سازماندهي ويژگي کلي حيات (2)

ديديم موجودات زنده از لحاظ ارگانيکي داراي وحدتي هستند که تحت اين وحدت حيات خود را به عنوان يک مجموعه ي واحد، ادامه مي دهند. و نيز در صفحات پيش متذکر شديم که انسان بساطت خاصي را در درون خود مي يابد که از
شنبه، 5 ارديبهشت 1394
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
سازماندهي ويژگي کلي حيات (2)
 سازماندهي ويژگي کل حيات (2)

 

نويسنده: علي اصغر احمدي




 

« من » يا « من فعال » مرکز وحدت رواني در انسان

ديديم موجودات زنده از لحاظ ارگانيکي داراي وحدتي هستند که تحت اين وحدت حيات خود را به عنوان يک مجموعه ي واحد، ادامه مي دهند. و نيز در صفحات پيش متذکر شديم که انسان بساطت خاصي را در درون خود مي يابد که از آن به « وحدت رواني » تعبير مي شود. انسان خود را واحد غير قابل انقسامي مي يابد که تمامي عناصر رواني خويش را متصل و مرتبط به اين واحد مي بيند. مرکزيت اين وحدت را اصطلاحاً « من » يا « خود » مي نامند. اين مفهوم تقريباً به همين معنا در اصطلاحات عامه ي مردم رايج است. وقتي مردم از من يا خود سخن مي گويند، مرادشان وحدتي است که خود در درون حس مي کنند.
هنگامي که انسان با محرکي روبرو مي شود، تلاش مي کند اين محرک جديد را حول محور من سازمان دهد. « من » در اينجا محور تمامي فعاليتهائي است که در اين جهت انجام مي گيرد. محرک جديد، به محض ورود تجزيه و تحليل و پس از تعيين اجزاء و عناصر، متناسب با ساخت رواني انسان سازمان دهي مي شود. در عالم روان انسان همه ي اجزاء به نحوي با « من » در ارتباط هستند. هيچ عنصري مجزا و منفک از « من » وجود ندارد. و اين « من » است که فعليت و فعاليت لا ينقطع خويش، سازمان رواني انسان را، فعال و زنده نگه مي دارد عناصر را جابه جا و در نتيجه سازمان رواني را پيوسته متحول مي سازد. محرکهاي جديد را در سازمان رواني انسان وارد کرده و آنها را شکل مي دهد و معنادار مي سازد. مي توانيم « من » را به قلب تشبيه کنيم. همانگونه که قلب مستمراً فعال بوده و از اين طريق حيات ارگانيزم را استمرار مي بخشد، در عين حال با تمامي واحدهاي ارگانيزم نيز در ارتباط است.
« من » به اين معنا، يعني به معناي مرکز روحي- رواني انسان، از هنگامي که انسان صاحب حيات رواني مي شود، يعني در دوران جنيني، وجود دارد. اين معنا با مفاهيمي همچون « من ايده ال » (1) و « تصور من » (2) و يا « تخيل من » (3) که بعدها و در مراحل مختلف زندگي ايجاد مي شود تفاوت دارد. اين « من ها » در روند ايجاد آگاهي انسان از خود، شکل گرفته و نمودار مي شوند، در حالي که « من » به معناي فوق، لازم و ملزوم آگاهي نيست. انسان چه خود را بشناسد چه نشناسد، چه به خود آگاهي داشته باشد و چه نداشته باشد، داراي اين من به عنوان مرکزيت وحدت رواني است. و به دليل دميده شدن روح به انسان در عالم جنيني اين مرکزيت که نشانه ي بساطت روح انسان است، نيز در دوران جنيني در وي شکل مي گيرد.
از طرف ديگر ادارک انسان از خويش، علي رغم دگرگونيهاي بسيار گسترده در طول حيات به عنوان موجودي واحد، يکي ديگر از دلائل اثبات استمرار « من » است حتي پيش از آنکه تصوري از آن داشته باشيم. انسان « خود » را تنها از زماني که « خود » را مي شناسد نمي پندارد، بلکه « خود » را جتي پيش از آنکه خود را بشناسد، صاحب « خود » يا « من » مي داند. به عبارت ديگر « من » يا « خود » نه تنها في نفسه قابل تجزيه نيست، بلکه در اتسمرار زماني نيز قابل تقسيم به دو يا چند چيز نيست.
دليل ديگر بر وجود « من » به عنوان مرکزيت وحدت رواني انسان، وحدت کلي عمل در انسان در مراحل مختلف زندگي است. اعمال انسان در هر مرحله از زندگي، به يک مرجع باز مي گردد. اين نکته نه تنها در احساس انسان از خود وجود دارد، بلکه در مشاهده ي مستقيم نيز قابل رؤيت است. انسان مي بايد که اعمال و رفتارهاي يک فرد علي رغم پراکندگي به يک وحدت دروني باز مي گردد، از اين روست که براي برخي از انسانها اصطلاح « دورو » را به کار مي بريم. اگر قرار بود حتي افعال متناقض يک فرد به دو مرجع باز گردد، ضرورتي نداشت، وي را « دورو » خطاب کنيم، زيرا او را دو فرد مي دانستيم نه يک فرد با دو چهره.
بدين ترتيب « من » يا « خود » به عنوان مرکز وحدت رواني، تمامي عناصر رواني را حول خود سازمان داده اين روند را از ابتدائي ترين لحظات حيات رواني آغاز مي کند. و اين من، « من فعال » است.

