از پرسش هايي که امروزه در مجامع فرهنگي رواج يافته است، اسلامي بودن برخي از علوم و معارف، همچون فلسفه و عرفان است که در نهايت واژه ي فلسفه ي اسلامي و عرفان اسلامي را واژگاني نادرست و اصطلاحي غيرواقعي شمرده و گزينه ي فلسفه و عرفان مسلمين را ترجيح مي دهند.
ما در اين درس، سه بحثِ «خاستگاه عرفان اسلامي»، «شريعت، طريقت و حقيقت» و «ميزان عرفان اسلامي» را با رويکرد اثبات هويت اسلامي براي عرفان اسلامي دنبال خواهيم کرد که در نهايت روشن خواهد شد که عرفان اسلامي هم از جهت خاستگاه و منشأ پيدايش و هم از جهت رشد، تکامل و محتوا و هم از جهت روش و ميزان صحت و سقم، علمي اسلامي و معرفتي ديني است، نه آنکه فقط معرفتي در ميان مسلمين باشد.
خاستگاه عرفان اسلامي
از جمله مسائلي که ذهن هاي بسياري را به خود متوجه ساخته و تحقيقات فراواني در آن صورت پذيرفته و در زمينه ي بررسي هويت اسلاميِ عرفان اسلامي بسيار مؤثر است، کنکاش در خاستگاه عرفان اسلامي است.آيا عرفان اسلامي حقيقت غيراصيل و وارداتي به حساب مي آيد که از حوزه هاي ديگر و فرهنگ هاي بيگانه در ميان مسلمين رواج يافته يا آنکه از محصولات داخليِ فرهنگ اسلامي و برخاسته از مؤلفه هاي متنوع معرفتي عملي اسلام است؟ به بيان ديگر، ريشه هاي تاريخي در شکل گيري عرفان اسلامي کدام اند؟
در اين مقوله انديشمندان، عقايد فراواني را ابراز داشته اند، اما از يک ديدگاه همه ي آنها را مي توان در دو دسته خلاصه و جمع بندي کرد:
الف) يک دسته از نظريات، نظرياتي است که منشأ عرفان اسلامي و خاستگاه آن را در بيرون از مرزهاي فرهنگ اسلامي جست و جو مي کنند و مي گويند: مسلمين در خارج از حوزه ي دينِ بومي، با مسئله ي عرفان آشنايي يافته اند.
برخي معتقدند عرفان اسلامي و عرفان مسيحي گرفته شده است. (1) در واقع عرفان مسيحي که در رهبانيت عيسويان تجلي يافته و در راهبان مسيحي شکل گرفته بود، در ميان مسلمان ها با نام جديد تصوف سربرآورده است. مهم ترين دليل اين گروه، وجود مفاهيم مشترکي همچون: زهد، توکل، ذکر، سکوت و حب الهي در عرفان اسلامي و مسيحي است، به گونه اي که حتي پشمينه پوشي که بعدها عارفان مسلمان بدان شهرت يافتند، در بين راهبان معمول بوده است. دليل ديگر، ملاقات ها و ارتباط هايي است که بين راهبان مسيحي و زاهدان مسلمان رخ داده و سخناني است که آنان از ايشان نقل مي کنند.
گروهي نيز بر اين باورند که عرفان اسلامي برگرفته از عرفان هندي است و معتقدند معارف «اوپانيشادها» در شکل گيري عرفان در ميان مسلمين تأثيرات شگرفي داشته است. دليل اين گروه نيز وجود مفاهيم مشترکي مانند بحث فنا، وحدت شخصيه، روش تزکيه ي نفس و مراقبه است که در عرفان هندي وجود داشته و بعدها همه ي اينها در عرفان اسلامي مشاهده شده است. (2) گاهي مي گويند: بعضي از عارفان مسلمان، با عرفان هندي و آيين هاي هندو ارتباط هايي داشته اند، (3) از باب نمونه درباره ي بايزيد بسطامي گفته مي شود از طريق استادش ابوعلي سندي با عرفان هندي ارتباط داشته است و يا مي گويند: عرفايي که در منطقه ي خراسانِ آن زمان زندگي مي کردند، به خاطر نزديکي خراسانِ آن روز با هند، اين مفاهيم را از مکتب هاي هندي گرفته اند و گاهي نيز مي گويند: سياحت مرتاضان هندي به ممالک اسلامي منشأ رسوخ و گسترش تفکرات عرفاني در ميان مسلمانان شده است.
