بررسي‌ تطبيقي‌ افکار‌ و عقايد ابو‌العلاء و خيام

احمد بن سليمان، ابو العلاء معري‌ ( 449‌-363 هـ.ق. )، شاعر انديشمند عرب، در ايران ناشناخته‌ نيست. کتاب‌ هايي از او به فارسي ترجمه شده و در کتاب‌ هايي مختلف، مطالبي درباره ي او آمده است.
شنبه، 2 خرداد 1394
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
بررسي‌ تطبيقي‌ افکار‌ و عقايد ابو‌العلاء و خيام
بررسي‌ تطبيقي‌ افکار‌ و عقايد ابو العلاء و خيام

 

نويسندگان: دکـتر ليـلا اميني‌لاري (1)، دکتر سيد فضل اللّه‌ ميرقادري (2)




 

1. مقدمه

احمد بن سليمان، ابو العلاء معري‌ ( 449‌-363 هـ.ق. )، شاعر انديشمند عرب، در ايران ناشناخته‌ نيست. کتاب‌ هايي از او به فارسي ترجمه شده و در کتاب‌ هايي مختلف، مطالبي درباره ي او آمده است.
ابو العلا بر برخي از‌ شـاعران‌ ايـراني‌ تأثير گذاشته است؛ به عنوان‌ نمونه‌ روحيه ي‌ بدبيني و شکي که‌ در او ديده شده، بر شعر عصر خيام نيشابوري نيز گذارده است؛ بيت زير از شعرهاي عربي خيام‌ به‌‌ شمار‌ مي ‌رود:

اذا کان محصول الحياه منيه‌ *** فسيان حال کل ساء و قاعد (3)
( صراف، 105: 1938 )

غير از خيام و تأثيراتي‌ سکه‌ در‌ رباعيات او از ابو العلاء به چشم مي ‌خورد، دانـته، نـويسنده ي‌ نـامدار ايتاليايي، و ميلتون نيز از او تأثير پذيرفته اند. کمدي الهي دانـته و بـهشت گمشده ي ميلتون شباهت‌ هايي‌ به رساله ي الغفران‌ معري‌ دارند‌.
بعيد به نظر نمي ‌رسد که دانته از کتاب رساله الغفران ابو‌ العـلاء‌ مـعري آگـاه بوده و از اين راه از داستان معراج نيز آگاه شده باشد و قصيده ي بـلند کمدي‌ الهي‌ را‌ تحت تأثير اين دو اثرنوشته باشد. ( همان، 109 )
"رساله الغفران‌" ابو العلا‌، شبيه‌ ارداويرافنامه‌ که سفرنامه اي خيالي اسـت، مي ‌باشد: « در ارداويـرافنامه‌ مي ‌بينيم که ارداويراف سفري خيالي به جهان‌ آخرت‌ انجام‌ داد و در آنجا از احـوال بـهشتيان و پاداش‌ هاي ايشان به سبب کردارهاي نيکشان در اين‌ دنيا‌ با خبر شد. او همچنين از وضعيت دوزخيان و عذاب‌ هاي ايـشان بـه واسـطه ي بدي‌ ها‌ و گناهاني‌ که‌ در اين جهان مرتکب شده اند آگاه شد و اين‌ مجموعه ي اصـول ديـنداري را الهـامات ارداويراف‌ يا‌ کتاب ارداويراف ناميدند. » ( ندا، 103: 1380 )؛ چند سده ي بعد ابو العلاء "رساله الغفران‌‌" را‌ نـوشت‌. ايـن کـتاب سفرنامه اي خيالي درباره ي ديدار از "جهان‌ آخرت‌" است و در آن از گفت وگوهايي که‌ نويسنده‌ با شاعران روزگار جـاهلي و دوره ي اسلامي و ديگر اديبان داشته سخن به ميان‌ آورده‌ است‌. ( همان، 105 )
به هر تـقدير از آنـچه دربـاره ي ابو العلاء گفته اند، همچنين با بررسي عقايد‌ و افکارش‌ به‌ خوبي‌ متوجه مي ‌شويم که خـيام، شـاعر، طبيب و فيلسوف نام آشناي ايراني، بسياري‌ از‌ افکار و عقايد خود را مرهون ابو العلا مي ‌باشد؛ بـه احـتمال خيلي زياد خيام اشعار ابو العلاء‌ را‌ مي ‌خوانده و از حفظ داشته است؛ بنابراين در اين مقاله سعي شـده بـا‌ توجه‌ به تشابه نظرات اين دو شاعر، درباره ي‌ انديشه‌ هاي‌ هريک‌ از ايشان جداگانه بـحث شـود.

2. ابو العلا‌ معرّي‌

« و در آن شهر ( معره النعمان ) مردي بود که وي را ابو العلاء معري‌ مي ‌گفتند‌؛ نابينا بود و رئيـس‌ شـهر او‌ بـود‌؛ نعمتي بسيار‌ داشت‌ و بندگان‌ و کارگزاران فراوان و خود همه شهر او‌ را‌ چون بندگان بـودند و خـود طريق زهد پيشه گرفته، صائم الدهرو قائم الليل‌ باشد‌ و به شغل دنيا مشغول نشود و اين‌‌ مـرد در شـعر و ادب‌ به‌ درجه اي است که افاضل شام‌ و مغرب‌ و عراق مقرند که در ايـن عـصر کسي به‌ پايه ي او نبوده و نيست.
و کتابي‌ سـاخته‌ آن را "الفـصول و الغـايات‌" نام‌ نهاده‌، و سخن‌ ها‌ آورده است مرموز‌ و مثل‌ ها‌ بـه الفـاظ فصيح و عجيب‌ که‌ مردم بر آن واقف نمي ‌شوند مگر بر بعضي اندک و نيز آن کـسي کـه بر‌ وي‌ خواند. چنانکه او را تـهمت کـردند‌ که‌ تـو ايـن‌ کـتاب‌ به‌ معارضه ي قرآن کرده اي و پيوسته‌ زيـادت از دويـست کس از اطراف نزد وي ادب و شعر خواننده و شنيدم که او را‌ زيادت‌ از صد هزار بيت شـعر بـاشد‌. » ( ناصر‌ خسرو‌. 18 و 19: 1370 )
مطالب بالا‌، تعاريفي‌ اسـت که ناصر خسرو از ايـن شـاعر پرآوازه ي عرب در سفرنامه ي خود آورده و خـصوصيات او را‌ بـرشمرده‌ و از‌ او به نيکي ياد کرده است.
ابو‌ العلاء‌ در‌ روز‌ جمعه‌ بيست‌ و ششم کانون اول ( = دسامبر ) سـال 973 م/363/ هــ متولد شد و او را احمد ناميدند. در سـه سـالگي بـه بيماري آبله دچـار گـرديد که بر چهره اش نـقش زشـتي‌ نشاند و بر ديدگانش مهر کوري زد.
پس از مرگ مادرش، چنان از زندگي بيزار شد که به زهـد گـراييد و خانه نشين شد و خود را « زنداني دو زنـدان » نـاميد يعني زنـدان‌ خـانه‌ و زنـدان کوري و گاه خود را زنـداني سه زندان مي ‌خواند: زندان خانه و زندان کوري و زنداني ملالت‌آورتر، يعني زنداني بودن روحش در جسدش.
ابـو العـلا کوتاه قامت، لاغر اندام، آبله‌رو، نـابينا‌ و زشـت‌ بـود؛ ولي در ايـن قـالب منحوس مندرس روحـي‌ عـظيم مي ‌زيست. هوشمند و دانا بود و حافظه اي شگرف داشت. ( الفاخوري، 501: 1378 )
وي به خاطر عطوفت‌ و ترحم‌ به جانداران، از خوردن شـير‌ و عـسل‌ و تـخم‌مرغ و مرغ و گوشت و ماهي خودداري مي ‌کرد. مؤيد، داعـي الدعـاه فـاطمي، بـه او مي ‌گويد: آيـا تو بر اينها از خالقشان رحيم‌ تري؟وانگهي نظام عالم بر اين‌ نهاده‌ شده است که حيوان‌، نبات‌ را بخورد و انسان از حيوان تغذيه کند. به‌ علاوه ما نمي ‌توانيم از خود حلال و حـرام بتراشيم! ابو العلا جواب مي ‌دهد: مگرنه اينکه علي (ع) در خوراک‌ امساک مي ‌کرد؟مويد در جواب‌ مي ‌نويسد‌: مگرنه اينکه پيامبر (ص) گوشت مي ‌خورد؟ابو العلاء تلويحاً عذر فقر مي ‌آورد و مويد به او پيشنهاد کـمک مـالي مي ‌کند ولي او نمي ‌پذيرد. ( حمودي، ج 3، 212-176: بي‌ تا )
دوران‌ زندگي‌ ابو العلاء‌ در شرق و غرب، دوران عدم ثبات سياسي و اجتماعي بوده و روزگار بيماري‌ هاي ديني و اخلاقي محسوب مي ‌شده است و در‌ اشعارش اين حقايق جلوه‌گر مي ‌باشد.
ابـو العـلاء با سه تن از‌ خلفاي‌ بغداد‌ معاصر بوده است: الطالع که روزگارش اوج دوران آل بويه بود؛ پس از آن‌که آل بويه الطالع ‌‌را‌ دستگير و معزول کردند، القادر جانشين او شد؛ وي چـهل و يـک سال‌ خلافت کرد‌. پس‌ از‌ القـادر، القـائم به خلافت رسيد و وي نيز چهل و پنج سال خليفه بود. ( فروخ، 25: 1348 )
ابو العلاء در پايان عمر زمينگير شد. هنگام مرگ سه روز بستري گرديد‌ و روز جمعه نيمه ي اول‌‌ ربـيع‌ الاول بـه سال 449 ( 1057 م ) در معره زندگي را بـدرود گـفت. با آنکه از جنازه ي او بزرگترين تشييع‌ به عمل آمد و دويست قاري قرآن بر مزارش گرد آمدند و چهل و هشت شاعر‌ در عزايش مرثيه سرودند ولي از آغاز به مزار او توجهي نشد و گروهي از دانشمندان مسلمان کـه در زمـان‌ هاي مختلف قبر او را زيارت کردند، پيوسته مزار او را مخروبه ديده اند‌. ( همان‌، 44 )
مواهب فطري بي‌مانندي که نصيب معري شده بود و علوم بسياري که با تلاش و جديت آموخته بود و کوري و عزلتش، امکان تأليف و تـصنيف را بـرايش فراهم آورده بـود و همين امر سبب‌ شد‌ حدود سي کتاب و رساله به نظم و نثر پديد آورد و در بسياري از موضوعات از قبيل: ادب، لغت، فـلسفه، دين. اجتماع و... سخن بگويد.