محرکهاي برون زاد و محرکهاي درون زاد

موجود زنده تنها با محرکهائي که از محيط مي گيرد سروکار ندارد. بلکه هر موجودي به تناسب عناصري که در اختيار دارد و به تناسب قوانيني که در درون خويش دارد عناصر و ترکيبات جديدي را به وجود مي آورد که شايد برخي از آنها به هيچوجه در محيط خارج وجود نداشته باشد. اساساً آنچه که در شيمي تحت عنوان ترکيبات آلي شناخته مي شود، ترکيباتي است که تنها در بدن موجودات زنده يافت مي شود. هرچند که عناصر اوليه آنها از قبيل کربن، اکسيژن و ازت در محيط خارج نيز وجود دارد.
بدين ترتيب چنانکه ملاحظه مي کنيم، موجودات زنده اين خاصيت را دارند که خود مي توانند ترکيبات جديدي را ايجاد کنند که علاوه بر محرکهاي بيروني يا محرکهاي برون زا اينگونه محرکها را نيز سازمان دهند. بدين ترتيب فرايند سازماندهي شامل دو دسته از محرکهاست.
الف- محرکهاي برون زاد ب- محرکهاي درون زاد
تبديل محرکهاي برون زاد به محرکهاي درون زاد و يا تجزيه ساده آنها و جايگزين عناصر تجزيه شده، در محلهاي مناسب، ماحصل مرحله ي هضم از فرايند سازندهي است.
در مورد انسان هنگامي که محرکي جذب مي شود ( خواه خودآگاه و خواه ناخودآگاه ) بلافاصله بر اساس قوانين رواني انسان تجزيه و تحليل مي شود و بر اساس همين قوانين سازماندهي مي شود. براي مثال اگر هر يک از عناصر شناختي خود را در نظر بگيريم، مي بينيم که اين عنصر در يک خرده مجموعه قرار مي گيرد که عناصر آن در يک مجموعه بزرگ يعني شخصيت يا شاکله انسان جاي مي گيرند. براي مثال مفهومي مانند « پدر » با مفاهيمي چون مرد، شوهر، خواهر برادر، بزرگتر، کوچکتر و ... در ارتباط قرار گرفته است. اگر توجه داشته باشيم اين سازماندهي اساساً بنابر خاصيت رواني انسان صورت مي گيرد، يعني « من فعال » وقتي مفهوم جديدي ( چون مفهوم پدر ) را مي يابد، بلافاصله آن را تجزيه و تحليل کرده در جاي خاصي قرار مي دهد. اگر من نتواند اين مفهوم را در جاي مناسب خود قرار دهد، آن را مانند يک عنصر يا ميکروب بيگانه به گوشه اي مي راند و تلاش مي کند در طول زمان آن را تجزيه و تحليل نمايد. اگر چنين عنصري نتواند به خوبي تجزيه و تحليل شود، هرگز به بيرون از عالم رواني انسان هدايت نمي شود، بلکه آنقدر باقي مي ماند تا اينکه يا هضم شود و جاي خود را در مجموعه ي رواني انسان پيدا کند و يا اينکه به صورت عقده اي چرکين فضاي رواني خاصي را به خود اختصاص دهد. و يکي از منشاء هاي اختلالات و بيماريهاي رواني وجود همين عناصر حل نشده است.
انسان مانند تمامي موجودات زنده تنها با محرکهاي برون زاد سروکار ندارد، بلکه بسياري از محرکهاي دروني انسان محرکهاي درون زاد هستند. مثالهاي ساده ي اينگونه محرکها وجود تخيلات اختراعي در انسان است. تصور انسان ده سر، تخيل اژدهاي هفت سر و بسياري از تخيلات دروني از نوع محرکهاي درون زاد است که انسان اين محرکها را نيز هضم کرده و سازمان مي دهد. انسان بسياري اوقات حتي براي جايابي يک عنصر تخيلي تلاش مي کند و مجموعه اي را مي سازد تا بتواند آن مفهوم تخيلي را معني دار کند. سوء ظنهايي که گاه انسان را وادار به ايجاد پيوندهاي تخيلي با ساير عناصر محيطي براي معني دار کردن آن سوء ظن خاص مي کند، از اين موارد است.
علاوه بر تخيلات بايد گفت که بسياري از تفکرات و حتي تعقلات انسان نيز رشته ي درون زائي دارد. اساساً در تعريف تفکر گفته اند رسيدن ذهن از معلوم به مجهول، وقتي ذهن در طي تفکر مجهولي را مي يابد، بايد گفت که به محرکي درون زاد دسترسي يافته است. از طرفي اساساً « کليات » محرکهاي درون زاد هستند. کليات در عالم عيني وجود ندارند، آنچه که ما از کليات مراد مي کنيم، مفاهيمي است که از درون ذهن انسان سرچشمه مي گيرد. (4)
محرکها، اعم از برون زاد و درون زاد در جريان فعاليت دائم من، پيوسته تجزيه و تحليل يا به عبارت ديگر هضم مي گردند و فعاليت و زندگي پيوسته، انسان را موجب مي شود.
هضم داراي قوانين خاص خود است پس از جذب محرکهاي بيروني، هضم و سازمان دهي آنها شروع مي شود. موجود زنده به کمک قوانين طبيعي دروني که اصطلاحاً « غريزه » ناميده مي شود، محرکهاي جذب شده را سازمان مي بخشد. مثلاً محرک واحدي مانند « جوجه مرغابي » براي مادر، به شويه اي خاص و براي روباه شکارچي به شيوه اي ديگر و نيز براي لاک پشت مرداب به طريق متفاوت سازمان بندي مي شود. اگر نحوه ي سازمان دهي متفاوت اين سه موجود را با يکديگر مقايسه کنيم، تفاوت عمده ي آنها را در غرائزشان مي يابيم. « مرغابي مادر » با غريزه ي مادي خود « جوجه مرغابي » را موجودي « قابل دفاع » مي بيند که حتي مي توان جان را نيز در راه دفاع از آن فدا ساخت. در حالي که براي « روباه شکارچي » « جوجه مرغابي » موجود لذيذي است که براي خوردن آن مي توان حتي جان را نيز به خطر انداخت، ليکن براي لاک پشت مرداب « جوجه مرغابي » محرک بي ارزشي است و نه قابل شکار. علت اين همه تفاوت در بين اين سه موجود زنده چيست؟ اين تفاوت ناشي از استعدادي طبيعي است که اصطلاحاً آن را « غريزه » مي نامند.
غريزه را با تعاريف متعددي تعريف کرده اند که برخي از آنها به قرار زير است (5) :
1) استعداد فطري که به هيچگونه يادگيري نيازمند نيست و موجود زنده را به فعاليت معيني بر مي انگيزد.
2) رفتار فطري خاصي است که حيوان در حالات و اوضاع مخصوص از خود نشان مي دهد.
3) حالت فطري روان تني است که موجود زنده را به ادراک چيزهاي مخصوص، يا هيجان معين از آن ادراک يا انجام دادن عملي در مقابل آن وادار مي کند.
هريک از تعاريف فوق با تأکيد بر بعدي از ابعاد غريزه، آن را به شيوه اي خاص تعريف کرده است. عامل مشترکي که تعاريف سه گانه ي فوق را مبهم مي سازد، اصطلاحات کمابيش واحد « استعداد فطري »، « رفتار فطري » و « حالت فطري » است. با توجه به آنچه تاکنون گفتيم و نيز براي رفع نسبي ابهام فوق مي توان غريزه را اينگونه تعريف کرد:
