عوامل تقويت کننده ي هويت تمدني
زماني که از « هويت تمدني » به عنوان يک ضرورت معرفتي انکارناپذير سخن مي گوئيم، ناگزيريم که بدانيم چه عواملي در تکوين و تقويت چنين هويتي، اثرگذار است. شايد به جهت نو بودن وتازگي موضوع، نتوان همه اين عوامل را فهرست نموده توضيح داد ولي اشاره به برخي از مهمترين آن عوامل، در ذيل همچون مقدمه اي براي ورود در اين مقوله محسوب مي شود. مؤسسه مطالعات اسلامي لندن در اکتبر سال 2000 ميلادي، چنين موضوعاتي را در نظر گرفته است. (1)1- تعميق و توسعه ي گفت و گوي تمدنها
بر مبناي اين باور که موضوع گفت و گوي ميان تمدنها، اهميت و ضرورت ويژه اي در جهان امروز دارد لذا شفافيت اين مقوله و راه کارهاي عملي براي تحقق آن بستگي به اين دارد که محورهاي ذيل مورد توجه قرار گيرد.
- تعريف گفت و گوي تمدنها و رويکرد تاريخي و فلسفي به آن
- تأثيرات تمدن غربي و تمدن اسلامي بر يکديگر
- نقش دين در تمدنها
- تعامل تمدنهاي ديني ( به ويژه بررسي نحوه ي داد و ستد تمدنهاي مسيحي و اسلامي )
- رويکرد اخلاقي و عرفاني به گفت و گوي تمدنها
- راههاي عملي دستيابي به تفاهم ميان تمدنها
- وجود مشترک ميان تمدنها ( يکتاپرستي، صلح طلبي، نوع دوستي )
ابعاد جهان بيني تمدنها
- ويژگي هاي تمدنهاي بزرگ جهاني ( بررسي تطبيقي تمدنهاي زنده دنيا )
- قابل يادآوري است که مرکز بين المللي گفت و گوي تمدنها که چندي است در ايران زير نظر رياست جمهوري تأسيس شده است، برخي موضوعات را نيز به منظور تعميق و توسعه گفت و گوي تمدنها پيشنهاد نموده است که در ذيل به پاره اي از آنها اشاره مي شود:
- مبادلات سازنده ميان تمدن ايران با تمدن اسلام
- مبادلات سازنده ميان تمدن ايران ( قبل يا بعد از اسلام ) با يونان باستان
- مبادلات سازنده ميان تمدن ايران ( قبل يا بعد از اسلام ) با روم باستان
- مبادلات سازنده ميان تمدن ايران ( قبل يا بعد از اسلام ) با مصر باستان
- ميراث تمدني – گذشته و آينده تمدن اسلامي
- ميراث تمدني-گذشته و آينده تمدن ايراني
- ميراث تمدني – گذشته و آينده تمدن يوناني
- ميراث تمدني – گذشته و آينده تمدن رومي
- ميراث تمدني – گذشته و آينده تمدن مصري
1- چرا دنيا نيازمند سرفصل جديدي براي تعامل است؟ دلايل نياز ما به « گفت و گوي تمدنها » به مثابه پارادايم (3) جديدي براي مناسبات و روابط بين المللي چيست؟
2- اصول حاکم بر گفت و گوي تمدنها چيست؟
3- نتايج فرهنگي و علمي و سياسي « گفت و گوي تمدنها » چيست؟ از « گفت و گوي تمدنها » چه دستاوردهايي را مي توانيم انتظار داشته باشيم؟
4- شرکت کنندگان در گفت و گوها چه کساني هستند، نخبگان؟ عالمان؟ سياستمداران؟ اساتيد دانشگاهها؟ عموم مردم؟ يا ...؟
5- روشهايي براي « گفت و گوي تمدنها » مي توان پيشنهاد کرد؟
6- در نخستين قدم راجع به چه موضوعاتي بايد « گفت و گو » کرد؟
2- ايجاد نظام معرفتي نسبت به تمدن خودي
تقويت « هويت تمدني » در گرو معرفت نسبت به آن است و هر اندازه اين معرفت کاملتر باشد، هويت تمدني شفافتر خواهد بود. منظور از شفافيت هويت تمدني اين است که فرد به درستي.
- بداند ريشه هاي تاريخي پيدايش تمدن او چيست؟
- قدمت و پيشينه ي تاريخي آن تمدن را درک کند.
- ويژگيهاي بارز و برجسته تمدن خويش را بازشناسي نمايد.
- از تأثير و نفوذ تمدن خود بر ساير تمدنها آگاه باشد.
- از جايگاه و منزلت تمدن خود در جهان معاصر تصوير روشني داشته باشد.