عده اي نيز عرفان اسلامي را برگرفته از مکتب فلسفي نوافلاطوني مي شمارند که پس از آشنايي دانشمندان اسلامي با فلسفه ي يوناني و انديشه هاي فلوطين، جوانه هاي آن پديدار شده است. (4) برخي نيز ريشه ي عرفان اسلامي را در عرفان ايراني و زرتشتي و حکمت فهلوي جست و جو مي کنند. (5)
هرچند تلاش هاي گسترده اي در تأييد اين نظريات که بر خاستگاه برون ديني در عرفان اسلامي پاي مي فشارند، صورت پذيرفته است، اما امروزه ديگر اين اقوال مورد پسند و توجه محققين غربي و شرقي نيست؛ (6) زيرا آنان معتقدند ادله و شواهد ارائه شده نمي تواند عرفان اسلامي را از اصالت ساقط نمايد؛ چرا که اولاً وجود شباهت هايي هرچند فراوان، نمي تواند به معناي اقتباس يک فرهنگ عرفاني از فرهنگ هاي عرفاني ديگر باشد؛ زيرا اگر وجود شباهت را علامت اقتباس بشماريم، ديگر هيچ عرفاني را نمي توان اصيل و مستقل شمرد، بلکه امروزه وجود اين هماهنگي ها، با توجه به اختلاف مکاني، زماني و فرهنگي، از بهترين ادله ي واقعي شمردن گزاره هاي عرفاني به حساب مي آيد که در جاي خود بايد بدان بيشتر پرداخت. (7)
و دوم اينکه ارتباط بين فرهنگ ها و وقوع ملاقات ها بين صاحبان انديشه و روش هاي مختلف، به ويژه آن هنگام که بين خويش تقاربي احساس کنند، امري بسيار معمولي و طبيعي به شمار مي آيد، به گونه اي که نمي توان صرف وجود اين نوع ارتباط ها را نشانه ي اقتباس و برگرفتن يک فرهنگ از فرهنگ ديگر دانست. علاوه بر اين، آنچه در تبيين دسته ي دوم از نظريات ارائه مي شود، خود بهترين گواه بر ضعف برون ديني انگاشتن خاستگاه عرفان اسلامي است.
ب) آنچه در دهه هاي اخير بيشتر محققان اسلامي و دانشمندان غربي بدان معتقدند، آن است که عرفان اسلامي، حقيقتي اصيل و برخاسته از متون و آموزه هاي اسلامي است؛ زيرا کنکاشي اندک در حوزه ي فرهنگ اسلامي، ما را با حجم انبوهي از معارف نظري و عملي و الگوهاي جذاب معنوي آشنا مي سازد که به راحتي مي توانست منشأ گرايش مسلمين به مسائل عرفاني گردد. (8)
عارفان مسلمان خود از اينکه معارف و عملکرد ايشان را به خارج از حوزه ي فرهنگ اسلامي منتسب نماييم، به شدت تبرّي مي جويند و همگي تأکيد مي کنند معارفي که ما بدان ها مي پردازيم، از کتاب و سنت برگرفته و از شريعت ختمي برخاسته است. از باب نمونه، جنيد بغدادي که شيخ طايفه ي عارفان است، مي گويد: «اين راه کسي رود که کتاب خداي عزّ وجل بر دست راست گرفته باشد و سنّت مصطفي (صلي الله عليه و آله و سلم) بر دست چپ گرفته و به روشنايي اين دو شمع مي رود تا نه در مغاک شبهت افتد و نه در ظُلمت بدعت». (9)
از کلمات ديگر ايشان است که مي گويد: «شيخ ما در اصول و فروع و بلا کشيدن، اميرالمؤمنين، علي (عليه السّلام) است». (10)
و در جايي ديگر مي گويد: مذهبنا هذا مقيّد باصول الکتاب و السنّة. (11) و (12)
در ميان محققان طراز اول غربي که در اطراف عرفان اسلامي تحقيقات گسترده ي به عمل آورده اند، تقريباً مسلم شده است که عرفان اسلامي ريشه ها و مايه هاي خود را از فرهنگ درون ديني- يعني اسلام- گرفته است. «رينولد نيکلسون» که در نخستين نظرياتش، بر برون ديني بودن عرفان اسلامي اصرار مي کرد، در نظرات اخيرش معتقد مي شود که عرفان اسلامي خاستگاه درون ديني دارد و «لويي ماسينيون» که تلاش هاي مخفيانه ي او در زمينه ي عرفان اسلامي از اعتبار بيشتري برخوردار است، در اين باره مي گويد: «بذر حقيقي تصوف در قرآن است و اين بذرها آن چنان کافي و وافي هستند که نيازي به آن نيست که بر سفره ي اجنبي نشست». (13)
همچنان که «ماسينيون» مي گويد: آن چنان مايه هاي معرفتي و سير و سلوک در دين موج مي زند که انسان نمي تواند منشأ عرفان اسلامي را در بيرون از فرهنگ اسلامي جست و جو کند.