« غريزه عبارت است از سازمان دهي محرکهاي برون زاد و درون زاد به شيوه يا نسبتاً ثابت که اساس آن در يک نوع به صورت طبيعي وجود داشته و تجربه آن را غني مي سازد ».
بر اساس اين تعريف غريزه نوعي سازمان دهي دروني است که در يک نوع واحد به شيوه اي نسبتاً ثابت انجام مي پذيرد. اين نکته مؤيد آن است که غريزه اساساً رفتار نيست، بلکه رفتار غريزي، حاصل « غريزه دروني » که همان سازمان دهي دروني است مي باشد. کساني که تلاش مي کنند غريزه را نوعي رفتار تلقي کنند، از تحليل علي تفاوت رفتارهاي غريزي عاجزند. چيزي که موجب تفاوت رفتار در مقابل محرک واحد مي شود، نفس رفتار نيست، بلکه نحوه ي سازمان دهي دروني آن محرک است.
وجود قيد نسبتاً ثابت براي سازمان دهي، به دليل تأثير تجربه و محيط بر روي غرائز است. نحوه ي لانه گزيني در ميان پرندگان، تحت تأثير نسبي تجربه بوده و به تکرار تجربي، رو به بهبود مي رود. ميزان تأثير تجربه و محيط بر نحوه ي سازمان دهي در ميان موجودات زنده، داراي تفاوتهاي آشکاري است. پستانداران و بالاخص انسان، تأثيرات زيادي را بر روي غرائز خود از محيط مي پذيرند. اين تأثير پذيري در برخي موارد به گونه اي است که برخي از روان شناسان مدعي عدم وجود غرائز در انسان شده اند. اين ادعا عمدتاً ناشي از دو چيز است: اول تعريف غريزه، دوم تصور تأثير ناپذيري غرائز از محيط. در زمينه تعريف غريزه معمولاً با تعريف عيني و رفتاري آن، سعي کرده اند آن را به شکل رفتارهاي ثابت در نوع تعريف کنند، در حالي که چنانکه در بالا نيز گفتيم تعريف رفتاري غريزه موجب ناتواني در تحليل علي رفتارها شده و به موجب تصور ناقص از غريزه مي شود.
در زمينه تصور تأثير ناپذيري غرائز از محيط نيز همانگونه که تجربه نيز نشان مي دهد غرائز از محيط و تجربه، تأثير مي پذيرند، منتهي تفاوت اين تأثير پذيري در ميان موجودات زنده تفاوتي کمي است. يعني غرائز موجودات زنده نسبت به يکديگر با ميزانهاي مختلفي از محيط تأثير مي پذيرند و اين تأثير پذيري در ميان برخي از موجودات زنده بيشتر است، به طوري که انسان در ميان تمامي آنها از تأثير پذيري بسياري بيشتري برخوردار است. به بيان ديگر نقطه اي وجود ندارد که در آن نقطه موجودات را از لحاظ رفتار غريزي و غير غريزي مجزا ساخته، بگوييم از اين نقطه به بعد موجودات زنده بر اساس غرائز عمل نمي کنند، بلکه تنها آنچه را که محيط به آنها عرضه مي کند از خود بروز مي دهند. اين سخن آشکارا در تعارض عميق با طرز تفکر رفتار گرايان است.
در ادامه ي مطالب فوق تذکر اين نکته نيز حائر اهميت است که يکي از تفاوتهاي مهم بين موجودات زنده از لحاط سازمان دهي غريزي، در ميزان ظرفيت آنها در جذب و سازمان دهي محرکهاي محيطي نهفته است. موجودات زنده هر قدر در جذب محرکهاي محيطي و سازمان دهي آنها ظرفيت کمتري را دارا باشند، رفتار غريزي در آنان آشکارتر است در حالي که هر قدر توانايي جذب محرکهاي محيطي در آنان بيشتر بوده و بتوانند محرکهاي بيشتري را سازمان دهند، در اين موجودات گستردگي اين نوع از محرکها، پوششي خواهد شد بر سازمان دهي غريزي آنها، براي مثال انسان در نشان دادن غريزه مادري خود با محرکهاي بسيار زيادتري روبرو بوده و مي تواند آنها را بر اساس اين غريزه سازمان دهد. در حاليکه مرغ چنين ويژگي را ندارد. مرغ غريزه مادري خود را به دليل عدم ظرفيت کافي براي جذب محرکهاي متنوع، تنها در محدوده محيط زندگي خود و استفاده از غذاهاي موجود محيطش بروز مي دهد. اما انسان، به دليل به کارگيري محرکهاي متنوعي چون انواع غذاها، انواع پوششها، انواع شيوه هاي نگهداري و انواع مختلف محرکهاي ديگر، رفتاري پيچيده تر از مرغ دارد. اين ظرفيت زياد در جذب و هضم محرکهاي محيطي است که گاه موجب مي شود برخي از روان شناسان قائل به عدم وجود غريزه مادري در انسان شوند. اين تفاوت نيز عمدتاً ناشي از تعريف خاص غريزه است.
غريزه با تعريف خاصي که از آن ارائه کرديم، مفهوم عامي است که تمامي سازمان دهيهاي طبيعي موجودات زنده را شامل مي شود. بدين ترتيب تمامي فعاليتهاي ارگانيزم که به نحوي با سازمان دهي طبيعي عناصر و محرکها سروکار دارد، غريزه ناميده مي شود. هضم و سازمان دهي مواد غذائي، دفاع در مقابل محرکهاي مزاحم از قبيل ويروسها، نمو، ارتباط گله اي و اجتماعي، جفت جويي و فرزند زائي، تيمار فرزند، غذا جويي و غذايابي و تمامي فعاليتهاي مشابه، در مجموعه ي غرائز جاي مي گيرد. بدين ترتيب رفتارهاي رفلکس و تروپيسم ها نيز انواع ساده اي از غرائز به شمار مي آيند.
بسياري از اين غرائز در مورد انسان نيز ديده مي شود، با اين تفاوت که انسان مي تواند با جذب محرکهاي بي شمار و نيز هضم آنها رفتارهاي خود را از تنوع بيشتري برخوردار نمايد. در مورد انسان علاوه بر اين غرائز که نوعي اشتراک بين او و حيوانات دارند، غرائز خاصي نيز وجود دارد که موجب تمايز بين انسان و حيوان مي شوند. اين غرائز را اصطلاحاً « فطرت » مي نامند. با توجه به تعريف غريزه، « فطرت » را مي توان سازمان دهي عناصر و محرکها بر اساس ويژگيهاي خاص انسان ناميد. در فصل پيش گفتيم « فرزند انسان به هنگام تولد داراي ساخت رواني اوليه اي است که اصطلاحاً به آن « فطرت » گفته مي شود، اينک با توجه به فرايند بحث به اين نکته تأکيد مي کنيم که انسان به دليل دارا بودن « من فعال » با يک ساخت ثابت و لايتغير روبرو نيست، بلکه ساخت رواني او در پويايي و حرکتي دائمي است. بدين ترتيب فطرت هرچند که ساخت رواني خاص انسان است، لکن به دليل فعليت محض « من » يا « خود » فطرت خود سازمان دهنده ي محرکها بر اساس ساخت ويژه خود است. فطرت سازمان پوياي روان آدمي است که بر اساس قوانين و دانشي خاص محرکهاي عالم هستي را سازمان مي بخشد. فطرت آدمي با ظرفيتي بسيار گسترده قادر است تمامي هستي را در درون خود سازمان بخشيده و در سايه وحدت حاکم بر جهان در درون خويش وحدت دهد. عصاره و خلاصه فطرت آدمي در توحيدي است که بر تمامي هستي انسان حاکم است. توحيدي که درک توحيد حاکم بر هستي را براي وي امکان پذير مي سازد. و اين نکته است که درک يکي از ابعاد کلام اميرالمؤمنين علي (عليه السلام) را ممکن مي سازد که فرمود:
