايران) ،ترجمه عباس خليلى، ابو القاسم حالت ؛ تهران: مؤسسه مطبوعات علمى
ابن خلدون، عبدالرحمن بن محمد (1363)؛ العبر التاریخ (تاريخ ابن خلدون) ؛چ اول ؛ تهران : موسسه مطالعات و تحقيقات فرهنگى وابسته به وزارت فرهنگ و آموزش عالى.
تتوى، قاضى احمد و آصف خان قزوينى (1382) تاريخ الفي ، محقق ومصحح غلام رضا طباطبايى مجد؛ تهران: انتشارات علمى و فرهنگى.
حسن ابراهیم حسن (1376) ؛ تاريخ سياسى اسلام، ترجمه ابو القاسم پاینده ، چ نهم ؛ تهران: جاويدان.
طبري ، محمد بن جرير ( 1363 ) ، تاريخ طبري ، ج12 ، ترجمه ابوالقاسم پاينده ، تهران ، انتشارات اساطير.
عنان، محمد عبد الله ( 1370)؛ تاريخ دولت اسلامى در اندلس، ترجمه عبد المحمد آيتى ؛ تهران: موسسه كيهان
مونس، حسین ( 1390) ؛ تاریخ و تمدن مغرب ، ج1، ترجمه حمیدرضا شیخی، تهران: پژوهش های اسلامی آستان قدس رضوی و سازمان مطالعه و تدوین کتب علوم انسانی دانشگاه ها (سمت)، مرکز تحقیق و توسعه علوم انسانی.
يوسفى غروى، محمدهادى ( 1380)؛ موسوعة التاريخ الاسلامى، قم: مجمع الفكر الاسلامى
ابن اعثم کوفی، ابی محمد احمد ( بی تا ) الفتوح ؛ بیروت : دار الندوه الجدیده
مقدمات فتح اسپانیا: اين رخدادها عرب ها را كه از مدتها پيش به انتظار فرصت بودند متوجه فتح اسپانيا كرد. در اين اثنا موسى بن نصير بلاد مغرب را بگشود و تنها شهر سبته كه باروئى استوار داشت و كنت ژوليان از طرف گتها حاكم آن بود باقى ماند. در پايان سال 709 میلادی، امپراطور ويتىكا كه بعد از اژيكا به حكومت اسپانيا رسيده بود معزول شد و در اوايل سال 710 میلادی، آشيلا به جايش به حکومت نشست. اشيلا ديرى نپائيد و در بهار همان سال به دست بزرگان گت و پيشوايان مذهبى معزول شد و رودريك فرمانده سپاه گت كه عرب ها او را ذريق ناميدهاند به جاى وى انتخاب شد. او آخرين پادشاه گت بود كه در اسپانيا حكومت كرد، به دوران وى حزبى نيرومند به پيشوائى آشيلا به وجود آمد كه ميخواست سلطنت را بدو بازگرداند و حزبى ديگر از رودريك حمايت ميكرد.كنت ژوليان حاكم شهر سبته كه با رودريك دشمنى داشت با حزب آشيلا يار شد تا از دست رودريك خلاص شود، سپس از موسى بن نصير كمك خواست او نيز فرصت را براى حمله به اندلس مناسب ديد و با وليد بن عبد الملك در اين باب مشورت كرد. وليد در آغاز مردد بود عاقبت به او اجازه داد اما گفت كه احتياط كند مبادا ژوليان در صدد فريب مسلمانان باشد. موسى، طريف بن مالك را به سال 91 هجرى (710) با پانصد كس فرستاد و وى به كمك ژوليان به مرزهاى جنوبى اندلس حمله برد و با غنائم فراوان بازگشت، موسى تشجيع شد و سپاهى مركب از هفت هزار كس كه بيشترشان بربران بودند به فرماندهى طارق بن زياد حاكم طنجه براى تسخير اندلس فرستاد. (حسن ابراهیم حسن: 1372:ج1: 394)
طارق بن زیاد بن عبد الله ، چنان که در این نسب نامه ملاحظه می شود، سوم نسل از خانواده اش است که مستعرب شده زیرا بعد از عبد الله بقیه نسب وی بربری می باشد زیرا عبد الله فرزند « ولغو» از قبیله زناتی است. می توان گفت این قضیه درباره طریف بن زرعه بن ابی مدرک و هزاران بربری که با طارق و طریف بودند نیز صدق می کند. اینان طی سه یا چهار نسل مسلمان و مستعرب شده بودند و این پدیده را می توان یکی از زیبا ترین پدیده های فتوحات اسلامی در غرب جهان اسلام به شمار آورد. تبدیل شدن اهالی بربر سرزمین های فتح شده به مسلمان در درجه اول و پس از آن عرب مآب شدن آن ها.در حالی که یونانیان و حتی رومیان نتوانستند به این سطح از تأثیر گذاری برسند. در واقع موفقیت های عظیم فتوحات عربی- اسلامی به همن پدیده نسبت داده می شود و دولت و جهان آن بر همین بنیاد استوار است. (مونس: 1390: ج1: 108)
بلافاصله پس از فتح طنجه، مسلمانان آماده فتح اندلس شدند. موسى بن نصير نصيحت خليفه را به كار بست و از حملههاى كوچك آغاز كرد. نخست پانصد تن از جنگجويان را كه صد تن از آنها سوار بودند و باقى پياده به سردارى يكى از بربرها به نام طريف بن مالك بسيج كرد و آنان با چهار كشتى كه يوليان در اختيارشان گذاشته بود بر پهنه دريا شراع گشودند و در سرزمينى روبهروى سبته كه بعدها به نام فاتح آن، جزيره طريف نامگذارى شد فرود آمدند. اين واقعه در ماه رمضان سال 91 هجرى برابر با ژوئيه سال 710 م بود. جنگجويان به راهنمايى يوليان تا آن سوى جزيرة الخضراء پيش رفتند و با غنايم بسيار به سلامت بازگشتند و نشانههاى آبادانى و توانگرى آن سرزمين را به عيان ديدند و همه را براى سردار خود موسى بن نصير حكايت كردند و او را به پيروزى بشارت دادند. موسى نيز براى تهيه ساز و برگ نبرد به جد درايستاد.