استاد شهيد مطهري بيان شيريني دارد، مي گويد: شما انساني را تصور کنيد که کاسه ي آبي در دست داشته و در کنار دريا يا رودخانه اي ايستاده است و ما مي خواهيم بدانيم اين شخص کاسه ي آب را از کجا آورده است. آيا مي توان به تأمّل نشست و اين احتمال را در ذهن پروراند که کاسه ي آب را از چشمه اي که در ده کيلومتري آنجا قرار دارد، آورده است؟ و يا فکر کرد که از برکه اي که در پشت تپه هاست، فراهم نموده است و از دريا و رودخانه اي که در کنار اين مرد قرار دارد، غافل شويم؟
شهيد مطهري مي گويد: وقتي ما از خاستگاه عرفان اسلامي بحث مي کنيم، اگر به عرفان هاي ديگري که در چين، هند و يا در مسيحيت وجود دارد، بپردازيم، مانند آن است که بگوييم آن شخص کاسه ي آب را از فلان چشمه يا برکه تهيه کرده است، در حالي که درياي عظيم اسلام در کنار مسلمين و عرفاي مسلمان وجود دارد. طبيعي است که شخص مسلمان در درجه ي اول از دين و آيين خود متأثر مي شود و از بزرگان ديني و الگوهاي مذهبي خويش رنگ مي پذيرد و چه معنا دارد که با وجود مفاهيم فراوان معرفتي و عملي که در کتاب و سنت وجود دارد، به عرفان هاي ديگر دست ببرد؟
بنابراين، نتيجه ي بحثي که تحت عنوان «خاستگاه عرفان اسلامي» ارائه شد، آن است که عرفان اسلامي از جهت خاستگاه و ريشه هاي اوليه و مراحل تکامل خود به طور کامل هويتي ديني و اسلامي دارد و از اين جهت همانند فقه، عقايد و اخلاق است که از دل کتاب و سنت برآمده است، نه آنکه فقط در ميان مسلمين رواج يافته باشد و عرفان مسلمانان باشد، بلکه عرفان اسلامي است.
پينوشتها:
1. ر.ک: سيديحيي يثربي، عرفان نظري، ص 72؛ عبدالرحمن بدوي، تاريخ التصوف الاسلامي، ص 32.
2. سيديحيي يثربي، عرفان نظري، ص 83؛ عبدالرحمن بدوي، تاريخ التصوف الاسلامي، ص 35.
3. سيديحيي يثربي، عرفان نظري، ص 91.
4. سيديحيي يثربي، عرفان نظري، ص 100-96؛ عبدالرحمن بدوي، تاريخ التصوف الاسلامي، ص 40.
5. سيديحيي يثربي، عرفان نظري، ص 105؛ عبدالرحمن بدوي، تاريخ التصوف الاسلامي، ص 31.
6. نيکلسون، عرفان عارفان مسلمان، ص 56؛ عبدالحسين زرين کوب، ارزش ميراث صوفيه، ص 15.
7. و. ت استيس، عرفان و فلسفه، ترجمه ي بهاء الدين خرمشاهي، ص 31.
8. ر. ک: عبدالرحمن بدوي، تاريخ التصوف الاسلامي، ص 44.
9. عطّار، تذکرة الاولياء، ص 420.
10. همان؛ هجويري، کشف المحجوب، ص 102.
11. عقايد عرفاني ما، در گرو اصول و مباني کتاب و سنت است.
12. ابوالقاسم قشيري، الرسالة القشيريّة، ص 72.
13. خليل الجر، تاريخ فلسفه در جهان اسلامي، ج1، ص 244.
اميني نژاد، علي؛ (1390)، آشنايي با مجموعه عرفان اسلامي (كليات، تاريخ عرفان، عرفان نظري، عرفان عملي و...)، قم: انتشارات مؤسسه آموزشي و پژوهشي امام خميني (رحمه الله)، چاپ دوم