" اتزعم انک جرم صغير *** و فيک انطوي العالم الاکبر (6)
آيا مي پنداري که تو جرمي کوچکي؟ در حاليکه در درون تو عالم بزرگتر نهفته است. "
گفتيم فطرت، غريزه ي خاص آدمي است. در اين باره دکتر عبدالکريم سروش چنين مي گويد: « بخشي از رفتارهاي غريزي انسان که مختص انسانيت است ( مانند علم دوستي، خداگرائي و کمال جويي ) و مشترک با ساير حيوانات نيست، رفتارهاي فطري ناميده مي شوند » (7). دکتر سروش، هرچند که در تعريف غريزه، محدوديت خاصي را قائل شده و آن را رفلکسهاي پيچيده ناميده است، لکن در مجموع به روشني فطرت را غريزه ي خاص آدمي به شمار آورده است.
بدين ترتيب مي توان گفت که يکي از قوانين سازمان دهي رواني، بر اساس قوانين منبعث از فطرت است. در اينجا لازم است يکي از عناصر فطرت را با عنواني اختصاصي تر مطرح کنيم و آن « عقل » است. عقل به عنوان عنصر شناختي فطرت، در سازمان دهي محرکهاي برون زا و درون زا در مورد انسان نقشي بسيار حساس و مهم را به عهده دارد. عقل آدمي به عنوان غريزه اي که سازمان دهي آگاهانه ي محرکهاي مختلف را به عهده دارد، منشاء آگاهي انسان نسبت به خود است. انسان به دليل داشتن غريزه ي فطري عقل به دو امتياز ويژه نسبت به ساير حيوانات دسترسي پيدا کرده است. اول اينکه به خود آگاهي رسيده است و از اين طريق مي تواند به شناخت خويشتن نائل شود. در اين باره قرآن کريم مي فرمايد: بل الانسان علي نفسه بصيره ( بلکه انسان بر نفس خويش بصيرت دارد ).
اين بصيرت، با آنچه که مکتب گشتالت آن را بصيرت يا Insight مي نامد متفاوت است. اين بصيرت عبارت است از علم به علم و علم به خود، يعني خودآگاهي، دانستن يک چيز با دانستن اين دانستن متفاوت است. عقل آدمي به انسان اين امکان را داده است، که خود را ببيند و بداند که چه چيزي مي داند و چه چيزي نمي داند. تاکنون نشانه اي از اينگونه خودآگاهي و بصيرت در مورد حيوانات ديده نشده است.
دومين امتياز ويژه ي انسان که از عقل او برخاسته است، دارا بودن استعداد کشف قوانين است که شناخت جهان را براي وي ممکن ساخته است. اينکه انسان در عالم ذهن بتواند جهاني را منطبق با جهان خارج ترسيم کند، يکي از عجائب وجود انسان است که هرگز اهميت و عظمت آن بر همگان روشن نخواهد شد. ذخائر علمي بشر، يعني آنچه را که رد عالم ذهن و به کمک برهان و تجربه و امثال اينها بدان رسيده و مي تواند بر اساس آنها، در مورد جهان خارج حکم براند، خود دليل محکمي است بر وجود اين توانائي که عقل مي تواند جهان خارج را بشناسد. رياضيات به عنوان يک محصول عالي عقلي، کاربرد دقيق خود را در عالم فيزيک، نجوم و ساير زمينه هاي علوم تجربي به اثبات رسانيده است. استفاده از رياضيات براي دسترسي به ساير سيارات، خود گوياي تطابق عجيب عالم عقل با عالم واقع است.
اين نکته در احاديث متعدد و متنوعي متجلي شده است. اينکه با انتساب احتمالي به معصوم گفته اند: ما حکم به العقل حکم به الشرع. خود گوياي تطابق عقل با قوانين شارع مقدس است که بر عالم هستي حکومت مي کند. و نيز امام کاظم (عليه السلام) فرموده است:
" ان الله علي الناس حجتيتن:» حجه ظاهره، و حجه باطنه، فاما الظاهره فالرسل و الانبياء و الائمه عليهم السلام و اما الباطنه فالعقول (8). ( همانا براي مردم دو حجت وجود دارد. حجت ظاهري و حجت باطني. اما حجت ظاهري عبارت است از رسولان و انبياء و ائمه عليهم السلام، و اما حجت باطني عبارت است از عقل ). "
اين حديث نيز حجت بودن عقل به موازات حجيت رسولان و ائمه (عليه السلام) را مطرح مي کند که اين خود دليل بر دسترسي عقل بر قوانين حاکم بر جهان است.
امتياز فوق که انسان از برکت عقل بدان رسيده است، به او اين امکان را مي دهد که محرکهاي به ظاهر پراکنده درون زا و برون زا را سازمان عقلاني داده و آنها را در مجموعه ي واحدي مجتمع سازد. انسان به کمک همين ويژگي است که مي تواند علومي را بنا سازد که قابل انتقال به ديگران است. اگر قرار بود قوانين واحدي بر عقول انسانها حکومت نکند، تفهيم و تفاهم آنها و از اين طريق تبادل علمي و فکري آنها ممکن نبود. امکان تبادل و تفاهم بين انسانها حجتي است بر وجود قوانين مشترک عقلي در بين آنها. انسانها به کمک همين عقل نه تنها توانسته اند مجموعه دانشهاي قابل تبادل را فراهم آورند، بلکه مي توانند تمامي محرکهاي عالم هستي را نيز به کمک همين عقل سازمان داده و آنها را در وحدتي تام جاي دهند. اين توانائي مي تواند انسان را از ابتلاء به بيماري رواني مصون داشته و يا بيماري رواني او را بهبود بخشد. ما در شيوه هاي درماني از ديدگاه اسلام به تفصيل راجع به اين نکته سخن خواهيم گفت. گفتيم عقل غريزه اي فطري است، بهتر است سخن خود را باکلام گهربار مولاي متقيان زينت بخشيم که فرمود:
العقل غريزه تزيد بالعلم و التجارب (9). ( عقل غريزه اي است که با علم و تجارب زيادت مي گيرد ).
اگر کلام مولاي مؤمنان و متقيان را فهميده باشم، اين بيان هر دليلي است بر غريزه بودن عقل، به معنائي که سعي کرديم آن را توضيح دهيم و هم حجتي است بر تعريف غريزه که گفتيم غريزه به کمک تجربه غني مي شود.
در اينجا مي توانيم آنچه را که راجع به غريزه، فطرت و عقل گفتيم در يک طرح کلي به صورت زير عرضه کنيم:
سازماندهي ويژگي کلي حيات (2)
در اين طرح غريزه مفهومي است عام و فطرت خاص و عقل اخص هرچند که در اصطلاح رايج غريزه را بيشتر به افعال و رفتار حيواني نسبت مي دهند، لکن با تحليلي که تا به اينجا ارائه شد، و با تعريف غريزه و فطرت، طرح فوق معنائي خاص مي يابد.