1. 2. آثار ابو العلا معرّي

مهمترين آثار او‌ در‌ شـعر عـبارتند از:
1- سـقط الزند. ديوان شعري است حاوي سه هزار بيت که شاعر آن را در دوره ي نوجواني و جواني به نظم آورده و آن را سقط الزنـد ‌نـاميده؛ زيرا‌ نخستين‌ جرقه اي‌ است که از چخماق وجود‌ او‌ جهيده‌ است بر اين ديوان شـروح بـسياري نـوشيده اند.
2- درعيات ( ضوء القسط ) که در واقع قسمتي از سقط الزند در وصف درع است‌.
3- لزوميات‌، يا‌ لزوم مالايلزم يا اللزوم، ديـوان بزرگي است مرتب‌ شده‌ برحسب حروف الفبا؛ حدود يازده هزار بيت دارد و درباره ي فـلسفه، عبرت و نقد زندگي اسـت.
ايـن اثر به درستي بيانگر‌ زندگي‌ عقلي‌، وجداني و اخلاقي ابو العلاء است که از اکناف جهان‌ دانش پژوهان‌ به مکتبش مي ‌شتافتند و او مشکلاتشان را مي ‌گشود. ابو العلاء ديوان اللزوميات را پس از بازگشت از بغداد و در‌ دوره ي‌ کمال‌ شخصيتي خويش سـروده است.
مهمترين آثار ابو العلاء در نثر عبارتند‌ از‌:
1- رسائل ابي العلاء. تعداد اين رسائل بسيار است.
2- رساله الغفران. اين رساله را معري در جواب‌ نامه ي‌ علي‌ بن المنصور الحلبي معروف به ابن‌ القادح نـوشته اسـت. ابن القادح در‌ نامه ي‌ خود‌ ضمن بيان شوق ديدار او، مسائلي چند را درباره ي ادب. فلسفه، زندقه، تصوف، تاريخ‌، امور‌ ديني‌، فقه، نحو، لغت و... مطرح کرده و ضمن تاختن بر زنادقه، در نکوهش وزير المغربي، دوسـت‌ ابـو‌ العلاء، نيز سخناني گفته است. حوادث رساله الغفران مانند کمدي الهي‌ در بهشت‌ و دوزخ‌ اتفاق‌ مي ‌افتد.
3- رساله ي ملقي السبيل که رساله اي فلسفي است.
4- کتاب الايک و الغصون يا الهمزه و الردف‌.
5- رسـاله‌ المـلائکه. اين رساله را ابو العلاء در جواب بعضي مسائل تصريفي که يکي‌ از‌ طالبان‌ علم‌ از او پرسيده بود، تأليف نمود.
6- کتاب الفصول و الغايات. گويند ابو العلاء با نوشتن‌ اين‌ کتاب خواسته با قـرآن مـعارضه کـند و آن‌ را "الفصول و الغايات في مـعارضه‌ السـور‌ و الآيـات‌‌" ناميده است. سراسر کتاب پند و موعظه است. اين‌ کتاب داراي فصولي است و هر فصلي محتوي‌ تعدادي‌ جمله‌ هاي‌ مسجع... آنچه در "اللزوميات‌" آمده در "الفـصول و الغـايات‌" هـم آمده است. بنابراين‌ اين‌ کتاب هم مجموعه اي از آراي گـوناگون اسـت که از تناقض و پريشاني خالي نيستند و ابو العلاء با‌ تحمل‌ اين تکلف خواسته توانايي خود را در لغت به اثبات‌ برساند؛ بـنابراين‌ فـهم‌ آن بـراي همه آسان نيست.
7- کتاب معجز‌ احمد‌ که‌ شرح ديوان مـتنبي است؛ گويند ابو العلاء‌ ديوان‌ متنبي را در آن مختصر کرده و از غرايب الفاظ و معاني آن سخن گفته‌ است‌.
8- کتاب ذکري الحبيب.
9- کـتاب عـبث‌ الوليـد‌ که شرحي‌ بر‌ شعر‌ بحتري و تعليقاتي بر آن است. ( الفاخوري‌، 504-503: 1378)

2. 2. سبک ابو العلاء

از خصوصيات سخن ابو العلاء اين است‌ که‌ او در شعر و نثر به لفظ‌ توجه بيشتري داشت و همين‌‌ تـوجه‌ بـه لفـظ، سبکي خاص پديد‌ آورده‌ است. اين سبک باعث شده که از آثار ابـو العـلاء بـه‌ « خوش آهنگ‌ ترين‌ و دلنشين‌ ترين‌ و گوشنوازترين » آثار تعبير شود.
اين‌ خصوصيت‌ در‌ مفردات بسيار و الفاظ‌ غريب‌ و صـيغه‌ هاي کـميابي کـه ابو‌ العلاء‌ به کاربرده، ديده‌ مي ‌شود. از استعمال لغات جغرافيايي و تاريخي، مانند اسم مکان‌ ها، مـزارها، قـبيله‌ ها‌ و نام‌ هاي‌ اشخاص و کنيه‌ ها و بعضي لغات بيگانه مانند‌ اسم‌ هاي‌ علم و غير‌ علم‌ اين‌ مـطالب آشـکار مي ‌شود. ( فروخ‌، 56: 1348 )
ابو العلاء در استعمال صنايع لفظي مانند جناس، طباق، توريه و تسجيع، مخصوصاً در‌ نثر‌ مـتکلف‌ بـوده است و به صنايع معنوي‌ نيز‌ دلبستگي‌ داشت‌ و در‌ شعر به رعايت ‌« لزوم‌ مالايلزم » در قـوافي اصـرار داشـته است:

و هي الحوادث عوّذ و لواقح‌ *** و شوائل و حوائل و عشار
کم شرن من‌ أري‌ يکون‌ مقيله‌ *** ثـغرا يـشار له و ليس يشار

يعني‌: حوادث‌ روزگار‌ عبارت‌ است‌ از‌ طلسم و بارداري و بي شيري و نـازايي. ( هـمان، 58 )
ابو العلاء از قافيه نيز براي ابزار نبوغ و اظهار قدرت خود استفاده کرده است:

