من نه تنها به خدا ايمان دارم، بلکه به او اعتماد و توکل دارم. خداشناسي من قضيه ي فلسفي متروکي نيست، بلکه انديشه اي واقعي و قاهر و جزئي از حيات وکوشش روزانه من است.
اين عقيده کاملاً مخالف نظر پاره اي از متفکران بزرگ است که نه تنها منکر وجود خدايند بلکه بي ديني را نيز تبليغ مي کنند و هر کسي را که منکر وجود صانع شود مورد تحسين و تشويق قرار مي دهند. بنابراين ما مجبوريم در مباحث خود از دلايل مذهبي صرف نظرکنيم.
با توجه به نکته ي مزبور، من فقط انديشه و نظر خود را بيان مي کنم، و قبل از همه مي خواهم چند دليل مهم مخالف و موافق با خداشناسي را مورد توجه و بحث قرار دهم. طرح اين نظر و شرح اين دلايل روشن خواهد کرد که چرا يک فرد مي تواند و بايد به خدا ايمان داشته باشد و علت ايمان آوردن به خدا چيست؟
آن عده از دلايل وجود خدا که هيچ ارتباطي با آگاهي و روشنفکري فردي ندارند مورد مطالعه و تحليل زيادي قرارگرفته اند. ضمن ساليان دراز، در نتيجه ي بحث هاي طولاني، از يک طرف مفاهيم و دلالت هاي عمومي خداشناسي به اوج کمال رسيده، و از طرف ديگر عقايد و نظريات جمعي از فلاسفه ي بزرگ مانند اسپنسرکه خدا را قابل شناسايي نمي دانند در متزلزل ساختن اساس اين فکر مؤثر افتاده است. اين ناسازگاري و عدم توافق در اصول قياسي ممکن است ملاک بحث ما قرار گيرد.
بنا به گواهي اکثر افکار فلسفي، دلالت هاي عمومي سرانجام ما را به وجود صانع و باري اي هدايت مي کنند، منتها آن ها خصوصيات و صفاتي را که درکتاب هاي مقدس براي خدا ذکر شده بيان نمي کنند. اين نارسايي دلالت هاي عمومي که فلاسفه پيش مي کشند، باز نمي تواند موضوع خداشناسي و يکتاپرستي را که کتاب هاي مقدس بيان نموده اند، رد کند. تيرگي و ابهام يک تصوير دليلي بر فقدان و عدم دلالت ها نيست. شايد دوربين دقيق نباشد و حتماً بيش از آنچه معمول است بايد تنظيم و ميزان شود. با وجود اين بايد اقرارکردکه اين دلالت ها نمي توانند به ظاهر مدرک مطلقي باشند.
براي نشان دادن ارزش حقيقي دلالت ها و عمل مخصوص آن ها بهتر مي دانم روشي را که در اثبات برهان هاي رياضي به کار مي رود در پيش گيرم. مثلاً در هندسه مي بينيم که يک علم وسيع مي تواند روي چند قضيه بديهي بنا شود که در اصطلاح هندسي آن ها را مسلمات و بديهيات مي خوانند. مسلمات عبارت از قضايايي است که آن ها را بدون دليل قبول مي کنند ( مثل اين قضيه که اگر دو مقدار، هرکدام به تنهايي با مقدار ثالثي مساوي باشند، آن دو مقدار خود نيز با همديگر مساوي اند ) بديهيات اساس اين علم را تشکيل مي دهند. با آن که خود دليل لازم ندارند، براي اثبات ساير قضايا مورد استفاده قرار مي گيرند. در مقابل، از صدها برهان و قضيه براي اثبات يک قضيه ي بديهي کاري برنمي آيد. براي تشخيص ارزش بديهيات ممکن است آزمون هايي از قبيل توجه به تناقض و پيوستگي هاي فيزيکي به عمل آورد، و بدين ترتيب مي توان ديد که برهان ها و قضايا درعمل نيزکاملاً صادقند، و مي توان ديدکه هر برهاني که دال برتناقض است خود دليلي بر صحت بديهيات است- بديهياتي که بر پايه ي ايمان پذيرفته شده اند، البته نه ايمان کور و تعبدي.
به همين ترتيب از نظر فلسفي وجود خدا به صورت بديهي پذيرفته مي شود. دلايل کلي مربوط به قضاياي هندسي است. آن ها قضيه ي بديهي اساسي را ثابت نمي کنند، بلکه آن را مبدأ قرار مي دهند. مثلاً اگر ميان يک برهان ثابت و يک واقعيت معلوم همبستگي و مطابقت وجود داشته باشد، دليل اين است که قضيه ي بديهي يا واقعيتي که انتخاب کرده ايم، صادق است. دلالت ها و مدارک نيز چنيند، يعني عبارتند از همبستگي ميان مسلماتي که خداشناسي گفته و منطقاً منتظر صدق آن ها هستيم، و آن هايي که عملاً صدق يافته اند. دلايل بر اساس ايمان رخنه وارد نمي سازند بلکه مي خواهند مسلمات را براساس تدبر و آگاهي بقبولانند نه با اطاعت کورکورانه.
