تحول دین در عصر همگرایی رسانه ای

هانس کونگ و دیوید تریسی (1989) اعتقاد دارند تحولاتی که فراروی نهادهای مذهبی قرار دارد، چنان طبیعی است که می تواند بر روی بسیاری از اعمال یا رشته های فکری و اندیشه ای که به عنوان دین شناسی از آن یاد می کنیم تأثیر
جمعه، 15 خرداد 1394
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
تحول دین در عصر همگرایی رسانه ای
 تحول دین در عصر همگرایی رسانه ای

 

نویسنده: پیتر جی. هورسفیلد
مترجم: مسعود آریایی نیا



 

جامعه ی مسیحیان عصر کنونی را عصر تحولات مهم خوانده اند. از این عصر در مباحث و حلقه های دین پژوهی با عناوین متفاوت و متنوعی چون پست مدرنیسم (بلاوبارنهام (1)، 1989؛ گریفین (2)، بیردسلی (3) و هولاند، 1989)، مابعد لیبرالیسم (لیندبک، 1984)، مابعد مسیحیت (4) (هوئر واس (5)، 1991)، بحران در اندیشه روشنگری یا مدرن (داوانی (6)، 1991؛ اُدن (7)، 1990؛ تولمن (8)، 1990)، تکثرگرایی (بارنهام، 1989؛ نیوبیگین (9)، 1989، تریسی (10)، 1987)، یا نوعی متن گرایی جدید بحث می شود (بیوانژ (11)، 1992).
هانس کونگ و دیوید تریسی (1989) اعتقاد دارند تحولاتی که فراروی نهادهای مذهبی قرار دارد، چنان طبیعی است که می تواند بر روی بسیاری از اعمال یا رشته های فکری و اندیشه ای که به عنوان دین شناسی از آن یاد می کنیم تأثیر بگذارد، به گونه ای که با ظهور و تکوین الگوی جدید و کاملاً متفاوتی از دین شناسی، یا به قولی الگویی جدید، مواجه می شویم. هر چند تأثیر این تحولات بر روی دین به چیزی فراتر از ایجاد رشته های کلام و الهیات منجر شده است، نهادهای رسمی دین در فرهنگ غرب، همه در معرض تحولات عمده اقتصادی، سازمانی و تحول در حجیت و مرجعیت قرار دارند که در بهترین حالت، می توان آن را ساختاردهی مجدد و در بدترین حالت نوعی زوال و انحطاط (واتنو، 1993-1988) نامید. همه ی آن چیزهایی که در شمار کارکردهای اصلی و ماهوی این نهادهای دینی شمرده می شوند (دعا، آموزش های دینی، مراقبت های کلیسایی، اعزام مبلغان) همه مورد ارزیابی مجدد قرار گرفته و یا متحول شده اند، با این هدف که یا روند جدیدی را در میان مشکلات کنونی پیدا و یا منابع قطعیت های سودمند گذشته را بازیابی کنند (بوش، 1991؛ براونینگ، 1983-1978؛ اُدن، 1984؛ پاتینسون (12)، 1993).
هنگام توضیح ابعاد مختلف مباحث دین شناختی و کلیسایی، آن چیز که واقعاً مغفول واقع می شود، شناخت نقش مهمی است که تحولات رسانه ای بر این تحولات تأثیرگذار فرهنگی داشته اند. البته سخن از فقدان شناخت فراتر می رود. با مطالعه ی آثار عمده در زمینه ی اندیشه های دین شناختی، امروزه انسان کوشش زیادی به خرج می دهد تا حتی آگاهی جزئی و ساده ای پیدا کند که بیانگر شناخت آگاهی متفکران و رهبران گروه های دینی از تأثیر ژرف تحولات بر الگوهای ارتباطات اجتماعی در فضای تحولات فرهنگی ای باشد که اینک در حال تجربه کردن آنیم. می توان متون مشخصی درباره ی رسانه ها و دین یافت، اما حلقه ی مفقوده تحلیل جدی رسانه های جدید در چهارچوب مباحث و تحلیل های اصلی دین شناسی است.
در اغلب جوامع اروپایی نهادهای دینی، در مورد سایر نهادهای اجتماعی، مثل آموزش و پرورش، بهداشت و رفاه نه تنها به طور جدی مشغول فعالیت بوده اند که حتی در زمینه ی تشکیل، فعالیت و طرح فلسفه ی اجتماعی ناظر به آن زمینه ها نیز نقش مؤثری ایفا کرده اند. اهتمام و تأثیر نهادهای دینی بر نهادهای اجتماعی و نیز عملکرد رسانه های الکترونیکی بسیار کم رنگ و ضعیف بوده است. (13)
قبلاً در مقاله ای نوشته بودم که عمده ی این شکست ها در مرحله ی شکل گیری اندیشه ی رهبران دینی، یعنی در مراکز آموزش های دینی، تحقق پیدا می کند و لذا به طرح عواملی پرداختم که این دیدگاه خاص را شکل داده است (هورسفیلد، 1989). بررسی های اخیر کمیته ی آموزش رسانه ها،‌ وابسته به شورای ملی کلیساها، نشان می دهد که درک نقش رسانه ها در تعلیم و تربیت دینی و رهبری مذهبی به بیراهه رفته و یا بهتر بگویم به حاشیه رانده شده است (برل، 1993).
علت شکست رهبران نهادها و مدارس مهم مذهبی چیست تا ما به واسطه ی شناخت آن به شناخت جایگاه اساسی رسانه ها در شکل گیری فرهنگ و تحولات فرهنگی دست یابیم و به بسط سنت دین شناختی معتبری بپردازیم که معطوف به تأملات راهبردی و دل مشغولی های توأم با آن باشد؟ تصور می کنم موضوع مورد تأمل را می توان در چهارچوب تحولی الگویی و عمده در فرهنگ های ملت محور (14) که در آن «نشر» رسانه ی غالب محسوب می شود و تبدیل آن به فرهنگ های جهان شمولی که در آن ابزار الکترونیکی ارتباطی تسلط یافته اند، درک کرد.
در این تحول، نهادهای اصلی دینی در فرهنگ غرب با فرهنگ و اخلاق رسانه های چاپی شناخته شده اند و رهبران این نهادها نیز خود را با این اخلاق و فرهنگ می شناسند. با تغییر الگوی ارتباطی، این نهادها دریافته اند که بسیاری از امتیازات اجتماعی را از دست داده اند و اینک باید به صورت رقابت آمیز در شرایط و فضایی حضور پیدا کنند که در آن منزلت، درک و قابلیتشان برای انجام مجموعه ی مشخصی از وظایف اجتماعی و فرهنگی به صورت رقابتی کاهش پیدا کرده است. بی اهمیت شمرده شدن تحقیقات رسانه ای در سمینارها شاید تا حدودی با کارکرد نص زدایی (15) از تفکر که در عقلانیت غربی متداول است مرتبط باشد و تا حدودی نیز یکی از پیامدهای سنت چندپارگی متعارف رشته ها باشد که در فرایند آموزش دین شناختی غربی رواج دارد و تا اندازه ای نیز بر اثر موضع دفاعی دین پژوهان دانشگاهی باشد که منزلت و قدرت اجتماعی شان (که برآمده از فرهنگ مکتوب است) به دلیل تحولات ناشی از رسانه های الکترونیک مورد تهدید قرار گرفته است.

