چون قانون اسلام منبعش وحي و قانوني است آسماني بايد بدانيم معني و حقيقت وحي چيست؟ و بين وحي و الهام و استبصار چه فرق است؟
چه براي آنکه فرق بين قانون آسماني و قوانين موضوعه بشري معلوم شود و جويندگان حقيقت؛ به حقيقت اين مطلب واقف گردند.
تذکر اين موضوع را گرچه بحثي طويل الذيل و از مباحث ماوراء الطبيعه و معرفت النفس است لازم مي دانيم پيش از آنکه به بيان وحي و حقيقت آن بپردازيم اولين مرتبه به نحو مقدمه به معناي علم و اقسام علم و محل علم پرداخته سپس به بيان ماهيت و حقيقت وحي بپردازيم:
علم:
عبارت از حضور اشياء است در نزد عالم و به دو قسم منقسم است:1- حصولي
2- حضوري
1- علم حصولي - معلوماتي است که از راه حواس ظاهره در نفس حاصل مي شود.
2- علم حضوري - عبارت از حضور اشياء در نفس است مانند علم نفس بذات خود و علم مبدأ عالم به موجودات.
علم حصولي يا تصور است يا تصديق؛ چه علم اگر اعتقاد به نسبت خبري ثبوتي و يا سلبي باشد آن را تصديق و اگر چنين اعتقادي نباشد آن را تصور مي نامند.
محل علم:
نفس انسان است؛ چنانکه صور اشياء در آئينه منطبع مي گردد نيز براي هر معلوم حقيقتي است که صور آن در نفس منطبع مي گردد.و چنانکه آئينه غير از صور خارجيه و صور خارجيه غير از آئينه و حصول امثال صور غير ذي الصورة و آئينه است.
نيز نفس انسان که مرآت براي انطباع صور حقايق است غير از حقايق و حصول حقايق در نفس غير از نفس مي باشد، يعني عالم غير از معلوم و معلوم غير از علم است چه عالم نفس و معلوم حقايق اشياء و علم حصول مثال حقايق در مرآت نفس است.
بديهي است؛ نفس گرچه بالغريزه مستعد براي قبول حقايق معلومات است ولي به واسطه حجابي که دارد حقايق در آن حاصل نمي شود.
چنانچه آئينه حجبي دارد که مانع از انتقاش صور اشياء در آن مي باشد نيز براي نفس حجبي پيدا مي شود که از انطباع حقايق در آن مانع مي گردد.
حجب آئينه عبارتند از:
1- نقص جوهر2- کدورت
3- عدول از جهة صورت
4- آويخته شدن پرده بين آن و صورت
5- محاذي نبودن با صورت
حجب نفس عبارتند از:
1- نقصان جوهر نفس2- کدورت به لحاظ صدور معصيت
3- عدول از جهت حقيقت معلومه
4- حائل بودن تعصّبات
5- جهل به طرقي که بدانوسيله مي توان به معلوم رسيد
پر واضح است چنانکه از آئينه ظاهري اگر حجب برداشته نشود صور اشياء در آن منتقش نمي شود؛ نيز تا هنگامي که از مرآت نفس حجب مذکوره مرتفع نگردد صور حقايق اشياء در آن منطبع نخواهد گرديد.
امام حجة الاسلام غزالي فرق بين وحي و الهام و استبصار را چنين بيان نموده مي گويد علوم نظريه که در نفس حاصل مي شود گاهي به نحو تهاجم و هنگامي به نحو اکتساب است.
در صورت اول - اگر سبب و چگونگي حصول حقيقت معلوم باشد آن را وحي مي گويند که به وسيله ملک در قلب القاء مي شود.
و اگر سبب و چگونگي حاصل شدن معلوم در نفس نباشد آن را الهام و روع و نفث مي گويند.
ولي معلوماتي که به وسيله اکتساب حاصل مي شود استبصار و اعتبار ناميده مي شود امام غزالي (1) مي گويد عجائب نفس مانند ذات نفس چون خارج از مدرکات حواس است و عقول و افهام از درک آن عاجزند براي فرق بين الهام و اکتساب جز به مثلهاي محسوس و نمي توان اين عجائب را درک نمود لذا به دستور قرآن که فرموده.
و تلک الامثال نضربها للناس لعلّهم يتفکرون
براي تقريب افهام بايد حقايق را تنزل داده به مثلهاي محسوس تمسک نموده تا آنکه حقايق تا اندازه اي روشن گردد بدين جهت نفس انسان را تشبيه به حوضي نموده اند که از چند جدول در آن آب وارد مي شود.
و يا آنکه اين جداول مسدود شده به وسيله چاهي عميق که در زير حوض حفر شده است آب وارد حوض مي گردد.
نفس انسان گاهي از جداول ظاهريه يعني حواس پنجگانه بيروني علم بر آن وارد شده و هنگامي به واسطه مسدود شدن حواس ظاهره و برداشته شدن طبقات حجب چشمه هاي علم از نفس جاري مي گردد.
