منبع: راسخون
بنابراین در تحقیق حاضر برخی عوامل تحکیم کننده وفاق اجتماعی به شرح زیر است:
1- افزایش تحصیلات از آنجا كه عامل گسترش افق دید فرد است، باعث تقویت وفاق اجتماعی می گردد. گسترش محیط های آموزشی تحت عناوین مختلف ( دانشگاه آزاد، پیام نور ... و نهضت سواد آموزی ) كه هم اكنون مورد تأكید است ، بیانگر اشراف جامعه به نقش مثبت تحصیل علم است.
2- وجود فاصله طبقاتی و قرار گرفتن بخش عظیمی از جمعیت در گروه پایین جامعه باعث ضعف وفاق اجتماعی می شود. در این زمینه افزایش سطح رفاه گروه های كم درآمد بسیار كارساز است.
3- خانواده به عنوان كوچك ترین نهاد بنیادین اجتماعی همواره مورد توجه بوده است. بنابراین همچنان بایستی نسبت به تحكیم بنیادهای خانواده توجه بیشتری مبذول داشت، اما قبل از اینكه این نقش رو به نقصان گذارد باید به تدابیر لازم كه یكی از آن ها تقویت نهادهای واسط است، پرداخت.
4- نقش فعالیت های صنفی در ایجاد وفاق همواره مورد تأكید بوده است، بنابراین بایستی نسبت به تقویت اینگونه انجمنهای واسط كمر همت بست.
5- نقش مثبت مسافرت ها در ایجاد وفاق اجتماعی نیز محرز گشت، بنابراین باید به ایجاد زمینه هایی پرداخت كه افراد بتوانند فرصت و امكان مسافرت بیشتری بیابند.
6- تعاملات اجتماعی از جمله عوامل مؤثری است كه نشان می دهد به جای تأكید بر تعدد تعاملات باید به تنوع تعاملات توجه نمود: این امر بویژه برای جامعهای كه متشكل از قومیت های متنوع است یك امر حیاتی است. ترویج و تبلیغ گسترش تعاملات می تواند از طریق تعریف گسترده تر برخی از عناصر فرهنگ عمومی همچون صله رحم عملی گردد. این عنصر فرهنگ عمومی تنها شامل خویشان و اقوام است با گسترده كردن تعریف آن می توان مطابق با نیاز روز از آن بهره گرفت. تشویق ازدواج های بین قومی از طریق ارائه پاداش های مناسب به این گونه وصلت ها نیز كارساز است .
از آنجا كه دوستی های دوران مدرسه یكی از پایدارترین روابط دوستانه است و گاه سال های بعد از تحصیل نیز ادامه می یابد، لازم است تقویت گردد. از طریق تشویق والدین به برقراری روابط نزدیك با خانواده دوستان، فرزندان خود می توان در عین اعمال كنترل غیرمستقیم بر رفتار فرزندان به تحكیم وفاق نیز یاری رساند. به دلیل وجود حداقل یك ویژگی مشترك كه وجود فرزند هم سن و سال است، زمینه چنین تعاملاتی مهیاست.
هرچند محل كار و فعالیت اقتصادی یكی از محیط هایی است كه بالقوه دارای توان گسترش روابط دوستانه است، اما چون بیش از محیط های دیگر، تحت تأثیر شرایط ساختاری و توزیع پاداش ها و تسهیلات است، با توجه به شرایط فعلی امید چندانی به گسترش روابط دوستانه از این راه نمی توان داشت؛ اما در صورت اصلاح نظام توزیع و بویژه اعطای ثبات بیشتر به نحوه استخدام افراد می توان به روابط دوستانه پایدار حاصل از محیط كار و فعالیت اقتصادی بیشتر امیدوار بود.
7- مطالعه رسانه ها نشان داد در مقایسه با دیگر رسانه ها، مطالعه نقش برجسته ای در افزایش وفاق اجتماعی ایفا می كند. بنابراین بایستی بر ایجاد انگیزه مطالعه و ملازمات آن بطور جدی كمر همت بست، پر واضح است كه رادیو و تلویزیون بوسیله سرمایه مادی این جامعه اداره می شوند، در زمینه تأمین برنامه ها باید بازنگری اساسی صورت گیرد، این تغییر لازم است در جهتی انجام گیرد كه بتواند كاركرد فعلی این دو رسانه را بهبود بخشد.
نظر فوق، اشاره ای بسیار مجمل به نظرات دوركیم وپارسنز بود. وبر وفاق كامل را هرگز امكان پذیری نمی داند؛ زیرا ارزش ها كه عبارتند از ارزش های اجتماعی، ارزش های اقتصادی، ارزش های فرهنگی، ارزش های سیاسی، ارزش های مذهبی و ارزش های هنری، همواره با یكدیگر در تعارض هستند. این تعارض ناشی از وجود اجتماعات مجزایی است كه رستنگاه این ارزش هاست. از این دیدگاه خمیر مایه جامعه همواره تضاد است. مثلاً خصیصه كنش اقتصادی، عقلانیت و خصیصه سیاست اعمال سلطه بر دیگران است. از بین این تعارضات تنها در یك جایگاه است كه از فعالیت صلح آمیز سخن به میان می آید و آن جایگاه روابط غیرشخصی است. اگر رفتارها بر اساس معیارهای غیرشخصی باشد، عام گرایی اخلاقی بوجود می آید. این پدیده در جامعه مدرن امروزی بیش از هر زمان دیگری عملی شده است و قابل تشخیص ترین الگوی مورد تأكید صورت های نهادی است كه باعث می شود ما از خطا و تبعیض مصون باشیم. عام گرایی توأم با ریاضت برای جامعه نوین توانست تعهد و وفاداری ایجاد نماید كه هیچ جای دیگر نبود. وبر نیز هم صدای با دوركیم و پارسنز معتقد است عام گرایی پدیده بسیار مهمی است كه توأم با قانون مطرح است.