دلايل انواع متعددي دارند که از آن جمله است: 1 . دلايل جهان شناختي يا مربوط به عالم کون؛ 2 . دلايل مبتني بر حکمت علل غايي؛ و 3 . دلايل مستفاد از انسان شناسي.
دلايل جهان شناختي ثابت مي کنند که عالم متغير است، پس ابدي نيست؟ بدين جهت لازم مي آيد که براي هدايت اين عالم متغير حقيقت ابدي اعلايي وجود داشته باشد. حکمت علل غايي يا هدفداري جهان، از وجود طرح در طبيعت به وجود اراده و مشيتي در وراي عالم طبيعت قائل مي شود، و وجود مريد حکيمي را لازم مي داند. انسان شناسي و مطالعه در روحيات بشر نشان مي دهد که توجه به اخلاق از غرايز بشر است و کارهاي اخلاقي تابع قوانين ثابتي است و هر قانوني وجود مقنّني را ايجاب مي کند.
کار شخصي و علمي من تحليل فيزيکي است. بنابراين اغلب شواهد و دلايلي که درکار خود مي بينم مربوط به حکمت علل غايي و هدفداري جهان است. روشن است که براي تعيين قوانيني که مجموعه ي پيچيده ي پديده ها را به وجود مي آورند، شخص بايد پيش از همه به وجود نظم و ترتيب در جهان قائل شود، و کشف و بيان اين نظم و ترتيب وظيفه ي کسي است که تجزيه و تحليل مي کند.
آزمايشگر براي حل يک مسئله، نخست نمونه اي از يک پديده به دست مي آورد. نمونه عبارت از يک موضوع رياضي يا طبيعي همانند موضوعي است که بايد حل شود. نمونه در ابتدا فرضيه اي تا حدي مقرون به حقيقت است که يک فيزيکدان طرح مي کند. آن وقت فيزيکدان نمونه را مطالعه مي کند تا قوانين لازم را کشف کند. اگر نتيجه ي مطالعات به ثمر رسيد و قوانين مورد نظرکشف شد، آن وقت معلوم مي شود که نمونه يا فرضيه خوب انتخاب شده است.
اين نکته قابل توجه است که براي هر مسئله فيزيکي مي توانيم يک نمونه و فرضيه پيدا کنيم. پس معلوم مي شود که حقيقت و نظم هميشه توأمند ( فهم معني حقيقت و معني نظم از خصايص هوش انساني است ). اين فرض که نظم خودبه خود يا در نتيجه هرج و مرج به وجود آمده، تحقير و توهيني نسبت به عقل و شعور انساني است. بدين ترتيب انسان، انسان متفکر، بالاخره به اين نتيجه مي رسد که خواهي نخواهي خالق و ناظمي براي جهان بپذيرد. پس خداشناسي در مجموعه ي مسلمات و بديهيات زندگي وي درجه ي مهمي را احراز مي کند. ظهور اين حقيقت بزرگ در عالم کون و همبستگي و مطابقت بين فرض و نتيجه، گواه بر صحت بديهيات است نه دليل و شاهدي ساده. اگر نمونه يا فرضيه اي که ما درباره ي خدا روي آن بحث مي کنيم نتيجه ي مطلوب بدهد واقعيت نظم در جهان ثابت مي شود. نظم در يک تجربه نشان مي دهد نمونه اي که براي آن
تجربه انتخاب شده خوب و مناسب است.
از طرف ديگر، همه ي منکران وجود خدا نيز عقايد خود را منطقي مي دانند و شايد هم از راه عقلي عقيده آن ها قابل رد نباشد، زيرا چنان که گفتيم دلايل وجود خدا، دلايل اثباتي نيستند بلکه نشانه هايي مهم هستند.
يکي از دلايل مهم منکران صانع آن است که مي گويند دليل مثبتي بر وجود خدا در دست نيست. آن ها به زعم خود اين فقدان دليل و مدرک مثبت در خداشناسي را به ضروري نبودن وجود صانع تعبير مي کنند و دلايل بر وجود را غيرکافي مي شمارند. مثلاً از اين که نيرو و ماده لاينقطع به يکديگر تبديل مي شوند، دلايل جهان شناختي را رد و به ابدي بودن جهان استناد مي کنند. از طرف ديگر مي گويند طبيعت آن قدرها هم مرتب و منظم نيست و نظم ظاهري نتيجه ي تخيلات ماست. آنان به حسن و قبح نيز قائل نيستند و تمام جهات طبيعت در نظر آن ها عاري از اخلاق است. بالاخره مي بينيم که دليل منکران فقط مبتني بر عدم کفايت دلايل خداشناسان است.