امام مي گويد اگر بگويند از ذات قلب و نفس که خالي از علوم است چگونه علم حاصل مي شود مي گوئيم حقايق اشياء همگي مسطور در لوح محفوظ و به واسطه وضع و محاذاتيکه بين مرآت نفس با آن لوح پيدا مي شود حقايق در نفس منعکس شده علم حاصل مي شود.
حاصل بيان امام؛
آن است که نفس گاهي به وسيله حواس ظاهره برايش علم حاصل و هنگامي به واسطه محاذات آن با لوح محفوظ است که قرآن فرموده است:وعندنا کتاب حفيظ.
توضيح؛
آنکه براي نفس دوباب است يکي به عالم ملکوت که لوح المحفوظ است و ديگر به عالم ملک و شهادت که حواس ظاهره است خوابهائي که انسان مي بيند و از امور گذشته و آتيه خبر مي دهد. خوب اين مطلب را روشن مي نمايد چه شخص نائم پس از آنکه قواي ظاهره اش رکود پيدا کرده نفسش متوجه باطن عالم گرديد. صوري را مشاهده مي نمايد.ديگر مثلي که غزالي براي فهم وحي و الهام ذکر نموده حکايتي است که عارف قيومي جلال الدين رومي هم در کتاب مثنويش که کتابي بي نظير است بدان اشاره فرموده و داستان آن است که نقاشان چين و روم هر يک به حسن صناعت خود مباهات مي نمودند؛ راي پادشاه عصر چنين قرار گرفت که صفه اي را معين کنند تا آنکه هر يک از اين دو دسته در طرفي از آن نقاشي نموده مهارت و استادي آنان معلوم گردد.
نقاشان روم رنگهاي عجيبي فراهم نموده به نقش و نگار مشغول شدند ولي نقاشان چين به دنبال تشريفات ظاهر نرفته فقط به جلا و صيقلي صفه پرداختند؛ چون نقاشان روم پس از زحمات زياد از نقش و رنگ کاري فارغ شدند و اعلام کردند زحماتي که کشيده ايم به پايان رسيده نقاشان چين با آنان هم صدا شده گفتند ما هم نقاشي خود را به پايان رسانده ايم. پادشاه به شگفت آمد که چگونه اين نقاشان بدون آنکه رنگ و نقش و نگاري بکار برند از انجام اين عمل مهم فارغ شده اند پرسش نمود چگونه عمل را انجام داده و در اين مدت بدون آنکه رنجي بر خود هموار کنيد نقش را تمام نموده ايد گفتند پرده اي که بين اين دو نقش آويخته است امر نمود که بردارند پرده را چون برداشتند ديدند آنچه را که رومي ها در آن صفه نقش نموده در صفحه مقابل آن که صيقلي شده است منطبع گرديده است.
مقصود از اين مثل آن است که انسان تا هنگامي که مرآت نفسش را از رنگ و کدورتها صيقلي ننمايد حقايق در آن منطبع و منتقش نمي گردد.
عارف قيومي بدين نکته دردفتر اول مثنوي اشاره فرموده مي گويد:
آينت داني چرا غماز نيست
زآنکه زنگار از رخش ممتاز نيست
آينه کز رنگ آلايش جداست
پرشعاع از نور خورشيد خداست
رو تو زنگار از رخ او پاک کن
بعد از آن آن نور را ادراک کن
و نيز در جاي ديگر جلال الدين در قصه روميان و چينيان مي گويد:
ليک صيقل کرده اند آن سينه ها
پاک زاز و حرص و بخل و کينه ها
آن صفاي آينه وصف دل است
صورت بي منتهي را قابل است
تا آنجا که مي گويد:
اهل صيقل رسته اند از بوي و رنگ
هر دمي بينند خوبي بي درنگ
نقش و قشر علم را بگذاشتند
رايت عين اليقين افراشتند
و نيز در دفتر چهارم در بيان آنکه تن هر يک از آدميان چون آهن نيکو جوهر که قابل آئينه است مي فرمايد:
پس چو آهن گر چه تيره هيکلي
صيقلي کن صيقلي کن صيقلي
تا دلت آئينه گردد پرصور
اندرو هر سو مليحي سيم بر
آهن ارچه تيره و بي نور بود
صيقلي آن تيرگي از وي زدود
گر تن خاکي غليظ و تيره است
صيقلش کن زآنکه صيقل گيره است
تا در او اشکال غيبي رو دهد
عکس حوري و ملک در وي جهد
تا آنکه به اين بيت مطلب را تمام مي کند و مي گويد:
حاصل آنکه کم مکن اي بي سرور
صيقلي والله اعلم بالصدور
در هر حال برحسب حديث شريف:
نوم المؤمن جزء من ستّه و اربعين من اجزاء النّبوة
چون خواب مؤمن يک جزء از چهل و شش جزء از اجزاء نبوت است و جهت ربطي با مطالب سابق الذکر ما دارد و تا اندازه اي حقيقت وحي و الهام را روشن مي نمايد لازم مي دانم به نحو اجمال اين موضوع را گرچه در رساله عالم معني که در سنه 1331 به طبع رسيده است متعرض گرديده ايم نيز در اينجا تذکر دهم.موضوع خواب رفتن و خواب ديدن و تعبير خواب يکي از مباحث ماوراء الطبيعه و در اطراف آن کمتر بحث شده است.