در ماه رجب سال 92 هجری موسى بن نصير لشكرى از عرب و بربر كه تعدا آن ها را از هفت هزار تن تا دوازده هزار تن نیز بیان کرده اند به سردارى طارق بن زياد الليثى راهى اسپانيا كرد. طارق سپاه خود را به تفاريق با كشتيهاى معدودى كه يوليان در اختيار او گذاشته بود از سبته به آن سوى آب فرستاد و بر صخرههاى ساحل مقابل كه تا به امروز نام او را برخود دارد يعنى در جبل الطارق پياده شد.
طارق از آن جا به راهنمايى يوليان و يارى او به سمت مغرب در حركت آمد و به ولايت جزيره كه تئودومير از بزرگان گوت فرمان مىراند لشكر برد. او عامل ردريك بود.طارق دژهايش را تصرف كرد و مدافعان را به هزيمت فرستاد. حكام بلاد مجاور، دربار طليطله را از خطر بزرگى كه تهديدشان مىكرد آگاه كردند. ردريك سرگرم نبرد با شورشيان ايالات شمالى بود، چون شنيد شتابان به طليطله بازگشت تا شايد تخت و تاج خود را از خطرى كه روى آورده بود مصون نگهدارد. آن گاه سردار خود اديكو را به مقابله دشمن فرستاد و خود به بسيج نيرو پرداخت. طارق، اديكو را درهم شكست و دشت هاى فرنتره را نورديد و رهسپار پايتخت گوت شد. در این هنگام همه گوت ها از هر حزب و دستهاى كه بودند دست اتحاد به هم دادند و ردريك توانست بسيارى از امراء و اشراف و اسقفان را نزد خود گردآورد. آنان نيز هريك اتباع خود را فراخواندند و سپاهىگران بسيج شد. شمار اين سپاه را در بعضى روايات تا صد هزار نوشتهاند و مورخان اندلسى نود هزار تن نوشتهاند. ردريك براى مقابله با لشكر اسلام روانه جنوب گرديد. طارق از بسيج اين لشكر عظيم خبر يافت. به موسى بن نصيرنامه نوشت و از او مدد خواست. موسى پنج هزار جنگجوى ديگر به يارى او گسيل داشت. يوليان نيز با لشكر كوچك خودبه او پيوست.گوت ها چندين برابر مسلمانان بودند و مسلمانان در سرزمين دشمن در جايى كه همه كوه ها و دشتهاى صعب العبور بود مىجنگيدند. سردار دليرشان موقعيت دو سپاه را نيك سنجيده بود و با عزمى راسخ عازم آوردگاه دشمن بود. نبرد ميان دو سپاه در دشتهاى فرونتره و در كرانه رود وادى لكه يا وادى بكه آغاز شد.
اين واقعه در روز بيست و هشتم ماه رمضان سال 92 هجری بود. نهر دو لشكر را سه روز از هم دور نگهداشته بود و در اين سه روز جنگ هايى ساده ميان دو طرف جريان داشت. روز چهارم دو لشكر حماسه آفريدند و برهم زدند. ردريك در جامه شاهان برفراز تخت خود بر روى ارابهاى كه اسبان نيرومند و راهوارى مىكشيدندش در برابر دشمن آشكار شد. نبرد ميان لشكرگران مسيحيت و لشكر اندك اسلام چهار روز در نهايت شدت ادامه داشت، ولى سپاه گوت باوجود آن همه افراد و ساز و برگ از انتظامى درخور برخوردار نبود. سرداران جناح چپ و راست آن اپا و سيزبرت دو خصم كينهتوز ردريك بودند و صفوف آن از اتباع و همپيمانان ايشان و افراد امراء و زعماى مخالفان بودند. اينان اكنون كه خطر را به معاينه مىديدند موقتا دست اتحاد به يكديگر داده بودند، ولى هريك منتظر فرصت بود تا به سلطنت شاه غاصب پايان دهد. آرى خيانت سران سپاه، ردريك را با همه قوتش ناتوان مىكرد. يوليان و اسقف اوپاس كه در لشكر مسلمانان بودند توانستند بسيارى از جنگجويان گوت را به سوى خود كشند. سپس در ميان لشكر ردريك به تبليغ پرداختند چنانكه هراميرى مىكوشيد جان خود را از مهلكه برهاند. سپاه اسلام باوجود قلت نفراتش به پايمردى سلحشورى و ثبات و اتحاد كلمه توانست بر سپاه گوت فائق آيد. هنوز روز هفتم نيامده بود كه باد پيروزى بر پرچم طارق و لشكر او وزيدن گرفت و گوت ها هزيمت يافتند و هزار، هزار به هر سو پراكنده شدند. (ابن اثیر:1371: ج13: 160 – 166 ؛ عنان: 1370:ج1: 39- 42؛ ابن خلدون: 1363: ج5: 222- 227)
پس از اين حمله كوبنده بود كه لشكر گوت درهم شكست و پراكنده شد و وحشت بر قلوب گوتها غلبه يافت. پس به دژها و كوهها پناه گرفتند و مسلمانان آهنگ تپهها و دشتها كردند. خبر اين پيروزى در طنجه و سبته و بلاد مجاور از بر العدوه منتشر شد و سيل غازيان و جنگاوران از عرب و بربر از افريقيه به اندلس روان گرديد. پس از این پیروزی طارق بن زیاد بر آن شد که دیگر نواحی را فتح نماید. وی به دین منظور لشكر خود را به سوى شمال بردتا در آن جا بقاياى لشكر گوت را که در استجه گرد آمده بودند در هم شکند. ازاينرو بار ديگر ميان دو لشكر جدال درگرفت يوليان و يارانش در كنار مسلمانان بودند و آنان را راهنمايى مىكردند و به دین سان بار ديگر گوت ها منهزم شدند و جنگاوران مسلمان يك يك دژها و شهرها را مىگشودند و پيش مىتاختند.
