نويسنده: علي اميني نژاد
از جمله بحث هاي کليدي در کل عرفان اسلامي، بحث «شريعت، طريقت و حقيقت» است. اين بحث از ابعاد مختلف قابل توجه و دقت است؛ زيرا هم نگرش عرفا از دين تبيين مي شود و هم نسبت عرفان عملي و نظري با يکديگر و نسبت آن دو با دين و جايگاه آنها در اسلام مشخص مي گردد و هم از جهتي با خاستگاه عرفان اسلامي که بحث پيشين بود، مرتبط است و هم با بحث بعدي که درباره ي ميزان عرفان اسلامي است، در ارتباط محکمي مي باشد و در کل، از بحث هاي مهمي است که مي تواند در اثبات هويت اسلاميِ عرفان اسلامي نقش بسزايي داشته باشد.
از ديدگاه عارفان مسلمان، دين در معناي عام خود، مشتمل بر سه بخش است:
1- مجموعه ي احکام و آداب اسلامي که در دستورات فقهي و اخلاقي نمايان است، که از آن به عنوان «شريعت» ياد مي شود؛
2- مسائل سلوکي اسلام که در آنها سير از مقامي به مقام ديگر «تقرّب الي الله» و در نهايت وصول به مقام «عنداللهي» مطرح است که به آن با واژه ي «طريقت» اشاره مي شود؛
3- مباحث هستي شناسانه ي اسلام که در آن حقيقت هستي و نظام ساختاري موجودات تبيين مي شود و با عنوان «حقيقت» بدان اشاره مي گردد.
از ديدگاه عرفا، اين سه بخش دين، نه تنها سه بخش جدا و گسسته از هم نيستند، بلکه در رابطه اي طولي با يکديگر مراتب و مراحل دين را تشکيل مي دهند. از اين رو نسبت اين سه حوزه ي ديني در عرفان اسلامي، نسبت ظاهر و باطن است؛ يعني شريعت ظاهرِ طريقت و طريقت باطن آن است و همچنين طريقت ظاهرِ حقيقت و حقيقت باطن طريقت مي باشد. بنابراين اگر مراحل دين را پيگيري کنيم، سطح و ابتداي دين، شريعت و بطن آن، طريقت و بطن البطن آن، حقيقت است و به همين مناسبت از اين سه مرحله به «قشر»، «لبّ» و «لب اللّب» (1) تعبير مي شود.
گاهي نيز در تبيين نوع ارتباط شريعت، طريقت و حقيقت، از تعبير «مقدمه» و «ذوالمقدمه» استفاده مي شود، به اين صورت که پايبندي به شريعت، مقدمه ي وصول به مقام طريقت است و طريقت مقدمه ي رسيدن به حقيقت.
اين ديدگاه عرفاني به دين با همه ي ظرايفي که دارد، در ميان برخي فرقه هاي دست پايين عرفاني که محققان از عرفا با عنوان «جَهلِة صوفيه» از آن ياد مي کنند، منشأ پيدايش شبهه اي باطل و انحرافي آشکار و خطرناک شده است. ايشان پنداشته اند که اگر نسبت ميان شريعت، طريقت و حقيقت نسبت مقدمه و ذي المقدمه است و اين سه مقوله، سه مرحله و مرتبه ي طولي دين به شمار مي آيد، بنابراين با وصول به ذي المقدمه و رسيدن به مراتب برتر، ديگر به مراتب پايين تر نيازي نيست.
در توضيح برداشت غلط يا سوء استفاده نابجاي خود مي گويند: هر مرتبه اي براي مرتبه ي بالاتر همچون نردبان است که پس از صعود، ديگر به آن نيازي نمي باشد. بنابراين کسي که به حقيقت دست يافته است، به رعايت احکام شريعت و مراقبت از آداب طريقت نيازي ندارد.