نارسايي دلايل مثبت و نبودن دليل مقنع فلسفي بر وجود خدا، عده اي را به شک و ترديد انداخته، ولي بايد دانست کساني که منکر وجود خدايند، و کساني که امکان درک وجود خدا و حقايق نخستين و روح را محال مي دانند، کلاً سر و ته يک کرباسند و هر دو گروه مدعي هستند که در جايي که زندگي مي کنند خدايي وجود ندارد. تنها مزيت طبقه ي دوم نسبت به طبقه ي اول در اين است که معتقدند شايد دنياي ديگري وجود دارد که خدايي در آن جا هست.
مسئله ي وجود صانع را مي توان چنين مطرح کرد: آيا خدا در محيط ما يا لااقل در قسمتي از جهان مؤثر است يا نه؟ زيرا ايمان به وجود خداي بي تأثير عملاً با انکار فرقي ندارد. شخصي که راهي براي خود مي جويد در جريان کار ممکن است به ترديد افتد ولي وقتي به نتيجه رسيد ديگر محافظه کاري و تذبذب فايده اي ندارد.
اگر دلايل مخالف و موافق خداشناسي را با هم مقايسه کنيم، چون هر دو طرف از ارائه ي دليل متقن عاجزند، مي بينيم که براي قبول عقيده ي منکران خيلي بايد زور زد، ولي قبول دلايل خداشناسان آسان تر است. به عبارت بهتر، قبول دلايل وجود خدا با روشن بيني، (3) و قبول دلايل عدم او کورکورانه و توأم با عناد است،(4) چون دلايلي که بخواهند دلايلي اساسي را از بين ببرند توليد ترديد مي کنند (5) و براي ازبين بردن اين ترديد مقاومت و عناد لازم است. فهم و قبول طريقه ي حسن و قبح عقلي که فلاسفه مي خواهند با آن وجود صانع را ثابت کنند قدري مشکل است، ولي مفاهيم ابتدايي خداشناسي کاملاً منطقي است. اگرکسي از فهم دلالت ها عاجز شود علتش آن است که آن ها را نمي تواند مورد توجه قرار دهد.
قبول اين که دلايل وجود صانع منطقي و دلايل عدم آن ضعيف است، شخص را ملزم نمي کند که عملاً مؤمن شود. عده اي از ترس اين که ايمان به خدا قسمتي از آزادي شخصي ايشان را از بين خواهد برد، از قبول دين باز مي زنند و دانثمنداني که مطالعات علمي مي کنند از محدود بودن آزادي فکر بسيار مي ترسند. البته اين ترس آن ها بي مورد نيست، زيرا بعضي از مذاهب غالباً منطق و ذوق سليم را تحت فشار قرار مي دهند و حتي رفتار اکثر فِرَق و مذاهب مسيحيت بسيار مستبدانه است. بديهي است که اشخاص مذهب را بدين شکل درآورده اند والا از نظر منطق، استبداد و محدوديت فکر لازمه ي خداشناسي نيست. چنان که درکتاب مقدس آمده: « خدا فرمود، روي به ما کن تا با هم بينديشيم (6)».
آنچه مي تواند شخص را مؤمن سازد چيست؟ من چنان فکر مي کنم که ادراک وجود خدا براي شخص مشکل تر از ادراک وجود دوست خود نباشد. البته ايمان حقيقي پس از توجه و بازگشت به سوي پروردگار ايجاد مي شود. (7)
من معتقدم که هميشه در پيشگاه او ايستاده ام و ايمانم نسبت به وي مبتني بر عقل و منطق است. تقويت و تحکيم مباني اين ايمان در مرحله ي دوم قرار دارد. من خدا را همواره حاضر و ناظر اعمال خود مي دانم و اين اعتقاد من کاملاً شخصي و خصوصي است و آن را به شما که تصميمي نگرفته ايد، به عنوان يک دليل پيشنهاد نمي کنم. شما نيز بايد، همچون من، از راهي که خود انتخاب مي کنيد به ملاقات پروردگارتان بشتابيد.
پينوشتها:
1- Georg Herbert Blount.
2- داراي درجه ي B. A. از دانشگاه کاليفرنياي لوس آنجلس و M. Sc. از مؤسسه ي تکنولوژي کاليفرنيا، عضو سابق انجمن فيزيک لوس آلاموس، سرمهندس ادوات و بخش آزمايش هاي ديناميک هوايي واقع در مرکز مهندسي دانشگاه کاليفرنياي جنوبي، و اکنون رئيس بخش تجزيه در مرکز تدارکات هوايي موگوبنديکس.