- نسبت ميان خود و تمدن خويش را بداند.
چنانچه فرد به نظام معرفتي نسبت به تمدن خويش دست يافت، در نتيجه احساس الفت و تعلق به تمدن خود مي يابد و وابستگي به تمدن، زمينه ساز حفظ و تقويت آن خواهد بود و بالاخره در قبال تهديدهاي پنهان و آشکاري که تمدن او را هدف قرار مي دهد، به مقاومت، دفاع و جانبداري منطقي و مستدلي دست مي زند.
3- برخورد آگاهانه با تمدنهاي بيگانه
تمدنها از حيث نوع رابطه با يکديگر به دو بخش قابل تقسيم هستند، دسته اول شامل تمدنهاي کلاسيک نظير تمدنهاي يونان، روم، مصر، هند و نظاير آنها مي باشد که گرچه زير مجموعه تمدنهاي بيگانه جاي مي گيرند ولي پيشينه ي آنان، بيانگر روح سلطه، تجاوز و آسيب به ساير تمدنها نبوده و نيست، بلکه در داد و ستد متقابل و سازنده اي با يکديگر حضور داشته اند. دسته دوم شامل تمدنهاي معارض و رقيب نظير تمدن غرب است که از ماهيت سلطه گرانه و اقتدارطلبانه برخوردار بوده و در تقابل با ديگر تمدنها مي باشند. از راه کارهاي تقويت کننده « هويت تمدني » برخورد و رويکرد آگاهانه، مبتني بر معرفت شناخت با تمدنهاي دسته اول است به اين معنا که فرد بتواند ماهيت آنها را به درستي بشناسند و فصل مشترکهاي آن تمدنها را با تمدن خودي، کشف نمايد و از نقش و جايگاه ويژه اي که در جهان معاصر دارند، به خوبي مطلع باشد. در همين راستا، راه کار پيشنهادي براي تمدنهاي دسته دوم، متکي بر رويکردي منتقدانه و ارزيابي هوشمندانه آنهاست که شامل شناخت ريشه هاي فرهنگي، زمينه هاي ظهور و پيدايش اين نوع تمدنها، آسيب زايي آنها در طول تاريخ حيات آنان و فصل هاي جدايي و تعارض آنها با تمدن خودي است.به عنوان مثال، از رابطه با تمدنهاي دسته اول مي توان گنجينه و ميراث بزرگ حکمت و فلسفه يونان نام برد که به حوزه تمدن اسلامي، نفوذ کرد و موجب غنا و تقويت فلسفه اسلامي گرديد که گفته اند، فلسفه پس از افلاطون، چيزي جز شرح بر فلسفه افلاطون نيست و در حوزه ي عرفان مي توان از مجموعه ي عظيم عرفاني اوپانيشادها (6) در فرهنگ و تمدن هند ياد نمود که به تعبير علامه طباطبايي (ره) به سادگي نمي توان به اسرار موجود در کتاب ارزشمند اوپانيشادها و معاني لطيف و دقيق آن پي برد. (7) و روژه گارودي، متفکر فرانسوي از مجموعه اوپانيشادها به عنوان گوهر انديشه ي هندي ياد مي کند. (8)
و به عنوان نمونه تاريخي از ارتباط تمدن خودي با تمدنهاي دسته دوم مي توان به برخورد دو تمدن اسلامي و تمدن غرب اشاره نمود « توين بي » معتقد است: درگذشته اسلام و جامعه ي غرب چندين بار به توالي در اوضاع مختلف و در نقشهاي متبادل، نسبت به يکديگر کنش و واکنش داشته اند؟ (9)
وي پس از بيان سير تاريخي برخوردهاي ميان اسلام و غرب، از شيوه تمدن غرب نسبت به اسلام به عنوان نوعي حمله ياد مي کند:
حمله ي متحدالمرکز غرب جديد بر دنياي اسلام، برخورد فعلي ميان دو تمدن را به وجود آورده است. آنچه که غرب اکنون با اسلام مي کند همان است که در عين حال بر سر تمدنهاي هنوز زنده ي – مسيحيت ارتودوکس، پيروان دين هندو و جهان خاور دور – جوامع بدوي باقي مانده که اينک حتي در آخرين پناهگاه محکم خود در آفريقاي استوايي به تنگنا افتاده اند، مي آورد. » (10)
بر اين اساس، « هويت تمدني » جامعه اسلامي، ايجاب مي کند که نسبت به تمدن غربي موضعي محتاطانه، هوشيارانه و منتقدانه اتخاذ شود تا مانع خودباختگي جوانان مسلمان در قبال غرب و تمدن آن گردد.