سؤال مهم این جاست كه در چه شرایطی افراد حتی بدون وجود یك تنظیم كننده خارجی باز هم به صورت بهنجار رفتار می كنند؟ پاسخ فهم مشترك است. فهم مشترك به نظم عقلانی كمك می كند تا افراد صورت داوطلبانه به پیروی از اصول، رسوم و آداب بپردازند. فهم مشترك دارای دو مقدمه است: ابتدا كنش های وفاق آمیز صورت قرارداد می یابند و چنانچه این قراردادها پایه و مبنای قانون قرار گیرد، آنگاه چنین تنظیمی مبتنی بر فهم مشترك و بالطبع پیروی از آن ارادی خواهد بود.
این دیدگاه بطور عمده به سیاست می پردازد. سمبل سیاست قدرت است كه بر مبنای استفاده از جبر توسط گروهی از اعضاء جامعه علیه سایرین پایه ریزی شده است. فایده نظام ارزشی آن است كه به قدرت مشروعیت می بخشد. برای پاسخگویی به مسأله وفاق باید قدرت را از اقتدار جدا كرد. تفاوت بین اقتدار و قدرت را از اقتدار جدا كرد. تفاوت بین اقتدار و قدرت مانند جامعه در حالت طبیعی و جامعه اخلاقی مبتنی بر ارزش هاست. در جامعه اخلاقی قدرت و اقتدار در كنار یكدیگر قرار دارند. اقتدار خود یك كاركرد است، كاركردی كه حاصل نظام ارزشی منسجم است. این هماهنگی باعث می شود قسمت های مختلف یك نظام بتواند نظام را در سمت و سوی اهداف خود یاری دهد. ارزش ها به شش گروه شامل دینی ، اجتماعی، فرهنگی، هنری، اقتصادی و سیاسی تقسیم می شوند. علت تعارض ارزش های مذكور، عدم هماهنگی بین سمبل آن هاست، یعنی میان نیاز، قدرت، خیر، زیبایی، تقوی و شناخت هماهنگی وجود ندارد. هرگاه بتوان به نظام هماهنگی از این ارز ش ها دست یافت مبشر وجود اقتدار و بالطبع وفاق اجتماعی خواهد بود.
عوامل تحكیم وفاق اجتماعی و از بین برنده آن كدام است؟
از نظر دکتر تقی آزاد ارمکی جامعه شناس و رییس دانشکده علوم اجتماعی تهران عوامل زیادی می تواند در ایجاد وفاق اجتماعی مؤثر باشد. برخی از این عوامل در سطح فردی به وجود می آیند، برخی در سطح میانی و برخی در سطح كلان. در سطح فردی اگر افراد و احزاب كنش گر سازگاری با شرایط اجتماعی داشته باشند، وفاق اجتماعی ایجاد می شود. اما چنانچه افراد فرهنگ پذیری، جامعه پذیری و انعطافپذیری لازم را نداشته باشند، زمینه برای تضاد اجتماعی فراهم می شود. در سطح میانی، ما با گروه ها و سازمان های اجتماعی سرو كار داریم. اگر موقعیت های اجتماعی این گروه ها و نیز نقش هایی كه به آن ها واگذار شده است متناسب با كلیات نظام اجتماعی و فرهنگی نباشد، موجب ایجاد تضاد یا تضامح اجتماعی می شود. به عنوان مثال اگر موقعیت ها و نقش اجتماعی گروه های چون ورزشكاران یا روشنفكران و نیز حضور آن ها مناسب با نظام كلان اجتماعی باشد، میتواند به تحكمی وفاق اجتماعی كمك كند در غیر این صورت خود باعث ایجاد تضاد یا تضامح اجتماعی خواهد شد. مثلاً برخی گروه های شهری همچون گروه كولی ها و ولگردها چون مناسب با نظام شهری طراحی و تولید نشده اند، می توانند باعث برهم خوردن وفاق در جامعه شهری شوند. یا گروه های مهاجری كه از سوی جامعه پذیرفته نمی شوند. اما اگر این گروه ها بتوانند انطباق پذیری یابند خود می توانند باعث تعالی وفاق اجتماعی شوند. در مثالی دیگر می توان از افرادی كه از یك كشور به كشور دیگر مهاجرت می كنند نام برد اگر رابطه آن ها با كشور جدید تعریف شده باشد، آن ها می توانند با تواناییها و انرژی كه با خود همراه آورده اند، موجب تعالی جامعه شوند. ولی چنانچه این روابط تعریف نشده و همراه با بر چسب و انگ باشد، می توانند موجبات تخریب جامعه را فراهم آورده و تعادل را بر هم زنند. در سطح كلان نیز اگر عناصر آن سازگاری و انطباق نداشته باشند سبب تخریب می شوند. مثلاً اگر برنامه ریزی ها در حوزه