ان کان من فـعل الکـبائر مـجبرا‌ *** فعقابه ظلم علي ما يفعل‌
و اللّه اذ خلق المعادن عالم‌ *** ان الحداد البيض منها تـجعل

يـعني اگر گناهکار به اجبار گناه مي ‌کند پس عقاب او ظلم است. خدا که فلزات‌ را‌ آفريد مي ‌دانست‌ از آن‌ ها شـمشيرهاي بـرنده خواهند ساخت. ( همان، 60 )
ابو العلاء در تهکم ( استهزاء و ريشخند ) و انتقاد توانست؛ اين رويـه ي او بـه سبک اديبان نزديکتر است تا به طـريقه ي‌ فـلاسفه‌. تـقريبا در سراسر لزوميات وي شيوه ي تهکم به چشم مي ‌خورد. بـيشتر تهکم‌ ابو العلاء شامل عادت‌ هاي معمول مردم زمان و عقيده‌ هاي موروثي توده‌ ها و سياستمداران‌ و کـارگزاران‌‌ آن عـهد است؛ حتي شريعت‌ گزاران‌ نـيز از تـهکم او در امان نـمانده اند؛ نـمونه را:
دسـتي که پانصد دينار ديه ي آن است، بـراي چـه در سرقت يک چهارم دينار قطع‌ مي ‌شود‌... پادشاهان را مي ‌بينيم که‌ به‌ ملت تـوجهي نـدارند؛ پس براي چه ماليات و عوارض مي ‌گيرند؟( همان، 73-74 )
وي بـا نيروي انتقادي خويش، بـسياري از تـصورات فيلسوف نمايان و اشتباهات اهل کـلام را مـطرح‌ کرده، سپس آن‌ ها را‌ با‌ محک عقل بررسي و با حقيقت قياس نموده و با ذکـر مـثال رد کرده است. انتقاد ابو العـلاء بـا کـمي تهکم آميخته اسـت و ايـن رويه در تمام اشعار او ديـده مي ‌شود:

اله‌ قادر‌ و عبيد سوء‌ *** وجبر في المذاهب و اعتزال

خدايي قادر و بندگاني بد، گروهي مـعتقد بـه جبر و جمعي اسير مذهب اعتزال.

يـقولون‌ صـنع من کـواکب سـبعه‌ *** و مـا هو الاّ من زعيم الکـواکب

مي ‌گويند‌ علت‌ ايجاد‌، کواکب هفتگانه است؛ درحالي‌که جز خداي اين کواکب علتي وجود ندارد. ( هـمان، 74 و 75 )
ابـو العلاء از ‌‌جمله‌ شخصيت‌ هايي است که بـه عـلت درک نـامناسب سـبک، مـورد اتهام قرار گـرفته در‌ حـالي‌ که‌ سبک او را در قالب عادت ستيزي، سنت گريزي و واقع پردازي-واقع پردازي‌ اي که جوهره ي‌‌ اصلي آن حقايق مقدسي اسـت کـه شـاعر به آن باور دارد-مي ‌توان ارزيابي‌ کرد. اين شـيوه بـه‌ اخـتصار‌ چـنين اسـت کـه شاعر در ذهن و درون خود به حقايقي که محصول عمري ايمان و تجربه ي اوست. سخت پايبند بوده و اوج آن را در حيات آکنده از زهد و صيانت نفس، در برابر‌ همه ي گواهان تاريخ‌ نشان داده است.
علت وجـود ابهام درباره ي شخصيت رمزآلود اين شاعر، عادت ستيزي و بي‌رغبتي او به مدح و مصابحت صاحبان قدرت و بي‌اعتنايي به آنچه که در زمان او به‌ نام‌ ارزش‌ ها و هنجارهاي مثبت، حاکم‌ بوده، مي ‌باشد. عامل ديگر نـقد تـقبيح شاعراني است که به مدد شعر ارتزاق مي ‌کردند و عامل سوم نبوغ‌ و گستردگي توانايي‌ هايي علمي، هنري و ادبي او بود که باعث‌ بر‌ انگيختن دشمني رقيبان شده است.
پيش از ابو العلاء اغـراض شـعر به مدح، هجو، غزل، رثاء و نسيب منحصر بود که هريک روش‌ هاي‌ شناخته شده اي داشته اند. به عنوان نمونه مرثيه‌سرايي‌ در‌ آثار شاعران قبل و بعد از ابـو العـلاء شامل ذکر اندوه، بيتابي بـر فـقدان متوفي و ذکر محاسن و مناقب او در قالبي زيبا با معاني لطيف و حزن‌انگيز است. ابو العلاء در‌ مراثي‌ خود‌ ضمن حفظ همه ي اين وجوه‌، صورت‌ هاي‌ زيبايي‌ از تشبيه، اسـتعاره، خـيال و نکات نادري از حکم، امـثال و فـلسفه ي حيات و تاريخ را به صورت بديع و بي‌سابقه بر اين غرض شعري‌‌ افزوده‌. ( البستاني‌، 301: 1998 )
در خصوص شناخت و استعمال وزن و قافيه‌ ميان‌ شعراي عرب، کمتر کسي با ابو العلاء برابري‌ مي ‌کند و در اشعارش ميزان تسلط و تـعهد وي درپايـبندي به وزن، قافيه‌ و روي‌ آشکاراست‌.
در بخش گسترده اي از اشعار او، کلمات، کاربردي ويژه يافته اند‌ و هرکلمه در جاي خود بسيار منحصر به فرد به کار رفته است.
معاني ابتکاري و بديع در اشعار او‌ به‌ دو‌ صورت به چـشم مي ‌خورد:
گروه اول: مـعاني‌ اي که با لطافتي کم‌نظير‌ از‌ علوم مختلف منتزع مي ‌شود. مانند: رياضي، صرف، نحو، عروض، فقه، منطق و فلسفه.
ليـس اعتقادي خلود النجوم‌‌ *** و لا‌ مذهبي‌ قدم العالم
( همان، 478 )
يعني: جاودانگي ستارگان را بـاور نـداشته ام و بـه قديم‌ بودن‌ جهان‌ ايمان ندارم.
گروه دوم: آن گروه از معاني که از محيط طبيعي و اجتماعي، از‌ تجارب‌ شخصي‌ و از تاريخ و اخبار گـذشتگان ‌ ‌سـرچشمه گرفته و با تعبيراتي بديع و شيرين تصوير شده است.

و لو‌ يرجي‌ مع الشرکاء حيز *** لمـا کـان الا له بـلا شريک
( همان، 242 )

لايه اي از‌ فخامت‌ و غموضي‌ تأمل‌انگيز، شعر ابو العلاء را پوشانده است و در اين خصوص جز اهـل‌ بصر و آشنايان‌ به‌ دقايق شعر ومعاني، اوج زيبايي آن را درک نمي ‌کنند؛ همچنين از حيث اسلوب‌ و معاني‌، ابـو‌ العلاء به حق يـکي از نـوابغ و بديع آفريناني است که جهان ادب به خود ديده‌ و به‌طور‌ کلي‌ مي ‌توان سبک او را در ايراد سخن، سبک عادت ستيزي، سنت‌ گريزي‌ و واقع‌ پردازي ناميد.
يکي از شخصيت‌ هايي که درباره ي شخصيت، اشعار و آثار ابو العلاء ژرف انـديشي کرده‌ و احتياط‌ را‌ به حد اعلا رسانيده، دکتر طه حسين، اديب و منتقد معاصر است. او‌ که‌ خود از نوابغ معاصر است. سعيش بر آن بوده که حق ابو العلاء را ادا کند‌. وي‌ بارها در آثار خود پيـرامون ابـو العلاء به اين موضوع‌ اشاره کرده‌ است‌ که: « من نمي ‌خواهم به ابو العلاء ستم‌ کنم‌. » ( حسين‌، 246: 1988 ). از اين سخن که‌ بارها‌ با‌ تاکيد از سوي او بيان شده است چنين برمي ‌آيد که ديـگران سـتم کرده اند‌ و شايد‌ در آينده نيز ستم روا‌ دارند‌.
نکته ي شگفت‌انگيز‌ و قابل‌ توجهي‌ که وي در اين باره مي ‌نويسد‌، چنين‌ است: « اگر متنبي زنده‌ بود، من به او اهميت نمي ‌دادم. اگر بحتري‌ و ابوتمام‌ زنده بـودند، شـايد بين آن‌ ها مقايسه اي‌ انجام مي دادم. اگر‌ ابو‌ العلاء زنده بود، همه ي کارم‌ با‌ او بود؛ من خوش ندارم به او ستم شود؛ زيرا نرمي و مهرباني‌ که‌ در‌ او مي ‌يابم، در هيچ شاعري‌ در‌ عصر‌ عـباسي نـمي ‌يابم. » ( هـمان‌، 651 )