لازم به ذکر است که آنچه تمدن غرب در عصر حاضر به آن دچار شده است، نزد برخي انديشمندان منجر به پديده بازگشت به گذشته ( رجعت ) گرديده است که از جمله مي توان به « توين بي » و اشپنگلر اشاره کرد.
نويسنده کتاب تاريخ در ترازو مي نويسد: « پيش از « توين بي » ، هم اشپنگلر و نيچه و تا حدي ويکو، (11) اين نگاه حسرت را به گذشته ي اروپاي عصر خويش افکندند. اشپنگلر کوشيده بود تمدن جديد غرب را با تمدن يونان و روم مقايسه کند و نشان دهد که اينگونه تمدنها چه سرنوشتي دارند؟ اين سرنوشت براي تمدن غرب در نظر وي بس تيره بود و يأس انگيزه. (12)
از ميان صاحبنظران تمدن، گفتار « ساموئل هانيتگتون » قابل توجه است:
« اساسي ترين و مهم ترين نوع تماس ميان تمدنها، زماني بود که افرادي از يک تمدن به گروهي متعلق به تمدن ديگر غلبه مي يافتند يا آنها را تحت انقياد خود در مي آوردند. در قرن هفتم ميلادي، تماسهايي نسبتاً پايدار و گاه نزديک ميان تمدن اسلامي و تمدن غرب و نيز تمدن اسلامي و هند شکل گرفت. (13)
او در ادامه نظرياتش مي افزايد: « در قرن بيستم، رابطه ميان تمدنها از مرحله تأثير يکسويه يک تمدن بر همه تمدنهاي ديگر عبور کرده و به مرحله اي وارد شد که تعامل گسترده و پايدار چند تمدني ميان تمدنها را به وجود آورده است. » (14)
4- ديانت و معنويت
در مطالعات تطبيقي واژه هاي « تدين » و « تمدن » و ريشه هاي تاريخي آنها، مي توان اينگونه اظهارنظر نمود که قدمت و پيشينه ي « تدين » از « تمدن » بيشتر و عميقتر است، زيرا « تدين » يا « دين باوري » در فطرت آدمي ريشه دارد و انسان به محض ورود به عالم هستي، مفطور به فطرت الهي است و اين امر، استثناء بردار نيست. لذا انسانهاي اوليه نيز در درون خويش، نوعي احساس گرايش به پرستش موجودي برتر و عشق به او را مي يافتند و در سختيها و تنگناهاي زندگيشان از او ياري مي جستند.« تانه گي دوکه نه تن » (15) محقق و انديشمند ژاپني در بررسي هاي خويش، « حس مذهبي » را « بُعد چهارم روح انساني » يافته و به اين عنوان ناميده است. (16)
و همانگونه که مي دانيم، زمينه هاي ظهور نشانه هاي مدنيت و شهرنشيني، هزاران سال بعد از پيدايش بشر مشاهده گرديد و اين امر به مرور زمان منجر به پيدايش نظام هاي تمدني شد. لذا « هويت ديني » در مقايسه با « هويت تمدني » از تقدم زماني و مرتبي خاص برخوردار است. حال بايد ديد آيا « هويت ديني » مي تواند بر روند « هويت تمدني » تأثيرگذار باشد؟ و اصولاً آيا ديانت و معنويت قادر به تقويت هويت تمدني مي باشد يا خير؟
از ديد مورخان و انديشمندان تاريخ تمدن، پاسخ اين سؤال مثبت است.
دکتر زرين کوب معتقد است: « اما غرب که تاريخنويسان و فلاسفه تمام ترقي و تکامل تاريخ انساني را از روي احوال آن قياس کرده اند در نزد « توين بي » نيز مانند اشپنگلر آينده اي ياس آميز دارد که شايد توسل به معنويت و ديانت فقط به آن روشنايي تواند انداخت. » (17)
او در همين زمينه مي نويسد: « توين بي، اين اميد را دارد که شايد از طريق دين بتوان باز غرب را نجات داد » . (18)
از متفکران معاصر که رابطه ميان ديانت و تمدن را تبيين نموده است، روژه گارودي مي باشد. او پس از بيان نارسايي احزاب غرب و مشکلات ناشي از صنعت، به سراغ داناييهاي ديرين و حکمتهاي شرقي رفته و در آيينهاي فکري و فرهنگي باستاني مصر و هند و چين و ايران و آفريقا و آمريکاي بوميان و در ميراثهاي کهن که از تمدنهاي دور به يادگار مانده است، سراغي از سعادت بشري را گرفته و سرانجام گمشده ي خود را در دين و ايمان بازيافته و در خلال تشريح اديان توحيدي، راز تنگناي تمدن غرب را که بي ايماني و بي خدايي است بازشناخته و آنگاه در پي اين رفته است که ببيند مردم جهان سوم در آسيا و افريقا و آمريکاي جنوبي که هنوز در مجموع تفکر اصيل خود و هويت ملي و مذهبي خويش را از دست نداده اند و به ويژه در سالهاي اخير برضد غربگرايي قيام کرده و به استعمار زدايي پرداخته اند، در برابر ايدئولوژي هاي جديد و سيل بنيان کن تکنيک ها و کادرهاي غربي و روش و رفتار مادي غرب و به ويژه در برابر فشارهاي استعماري و دخالتهاي اقتصادي و فني و فرهنگي بيگانه چه کرده اند؟ » (19)
« روژه گارودي » در جمعبندي نهايي خويش از مطالعات تطبيقي حکمتهاي شرقي و اديان توحيدي، اسلام را نجات بخش دنياي معاصر تلقي مي کند و مي نويسد: « سرنوشت اسلام، شايد اين باشد که ميان شرق و غرب را پيوند بخشد و همه نيروهاي زندگي را ( به تساوي ) در هر دو کرانه جهان پخش کند » . (20)
او دليل اين امر را در بخش ديگري از گفتارش، اينگونه توضيح مي دهد:
« اسلام راستين و عملي در واقعيتش از اين سه خسارت يا شکايتي که به طور عمده و کلي ناشي از تعصب مذهبي اعلام شده پيوسته پرهيز داشته است.