های اقتصادی، سیاسی ، اجتماعی و فرهنگی انطباق و درهم تنیدگی لازم را نداشته باشند، تعادل اجتماعی را بر هم خواهند زد و این امری است كه بیشتر در كشورهای جهان سوم شاهدیم. در این كشورها می بینیم كه مثلاً توسعه سیاسی، موجب توسعه اقتصادی و فرهنگی نمی شود. یا بالعكس توسعه اقتصادی موجب توسعه سیاسی یا فرهنگی نمی شود. اینجاست كه تعارضهای اجتماعی بیشتری نمود می یابد در صورتی كه انرژی های زیادی كه در حوزه مثلاً اقتصادی به كار رفته است برای این بوده كه در كل نظام اجتماعی تغییر ایجاد شود. اما اساساً این انرژی مصرف شده در حوزه اقتصاد قابل تبدیل به حوزه فرهنگ، سیاست و اجتماعی نمیشود. و اختلال و تأخر فرهنگی، سیاسی و اجتماعی و به دنبال آن تضاد، تعارض و تضامح اجتماعی را پدید میآورد.مبانی نظری وفاق اجتماعی
بدون شك مفهوم وفاق اجتماعی، از مهمترین و اصلی ترین مفاهم مطرح شده در آثار جامعه شناسان كلاسیك است. در این قسمت به بررسی مفهوم وفاق اجتماعی از نظر جامعه شناسانی چون كنت، دوركیم، تونیس، زیمل، پارتو، پارك، بلاو، دوسوسور و هابرماس می پردازیم.کنت
اگوست كنت نخستین جامعه شناسی است كه به موضوع وفاق اجتماعی پرداخته است. اگوست كنت واضع اصطلاح جامعه شناسی است. ریمون آرون درباره او چنین می نویسد: آیین اگوست كنت مبتنی بر این فكر است كه: اساس هر جامعه ای توافق اذهان است. جامعه بوجود نمی آید مگر آنكه اعضایش اعتقادات واحدی داشته باشند. كنت خود در این باره چنین نوشته است: افكار به جهان حكومت می كنند و جهان را منقلب می كنند، یا به عبارتی دیگر تمامی دستگاه اجتماعی بر اساس عقاید نهادینه شده است. بحران بزرگ سیاسی و اخلاقی جوامع كنونی در آخرین تحلیل ناشی از هرج و مرج فكری است. در واقع مهمترین شری كه دامنگیر ماست همین ناهماهنگی عمیقی است كه اكنون در بین همه اذهان نسبت به همه اصول اخلاقی كه ثبات آن ها شرط اول یك نظم اجتماعی حقیقی است ، وجود دارد. تا زمانی كه عقول فردی با توافقی یك صدا از تعدادی افكار كلی كه بتواند یك آیین اجتماعی مشترك بوجود آورد، تبعیت نكنند، باید اذعان كرد كه وضع ملت ها به رغم همه مسكن های سیاسی، ضرورتاً در حالی انقلابی خواهد ماند و نهادهای اجتماعی آن درواقع جنبه موقتی خواهند داشت. البته بنظر كنت « برای گذر از جوامع «نفاق یافته» كنونی به جوامع آشتی یافته فردا، زمان لازم است.کنت بحث وفاق درجامعه را به صورت دیگر نیز بیان می کند «به عقیده او در چارچوب خانواده است که گرایش های خودخواهانه به سوی مقاصد اجتماعی سرکوب و مهار می شوند، از طریق خانواده است که انسان از حالت شخصی اش بیرون می آید و با وجود پیروی از نیرومندترین غرایزش؛ زندگی کردن با دیگران را یاد می گیرد». به عقیده او «خانواده پایه ای ترین واحد اجتماعی و پیش نمونه ی همبستگی اجتماعی است زیرا این همبستگی ها نیز از خانواده و گروه های خویشاوندی بر می خیزد». از طرف دیگ کنت زبان را عامل مشترکی می داند که توانایی یکپارچه نگهداشتن جامعه را دارد. به عقیده او زبان ظرفی است که اندیشه نسل های پیشین و فرهنگ نیاکانی که در آن ذخیره می شود و با مشارکت در یک جهان زبانی در واقع بخشی از یک اجتماع زبانی هستیم. زبان ما را با همزبان هایمان پیوند می دهد و در ضمن ما را به رشته ی درازی که یک اجتماع زنده را به نیاکان دورش مرتبط می سازد متصل می کند. بدون یک زبان انسان ها هرگز نمی توانند به همبستگی و توافق دست یابند. جامعه علاوه بر یک زبان به یک اعتقاد مذهبی مشترک نیز نیاز دارد و این همان اصل وحدت بخش و زمینه ی مشترکی را فراهم می سازد که اگر نبود اختلاف های فردی جامعه را از هم می گسیخت.
