نویسنده: احمد بهمنیار
ترویج مذهب عدل و توحید
صاحب بن عباد در عقیده و ایمان خود ثابت قدم و در محبت اهل بیت و اعراض از مخالفین ایشان متعصب بود و این معنی از مطالعه ی آثار او و حكایات و اخباری كه در احوال او آورده اند به خوبی محقق و معلوم می شود. صاحب در علم كلام به طریق معتزله مهارت و تبحر و در بحث و جدل دستی قوی داشت. و در هر شهر كه بود مجالس مناظره ترتیب می داد و با علما و فقها در باب توحید و عدل و خلق قرآن و امثال آن مباحثه و مجادله می كرد، و در این مباحثات غالباً طرف را مغلوب و به قبول عقیده ی خود ملزم می ساخت، یاقوت در معجم الادبا به روایت از ابوحیان گوید: بیشتر مردم برای خوشامد صاحب، مذهب او را قبول كرده بودند جز ابوالحسین متكلم كلابی كه همچنان بر عقیده ی خود باقی بود. روزی صاحب به او اصرار كرد كه دست از عقیده ی خود بردارد. ابوالحسین گفت مصلحت آنست كه مرا بر عقیده ای كه دارم باقی گذاری، زیرا اگر من بدین تو در آیم دیگر مخالفی برای تو نمی ماند كه به زشتی و عیب و نقص او تمثل جوئی و دیگران را به خلاف او دعوت كنی، صاحب را از این سخن خنده گرفت و گفت تو را معاف داشتم و آتش دوزخ را از تو دریغ نمی دارم، هر طور میل داری بآن گرم شو!ثعالبی در یتیمة الدهر گوید ابوالحسین شقیق بلخی رقعه ای به من نمود كه وقتی به صاحب نوشته و صاحب در پایان آن توقیع كرده بود: من نظر لدینه نظرنا لدنیاه فان اثرت العدل و التوحید بسطناك الفضل و التمهید و ان اقمت علی الجبر فلیس، لكسرك من جبر. از این حكایت به درجه ی اهتمام و سعی صاحب در ترویج عقیده ی عدل و توحید می توان پی برد. نظامی عروضی در چهار مقاله در حق صاحب گوید: «و نیز صاحب مردی عدلی مذهب بود و عدلی مذهبان به غایت متنسك و متقی باشند و روا دارند كه مؤمنی به خصمی یك جو جاودانه در دوزخ بماند و خدم و حشم و عمال او بیشتر آن مذهب داشتندی كه او داشت».
مجاهرت به مدح اهل بیت
دیگر از دلائل استحكام عقیده و ایمان صاحب تعصب وی در محبت اهل بیت و احترام علویان و فاطمیان بود كه در فصل سابق بدان اشاره شد. ابن شهر آشوب در معالم العلماء شعرای شیعه را به چهار طبقه مجاهر و مقتصد و متقی و متكلف تقسیم می كند.و صاحب را در آن طبقه از شعراء كه به مدح اهل بیت و ذم مخالفین ایشان مجاهرت داشته اند نام می برد و این معنی از بعض اشعار او كه در فصل سابق نقل شد آشكار است و از جمله اخبار صاحب كه بر بسیاری اخلاص و محبت او نسبت به خاندان مصطفی دلالت می كند اینست كه برای پیوستن نسب خود به نسب مصطفی دختر خود را به ابوالحسین علی بن حسین حسنی همدانی كه از بزرگان علوی بود تزویج كرد، و چون دختر را از وی پسری به وجود آمد صاحب بی نهایت مسرور گردید و گفت:
احمد الله لبشری اقبلت عند العشی
اذ حبانی الله سبطا هو سبط للنبی.
مرحبا ثمة اهلا بغلام هاشمی
نبوی علوی حسی صاحبی.
و پس از آن گفت:
الحمدلله حمدا دائماً ابدا
اذ صار سبط رسول الله لی ولدا
و شعرا در این معنی قصائد گفتند و آن قصائد چنانكه در محل خود گفته خواهد شد به «سبطیات» معروف گردید.
در كتب تاریخ و ادب از بذل و بخشش صاحب نسبت به علویان و رعایت احوال ایشان حكایات عدیده آورده اند و از جمله حكایتی است كه سیوطی در بغیة الوعاة نقل می كند و
مقدمه ی آن حكایت را در فصل دوم از قسمت دوم ذكر
كرده ایم كه صاحب به رسمی كه از زمان كودكی داشت هر روز یك دینار و یك درهم به اولین فقیری كه می دید عطا
می كرد و چون حكایت مفصل است از ذكر آن صرف نظر می شود.
تعصب برای عرب
یكی دیگر از مظاهر عقیده و ایمان كه در اخبار صاحب دیده می شود تعصب او برای عرب است كه شیخ حرّ عاملی در امل الآمل بدان اشاره كرده و گفته است «و كان شیعیا- امامیا اعجمیا الا انه یفضل العرب علی العجم». موضوع تفضیل عرب بر عجم یا عجم بر عرب از قضایائی است كه در نظر صاحب بن عباد و امثال او، جنبه ی مذهبی داشته و مربوط به وجود یا فقدان احساسات ملی و وطنی نبوده است. برای توضیح این مطلب لازم است مقدمه ای تاریخی به طور اختصار ذكر كنیم.بعد از آن كه خلفای اموی اساس مساوات اسلامی را درهم شكستند، و برخلاف نص صریح قرآن و اوامر پیغمبر (ص) بین مسلمانان عرب و عجم تفاوت گذاردند و نظر به خوی بدویت كه در طبیعت شأن سرشته بود تعصبات جاهلیت را احیا كردند، كار بر مسلمانان عجم خاصه ایرانیان دشوار و به
واسطه ی مذلت و مهانتی كه از عرب می دیدند زندگی بر آنان تلخ شد. عرب در این عصر خود را افضل امم و به حكم افضلیت در تعدی به حقوق دیگران مختار می دانستند و افراد ملل تابعه مخصوصاً ایرانیان و حتی مسلمانان ایشان را از بیشتر حقوق اجتماعی محروم می داشتند، این رفتار ظالمانه كه كاملاً مخالف اصول مقدسه ی اسلام بود ایرانیان را بر آن داشت كه به كتاب و سنت متمسك شوند و بفحوای آیه ی شریفه ی
«اناجَعَلْنَاكُمْ شُعُوبًا وَقَبَائِلَ لِتَعَارَفُوا إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِندَ اللَّهِ أَتْقَاكُمْ » و حدیث شریف «لیس لعربی علی عجمی فضل الا بالتقوی» و امثال آن تساوی خود را با عرب مدلل سازند، مگر بدین وسیله از زندگی به مذلت و حرمان رهائی یابند. در این عقیده دانشمندان و متدینین عرب نیز با ایرانیان و سایر مسلمانان عجم همراه بودند ولی خلفا و حكام و عمال و طبقه ی اشراف و لشكریان كه اغلب از اعراب بدوی بودند، عجم را به چشم بندگی و اسارت می دیدند، و بدین جهت تا وقتی كه خلافت اموی برقرار بود فكر و عقیده ی مساوات اسلامی كه دین داران عرب و عجم طرفدار آن بودند پیش نرفت.
درخلافت عباسی، ایرانیان كه مؤسس آن بودند تا حدی به آمال و مقاصد خود رسیدند، و نه تنها از نعمت آزادی و تساوی در حقوق برخوردار شدند بلكه به واسطه لیاقت و استعداد ذاتی و قدرت و نفوذ سیاسی بر عنصر عربی غلبه و تفوق یافتند. در این وقت عكس العمل دوره ی اموی بنای ظهور گذارد و از بین ایرانیان شعرا و گویندگان نامی از قبیل «بشاربن برد» برخاستند و در قدح و ذم عرب و تفضیل عجم بر آنان داد سخن دادند، لیكن در این عصر هم كسانی كه تدین واقعی داشتند بر همان عقیده ی مساوات اسلامی باقی بودند، و در نتیجه سه عقیده ی مختلف كه هر یك پیروانی داشت پیدا شد:
اول)- عقیده ی تسویه یعنی مساوی بودن مسلمین از هر طایفه و نژاد، و این عقیده ی گروهی بود كه در اسلام ثابت قدم و به اصول اسلامی كاملاً علاقه مند بودند.
دوم)- تفضیل عجم بر عرب و این عقیده ی تند روانی بود كه از سیاست عصر اموی به جان آمده و مذلت و محنت هائی را كه در آن عصر كشیده بودند تلافی می كردند.
سوم)- تفضیل عرب بر عجم و این عقیده ی اعرابی بود كه غلبه و نفوذ ایرانیان را به چشم حسرت دیده و بر زوال عهد سروری و خداوندی خود متأسف بودند.
پیراون عقیده ی دوم كه افكار و آراء خود را (مخصوصاً در زمان هرون و مأمون) با كمال آزادی اظهار می داشتند رفته رفته به شعوبیه موسوم شدند، افراد این طایفه غالباً از كسانی بودند كه در عمل به آداب و احكام اسلام مبالغه نداشتند، و بدین جهت در انظار عامه ی مردم كه طبعاً متعصب در مذهب می باشند قدر و اعتبار معنوی نداشتند و اغلب به زندقه و الحاد و پیروی مزدك و مانی و تمایل به بازگشت مجوسیت متهم بودند، و اهل تقوی و زهد از ایرانی و عرب خود را از آن ها بركنار می داشتند، و این دوری جستن به واسطه ی علاقه به اسلام بود نه تعصب برای عرب. این سه عقیده با غلبه ی جنبه مذهبی كه ذكر شد مدت ها در بلاد اسلامی شایع و پین پیروان آنها نزاع و خلاف بود، و ای بسا بزرگان كه با تمام قوی در استقلال ایران می كوشیدند و با وجود این به واسطه ی باور داشتن مسلمانی از عقاید شعوبیه تبری می جستند.