1- تأييد نظام حاکم توانگران عليه بينوايان
2- جانبداري از قدرتمندان عليه مستضعفان
3- جلوگيري از پيشرفت علوم و اکتفا به امور موهوم
در زمينه ي نقش « ديانت و معنويت » در « هويت تمدني » و حل معضلات جهاني معاصر، گفتار « برنارد شاو » (22) حائز اهميت است، او در مقدمه ي کتاب « محمد پيامبر خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) » مي گويد:
« من نسبت به دين محمد (صلي الله عليه و آله و سلم)و خاصيت زنده بودن شگفتي که دارد هميشه نهايت احترام را داشته ام. به نظر من اسلام تنها مذهبي است که استعداد توافق و تسلط بر حالات گوناگون و صور متغير زندگي و مواجهه با قرون مختلف را دارد. چنين پيش بيني مي کنم و از هم اکنون آثار آن پديدار شده است که ايمان محمد(صلي الله عليه و آله و سلم) مورد قبول اروپاي فردا خواهد بود. روحانيون قرون وسطي در نتيجه ي جهالت يا تعصب شمائل تاريکي از آئين محمد (صلي الله عليه و آله و سلم) رسم مي کردند. » (23)
وي سپس مي افزايد: « رفع مشکلات جهان روزي امکان پذير و عملي خواهد شد که رهبري جهان به دست مردي مانند محمد (صلي الله عليه و آله و سلم) بيفتد. » (24)
5- امت به جاي ملت
تلقي فرهنگ ديني از واژه ي امت چيزي فراتر از مرزهاي ملي و ميهني يک کشور است و دقيقاً پيروان يک ائين الهي را در هر کشور و يا ملت و يا هر نقطه جهان، شامل مي شود. لذا گستره ي مفهوم امت، در هر آئين متناسب با پيروان همان آئين است. دليل اصلي اين مطلب در « فطري بودن دين يا آئين الهي » نهفته است. لذا مشاهده مي شود که هيچ يک از اديان الهي براي يک جامعه محدود و يا مرزهاي جغرافيايي خاص، تبيين نگرديده است. زيرا اين مرزهاي جغرافيايي نمي تواند انسان ها را از جهت فطرت ديني، از يکديگر متمايز سازد، لذا تلقي قرآن از پيروان پيامبران الهي به عنوان « امت » به اين معناست که انسانها در مرزهاي جغرافيايي نژادي و قبيله اي محصور نمانند و در زير پرچم يک آئين آسماني و با وحدت اعتقادي و عملي بتوانند جانشينان شايسته اي براي خداوند در زمين باشند.آيه شريفه « ولقد بعثنا في کل امة رسولا ان اعبدوا الله » ( نحل – 36 ) ( و همانا برانگيختيم در هر امتي پيامبري را که پرستش کنيد خدا را )
و موارد ديگري که در قرآن، به امت اشاره شده است بيانگر اين است که خداوند، همه ي پيامبران خويش را اختصاص به نژاد، قبيله و سرزمين به مفهوم جغرافيايي آن، نفرموده است بلکه برگزيده اي از آنها همچون پيامبر عظيم الشأن اسلام (صلي الله عليه و آله و سلم)را براي مجموعه ي بشريت در هر زمان و هر مکان، ارسال فرموده است.