دوركیم
یكی دیگر از جامعه شناسانی كه آراء مهمی درباره وفاق اجتماعی دارد، امیل دوركیم جامعه شناس فرانسوی است. با مشاهده نابسامانی ها و آشفتگی های جامعه اروپایی این سؤال در ذهن دوركیم جوانه زد كه چرا جامعه جدید دچار بی نظیم و آسیب هایی چون خودكشی و طلاق شده است. به بیان دیگر سؤال او این بود كه اساساً چه چیزی سبب می شود كه جامعه حفظ شود و دچار اضمحلال و فروپاشیدگی نشود. پاسخ او این بود: همبستگی اجتماعی. او بر این باور بود كه عنصر اصلی رفتار اجتماعی، انسجام یا همان همبستگی اجتماعی، می باشد. در مورد بنیان همبستگی، وی قائل به دو جنبه بود: "همبستگی مكانیكی" براساس هنجارها، ارزش ها و اعتقادات مشترك و "همبستگی ارگانیکی" براساس روابط متقابل یا تقسیم كار. او عقیده داشت همچنان كه جوامع به لحاظ ظاهری بزرگتر می شوند، تقسیم كار بیشتر، تخصص بیشتر و پیچیدگی بیشتری را نیز به وجود می آورند. بنابراین ما شاهد پیدایش دو نوع جامعه می باشیم:اول - جامعه های سنتی كه انسجام اجتماعی آن ها برابر است با همبستگی مكانیكی.
دوم - جامعه های نو آیین كه همبستگی در آن ها براساس تقسیم كار است.
به عقیده وی نكته محوری در مورد جامعه، همبستگی اجتماعی است كه براساس اشكال جدید همبستگی سازه ای شكل می گیرد و ملاط میان این همبستگی متقابل و پیوندها نیز وجود اجماع و یا وفاق همگانی است.
همبستگی اجتماعی است كه سبب می شود جامعه قوام داشته باشد و دچار بی نظمی و نابسامانی نگردد. جامعه قدیم دارای همبستگی اجتماعی بالایی بود زیرا در این نوع جامعه افراد دارای اخلاقیات مشتركی بودند كه سبب می شد آن ها بسیار شبیه به هم باشند. این اخلاقیات مشترك البته ناشی از اعتقاد افراد جامعه به مذهب بود. به بیان دیگر وفاق اجتماعی بر سر ارزش ها و قواعد اخلاقی و پذیرش آن ها از سوی اكثریت افراد جامعه، باعث می شد كه همبستگی اجتماعی در چنین جامعه ای بالا باشد . در چنین جامعه ای افراد خاطی از این اخلاقیات مشترك به شدت مجازات می شوند، از این رو افراد به ندرت تمایل به زیرپا گذاشتن قواعد و هنجارهای اخلاقی داشتند.
اما در جامعه جدید مشكل اساسی این است كه هیچ گونه نظام اخلاقی مشترك و قوی وجود ندارد . مذهب در زندگی اجتماعی آحاد جامعه رنگ باخته و فردگرایی رو به فزونی گذاشته است. بنظر دوركیم بسیاری از مشكلات اجتماعی ناشی از ضعف این نظام مشترك اخلاقی در جامعه جدید است. بنابراین یك سؤال مطرح میشود: آیا جامعه جدید بعلت فقدان نظام مشترك اخلاقی (وفاق اجتماعی ) محكوم به فناست؟ پاسخ دوركیم منفی است. زیرا بنظر او درست است كه دیگر همبستگی اجتماعی ناشی از اعتقاد كلیه افراد جامعه به یك نظام اخلاقی مشترك نمیتوان داشت، اما یك همبستگی اجتماعی متفاوت در جامعه جدید در حال ظهور است كه نه ناشی از شباهت افراد و اعتقاد به یك نظام اخلاقی مشترك بلكه ناشی از تفاوت افراد و اعتقاد به اخلاقیات صنفی و حرفه ای غیر مشترك است. در چنین جامعه ای آنچه زمینه ساز وفاق و همبستگی اجتماعی است، تقسیم اجتماعی كار و نیاز متقابل افراد به یكدیگر است. این نیاز متقابل افراد به تخصص های گوناگون، سبب می شود كه افراد و گروه های برای قواعد و ارزش های اخلاقی افراد و گروههای اجتماعی دیگر احترام قائل شوند و همین امر زمینه ساز همبستگی اجتماعی در جامعههای جدید است امر زمینه ساز همبستگی اجتماعی در جامعه های جدید است.
به نظر دوركیم همبستگی اجتماعی در جوامع جدید حتی برتر از همیشگی اجتماعی در جامعه گذشته است، زیرا در جوامع جدید نیاز متقابل افراد و گروه ها به تخصص هم باعث می شود كه هیچ فردی نتواند ـ حتی اگر بخواهد ـ به تنهایی زندگی كند، حال آنكه در جامعه های گذشته از آنجا كه همه افراد شبیه هم هستند ـ یعنی دارای كلیه مهارت ها و تخصص هایی هستند كه دیگری دارد ـ اگر بخواهند با سهولت بیشتری می توانند بدون نیاز به دیگران احتیاجات زندگی خود را برطرف كنند. بنابراین به نظر دوركیم، همبستگی ارگانیکی از خصوصیات جوامع نو آیین است كه در این جوامع میزان تخصص كاری بسیار بالا است (جوامع مدرن)؛ بدیهی است افرادی كه دارای مشاغل متفاوتی باشند جهان را به یك صورت نمی بینند. همبستگی مردم به یكدیگر ریشه در نیاز آن ها به خدمات هم دارد.