پس از تمهید این مقدمه، گوئیم: صاحب بن عباد چنان كه از آثار و اخبارش مشهود می باشد در مسلمانی و حب اهل بیت متعصب بود و مانند سایر دین باوران فكر شعوبی را كه با اصل مساوات اسلامی مخالفت داشت صحیح نمی دانست، و كسانی را كه ه بلحن و طرز شعوبیه یعنی به طریق استهزا و سخریه عرب را مذمت و عجم را مدح می كردند زجر و منع می نمود، و این برای اجتناب از زندقه و مجوسیت بود نه تعصب برای عرب یا بغض عجم، و حكایت صاحب و مرد شاعر و بدیع الزمان كه از آن بر تعصب عربی صاحب استدلال می شود، خود بهترین شاهد این معنی است زیرا صاحب پس از طرد و زجر شاعر سبب و علت رفتار خود را بیان می كند كه این اشخاص را غالباً متمایل به مجوسیت یافته ام، و حكایت اینست كه از بدیع الزمان همدانی روایت كرده اند كه گفت: روزی در خدمت صاحب كافی الكفات اسمعیل بن عباد بودم كه یكی از شعراء عجم بر او وارد شد و این اشعار را كه مشتمل بر ذم عرب و تفضیل عجم بود انشاد كرد:
غنینا بالطبول عن الطلول
و عن عنس عذافرة ذمول
و اذ هلنی عقار عن عقار
ففی است القضاة مع العدول
فلست بتارك ایوان كسری
لتوضح اولحومل فالدخول
و ضب بالفلاساع و ذئب
بها یعوی و لیث وسط غیل
یسلون السیوف لرأس ضّب
حراشا بالغداة و بالاصیل
اذا ذبحوا فذلك یوم عید
و ان نحروا ففی عرس جلیل
اما لو لم یكن للفرس الا
نجار الصاحب القرم الجلیل
لكان لهم بذلك خیر فخر
و جیلهم بذلك خیر جیل
چون به این موضع از قصیده رسید، صاحب گردن كشید و به اطراف و زوایای مجلس نظر انداخت و گفت: ابوالفضل كجاست؟ و من در گوشه ای از ایوان نشسته بودم و صاحب مرا نمی دید. پس بر خاستم و زمین را در حضورش بوسه دادم و گفتم فرمان چیست؟ گفت از سه چیز خود پاسخ ده. گفتم چیست؟ گفت از ادبت و نسبت و مذهبت. گفتم استماع فرمای، و این ابیات بر بدیهه خواندم:
اراك علی شفا خطر مهول
بما اودعت لفظك من فضول
ترید علی مكارمنا دلیل
متی احتاج النهار الی دلیل
السنا الضاربین جزی علیكم
و ان الجزی اولی بالذلیل
منی قرع المنابر فارسی
متی عرف الاغر من الحجول
متی عرفت و انت بها زعیم
اكف الفرس اعراف الخیول
فخرت بملء ما ضعفتیك هجرا
علی قحطان و البیت الاصیل
تفاخرهم بمأكول و لبس
و ذلك فخر ربات الحجول
ففاخرهن فی خد اسیل
و فرع فی مفارقها رسیل
و امجد من ابیك اذا تزیی
عراة كاللیوث علی الخیول
چون از خواندن اشعار به پرداختم صاحب بدان مرد نگریست و گفت چگونه یافتی؟ گفت: اگر شنیده بودم اشعار خود را
نمی خواندم. صاحب گفت اكنون كه چنین است جایزه ات جواز رفتن است، و اگر ترا بعد از این در این شهر ببینم گردنت را می زنم، آنگاه گفت احدی را نمی شناسم كه عجم را بر عرب فضیلت نهد و عرقی از مجوسیت در او نباشد (انتهی).
از جمله ی اخیر این حكایت و جمله ای كه صاحب به بدیع الزمان می گوید كه از دین و ادب و نسب خود دفاع كن، به خوبی معلوم می شود كه صاحب تفضیل عجم را بر عرب مخالف اصول دیانت می دانسته و در طرد و تهدید آن مرد شاعر نظر مذهبی داشته است.