چهارچوبی برای فهم

اینکه دین و فرهنگ کاملاً به هم مرتبط هستند، امری است که از دیرباز شناخته شده و موضوع تأملات دین شناختی هم بوده است. برای تأیید این دیدگاه که اندیشه دینی تا حدود زیادی تحت تأثیر تحولات رسانه ای قرار می گیرد، لازم است که به تدوین و طرح چهارچوبی بپردازیم که رسانه ها را فارغ از چهارچوب دینی ابزارانگاری مورد ملاحظه قرار داده، آن را به عنوان یکی از ابعاد اصلی تأویل فرهنگ مورد تأمل قرار دهد. در برخی موارد، این سخن به معنای تثبیت و تحکیم برخی انگاره ها و تصوراتی است که در تحقیقات رسانه ای و مطالعات فرهنگی، جزو ارکان این پژوهش ها قرار می گیرد، ولی در اندیشه های دینی هیچ گاه به آنها توجه جدی نشده است.
فرهنگ و ارتباطات در روابط، همزیست و در عمل انفکاک ناپذیرند. هر رفتار و عمل فرهنگی، یک رویداد ارتباطی است و هر کنش ارتباطی یک رویداد فرهنگی (کرس (16)، 1988). چگونگی ارتباط یک جامعه با خود، یکی از اجزای بنیادین فرهنگ به شمار می آید و در طرق مختلفی که جامعه با استفاده از آن به خود سازمان داده و یا درباره ی خود می اندیشد، منعکس می شود.
کنش های ارتباطی در هر فرهنگ خاص پیچیده و دارای اشکال متنوعی است. تا دیرزمانی تحلیل ارتباطات از چشم انداز امریکایی و اروپایی بر تأثیر و نفوذ مستقیم، علّی، یا مسلط نهادها و عوامل رسانه ای تأکید می ورزید. در سال های اخیر، کارهای نظری و پژوهشی این نکته را تأیید کرده است که تعامل فردی و فرهنگی فرایندی است که در آن افراد و فرهنگ ها بیشتر به انتخاب نمادهای رسانه ای و استفاده از آن می پردازند، تا اینکه تسلیم صرف آن باشند. مارتین باربرو (1993) این نکته را در تحقیق خود با عنوان «صورت بندی مجدد از رسانه ها تا میانجی ها» یادآوری کرده است:
«به نظر می رسد ارتباطات، بیشتر به عنوان فرایندی از میانجی گری ها آغاز شد تا یک فرایند معطوف به رسانه ها؛ در واقع، این مسئله ای فرهنگی است. بنابراین، موضوع شناخت قرار نمی گیرد، بلکه موضوع بازشناخت قرار می گیرد. فرایند بازشناخت در قلب رهیافت روش شناختی قرار دارد که ما را قادر می سازد تا به مسئله ی ارتباطات از چشم انداز کاملاً متفاوتی، یعنی از جنبه دریافت پیام بنگریم و این برای ما راه های مختلفی را که مردم مفاد و محتوای رسانه ها را مطابق با روش استفاده از آنها انتخاب می کنند آشکار می سازد. این نکته ما را قادر به شکستن چرخه ی منطق باطل و نادرستی می کند که مدعی است همگون سازی سرمایه داری تنها معنای مدرنیته ی فعلی ماست. به همین دلیل، در امریکای لاتین مجموعه ای عظیم از فرهنگ های جمعی زنده و توانمند را به وجود می آورد که شرایط و امکان نزاع، چالش ژرف و پویایی سکون ناپذیر فرهنگی را فراهم می سازد.»
با وجود اثبات و تأیید این پویایی فرهنگی، سازمان، کنش درونی و اندیشه ی هرگونه فرهنگ خاصی به صورت کاملاً متمایزی مشروط به ویژگی های فنی، اجتماعی، ایدئولوژیک و قدرت رسانه ها و واسطه های این ارتباطات خواهد بود که از لحاظ اجتماعی، اقتصادی یا سیاسی تحت کنترل و سلطه اند و یا منزلت و جایگاه بالایی دارند. به همان صورت و ملازم با آن، تحول در رسانه های مسلط در فرایند ارتباطات، تأثیر عمیقی بر خودکاوی ها (17)، سازمان، محتوا و معنا و نظام ارزشی فرهنگ داشته است. این تحولات ممکن است به واسطه ی تأثیر و نفوذی صورت پذیرد که در مقابل فرهنگ، امری درونی یا بیرونی و از لحاظ ماهوی تدریجی (تکاملی) (18) یا ناگهانی (19) به شمار آیند. تحول در الگوهای ارتباطی به واسطه ی ساختارهای پویا و پیچیده ی فرایندها و نظم فرهنگی موجود تحقق خواهد یافت.
هم اکنون کار اساسی ای در خصوص رابطه ی میان صور فرهنگی و ارتباطات صورت پذیرفته است. اثر انسان شناسانه ی اونگ (20) (1982) درباره ی سازوکار روانی (21) فرهنگ های نوشتاری و گفتاری اثر شناخته شده ای است. برخی از جنبه های تحلیل اونگ، مشخصاً مربوط به تأثیر فهم و شناخت ما بر اندیشه و رفتار دینی است. مثلاً یکی از مواردی که او مطرح کرده است، تأکید بر جایگاه حافظه در فرهنگ و تأثیر تحولات در ذخیره دانش و آگاهی و شیوه یادآوری است. نکته ی دیگر، بحث و بررسی او درباره رابطه ی معنا و متن و تأثیر آنها بر توسعه و گسترش دانش و شکل گیری تأثیر و نفوذی است که معنا و متن بر «ذهنیت» جهان غرب داشته است.
بومرشین (1987) متأثر از چهارچوب تأویل «عهد جدید» (22) نظر مشابهی دارد. بومرشین طبق چهارچوب اونگ، به طرح همبستگی آشکار میان تحول در رسانه ها و تکوین تحولات الگویی در تاریخ تفسیر انجیل می پردازد. او براساس (طبق) شکل غالب ارتباطات به شناسایی پنج دوره در تفسیر کتاب مقدس می پردازد که عبارتند از: تفسیر شفاهی (23)، دست نویس (24)، چاپی، چاپ غیر ملفوظ (25) و بالاخره چاپ الکترونیکی. او به ارائه ی طرحی می پردازد که با استفاده از عناصر دستگاه تفسیری، ویژگی های الگوی تفسیر انجیل در هر یک از این دوره ها را شناسایی می کند.