عوامل مخل در فرايند هضم

در صورتي که فرايند سازمان دهي در انسان به خوبي و به طور طبيعي و کامل انجام پذيرد، آدمي از رشد طبيعي و فطري مطلوب برخوردار بوده و کمتر دچار اختلال و يا بيماري رواني مي شود. متأسفانه تحقق اين امر براي بسياري از انسانها امکان پذير نيست. آدمي به دلائل متعدد نمي تواند تمامي محرکهاي درون زاد و برون زاد را به شکل مناسب و طبيعي هضم کرده و به يک انسجام رواني مطلوب دسترسي پيدا کند. عدم دسترسي به انسجام رواني کارآمد موجب اختلالات گوناگون رواني خواهد شد. مهمترين عوامل ايجاد کننده ي اختلال در فرايند هضم عبارتند از 1) کثرت محرکهاي رواني 2) سازمان دهي تصنعي 3) محرکهاي زائد و مضر.

(1) کثرت محرکهاي رواني:

کثرت و قلت، مانند بسياري از مفاهيم مشابه اموري نسبي هستند. کثير بودن محرکهاي رواني به خودي خود موجب اختلال در فرايند هضم و سازمان دهي نمي شود، بلکه با توجه به « ظرفيت رواني » افراد مختلف و توانايي آنان در جذب و هضم مطلوب محرکها، هنگامي که محرکهاي درون زاد و برون زاد از حد توانايي فردي خارج شده و فرد از لحاظ امکانات رواني و زمان لازم براي هضم دچار مضيقه شود، هضم و سازمان دهي به نحو مطلوب انجام نمي گيرد و سازمان رواني فرد را دچار بي نظمي مي نمايد. براي مثال يادگيري براي هر فرد، تا حد معيني در زمان مشخصي امکان پذير است. وقتي مواد ياد گرفتني از حد معيني فراتر برود، موجب اختلال در ساير يادگيريها شده، سازمان ذهني منظم را بر هم مي زند. دروس مختلف و معلمان و اساتيد گوناگون تا حد مشخصي براي انسان قابل هضم هستند. هنگامي که مطلبي آموخته مي شود، متعلم مي بايد زمان خاصي را پشت سر بگذارد تا مطلب آموخته شده هضم و سازمان دهي شود. تجربيات متعددي در زمينه ي يادگيري نشان داده است که مطالعه و يادگيري يک مطلب در زمانهاي منقطع، بسيار سودمندتر از پرخواني آنها در زمان متراکم است، هرچند که ميزان زمان صرف شده در زمان متراکم زيادتر از زمانهاي صرف شده به طور منقطع باشد. اين تجربه مؤيد اين مطلب است که انسان براي هضم محرکهاي معين احتياج به زمان دارد.
نکته ي قابل توجه اينجاست که هضم مطالب يادگيري شده، بدون توجه آگاهانه در زمانهاي حد فاصل بين دو يادگيري صورت مي گيرد. هنگامي که دانش آموز و يا دانشجويي مطلبي را مي خواند، اگر بعد از مطالعه، مدتي را صرف کارهاي غير مطالعاتي کند و به استراحت بپردازد، در اين فاصله مطالب يادگيري شده به شکل ناآگاه و فعال هضم و سازمان بندي مي شوند. يعين زمان استراحت پس از يادگيري نيز صرف استحکام مواد يادگرفته شده مي شود. اين نکته براي کساني که اهل مطالعه هستند به خوبي آشکار است که برخي از مطالب آموخته شده در طول زمان جاي مناسب خود را يافته و معني و مفهوم واقعي اش را پيدا مي کنند. سخن بوعلي سينا که مي گويد: من آنچه را که بايد مي آموختم تا سن 16 سالگي آموختم و بقيه عمرم را صرف قوام و پختگي مطالب يادگيري شده کردم، خود اشارات به همين مطلب دارد که وي در سالهاي پس از 16 سالگي وقت خود را بيشتر صرف هضم و سازمان دهي دقيقتر مطالب کرده است.
در صورتي که محرکهاي زيادي به انسان عرضه شود، و او ظرفيت و زمان کافي براي سازمان دهي آنها را نداشته باشد، فرايند سازمان دهي رواني وي دچار اختلال خواهد شد. يکي از شايعترين اختلالات رواني ايزولاسيون رواني است. وقتي انسان با محرکهاي متعددي روبرو شود که پيوسته از طريق محيط به وي هجوم مي آورند، و او هم نتواند اين محرکهاي گوناگون را هضم و سازمان دهي کند، نه ناچار به شکلي خودآگاه يا ناخودآگاه، عالم رواني خود را بر روي يک سري از اين محرکها بسته و نسبت به آنها در حالت ايزولاسيون به سر مي برد. در جهان غرب به دليل کثرت اينگونه محرکها، پديده ي ايزولاسيون رواني بيشتر ديده مي شود. بسياري از اتفاقات در محيط براي غربيها با بي تفاوتي تمام تلقي مي شود. وقايع سياسي، قتلها و غارتها در جهان، گرسنگيها و بي خانمانيها را، بسياري از غربيها اصلاً نمي بينند و نمي شنوند. آنان به درو خود عايقي کشيده اند تا محرکهاي نامطلوب به سازمان رواني آنها نفوذ نکند و اين سازمان را از هم نپاشد.
واکنشهاي هيستريک و به خصوص واکنشهاي تبديلي (10) نمونه هاي مرضي اين عايق سازي است. بيمار هيستريکي که قدرت شنوايي و يا بويايي خود را از دست مي دهد، در واقع نوعي ايزولاسيون رواني بين خود و محرکهايي خاص ايجاد مي کند.
جهان امروز به دليل عرضه ي محرکهاي بيش از حد، از طريق انواع رسانه هاي جمعي، انسانها را بدون اينکه فرصت کافي به انها، براي هضم و سازمان دهي بدهد، مدام مورد هجوم قرار داده و توازن و تعادل رواني آنها را بر هم زده است. انسان در شهرها امروزه با انواع محرکهاي متنوع روبروست که نمي تواند اين همه محرک را به نحو مطلوب هضم کند، از اينرو مردم شهرها در مقايسه با روستاها و مناطقي که زندگي ساده تري دارند، بيشتر دچار اختلال رواني مي شوند. هنگامي که در محيط زندگي محرکهاي کمتري عرضه شود انسان از لحاظ سازمان دهي رواني کمتر دچار اشکال مي شود.
بيان نکته ي فوق نمي بايد اين تصور را ايجاد کند که هرچه محيط زندگي ساده تر و محرکهاي آن کمتر باشد، مطلوبتر است. بلکه بايد اذعان داشت که افزايش محرکهاي محيطي خود موجب گسترش شخصيت و شاکله ي آدمي شده و موجبات رشد روز افزون او را بيشتر فراهم مي کند. منتهي اين محرکهاي محيطي نبايد به شکلي کنترل نشده و وحشيانه، چنانکه در جهان امروز رايج است، افزايش يابد، بلکه بايد افزايش آنها در حد لزوم و با برنامه اي حساب شده باشد تا مردم بتوانند در فرصت مناسب آن را هضم و سازمان دهي کنند.

