نويسنده: علي اميني نژاد
آخرين دوره ي حيات عرفان اسلامي که تاکنون ادامه دارد، دوره ي «احيا و بازيابي» است. پس از افت عرفان اسلامي در قرن دهم و يازدهم، بسيار جالب است که عرفان اسلامي اين بار در ايران، با همان گرايش معرفتي محيي الديني، ولي با چند ويژگي افزوده، سر بر مي آورد.
ويژگي هاي مهم اين دوره
الف) نزديکي هرچه بيشتر عرفان و حکمت
از جمله ويژگي هاي مهم اين دوره آن است که عرفان از زبان فلسفه رُخ مي نمايد لذا عرفاي اين دوره فلاسفه و حکماي همين دوره هستند و از همين جهت هم مي توان آنها را در رجال عرفاني آورد و هم رجال فلسفي. و فلسفه در سِمت حامي عرفان به اثبات و تبيين مباني عرفاني مي پردازد. و همچنان که پيش تر اشاره شد، سير عرفان گرايي فلسفه به ويژه در ايران که از فارابي و ابن سينا آغاز شد، در اين دوره به کمال نهايي مي رسد. به بيان ديگر، اگر سير فلسفي شدن عرفان را به طور مستقل مورد نظر قرار دهيم، مراحلي را پشت سر مي گذارد که اوج و شکوفايي آن در دوره ي پنجم عرفان اسلامي و با ظهور صدرالمتألهين شيرازي و شاگردان و پيروان او پديد مي آيد.بنابراين، از ويژگي هاي مهم اين دوره، آميخته شدن شديد حکمت و عرفان و نزديکي هرچه بيشتر عقل و دل است.
ب) هضم عرفان در تشيع
از ويژگي هاي فوق العاده مهم در اين دوره، هضم شدن عرفان در شيعه است. عرفا با توجه به مؤلفه هاي معرفتي و عملي رايج ميان خود، به ويژه بحث «انسان کامل» که در عرفان اسلامي محور اساسي است، با اهل بيت پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) احساس نزديکي داشتند. اين حالت در محيي الدين عربي شدت مي يابد و پس از وي رو به گسترش مي گذارد تا آنکه در سيدحيدر آملي جهش چشمگيري مي يابد، اما کمال اين سير در دوره ي پنجم عرفان اسلامي روي مي دهد که از تولد عرفان و حکمت شيعي مي توان خبر داد؛ يعني عرفان به جايگاه اصلي خود برمي گردد.نزديکي عرفان و تشيع، نزديکي اي از دو طرف بوده است؛ زيرا از يک طرف محورهاي اساسي عرفان اسلامي همچون انسان کامل، گرايشي شيعي را اقتضا مي نموده است و از طرف ديگر، آموزه هاي معرفتي و عملي اهل بيت معصومين (عليهم السّلام) چنين تقاربي را ايجاب مي کرده است؛ يعني اگر دين را منشأ اصلي پيدايش عرفان اسلامي بدانيم، دين نبوي (صلي الله عليه و آله و سلم) که در مکتب علوي و مذهب جعفري و تعاليم اهل بيت (عليهم السّلام) تبلور يافته است، با آموزه هاي عملي و معرفتي عرفاني صد چندان همخواني دارد. در واقع بايد پذيرفت که عرفان اسلامي بيشتر از آموزه هاي اهل بيت پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) نشئت گرفته است و از اين روي عرفا سلسله هاي عرفاني خود را به خاندان پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) و به ويژه اميرالمؤمنين (عليه السّلام) رسانده و از آن طريق خود را به پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله و سلم) متصل مي دانند.
در همين راستا توجه به مسئله ي عرفاني «ولايت» داراي اهميت است؛ زيرا از ديدگاه عارفان مسلمان، هرچند پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله و سلم) مباحث طريقتي و حقيقتي را نيز بيان داشته است، اما شأن اساسي نبوت، تبيين و تثبيت اصل شريعت است و ولايت علاوه بر شئوني که دارد، مهم ترين شأن آن، تبيين اسرار و حقيقت دين و تأويل باطن شريعت است.
بحث گسترده ي ولايت و ديگر مؤلفه هاي اساسي عرفان اسلامي موجب شد که در نهايت، عرفان اسلامي در دامن شيعه جاي گيرد و بزرگ ترين انديشمندان معرفت گرا در شيعه، عرفان را پذيرفته و در خود هضم نمايند؛ چرا که نه تنها عرفان را از تشيع بيگانه نيافته اند، بلکه جايگاه اصلي آن را در آموزه هاي اهل بيت (عليهم السّلام) مي دانند. همه ي اين عوامل موجب شد تا عرفان اسلامي در دوره ي پنجم جلوه ي خاصي يافته و در چهره ي حکمت و عرفان شيعي خود را نشان دهد.
ج) ضعف سلسله هاي عرفاني
از ويژگي هاي قابل توجه اين دوره، سير رو به ضعف سلسله هاي عرفاني است که عوامل متعددي داشته است؛ از جمله: ظهور بدعت ها، رسوم و آداب فقط ظاهري و صنفي در سلسله ها که با روح عرفان اسلامي سازگاري نداشته است.همين امر موجب گشت تا بزرگان عرفاني در اين دوره به طور رسمي در هيچ يک از سلسله هاي متعارف صوفيه داخل نشوند. هرچند خود به تدريج و به طور آرام سلسله ي خاصي را ترتيب دادند که همچون شجره ي طوبايي آثار و برکات گسترده اي به معنويت شيعه رسانده است، اما اسم و رسم متعارف سلسله ها در آن نبوده و از تشريفات خشک و ظاهري، کلاه، لباس، چهره ي درويشي، خانقاه و مانند آن خبري نيست، بلکه به نقد و مذمت اين سلسله ها پرداخته و مانند صدرالمتألهين کتابي همچون کسر اصنام الجاهلية مي نويسند که همين امر نيز خود از عوامل تشديد ضعف سلسله ها بوده است.
از پديده هاي اين مرحله که مي تواند در امتداد همين ويژگي سوم طرح شود، جدا شدن صريح لفظ صوفي از عارف و تصوف از عرفان است، به صورتي که واژه هاي صوفي و تصوف چهره ي منفي يافت و به طور عمده و به تدريج براي تفکيک و جدا سازي عرفان حقيقي از عرفان نماها و تمييز عارفان محقق و واقعي از عارف نماياني که عرفان را دست آويز برخي غرض هاي خاص نموده بودند، لفظ عارف در دسته ي اول و لفظ صوفي در دسته ي دوم به کار رفت.
در همين مسير، از مسائلي که به ضعف سلسله ها کمک کرد، کم توجهي آنها، بلکه انحرافات آشکار ايشان نسبت به آداب شرعي و شريعت بود که با کج فهمي و يا سوء استفاده ي از برخي مفاهيم عرفاني، مباحثي را مطرح مي ساختند که نه تنها با آداب اسلامي هماهنگي و همخواني نداشت و نوعي اباحي گري افراطي را ترويج مي نمود، بلکه گاهي در مقابل دين قرار مي گرفت و همين عامل موجب نقدهاي گسترده و گاه دور از انصاف مخالفان عرفان مي شد که با تمسک به بدعت هاي پديد آمده در ميان جهله ي صوفيه، مجموعه ي عرفان اسلامي را به باد انتقادهاي شديد مي گرفتند. در حالي که پيش تر از ايشان، عارفان حقيقي و محققان بزرگِ معارف عرفاني، صف خود را از صف داعيه داران ظاهري عرفان جدا نموده بودند، به گونه اي که شايد از ويژگي هاي ديگر دوره ي پنجم عرفان اسلامي را، انطباق کامل و تمام عيار عرفان با شريعت بتوان برشمرد؛ چراکه بيشتر بزرگان و مشاهير اين دوره، خود از فقهاي طراز اول به شمار مي رفته اند. از اين رو پيروي کامل از شريعت در ميان عرفاي اين دوره امري بارز و چشمگير است.
منبع مقاله :
اميني نژاد، علي؛ (1390)، آشنايي با مجموعه عرفان اسلامي (كليات، تاريخ عرفان، عرفان نظري، عرفان عملي و...)، قم: انتشارات مؤسسه آموزشي و پژوهشي امام خميني (رحمه الله)، چاپ دوم