« به سال نود و سوم موسى بن نصير بر طارق بن زياد خشم آورد و در رجب همان سال سوى وى رفت. حبيب بن عقبه فهرى نيز با وى بود، وقتى مىرفت پسر خويش عبد اللَّه را بر افريقيه گماشت و با ده هزار كس سوى طارق عبور كرد طارق به استقبال وى آمد و در كار رضايت وى بكوشيد كه از او راضى شد و عذر وى را پذيرفت و از آن جا سوى طليطله فرستاد كه از شهرهاى معتبر اندلس بود و تا قرطبه بيست روز راه بود و در آن جا سفره سليمان بن داود را به دست آورد كه چندان طلا و جواهر بر آن بود كه خدا بهتر داند.» (طبري: 1363: ج9: 3867- 3868)
این که چرا موسی بن نصیر نسبت به طارق خشمگین شده در تاریخ ذکری نشده ولی به نظر می رسد مانند دیگر جریانات فتوحات بحث بر سر غنائم بوده باشد به خصوص این که در تواریخ بلافاصله پس از این جریان در فتح طلیطله مقدار غنائمی که به دست آمده بیان شده و این خود حائز اهمیت است.
طارق توانست شهر طلیطله را تصرف کند وی همچنین بر مردمان مسیحی مذهب آن جا سخت نگرفت و مسيحيان گوتى و رومى را نيز اجازه داد كه شعائر دينى و مراسم مذهبى خود برپاى دارند.وی به همین منظور چند كليسا را برايشان باقى گذاشت و كشيشان را در اجراى مراسم دينى خود آزادى داد و فرمانروايى شهر را نيز به اوپاس مطران سابق و به برادر وتيزا سپرد. پس از آن طارق به سمت شمال پيش رفت تا از قشتاله گذشت و پس از طى كوهها و درههاى صعب العبور به ليون رسيد و بقاياى گوت ها را تا استرقه فرارى داد. طارق كوههاى اشتوريش (استورياس) را نيز پشت سر نهاد و همچنان مىرفت تا به مرز خيخون، در ساحل خليج بسكونيه (غسقونيه) رسيد. اينجا پايان پيشروى او و نهايت فتوحاتش بود. امواج اقيانوس مانع پيشرفت او بود.
در این زمان فرما موسی بن نصیر به طارق برای بازگشت وی به طلیطله به دستش رسید و همین امر نیز می توانست در حلوگیری پیشرفت های وی مؤثر بوده باشد. این که چرا در این زمان موسی بن نصیر نسبت به طارق بن زیاد غضب کرده و مانع ادامه فتوحات وی شده است موضوعی است که مورخان درباره آن گمانه زنی های فراوانی کرده اند. محمد عبد الله عدنان در کتاب تاریخ دولت اسلامی در اندلس دراین باره می نویسد : « در اينكه چه چيز باعث شد كه موسى بن نصير طارق را فرمان متوقف كردن فتوحات خود دهد، ميان مورخان اختلاف است. بعضى مىگويند موسى بن نصير نمىخواست فرمانده زيردست او تا اين درجه به كاميابى رسد و چون چنان ديد اعجابش به حسد بدل شد و از آن ترسيد كه مبادا حصول آن فتح عظيم را به نيروى طارق بدانند و كس از او ياد نكند. برخى ديگر مىگويند سبب آن بود كه طارق با دستورهاى فرمانده خود مخالفت مىكرد. موسى بن نصير گفته بود چون به قرطبه رسيد يا آنجا كه گوتها تارومار شدند از پيشروى بايستد، و طارق به اين فرمان ها كار نكرد.اين وجه اخير بهنظر درست مىآيد، زيرا موسى بن نصير همواره از اينكه مسلمانان را در اعماق سرزمينى ناشناخته به خطر اندازد برحذر بود البته اين حذر و احتياط مانع آن نيست كه بگوييم بر طارق نيز رشك مىبرده است. » (عدنان: 1370: ج1: 50)
مورد دیگری که باعث شده بود موسی بن نصیر نسبت به طارق حسادت ورزد، مطرح شدن وی به عنوان یک فاتح بزرگ بود. وی دوست نداشت که یکی از سردارانش این افتخارات بزرگ را داشته باشد و خود از آن ها بی نصیب باشد چنانچه ابن اثیر در این باره می نویسد : « موسى بن نصير هم در ماه رمضان سنه نود و سه وارد اندلس گرديد. با او بسيارى از مردم بودند. او خبر فتح طارق را شنيده بود بر او رشك برد كه چون از خليج گذشت و داخل اندلس شد در جزيرة الخضراء اقامت گزيد. به او گفته شد تو بايد از راهى كه طارق رفته بروى. او خوددارى كرد . رهنمايان باو گفتند: ما ترا از يك راه بهترى خواهيم برد كه- شهرهاى ديگرى را خواهى گشود كه هنوز فتح نشده است. يوليان هم به او وعده يك فتح بزرگ داد، او هم خرسند و از اندوه او (در رشك طارق) كاسته شد. او را به شهر ابن سليم بردند او هم آن شهر را گشود، سپس سوى شهر «قرمونه» لشكر كشيد كه آن شهر بزرگترين و استوارترين دژ اندلس بود. او هم يوليان را پيشاپيش فرستاد. عدهاى از خواص خود را هم با او روانه كرد. آن ها را همه بصورت گريختگان در آورده بود كه به طلب پناه تظاهر كردند. مردم شهر فريب خورده آن ها را با اسلحه پذيرفتند آن ها هم شبانه درهاى شهر را گشودند و مسلمين را راه دادند كه آن جا را تصرف و تملك نمودند. پس از آن موسى سوى «اشبيليه» رهسپار شد كه آن يكى از بزرگترين شهرهاى اندلس بود. عمارات و كاخ ها و برج هاى آن بهتر و بزرگتر و محكمتر بود مدت