« هويت تمدني » به ويژه هويت تمدن اسلامي، زماني تقويت خواهد شد که مسلمانان در سراسر جهان، خود را متعلق به تمدن اسلامي و نه کشوري خاص بدانند در اين صورت « هويت تمدني » ويژه مسلمانان از شفافيت و تقويت بيشتري برخوردار خواهد شد. در غير اين صورت و صرفاً با تأکيد بر « هويت ملي » مسلمانان احساسات ناسيوناليستي رشد کرده و « هويت تمدني » تضعيف خواهد شد. آن هم در زماني که « هويت تمدن اسلامي » از سوي پاره اي فرهنگها و تمدنها مورد هجوم سختي واقع شده است توجه و تقويت چنين هويتي از ضروريات محسوب مي شود.
گفت و گوي تمدنها و چالش هاي جديد
بديهي است زماني که پديده جديد و مقبول عامه، نظير گفت و گوي تمدنها و پاسخ به نيازهاي انسان معاصر مطرح مي شود بلافاصله پرسش ديگري عنوا ن مي گردد که به راستي نيازهاي گمشده ي آدمي در عصر جديد چيست؟از اين رو ابتدا بايد چنين ضرورتهايي را به درستي شناخت و آنگاه نسبت ميان تعامل تمدنها و چالشهاي جديد را مشخص نمود. چالشهايي که متضمن يافتن پاسخهايي به احتياجات اساسي بشريت مي باشد. در حقيقت فلسفه ي گفت و گوي تمدنها در آغاز قرن بيست و يکم، پاسخگويي به ناکامي هاي قرن بيستم است.
برخي از دردهاي انسان امروزي و يا به عبارتي ناکامي هاي قرن بيستم عبارتند از:
1- کاستي ايمان به زندگي
به گفته برخي جامعه شناسان، کاستي علاقه هاي زيستي، ايمان به زندگي و عشق به زندگي چشمگير است و فوران سرچشمه حيات رو به خشکي است. (25)بشر امروزي، کمتر از گذشته، نيروي طبيعت و گروههاي انساني و گرماي خانه و خانواده و روستا و محله را احساس مي کند. کاهش عشق به زندگي، در کاهش زاد و ولد، تضعيف عشقها و وفاداريهاي عاطفي به خانواده به چشم مي خورد. از لحاظ اجتماعي نيز، زايل شدن احساسات وطن دوستانه و تعلق به مليت ناشي از همين کاهش عشق به زندگي است. (26)
2- بي ثباتي در آراء و عقايد
اگر چه تنوع انديشه ها، زمينه ي غناي بيشتر و چالشهاي فراوانتري را فراهم مي آورد ولي چنانچه تغيير و ناپايداري انديشه ها از حدي بگذرد که امکان تجزيه و تحليل آنها براي آدمي ميسر نشود، دستيابي فرد به نظام فکري منسجم، دشوار مي گردد و از سوي ديگر بي ثباتي و تنوع بيش از حد آراء و عقايد، فاصله ي نسلها را بيشتر و عميقتر نموده و امکان تفاهم بين دو نسل والد – فرزند و يا به تعبير ديگر دو نسل بالغ – جوان را محدود مي کند.از مشکلات اجتماعي معاصر که در بيشتر جوامع با تفاوت اندکي، مشاهده مي شود، فاصله نسل ها، تضاد نسل ها و بالاخره تقابل نسل هاست. ناتواني در جمعبندي انديشه هاي پراکنده و بعضاً متعارض، موجب سرخوردگي روحي آدمي مي شود. نقل سخن سقراط (27) در اينجا بي مناسبت نمي باشد.
« از هزاران کس که سخن مي گويند، تنها يکي مي انديشد و از هزاران کس که مي انديشد تنها يکي مي فهمد. » (28)
گفت و گوي تمدنها، مي تواند زمينه هاي وفاق و همدلي بيشتر ميان نسل ها را فراهم کند.