3. خيام نيشابوري

ترانه‌ هاي دلپذير‌ و نـغمات‌ شـورانگيز حـکيم عمر خيام، بلبل دستان سراي گلشن شعر و شاعري‌ ايران و فيلسوف و دانشمند برجسته ي‌ قرن‌ 5 و 6، دنياپسند است. مي ‌توان گفت خيام، سخن‌سرايي‌‌ است‌ کـه هـمه ي‌ دنـيا‌ او‌ را متعلق به نوع‌ بشر و غير مخصوص به مـلک و مـملکتي معين مي ‌دانند.
خيام انديشه‌ ها و تفکرات خود را در قالب‌ رباعي‌ هايي‌ درخشان و زيبا که براي تمام نسل‌ ها‌ جذاب‌‌ بوده‌، باز‌ گفت‌.
زنـدگي خـيام در‌ هـاله اي‌ از رمز و راز و ابهام پيچيده شده و با روايات و افسانه‌ هايي عجيب درآميخته‌ اسـت.
آثار خيام عموماً مختصر‌ و کم‌ حجم‌، اما عميق و پر محتوايند. او حتي در‌ شعرسرايي‌ قالب‌ کوتاه‌‌ رباعي‌ را‌ برگزيده؛ گويي به عـلت تـبحر در عـلوم فلسفه، رياضي و نجوم، شاعري را دون شأن خود مي ‌دانسته است؛ برخي نيز امـساک او را در سـخن‌گويي به بخل در‌ نشر علوم تعبير کرده اند.
همين ژرف نگري و سنجيده سخن گفتن، انتساب بسياري از رباعي‌ هاي سطحي را بـه خـيام، مـنتفي‌ مي ‌کند. به همين جهت علامه جعفري در کتابي که در تحليل شخصيت‌ خيام‌ نـگاشته بـه ايـن موضوع‌ مي ‌پردازد و چنين عقيده دارد که مطالب حکيم عمر خيام بايد حقيقتي را بر معرفت مـخاطب بـيافزايد و از سـطحي‌نگري و ساده انديشي به دور باشد. ( جعفري، 120-115: 1365 )
خيام بهترين نمونه ي تيزهوشي و زيرکي و خردمندي نژاد ايراني است کـه در زيـر فشار فکري‌ بيگانگان مضمحل نشده، بلکه انتقاد خود را با لحني‌ تند‌ و بياني شـديد ايـراد کـرده است‌. وي‌ عالم‌ رياضي، منجم، طبيب، فيلسوف و فقيه بود ولي نه از آن علماي خشک بي‌ذوق گـوشه‌نشين کـه خارج از دايره ي علم به چيزي نمي ‌پردازند. ( خيام‌، 18: 1380 )
و سرانجام زندگي پر‌ رمز‌ و راز و خيال‌انگيز فيلسوف بـزرگ ايـران، خـيام نيشابوري، در يکي از سال‌ هاي بين 515 يا 517 هجري، پايان يافت:

اي کاش که جاي آرميدن بودي‌ *** يا ايـن ره دور را رسـيدن‌ بودي‌‌
يا از پي صد هزار سال از دل خاک *** چون سبزه اميد بر دميدن بـودي
( فـروغي، 83: 1373 )