يك ماه شهر را محاصره كرد و بعد آن را گشود. مردم شهر همه گريختند. موسى يهود را در آن شهر سكنى داد. از آن جا سوى شهر «مارده» لشكر كشيد. مردم شهر به مقابله او شتاب كردند و نبرد كردند. موسى شبانه كمين گذاشت كه در پيچ و خم تپهها پنهان شدند. كفار از بودن آن ها بىخبر بودند چون هنگام بامداد براى جنگ خارج شدند و مصاف دادند كمين از پشت سر بر آن ها حمله كرد. مسلمين از هر طرف به آن ها احاطه كردند و مانع برگشتن آن ها به شهر شدند. همه را كشتند، بعضى هم نجات يافته به شهر رفتند و درها را بر خود بسته تحصن نمودند. چندين ماه محاصره و جنگ دوام يافت. مسلمين با گردونه و با روكوبهاى خود بر شهر هجوم بردند و زير حصارهم نقب زدند. مردم شهر بر مهاجمين حمله برده آن ها را در پاى برج و بارو كشتند. آن برج را برج شهداء ناميدند كه تا امروز (زمان مؤلف) به همين نام معروف است. سپس در آخر ماه رمضان سنه نود و چهار آن را گشود.» (ابن اثیر: 1371: ج13: 170- 171)
موسى بن نصير سپس رهسپار طليطله شد. در نزديكى طليطله با طارق كه به استقبال او آمده بود ديدار كرد، ولى بر سردار خود خشم گرفت و در اهانت مبالغه كرد و فرمان داد بر او بند برنهند و به تهمت نافرمانى و عصيان در زندانى تاريك محبوسش دارند ولى ديرى نگذشت كه با او دلخوش كرد و به مقام نخستينش باز آوردو هردو براى فتح آنچه از اندلس باقىمانده بود، به راى زدن نشستند. آنگاه به سمت شمالشرقى در حركت آمدند. در آن جا آن دو فاتح از يكديگر جدا شدند. طارق راهى غرب شد تا به غزاى جليقيه رود و بقاياى لشكر گوت را تارومار سازد و موسى بن نصير رهسپار جبال پيرنه (جبال البرت يا البرتات يا، مرات) شد و در ولايت لانجدوك يا سپتمانيا كه در آن هنگام تابع گوت بود به نبرد پرداخت و بر قرقشونه (كاركاسون) و اربونه (ناربون) غلبه يافت. سپس به بلاد فرنگان درآمد و در دره رون (رذونه) به جنگ پرداخت و تا ليون (لوطون يا لوذون) پيش تاخت. امراى فرنگ به وحشت افتادند و به جمعآورى سازوبرگ نبرد پرداختند. بعضى گويند نخستين جنگهاى عربها و فرنگان در دشتهاى نزديك اربونه اتفاق افتاد هدف موسی بن نصیر آن بود لشكر به اروپا برد تا از راه قسطنطينيه به شام بازگردد و در راه همه بلاد مسيحيان و فرنگان را در قبضه تصرف آرد اما در همین زمان وليد بن عبد الملك به وی نامه نوشت و او را از دخول به سرزمينهاى ناشناخته منع كرد و فرمان بازگشت داد. موسى ناخشنود و اندوهگين بازگشت، ولى مهلت خواست تا لااقل دژهاى جليقيه را كه بقاياى لشكر گوت به آنها پناه برده بودند بستاند و اسپانيا را از هرگونه عصيان و مقاومتى پاك سازد. وی در حال تدارک چنین حمله ای بود که نامه دیگر خلیفه مبنی بر بازگشت موسی بن نصیر و طارق بن زیاد به دربار خلافت به دست وی رسید و به دین سان کار فتوحات پایان پذیرفت.( عدنان: 1370: ج1: 52-53)
نتیجه:
سرزمین مغرب، سرزمینی تقریبا ناشناخته برای مسلمانان بود که در ادامه فتوحاتی که مسلمانان پس از فتح بیت المقدس و مصر انجام دادند به آن رسیدند. این سرزمین که اقوامی به صورت قبیله ای با عنوان اصطلاحی بربر درارا بود به سرعت مورد توجه مسلمانان قرار گرفت و قسمت های مختلف آن فتح شد و با تلاش مسلمانان، بربرها به آیین اسلام روی آوردند. از دوران عمرو بن عاص تا زمان موسی بن نصیر که آخرین فاتح مغرب می باشد، نزدیک به هفتاد سال می باشد که بربرها در این دوره سعی در عربی مآب کردن خود هستند و پس از آن که به آیین اسلام در می آمدند خود نیز به عنوان جهادگر در لشکر مسلمانان خدمت می کردند.در این بین اختلافات بین حکمرانان مسیحی باعث شد که آنان برای غلبه بر یکدیگر از مسلمانان که در این زمان حکمرانان مغرب بودند کمک بطلبند و همین امر موجبات ورود مسلمانان به ایالات آن ها خاصه اندلس را فراهم آورد و در نهایت آن سرزمین نیز جزء متصرفات مسلمانان قرار گرفت.در این زمان شورش هایی که در اقصی نقاط سرزمین های اسلامی علیه خلیفه سوم به وقوع پیوست، باعث شد که دستگاه خلافت وقت خود را برای دفع این شورش ها صرف نماید و عملا از توجه به فتوحات غافل شد. دوران خلافت عثمان با قتل وی به سر آمد و پس از او حضرت علی (ع) مدت نزدیک به پنج سال به خلافت نشست. تنش هایی که در این دوران در داخل سرزمین های اسلامی وجود داشت و به وقوع پیوستن چند جنگ داخلی همچون جنگ جمل و صفین و نهروان، باعث شد که فتوحات اسلامی مانند دوران خلیفه خلفای سه گانه ادامه نیابد، هر چند عدم تمایل به چنین کشور گشایی ها از طرف حضرت علی (ع) نیز مزید بر علت بود.