3- آشفتگي در مناسبات اجتماعي
زندگي پيچيده ي صنعتي و روند دايم التزايد مشکلات ناشي از آن، بر مناسبات اجتماعي افراد با يکديگر تأثيرگذارده و اين بخش از حيات انساني را آسيب پذير نموده است. لذا روز به روز شاهد افزايش برودت و سردي در روابط اجتماعي انسان ها بوده و در شکل حاد و پيشرفته آن، شاهد رشد رفتارهاي خشونت آميز و پرخاشگرانه مي باشيم و اين پديده اي منحصر به يک ملت يا يک کشور نيست بلکه امري عمومي ( ژنريک ) تلقي مي شود. گفت و گوي تمدنها، فرصت مغتنمي است براي پاسخ به پرسش هاي انسان در باب کليت مناسبات اجتماعي و از آن مهم تر ارائه پاسخ مشترک در خصوص تنظيم مناسبات با ديگر همنوعان که اقناع کننده باشد.4- فقدان نظريات بنيادي مذهبي و اخلاقي
انسان، برخوردار از گرايش هاي فطري در زمينه هاي فضيلت خواهي، حقيقت جويي، عشق و پرستش، خلاقيت و زيبايي است ولي اين تمايلات براي وصول به مقصود که تعالي روح مي باشد، شرط لازم و نه کافي است، از اين روي با سست شدن پيوندهاي مذهبي و اخلاقي، سؤالات بيشماري بدون پاسخ مي ماند که از آن جمله است پرسش درباره هستي، انسان، مفهوم زندگي، خوشبختي و امکاناتي که بشر به مدد آنها مي تواند به سعادت برسد تا بتواند از زندگي خويش استفاده صحيح و بهينه بنمايد. گفت و گوي تمدنها به ويژه تمدنهاي ديني، با تکيه بر مشترکات فطري انسان ها، مي تواند پاسخگويي پرسش هايي از اين نوع باشد تا پيروان اديان بتوانند در تکوين دستگاه منسجم اعتقاد ديني و باورهاي اخلاقي خود از آن بهره گيرند.5- انسانِ فاقدِ آرمان
از ويژگي هاي دوران انتقال از مرحله عصر صنعتي به عصر پُست مدرن، تغيير الگوي زندگي است. در گذشته اجداد ما، خوشبختي را در الگوي سنتي ناشي از اخلاق و مذهب جستجو مي کردند، اما مردان و زنان امروز، خوشبختي را در گردآوري بلاانقطاع لذات مي جويند و اين امر به طور ادواري منجر به خستگي هاي عصبي فراوان مي شود.« ويليام کوپر » (29) مي گويد: « طبيعت به ما نشان مي دهد که خوشبختي، پيش از آنکه به امور بيروني مربوط باشد به تصورات مابستگي دارد.
گفت و گوي تمدنها، موقعيتي جديد مي آفريند تا انسان ها به عوامل اساسي شکل گيري و تکوين تمدنها بيانديشند و اين عوامل را که عمدتاً برخاسته از ارزش هاي اخلاقي و الگوي متعالي زندگي آنان بوده، به درستي بشناسند و خود تداوم بخش، تمدنهاي پيشين باشند.
6- هرج و مرج بين المللي
اغتشاش و بي نظمي بين المللي، يکي ديگر از عوامل ناگواري است که در ميعادگاه اميدهاي بزرگ قرن بيستم، انتظار آن نمي رفت، اين هرج و مرج که در عين حال هم اقتصادي هم سياسي، هم نظامي، و هم فرهنگي است، قوياً پيشرفت هاي اقتصادي، اجتماعي را بي اعتبار مي کند. (30)افزايش روزافزون بيکاري در جهان، امري اسف انگيز است، « بحران اقتصادي دنيا » باعث درهم شکستن آهنگ رشد شده است و اين امر سرچشمه اين بيکاري است زيرا اين بحران در غرب آغاز کننده دوراني است که در آن « رشد بهره وري سريع تر از رشد توليد است ».
بيکاري از يک سوي و اوقات فراغت طولاني و بي برنامه موجب اين مشکل اساسي شده است که انسان معاصر نمي داند با وقتش چه کند؟ و بيکاري نيز اعتمادبه نفس او را تحليل مي برد و به همين دليل، احساس سرخوردگي و تهي شدن از درون، او را رنج مي دهد.
« گفت و گوي تمدنها، فرصتي است براي بهره گيري از حداکثر ظرفيت هاي موجود تمدنها در گذشته وحال تا با پايان دادن به هرج و مرج بين المللي، بتواند از نيروهاي ممکن در جهت همزيستي مسالمت آميز و بهبود بخشيدن به زندگي مردم استفاده کند. « آنتوني رابينز » مي گويد: « سطح فکري که ما را به سطح زندگي کنوني رسانده است، ما را به مقصدي که در نظر داريم نخواهد رساند اکنون بايد سطح فکر خود را بالاتر بريم تا به سطحي بالاتر از موفقيت فردي و حرفه اي دست يابيم. » (31)
7- منطق زورمداري در جهان
عاملي که بيش از هر چيز، بشريت را تهديد مي کند احساس نگراني و ناامني است به اين معنا که يا هم اکنون درگير جنگي ناخواسته مي باشد و يا در غير اين صورت افق هاي روشني براي فردايش وجود ندارد.ويل دورانت مي نويسد: « جنگ، يکي از عناصر پايدار تاريخ است و تمدن و دموکراسي از آن چيزي نکاسته اند. از 3421 سال اخير، که تاريخ مدون دارد، فقط 268 سال آن بدون جنگ گذشته است و 3153 سال آن را در جنگ گذرانيده است. » (32)
منطق زورمداري اکنون نيز با گستره ي خاص بر بخش هايي از جهان حاکم است و بشر درمانده تر و بي پناهتر از هميشه در جست و جوي امنيت از دست رفته خويش تقلا مي کند.