اقدام مارتین باربرو در تأیید قدرت فرهنگ جمعی در انتقال پیام های جمعی، تذکری سودمند به ماست و متضمن این سخن است که تحول رسانه و تأثیر آن بر فرهنگ نمی تواند بدون درک و شناخت این نکته باشد که رسانه ها و تحولات رسانه ای خود محصول و مخلوق فرهنگ هستند. پس چگونه می توان میان تحولات رسانه ای فرهنگی رابطه ای علّی برقرار کرد و در همان حال، خاستگاه و مبانی فرهنگ رسانه های جدید و روابط تنگاتنگ هم زیست انه ای که بین رسانه ها و فرهنگ وجود دارد را تأیید کرد؟
دیدگاه های گوناگونی مطرح شده است: یکی از نظریه ها، فرهنگ را ارگانیسمی چند وجهی به شمار می آورد. قائلان به این نظریه به این علت فرهنگ را چند وجهی می دانند که منتقد تحول در یک بخش از فرهنگ به سایر اجزاء و بخش های تسری و تعمیم می یابد و در نهایت روابط موجود در شبکه فرهنگ و ماوراء فرهنگ را تغییر و صورت تازه ای به آن می دهد. چنین رویدادی با بسط و توسعه ی صنعت چاپ به وقوع پیوست که در ابتدا از فرهنگ صنعت کاران و پیشه وران شروع شد و برای شکل دادن به گستره ی دیگری از مراودات و اعمال فرهنگی از فرهنگ گروه صنعت کاران فراتر رفت (ایزنشتاین (26)، 1979).
دیدگاهی دیگر، کارکرد ارتباطات را یک همبسته ی فرهنگی به شمار می آورد، یعنی الگوی پیچیده، چند وجهی و دارای الگوهای چند لایه ی ارتباطات شخصی، ساختاری و عینی که به سازوکار خلاقیت های منسجم و غیر منسجم امکان همزیستی می دهد. هنگامی که رسانه ارتباطی خاصی غلبه پیدا می کند، به حذف و نفی دیگر شکل ها یا الگوهای ارتباطی نمی پردازد، بلکه ویژگی های پیچیده و کارکرد این همبسته ی فرهنگی را تغییر می دهد و پیوندهای جدید و متفاوتی را به جای آن می نشاند و موجب تغییر در اهمیت و روند سایر ارتباطات می شود و با انقطاع و اتصال مجددی که به وجود می آورد، پیوندهای دیگری را شکل می دهد و در نتیجه، در ارزش و ظرفیت مشروعیت ها و عدم مشروعیت های شناخته شده، تغییر ایجاد می کند.
تصور سوم، به بررسی و نفوذ رسانه ای جدید در فرهنگ، به صورت عاملی تسریع کننده، می پردازد. در این گونه موارد، رسانه ی جدیدی که از درون فرهنگی سربرآورده است، به مثابه یک تشدید کننده و عامل یاری گر (کاتالیزور) در ایجاد تعادل مجدد در فرهنگ با ایجاد تحولات فرهنگی وسیع تر شروع به فعالیت می کند. می توان فهمید که تحول عوامل فرهنگی ای که موجب پیدایش این رسانه جدید می شود، در وهله اول تحول فرهنگی است که به رسانه جدید امکان می دهد تا چنین تأثیر ژرف و گسترده ای داشته باشد. از این رو، موردی که می توان ذکر کرد، این است که بین تحول در رسانه های غالب و تحولات عمده در دیدگاه ها و کارکردهای فرهنگی ای چون زمان، مکان، زندگی سازمانی و نهادی، ساختارهای قدرت، تشکیل اجتماع و سایر موارد رابطه ی تنگاتنگی وجود دارد و چنین استدلال می شود که تصور و طرح سازگاری و هم بستگی یک سویه میان پیدایش رسانه های بزرگ جدید ارتباطی و تحول از دوره ی فرهنگی متقدم به دوره ای جدیدتر، تصور بسیار ساده انگارانه ای است.
رسانه های عمدتاض جدید در نتیجه شرایط مبهم ایجاد نشده اند بلکه بر بستری از فرایند تحول فرهنگی به وجود آمده اند. حدوث تحول فرهنگی و تأثیر آن بر رسانه ها بهتر درک خواهد شد اگر به جای اینکه به صورت مجزا و همراه با تحول فرهنگی ای در نظر گرفته شود که هم به پیدایش رسانه های جدید کمک می کند و هم متقابلاً از رسانه کمک می گیرد. تحولی که بر اثر تحول در رسانه ها به وقوع پیوسته است، بزرگ تر از تحول در سایر عناصر و عوامل منفرد فرهنگی است، زیرا تحول در رسانه ها موجب تحول در شبکه ای می شود که واسطه ی میان فرهنگ با خودش است.
یکی از عناصر اساسی فرهنگ که از تحول در ابزار ارتباطات تأثیر می پذیرد، «قدرت» است. ارتباطات به فرایند بازشناسی و اعمال قدرت اجتماعی - فرهنگی کمک می کند. دسترسی به اطلاعات، جایگاه و منابع برای تشکیل معنا و قدرت تشخیص، استخراج، آماده کردن و ساختن منابع (که همه جزو ویژگی ها و خصایل اساسی و جوهری ارتباطات است)، به استقرار یا استحکام ارتباطاتی منجر می شود که در چهارچوب ساختار قدرت اجتماعی قرار می گیرد. رسانه ها و واسطه های مختلف ارتباطات اجتماعی - هم به دلیل ارتباط اعمال کنندگان شناخته شده ی قدرت و هم به دلیل توانایی آنها در کارکردهای اجتماعی مطلوب به صورت رقابتی عمل می کنند. آنها در فرایندهای منظم و رقابت آمیز و نیز با به دست آوردن جایگاه و کارکردی رقابتی در حوزه ی اقتصاد و اجتماع، همزیستی می کنند.
هنگامی که رسانه ای جدید وارد عرصه ی اجتماع یا اقتصاد می شود، در واقع نوعی تلاش برای کسب قدرت و فرآیندی از ساماندهی و یا هماهنگی مجدد با روابط قدرت صورت می پذیرد. ابزار غیر رقابتی ارتباطات، یعنی ابزارهایی که قادر به حفظ جایگاه رقابتی در انجام کارکرد اجتماعی خود نیستند، به سوی ضعیف شدن و حذف سوق داده می شوند.

امور دینی در فرایند انتقال (گذار) به فرهنگ الکترونیکی

در چهارچوب مطرح شده در بالا گفته شد که ما در جریان تحول عمده ی دیگری در زمینه ی الگوی فرهنگ قرار گرفته ایم که به واسطه ی پیدایش رسانه های الکترونیکی به وقوع پیوسته است و این رسانه ها موجب تحولات و نیز آشفتگی فرهنگی شده اند. تأثیر نهادها و فن آوری های ارتباطات الکترونیکی باید همراه با آمیختگی و سازگاری آنان با دو جریان عمده ی فرهنگی دیگر که هر دو به هم وابسته اند بررسی و شناسایی شود. یکی از این دو جریان، فرهنگ بسط و توسعه ی علایق فن آورانه و عملی است که نشئت گرفته از ایدئولوژی پیشرفت، عقلانیت و کنترل فلسفه ی روشنگری است و منجر به ایجاد سیستم ماشینی حیرت آوری برای کنترل و تغییر فرایندها و تولیدات طبیعی می شود. اگرچه از خوش بینی به مرزهای بی کرانه ی زمان و مکان که به تحکیم و تثبیت این موج پیشرفت انجامیده، در این قرن به طرز بارزی کاسته شده است، ولی این امر الزاماً به کاهش تولیدات و محصولات آن نینجامیده است.
دومین حرکت گسترده ی فرهنگی، معلول سرمایه داری مصرف گرا و نظام اجتماعی - اقتصادی پیچیده ای است که باعث سر باز کردن امیال آدمی و فزون خواهی و حرص و طمع او شده و به صورت گزینشی و جزئی نگرانه افراد را ترغیب می کند تا از طریق افزایش مصرف کالا یا برخورداری از خدمات دلخواه و نیز به دست آوردن سایر مواهب رفاه بخش، در نظام سرمایه داری هضم شوند. بسط هر یک از این دو حرکت فرهنگی، بدون حمایت و پشتوانه ی ساختاری و فلسفی دیگری ممکن نبود.
تحلیل مقاطع و مراحل مشابه فرایند تحولات فرهنگی - ارتباطی نشان می دهد که در هر دوره، نهادهای مذهبی موجود همراه با سایر نهادهای اجتماعی این نکته را دریافته اند که این تغییر و تحول در عوامل که با میانجی گری وسایل ارتباطی جدید رخ داده، موجب پیدایش چالش های جدید برای تعدادی از حوزه ها و عوامل ایدئولوژیکی، نهادی و عملی می شود.
برای مثال، حرکت مسیحیت اولیه، از فرهنگ یهودی نیاکان خویش به فرهنگ یونانی، فرایند ساده ی توسعه ی سازمانی نبود، بلکه حرکت از بافتی عموماً گفتاری و شفاهی به زمینه ای نوشتاری بود. این فرایند پویایی از انطباق یابی بود که قرن ها طول کشید و نهایتاً منجر به تعریف و صورت بندی مجدد ایمان از زمینه و بستری محدود و منطقه ای به چهارچوبی جهانی و تحول از حجیت و مرجعیت حواریون به اقتدار مبتنی بر سلسله مراتب اسقفی و تدوین مجموعه قوانین مکتوب و تثبیت نوعی راست کیشی از طریق مجموعه ای از اصول عقاید و احکام شرعی مربوط به کلیسای جهانی شد. یکی از کارکردهای محوری در این فرایند کارکرد پولس رسول بود. تحقیقات مربوط به نقش پولس رسول در تحقق و تقویت تبادل میان فرهنگ یهودی و یونانی، به توضیح و تبیین تأثیراتی می پردازند که به واسطه ی کاربردهای متفاوت فن نوشتن در آن فرهنگ ها به وجود می آید (بومرشین، 1991؛ گرهاردسون، 1977؛ واتسون، 1994).
همساز شدن با فن نوشتار و تلفیق نوشتار با اعمال و رویه های ارتباطی جوامع مسیحی فرایند پیچیده ای بود. یکی از متکلمین به نام مسیحی در قرن دوم، کلمنت اهل اسکندریه (27)، متوجه وجود تعصباتی خاص علیه نوشتار در کلیسای قرن دوم شده بود و آن را سدی در برابر تحول فرهنگی مؤثر به زمینه ی یونانی مآبی می دانست. او این موضوع را در ابتدای یکی از نوشته های خود به نام استروماتیس (28) مطرح می سازد. آزبرن (29) (1959) ماهیت خاص مقاومت در برابر نوشتار را که کلمنت به مبارزه با آن برخاسته بود، چنین توضیح می دهد:
«صدای زنده، بهترین واسطه برای اشاعه ی حقیقت مسیحی بود. نوشته ها جنبه عمومی داشتند و درست نبود که دُرهای گرانبها را در اختیار انسان های خوک صفت قرار دهند. کتابت دلالت بر این داشت که گویی به انسان از طرف روح القدس الهام شده و این ادعای گستاخانه ای بود. اگر کسی باید می نوشت بهتر آن بود که بد بنویسد. مرتدان نشان داده اند که استفاده از سبک های زیرکانه می تواند به فساد و بدآموزی منجر شود.»
به همین سیاق، تطابق و همسازی عمده ی اندیشه ی دینی با فن چاپ در دوران اصلاح دینی، کارکردی فراتر از فراهم کردن وسایل و ابزار برای اشاعه ی عقاید گوناگون داشت. به قول ادواردز (30) (1994)، این فرآیند مزایای اطلاعات و مباحثه، حجیت، ایمان و نظم در رفتاری دینی را مجدداً تعریف کرد:
«فن چاپ نقشی بسیار مهم تر از کمک در مبارزه ی همه جانبه با اقتدار ایفا کرد. صنعت چاپ با چنان سرعتی به اشاعه ی پیام های مخرب پرداخت که تا پیش از اختراع آن ممکن نبود. مهم تر از آن، به رهبران ایدئولوژیکی چون مارتین لوتر این امکان را داد تا عقاید رهبران جنبش را به سرعت دریافت کنند و موجب سهولت ارتباط و تبادل نظر و تجربه میان رهبران جنبش با یکدیگر شد. نشریات چاپی، رهبران جنبش را قادر ساختند تا حتی الامکان برنامه ی خود را به گونه ای نسبتاً هماهنگ به اطلاع مخاطبانی برسانند که در مناطق مختلف زندگی می کردند. با این حال، صنعت چاپ به صورت تناقص آمیز به تضعیف اقتدار مرکزی پرداخت، زیرا دریافت کنندگان پیام مکتوب را وامی داشت تا با اندیشه و تأمل درباره جریانات مورد منازعه، فکری هم به حال خود بکنند و امکانات و ابزارهایی، به ویژه «انجیل های چاپی» را، در اختیار خوانندگان گذاشت و به این ترتیب، هر کس می توانست خود به دین شناس و فقیه خود تبدیل شود.»
وقتی استدلال تولمن (1990) به این مجموعه افزوده می شود، می توان تأثیر چاپ را به عنوان عاملی فرهنگی تصدیق کرد. او معتقد است که عقلانیت غربی در قرن هفدهم، اقدامی ضروری برای یافتن مبنای غیر فرقه ای برای ثبات اجتماعی و نیز واکنشی به جنگ های مذهبی بود که متعاقب اصلاحگری دینی به وقوع پیوسته بود.
هنوز هم تحولات فرهنگی ناشی از گسترش رسانه های الکترونیکی به همان شدت و قوت ادامه دارد. چالش ها و مشکلاتی که برای نهادهای مذهبی موجود (هم بین نهادهای مختلف دینی و هم بین نهادهای دینی و مواضع فرهنگی شان) ایجاد می شود، ژرف و عمیق است. من به ذکر اندکی از این چالش ها پرداختم تا توضیح دهم که بدون فهم جدی تحولاتی که در عرصه رسانه ها و ارتباطات اجتماعی در حال وقوع است، نمی توان به فهمی مناسب از جریانات دینی مورد نظر رسید.

گسترش و تجاری شدن ارتباطات رسانه ای

در چهارچوب گسترده سرمایه داری مصرفی و فن آوری هایی که انتشار فوری اطلاعات و تولیدات سرگرم کننده را در سطح جهانی ممکن ساخته است، توانایی اطلاعات و سرگرمی ها برای تلفیق، تولید، حفظ و نگهداری و توزیع، به قصد کسب سود تجاری درک ما را از ماهیت و کارکرد ارتباطات اجتماعی تغییر داده است.
این سخن بدان معنا نیست که ارتباطات اجتماعی و گسترش تفکر و اندیشه ی اجتماعی و دینی در اعصار پیشین از تأثیر تجارت مصون بود. ادواردز (1994) در این باره که ناشران تجاری، تفکرات و عقاید مذهبی لوتر را برخلاف اغلب رقبای کاتولیک او به صورت گسترده و با شدت وحدت در سراسر اروپا تبلیغ کردند، نکات آگاهی بخش و آموزنده ای را یادآوری می کند. او معتقد است که این عقاید برای صنعت نشر بسیار سودآور بود.
گسترش رسانه های الکترونیکی که ملازم با فراوانی در سطح جهانی و گشوده شدن مرزهای ملی به روی فرایندهای تجاری و اشاعه ی تولیدات فرهنگی بود، موجب آن شد که ارتباطات اجتماعی از مفهوم مطلق و همه جانبه ی اجتماع خوب دور شود و به مفهوم نسبی اجتماع خوب که به واسطه ی مطلوبیت فراگیر ابزارانگاری تجاری ایجاد شده است، سوق یابد. به علاوه، امور تجاری که به واسطه ی تحول در ویژگی و نیز کاربرد فن آوری های ارتباطی هم آسان تر و هم ضروری تر شده است، موجب افزایش تقسیم و طبقه بندی افراد در چهارچوب بازارهای قابل شناسایی شده که در آن افراد، بار می آیند، پذیرفته و تأیید می شوند و با ظرافت فریب می خورند. این بازارها از طریق فرایند بازاریابی، شناسایی و یا حتی ایجاد می شوند و در نتیجه به واسطه ی بسط یافتن از طریق رسانه ها مشروعیت و اعتبار می یابند و چنان که ذکر شد، در فرایند تولید و توزیع تولیدات تقویت می شوند و تأثیر فرهنگی گسترده ی آنها این است که مردم، از لحاظ جامعه شناختی، به غیر از داشتن عضویت و هویت در این اجتماع تکامل یافته، با شیوه ی تربیتی عمومی به سوی هویت یابی و عضویت در مجموعه ی بازارهای گوناگون سوق می یابند.
این تحول، ساختار جامعه ای را تحت تأثیر قرار داده است که نهادهای دینی سازمان خود را براساس آن تشکیل داده اند. به گونه ای که موجب ساختاربندی مجدد سازمان های دینی شده است (وانتو، 1988). این تحول به سود انواع خاصی از سازمان های دینی تمام شده، در حالی که موجب ضرر و زیان دیگر سازمان های دینی گردیده است. براشر (31) (1994) مدعی است که آن دسته از سازمان های مذهبی که خود را محدود به بخش های (یا بازارهای) خاصی از جامعه کرده و در این زمینه مهارت لازم را به دست آورده اند (مثل سازمان های تخصصی فراکلیسایی)، کار خود را به خوبی انجام می دهند. آن دسته از نهادهایی که در فرایند چند پارگی های فرهنگی اهمیت خود را از دست داده اند، گروه های مذهبی میانه رویی هستند که:
«صور نهادی و اعمال عادت گونه ای را ترجیح می دهند که موجب ارتباط آنان با بخش های مختلفی از مردم می شود که دارای نظام ارزشی متفاوتی هستند. در وضعیت انسجام فرهنگی، ارزش های مشترک و کارآمدی وجود دارد که این گروه ها را با وجود تفاوت های مهم با هم پیوند می دهد. البته در شکاف مدرن - پسامدرن، محور و کانون ارزش های مشترک از بین می رود. نهادهای واسط با توجه به روابطشان با حوزه های مختلفی که متناسب با الزامات نوگرایانه ی آنها به یگانگی است، دریافته اند که در شکاف های فرهنگی کنونی پیوندهای فوق العاده ارزشمندی وجود دارد که آنها را در برابر حوزه های منازعه آمیزی که موجب فروپاشی گروه های منفرد می شود، حفظ می کند.»
این دیدگاه مستظهر به تحقیقاتی است که درباره ی کلیساهای استرالیا صورت پذیرفته است (هیوز (32)، 1993). بررسی هوور درباره ی تلویزیون دینی بیانگر آن است که یکی از دستاوردهای پخش برنامه های تلویزیونی در دهه ی 70 و 80، به وجود آمدن اعتراضات شدید اجتماعی و ممانعت از همبستگی جامعه با این گروه های بازاری پراکنده ی مذهبی است (هوور، 1988). می توان چنین تصور کرد که ویژگی های فرهنگ نشر و چاپ، یعنی انسجام و جهان گرایی، موجب شیوع اندیشه های کلامی شده و تلاش گروه های دینی عمده، موجب تحلیل رفتن توانایی آنان برای نظم بخشی به تحولی شده که اینک در حال وقوع است و نیز موجب کاهش توانایی آنها برای صورت دادن به واکنشی گردیده که نیازمند رویکردی رقابتی در بازار دوباره تعریف شده ی ارتباطات است.

ماهیت متغیر رسانه ها، در مقام نهاد

تاکنون نظریه ی غالب، نظریه ای بوده است که در آن رسانه، در وهله اول، نهادی اجتماعی در میان دیگر نهادها به شمار آمده است. در این دیدگاه، چنین فرض شده است که واقعیت یا هنجار اجتماعی مجزا و منسجمی وجود دارد که رسانه در بدو امر به عنوان ابزار توضیح و اشاعه این واقعیت عمل می کند. رویکرد غالب نیز بررسی تأثیری بوده که رسانه ها بر مردم دارند. در این دیدگاه، نهادهایی چون کلیسا به رسانه از منظر ابزارانگاری توجه نشان می دهند. یعنی به این موضوع توجه می کنند که چگونه می توان از رسانه برای تبلیغ خود به بهترین وجه استفاده کرد. همان طور که قبلاً نیز گفته شد، در سال های اخیر تحولات عمده ای در نوع بینش و تفکر درباره ی رسانه ها به وقوع پیوسته است.
یکی از این تحولات، عدول از نظریه ای است که رسانه را صرفاً یکی از ابعاد فرهنگ به شمار می آورد. اینک چنین است که رسانه، تشکیل دهنده و ایجاد کننده ی شبکه ی فرهنگ به شمار می آید. یعنی مبدأ و سرچشمه ای است که اینک اغلب افراد از طریق آن بیشترین آگاهی ها، تأثیرات، ارزش ها و نیز معنای زندگی خود را اخذ می کنند. در تحول قدرتی که رخ داده است، سایر نهادهای اجتماعی، رغبتی به استفاده از رسانه برای تبلیغ واقعیت خود ندارند، بلکه از طریق رسانه در جایگاه های مختلف فرهنگی قرار گرفته اند و اهداف متفاوتی را پیگیری می کنند.
دومین تحول عمده، تغییر کانون توجه از خود رسانه و تأثیرات آن به نقش مخاطبان در انتخاب و استفاده از رسانه های مورد نظر خود برای رسیدن به معنا و اهداف رضایت بخش مورد نظر خویش است. در چشم اندازی وسیع، مردم مایل نیستند به رسانه از چشم انداز و منظری نگاه کنند که به واسطه ی فرهنگ پذیری آنها در سایر زمینه های اجتماعی توسعه یافته است و می یابد. رسانه ها به خودی خود، و نیز در مقام نهاد، بسیار گسترده اند و تبدیل به جزء اجتناب ناپذیر زندگی و فرهنگ مردم شده اند و ما اینک به تمام گروه های اجتماعی (از جمله مذهبی ها) از منظر فرهنگ پذیری از رسانه ها توجه نشان می دهیم. تحول در تفکر درباره ی ارتباط مردم و فرهنگ با رسانه ها از این منظرِ بسیار مهم، همان چیزی است که هوور (1993) خاطرنشان می سازد:
«رابطه ی بین مردم و رسانه، رابطه ای است ارادی و اختیاری... مردم براساس طرح و نقشه ی رسانه ها زندگی می کنند، زیرا این گونه می خواهند و علت مهم تر این است که طرح و نقشه ی رسانه را موثق و قابل اعتماد می دانند.»
یعنی مردم دریافت کنندگان منفعل پیام هایی نیستند که در سازمان های رسانه ای - تجاری تولید می شوند. مردم اینک در شبکه ی رسانه ای فرهنگ حضور پیدا می کنند، نه به آن دلیل که مجبور یا فریفته شده اند، بلکه به سبب اینکه خود چنین خواسته اند. آنها از چنین کاری احساس مسرت می کنند و این برای آنان هم معنادار و هم اعتماد برانگیز است.
همین مسائل در خصوص نهادهای دینی نیز صدق می کند. رسانه ها در مقام عوامل ایجاد تحول، به عرضه ی منبعی جایگزین برای اطلاعات و احساسات دینی، ارشاد اخلاقی، آیین ها و گردهمایی ها، نه تنها برای جمعیتی عظیم که حتی برای اعضای نهادهای دینی خود می پردازند. سازمان های مذهبی شاید دیگر حتی برای اعضای خود تنها منبع اطلاعات، حقیقت و رفتار دینی نباشند.

تحول در دیدگاه کلیسا در مورد حوزه عمومی

در نتیجه ی وجود رقابت در قلمرو ارتباطات که در عصر رسانه های الکترونیکی شدت و سرعت بیشتری یافت، کلیسا جای خود را به حوزه ی عمومی داده است. قبلاً کلیسا در کنار دولت، نهادی بود که به طور مستقیم و عمدتاً در مسائل عمومی مداخله می کرد و نفوذ و تأثیر زیادی هم داشت و به کنترل موضوع نشر و نحوه ی ارائه این مسائل می پرداخت. امروزه نهادی مستقل در زمینه ی آگاهی و نشر (یعنی رسانه) بر اوضاع تسلط یافته است و کلیسا و دولت باید به شرایط این «حوزه رسانه ای» گردن نهند (هوور، 1933).
میل به نقش آفرینی در حوزه ی عمومی از یک سو و از دست دادن قدرت اعمال کنترل بر چگونگی استفاده از نمادهای آنها و نیز چگونگی انعکاس و تبلور عمومی این نمادها، بر اثر گسترش رسانه ها، موجب بروز اختلال و آشفتگی ذهنی در اغلب کلیساها شده است. امروزه بحث این است که کلیساها چگونه بدون آنکه امتیاز ویژه ای بطلبند، در جامعه حضور پیدا کنند. نزاع بر سر نقش اجتماعی نهادهای کلیسایی، به کاهش حضور و ضعف فکری آنها در جریانات و مباحث عمومی منجر شده است. از آنجا که هم افراد جامعه و هم اعضای کلیسا، در حوزه عمومی زندگی می کنند و از آنجا که حضور در حوزه عمومی و اجتماعی بر اعتبار و اقتدار کلیسا می افزاید، عدم حضور آن در حوزه ی عمومی رسانه ها، موجب عدم آگاهی مردم از رابطه ی ایمان خود با زندگی معمولی و روزمره شان خواهد شد.
دشواری ای که فراروی کلیساها قرار دارد، همانا بازنگری درباره ی حضور در اجتماع و قابل اجرا کردن ایدئولوژی خود در شرایطی است که تقریباً همه کارهای ویژه ای که کلیسا قبلاً انجام می داد، اینک به عنوان کالای مصرفی جذابی در دسترس مردم قرار گرفته است و در چنین شرایطی کلیسا نمی تواند بر چگونگی انعکاس نمادهای خود یا چگونگی استفاده ی دیگران از آنها کنترل داشته باشد. خلاصه، سؤال این است که کلیسا چگونه می تواند در مقام اقلیتی ضعیف در درون فرهنگی سوداگر اعمال نفوذ کند؟

تأثیر کالایی کردن

ماهیت رقابت آمیز بازار، به ویژه در سازوکار کالایی کردن مصرف گرایانه، ایجاب می کند که فرایند تجاری و از طریق آن، خدمات و فعالیت های غیر تجاری انسان با هم تناسب داشته باشند و به عنوان خدمات یا کالاهای تجاری، بسته بندی و به شکل جدید فروخته شوند. نهادهای مذهبی که ایدئولوژی شان قبلاً در قالب دیگر کارکردها و خدمات تثبیت و در برخی موارد به دلیل موقعیت اجتماعی ممتازشان یا حتی از طریق قانون گذاری حفظ شده بود و در این زمینه یکه تازی می کردند، اینک درمی یابند که بسیاری از این خدمات و کارکردها از انحصار آنها خارج شده و به صورت بسته بندی شده و برای منافع تجاری به فروش رفته است، آن هم به شیوه ای که از شیوه ی کلیسا جذاب تر است. برای مثال، قرن گذشته شاهد آن بود که کارکردهای موعظه گرایانه ی نهادهای دینی در قرون پیشتر، به عنوان راهی مهم برای درمان بی دینی، کارکردی تجاری یافته است. در دهه های اخیر، انگیزه ی فردی و ابعاد پرحرمت ایمان مسیحی که قبلاً بسیاری از مردم را به کلیسا می کشاند، مجدداً (بدون طرح ایدئولوژی مسیحی) به صورت سمینارهای جالب و جذاب، بسته بندی و به مبلغ 50 تا 1000 دلار به مردم فروخته شده است. ویژگی رقابتی بازار حتی در بازار ارتباطات اجتماعی، به معنای آن است که نهادهای ارتباطات برای زنده ماندن باید به سازمان هایی متجاوز و سلطه طلب تبدیل شوند. یادآوری این نکته آموزنده است که چگونه مصرف گرایی به عنوان یک فلسفه و حتی به عنوان منظری تفسیری که از طریق آن ایمان مسیحی درک و تفسیر می شود، اهمیت پیدا کرده است. مثلاً هر کسی ممکن است به موارد زیر برخورد کند: تأثیر کالایی شدن بر تبلیغ و پیشبرد «تولیدات» ایمان و «خدمات» دینی، علاقه معنادار جنبش احیای دین به رویکرد بازاریابی و بحث و مناظره ی گسترده درباره ی ارائه تعریف جدیدی از ایمان برای برانگیختن توجه مردم به فواید دین. سازگار شدن با این موقعیت جدید برای آن دسته از سازمان های قدیمی که ایدئولوژی شان آنها را به رقابت وادار می کند، در مقایسه با نهادهای قدیمی که ایدئولوژی شان در جستجوی همکاری و اجماع نظر و تفاهم بیشتر است، آسان تر به نظر می آید.

اصلاح ساختارهای اخلاقی

یکی از نتایج عمده ی شبکه ی جدید ارتباطات الکترونیکی، اصلاح ساختارهای اخلاقی بوده است. اینکه آیا این فرایند نوعی فروپاش ساختارهای اخلاقی در جهت شرایط غیر اخلاقی شدن جامعه یا نسبی گرایی و اصلاح در شبکه مراکز به هم پیوسته ی گفتمان های اخلاقی است یا فرایند اصلاح ارزش های منسجم و مشترک، جای بحث دارد.
دلایل مختلفی در اثبات و تأیید این اصلاح اقامه شده است:
1- بسط منطقی انفکاک جنبش روشنگری از اخلاق و دستورهای غیر مشروط
2- تأکید بر گرایش به مصرف اطلاعات برای اطلاعات
3- نبود تفاوت گذاری عملی میان انواع مختلف اطلاعات و ارزش آنها
4- نبود فرصت و امکان عملی برای سپردن تعهد و التزام به مجموعه ای از اطلاعات اخلاقی به جای دیگری
5- ورود، جذب و نوسازی پیوسته ی اطلاعاتی که تحول دیرپا و معنادار در ساختار اخلاقی را با مشکل مواجه می کند
6- نبود مهارت در استفاده از فضا و نیز سکوت (33) که تشخیص نظم اخلاقی و ارزش ها را دشوار می سازد بابین (34) (1991) تحول در ساختار اخلاقی را مستقیماً به تحول در رسانه ها ربط می دهد:
«فرایند تخریب به صورت اجتناب ناپذیر به وقوع می پیوندد، درست مثل آبی که در سنگ نفوذ می کند. ما چیزهای بی شماری را می شنویم، می خوانیم و می بینیم که از لحاظ معنوی واجد و حاوی هیچ معنایی برای ما نیستند. نکته ی مهم و ارزشمند، ساختار عقلانی تربیت و آموزش خوب و اساسی نیست، بلکه قرار گرفتن در جریان اطلاعات است.»
نهادهای دینی به دلیل عضویت مشترک بنیان گذارانشان هم در نهادهای دینی و هم در سایر نهادهای اجتماعی، الزاماً باید چهارچوب اخلاقی خود را طبق چهارچوب گسترده تر اخلاق اجتماعی تعریف و تعیین کننده، خواه این تعریف، تعریفی همگون یا ناهمگون باشد، خواه حالتی بینابین این دو تحول در ساختارهای اخلاقی فرهنگ اصلی و فراگیر جامعه، موجب تشتت و تزلزل در موقعیت های قطعی و ثابت نهادهای دینی مستقر در آن فرهنگ می شود.
ساختارهای اجتماعی اخلاق غالب در بیشتر فرهنگ های غربی، از لحاظ سنتی، و در بسیاری از موارد قویاً، با ایمان دینی گره خورده و از آن کسب حمایت کرده است، تا جایی که کلیسا معلم و هادی اخلاقی جامعه به شمار می آمد. تحول در ساختار اخلاقی که جزو آثار تحول اجتماعی ناشی از رسانه های الکترونیکی است، هم در زمینه ی چگونگی درک و تصور نهادهای دینی از روابط خود با فرهنگ های میزبان کاربرد دارد و هم در زمینه ی چگونگی پرورش و اشاعه ی رفتار اخلاقی در میان طرفداران خود که به عنوان اعضای فرهنگ در این نهادها به طور کامل حضور پیدا می کنند، مفید است.