اما اعتقاد راسخ عارفان محقق بر آن است که هر چند ارتباط بين شريعت، طريقت و حقيقت ارتباطي در شکل ظهور و بطوني است، اما هر ظاهري در عين حال که مقدمه ي رسيدن به باطن است، حافظ باطن نيز مي باشد؛ (2) يعني آن هنگام که انسان با استفاده از شريعت به مقام طريقت نايل مي شود، نه تنها در اصل ورود و دخول به طريقت، از شريعت بهره مي گيرد، بلکه براي حفظ مقام طريقتي خويش نيز بايد مقام شريعتي خود را نگاه دارد؛ به بيان ديگر اگر آن شريعت و پوسته باشد، باطن و لبّ آن که طريقت است، از آفات سالم مي ماند. همچنين مانند همين نسبت بين شريعت و طريقت با حقيقت برقرار است. (3) پس اگر چنين نگاهي را مورد نظر داشته باشيم، خواهيم پذيرفت که يک شخص کامل عارف که بر صراط مستقيم قدم برمي دارد، کسي است که همه ي مراتب را با هم نگاه مي دارد، حتي آن زمان که به حقيقت مي رسد، از مراتب و مراحل قبلي دست برنمي دارد، زيرا مي بايست شريعت و طريقت خويش را حفظ نمايد تا مقام حقيقتي او محفوظ بماند.
بنابراين اگر کسي پس از رسيدن به طريقت، آداب شريعت را وانهد، احوال طريقتي او نابود و برنامه هاي سلوکي او جز هوا و هوس نخواهد بود و اگر کسي پس از راهيابي به حقيقت، از رعايت شريعت و طريقت دست بردارد، چه بسا به کفر منتهي گردد.
محقق کاشاني در اصطلاحات الصوفيّة در اين باره مي گويد:
" کل علم ظاهر يصون العلم الباطن الذي هو لبّه عن الفساد، کالشريعة للطريقة و الطريقة للحقيقة، فإنّ من لم يصن حاله و طريقته بالشريعة فسد حاله و آلت طريقته هوساً و هويً و وسوسةً، و من لم يتوسّل بالطريقة الي الحقيقة و لم يحفظها بها فسدت حقيقته و آلت الي الزندقة و الالحاد. (4) "
هر علم ظاهري، علم باطن را که لبّ آن است، از فساد و تباهي حفظ مي کند، همچون شريعت نسبت به طريقت و طريقت نسبت به حقيقت؛ چون آن کس که حال و طريقت خود را با شريعت محافظت ننمايد، حال او تباه و راه و طريقت او هوا، هوس و وسوه خواهد شد. و هر کس از راه طريقت به حقيقت نرسد و حقيقت را با طريقت حفظ ننمايد، حقيقت او تباه و به کفر و زندقه منجر خواهد شد.
دليل سخن عارفان را از ديدگاه فلسفي مي توان اين گونه تبين نمود که چگونه در بحث علت و معلول، علت نه تنها موجب حدوث معلول مي شود، بلکه منشأ بقاي آن هم هست و اگر لحظه اي علت از ميان برود، معلول نيز از بين خواهد رفت، نسبت ميان شريعت، طريقت و حقيقت نيز اين چنين است؛ يعني شريعت در شمار علت طريقت و طريقت در شمار علت حقيقت به حساب مي آيد، پس همان گونه که اين علت ها در پديد آمدن مقام هاي بعدي دخالت دارند، در بقاي آنها نيز دخالت دارند.
اولين مقدمه ي رسيدن انسان به مقامات کامل انساني، طهارت نفس است که جز با رعايت دقيق آداب شرعي به دست نمي آيد. بنابراين در پي مراعات احکام الهي، اوامر و نواهي شرعي و حصول پاکي نفساني و مناسبت ذاتي، به تدريج انسان سالک در مقامات طريقتي گام زده و آرام آرام به حقيقت مي رسد. حال اگر پس از رسيدن به حقيقت، رعايت آداب شرعي را رها سازد. از آنجايي که در دل هر گناه و معصيتي، نوعي آلودگي باطني نهفته است، به تدريج، پاکي نفساني که منشأ پديد آمدن حالات ملکوتي بود، زايل مي شود و در پي آن سقوط ناگهاني يا تدريجي از مقامات معنوي آغاز مي گردد. از اين رو در کلمات عرفا، براي رعايت جانب شريعت و پايبندي به آداب اسلامي تأکيدات فراواني ديده مي شود که در اينجا به چند نمونه اشاره مي شود.