4. وجوه تباين و تشابه ابو العلاء و خيام

ميان خيام و ابو العلاء چند وجه‌ تباين‌ و چند وجه‌ تـشابه مـوجود اسـت؛ ولي موارد شباهت وي به‌ ابو العلاء بيش از موارد از تباين با اوست‌؛ حتي اگـر وجـوه تباين آن دو را بررسي کنيم، خواهيم ديد‌ که‌‌ مکتب‌ فلسفي آنان در مورد زندگي بر يک پايه استوار اسـت: مـکتبي که حکيم عربي از آن به ‌‌انزوا‌ و خانه‌نشيني تعبير کرده و حکيم فارسي به کـوشش بـراي به دست آوردن لذت و خوشي‌ از‌ راه‌ شراب و عيش تـوجه نـموده اسـت. ( فروخ، 234: 1348 )
مواردي که خيام و ابو العلاء بـاهم اخـتلاف‌ دارند، عبارتند از:
عمر خيام از دانشمندان درجه اول رياضي و نجوم بوده، درحالي‌که‌ ابو العلاء بـه خـاطر‌ کوري‌. نمي ‌توانسته به دنبال ايـن عـلوم برود. خـيام زنـدگي تـوأم با خوشي را دوست داشته و مردم را نـيز بـه شراب‌ و شادماني دعوت مي ‌کرده؛ در مقابل ابو العلاء از زندگي اجتماعي گريزان بود‌ و مـردم را بـه بيهوده‌ شمردن زندگي و فرار از آن، پند و انـدرز مي ‌داده است. ( همان، 234 )
شـباهت خـيام به ابو العلاء بسيار زيـاد اسـت: هر دو شاعري هستند که به انتقاد و تهکم‌ و چون‌ و چرا متمايلند؛ شعر آن دو در پرده اي ضـخيم از بـدبيني پيچيده شده ولي ظاهر و باطن اشـعارشان يـک فـلسفه‌ را به تصوير مي ‌کشد.
هـر دو از لحاظ عقيده نزد مـردم مـتهم‌ شده اند‌. سهل‌انگاري خيام در اجراي واجبات ديني مانند سهل‌انگاري ابو العلاست. خيام به تمام مـردم بـه يک چشم مي ‌نگرد و در اين قبيل امـور بـا ابو العـلاء هـمگام‌ اسـت. ( همان، 235 )
در‌ اينجا سؤالي بـه ذهن متبادر مي ‌شود و آن اين است که آيا پير نيشابور با اشعار ابو العلاء معري‌ آشـنا بـود يا خير،
مي ‌دانيم که خيام بـر زبـان و ادبـيات عـرب‌ چـيرگي‌ کاملي‌ داشت و گـواه مـا اين است‌ که‌ وي‌ تمام‌ کتب و آثار علمي معتبر خود چون ‌"الجبر و المقابله‌"، و "شرح ما اشـکل مـن مـصادرات کتاب اقليدس‌" را به زبان تازي نگاشت‌ و حـتي‌ اگـر‌ قـول عـماد کـاتب اصـفهاني را بپذيريم: خيام اشعاري‌ نيز‌ به زبان عربي‌ سروده است. ( همان، 101 )
ابو الحسن بيهقي از ديدار خود و پدرش از خيام-که در آن‌ زمان‌ بسيار‌ پير و سالخورده بوده-حکايتي نقل مي ‌کند.
او مـعني يک بيت‌ از اشعار ابو العلاء را از بيهقي جوان مي ‌پرسد و بيهقي شعر را به درستي معني‌ مي ‌کند و لبخند خيام‌ به‌ نشانه ي‌ رضايت چهره ي عبوسش را مي ‌گشايد. نتيجه ي اين ماجرا اين است‌ که‌ خيام‌ بـا اشـعار ابو العلاء شاعر عاصي، آزاده و معترض عرب به خوبي آشنايي داشته و حتي پاره اي از‌ اشعار‌ او‌ را از حفظ مي ‌دانسته. ( مهاجر شيرواني، 100: 1370 )
يکي از عوامل مشترک‌ بين‌ ابو‌ العلاء معري، شاعر نامدار عرب با خـيام، حـکيم و فيلسوف ايراني، اين‌ است که هر‌ دو‌ به‌ ارتداد و بدبيني متهم شده اند.
در لزوميات ابو العلاء آراي زيادي نقل شده که به‌ ماده‌ و طبيعت مرتبط اسـت و شـايد به همين‌ سبب او را دهري يـا طـبايعي خوانده اند‌.
ابو‌ العلاء‌ معتقدات هيچ مذهبي را به تمامي نپذيرفته است. خصوصيات فکري او و اساس فلسفه اش‌ اين‌ حقيقت‌ را طوري براي ما روشن مي ‌کند که جاي هـيچ‌گونه تـرديدي باقي نمي ‌ماند. ( فروخ‌، 226: 1348 )
عـده اي از مـتجددان عرب، کوشيده اند از ابو العلاء يک آتئيست اروپايي پسند و طراز نوين بسازند‌. همان‌ کاري که در ايران با خيام و حتي حافظ کردند. ( دباب، 141: 1986 )
اما‌ به‌هرحال‌ ابو العلاء هرچه باشد به حوزه ي فـرهنگ اسـلامي تعلق دارد. خود ابو العلاء درباره ي‌ بعضي‌ اشعارش‌ که‌ معناي ضد ديني از آن استنباط مي ‌شده، در کتاب‌"زجر النابح‌"پاسخ‌ داده‌؛ مثلا درباره ي عبارت‌"دياناتکم مکر من القدماء"گويد: مراد اهل کتاب اسـت کـه پيروان خـود را‌ مي ‌فريفتند‌. ( ذکاوتي، 18: 1375 )
و اين‌که گفته است: "الموت نوم طويل ماله امد"گويد‌: مراد‌ اين است که نمي ‌دانيم قـيامت کي‌ واقع‌ خواهد‌ شد‌. ( دباب، 169: 1986 )
اما اينکه از قول‌ خطيب‌ تبريزي، شـاگرد ابـو العـلاء، نقل شده که او شکاک بوده، مي ‌توان گفت که‌ او‌ در مقام تحقيق و تحري حقيقت‌ بوده‌ است.
محيطي‌ که‌ ابـو‌ ‌ ‌العـلاء در آن به سر مي ‌برد‌، محل‌ برخورد اديان و مذاهب بود؛ او به گوش خود مي ‌شنيد کـه در يـک‌ شـهر‌ اذان مسلماني و زنگ ناقوس به يکديگر‌ آميخته:
هذا بناقوس يدق‌
و ذا‌ بمأذنه يصيح
کل يعظم دينه‌
يـا‌ ليت ادري ما الصحيح؟
انتقاد ابو العلاء بر اهل اديان اين است که دين‌ مـايه ي‌ کينه و کدورت و جدايي بـين افـراد‌ بشر‌ شده‌‌ است. ( ذکاوتي، 19: 1375)
همچنين ابو العلاء را‌ پيرو‌ فلسفه ي برا همه شمرده اند؛ از آن جهت که گويند به شرايع عقيده‌ نداشته و از‌ آن‌ جهت که « لحم نخورد و ذوات لحم‌ نيازرد ‌» ( همان )
درباره ي‌ حکيم‌ عمر‌ خـيام نيز نظرهاي متعارضي‌ ابراز شده. در زبان فارسي يکي از خطاها، صريح‌ سخن گفتن بوده و خيام کم‌وبيش بي‌ پرده‌ حرف زده است؛ اين تعداد اندک‌ رباعياتي‌ که‌ از‌ خيام‌ باقي‌ مانده نشان‌ مي ‌دهد‌ که او در مـورد زنـدگي، مرگ و... واقع بين است. همچنين لطافت انديشه سخنش را از حالت‌ خشک‌ علمي‌ خارج مي ‌کند گاه رايحه ي عرفان از آن‌ به‌ مشام‌ مي ‌رسد‌؛ ولي‌ نتيجه گيري‌ او با نتيجه‌گيري گيري عرفا متفاوت است. همين حـالت دوگـانه يعني واقع بين بودن محض و لطافت انديشه، موجب‌ شده که عده اي او را دهري و طبايعي بخوانند و گروهي‌ چاشني عارفانه اي در انديشه اش بيابند.
يکي از انديشه‌ هاي خيام که ديگران را به طعن او واداشته، چون و چـرا کـردن در کار آفرينش‌ است؛ اين امر انديشه ي ديرين انسان‌ ها بوده؛ اين‌که‌ چرا‌ بايد در زندگي نارسايي باشد؟! چرا پيري؟! چرا مرگ؟! ( اسلامي ندوشن، 53: 1379 )
از خلال آنچه جسته و گريخته درباره ي خيام نوشته شده، مي ‌شود تصور کـرد کـه وي فـرائض را به‌ جا مي ‌آورده‌. نظامي‌ عـروضي او را "حـجه الحـق‌" مي ‌خواند و القاب ديگرش هم که با کلمه ي ‌"امام‌" يا "سيد" همراه است، همگي نشانه ي مقبوليت او نزد خواص‌ مي ‌باشد‌. گذشته از اين، کـسي کـه‌ ارتـباط‌ رسمي با دستگاه حکومتي داشته و جزو دانشمنداني بـه شـمار مي ‌رفته که از جانب دربار سلجوقي براي‌ تربيت تقويم جلالي دعوت شده اند، نمي ‌توانسته به سست‌ اعتقادي‌ و بدديني شهرت داشته بـاشد‌.
صـادق‌ هـدايت از ميان معاصران، نخستين کسي است که موضوع مادي‌انديش بودن خـيام را مطرح‌ کرد و نوشته است: « مي ‌توانم به‌طور صريح بگويم که خيام از سنّ شباب تا موقع مرگ، مادّي‌، بدبين‌ و ريـبي بـوده اسـت. » ( همان، 55 )
عمر فروخ، نويسندهء کتاب عقايد فلسفي ابو العلاء، نيز او را مـنکر مـعاد مي ‌شمارد و بر اين باور است‌ که او در آغاز امر منکر رستاخيز‌ نبوده‌ اما در‌ دوره‌ هاي بعد، عقايد اوليـه ي خـود را مـنکر مي ‌شود. ( فروخ، 154 و 354: 1381 )
مطابق همين نظر، منتها به‌ صورت اعتراض، از جانب نجم الديـن رازي ارائه شـده اسـت. وي‌ در‌ مرصاد‌ العباد، حکيم نيشابور را در زمره ي فلسفي و دهري و طبايعي مي ‌خواند و او را حيرت‌زده، سرگشته و نابينا مي ‌شمارد. ( نـجم ‌‌رازي، 222: 1374)
اما در ميان چون و چراگران، کساني را مي ‌شناسيم که در ديندار‌ بودن‌ يا‌ عارف بودنشان ترديدي‌ نـيست. يـکي از آنان بابا طاهر است که مي ‌گويد:

اگر دستم رسد‌ بر چرخ گردون‌ *** ز حـق پرسـم کـه اين چين است و آن چون‌
يکي را‌ مي ‌دهي صد ناز و نعمت‌‌ *** يکي‌ را نان جو آلوده در خون
( حـمزه زاده، 144: 1381 )

يـکي ديگر از آن‌ ها ناصر خسرو است که زندگي‌اش را بر سر اعتقاد ديني خود نـهاده، مي ‌گويد:

نـعمت منعم چراست دريا‌ دريا *** محنت مفلس چراست کشتي کشتي
( ناصر خسرو، 509: 1372 )
و حافظ يکي ديگر از ايـن چـون و چراکنندگان است و درباره ي اين بيت او زياد بحث شده است:

پير ما گـفت خـطا بـر‌ قلم‌ صنع نرفت‌ *** آفرين بر نظر پاک خطا پوشش باد
( حافظ، 142: 1374 )

فرقي که بين خيام و ابـو العـلاء وجـود دارد، اين است که خيام به جهت نوعي تقيه و احتياط، بي‌‌ باکانه‌ و جـسورانه عـقايد، عواطف و احساسات خود را ابراز نکرده و در انديشه‌ هايش نوعي اعتدال که از منطق و رياضيات ناشي مي ‌شود، به چشم مي ‌خورد؛ در واقـع جسارت و بي‌باکي ابو العلاء در خيام‌، حجاب‌‌ و جداري فکورانه پيدا مي ‌کند.
خيام جـنجال کـلون و يکباره کوبيدن همه چيز را دوست نمي ‌دارد. بـراي گـفتن هـر رباعي مدت‌ ها مي ‌انديشد؛ همين است که در کـارش وزنـه ي کيفيت خيلي سنگين‌ تر‌ از‌ کميت‌ است نگاه او، عالمانه‌ است‌ و نگاه‌ ابو‌ العلاء شاعرانه؛ ابـو العـلاء به لفظ بيش از معنا اهـميت مي ‌دهد و کساني کـه بـخواهند فـصاحت کار او را منکر شوند، در‌ اشتباهند‌. ( مهاجر‌ شـيرواني، 110: 1370 )

5. تطبيق عقايد ابو العلاء و خيام‌

1- آشکارترين‌ موردي که عمر خيام از ابو العلاء تـأثير پذيـرفته، عقيده اش درباره ي صراحي و جام‌ است و ايـنکه خاک اين ظروف روزگـاري‌ جـزيي‌ از‌ بدن انساني بوده و دوباره بـه جـسد ديگري منتقل‌ مي ‌شود؛ پس‌ رعايت احترام آن‌ ها واجب است. ابو العلا اين حـقيقت را ايـنگونه بيان مي ‌کند:

فلا يمس فـخارا مـن الفـخر‌ عائدا‌ً *** الا‌ عنصر الفـخار للنـفع يضرب
( فروخ، 238: 1348 )

چه بـسا مـردم متکبري‌ که‌ خاک شده اند و کوزه‌گران گل آنان را براي ساختن ظروف زير لگد مي کوبند.