به هر حال آن چه در این دوران اتفاق افتاد باعث شد که فتوحات اسلامی در اواخر دوران عثمان و در دوران خلافت حضرت علی (ع) پیشرفت چندانی نداشته باشد و پس از قتل حضرت علی (ع) و صلح امام حسن (ع) با معاویه و تشکیل خلافت بنی امیه، این روند بار دیگر از سر گرفته شد.
معاویه پس از این که به خلافت رسید، عوامل خود را بر سرزمین های اسلامی مسلط کرد. وی به پاس زحماتی که معاویه بن حدیج سکونی برای تثبیت خلافت وی انجام داده بود و با قتل محمد بن ابوبکر، یار با وفای حضرت علی (ع)، وفاداری خویش را به او به اثبات رسانده بود، او را به جای عبد الله بن عمرو بن عاص به حکمرانی مصر منصوب کرد.
در این زمان در منطقه افریقیه اتفاقاتی روی داد که بار دیگر مسلمانان برای فتح این سرزمین اقدام کردند. ابن اثیر شرح این ماجرا را چنین بیان کرده است که : «هر پادشاه مسيحى كه در افريقا بود ناگزير باج و خراج را به هرقل پادشاه قسطنطنيه مىپرداخت. مصر و اندلس هم همان حال را داشت. همچنين بقيه بلاد. چون اهالى افريقا با عبد اللّه بن سعد صلح نمودند هرقل براى آن ها يك بطريق (امير- والى) فرستاد و به او دستور داد كه مانند مبلغى كه به مسلمين مىپردازند از آن ها دريافت كند.بطريق در كرتاجنه اقامت گزيد مردم افريقا را خواند و فرمان پادشاه را ابلاغ نمود آن ها از اطاعت آن فرمان تمرد كردند و گفتند: ما هر چه بايد از ما دريافت شود (به مسلمين) دادهايم. لازم بود پادشاه با ما مساعدت و گذشت مىكرد. در آن هنگام مردى جایگزين جرجير شده بود كه او نيز رومى بود. بطريق (فرمانرواى تازه) او پس از كشمكش و فتنه و شورش طرد شد. او هم (آن مرد رومى) از افريقا به شام نزد معاويه رفت چون كار معاويه پس از قتل على سامان گرفت آن مرد رومى افريقا را براى معاويه وصف و او را تشويق كرد كه سپاهى با او بفرستد معاوية بن ابى سفيان هم لشكرى با او فرستاد كه معاويه ابن حديج سكونى در آن لشكر بود (يكى از سران مشهور سپاه) چون به اسكندريه رسيدند آن مرد رومى درگذشت و ابن حديج لشكركشى را ادامه داد تا به افريقا رسيد كه در آن هنگام آتش فتنه در آن سرزمين شعلهور بود. ابن حديج سپاهى عظيم همراه داشت او در «قمونيه» لشكر زد. بطريق هم عده سى هزار جنگجو به مقابله او فرستاد. چون معاويه تجهيز آن عده را شنيد لشكر جديد به يارى مسلمين روانه كرد. مسلمين با روميان نبرد كردند. روميان منهزم شده در جلولاء تحصن نمودند. او نتوانست آن حصار را بگشايد ولى ناگاه ديوار فرو ريخت و مسلمين رخنه يافته هجوم بردند و هر چه بود ربودند. بعد از آن دستههاى لشكر را به اطراف پراكنده كرد (مقصود ابن حديج كه فرمانده كل بود) فتنه و آشوب فرو نشست و مردم تن باطاعت و تسليم دادند و او (ابن حديج) به مصر مراجعت نمود» (ابن اثیر: 1371: ج9: 150- 151)
در این زمان باز شاهد آنیم که یک فرمانده مسلمان پس از فتح افریقیه بدون آن که برای آن نواحی حاکمی تعیین کند به مصر باز می گردد. حسین مونس معتقد است این رفتار فرماندهان اسلامی طی این دوران به این دلیل بوده که مسلمانان، بربرهای افریقا را هم پیمان خود در برابر رومیان می دانستند و هدف مسلمانان در لشکر کشی به افریقا تا آن زمان، دفع حمله رومیان بوده است (مونس: 1390: ج1: 73)
در سال 50 هجری عرب ها به سردارى عقبة بن نافع به بزرگترين پيروزى دست يافتند. عقبه جنگاورى بزرگ بود و به آن نواحى و راه هاى آن آگاه و از ابتداى فتح برقه فرمانده پادگان آن جا بود. معاويه او را براى حكومت افريقيه برگزيد و ده هزار سپاهى براى او فرستاد تا كار فتح را به پايان رساند. عقبه از برقه بيرون آمد و تا مغرب اقصى پيش تاخت و همه عواصم و ثغور افريقيه را يكى پس از ديگرى بگشود و سپاهيان روم و بربر را پىدرپى درهم شكست و خويشتن به صحراهاى مغرب اقصى افگند و شهر قيروان را به عنوان پايتخت دولت جديد اسلامى بنا نمود.( طبري: 1363: ج7 : 2805؛حسن ابراهیم حسن: 1376:ج1: 341)
در واقع احداث شهر قیروان یکی از فعالیت های مهم عقبه در افریقا به شمار می آید، درباره علت ساخت این شهر ابن اثیر بیان می دارد « معاوية بن ابى سفيان معاوية بن حديج را از ايالت افريقا منفصل كرد و فقط مصر را براى او باقى گذاشت آنگاه عقبة بن نافع فهرى را كه در برقه و زويله از هنگام فتح در زمان عمرو بن عاص تا آن زمان اقامت داشت. و در آن سامان آثار نمايان در فتح و جهاد باقى گذاشته بود به امارت افريقا برگزيد. چون معاويه او را انتخاب كرد عده ده هزار سوار به مدد او فرستاد او هم در افريقا رخنه كرد و تازه مسلمانان بربر هم به او پيوستند و بر عده او افزوده شد او هم شمشير را در مردم آن سرزمين به كار برد زيرا وضع و حال آن ها چنين بود كه اگر امير پيروز مىشد و ميان آن ها مىبود همه اظهار اطاعت و قبول اسلام را مىكردند و اگر برمىگشت پيمان را شكسته از اسلام برگشته به تمرد و عصيان مبادرت مىكردند. او چنين مقتضى دانست كه يك شهر بسازد كه سپاهيان اسلام در آن زيست كنند و مال و خانوادههاى خود را در آن شهر قرار دهند. تا از شورش و ستيز بوميان آسوده و در امان باشند. او محل قيروان را در نظر گرفت كه جنگل و بيشه بيش نبود و انواع درندگان و وحوش و ماران در آن محل لانه و مكان داشتند » (ابن اثیر: 1371:ج10: 351- 352)
نخستین گام اساسی در ساختن شهر احداث مسجد جامع آن بود و این خود نشانه ورود تمامی ناحیه به دار الإسلام به شمار می رفت. این حادثه به خودی خود نقطه عطفی دیگر در تاریخ مغرب به شمار می رود زیرا پس از ساخت مسجد جامع و همچنین دار العماره در کنار آن، بربرها از نواحی مختلف به این قسمت سرازیر شدند و در این محل سکنی گزیدند و همین امر باعث گرویدن بسیاری از آن ها به اسلام شد به گونه ای که هنگامی مرحله اول ساخت مسجد و شهر به پایان رسید جماعتی اسلامی- بربری شکل گرفته بود که با عرب ها در این شهر نو بنیاد ساکن شدند و شروع به آموختن زبان و فرهنگ و عادات عربی کردند و در واقع سال های بین 50 تا 55 هجری نخستین گام ها در راستای تشکیل مغرب اسلامی بر داشته شد.
در سال 55 معاوية بن ابى سفيان، مسلمة بن مخلد را امارت مصر داد او نیز عقبه بن نافع را از امارت افریقا عزل کردد و ابو المهاجر دينار را كه از موالی مسلمه به شمار می رفت را به جای وی امارت افریقیه داد (ابن خلدون: 1363: ج3: 263 ؛ طبري: 1363: ج7: 2805). ابو المهاجر به افریقیه شتافت و به گونه ناچسندی عقبه بن نافع را عزل کرد و خود بر مسند حکومت تکیه زد. ابو المهاجر به بد رفتاری با عقبه بسنده نکرد بلکه از اقامت در قیروان نیز سر باز زد و در روستایی بربر نشین به نام « دکرور» رحل اقامت گزید و مقر فرماندهی خود را در آن جا قرار داد و به دین سان تمامی زحمات عقبه بن نافع در ساختن شهر قیروان و مسلمان ساختن بربر های آن را نادیده گرفت و سیاستی بر خلاف سیاست عقبه را در پیش گرفت. حسین مونس در تحلیل رفتار ابو المهاجر می نویسد : سیاسیت ابو المهاجر نزدیک شدن به بربر ها و افارقه و جلب قلوب و همکاری با آن ها و جذبشان به اسلام بود. از این جهت، ابو المهاجر شخصیتی دارای نظر و شیوه ای جدید در سیاست عرب ها با بربرها به شمار می آید. این سیاست زمانی روشن می شود که ملاحظه می کنیم تمام حملات ابو المهاجر متوجه رومیان ساحل نشین و دژهای باقی مانده آنان در « جزیره شریک » بود. او سپس به حمله وسیعی دست زد که طی آن به تلمسان در منتهی الیه غربی مغرب میانه رسید و زیست گاه های قبیله برنسی اوربه را مورد هجوم قرار داد و بعد با پیشوای این قبیله، کسیله، از در صلح و آشتی در آمد و او را به عنوان متحد و دوست خود انتخاب کرد که در نتیجه کسیله و افرادش به اسلام تمایل پیدا کردند و همگی مسلمان شدند (مونس: 1390 : ج1: 77-78)
حکومت ابو المهاجر در افریقیه مدت نزدیک به هفت سال به طول انجامید و با مرگ معویه بن ابو سفیان و آغاز حکومت یزید بن معاویه، ابو المهاجر نیز از کار برکنار و بار دیگر عقبه بن نافع توسط یزید به حکومت افریقیه منصوب شد.