3- « وَلِيعْلَمَ الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ أَنَّهُ الْحَقُّ مِنْ رَبِّكَ فَيؤْمِنُوا بِهِ فَتُخْبِتَ لَهُ قُلُوبُهُمْ وَإِنَّ اللَّهَ لَهَادِ الَّذِينَ آمَنُوا إِلَى صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ » ( حج: 54 )؛ يعني « ( يا محمد ) صاحبان علم مي دانند که آن ( قرآن ) حق است و از جانب پروردگار تو نازل شده پس ايمان مي آورند بد ان، و قلوبشان بد ان تسکين مي پذيرد، و خداي متعال هرآينه کساني را که ايمان آوردند به راهي راست هدايت مي فرمايد » .
4- « وَمِنَ النَّاسِ مَنْ يجَادِلُ فِي اللَّهِ بِغَيرِ عِلْمٍ وَلَا هُدًى وَلَا كِتَابٍ مُنِيرٍ » ( حج: 8 )؛ يعني: « و از مردم هست کسي که بدون دانش و راهنما و نوشته ي روشن و تابناک در خدا مجادله مي کند ».
5- « وَكَأَينْ مِنْ آيةٍ فِي السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ يمُرُّونَ عَلَيهَا وَهُمْ عَنْهَا مُعْرِضُونَ » ( يوسف: 105 )؛ يعني: « و در آسمان و زمين چه بسا نشانه اي است که بر آن مي گذرند و از آن روي برمي گردانند » .
6- قرآن مجيد ضمن آيات متعدد دل هاي آگاه و مغزهاي متفکر را از راه علم و معرفت به سوي ايمان دعوت مي فرمايدکه از آن جمله است:
« قُلْ هَلْ يسْتَوِي الَّذِينَ يعْلَمُونَ وَالَّذِينَ لَا يعْلَمُونَ » ( زمر:9 )؛ يعني: بگو آيا يکسانند کساني که مي دانند وکساني که نمي دانند؟ ».
« قُلْ سِيرُوا فِي الْأَرْضِ فَانْظُرُوا كَيفَ بَدَأَ الْخَلْقَ » ( عنکبوت: 20 )؛ يعني: بگو در زمين بگرديد و بنگريد که آفرينش را چگونه آغاز کرد » .
« لَخَلْقُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ أَكْبَرُ مِنْ خَلْقِ النَّاسِ وَلَكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لَا يعْلَمُونَ » (غافر: 57 )؛ يعني: « آفرينش آسمان ها و زمين از آفرينش مردم بزرگتر است، ليکن بيشتر مردم نمي دانند » .
« ... وَيتَفَكَّرُونَ فِي خَلْقِ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ رَبَّنَا مَا خَلَقْتَ هَذَا بَاطِلًا سُبْحَانَكَ ... » ( آل عمران: 191 )؛ يعني: « در آفرينش آسمان ها و زمين مي انديشند، پروردگارا اين را بيهوده نيافريدي، تو منزهي... » .
« إِنَّ فِي خَلْقِ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَاخْتِلَافِ اللَّيلِ وَالنَّهَارِ وَالْفُلْكِ الَّتِي تَجْرِي فِي الْبَحْرِ بِمَا ينْفَعُ النَّاسَ وَمَا أَنْزَلَ اللَّهُ مِنَ السَّمَاءِ مِنْ مَاءٍ فَأَحْيا بِهِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِهَا وَبَثَّ فِيهَا مِنْ كُلِّ دَابَّةٍ وَتَصْرِيفِ الرِّياحِ وَالسَّحَابِ الْمُسَخَّرِ بَينَ السَّمَاءِ وَالْأَرْضِ لَآياتٍ لِقَوْمٍ يعْقِلُونَ » ( بقره: 164 )؛ يعني: « همانا در آفرينش آسمان ها و زمين، و اختلاف شب و روز، وکشتي که در دريا به جهت سود رسانيدن به مردم حرکت مي کند، و از آب آنچه آفريدگار فرو مي فرستد و زمين مرده را دوباره زنده مي گرداند ، و هر جنبنده اي را در آن برمي انگيزد، وگردش بادها و ابري که ميان آسمان و زمين مسخرات، همانا نشانه هايي است براي کساني که به خرد در مي يابند ».
7- تا نگردي آشنا زين پرده رازي نشنوي
گوش نامحرم نباشد جاي پيغام سروش
حافظ
آلن، فرانک؛ (1340)، اثبات وجود خدا، گردآورنده: کلوور مونسما، جان، مترجمان: احمد آرام، سيد مهدي امين، علي اکبر صبا، عبدالعلي کارنگ و علي اکبر مجتهدي، تهران: شرکت انتشارات علمي و فرهنگي، چاپ هشتم