پی‌نوشت‌ها:

1. Burnham
2. Griffin
3. Beardslee
4. Post-Christian
5. Hauerwas
6. Davaney
7. Oden
8. Toulmin
9. Newbigin
10. Tracy
11. Bevans
12. Pattinsan
13. دو استثناء قابل ذکر است. مارتین مارتی (1989) در مقاله خود با عنوان «تحول الگو در علم کلام» به ربط وثیق متکلمین، کلام و کتب و تحولاتی که به واسطه ی ماهیت تحول پذیر کتب در خود کلام به وقوع می پیوندد اشاره می کند. جوهرلاند برای ارائه ی چهارچوبی تحلیلی از تقریرات پسامدرنی در «انواع کلام پست مدرن»، به طرح نظریه ی تحول فرهنگ بشر در چهار مرحله می پردازد. به اعتقاد هولاند، نقش رسانه ها در این تحولات نقش قابلگی پیامدهای تحولات فرهنگی است. این موارد به خاطر تمایزشان قابل ذکر هستند.
14. nation-based
15. decontextuaization
16. Kress
17. self-perception
18. Evolutionary
19. Cataclysmic
20. Ong
21. Psychodynamics
22. New Testamen
23. oral
24. manuscript
25. silent print
26. Eisenstein
27. Clement of Alexandria
28. Stromaties
29. Osborn
30. Edwards
31. Brasher
32. Hughes
33. Silence
34. Babin

منابع تحقیق:
Babin, P. (1991). The new era in religious communication. Minneapolis, MN:Fortress.
Bedell, K. (1993). Seminary study conducted for the National Council of Churches Media Education Committee-Summary of findings. Unpublished document.
Bellah, R. N., & Burnharm, F. M. (1989). Postmodern theology. San Francisco: Harper and Row.
Bevans, S. B. (1992). Models of contextual theology. Maryknoll, NY: Orbis.
Boomershine, T. E. (1987). Biblical megatrends: Toward a paradigm for the interpretation of the Bible in electronic media. In K. H. Richards (Ed.), Society of biblical literature seminar papers (pp."144-157). Atlanta, GA: Scholars Press.
Boomershine, T. E. (1991). Doing theology in the electronic age: The meeting of orality and electricity. Journal of Theology. 95,4-14.
Bosch, D. (1991). Transforming mission: Paradigm shifts in theology of mission. Maryknoll, NY: Orbis.
Brasher, B. (1994). Life in multiple worlds: An archaeology of a UCC congregation alive and well in the modern/postmodern rupture Paper presented to the annual meeting of the Society for the Scientific Study of Religion, Albuquerque, NM.
Browning, D. (1983), Religious ethics and pastoral care Philadelphia: Fortress.
Browning, D. (1987). Religious thought and the modern psychologies: A critical conversation in the theology of culture Philadelphia: Fortress.
Burnham, F. B. (Ed ). (1989). Postmodern theology: Christian faith in a pluralist
world, San Francisco: Harper and Row
Davaney, S. (Ed.). (1991). Theology at the end of modernity. Philadelphia: Trinity.
Edwards. M. (1994). Printing, propaganda, and Martin Luther. Berkeley: University of California Press.
Eisenstein, E. (1979). The printing press as an agent of change: Communications and cultural transformations in early modern Europe (Vols. 1 & 2). Cambridge, UK" Cambridge University Press.
Gerhardsson, B (1977). The origins of the gospel traditions. London: SCM Press.
Griffin. D.. Beardslee, W„ & Holland, J. (1989). Varieties of postmodern theology Albany: State University of New York Press.
Hauerwas. S. (1991). After Christendom? Sydney: Lancer.
Holland, J. (1989). The postmodern paradigm and contemporary Catholicism. In D. Griffin, W Beardslee. & J. Holland (Eds.), Varieties of postmodern theology (pp. 9-27). Albany: State University of New York Press.
Hoover, S. (1993a). Mass media and religious pluralism. In P. Lee (Ed.), The democratisation of communication. Cardiff: University of Wales Press.
Hoover, S. (1993b,spring). What do we do about the media? Conrad Grebe/ Review. pp.97-107.
Hoover, s. (1988). Mass media religion: The social sources of the electronic church. Newbury Park. CA. Sage.
Horsfield, P. (1989. October) Teaching theology in a new cultural environment. Media Development, pp. 6-9.
Hughes p. (1993). Faith alive: An Australian picture Melbourne: Christian Research Associaotion.
Kress G (Ed ). (1988). Communication and culture Kensington: University of New South Wales Press.
Kung, H., & Tracy, D. (Eds.) (1989). Paradigm change in theology: A symposium for the future New York: Crossroad.
Lindbeck, G A (1984). The nature of doctrine: Religion and theology in a postliberal age, London: SPCK.
Martin-Barbero, J. (1993). Communication, culture and hegemony: From the media to mediations. London: Sage.
Marty,M. (1989). The social context of the modern paradigm in theology: A church historian"s view. In H. Kung & D. Tracy (Eds.), Paradigm change in theology: A symposium for the future (pp. 174-201). New York: Crossroad.
Newbigin, L. (1989). The gospel in a pluralist society. London: SPCK.
Oden, T. (1984). Care of souls in the classic tradition. Philadelphia: Fortress.
Oden, T. (1990). Agenda for theology: After modernity ...what? Grand Rapids, Ml: Academie.
Ong, W. (1967). The presence of the word: Some prologemena for cultural and religious history. New Haven, CT: Yale University Press
Ong, W. (1982). Orality and literacy: The technologising of the word. London: Methuen.
Osborn, E. (1959) Teaching and writing in the first chapter of the stromateis of Clement of Alexandria. Journal of Theological Studies. 10,335-343.
Pattinson, s. (1993). A critique of pastoral care (2nd ed.), London: SCM Press.
Regan, H., & Torrance, A. (Eds ). (1993). Christ and context: The confrontation between gospel and culture. Edinburgh: T & T Clark.
Toulmin, S. (1990). Cosmopolis: The hidden agenda of modernity. New York. Free Press.
Tracy, D. (1987). Plurality and ambiguity. San Francisco:Harper and Row.
Watson, N. (1994). "The philosopher should bathe and brush his teeth" -Congruence
between word and deed in Graeco-Roman philosophy and Paul’s letter to the Corinthians. Australian Biblical Review, 42,1-16
Wuthnow, R (1988). The restructuring of American religion: Society and faith since World War II. Princeton, NJ: Princeton University Press.
Wuthnow, R. (1993). Christianity in the 21st century: Reflections on the challenges ahead, New York: Oxford University Press.

منبع مقاله :
ام. هوور، استوارت، لاندبای، نات؛ (1382)، بازاندیشی درباره ی رسانه، دین و فرهنگ، ترجمه ی مسعود آریایی نیا، تهران: سروش (انتشارات صدا و سیما)، چاپ اول



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.