« چون عقبة بن نافع به افريقيّه رسيد، ابو المهاجر را گرفته حبس نمود و اهل و عيال لشكر اسلام را در قيروان محفوظ ساخته زهير بن بلوى را به حفظ قيروان و امارت آن جا مقرّر گردانيد و اهل بيت خود و ساير اهل اسلام را جمع ساخته گفت: بدانيد كه من خود را در راه خدا فروختم و هميشه با كفّار جهاد خواهم كرد تا به شهادت رسم. پس با لشكرى عظيم متوجّه ديار معاويه شد تا آن كه به شهر باغايه كه از مشاهير آن ديار بود رسيد. اهل آن ديار بر دين نصارى بودند و لشكر بىنهايت داشتند. القصّه، والى آن شهر با لشكرى انبوه بيرون آمد و ميانه ايشان جنگى عظيم واقع شد. امّا فتح اهل اسلام را بود و خلقى بسيار از اهل باغايه به قتل رسيدند و غنايم بيشمار به دست مسلمانان افتاد و امير باغايه روى به هزيمت آورده در شهر متحصّن شده و عقبة بن نافع چند روز محاصره ايشان نمود، بعد از آن ايشان را بگذاشته متوجّه ولايت راب شد امّا چون صيت اسلام و شوكت آن غالب بود هر مرتبه كه به جنگ مىآمدند هزيمت يافته مىگريختند تا آن كه خلق بسيار از ايشان به قتل رسيد و بقيّة السيف پراكنده شده به اطراف و جوانب به در رفتند.عقبة بن نافع از آن جا متوجّه شهر تاهرت شد. چون والى آن ديار خبر يافت از اهل بربر استعانت طلبيد. ايشان اجابت نموده لشكر بسيار به مدد والى تاهرت فرستادند. چون لشكر اسلام به حوالى تاهرت رسيدند لشكرى ديدند كه هيچ احدى نديده، امّا مسلمانان با وجود قلّت هيچ انديشه نكرده و اعتماد به وعده إِنْ يَكُنْ مِنْكُمْ عِشْرُونَ صابِرُونَ يَغْلِبُوا مِائَتَيْنِ كرده شروع در مقاتله كردند و بعد از كشش و كوشش بسيار نصرت بر پرچم علم مسلمانان وزيد و اهل تاهرت با بربريان شكست يافته روى به هزيمت نهادند و چندين غنايم به دست مسلمانان افتاد كه از عدّو احصا بيرون بود...» (تتوی: 1382: ج2: 877)
استیلای مسلمانان بر اقلیم زاب و تصرف مسیله توسط آنان نقطه عطفی در سیر فتوحات افریقیه به شمار می آید چرا که تا به حال جنگ میان بیزانس ها و مسلمانان جریان داشت و بربر ها بی طرف بودند اما مسلمانان با ورود به این اقلیم به یکی از اقالیم داخلی بربر نشین قدم نهادند و بر زیستگاه هایی از قبایل بربر استیلا یافتند. بربرها احساس کردند که در این لشکر کشی آن ها نیز مورد هدف قرار گرفته اند به همین دلیل زمانی که رومیان از آنان کمک طلبیدند به ندای آنان پاسخ داده و گروه گروه به یاری آنان شتافتند به گونه ای که وقتی عقبه بن نافع به تاهرت رسید با مقاومت سرسختانه رومی-بربری مواجه شد.
رومیان با ساختن دژ های مستحکم و بربرها با رشادت خود باعث شدند که جنگ تاهرت یکی از جنگ های سخت و خشونت بار مسلمانان باشد پیروزی مسلمانان در این جنگ با قیمتی سنگین رقم بخورد (مونس: 1390: ج1: 79).
عقبه بن نافع بعد از تسخیر این ولایت عازم سرزمین طنجه شد. « چون نزديك به طنجه رسيد بطريق طنجه، يعنى امير او، كه نامش بلبان بود، تحف و هداياى بسيار فرستاده اظهار اطاعت و انقياد نمود. عقبة بن نافع ملتمسان او قبول نموده از وى احوال اندلس و ولايت بربر پرسيد. بلبان گفت: اندلس دور است و گرفتن آن بسيار دشوار، امّا بربر دو قسم است يكى را سوس ادنى گويند كه به جانب مغرب طنجه واقع شده و اهل آن كفّاراند نه بر دين نصارى، و قسم دويم را سوس اقصى گويند و شماره آن شهر و قصبه آن ديار را غير از خدا كسى نمىداند.پس عقبه متوجّه سوس ادنى شد و بعد محاربات بسيار آن ديار را فتح نموده و غنايم بسيار به دست آورده متوجّه سوس اقصى شد. آن جا نيز محاربات بيشمار روى نمود. عاقبة الامر آن ديار را نيز به حوزه تسخير درآورده و غنايم بسيار و اسير بيشمار گرفت و چندان خلايق را به قتل رسانيد كه احصاء آن مقدور بشر نيست. و از سوس اقصى گذشت تا به كنار بحر محيط رسيد. » (تتوی: 1382: ج2: 878)
عقبه چنان سرگرم خود بود که از اتفاقاتی که در اطرافش می گذشت بی خبر بود. در حالی که او و نیروهایش به فکر فتوحات بودند، دشمنان رومی و بربر وی منتظر فرصتی بودند تا بر او بتازند و کارش را تمام کنند. آن ها هر لحظه پس از رسیدن عقبه به اقیانوس اطلی می توانستند این کار را انجام دهند اما صبر کردند تا وی خطوط ارتباطیش را طولانی سازد و مردان و قوای خود را تدریجا از دست بدهد. عقبه در راه بازگشت به طنجه با مقاومت سختی روبرو شد، در شمال وادی تنسیفت قبایل مصمودی ضد او هم دست شدند و راه را بر او بستند و در قلب کوه های درن محاصره اش کردند . عقبه با کمک زناتیانی که از شمال به کمک وی آمده بودند توانست در جنگی بسیار سخت و طاقت فرسا مصمودیان را با قتل شمار بسیاری از آنان شکست دهد. وی در این جنگ تلفات جبران ناپذیری را متحمل شد.