2) سازمان دهي تصنعي:

از آنچه درباره ي هضم گفتيم روشن شد که انسان به حکم غرائز، فطرت و عقل قادر است محرکهاي درون زاد و برون زاد را با اصول طبيعي و فطري خويش سازمان بخشد. اگر محرکهاي مناسب، در زمان مناسب و بدون نظم و سازمان دهي تصنعي به انسان داده شود، انسان خود با قوانين دروني خويش قادر است به اين محرکها سازمان بخشيده سلامت رواني خويش را تأمين کند.
متأسفانه معمولاً محيط ها و جوامع مختلف محرکها را به شکلي غير طبيعي سازمان بخشيده و آنها را به افراد عرضه مي کنند. اساساً آدمي به دليل سازمان دهي پوياي دروني تلاش مي کند پديده هاي عالم خارج را نيز سازمان بندي کند. ستارگان پراکنده ي آسمان درنزد انسان در برجهايي چون حمل، ثور، جوزا و يا سرطان، اسد، سنبله و امثال اينها سازمان مي يابند. و يا تصاوير منقطعي که از اشياء متحرک و يا به ظاهر متحرک بر شبکيه چشم آدمي مي افتد، به وسيله ي نفس فعال انسان به هم متصل مي شود و پديده ي حرکت را به وجود مي آورد. به عبارت ديگر انسان حرکت را از عالم خارج نمي گيرد، بلکه آن را در درون خود مي سازد. هرچند که ادراک حرکت به عنوان يک سازمان دهي طبيعي مي بايد تلقي شود، لکن آدمي توانسته است از اين توانايي خويش استفاده و به کمک پديده ي فاي (11) حرکتهاي تصنعي، مانند آنچه در فيلمهاي سينمائي ديده مي شود را به انسان عرضه نمايد. سينما امروزه توانسته است، با کمک تکنيک تصنعي خود، سازمان رواني انسان را در موارد بسياري به شکل تصنعي دگرگون کند فيلمهاي تبليغاتي اعم از سياسي، اقتصادي و اجتماعي، دروغهاي هيجان انگيز رمانهاي تخيلي و ... همگي به صور مختلف سازمان تصنعي روان آدمي را طرح ريزي مي کنند. علاوه بر فيلمها، مجلات، روزنامه ها، کتابها و بسياري از وسائل ارتباط جمعي توانسته اند، سازمان تصنعي مورد خواست خود را به آدمي عرضه کنند. انساني که امروزه تحت تأثير تبليغات موجود در جهان قرار گرفته خود در شکل گيري سازمان رواني خويش نقش چنداني نداشته است. به او گفته اند که چگونه جهان را ببيند و در مورد عناصر موجود در آن بينديشد. انسان امروز انساني طبيعي نيست. به او فرصت کافي براي طبيعي زيستن و طبيعي انديشيدن داده نشده است. پيوسته قالبهاي خاصي به او عرضه شده و او را وادار کرده اند در اين قالبها و سازمانها داخل شده و در آنها زندگي کند.
خداوند در قرآن کريم دين اسلام را دين فطرت مي نامد و مي فرمايد اين دين به گونه اي تشريع شده است که طبيعت انسان به همان صورت خلق گشته. اين دين، دين طبيعي آدمي است نه دين تصنعي. وقتي قرآن مي فرمايد: لا اکراه في الدين، مقصود اين است که قوانين دين اقتضاي طبيعت انسان است نه ضد آن، و وقتي مي فرمايد: " يريد الله بکم اليسر و لا يريد بکم العسر." نيز اشارت بر همين معني دارد. دين اسلام براي انسان طبيعي و انسان فطري، ساده و آرام زيستن است و براي انسان غير طبيعي سخت و طاقت فرسا زيستن.
اديان الهي اساساً اينگونه هستند، يعني به مقتضاي طبيعت انسان ساخته شده اند و يکي از دلايل مهم در جذب وسيع توده هاي مردم به طرف اديان، همين است. انسان براي سالم زيستن مي بايد قالبهاي تصنعي محيط خويش را شکسته و سازمان رواني خود را بر اساس طبيعت اديان بنا نهد. هر بنيادي که بر مسير ضد دين الهي نهاده شده است بايد ريشه کن شود تا آدمي بتواند راحت زندگي کند و از حيات طبيعي و ساده و آرام خويش لذت ببرد.