تونیس
تونیس جامعه شناس آلمانی نیز به موضوع وفاق اجتماعی پرداخته است. تونیس دو نوع جامعه را توصیف می کند که بر پایه نوع متفاوتی از وفاداری نهاده شده است؛ در جوامع سنتی تر، تعهد بر پایه احساس اشتراک است، پیوند عاطفی که در آن فرد احساس می کند جز چیز بزرگتر است و یک حس ما بودن رایج است و اعتقادی به این که کوشش های من نه برای من بلکه برای ما مهم است در زبان آلمانی این مفهوم گماینشافت نامیده می شود. در هر جامعه ای افرادی خواهند بود که یک حس واقعی اشتراک احساس می کنند و خود را به منزله چیزی بسیار بزرگتر می پندارند به جای گماینشافت ما گزلشافت را داریم که در آن قرارداد و عقل بیشتر مسلط است. به جای این که افراد خود را جزئی از یک گروه نخستین احساس کنند که در آن ما مسلط است، آن ها خود را جزء گروه دومین احساس می کنند که در آن من مسلط است و وفاداری به این بستگی دارد که آیا جامعه نیازهای من را برآورده می سازد یا نه. به نظر كاتمن اندیشه اساسی تونیس این است كه آنچه ما می بینیم این است كه فرد سرانجام از قید هر وظیفه ای كه ورای ارضای نیازهای فردی او باشد آزاد شده است و زمان آن فرا رسیده كه جامعه به شیوه ای معقول تجدید بنا گردد. اما سؤال اصلی این است كه از چه راهی می توان به آنچنان تجدید بنایی دست یافت؟ پاسخ تونیس این بود از راه اخلاقی كه هوشیارانه مورد پذیرش قرار گیرد. البته به قول كاتمن، تونیس درباره اینكه محتوای این نظم اخلاقی جدید كه او آن را وفاق می نامید، چه خواهد بود، توضیحی نمی دهد. زیرا محتوای این نظم اخلاقی جدید، بر خلاف نظم اخلاقی گذشته كه زیربنای مذهبی داشت می تواند تشخیص نیاز همگانی به حكومتی مقتدر (از دیدگاه هابز) مجر شود. توافق درباره روندهایی كه ضمن مناظره های عمومی به ظهور وفاق منجر می شود، یا دستیابی به وفاق از طریق یك نیروی قهری جدید بنام افكار عمومی و یا تركیبی از این راه حلها باشد.زیمل
آنچه زیمل بر آثر جامعه شناسان هم عصر خود می افزاید، نكاتی است كه غالباً از دید آن ها مخفی مانده است. بنظر زیمل اشتباه است فكر كنیم كه در جامعه ها وفاق و همبستگی وجود دارد و یا عدم وفاق و تضاد. اگر با یك رهیافت دیالتكتیكی به جامعه بنگریم، در جامعه هم وفاق و همبستگی وجود دارد و هم عدم وفاق و تضاد. به بیان دیگر فرد اجتماعی شده پیوسته ارتباطی دوگانه با جامعه دارد: از یك سو در جامعه عجین شده است و از سوی دیگر در برابر آن می ایستد، فرد هم در درون جامعه قرار دارد و هم در بیرون آن. ازدید زیمل در جامعه همیشه هماهنگی با كشمكش، جذب با دفع و عشق با نفرت همراه است. به این ترتیب روابط در جامعه سرشار از ابهام است، یعنی درست همان كسانی كه روابط نزدیكی با هم دارند، شاید كه علاوه بر احساسات مثبت، احساسات منفی نیز نسبت به یكدیگر داشته باشند. بنابراین در عالم تجربه گروه و جامعه ای را نمی توان یافت كه یكسره هماهنگ و عاری از هرگونه تضادی باشد.از این گذشته از نظر زیمل، ساده انگارانه است اگر نیروهایی را كه به ستیز می انجامند منفی ونیروهایی را كه به وفاق و همبستگی اجتماعی می انجامند مثبت انگاریم. زیرا «اجتماع همیشه نتیجه این هر دو نوع كنش متقابل است و هر دوی آن ها عناصری مثبت اند كه به روابط اجتماعی و ساختار و دوام می بخشند... . یك رابطه ستیزآمیز گرچه ممكن است برای هر دو طرف این رابطه كم و بیش دردناك باشد، اما همین رابطه از طریق درگیر ساختن متقابل آن ها در جامعه، حتی در حالت عدم توافق، آنان را به بافت اجتماعی پیوند می دهد. زیمل می گفت كه تشخیص این نكته ضرورت دارد كه كشمكش اجتماعی ضرورتاً مستلزم عمل دو جانبه است و بنابراین، مبتنی بر اشتراك اجتماعی است تا عمل یك جانبه.