لعل انـاء مـنه يصنع مره‌‌ *** فياکل‌ فيه‌ من اراد ويـشرب
( هـمان، 238 )

شايد ظـرفي کـه از خـاک آن‌ ها درست‌ مي ‌شود‌ بـراي‌ خوردن و آشاميدن مورد استفاده ي ديگران‌ واقع شود.
حال بنگريد به انديشه ي خيام در اين‌ مورد‌:

بـرگير‌ پيـاله و سبويي دلجوي‌ *** فارغ بنشين به کـشته‌زار و لب جـوي‌
بـس شـخص عـزيز را که‌ چرخ‌ بـدخوي‌ *** صـدبار پياله کرد و صدبار سبوي
( فروغي، 83: 1373 )
باز در همين مورد‌، ابو‌ العلاء‌ از ما مي ‌خواهد که بر زمين آهـسته قـدم بـگذاريم:

خفف الوطء ما اظن اديم‌ ال‌‌ *** ارض الا من هـذه الاجـساد
( فـروخ، 238: 1348 )

بـر زمـين آهـسته قدم بگذار‌ که‌ به‌ نظر من جز انسان‌ هاي خاک شده چيزي روي زمين نيست و خيام مي ‌گويد:
هر سبزه که‌ بر‌ کنار جويي رسته است‌ *** گويي ز لب فرشته‌خويي رسته اسـت
پا بر سر‌ سبزه‌ تا‌ به خواري ننهي‌ *** کان سبزه ز خاک لاله‌رويي رسته است
( فروغي، 91: 1373 )
2- خيام و ابو العلاء‌ در‌ مورد‌ بهشت و دوزخ نيز عقايد يکساني دارند و مي ‌گويند تا به حال، کسي‌ از‌ بهشت‌ و دوزخ بـراي مـا خبري نياورده تا نسبت به وجود آن‌ ها اطمينان کافي داشته باشيم. ابو العلاء‌ مي ‌گويد‌:

فهل قام من جدث منت *** فيخبر عن مسمع او مري
( فروخ، 239: 1348 )

آيا مرده اي از خاک برخاست کـه از‌ ديـده‌ ها‌ و شنيده‌ هاي‌ خود خبر بدهد؟

حيات ثم موت ثم حشر‌ *** حديث‌ خرافه يا ام عمر
( همان )

اي دوست ( ام عمرو ) زندگي و مرگ و رستاخيز افسانه اي‌ بي‌اساس‌ است.
و خيام مي ‌گويد:

کـس خلد‌ و جحيم‌ را نديده‌ است‌ اي دل‌ *** گـويي که از آن جهان‌ رسيده‌ است اي دل‌
اميد و هراس ما به چيزي است کز آن‌ *** جز‌ نام‌ نشاني نه پديد است اي دل‌
( فروغي، 59: 1373 )

از‌ جمله ي‌ رفتگان اين راه دراز *** باز‌ آمـده اي‌ کـو که به ما گـويد راز
پس بـر سر اين دوراهه ي آز و نياز‌ *** تا‌ هيچ نماني که نمي ‌آيي باز‌
( همان‌، 73 )

3- از ديگر اشتراکات‌ خيام‌ و ابو العلاء، مسأله ي شک‌ و بدبيني‌ است و اينکه حقايق امور از ادراک‌ بشر پوشيده است. آنها، خود و ديـگران را از‌ حـقيقت‌ بي‌خبر مي ‌دانند و مي ‌گويند معناي هستي‌ ناگشودني‌ است‌.
ابو العلاء‌ در‌ اين‌ مورد مي ‌گويد:

و ما يدري‌ الفتي، و الظل جهل‌ *** واقضيه المليک مغيبات
( فروخ، 106: 1348 )

انسان چيزي از حقيقت نمي ‌داند؛ گمان‌ بردن‌ نشانه ي جهل اسـت؛ زيـرا اوامر خـدا‌ از‌ مغيبات‌ است‌.
و خيام‌ مي ‌گويد:

در پرده ي‌ اسرار‌ کسي را ره نيست‌ *** زين تعبيه جان هيچ‌کس آگه نيست‌
جز در دل خاک هـيچ منزلگه‌ نيست‌ *** مي ‌خور‌ که چنين فسانه‌ ها کوته نيست
( فروغي، 57: 1373 )

4- يکي‌ از‌ نـکاتي‌ کـه‌ در اشـعار هر دو شاعر به چشم مي ‌خورد بدبيني است و اين بدبيني نتيجه ي‌ يأس از زندگي است. ابو العلاء در بدبيني تـندررو ‌ ‌اسـت و تنها تاريکي‌ هاي زندگي را‌ مي ‌بيند و هيچ‌ نکته اي او را شاد نمي ‌کند. خيام هم بدبين است؛ مـنتها در درجـه اي پايـين‌ تر. ابو العلاء در اين باره‌ مي ‌گويد:

عرفت سجايا الدهر: اما شروره‌ *** فنقد و اما خيره فوعود‌
( فروخ‌، 109: 1348 )

اخلاق روزگار را شناختم. مصيبتش نقد است و خيرش وعده و نسيه.

وردت الي دارالمصائب مجبرا *** واصبحت فـيها ليس يعجبني النقل
( هـمان، 109 )

از روي اجـبار به دنيا آمدم‌ و به‌ سبب دلبستگي است که کوچ کردن از دنيا برايم ناگوار است.
و خيام مي ‌گويد:

افلاک که جز غم نفزايند دگر *** ننهند به جا تا‌ نربايند‌ دگر
نا آمدگان اگـر بدانند‌ که‌ ما *** از دهر چه مي ‌کشيم نايند دگر
( فروغي، 71: 1373 )

گر آمدنم به خود بدي نامدمي‌ *** ور نيز شدن به خود بدي کي شدمي‌‌
به‌ زان نبدي که اندر‌ اين‌ دير خراب‌ *** نه آمـدمي نـه شدمي نه بدمي
( همان، 85 )

5- ابو العلا معتقد است، انسان در دنيا خود را به امور بي فايده ي بسياري مشغول مي ‌کند که يکي از آن‌ ها بحث‌ هاي‌ ديني‌ و علمي است-که نتيجه ي خوبي ندارند و خيام نـيز مي ‌گويد درحالي‌که‌ گروهي به کار دنيا مشغولند و جمعي به کار دين، منادي‌ اي بانگ مي ‌زند که راه نه اين است و نه آن:

وجدت‌ الناس‌ في هرج‌ و مرج‌ *** غواه بين معتزل و مرج
( فروخ، 111: 1348 )

مـردم را در گـمراهي و هرج ومرج و ميان اعتزال و تفويض‌ سرگردان مي ‌بينم.

قومي متفکرند اندر ره دين‌ *** قومي به گمان فتاده‌ در‌ راه‌ يقين‌
مي ‌ترسم از آن‌که بانگ آيد روزي‌ *** کاي بي‌خبران راه نه آن است و نه اين
( فـروغي، 79: 1373 )

6- يـکي از امـوري که هر دو شاعر به آن تـوجه کـرده اند، قـديم و محدث‌ بودن‌ عالم‌ است. ابو العلاء عقيده دارد عالم « قديم » و جاويد است، هرگز فرسوده نمي ‌شود و پاياني ندارد و خيام‌ مي ‌گويد چون‌ همه رفـتني هـستند، پس ديـگرچه فرقي مي ‌کند که جهان قديم يا‌ محدث بـاشد:

و قـد زعموا‌ الافلاک‌ يدرکها البلي‌ *** فان کان حقا فالنجاسه کالطهر
( فروخ، 219: 1348 )

گروهي پنداشته اند افلاک فرسوده مي ‌شوند؛ اگر درست باشد پس مـيان پاکـي و پليـدي فرقي‌ نيست.