خواب عکس بيداري و عبارت از آن حالتي است که نفس از اشتغال به حواس ظاهري اعراض نموده به حواس باطني مشغول مي باشد.
چنانکه خواب از ضروريات زندگاني است مرگ هم از ضروريات زندگي به شمار مي آيد .
متکفل بيان جهت خواب رفتن فن وظايف الاعضاء ( فيزيولوژي ) است ولي بيان حقيقت و ماهيت آن از فن معرفت النفس ( پسيکولوژي ) مي باشد.
هر يک از دانشمندان قديم و جديد براي عارض شدن خواب جهاتي را ذکر نموده اند ولي هر يک از آن نظريات و آراء قابل خدشه و مناقشه است.
دسته اي؛ جهت خواب رفتن را مسموم شدن خون دانسته و گروهي؛ معتقدند که در نتيجه علم مکانيکي اعضاء بدن موادي در خون توليد و به واسطه تجمع آنها قوا و ادراکات ظاهره سلب شده خواب عارض مي شود و پس از انحلال اين مواد بيداري حاصل مي گردد.
برخي؛
نظرشان آن است که به واسطه توليد بعضي مواد قلوي، خون مسموم شده و در مراکز عصبي تأثير نموده اعصاب مضطرب گرديده موجب خواب رفتن مي شود و تا هنگامي که شخص به خواب نرود اين سموم افراز نمي گردد و فشاري که در اعصاب عارض شده زائل نخواهد شد.بعضي؛
جهت خواب رفتن را چنين دانسته اند که کليتين چون سمومي افراز مي کند و گردش خون در نتيجه مسموم مي شود و در شرائين قبضي پيدا شده مراکز عصبي را مسموم نموده خواب عارض مي شود.دسته اي؛
مي گويند اطفال خردسال با آنکه جهازدموي آن ها مسموم نگرديده است خوابهاي عميق رفته و کساني که به مرض نورستاني مبتلي هستند و جهازدموي آنها به لحاظ عمل مکانيکي اعضاء توليد مسموميت نموده خواب نمي روند و بدين جهت معتقدند مسموم شدن خون جهت خواب رفتن نيست.اطباء قديم؛
جهة خواب رفتن را حبس روح بخاري دانسته مي گويند هنگامي که روح بخاري از ظاهر متوجه به اعصاب دماغي مي شود خواب عارض مي گردد.چون بحث در طبيعت خواب از مباحث فن وظايف الاعضاء و از فن ما خارج است لذا بيان جهت خواب رفتن را بدان فن حواله نموده و در اينجا از نظر معرفت النفسي بحث مي نمائيم.
در فن معرفت النفس ثابت و مبرهن است که انسان داراي پنج حس ظاهر و پنج حس باطن است که اول را به حواس بيروني و دوم را به حواس دروني تعبير نموده و همگي مدرک اشياء مي باشند.
قواي بيروني همان قوه باصره، و سامعه، و شامه، و ذائقه، و لامسه است که به وسيله قوه باصره نفس نفس تمام الوان و به وسيله سامعه نغمات واصوات و به وسيله شامه بوها و به وسيله ذائقه طعم ها و به وسيله لامسه کيفيات را درک نمايد.
قواي دروني عبارت از حسّ مشترک، خيال، واهمه، حافظه، متصرفه است.
حسّ مشترک - قوه اي است که صورتهائي را که به وسيله حواس بيروني احساس شده در آن مرتسم شده و به لوح النّفس تعبير مي گردد.
اين حواس را به حوضي تشبيه مي کنند که از پنج مجري آب در آن وارد مي شود.حواس بيروني مانند جاسوسان آنچه را که ادراک مي کنند به اين قوه خبر مي دهند.
دليل بر وجود اين قوه مغايرت آن با حواس بيروني است.
چه حواس بيروني ادراکاتشان اختصاص به مدرکات خاصي دارد؛ يعني وظيفه حس بصر درک الوان و ذائقه درک طعم اطعمه و هم چنين بقيه حواس وظيفه خاصي دارند نمي توانند وظيفه ديگر را انجام دهند.
چشم نمي تواند حکم نموده که فلان چيز شيرين و يا ترش است چناکه ذائقه نمي تواند حکم نمايد که فلان غذا سفيد و يا سياه است و هم چنين است ساير قوا.
بدين جهت بايد حس ديگري وجود داشته باشد که در آن واحد به شيريني و سفيدي غذا حکم نمايد و آن حاکم حس مشترک است.
دلائل ديگري نيز براي وجود حس مشترک ذکر شده است که از ذکرش خودداري مي نمائيم.
خيال قوه اي است که به وسيله آن تمام صوري را که در حس مشترک مرتسم گرديده حفظ مي نمايد.
دليل بر آنکه اين قوه غير از حس مشترک است مغايرت حالت غفلت و فراموشي است، چه در غفلت صور اشياء در قوه خيال موجود است ولي در حس مشترک وجود ندارد.
بدين جهت است که نفس با اندک توجهي بدون احساس جديد مطلب را مي يابد.
ولي در حال نسيان صور معلومه از قوه خيال محو و به احساس جديد احتياج دارد.
واهمه - قوه اي است که به وسيله آن معاني جزئيه که به محسوسات تعلق دارد ادراک مي شود مانند دوستي و دشمني اشخاص.
اين قوه در تمام حيوانات جز پروانه وجود دارد و پروانه به لحاظ آنکه اين حس را فاقد است خود را به شمع زده و از حرارت آن هم متأثر گشته و باز به سوي شعله شمع بر مي گردد.حافظه - خزانه اي است براي حفظ معاني جزئيه؛ به اين معني آنچه را که وهم ادراک مي نمايد به اين قوه مي سپارد؛ و نسبت قوه حافظه به واهمه نسبت خيال بحس مشترک است.
متصرفه - قوه اي است که در صور و معاني تصرف نموده عملش تفصيل و ترکيب است. مانند آنکه شخص انساني را تصور مي کند که دست و سر ندارد و يا آنکه دو شاخ دارد، اين قوه متصرفه اگر در تحت حکومت و هم در آيد متخيله و اگر در تحت عقل درآيد متفکره اش مي نامند.به همين جهت حيوانات چون قوه عاقله ندارند، داراي متخيله مي باشند.
در فن معرفت النفس ثابت است تا هنگامي که قواي بيروني و کود حاصل نکند قواي دروني کامل نمي شود.
پر واضح است شخص تا هنگامي که بيدار و قواي ظاهره اش مشغول به عملياتي است قواي واهمه و خيالش نيروئي ندارد که مدرکات خود را نحوي که شايسته است ادراک کند، ولي هنگامي که قواي ظاهره رکود مي کند خيال و واهمه قوت گرفته صوري را مشاهده مي نمايند.
مسلم است هر چه نفس توجهش از ظاهر برداشته شود و به باطن متوجه گردد قواي دروني بيشتر به انجام وظايف آشنائي پيدا مي کند.
چه اگر کسي بخواهد به حافظه خود مطالب را بسپارد و يا يکي از قضاياي هندسه را حل نمايد ناچار بايد عزلت و خلوت اختيار نموده از عالم ظاهر متوجه باطن شده تا آنکه قوه حافظه و متفکره اش تمرکز پيدا کرده مطلب را حفظ نموده و يا قضيه را حل نمايد.
عارف قيومي گويد:
پنج حسي هست جز اين پنج حس
آن چوزر سرخ وين حس، همچو مس
صحت اين حس بجوئيد از طبيب
صحت آن حس بجوئيد از حبيب
صحت اين حس ز معموري تن
صحت آن حس ز ويراني بدن
زياد از مطلب دور نروم شيخ اشراق شهاب الدين سهروردي (2) در بيان حقيقت خواب و مشاهده صور مي گويد:
قواي ظاهره هنگامي که رکود پيدا کند نفس از اشتغال به آن قوا فارغ مي گردد استعداد آن را پيدا کرده که به جواهر شريفه که در اصطلاح ارباب فلسفه قواي انطباعيه برزخيه و در لسان قرآن کتاب حفيظ نام دارد متصل گردد.
چون نقوش تمام موجودات و تمام صور و جزئيات جسماني در آن کتاب منقوش است هنگامي که از مقابل لوح النفس حجب برداشته شود آنچه در لوح محفوظ منطبع است منعکس در لوح نفس شده و صور اشياء را مشاهده مي نمايد.
لوح نفس و الواح انطباعيه را تشبيه به دو آئينه متقابل نموده اند که از يکي در ديگري شکل منعکسه منطبع مي گردد.
حال که دانسته شد وضع و محاذات لوح نفس بالوح محفوظ موجب مشاهده صور است بايد متوجه اين نکته گرديد که نفس تا هنگامي که مصفي و صيقلي نشود صور در آن منطبع نمي گردد.
صفا و صيقلي مرات نفس گاهي فطري و هنگامي اکتسابي است.