عقبه در ادامه مسیر خود به نزدیکی قبیله اوربه رسید. در این هنگام، ابو المهاجر و کسیله (امیر قبیله اوربه و هم پیمام ابو المهاجر)، به اسارت در غل و زنجیر همراه عقبه بودند. ابو المهاجر از عقبه خواست تا با کسیله خوشرفتاری کند ولی وی اعتنایی نکرد. به همین دلیل کسیله، به مردان قبیله اش اوربه، نامه نوشت و از آن ها کمک خواست. افراد قبیله وی نیز جمع شدند و به رومیان نامه نوشتند و از آن ها کمک خواستند و قرار گذاشتند که در محل شهر « تهوده »، منتظر عقبه بمانند و در برج و بارو های این شهر سنگر بگیرند و با وی به نبرد بپردازند. عقبه بن نافع در همین زمان، تعدادی از لشکریانش را به قیروان فرستاد که از خانواده هایشان که نزدیک دو سال بود دور بودند دیدار کنند و با بقیه سپاهیانش به شهر « تهوده » وارد شد. دشمنان عقبه که مترصد رسیدن وی بودند به جنگ با او مبادرت کردند و عقبه نیز با سپاهیانش آنقدر جنگید که نهایتا کشته شد و به دین سان در اواخر سال 64 هجری، عمر یکی از فاتحان بزرگ مغرب به پایان رسید (برای اطلاع بیشتر ر.ک: تتوی: 1382: ج2: 878- 879)
ابو المهاجر نیز وقتی اوضاع را چنین دید از عقبه خواست که او را آزاد کند تا به همراه مسلمانان جنگ نماید. عقبه نیز وی را آزاد کرد و ظاهرا ابو المهاجر در این جنگ همراه عقبه کشته شده است .
بعد از شکست عقبه بن نافع، گروه های بزرگی از بربر ها و رومیان به قیروان یورش بردند. زهیر بن قیس بلوی و عمرو بن علی قرشی که از طرف عقبه به جانشینی وی در قیروان منصوب شده بودند به دفاع از این شهر در مقابل حملات بربر ها
پرداختند ولی عده کم ایشان و تعداد زیاد بربر ها باعث شد که زحمات آنان بی نتیجه ماند و قیروان توسط بربر ها تصرف شود. زهیر و یارانش به رقه عقب نشستندو کسیله و لشکریانش در یال 65 هجری پیروزمندانه وارد قیروان شدند (ابن اثیر: 1371: ج11: 238 ؛ تتوی: 1382: ج2: 960)
در این زمان کسیله به همراه افراد قبیله اش به شهر قیروان تسلط پیدا کرده و در آن جا حکومت کردند در حالی که هم کسیله و هم اکثر پیروانش مسلمان بودند و بدون هیچ گونه نظارتی از طرف دستگاه خلافت بر این شهر حکومت راندند. در واقع در این دوران دربار خلافت دچار مشکلات متعددی بود، شاخه سفیانی بنی امیه که خلافت اسلامی را بر عهده داشتند با دو جریان قیام مختار و قیام عبد الله بن زبیر مواجه شده بود و از طرفی شاخه مروانی بنی امیه نیز در صدد بودند تا از این فضای آشفته بهره برداری نموده و خلافت را عهده دار شوند.به همین دلیل بنی امیه تا زمان فروکش کردن این آشوب ها و استقرار خلافت امویان در شاخه مروانی و به تخت نشستن عبد الملک بن مروان توان دخالت در امور مغرب را از دست داده بود.
پينوشتها:
* دانشجوی تاریخ اسلام دانشگاه اصفهان
** کارشناس ارشد تاریخ ایران اسلامی
ابن اثير جزرى، عزّ الّدين علي ( 1371) ؛ الکامل فی التاریخ (تاريخ كامل بزرگ اسلام و ايران) ،ترجمه عباس خليلى، ابو القاسم حالت ؛ تهران: مؤسسه مطبوعات علمى
ابن خلدون، عبدالرحمن بن محمد (1363)؛ العبر التاریخ (تاريخ ابن خلدون) ؛چ اول ؛ تهران : موسسه مطالعات و تحقيقات فرهنگى وابسته به وزارت فرهنگ و آموزش عالى.
تتوى، قاضى احمد و آصف خان قزوينى (1382) تاريخ الفي ، محقق ومصحح غلام رضا طباطبايى مجد؛ تهران: انتشارات علمى و فرهنگى.
حسن ابراهیم حسن (1376) ؛ تاريخ سياسى اسلام، ترجمه ابو القاسم پاینده ، چ نهم ؛ تهران: جاويدان.
طبري ، محمد بن جرير ( 1363 ) ، تاريخ طبري ، ج12 ، ترجمه ابوالقاسم پاينده ، تهران ، انتشارات اساطير.
عنان، محمد عبد الله ( 1370)؛ تاريخ دولت اسلامى در اندلس، ترجمه عبد المحمد آيتى ؛ تهران: موسسه كيهان
مونس، حسین ( 1390) ؛ تاریخ و تمدن مغرب ، ج1، ترجمه حمیدرضا شیخی، تهران: پژوهش های اسلامی آستان قدس رضوی و سازمان مطالعه و تدوین کتب علوم انسانی دانشگاه ها (سمت)، مرکز تحقیق و توسعه علوم انسانی.
يوسفى غروى، محمدهادى ( 1380)؛ موسوعة التاريخ الاسلامى، قم: مجمع الفكر الاسلامى
ابن اعثم کوفی، ابی محمد احمد ( بی تا ) الفتوح ؛ بیروت : دار الندوه الجدیده
/ج