« توين بي » نيز متذکر مي شود: « اگر يک خط مشخص برگرداگرد کره زمين بين قدرت هاي بزرگ رسم شود تا از برخوردشان جلوگيري شود، آيا اين قدرت ها مي توانند در کنار هم در روي يک سياره وجود داشته باشند بي آنکه بتوانند مدت زيادي بدون پرداختن به جنگ با يکديگر زيست کنند، همانگونه که يک جهان رومي و يک جهان چيني با سنت هاي مختلف اجتماعي و فني چندين قرن بدون جنگ و بي هيچ گونه ارتباطي به زندگي خويش ادامه دادند؟ » (33)
يکي از صاحبنظران تربيتي مي گويد: « يک تصادم بزرگ، متضمن پايان تمدن است. » (34)
فلسفه گفت و گوي تمدنها، مبتني بر اين واقعيت است که راهکارهاي پايدار و اصولي براي همزيستي مسالمت آميز ملت ها و کشورها وجود دارد، راه هايي که غالباً از آگاهي، شناخت و معرفت عميق نسبت به ارزش هاي مبتني بر صلح، آکنده است. »
8- تأملي در نسبت تمدن و تربيت
از چالش هاي ديگري که گفت و گوي تمدنها با آن روبرو است، دگرگوني آرمانها و اهداف تربيت است. و اينکه تربيت جديد از جهت اهدافش چه نسبتي با تمدن دارد؟ و همچنين اين نسبت ميان تربيت و گفت و گوي تمدنها، چگونه قابل تبيين است؟ برخي انديشمندان تربيتي در تنظيم و تدوين اهداف تربيت، معيارهايي را برشمرده اند که از جمله آنها « پيترز » (35) است. او در کتاب فلسفه تربيت يکي از معيارهاي مورد نظر را چنين بيان مي کند: (36) « تربيت بايد شامل دانش، فهم و انواع چشم اندازها و دورنماهاي مبتني بر شناخت باشد. در چنين صورتي، تربيت پديده اي منفعل و بي اثر نخواهد بود. » بديهي است آگاهي انسان به تمدنهاي جهان در حوزه ي اين چشم اندازها مي تواند جاي گيرد.کانت (37) نيز در مبحث « انديشه هايي درباره آموزش و پرورش » مي نويسد: (38) « ثالثاً بايد مراقب بود که آدمي عاقل شود و با جامعه ي انساني تفاهم داشته باشد، محبوب واقع شود و متنفذ گردد، اين ( امر ) متعلق به صورت خاصي از فرهنگ است که تمدن ( مدنيت ) ناميده مي شود. مدنيت، مستلزم حسن خلق، ادب و نوعي بصيرت است که به شخص اجازه مي دهد همه مردم را در راه نيل به مقاصد مهم خويش همداستان کند: او در زمينه « تربيت عملي » معتقد است : « بايد احساسات انسان دوستانه نسبت به ديگران و سپس جهان وطني را توسعه داد. » (39) « انديشه ي جهان وطني، همان مفهومي است که در گفت و گوي تمدنها مي تواند پايه و اساس قرار گيرد.
بر اين اساس مي توان چنين نتيجه گيري نمود که:
1- تربيت، آغاز و فرجام گفت و گوي تمدن هاست، زيرا از يک سوي، فرد تربيت شده داراي ظرفيت تحمل آراء مخالف و نقدپذيري انديشه هاي مخالف است تا آمادگي لازم براي گفت و گوي تمدنها را دارا شود.
و از سوي ديگر، ترويج و توسعه ي گفت و گوي تمدنها، در نهايت منجر به تربيت در سطح عالي شده و انسان را در جهت خودشکوفايي (40) ( تحقق نفس ) ياري مي دهد.
2- تربيت بيش از هر عامل ديگري در ترويج فرهنگ گفت و گوي تمدنها، مؤثر و نافذ است وجهت گيري هاي تربيتي از اين پس مي تواند به جانب گشودن باب تفاهم و همزيستي مسالمت آميز ميان ملت ها هدايت شود.
3- تربيت به لحاظ ساختار اطمينان بخش و مقبوليت عمومي، مي تواند در تقريب ميان فرهنگ ها و انديشه ها، راهگشا بوده و انسان هايي بپرورد که از سعه صدر و ظرفيت لازم در برخورد با آراي بيگانه برخوردار باشند.
4-تربيت، همچنين به جهت ارتباط مداوم و نسبتاً طولاني خويش با فراگيران، مي تواند در شکل دادن به انديشه ها و منش هاي « جهان وطني » و دروني ساختن اين ارزش ها، نقش کم نظيري ايفا نمايد.
5- در خصوص رابطه ي تربيت و تمدن، اظهارات ويل دورانت قابل توجه است:
« اگر تعليم و تربيت، انتقال تمدن را به عهده داشته باشد، ما بدون ترديد در حال پيشرفت هستيم، تمدن موروثي نيست، آموختني و اکتسابي است و هر نسل بايد از نو آن را فراگيرد. هرگاه در کار انتقال فقط يک قرن وقفه ايجاد شود، مرگ تمدن فرا مي رسد. »
6- « گفت و گوي تمدنها » از طريق اشاعه تربيت اخلاقي، مي تواند نقطه پاياني براي بحران هاي عصر حاضر تلقي شود. زيرا برخي از بحران هاي کنوني، ماهيت اخلاقي دارد. تربيت اخلاقي در قلمرو انتخاب فرد، نقش هدايت گرانه دارد. « ميگوئل سرانو » (41) نويسنده اي از آمريکاي لاتين مي نويسد: « مسيحي امروز و جهان غرب، در مجموع به يک نقطه بحراني رسيده است و انتخاب آزاد ديگر جذاب به نظر نمي رسد » . (42)
پينوشتها:
1- مؤسسه مطالعات اسلامي لندن (Instiute of Islamic studies-London)، مرکز برگزاري همايش هاي علمي و بين المللي مي باشد.
2- اين مرکز زير نظر رياست جمهوري، براي توسعه و تعميق، طرح « گفت و گوي تمدنها » ايجاد شده است.
3- Paradigme/ الگوي شکل دهنده
4- Ciuilization on Trial
5- توين بي، آرنولد، تمدن در بوته آزمايش، پيشين، ص 209 .
6- Upanishads
7- به نقل از استاد شهيد مطهري، اين عبارت بيان گرديده است.
8- گارودي، روژه، پيشين، ص 155
9- توين بي، آرنولد، تمدن در بوته آزمايش، پيشين، ص 174
10- همان
11- Vico
12- زرين کوب، دکتر عبدالحسين، تاريخ در ترازو، پيشين، ص 74
13- هانتينگتون، ساموئل، پيشين، ص 74 .
14- همان، صص 78-79 .
15- Tanneguy de Quenetain
16- که نه تن، تا نه گي دو، حس مذهبي يا بعد چهارم روح انساني، ترجمه مهندس بياني، انتشارات اسلامي، سال 1357، ص 11 .
17- زرين کوب، دکتر عبدالحسين، پيشين، ص 17 .
18- همان، ص 256
19- همان، ص 271
20- که نه تن، تا نه گي دو، پيشين، ص 51
21- همان، ص 52
22- Bernare Shaw
23- فوراستيه، ژان، تمدن سال 2001، ترجمه خسرو رضايي، سازمان انتشارات و آموزش انقلاب اسلامي، چاپ اول، سال 1368، ص 105
24- همان
25- عربيان، مهندس رحيم، انديشه هاي بشري و فرهنگ توسعه، چاپ اول، 1379، ص 35 .
26- همان.
27- Socrates
28- فوراستيه، ژان، پيشين، ص 106
29- William Copper
30 – عربيان، مهندس رحيم، پيشين، ص 164
31- دورانت، ويل و آريل، درسهايي از تاريخ، پيشين، ص 249
32- توين، بي، آرنولد، تمدن در بوته ي آزمايش، پيشين، ص 136
33- ماير، فردريک، تاريخ فلسفه تربيتي، ترجمه علي اصغر فياض، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، ج1، ص 9
34- Schefield, H-the philosophy of Education, p. 36.
35- peters
36- کانت، امانوئل، انديشه هايي درباره ي آموزش و پرورش ( تعليم و تربيت )، ترجمه دکتر غلامين شکوهي، انتشارات دانشگاه تهران، ص 72
37- Kant
38- همان، ص 161
39- دورانت، ويل و آريل، درسهايي از تاريخ، پيشين، ص 271
40- Self-actualization
41- M. Serano
42- سرانو، ميگوئل، « بايونگ و هسه » ، ترجمه دکتر سروش شميسا، انتشارات فردوسي، سال 1362، ص 21
43- رندل، جان هرمن و ماکلر، جاستوس، درآمدي به فلسفه ، ترجمه اميرجلال الدين اعلم، انتشارات سروش، سال 1363، ص 39.
شرفي، محمدرضا؛ (1379)، جوان و بحران هويت، تهران: انتشارات سروش، چاپ ششم
/م