بنابراین با توجه به دیدگاه زیمل می توان گفت كه تصور جامعه ای با وفاق و همبستگی اجتماعل كامل و عاری از هرگونه ستیزه اجتماعی هم غیرواقعی است، و هم با توجه به ارتباط جوامع كنونی با یكدیگر غیرواقعی.
پارتو
پارتو جامعه شناس ایتالیایی كه اندیشههای بدیع خود را در قالب اصطلاحاتی نامرسوم بیان می كند، به موضوعی در ارتباط با وفاق اجتماعی توجه كرده است كه ذكر آن به منظور تكمیل بحث حاضر، خالی از فایده نیست. بنظر پارتو و جامعه شناسانی چون توماس آنچه باعث همنوایی فرد با جماعت می شود نیاز به تأیید دیگران یا نیاز به تأیید اجتماعی و اجتناب از نادیده انگاشته شدن توسط اعضای گروه است. از سوی دیگر وقتی فرد قواعد متعارف و هنجارهای گروه را زیر پا می گذارد، از سوی اعضای گروه كوششی به عمل آید تا از طریق قانع كردن یا واداشتن آن رفتار ناهماهنگ اصلاح گردد. اما اگرچه در ظاهر هر دو راه (قانع كردن یا به زور واداشتن) به یك نتیجه (همنوایی فرد با قواعد گروه) می انجامند، اما در باطن آثار متفاوتی دارند؛ زیرا نیاز به تطابق، به یك شمشیر دو دم می ماند، یعنی در آن واحد انواع رفتارهایی را به وجود می آورد كه به نظر متناقض می نمایند. بی شك تطابق اختیاری یك نیروی توافقی است ولی تطابق تحمیلی اغلب موجب برانگیختن مقاومت یا عكس العمل متقابل می شود و بنابراین (نیاز به تطابق) در همان حال كه یك نیروی توافقی است، یك نیروی ستیز نیز بشمار می رود.پارك
مشكلات و آشفتگی هایی كه جامعه آمریكا در قرن بیستم با آن ها دست به گریبان بوده، زمینه طرح نظریه های مختلفی از سوی جامعه شناسان آمریكایی شده است. این مشكلات به طور عمده ناشی از رشد سریع شهرنشینی و صنعتی شدن این سرزمین بوده است. در جامعه آمریكا كه سرمایه داری با تمام قوا رشد میكرد (رقابت) یكی از فرآیندهای عمده زندگی اجتماعی به شمار می رفت. حال سؤال اصلی این است كه چگونه می توان عنصر رقابت را زیر نظر یك نظم اخلاقی نوین كه تونیس آن را وفاق می نامید قرار داد. بنظر پارك پاسخ این سؤال در گرو فهم فراگردهای اصلی اجتماعی است. پارك چهار فراگرد اجتماعی اصلی را بازشناخته است:رقابت،كشمكش(تضاد)، توافق و همرنگی؛ بنظر پارك (رقابت یك صورت بنیادی و عام كنش متقابل اجتماعی است. این نوع عمل متقابل بدون درگیری است. رقابت می تواند میان انسان ها برای بدست آوردن كالاها یا ارزش های مطلوب صورت گیرد، بی آنكه هر یك از واحدهای فردی از رقیبانش آگاهی داشته باشد. اما همین كه افراد از مراد یكدیگر آگاهی می یابند و در می یابند كه مراد آن ها از فعالیتشان با یكدیگر اصطكاك دارد، رقابت تبدیل به تضاد و ستیزه میشود. در این هنگام رقابت ناآگاهانه به كشمكش آگاهانه تبدیل می شود و رقیبان یكدیگر را به عنوان رقیب یا دشمن باز می شناسند.
علاوه بر عنصر آگاهی، تفاوت های دیگر بین رقابت و تضاد (ستیزه) این است كه رقابت كلی و دائمی است و تضاد شخصی و موقت.
توافق فرآیندی است كه بر فروكش كردن تضادها دلالت می كند و زمانی پدید میآید كه روابط بالادست و فرودست موقتاً تثبیت شده باشد و از طریق قوانین و آداب و رسوم تحت نظارت در آمده باشد، در فراگرد توافق، تنازع میان عناصر دشمن موقتاً تعدیل می شود و كشمكش به عنوان یك كنش آشكار از میان می رود.
از نظر پارك توافق مانند همه ابزارهای كنترل اجتماعی، شكننده است و به آسانی از هم فرو می پاشد. به بیان دیگر توافق و سامان اجتماعی به هیچ وجه پدیده ای طبیعی نیستند، بلكه سازگاری های موقتی اند كه در صورت شعله ور شدن تضادها، این توافق و سامان ممكن است یكباره در هم شكند.
اما بر خلاف توافق، همرنگی، فراگردی از در هم آمیختگی و درهم فرورفتگی است كه طی آن اشخاص و گروه ها خاطرات، احساسات و رویكردهای اشخاص دیگر را از آن خود می سازند و با سهیم شدن در تجربه و تاریخ دیگران با آن ها در یك فرهنگ عجین می گردند. البته بدست آمدن همرنگی به معنای آن نیست كه تفاوت های فردی دیگر ریشه كن شده اند یا رقابت و كشمكش برای همیشه از بین رفتهاند، بلكه تنها به این معنی است كه وحدت در تجربه و اشتراك در جهت گیری نمادین به آن درجه رسیده است كه یك نوع اشتراك در منظور و عمل پدیدار گشته است.