3) محرکهاي زائد و مضر:

سومين عاملي که در سازمان دهي طبيعي رواني انسان اختلال ايجاد مي کند وجود محرکهاي زائد و مضر است. علاوه بر محرکهاي تصنعي و سازمان دهي تصنعي، وجود محرکهاي طبيعي اما مضر نيز سازمان رواني انسان را بر هم مي زند. براي مثال برخي از غذاها طبيعتاً مفيد هستند، لکن اگر در شرايطي خاص توسط آدمي مصرف شوند، مضرخواهند بود. از لحاظ رواني نيز چنين است. براي انساني که محرکهاي هورموني موجب تجلي نياز جنسي مي شود، عرضه ي محرکهاي ناهنجار جنسي به او خود موجب به هم خوردن تعادل رواني وي مي شود، و وي را دچار تحمل فشارهاي گوناگون مي کند. کشورهاي جهان امروزه با عرضه ي بيش از حد محرکهاي جنسي توازن رواني انسانها را بهم زده اند. انسان درجهان امروز بيشترين انرژي رواني خود را صرف فرو نشاندن تحريکات جنسي برخاسته از محيط مي کند نياز جنسي باري آدمي نيازي طبيعي است، لکن افسار گسيختگي آن، تنها موجب به هم خوردن حيات طبيعي انسان مي شود. محرکهاي مضر مانند آنچه که در مورد محرک جنسي گفته شد، بسيارند و هر يک به نحوي از انحاء در ايجاد اختلال رواني تأثير دارند.

انطباق

موجود زنده پس از هضم محرکهاي برون زاد و درون زاد، در ارتباط مجدد با محيط، به حيات خود استمرار مي بخشد. انسان نيز پس از هضم محرکهاي مذکور مجدداً با محيط ارتباط برقرار مي کند و سازمان رواني خويش را اصلاح مي نمايد. فرض کنيم ما اولين بار است که با شيء جديدي روبرو شده ايم به گونه اي که هيچگونه سابقه اي از آن شيء در ذهن خود نداريم. در چنين شرايطي، يک ادارک ابتدائي از شيء در ذهن ما ايجاد مي شود. اين ادراک ابتدائي محصول جذب و سازمان دهي اوليه است. مثلاً اگر کسي « ماشين حساب » را نشناسد و تاکنون نيز اين شيء را نديده باشد، به محض اينکه با آن روبرو مي شود، بلافاصله آن را درک نمي کند. ابتدا حدسهاي مختلفي درباره ي آن مي زند و سپس يکي از اين حدسها را به واقع نزديکتر مي بيند و آن را به صورت مقدماتي مي پذيرد. مثلاً حدس مي زند که اين شيء جديد يک « راديو » است. تا اين مرحله، محرک خارجي جذب و بر اساس شاکله ي ذهني فرد به نحوي هضم و سازمان دهي شده است. پس از اين مراحل انسان در پي تطابق ادارک اوليه خود با واقعيت بر مي آيد. مثلاً وقتي حدس مي زند که يک شيء « راديو » است، بايد آن شيء داراي خصوصيات « راديو » نيز باشد. يعني روشن شده و امواج راديويي موجود در محيط را تبديل به صدا کند، به اين ترتيب انسان دست به تطابق ذهني خود با شيء موجودمي زند. مثلاً آن را آزمايش کرده مي بيند خاصيت راديو را ندارد. در اينجا تصور ابتدائي خود را از اين شيء تصحيح کرده، حدس ديگري مي زند. اين حدس و تصحيح را در مجموع نوعي « انطباق » مي گويند. يعني در طي اين فرايند انسان تلاش مي کند تا صورت ادارک ابتدائي، خود را با محيط « منطبق » نمايد.
مثال فوق، نمونه اي از تطابق نسبتاً خودآگاه با محيط بود. سراسر وجود انسان در تلاشي مستمر براي پيوند و برقراري ارتباط با محيط است. اساساً انطباق را مي توان اينگونه تعريف کرد: « انطباق عبارت است از ارتباط موجود زنده با محيط پس از هضم محرک » انطباق با اين تعريف و با تعمقي دقيق، جزئي از هضم محسوب مي شود. انطباق مرحله ي تکميلي هضم و کامل کننده ي يک سلسله از فرايندهاي سازمان دهي است. يعني هر سازمان دهي را اگر يک سلسله به شمار بياوريم، انطباق حلقه ي نهايي آن سلسله است و هر سازمان دهي به وسيله ي همين حلقه ي نهايي به سلسله سازمان دهيهاي بعدي متصل مي شود. در يک مباحثه علمي بين دو طرف فرايند جذب و هضم و انطباق و تسلسل و توالي آنها به خوبي ديده مي شود. يک طرف سخن طرف مقابل را شنيده يعني جذب مي کند، آن را با شاکله ذهني خود تجزيه و تحليل کرده مقام و موقع کلام را در سازمان رواني خويش مي يابد و بر اساس آن پاسخي براي آن تهيه مي کند. تا اينجا مشغول جذب و هضم است وقتي پاسخ خود را بر زبان مي آورد، در واقع با ارتباط مجدد با محيط سعي در انطباق مي نمايد. به زبان آوردن پاسخ طرف مقابل آخرين حلقه از اين سلسله است و اين حلقه مجدداً موجب پيدايش سلسله اي جديد مي شود، طرف مقابل پاسخ را شنيده و او نيز به همين منوال پاسخي آماده کرده و به مقابل خود عرضه مي کند. و به همين ترتيب سلسله هاي متوالي جذب و هضم و انطباق در يک مباحثه و مجادله و دوسويه به هم متصل شده و در مجموع يک مباحثه واحد را مي سازد.
زندگي انسان اساساً يک مباحثه و مجادله و مبادله ي مستمر با محيط است. تمامي رفتارهاي انسان اعم از خودآگاه و ناخودآگاه نوعي انطباق با محيط است. اين بيان احتياج به تعمقي دقيق دارد. و اگر مفهوم « محيط » روشن شود، مفهوم اين کلام نيز دقيقتر مشخص خواهد شد.

محيط چيست؟

محيط در لغت چيزي است که هر موجودي، از جمله موجود زنده را احاطه مي کند و در اصطلاح روان شناسي محيط با Environment را اينگونه تعريف مي کنند:
1. يک مفهوم عمومي است که به همه ي اوضاع، نيروها و احوالي که از راه محرکهايي در فرد اثر مي گذارند و او از آنها متأثر مي شود اطلاق مي کنند.
2. پديدارهاي فيزيکي، شيميايي، بيولوژيکي و اجتماعي است که از خارج در موجود زنده اثر مي کنند.
به طور کلي عوامل و نيروهاي خارج از فرد که مي توانند در رفتار او مؤثر واقع شوند.
تعريف محيط به طريق فوق، تعريفي دقيق و جامع نيست. دلائل متعددي وجود دارد که نشان مي دهد، حداقل براي انسان محيط تنها مجموعه عوامل خارجي نيست، بلکه در مورد آدمي محيط مفهومي ديگر به خود مي گيرد، و مفهومي دروني مي يابد. دلائل زير براي اثبات اين نکته، قابل توجه است.
اول: در مقابل محرکهاي واحدي همچون محرکهاي ترسناک، شعف انگيز و ... افراد مختلف واکنشهاي متفاوت نشان مي دهند. در چنين شرايطي محرک واحد است، لکن تفاوتهاي افراد ناشي از طرز تلقي آنان از اين محرک واحد است و طرز تلقي آنان نيز امري دروني است.
دوم: محرک واحد را برخي از افراد درک مي کنند و برخي ديگر درک نمي کنند. براي مثال چراغ راهنما براي برخي حکم توقف در سر تقاطع را دارد و براي برخي عاملي بي معني است، و واکنشي را از طرف آنها موجب نمي شود، و گاهي اساساً ديده نمي شود. اين نکته در آنچه که در زبان برخي از احاديث به « معرفت » معروف است، تجلي تام دارد. اهل معرفت در جهان چيزهايي را مي بينند که غير اهل معرفت اساساً آنها را نمي بينند. در نظر آنها برگ درختان سبز، هر ورق دفتري است از معرفت کردگار. در اصطلاح قرآن کساني که ظرائف عالم هستي را درک نمي کنند کوران و کران ناميده شده اند، و اين نکته ناشي از محيط نيست، بلکه ناشي از عالم درون فرد است.
سوم: جهان در کل يک چيز است، ولي افراد داراي جهان بينيهاي مختلف هستند و هر يک، از اين جهان واحد تلقي خاص خود را دارد. اين جهان فيلي است که به شهر کوران آورده اند. هر کس آن را به گونه اي خاص مي بيند. در اينجا نيز آيا جهان چند گانه است؟ يا عالم درون انسانها؟
بنا به دلايل فوق و دلايل بسيار ديگر، محيط براي انسان امري خارجي نيست، بلکه امري است دروني. انسان با محيط به گونه اي در ارتباط قرار مي گيرد که آن را تلقي مي کند. جهان انسانها به وسعت من حقيقي آنهاست. جهان انسان در درون اوست و آنچه که در بيرون است و واقعيت دارد و نفس الامر است، عالم و جهان انسانهاي کامل است.
براي برخي، محيط تنها در چارچوب تن آنها نهفته است، اينان « تن محيط اند » براي برخي نيز خان ومان محيط است، اينان نيز « خانه محيط اند ». برخي نيز جامعه، کشور، جهان و يا هستي را محيط خود مي دانند، اينان نيز به ترتيب « جامعه محيط » ، « کشور محيط » ، « جهان محيط » و يا « هستي محيط » به شمار مي آيند. در ديدگاه اسلام انسانها هرگاه به کمتر از هستي مطلق قناعت کنند، هر چند که « جهان محيط » باشند، باز اهل دنيا هستند و به جز ظاهري از حيات دنيا را نمي بينند. (12)
انطباق انسان بسته به محيطي است که در درون خود دارد. هر کس با جهان و محيط به گونه اي انطباق پيدا مي کند که آن را در درون خود ساخته است. قرآن کريم اين امر را با تمثيلي بسيار زيبا چنين بيان مي فرمايد:
" و لو فتحنا عليهم باباً من السماء فظلوا فيه يعرجون. لقالو.ا انما سکرت ابصارنا بل نحن قوم مسحورون (13).
و اگر ما بر اين کافران امتت دري از آسمان بگشاييم تا در آن عروج کنند، باز هم ( به انکار تو ) خواهند گفت چشمان ما فرو بسته شده ( يا اينکه چشمان خطا مي کند ) و ما سحر و جادو زده گشته ايم. "
قرآن کريم با اين بيان نشان مي دهد که بسياري از انسانها، جهان را آن گونه اي که هست نمي بينند، بلکه آن گونه که خود مي خواهند آن را در مي يابند. بنابراين انطباق استمرار سازمان دهي دروني و تکميل کننده آن است.
عمل و رفتار، مکمل سازمان دهي دروني است. از اين رو عمل در استمرار سازمان دهي موجب تکميل شخصيت مي شود. عمل به عنوان نوعي انطباق، شخصيت و شاکله ي آدمي را مي سازد. ذکر به عنوان يک عمل، تکميل کننده ي شخصيت مؤمن است. مؤمن از عمل صالح قوام گرفته و شخصيت او بالعکس موجب بروز عمل صالح است بنابراين براي مؤمن عمل صالح حاصل شخصيت و شاکله اوست همانگونه که پيش از اين نيز گفتيم، و براي غير مؤمن نيز عمل غير صالح مکمل شخصيت اوست. به عبارت ديگر از کوزه همان برون مي تراود که در اوست.
اميرالمؤمنين علي (عليه السلام) در اين باره مي فرمايد:
" من يعمل يزدد قوه، من يقصر في العمل يزدد فتره (14). ( هر کس عمل کند نيروي خويش را افزايش داده و هر کس تقصير در عمل کند موجب افزايش سستي خويش شده است ). "

پي‌نوشت‌ها:

1- Ideal self.
2- Self conception.
3- Self image.
4- نبايد تصور کرد که مقصود ما از اين مطلب ذهني بودن کليات به معناي مصطلح است، بلکه چنانکه در فصول بعد خواهيم گفت، اين مطلب خود نشانگر يکي از ابعاد بسيار دقيق و پيچيده در درون انسان است.
5- اين تعاريف در مقابل اصطلاح instioct و از کتاب فرهنگ علوم رفتاري، تأليف علي اکبر شعاوي نژاد اخذ شده است.
6- برخي از محققين اين بيت را به فردي به نام علي ابن ابيطالب که با حضرت اميرالمؤمنين (عليه السلام) متفاوت است منتسب مي دانند.
7- بينش ديني، سال چهارم دبيرستان، تأليف غلامعلي حداد عادل، عبدالکريم سروش سال 1360، ص 87.
8- بحار الانوار، ج1، ص 137.
9- غرر الحکم و درر الکلم.
10- Conversion Reaction.
11- phi- Phenomenon.
12- يعلمون ظاهراً من الحيوه الدنيا و هم عن الاخره هم غافلون ( ظاهري از زندگي دنيا را مي دانند و از آخرت غافلند ). روم، 7.
13- حجر؛ 15-14.
14- غرر الحکم و درر الکلم.

منبع مقاله :
احمدي، علي اصغر؛ (1374)، روانشناسي شخصيت از ديدگاه اسلامي، تهران: اميرکبير، چاپ دهم



 

 



مقالات مرتبط
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.