صفاي فطري - آن است که بالفطرة براي نفس حجابي نباشد مانند صفاي نفوس سلسله انبياء و اولياء که به هيچ نحو بر نفوس آنان کدورتي عارض نگرديده و به صرف وضع و محاذات حقايق معلومات در نفوسشان منطبع شده مشاهده مي نمايند،
صفاي اکتسابي - آن است که به واسطه رياضتهاي علمي و عملي حجب و پرده هاي نفس برداشته شود؛ مانند مکاشفه مخترعين و مکتشفين و فلاسه که بواسطه رياضات علمي به نتايجي برخورده حقايقي را کشف مي نمايند. و يا آنکه افراد عادي به لحاظ رياضات عبادي و امساک از طعام و خلوت و عزلت حقايقي را کشف مي نمايند.
گاهي موجب صيقلي شدن نفس و برداشته شدن حجب دهشت و وحشتي است که براي شخص عارض شده بالطبع از عالم طبيعت متوجه به عالم معني و صور برزخي گشته بالنتيجه جمله حقايقي را شهود مي کند.
زماني سبب براي رفع حجب انسلاخ از علائق مادي است که بدينوسيله پرده شهوت و غضب برداشته شده بين لوح نفس و لوح محفوظ مقابله پيدا مي شود. وقتي جهت براي رفع حجت موت طبيعي است چه هنگامي که شخص از اين نشأت رخت برمي بندد و به عالم برزخ وارد مي شود برحسب ظرفيت و قابليت نفس خود حقايقي را مشاهده مي نمايد.
قرآن هم مي فرمايد:
فکشفنا عنک غطائک فبصرک اليوم حديد
( بديهي است در اين نحوه از کشف فرقي بين نفوس شقيه يا سعيده نمي باشد ) و کشف تام حاصل مي شود لذا پيغمبر اکرم (ص) مي فرمايد:
القبر روضة من رياض الجّنة او حفرة من حفر النّير ان
گاهي سبب براي رفع حجب خواب است، چه پس از رکود حواس ظاهري پرده هائي که بين لوح نفس و لوح برزخي آويخته شده برداشته مي شود برحسب استعداد و ظرفيتي که لوح نفس دارد نقوش و صوري که در لوح برزخي مضبوط است به لوح نفس منعکس شده آن صور و نقوش را نائم مشاهده نموده و پس از بيداري آن مشاهدات بعضي عيناً واقع مي شود و برخي قابل تعبير و دسته اي کاذب مي باشد. جهت آنکه بعضي از خوابها به عينه واقع و برخي قابل تعبير و دسته اي کاذب است آن است که پس از وضع و محاذات لوح نفس با لوح برزخي اگر حافظه شخص آن را حفظ و متخيله هم در آن تصرفي ننمايد مشاهداتي که براي نائم در حال نوم حاصل شده بعينه در بيداري واقع مي گردد.
ولي اگر قوه متخيله در آن صور تصرف کند و آنها را به مثالهايي تبديل نمايد خواب قابل تعبير مي باشد.
کساني که از آن عالم عبور نموده بايد آن خوابها را تعبير نمايند. علماء تعبير چنانکه از تخيلات و صور برزخيه مناميه پي به حقايقي مي برند سلسله انبياء نيز حقائقي را که شهود نموده با ذکر مثل چنانکه قرآن مي فرمايد:
تلک الامثال نضرها للناس لعلّهم يتفکرون
براي افراد بشر بيان مي نمايند.
چون معلوم شد ديدن خواب معلول علل و اسبابي است و همگي مطابق واقع و قابل تعبير نيست و در اغلب کذب و دروغ است حال بايد فهميد جهت خوابهاي دروغ چيست؟
خوابهائي که قابل تعبير نيست و نوعاً کذب است به لحاظ آن است که نفس در بيداري توجهش بيشتر به شهوت راني و دروغگوئي و پشت هم اندازي بوده و لوح النفس او کدر وزنگاري گرديده از آن دريچه صور غير حقيقيه را مشاهده نموده در بيداري واقع نمي گردد.
و به همين لحاظ معبرين بايد اول مرتبه از حال مزاجي و اخلاقي اشخاص و موقعي که خواب ديده شده تحقيق نموده بعداً خواب را تعبير نمايند.
در هر حال تعبير خواب از شئون معرفت النفس و وظيفه علماء روان شناسي است حضرت يوسف علي نبينا و آله و عليه السلام معجزه اش تعبير خواب بوده و قرآن هم که فرموده است:
و کذلک مکنّا ليوسف في الارض و ليعلّمه من تأويل الاحاديث و الله غالب علي امره ولکن اکثر الناس لا يعلمون و لمّا بلغ اشدّه آتيناه حکما و علما و کذلک نجزي المحسنين
و درصدر سوره يوسف نيز که خداوند مي فرمايد:
و کذلک يجتبيک ربک و يعلمک من تاويل الاحاديث و يتّم نعمته عليک و علي آل يعقوب کما اتمها علي ابويک من قبل ابراهيم و اسحق انّ ربّک عليم حکيم.
اشاره به همين معني مي باشد.
دسته اي از پيام آوران که مرسل نبوده حقايق را از راه خواب مشاهده نموده و خبر مي داده اند.
پيغمبر اکرم (ص) هم در اوائل بعثت به وسيله خواب حقايقي را مشاهده مي نموده. حديث شريف:
الّروياء الصّادقه جزء من ستّة و اربعين من اجزاء النبّوة
اشاره به همين مطلب است؛ جمعي از صحابه روزي به نزد پيغمبر (ص) آمده عرض کردند اي رسول خدا اگر روزي ترا اجل فرا رسيد بچه وسيله به امور غيبيه مي توان آگاه شد.
پيغمبر فرمود پس از فوت من وحي منقطع شده ولي مبشرات منقطع نمي گردد عرض کردند مبشرات چيست؟ فرمودند الرّويا الصّادقه التّي يراها المرء الصّالح او يراهاله
معناي وحي و اطلاقات آن در قرآن
وحي:در لغت به معناي اشاره سريعه خفيه است و در اصطلاح قرآن گاهي به معناي غريزه و هنگامي به معناي الهام خواطر و موقعي به معناي وسوسه استعمال مي شود.
معناي وحي در آيه:
و اوحي ربکّ الي النّحل ان اتّخذي من الجبال بيوتا و من الشّجر و مما يعرشون به معناي غريزه است.
و در آيه:
و اوحينا الي امّ موسي ان ارضعيه؛ الهام خاطر.
و در آيه
انّ الشيّاطين ليوحون الي اوليائمم؛ وسوسه است.
وحي؛ گاهي در مورد انبياء به وسيله خواب و هنگامي به وسيله دوي نحل و زماني به واسطه سلسله الجرس. و موقعي به لحاظ شنيدن اصوات و وقتي به جهت مشاهده ملک است بنص صريح آيه مبارکه:
فعلّمه شديد القوي (3).
مقام ختميت ملکي را به نام جبرائيل مشاهده مي نمود و بدان وسيله حقايق غيبيه را کشف مي فرمود.
ارباب سيره مانند حلبي و طبري و مقريزي و ابن هشام همگي مي نويسند پيش از بعثت پيغمبر اکرم (ص) به طريقه ابراهيم خليل (ص) در غار حراء تحت مي نموده است و در اوائل بعثت به وسيله خواب و بعداً به واسطه دوي نحل و سلسله الجرس و شنيدن اصوات و در مرتبه اخير به واسطه مشاهده ملک حقايق بر وي القاء مي گرديده است. يکي از ليالي قدر ملکي را مشاهده نمود اين آيه را به وي تعليم کرد:
اقراء باسم ربک الذّي خلق خلق الانسان من علق اقراء و ربکّ الاکرم الذي علّم بالقلم علّم الانسان مالم يعلم.
عارف قيّومي مي گويد:
لوح محفوظ است او را پيشوا
از چه محفوظ است محفوظ از خطا
ني نجوم است و نه رمل است و نه خواب
وحي حق والله اعلم بالصواب
حقيقت وحي
پيش از آنکه به بيان حقيقت و ماهيت وحي وارد شويم به نحو مقدمه از ذکر نکته اي ناچاريم.در فن معرفت النفس ثابت است اعمالي که از حيوانات صادر مي شود روي غرايز است انسان عاقل هم در يک سلسله از غرايز با حيوانات شريک است.
غريزه - آن است که اعمالي بدون فکر و رويه و انديشه صادر شود مانند اعمالي که از زنبور عسل و يا کرم ابريشم و يا مورچگان و يا عنکبوت صادر مي گردد و اعمال اينها روي حرکت ميکانيکي است؛ ولي همگي اين اعمال با فکر و منطق و هندسه منطبق است.
بديهي است غريزه در حيوانات به جاي عقل است و به هيچ وجه در آن خطا واقع نمي شود؛ در حالي که در عقل ممکن است خطا واقع گردد.
چه هنگامي که روش زندگاني حيوانات از حيث خوردن و خوابيدن و سفاح و وضع حمل مشاهده مي شود همگي آنها روي ميزان صحيح است و به هيچ نحو قابل تغيير و تبديل نيستند.
هرگاه در طرز زندگي مورچگان و زنبور عسل و يا موري که سازنده طاس لغزنده است بيشتر دقت کنيم مي بينيم غاياتي که بر افعالشان متربت است همگي منظم و مرتب است و به هيچ وجه خطاء و لغزشي در اعمال آنها وجود ندارد.
ولي هنگامي که در عالم انسان دقت نمائيم مي بينيم اعمالشان نوعاً غير منظم و غير مترتب است.
جهتش آن است که گاهي عقل و هنگامي وهم و خيال در غرايز مداخله نموده اعمال انساني را غير منظم مي نمايند.
چه عقل گاهي از مقام شامخ خود تنزل نموده به معاني جزئيه متوجه شده در مملکت بدن وهم حکومت را به دست گرفته و عقل از حاکميت منعزل مي گردد.
مي توانيم بگوييم عقل در اين ظلمتکده بدن مانند چراغي است هرگاه در تحت حکومت وحي درآيد زينتش هميشه مشتعل و محفوظ از خطا و لغزش خواهد بود.
و اگر در تحت حکومت وهم درآيد موجب خطاء و لغزش او خواهد شد، به همين جهت است پيغمبر (ص) فرموده است:
اتبعّوني يحببکم الهء و يغفرلکم ذنوبکم
حقيقتاً اگر خوب توجه نمائيم مي بينيم حيوانات با آنکه داراي شهوتند در خوردن و آشاميدن و سفاح محدود و از آنها تندروي و فحشاء مشاهده نمي شود.
ولي انسان است که به واسطه افراط در شهوت و غضب مبتلا به ضعف قوا و امراض گوناگون شده و به واسطه پرخوردن و تداخل در غذا به تخمه مبتلا مي گردد.
حاصل آنکه؛ اعمالي که از افراد روي غريزه صادر مي شود صحيح ولي اعمالي که از روي اراده عقل مشوب به شهوت و غضب صادر مي گردد بدون نتيجه و فاسد است.
بديهي است انسان تا هنگامي که پاي به دائره عقل نگذاشته و شهوت و غضب به روي حاکم نگرديده در جنت فطرت است تصنع و تقلب و حيله و مکر ندارد، ولي هنگامي که پاي به مرتبه بلوغ و عقل مي گذارد و شهوت و غضب بر او مستولي مي شود مبتلا به نفاق و دوروئي و هزاران عيب و بدبختي شده از جنت فطرت خارج مي گردد.
قرآن حکيم که فرموده:
و اذقلنا يا آدم اسکن انت و زوجک الجّنه و کلا منها رغد احيث شئتما و لا تقر باهده الشجرة فتکونا من الظّالمين .
اشاره به اين مطلب است؛ چه مقصود از شجره، شجره شهوت و غضب است نه گندم چنانکه بعضي از مفسرين گفته اند.
باري عقل موقعي حکمش صحيح و نافذ و منطبق با واقع و حقيقت است که با شهوت و غضب مشوب نشود.
بديهي است عقل انسان که در واقع شمعي است در اين جمع بدن به واسطه اندک چيزي مانند گرسنگي و يا تشنگي و يا مستي زائل شده حکومت خود را از دست مي دهد.
بدين جهت مي توانيم بگوئيم اين عقل حافظ از خطا نيست؛ چه کساني که دعوي منطق و عقل دارند و جزء متفکرين به شمار مي آيند در نظرياتي که مي دهند همگي با هم اختلاف دارند رجال سياسي و قائدين روز به روز بر اختلاف بشر مي افزايند مسلم است اين عقلي که ساخته شده عوامل خارجي گوناگون از قبيل مزاج و محيط و پدر و مادر و معلم و استاد است چگونه مي تواند از هر حيث و هر جهت خود را برهنه از اوهام و تعصبات نموده و بحق حکم نمايد.
و به همين لحاظ دانشمندان اجتماع به غلط افتاده و به اشتباه خودشان هم اذعان مي نمايند.
ما وقتي که کتب حقوقي را مي خوانيم مي بينيم هر يک از دانشمندان حقوق فکرش با فکر و نظري با نظريه ديگري مباين و مغاير است.
علتش آن است عقل در اموري که حکم مي نمايد؛ محکوم به عادت و عوامل خارجي است در حالي که نظريات و احکامي که از منبع وحي تراوش مي نمايد چون ساخته و بافته فکر و عوامل خارجي نيست تنافي و تهافت در آنها مشاهده نمي شود.
قران حکيم مي فرمايد:
ولو کان من عند غير الها لوجدوا فيه اختلافاً کثيراً
از بيانات گذشته معلوم مي گردد؛ چنانکه در اعمال و افاعيل اخس موجودات خطا نيست، در اشرف موجودات نيز که انسان و معلم وي شديد القوي است؛ خطا و لغزش وجود نخواهد داشت.
يتيمي که ناخوانده ابجد درست
کتب خانه هفت ملت بشست
پينوشتها:
1- امام غزالي؛ نامش محمد کنيه اش ابوحامد لقبش زين الدين مشهور به حجة الاسلام و امام غزالي است.
در قريه غزاله از قراء طوس متولد شده است و در محضر احمدبن محمد رازي و امام الحرمين جويني تلمذ نموده و از اعاظم فقهاي شافعي بوده است. و مدتي در سامره زيست نموده و با جمعي از دانشمندان آن عصر که در محضر وزير نظام الملک حضور داشته مناظره و مباحثه نموده و بر آنان فائق آمده است. امام به مدرسي مدرسه نظاميه بغداد منتصب گرديده است. و جمع کثيري به حوزه درس وي حاضر شده از محضرش استفاده مي نموده اند و پس از چندي از تدريس دست کشيده انزوا اختيار و به دنبال حقيقت رفته پاي به دائره زهد و انقطاع گذاشته به زيارت بيت الله الحرام مشرف و در مراجعت از بيت الله وارد شام و در مسجد اموي برحسب تقاضاي دسته اي از دانشمندان به تدريس مشغول و بيشتر اوقات مشغول فکر و ذکر بوده است و از شام بيت المقدس رفته و مدتي در آنجا به عبادت مي پرداخته است.
بالاخره وارد طوس شده است و مدرسه اي براي طلاب و خانقاهي براي اهل عرفان تأسيس کرده بقيه عمر و اوقات خود را صرف تدريس علوم باطن و تلاوت قرآن مي نموده است.
اين مرد جليل رباني داراي مصنفات بسيار و مؤلفات زياد از جمله:
1- احياء العلوم
2- اخلاق الانوار و النجاة من الاشرار
3- الادب في الدين
4- المنقذ من الضلال
5- البسيط در فقه
6- ياقوت التأويل تفسير قرآن
7- تهافة الفلاسفه
8- جواهر القرآن
9- تفسير العالمين
10- فاتحة العلوم در تصوف
11- کيمياي سعادت ( پارسي )
12- مقاصد الفلاسفة در منطق
13- ميزان العمل
14- المستصفي بر اصول
امام غزالي 67 يا بيشتر مصنف دارد که نوعاً به طبع رسيده است و در قريه طائر که يکي از قراء طوس است دار فاني را وداع و به سراي جاوداني شتافته است رضوان الله تعالي عليه.
2- شيخ اشراق؛ نامش يحيي لقبش شهاب الدين کنيه اش ابوالفتح مذهبش شافعي، مشربش اشراقي موصوف به شيخ مقتول، و از مشاهير حکماي اسلامي است.
شيخ شهير در فقه و اصول و فلسفه و عرفان فريد عصر خود بوده، حکمت و اصول فقه را از مجدالدين جبلي استاد فخر رازي در بلده مراغه فرا گرفته است.
شيخ اشراق در بين فلسفه مشاء و اشراق فلسفه اشراق را پسنديده مي دانسته است و داراي مصنفات بسياري است از جمله:
1- بستان القلوب
2- تلويحات در منطق و فلسفه
3- بارقات الهيه
4- تنقيحات در اصول فقه
5- حکمة الاشراق که قطب الدين شيرازي آن را شرح کرده است
6- رمز الوحي
7- صفير سيمرغ
8- عقل سرخ ( که جديداً آقاي دکتر صبا استاد دانشگاه آن را طبع نموده و در دست جويندگان قرار داده اند ) .
9- العشق نغمات سماويه
10- نفحات در اصول تصوف
11- يزدان شناخت
12- آواز پر جبرئيل
شيخ اشراق مسافرتي به حلب نموده و به واسطه برتري بر علماي آن شهر مورد احترام ملک ظاهر فرزند صلاح الدين گرديده و به همين جهت محسود علماي عصر خود واقع شده وي را به کفر و الحاد نسبت داده صلاح الدين دستور به کشتن شيخ صادر نمود.
رضوان الله تعالي عليه. ليس هذا اول قارورة کسرت في الاسلام
آنانکه ره عشق گزيدند همه
در کوي شهادت آرميدند همه
در معرکه دو کون فتح از عشق است
هر چند سپاه او شهيدند همه
شيخ اشراق؛ پس از آنکه واقف شد که به قتل وي حکم صادر شده است خود را به تلاوت قرآن و تدبر در اين کتاب مشغول نموده است قتل شيخ در سن 36 سالگي در سنه 581 در حلب واقع گرديده است.
3- اول آيه:
و النجم اذا هوي ماضل صاحبکم و ماغوي و ماينطق عن الهوي ان هو الاوحي يوحي علمه شديد القوي ذومرة فاستوي و هو بالافق الاعلي فدني و فتدلّي و کان قاب قوسين او ادني فاوحي الي عبده ما اوحي ما کذب الفوأدما رأي
قسم بسياره هنگامي که فرود مي آيد و يا سوگند به گياهي که ساق ندارد. مصاحب شما گمراه نگرديده و به باطل نگرويده است از روي خواهش نفس سخني نگفته گفتارش به وسيله وحي است معلم وي قواي شديده عالم ( جبرائيل ) است که بدو تعليم نموده صاحب نيروئي بود نمايان گرديد. جبرائيل در افق بالاتري بود نزديک گرديد و به او بياويخت بين مقام ختميت و جبرائيل به فاصله دو کمان يا نزديکتر بود، آنچه را که بايد به وي اشاره نمايد اشاره فرمود قلب پيغمبر آنچه را ديد تکذيب نکرد.
سنگلجي، محمد؛ (1384)، قضا در اسلام، تهران: مؤسسه ي انتشارات و چاپ دانشگاه تهران، چاپ چهارم