ذوالنون مصري (م 245) مي گويد: من علامات المحبّ لله متعابعة حبيب الله في اخلاقه و افعاله و امره و سننه؛ (5) «از نشانه هاي دوست دار خدا، پيروي از حبيب خدا (و رسول او) در اخلاق و رفتار او و امر و سنن اوست».
سخن ذوالنون آدمي را به ياد آن آيه از قرآن مي افکند که مي فرمايد: قُلْ إِن كُنتُمْ تُحِبُّونَ اللّهَ فَاتَّبِعُونِي يُحْبِبْكُمُ اللّهُ؛ (6) «اي پيامبر! (به مردم) بگو: اگر خدا را دوست مي داريد، مرا پيروي کنيد تا خدا شما را دوست بدارد».
از بايزيد بسطامي (م 261) چنين نقل شده است که: «اگر به مردي بنگريد که صاحب کرامات است، به نحوي که در هوا راه مي رود و کرامات عجيبي از او صادر مي شود، بدو فريب نخوريد تا آنکه بنگريد که با امر و نهي الهي و حفظ حدود و اداي شريعت چگونه است». (7)
خواجه عبدالله انصاري (م 481) دين را همچون انسان شمرده و شريعت، طريقت و حقيقت دين را مانند تن و دل و جان آدمي به حساب آورده است و مي گويد: «شريعت را تن شمر و طريقت را دل و حقيقت را جان. شريعت حقيقت را آستان است، حقيقت بي شريعت، دروغ و بهتان است». (8)
طرح عرفان بدون فقه که از برخي مراکز فرهنگي معاصر به گوش مي رسد، روي ديگر سخن «جهله صوفيه» است. از آنجا که فقه تکلف آور است و انسان در رعايتش به زحمت مي افتد و از اموري بايد دوري کند و به چيزهايي ملتزم باشد، پس بهترين راه براي کساني که هم خدا را مي خواهند و هم خرما را، ارائه ي عرفان بدون فقه است، اما همچنان که گذشت از ديدگاه عارفان حقيقي، اين سخن واهي و از سر هوا و هوس است؛ زيرا راهيابي به حقيقت عرفان، جز از طريق شريعت و طريقت حاصل نخواهد شد.
پس از آنکه روشن شد دين از ديدگاه عارفان مسلمان از سه مرحله ي شريعت، طريقت و حقيقت تشکيل شده است، بايد به اين نکته توجه کامل نمود که به اعتقاد عرفا، عرفان اسلامي ضامن دو بخش طريقتي و حقيقتي دين است. عارف در عرفان عملي با طريقت و در عرفان نظري با حقيقت دين سروکار دارد، لذا عارفان اسلامي از آيات و روايات متعددي که در دو بخش طريقتي و حقيقتي وجود دارند، بهره هاي فراوان مي برند و الهامات گسترده اي مي گيرند. از باب نمونه، در عرفان نظري، بحث «اسماء الله» و چينش نظام هستي بر اساس آن از اختصاصات عرفان اسلامي است که با الهام از دين، در عرفان راه پيدا کرده است و از اين رهگذر محتواي عرفان اسلامي به محتواي ديني بسيار نزديک است و از فلسفه ي اسلامي بسيار اسلامي تر به شمار مي آيد.
پينوشتها:
1. سيدحيدر آملي، جامع الاسرار، ص 353.
2. همان.
3. ر. ک: هُجويري، کشف المحجوب، ص 559.
4. ملاعبدالرزاق کاشاني، اصطلاحات الصوفيّه، ص 116؛ عين اين عبارت را سيدحيدر آملي در جامع الاسرار، ص 353 آورده است.
5. ابوعبدالرحمن سَلّمي، طبقات الصوفية، تحقيق نورالدين شريبه، ص 21.
6. آل عمران (3)، 31.
7. بايزيد بسطامي، الرسالة القشيريّة، ص 56.
8. خواجه عبدالله انصاري، رسائل جامع، با مقدمه ي تابنده گنابادي، ص 65.
اميني نژاد، علي؛ (1390)، آشنايي با مجموعه عرفان اسلامي (كليات، تاريخ عرفان، عرفان نظري، عرفان عملي و...)، قم: انتشارات مؤسسه آموزشي و پژوهشي امام خميني (رحمه الله)، چاپ دوم