از نكاتی كه توجه بدان لزوم دارد اینست كه در دولت آل بویه مخصوصاً آن ها كه در ری و همدان و اصفهان فرمانروائی داشتند عده ای از وجوه دیالمه از قبیل فیروزان بر كیش زردشتی باقی و مصدر خدمات دولتی و كارهای مهم بودند، و صاحب به حكم وزارت با آنها سر و كار داشت، و بدیهی است كه با تعصب در مسلمانی از معاشرت آنها چندان دلخوش نبوده و گاهی در اظهار دلتنگی از آنها سخنی می گفته و یا خود ستائی آنها را پاسخی می داده است، این گونه سخنها را دلیل بر تنفر صاحب از عجم نمی توان شمرد. صاحب بن عباد از نژاد خالص ایرانی و بنا به بعض قرائن دیلمی بوده، و با علاقه و تمایل به شرافت و احترام كه از اخلاق او سراغ داریم چگونه ممكن است نژاد و نسب خود را پست شمرد و یا از آن نفرت نماید، و اگر چنین بود هیچگاه در نظم و نثر خود نامی از اصل و نسب ایرانی نمی برد و شعرای او نیز به رعایت جانب او در اشعار خود به این موضوع اشاره نمی كردند. و برعكس در آثار منظوم او می بینیم كه بنی المنجم را به محاسن عجمی و عربی می ستاید و می گوید:
لبنی المنجم فطنة لهبیة
و محاسن عجمیة عربیة
مازلت امدحهم و انثر فضلهم
حتی عرفت بشدة العصبیة
و در نثر خود ابو سعید رستمی را به نشان دشتن از عجم و عرب تمجید می كند و در حق او خطاب به ابوالعباس ضبی می گوید: فان تذكره مولای بوصفة و الا فلیسأل عن خاله و عمه، اما العمومة ففی آل رستم، و ثم الذروة و الغارب و لواء المعجم و غالب، و اما المخوة لة ففی آل جنید ... (الی آخر). شعرای صاحب نیز در اشعار خود نژاد ساسانی او را به احترام یاد می كردند، چنان كه اسمعیل بن احمد چاچی در وقتی كه صاحب دختر زاده ی حسن بن فیروزان دختر خاله ی فخرالدوله را به دختر زاده ی خود عباد ابن علی تزویج كرده قصیده ای در تهنیت انشاد و پیوستن نژاد ساسانی و مضر را بدین اشعار اشعار نمود.
و صار یعزی بنوساسان فی مضر
حسنا من الله اسداه فاسناه
قد زف من جده كافی الكفات! لی
من خاله ملك الدنیا شهنشاه
سبطان سدی رسول الله سلكهما
فالحم الله ما قد كان اسداء
اولاد احمد ریحان الزمان و مو
لانا الوزیر من الریحان ریاه
حاصل سخن آن كه صاحب بن عباد در مذهب خود ثابت قدم و راسخ عقیده و تقریباً متعصب بود، و ترویج مذهب عدل و توحید، و مجاهرت به مدح اهل بیت و ذم ناصبیان، و محبت علویان و فاطمیان و اجتناب از شعوبیه و افكار و عقاید آنان، از مظاهر و دلائل این تعصب و ثبات در عقیده ی اوست، صاحب به واسطه این تعصب و جهات دیگر از قبیل شیفته بودن به علوم و ادبیات عربی در مخالفت با کسانی که به عرب بد
می گفتند مبالغه داشت، لیکن این امر را دلیل بر تحقیر او نسبت به عجم و یا تمایل او به حكومت عربی نمی توان قرار داد.
صاحب بن عباد در هزار سال پیش از این در عصری كه اساس حكومت ها بر پایه ی مذهب استوار بود زندگانی می كرد، و از مفاسد و مضراتی كه در آن عصر بر انتشار افكار شعوبی مترتب بود آگاهی داشت، و نه تنها تعصب مذهبی بلكه نظریات سیاسی و اجتماعی و تعهد حفظ انتظام مملكت نیز مقتضی بود كه از نشر افكاری كه مایه ی تزلزل عقاید عامه می شد جلوگیری كند، و ما در عصری زندگانی می كنیم كه بنیاد تشكیلات اجتماعی بر حب وطن و تمایلات نژادی نهاده شده و تعصبات قومی و ملی جای تعصب و حمیت مذهبی را گرفته است و اگر بخواهیم قوانین اجتماعی این عصر را به هزار سال پیش معطوف داریم و درباره ی مردمان قرن چهارم به اصول و مقررات قرن چهاردهم حكم كنیم در بیشتر احكام خود به خطا و اشتباه می افتیم و ناچار می شویم كه بر نام جمعی از بزرگان تاریخی خود كه از مفاخر ملی ما به شمار می روند خط فراموشی و بطلان بكشیم.
منبع مقاله :
بهمنیار، احمد؛ (1383)، صاحب بن عباد (شرح احوال و آثار)، تهران: مؤسسه ی و انتشارات دانشگاه تهران، چاپ دوم