بلاو
پیتر بلاو در خصوص یکپارچگی و انسجام اجتماعی رهیافت کاملاً متفاوتی را ارائه می دهد. وی بر مبنای عوامل و جایگاه های اجتماعی دو صورت متمایز نوعی را مشخص می سازد؛ نخستین صورت تمایز، ناهمگونی است که براساس توزیع جمعیت در میان گروه های گوناگون بر حسب عوامل درجه بندی شده مشخص می شود هر جامعه ای می تواند نابرابری های متفاوتی را تحمل کند، ولی هرگز ناهمگونی های بیش از حد را نمی تواند تاب بیاورد. او برخلاف لیپست و پارسونز معتقد نیست که یکپارچگی حاصل عواملی چون ارزش ها و هنجارهاست بلکه بر این باور است که درجه تمایز ساختاری می تواند یکپارچگی را در میان گروه های افراد ایجاد کند؛ عوامل مورد نظر بلاو به ویژه عوامل ساختاری اسمی، یکپارچگی را تعیین می کنند. در مجموع یکپارچگی زمانی تأمین می شود که بخشی از جامعه بر پایه عواملی چون : سن، جنس، نژاد، شغل و همسایگی به درجه بالایی از همانندی رسیده باشند؛ ناهمگونی بیش از اندازه موانعی بر سر راه یکپارچگی اجتماعی ایجاد می کند.دوسوسور
فردیناند دوسوسور به نقش زبان در انسجام یک ملت باور دارد. وی در کتاب "دوره زبان شناسی عمومی" می نویسد: «زبان است که تا اندازه زیادی ملت را می سازد». او نقش اصلی را به زبان می دهد و وحدت نژادی را یک عامل ثانویه می شمارد.هابرماس
یورگن هابرماس کنش ارتباطی را که معطوف به حصول تفاهم است عامل اجماع و انسجام می داند. به نظر هابرماس این عامل متمایل به دستیابی حفظ و تحدید اجماع است. اهمیت اجماع در آن است که برای جلوگیری از متلاشی شدن جامعه باید نسبت معینی از اعتقادات و هنجارهای فردی را به طور مشترک حفظ کنیم. کنش ارتباطی از این گنجینه اخلاق اجتماعی محافظت می کند و گویندگان و شنوندگان را متعهد می سازد تا به ادعای یکدیگر توجه کنند.وفاق اجتماعی و امنیت ملی
اكثر متفكران كاركردگرا، جامعه را به مثابه بدن انسان می بینند كه تمامی اجزا به هم پیوسته اند و ادامه حیات منوط به كاركرد صحیح هریك از اجزاست، از این رو در این میان نظم و هماهنگی جزئی جدایی ناپذیر و حیاتی محسوب می شود.دوركیم و پارسونز معتقدند برای این كه جامعه بتواند به هستی خود در طول زمان ادامه دهد نهادهای خاص آن مانند نظام سیاسی، دین، خانواده و نظام آموزشی باید هماهنگ با یكدیگر عمل كنند، بدین سان دوام جامعه و در یك كلام امنیت ملی آن، به همكاری یا توافق اعضای آن در مورد ارزش های اساسی (كه خود مبتنی بر فرض وجود یك وفاق كلی است) بستگی دارد. جایگاه وفاق در ایجاد نظم اجتماعی بسیار مهم است چرا كه بدون نظم اجتماعی، دستیابی به تمامی ابعاد توسعه و رسیدن به ثبات و خودباوری و تعاون و اعتماد اجتماعی و فرهنگ غنی و تقریباً ناممكن است.
فراملی شدن پدیده هایی چون سیاست، اقتصاد و ارتباطات اجتماعی و علوم و تكنولوژی و كم معنی شدن مرزهای فرهنگی، اجتماعی و اقتصادی در عصر اطلاعات و جنگ میان قدرت های برتر اطلاع رسانی، جهان را به شكلی درآورده كه جز با مجهز شدن به سلاح اندیشه برتر، رویایی ملت ضعیف در برابر قدرت های نیرومند، امری ساده انگارانه جلوه می كند و نظم اجتماعی نیز در این فرآیند جهانی شدن نقش و جایگاه قابل توجهی دارد كه غفلت از آن باعث بی ثباتی و فروپاشی خواهد شد؛ مصداق بارز این حكم را در تحولات شوروی (پیشین) می توان ملاحظه كرد.
نظم سیاسی و وفاق اجتماعی
امروزه ما شاهد گروه بندی های مختلف بر مبنای قوم، نژاد، مذهب و منزلت و با خرده فرهنگ های خاص خود و طبقات و گروه ها و احزاب سیاسی هستیم كه در جامعه امروزی بر مبنای حقوق شهروندی غیرجمع گرا (نظیر آزادی های فردی، آزادی بیان، آزادی فكر، آزادی دین، آزادی و حق مالكیت، حق رأی و مشاركت در امور سیاسی، اجتماعی، اقتصادی، حق برخورداری از امنیت و رفاه اجتماعی و) شكل گرفته اند. در جامعه ما (ایران) نیز كه بر اثر تب و تاب همگون شدن با جهان به سمت پذیرش این قالب واره ها می رود، می توان رگه هایی از این تحول را دید، كه در آن گروه های متمایز، در كنش متقابل جهت به دست آوردن نفع بیشترند؛ از این روست كه وجود نهاد نظارتی و كنترل كننده در قالب قانون، موجب انسجام خواهد شد و این در گرو اعتقاد به ضروری بودن نظم اجتماعی، چونان عاملی انسجام بخش است.نظم اجتماعی را می توان به صور مختلف تقسیم بندی کرد. لکن برای منظور حاضر دو نوع نظم از هم تمییز داده می شوند. یکی نظم بیرونی یا نظم سیاسی است و دیگری نظم درونی یا نظم وفاقی است.
نظم سیاسی و نظم وفاقی، دو شكل نظم اند كه یكی از بیرون و از بالا و با پشتوانه قدرت مستقر می گردد و دیگری تابع اراده خود گروه ها و متضمن همدلی آنان بوده و از پایین استقرار می یابد. اعضای جامعه در نظم سیاسی با توجه به منافع خود به سازگاری بیرونی تن می دهند. بنابراین وفاقی كه در پی نظم سیاسی به وجود می آید در قبال تحولات سیاسی، اجتماعی، اقتصادی، فرهنگی، شكننده و محدود است چرا كه بر مبنای اعتماد اجتماعی و مشاركت و تعهد درونی افراد و از روی خواست عموم و مطابق با میل مردم شكل نگرفته است، در حالی كه تمام كاركردهای نظم وفاقی یا درونی عكس آن است. برخلاف نظم بیرونی، نظم درونی به علت وجود وفاق اجتماعی (البته در صورتی که وفاق اجتماعی عام و تعمیم یافته باشد) از موهبت اعتماد اجتماعی دو جانبه، تعهد درونی تعمیم یافته، نوعی همدلی ملی و ثبات بهره مند است. سازگاری اجتماعی عمدتاً از نوع سازگاری درونی است. اعضای جامعه به صورت داوطلبانه و از روی احساس تکلیف انجام وظیفه می کنند. و از این رو ثبات و همكاری و اعتماد و هویت جمعی این نظم، جامعه را ایمن از چندپارگی و برخوردار از بستری مناسب برای توسعه می سازد. باید گفت كه جامعه قانونمند نه با حربه چوب و چماق، بلكه براساس خواست خود گروه های مردمی نظم می گیرد و چون در نظم وفاقی شكاف بین اخلاق در بعد نظری و عملی كاهش می یابد، از این رو نظارت اجتماعی، بیشتر بر احساس تقصیر و شرم استوار خواهد بود نه ترس و زور و ارعاب، افراد نیز چون در خود تعهدی درونی حس می كنند، كمتر از قواعد اجتماعی سرپیچی خواهند كرد. در چنین نظمی، امكان بروز فساد اخلاقی، سیاسی، اداری و كجروی از هنجارها و ارزش های مشترك كاستی می گیرد.
چون این نوع نظم حاصل فرآیند تصمیم گیری و مشاركت گروه ها و خرده فرهنگ های آن هاست، از این رو افراد به سرنوشت خود حساسیت بیشتری نشان می دهند و می دانند كه برای توازن قدرت باید نسبت به مسائل كشور حساس بود.
اما در جوامعی كه قشر حاكم بر دستگاه سیاسی تنظیم كننده طرح ها و برنامه ها و اهداف و فعالیت های اجتماعی، نظم را بی توجه به خرده فرهنگ های مختلف و منافع و ارزش ها و هنجارهای خاص گروه های جامعه اعمال می كند، نه تنها در اجرای نیات و سیاست های خود موفق نخواهند شد بلكه به علت رفتارهای آمرانه و جابرانه حكومت و ایجاد شكاف میان گروه ها، مردم دست به اعتراض و شورش خواهند زد.
این مقاومت نیز هیچ معنایی جز معنای سیاسی نخواهد داشت. در چنین شرایطی، پیوستار وفاق اجتماعی - سیاسی به سمت وفاق سیاسی (یعنی تحمیل سیاسی هنجارهای رفتار مشترك) متمایل می گردد و تمركز روزافزون قدرت سیاسی و حجیم شدن فزاینده دستگاه دیوان سالاری و تمركزگرایی در تصمیم گیری و برنامه ریزی، اهمیت و جایگاه ویژه ای می یابد.
پس معلوم می شود كه هرگاه انسجام اجتماعی كم باشد نظارت و نظم نیز كاستی خواهد گرفت و بالعكس در صورت بالا بودن انسجام اجتماعی، نظم و نظارت و كنترل هم بیشتر خواهد شد. به عبارت دیگر هنگامی وفاق ایجاد می شود كه درصد قابل توجهی از افراد جامعه و همچنین تصمیم گیرندگان اصلی آن بر تصمیمات كلیدی و مورد لزوم و نیز اولویت موضوعات، توافق داشته باشند.
ادامه دارد...
/م