چون نيست مقام ما در اين دهر‌ مقيم‌ *** پس بـي مي و معشوق خطايي است عظيم‌
تا کي ز قديم و محدث اميدم و بيم‌ *** چون من رفتم جهان چه محدث چـه قـديم
( فـروغي، 76: 1373 )

7- ابو العلاء به شريعت‌ هاي به اصطلاح‌ مصلح‌ بشر تاخته و به پيـشوايان اديـان و مذاهبي که در نظر او از نام دين جز کسب مال و رسيدن به مقام و بهره گرفتن از لذات هدف ديگري نـدارند، حـمله‌ مي ‌کند. خيام نيز‌ هيچ‌گاه‌ از اظهار عقيده ي خويش که اديان بر يکديگر برتري و رجـحاني نـدارند. خـودداري نمي ‌نمايد. به کعبه و کليسا و سبحه و زنار و بتکده و مسجد و کنشت اعتنايي ندارد اين‌ امور را بـسيار بـي‌اهميت‌ تر از‌ آن مي ‌داند که فکر خود را صرف بحث در آن‌ ها نمايد:

و لا تحسب مقال الرسل حقاً *** و لکن قـول زور سـطروه
( حسين، 175: 1344 )

گفته‌ هاي فرستادگان را حقيقت مپندار که آن‌ ها‌ گفتار‌ دروغي‌ را به هم بافته اند.

تـا‌ چـند‌ زنـم‌ به روي درياها خشت‌ *** بيزار شدم ز بت‌پرستان کنشت‌
خيام که گفت دوزخي خواهد بود *** کـه رفـت به دوزخ و که آمد ز بهشت‌
( فروغي‌، 55: 1373 )

رندي ديدم نشسته بر خنگ زمين‌ *** نه‌ کـفر‌ و نـه اسـلام نه دنيا و نه دين
نه حق نه حقيقت نه شريعت نه يقين‌ *** اندر دو جهان کـرا بـود‌ زهره ي‌ اين‌
( همان، 78 )

رجال ديني در اکثر لزوميه‌ هاي ابو العلاء به‌ ريا و جـهل و طـمع و فـسق متهمند؛ اما مقصود ابو العلاء بعضي از رجال ديني است نه همه ي آنها. خيام‌ نيز‌ مـبلغ‌ ارزش هايي هـمچون صداقت، درستي، محبت و عشق و عهد و پيمان و وفا... در عمل‌ است‌. او بيزار از رنگ و ريـاست.
ابو العلاء مي ‌گويد:

لعل اناس في المحاريب خوفوا *** بأي کناس في‌ المشارب‌ اطربوا‌
( فروخ، 163: 1348 )

شايد واعظاني کـه در مـحراب‌ ها مي ‌نشينند و مردم را موعظه‌ مي ‌کنند‌ مانند‌ آنهايي باشند که در ميخانه‌ ها شادي مي ‌کنند.
و خـيام مي ‌گويد:

گرمي نخوري طعنه مزن مستان‌ را‌ *** بنياد‌ مـکن تـو حـيله و دستان را
تو غره بدان مشو که مي مي ‌نخوري‌ *** صد لقمه‌ خوري‌ که مي غلام است آن را
( فروغي، 53: 1373 )

8- ابو العلاء عقيده دارد‌ که‌ تـقدير‌ و سـرنوشت را با مقياسي نمي ‌توان سنجيد و تـقدير مـقياس‌ ها را از ميان مي ‌برد. خـيام نـيز‌ مي ‌گويد‌ جبر و سرنوشت بدون تغيير اسـت و مـا را در آن هيچ انتخاب و گزينشي نمي ‌باشد‌:

لعمري‌ لقد‌ اعيا المقاييس امرنا *** فحندسنا عند الظـهيره مـظلم
( فروخ، 217: 1348 )

به جان خودم سوگند کـه‌ سرنوشت‌ مقياس‌ ها را از بين بـرده و روز روشـن را چون شب تيره کرده‌.
خـيام‌ مي ‌گويد‌ اگر قضا و قدر تغيير نيافتني است پس چرا بايد براي آن مؤاخذ شويم:

بر مـن‌ قـلم‌ قضا‌ چو بي من رانـند *** پس نـيک و بـدش ز من چرا مي ‌دانند
دي بـي‌ من‌ و امروز چو دي بـي مـن و تو *** فردا به چه حجتم به داور خوانند
( فروغي، 64: 1373 )

چون‌ روزي و عمر بيش و کم نتوان کـرد *** دل را بـه کم‌وبيش دژم نتوان‌ کرد‌
کار من و تـو چـنان‌که راي من و تـوست‌‌ *** از‌ مـوم‌ بـه دست خويش هم نـتوان کرد
( همان‌، 65 )

9- ابو العلاء در بعضي موارد برخلاف عقيده ي مذهبي خود، در مورد اخلاق و دين‌، مادي‌ مـذهب‌ اسـت؛ زيرا او معتقد‌ است‌ هرچه در‌ زندگي‌ بـراي‌ انـسان روي مي ‌دهد، تـنها بـه علت‌ عوامل‌ مـادي اسـت. خيام نيز با لجاجت روي دنياي مادي و محسوس انگشت مي ‌گذارد‌. به‌ همين دليل او از آغاز در‌ محافل‌ صوفيه بـه عـنوان‌ يـک‌ مرتد محکوم بوده است؛ اما‌ ارتداد‌ او چـون ارتـداد ابـو العـلاء جـزمي نـيست؛ بلکه نوعي لطافت و ظرافت بياني آميخته‌ به‌ طنز در برابر خشونت و عصبيت‌ ابو‌ العلاء‌ در او مي ‌بينيم‌.
ابو‌ العلاء مي ‌گويد:

تداولني صبح‌ و مسي‌ وحندس‌ *** و مر علي اليوم و الغد و الامس
( فـروخ، 114: 1348 )

صبح و شب، روشني و تاريکي مرا‌ تحويل‌ يکديگر مي ‌دهند و امروز و فردا و ديروز بر‌ من‌‌ مي ‌گذرند.
و خيام‌ گويد‌:

اين‌ چرخ فلک که ما‌ در او حيرانيم‌ *** فانوس خيال از او مثالي دانيم‌
خورشيد چراغ‌دان و عالم فـانوس‌ *** مـا چون‌ صوريم‌ کاندر او حيرانيم
( فروغي، 75: 1373 )

10- هم‌ ابو‌ العلا‌ و هم خيام، به‌ امور‌ ماوراء طبيعي مانند ملائکه و جن و... اعتقادي ندارند و وقتي‌ از اين امور ياد مي ‌کنند، به لحن شک‌ و استهزاء‌ و بـه‌طور‌ نـقل قول مي ‌باشد.
ابو العلا مي ‌گويد:

زعم‌ الناس‌ انّ‌ قوما‌ من‌ الابـــ *** رار عولوا بالجو بالطيران
( فروخ، 217: 1348 )

مردم گمان کردند که گروهي از نيکان به وسـيله ي پرواز بـه آسمان رفته اند.
و خيام مي ‌گويد:

گـويند بـهشت و حور و کوثر باشد‌ *** جوي مي و شهد و شير و شکر باشد
پر کن قدح باده و بر دستم نه‌ *** نقدي ز هزار نسيه بهتر باشد
( فروغي، 68: 1373 )

11- ابو العلاء عـقيده دارد در دنـيا هرچه هست‌ رو‌ به زوال و نـابودي اسـت و حتي زحل، مريخ و ثريا نيز از مرگ خلاصي ندارند. خيام هم مي ‌گويد همه چيز خاک مي ‌شود و ناپايدار است و همه به خاک باز مي ‌گردند:

تراب جسومنا، و هي‌ تراب‌ *** اذا ولي عن الآل اغتراب
( فروخ، 220: 1348 )

بـدن‌ هاي خـاکي ما هرگاه از مصاحبت مردم‌جدا شوند، آسوده مي ‌گردند.

از آمدن و رفتن ما‌ سودي‌ کو *** وز تار اميد عمر‌ ما‌ پودي کو
چندين سر و پاي نازنيان جهان‌ *** مي ‌سوزد و خاک مي ‌شود دودي کو
( فروغي، 80: 1373 )

12- در بسياري از موارد، خيام عـقيده دارد نـبايد‌ نقد‌ را بـه اميد نسيه‌ از‌ دست بدهيم و ابو العلا هم با تمام بدبيني به اين جهان، مي ‌گويد شراب نقد ايـن جهان را به اميد شراب بهشت از دست ندهيد:

اتترک ههنا الصهباء نـقدا *** لمـا وعـدوک‌ من‌ لبن و خمر
( فروخ، 201: 1348 )

آيا شراب نقد اين جهان را به اميد وعده ي شير و شراب بهشت از دست مي ‌دهي؟

گـويند ‌ ‌بـهشت و حور کوثر باشد *** جوي مي و شير و شهد و شکر باشد‌
پر‌ کن قدح‌ باده و بـر دسـتم نـه‌ *** نقدي ز هزار نسيه بهتر باشد
( فروغي، 68: 1373 )

وقت سحر است خيز اي‌ طرفه پسر *** پر باده ي لعـل کن بلورين ساغر
کاين يک دم‌ عاريت‌ در‌ اين کنج وفا *** بسيار بجويي و نـيابي ديگر
( همان، 72 )

6. وجوه افتراق

هـرچند خيام و ابو العلاء در اکثر ‌‌موارد‌ هم عقيده اند و همين اشتراک آراء، ايشان را به يکديگر نزديک ساخته، اما در‌ سخنان‌ آن‌ ها‌ نکاتي را مي ‌يابيم که تمايز انديشه‌ ها نشان مي ‌دهد و اين‌ اختلافات نيز بيشتر به شرايط اجـتماعي‌ و نوع زندگي و خصوصيات جسمي آن‌ ها مربوط مي ‌شود.
يکي از اين نکات، مسأله ي باده‌ و باده‌خواري است. ابو العلاء‌ به‌ علت آن‌که شراب، عقل‌ ها را به دام‌ مي ‌افکند و زايل مي ‌سازد، از باده و باده‌خواري بيزاري مي ‌جويد:

و حـرمت شـراب الراح لا خوف سائط *** و لکنها ترمي العقول بعقال
( فروخ، 67: 1381 )

ابو العلاء مي ‌گويد‌ که اگر شراب به منزله ي دوستي باشد، در تمام عمر به او اجازه نخواهم داد که‌ پنهان يا آشکارا با من معاشرت کـند. ( هـمان، 388 )
اما خيام شادخوارانه باده مي ‌نوشد تا‌ در‌ بي خبري به سر برد و عقل مصلحت‌انديش را به ريشخند گيرد:

از هرچه بجز مي است کوتاهي به‌ *** مي هم ز کف بتان خرگاهي به‌
مـستي و قـلندري و گمراهي به‌ *** يک جرعه‌ ز مي‌ ز ماه تا ماهي به
( فروغي، 81: 1373 )

در مورد مرگ و زندگي نيز در عقايد اين دو شاعر اختلافاتي ديده مي ‌شود. خيام مرگ را دشمن‌ مي ‌دارد و دلش از اجل خون‌ است‌:

افسوس کـه سـرمايه ز کـف بيرون شد *** وز دست اجل بـسي جـگرها خـون شد
کس نامد از آن جهان که پرسم از وي‌ *** کاحوال مسافران دنيا چون شد
( همان، 63 )

اما‌ ابو‌ العلاء که از حيات تمتعي‌ نبرده‌، آرزو‌ مي ‌کند کـه بـا مرگ روبرو شود:

اما حياتي فما لي عندها فـرج‌ *** فـليت شعري عن موتي اذا قدما
( کاسب، 20: 1366 )

7. نتيجه‌گيري‌

مي ‌توان‌ گفت موارد شباهت خيام به ابو العلا بيش‌ از‌ موارد تباين با اوسـت؛ حـتي بـا بررسي وجوه‌ تباين آن دوخواهيم ديد که مکتب فلسفي آنان دربـاره ي زندگي بر‌ يک‌ پايه‌ استوار است؛ اما گاهي نيز در سخنان آنان نکاتي را‌ مي ‌يابيم که تمايز انديشه‌ ها را نشان مي ‌دهد و ايـن اخـتلاف نيز بيشتر به‌ شرايط اجتماعي و نوع زندگي آنها مربوط‌ مي ‌شود‌.
بـا‌ بـررسي تطبيقي افکار و عقايد و جهت‌گيري‌ هاي خيام نيشابوري و ابو العلاء معرّي به‌ اين‌ نتيجه‌ مي ‌رسيم که:
خيام و ابو العلاء بـه دليل برخورداري از مواهب فطري وهوش و استعداد سرشار و تسلّط‌ بر‌ زبان‌ و ادب عربي و انـتساب بـه فـرهنگ غني اسلامي، آثاري شگفت از خود به‌ جاي‌ گذاشته اند‌ و با توجه به‌ شرايط زندگي و فـراز و فـرودهاي آن از راه تـهکّم و انتقادهاي تند و گزنده‌ و بدبيني‌ و گاهي‌ طعن. سخناني بيان کرده اند که شايد با نگاهي سـطحي بـعضي از آن سخنان ناخوشايند‌ به‌ نظر برسد ولي با ژرف‌نگري و همراه شدن با انديشه ي اين دو شـاعر انـديشمند‌ در‌ مـراحل‌ مختلف زندگي درمي ‌يابيم که‌ اين سخنان براساس شرايط زمان و مکان عرضه شده و راز و رمزهايي‌ دارد‌ کـه چـندان هم ناخوشايند نيست.

پي‌نوشت‌ها:

1- استاديار بخش زبان و ادبيات فارسي (دانشگاه پيام نور مرکز شيراز)
2- دانشيار بخش زبان و ادبيات فارسي (دانشگاه شيراز)
3- از اشعار عربي خيام (سه شعر) که احمد حامد صراف آن را در کتاب خود عمرالخيام آورده. (بغداد، 105: 1938م)

منابع تحقيق:
اسلامي ندوشن‌، محمد‌ علي. (1379). خيام و درد روشن بيني. فصلنامه ي هستي، تهران: 1379.
البـستاني، فـؤاد‌ أفرام‌. (1998م). المجاني الحديثه. قم: انتشارات ذوي القربي.
جعفري، محمد تقي. (1365). تحليل شخصيت خـيام. تـهران: کـيهان‌.
حافظ‌، شمس‌ الدين محمد. (1374). ديوان. تهران: صفي علي‌شاه.
حسين، طه. (1344). در زندان‌ ابو‌ العلاء المعري. تـرجمه حـسين خـديوجم، تهران: زوار.
حسين، طه. (1988). من تاريخ الادب العربي. ج 3، ط 4، بيروت: دار‌ العلم‌ للملايين.
حمزه زاده، نساء. (1381). دو بـيتي‌ هاي بـاباطاهر. تهران: طلايه.
حمودي، ياقوت‌. (بي تا). معجم الادباء. مصر: دار الفکر.
خيام، عمر‌. (1380). نوروزنامه‌. تصحيح مجتبي مينويي، تـهران: اسـاطير.
الدباب، عبد‌ المجيد‌. (1986م) ابو العلاء المعري الزاهد المفتري عليه. مصر.
ذکاوتي قـراگزلو، عـليرضا. (1375). آيا‌ ابو‌ العلاء ملحد بوده است؟ مجله ي شعر، 20.
صـراف‌، حـامد. (1938م) عـمر‌ الخيام‌. بغداد.
الفاخوري، حنا. (1378). تاريخ ادبيات‌ زبـان‌ عـربي. ترجمه ي عبد الحميد آيتي، تهران: توس.
فروخ، عمر. (1348). عقايد فلسفي‌ ابو‌ العلاء فـيلسوف مـعره. ترجمه ي حسين خديوجم‌، تهران: فـرانکلين.
فـروخ، عمر‌. (1381). عـقايد فـلسفي ابـو العلاء فيلسوف‌ معره‌. ترجمه ي حسين خـديوجم، تـهران: فيروزه.
فروغي، محمد علي و قاسم غني. (1373). رباعيات خيام‌. به‌ اهتمام ع، جربزه‌دار، تـهران: اسـاطير.
قبادياني‌، ناصر‌ خسرو‌. (1370). سفرنامه. تصحيح‌ دبـير‌ سياقي، تهران: دنياي کـتاب‌.
کـاسب‌، عزيز اللّه. (1366). رباعيات حکيم عمر خـيام. تـهران.
مهاجر شيرواني، فردين و حسن شايگان. (1370). نگاهي‌ به خيام. تهران: پويش.
نجم رازي‌. (1374). مـرصاد العـباد‌. به‌ اهتمام‌ دکتر محمد امـين ريـاحي‌، تـهران: علمي و فرهنگي.
نـدا، طـه. (1380). ادبيات تطبيقي. ترجمه ي زهـرا خـسروي، تهران: فرزان.

منبع مقاله :
مجله بوستان ادب دانشگاه شيراز. دوره اول. شماره اول. بهار 1388. پياپي 55/1



 

 



نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط