کربلايى کاظم در کرانه کرامت زکات
نويسنده:حجت الاسلام شيخ على واشقانى فراهاني
منبع:روزنامه رسالت
منبع:روزنامه رسالت
به مناست برپايى نخستين کنگره بينالمللى بزرگداشت حافظ کل قرآن کريم،مرحوم کربلايى محمد کاظم ساروقي(ره)
اشاره :به بهانه نخستين کنگره بينالمللى بزرگداشت حافظ کل قرآن کريم ، زنده ياد کربلايى محمد کاظم ساروقي(ره) عزم را جزم کرده و آنچه را در مورد ايشان شايسته است مى نويسيم. سير زندگى ايشان از زمان تولد تا رحلت را مىتوان به دو قسم مورد عنايت قرار داد. يک بعد زندگى مرحوم کربلايى کاظم، از زمان تولد تا زمان حافظ شدن قرآن کريم است که در اين مدت بايد دقت و مطالعه نمود که چه عواملى سبب ايجاد تحولات شخصيتى در مرحوم کربلايى کاظم گشته که تاريخ را متوجه خود نموده است. بعد ديگر زندگى ايشان پس از حافظ شدن قرآن است که بايد بررسى کرد از ديد جامعه اعم از عام و خاص ، ايشان چگونه شخصيتى معرفى شده است . ابتدا شرح حالى از زندگى اين مرد برجسته را بيان مىکنيم. انشاالله نسبت به ايشان اداى دين نموده باشيم.
در تاريخ شرح حال زندگى زنده ياد کربلايى کاظم؛ اين (ستاره آسمانى ) آمده است که حدود سال 1300 هجرى قمرى ديده به جهان گشوده و پاى به عالم خاکى نهاده است. محل تولد ايشان روستاى ساروق از روستاهاى فراهان است که در شمال غربى و در 45 کيلومترى اراک واقع شده است. او در همين روستا ازدواج نموده و تشکيل خانواده مىدهد و داراى 3 فرزند پسر مىشود . براى تامين امرار معاش زندگى روزانه خود مشغول به کار کشاورزى در زادگاه خود مىشود. کربلايى سواد خواندن و نوشتن نداشت. اين مسئله به خاطر نبودن مکتب و مدرسه در روستاى آن زمان ساروق است. اما روح پاک و بلندمرتبه اش آرام نمى گيرد . در اثر انجام دادن برخى کارهاى نيک و خالصانه توجه کردن به آنچه که در ايجاد شخصيت معنوى انسان نقش داشته و بدين وسيله مورد توجه و لطف پروردگار بزرگ قرا گرفته است. کربلايى کاظم بدون اينکه نزد کسى تعليم ديده و يا به کلاس رفته باشد، حافظ کل قرآن مىشود و آن قدر در اين زمينه مهارت پيدا مىکند که حتى مىتواند قرآن را برعکس از آخر به اول نيز بخواند. حتى عبارت عربى را نيز از آيات قرآن تشخيص مى داده است که در بخش دوم راجع به اين مسئله توضيح خواهيم داد. به هر حال وقتى که داستان کربلايى کاظم از محل زندگى اش به همه جاى ايران انتشار يافت وآوازهاش در همه جا پيچيد او را به شهرهاى مختلف دعوت نمودند. شهرهايى مانند مشهد ، قم ، ملاير، تويسرکان، همدان، باختران، کنگاور، تهران و نيز کاظمين و کربلا ونجف و کويت و حجاز پذيراى ايشان بود تا اينکه مسلمانها و ديگران از نزديک آن چراغ فروزان را ملاقات نمايند و با ديدن اين معجزه زنده، ايمان و اعتقاد خود را، به جهان غيب و آفرينش اين جهان هستى که با قدرت خداى متعال اداره مىشود محکم سازند شکى نيست که تحول در زندگى ايشان بر اثر نور خدا بوده است.
در طبيعت زندگى هر کس يک طلوع و يک غروب است . کربلايى کاظم هم خارج از اين طبيعت نبوده است. ايشان در روستاى ساروق فراهان طلوع مى کندو در شهر مقدس قم در محرم سال 1378 غروب مىنمايد و در قبرستان نوقم ( قبرستان مرحوم آيت الله حاج شيخ عبدالکريم حائري) ودر منزل ابدى خود قرار مىگيرد و به خاک سپرده شده و خوشبختانه جاى خرسندى است که قبر او را با تابلويى مشخص کرده اند که علاقهمندان و ارادتمندان آن مرحوم مىتوانند با خواندن فاتحه اى کنار قبر مطهر شان ، بهرهمند و کسب فيض نمايند. روحش شاد، يادش گرامى و راهش پر رهرو باد انشاالله.
قبل از آنکه راجع به ابعاد شخصيتى ايشان اظهار نظر شود، ديدگاه امام جماعت مسجد محل را بعد از شنيدن حافظ شدن قرآن کربلايى کاظم را بيان مى داريم. آرى زندگى انسان براساس گفتار و کردار و نيت و اعتقادات پاک انسانى داراى تغيير وتحول مىشود.
در شرح حال زندگى مرحوم کربلايى کاظم گفته شد که همانند مردم و در ميان مردم عامى زندگى مىکرده و با مردم در ظاهر تفاوتى نداشته و حتى بسيار ساده تر از آنها زندگى مى کرده است.
تفاوت او با مردم در عمل کردن به دستورات اسلام و پرداخت خمس و زکات بوده است. کربلايى کاظم در محضر حاج آقا صابر اراکى که امام جماعت مسجد محل در روستاى خود که نزديک به اراک است حاضر مىشود و داستان خودش را بيان مى دارد، و مى گويد مىتوانم قرآن را از حفظ بخوانم. حاج آقا صابر مى گويد: اى کربلايى کاظم اين حرفها خيلى گناه دارد که مى گويى ، شايد خواب ديده اي، شايد خيال مىکنى ؟ کربلايى کاظم مى گويد: خير من بيدار بودم و حافظ قرآن شده ام ، حالا هم مى توانم قرآن را از حفظ بخوانم.
حاج آقا صابر قرآن را مى آوردو آيات مختلف قرآن و چند سوره بزرگ را از او مى پرسد و او همه را از حفظ مى خواند و همه مردم دهکده هم اطراف او جمع شده و گوشهايشان متوجه آقا پيشنماز است که چه مى گويد. همه شهادت مىدهند که کربلايى کاظم قبلا درس نخوانده و قرآن را نياموخته و نزد ملاتعليم نديده و به مکتب و کلاس قرآن نرفته و مانند ساير مردم آن روستا بىسواد بوده است. اما حاج آقا صابر بعد از نماز ومشاهده و آزمايشهاى زياد به زبان محلى جمله اى مى گويد که معنايش اين است: کارش درست شده و مسئله مهمى برايش پيش آمده و نظر کرده شده است. کربلايى کاظم را هزاران نفر از مردم ايران و غير ايران ديدند و امتحان نمودند و صدها نفر از علما و دانشمندان و فرهنگيان نيز با دقت او را مورد آزمايش و امتحان دقيق قرار دادند که گزارش قسمتى از آنها در روزنامه ها و مجلات (مطبوعات بين سال 1332- 1335) هجرى به چاپ رسيده است. روشن است که وقوع اين معجزه در ميان مردم داراى اعتبار و شهرت مىباشد وا ين اعتبار و تقدس همچنان ادامه دارد. آنان که طالب و عاشق تحولات انسانى خود در جامعه هستند، ضرورى است که زمينه هاى استعداد کسب معارف قرآن و عترت را در محيط زندگى و جامعه ايجاد نمايند.
حضرت على (ع) فرمود: هر کس از وقايع گذشتگان عبرت بگيرد بينا مىشود ، کسى که بصيرت و بينايى پيدا کرد مى فهمد و آن کس که فهميد عالم مىشود . من اعتبر ابصر و من ابصر فهم و من فهم علم.
آنانکه کربلايى کاظم را از نزديک ديده اند و يا با ايشان در همان روستا زندگى و کشاورزى مى کرده اند و شناخت وا طلاعاتى که در آن زمان از او داشته اند ، راجع به خصوصيات کربلايى کاظم اين گونه گفته اند: ساده وبى آلايش بود به طورى که تا پايان عمر همان قيافه و چهره دهاتى و روستايى ساده داشت. در مطالب غير قرآنى کم حافظه و کم استعداد بود . بىسوادى که حتى روزنامه اى را نمى توانست بخواند. با اينکه کار او معجزه بود به هيچ وجه درباره او احتمال شيطنت و حقه بازى و سوءاستفاده کردن نبود. از اينکه اين موهبت الهى درباره اوانجام شده بود سوء استفاده مادى ننمود و ثروتى جمع نکرد . تغيير و تحولاتى که در زندگى مرحوم کربلايى کاظم شکل گرفته است حاکى از اين است که کربلايى کاظم زندگى خود را سايه اسلام و قرآن و عترت (ع) در همه جا ادامه داد. حال به مهمترين بخش از روحيات آن عزيز وارسته مى پردازيم اميد است سرمنشا پند و حکمتى برجامعه دينى ما باشد.
محمد کاظم هنوز به مشهد و کربلا نرفته بود و به زيارت امام رضا (ع) وامام حسين (ع) و خانه خدا مشرف نشده بود و در روستاى خود مشغول به کار کشاورزى بود.
در يکى از آن سالها ، روحانى و مبلغى براى تعليم علوم دينى به روستاى محل زندگى کربلايى کاظم آمده بود و در مورد مسائل دينى و مسائلى چون خمس و زکات توضيحاتى را به مردم ارائه کرد. روحانى در سخنان خود گفته بود: کسانى که گندمشان به حد نصاب برسد و زکات و حق فقرا را ندهند مالشان مخلوط به حرام مىشود و اگر با عين پول آن گندم هاى زکات نداده خانه تهيه کنند يا لباس تهيه کنند ( يعنى بخرند) با آن لباس و در آن منزل نمازشان هم باطل است و در نتيجه با توضيحاتى اين مطلب را بيان و تائيد مىکند که مسلمان واقعى بايد به احکام الهى و حلال و حرام توجه کند و اهميت دهد و زکات مالش را بدهد. محمد کاظم چون مى دانست صاحب زمينى که او در آن کار مىکند اهل پرداختن زکات و حق فقرا نيست به فکر رفت که مال او نيز مخلوط به حرام است و زندگى او با پول حرام و يا مشتبه به حرام اداره مىشود. به صاحب زمين مسئله پرداخت زکات را يادآورى کرد. ولى او زير بار نرفت و از اين رو محمد کاظم تصميم گرفت از آن روستا هجرت کرده و در جاى ديگر مشغول به کار شود .( به روستاى سيد شهاب طرف ملاير رفته تا اجرت او حلال و پاک باشد. چند سالى خارج از آن روستا به فعاليت پرداخت تا اينکه از اوخواستند به روستاى خود برگردد و زمينى را با مقدار گندم در اختيار او گذاشته که خودش مستقلا براى خود کشاورزى کند. او همان سال اول ، نصف آن گندم را (شايد به عنوان پرداخت زکات) به فقرا داد و نصف ديگر را در زمين پاشيد. خدا به زراعت او برکت داد به حدى که بيش از حد معمول برداشت کرد و او از همان سال بنا گذاشت که نيمى از برداشت خود را به فقرا بدهد و با اينکه مقدار زکات يکدهم يا يک بيستم است هر ساله نصف محصول خود رابه فقرا و مستمندان مى داد.
يک سال هنگام برداشت محصول پس از چند روز که خرمنش را کوبيده و مشغول باد دادن خرمن شده بود تا کاه را از گندم جدا کند. نزديک ظهر بود. باد ايستاد و هوا گرم شد و نتوانست به کار ادامه دهد. مجبور شد به خانه برگردد. در راه يکى از فقراى روستا به او مىرسد و مى گويد امسال از محصولات چيزى به ما ندادى و ما را فراموش کردي! محمد کاظم به او مىگويد: خير فراموش نکردم ولى هنوز نتوانسته ام محصولى را جمع کنم. او خوشحال مىشود و به طرف روستا مىرود اما محمد کاظم دلش آرام نمى گيردو به مزرعه برگشته مقدارى گندم با زحمت زياد جمع آورى مىکند که براى آن فقير ببرد. قدرى علوفه براى گوسفندهايش مى چيند و گندم ها و علفها را بر دوش مى گذارد و روانه دهکده مىشود. به باغ امامزاده مشهور به هفتاد و دو تن که محل دفن چندين امامزاده از جمله امامزاده شاهزاده جعفر و امام زاده عبيدالله صالح و يک قسمت به نام چهل دختران است مىرسد. بر روى سکويى در کنار درب باغ امامزاده مى نشيند و گندم و علوفه را کنارى مى گذارد. همين جا مىبيند دو جوان بسيار زيبا و جذاب دارند به نزد او مىآايند و وقتى به او مىرسند مى گويند نمى آيى برويم در اين امامزاده فاتحه اى بخوانيم، محمد کاظم مى گويد: مىخواهم بروم و اين علوفه را به منزل برسانم. ولى آنها مى گويند: خيلى خوب حالا تو ما بيا فاتحه اى بخوانيم و آنها از جلو و محمد کاظم از دنبال آنها روانه امامزاده مىشوند. آنها اول به امامزاده جلوتر وارد مىشوند و فاتحه اى مى خوانند و سپس به امامزاده بعدى مىروند و داخل امامزاده مىشوند و آن دو نفر مشغول خواندن چيزهايى مىشوند که محمد کاظم نمى فهمد، در اينجا محمد کاظم مىبيند که در اطراف سقف امامزاده کلمات روشنى نوشته شده است و يکى از آن دو نفر به او مى گويد: چرا چيزى نمى خواني، محمد کاظم مى گويد: من نزد ملا نرفته ام و سواد ندارم . او مى گويد: بايد بخوانى آنگاه دست به سينه محمد کاظم مى گذارد و فشار مىدهد و مى گويد: حالا بخوان . محمد کاظم مى گويد: چه بخوانم؟ آن آقا آيه اى را مى خواند و مىگويد اين طور بخوان . محمد کاظم آيه را تا آخر مى خواند. بر مىگردد که به آن آقا حرفى بزند و يا چيزى بپرسد که مىبيند هيچکس همراهش نيست و خودش تنها در داخل حرم ايستاده و ناگهان دچار حالت مخصوصى مىشود وبى هوش روى زمين مى افتد. هنگامى که به هوش مى آيد احساس خستگى شديد مىکند و ضمنا به اين فکر فرو مىرود که اينجا کجاست و او در اينجا چه مىکند ؟ سپس از امامزاده بيرون مىآيد و بار علوفه و گندم را بر مى دارد، چيزهايى مى خواند و آنگاه داستان آن دو جوان را بياد مى آورد وخود را حافظ کل قرآن مىيابد. گفته شد که به نزد امام جماعت مسجد محل مىرود و معلوم مىشود که کربلايى کاظم در يک لحظه حافظ کل قرآن شده است. امام جماعت نيز با شگفتى و تعجب اين تحول عظيم را پذيرا مىشود. حال نظر چند نفر از خواص آن زمان را در اين نوشته بيان مى داريم که از کربلايى کاظم آزمايش و امتحان به عمل آوردند.
از جمله آقاى مجتهد رئيس دادگسترى ملاير، پس از اينکه کربلايى کاظم از روستاى خود به ملاير آمد در جلسه اى که از محترمين و مالکين و تجار و روساى ادارات در منزل آقاى مجتهد تشکيل شد و کربلايى کاظم مورد آزمايش و پرسش هاى دقيق قرار گرفت و دانشمندان اذعان نمودند که طرز دانايى او با روش تعليم و تربيت طبيعى سازگار نيست و مويد من عندالله مىباشد.
آقاى شيخ محمد خالصى زاده که از علماى کاظمين و صاحب تاليفات فراوانى است مدتى در شهر تويسرکان تبعيد بود کربلايى کاظم هم مدتها در همان شهر و در خانه ايشان بود. خالصى زاده خودش حافظ قرآن بوده و براى اينکه حفظ قرآن ادامه يابد از کربلايى کاظم استفاده مىکرد، يکى از فضلا مىگويد: آقاى خالصى زاده سراسر قرآن موجود را با آنچه کربلايى کاظم از حفظ داشت مقايسه کرده و هيچ اختلافى بين قرآن موجود و بين آنچه کربلايى کاظم حفظ داشته نبوده است. مرحوم آيت الله حاج سيد شهاب الدين شهرستانى که از دانشمندان بزرگ شيعه و مقيم بغداد و کاظمين بودند در سال 1325 شمسى به عزم زيارت حضرت امام رضا (ع) به ايران آمدند. در بازگشت در شهر کنگاور يا باختران به کربلايى کاظم برخورد کردند و بعد از آزمايش ها متحير شدند و آن را امرى عجيب و غير عادى دانستند.
جناب آقاى مير خليل سيد نقوى تبريزى که از فرهنگيان و مدتها مقيم قم بود و چندى هم با يکى از موسسات تبليغى حوزه علميه قم همکارى داشتند نقل کردند که مرحوم آيت الله العظمى بروجردي(ره) در يک آيه ترديد داشتند که قرائت “فاء” درست است يا “واو” . از کربلايى کاظم خواستند که آيه را بخواند و به خوانده او اعتماد کردند.
حضرت آقاى دعوتى مى نويسد: من از حضرت استاد علامه طباطبايى (ره) در مورد کربلايى کاظم سوال کردم. ايشان فرمودند: شخصا کربلايى کاظم را نديده اند ولى از عده اى که صاحب نظر بودند شنيده اند که داستان وى خارق العاده است و طرز حفظ او دلالت بر وقوع يک معجزه و کرامت داشته است.
آيت الله حاج ميرزا مهدى شيرازى از مراجع تقليد شيعه و ساکن کربلا بودند و در منزل ايشان آيت العظمى ميلانى و برخى ديگر از علما اجتماع کرده و کربلايى کاظم را مورد امتحان قرار دادند. هر کس آيه اى مىپرسيد که در کجاى قرآن وکدام سوره است و قبل و بعد آن چيست فورا بدون تامل پاسخ مى داد.
مراجع تقليد و دانشمندان و بزرگان و بسيارى از کسانى که کربلايى کاظم را ديده و آزمايش و امتحان کرده بودند مى گفتند و ابراز مى نمودند که او حکم يک “کشف الايات” است و يک آيه را حتى اگر چند جا آمده بود بدون تامل به ترتيب مى خواند يکى از فضلا گويد: تسلط من بر سوره حمد و قل هوالله که روز آن را چند بار در نمازها مى خوانم به اندازه تسلط کربلايى کاظم به همه قرآن نيست عده اى نقل مىکردند که اگر روزنامه اى را جلو کربلايى کاظم مى گذاشتند و مى پرسيدند کدام يک از حروف و کلمات، قرآنى است؟ بدون تامل دست روى آن مى گذاشت ونشان مى داد بعضى ها همين آزمايش را در مورد کتاب “مغني” که از کتابهاى درسى روحانيون است انجام داده بودند و کربلايى کاظم آيات قرآن را که در هر صفحه آن کتاب بود نشان داده بود. از جناب آقاى ميرزا حسن نواده مرحوم ميرزاى شيرازى آيت الله دستغيب (ره) شنيدم: مکرر او را امتحان کردند، هر آيه را که از او مى پرسيد او فورا مى گفت از فلان سوره است و عجيبتر آنکه هر سوره اى را مى توانست به قهقرا بخواند يعنى از آخر سوره تا اول آن را مى خواند و نيز فرمود: کتاب تفسير صافى در دست داشتم، برايش باز کردم گفت اين قرآن است و از روى خط آن بخوان. کتاب را گرفت چون در آن نظر کرد گفت: تمام اين صفحه قرآن نيست و روى آيه هاى شريفه دست مى گذاشت و مى گفت: تنها اين سطر قرآن است يا اين نيم سطر قرآن است و همچنين مابقى قرآن نيست . گفتم از کجا مى گويي، تو که سواد عربى و فارسى نداري؟ گفت کلام خدا نور است ، اين قسمت نورانى و قسمت ديگرش تاريک است (يعنى نسبت به نورانيت قرآن) و چند نفر ديگر از علماى اعلام را ملاقات کردم که مى فرمودند همه ما او را امتحان کرديم ويقين کرديم او خارق عادت است و از مبدا فياض جل و علا به او چنين افاضه شده است.
مرحوم آيت الله العظمى حاج سيد محمد تقى خوانسارى از مراجع تقليد شيعه بود. ايشان پس از اينکه کربلايى کاظم را امتحان کردند به او فرمودند: مىتوانى قرآن را از آخر به اول بخواني؟ گفت : آرى و شروع کرد به خواند سوره بقره که بزرگترين سوره قرآن است از آخرين آيه به طرف اول آقاى خوانسارى (ره) فرمودند بسيار عجيب است. من شصت سال است سوره قل هوالله احمد را که چهار آيه است مى خوانم، نمى توان بدون فکر و تامل از آخر بخوانم ولى اين مرد عامى دهاتى سوره بقره را که 286 آيه است بدون تامل مستقيما و معکوسا از حفظ مى خواند. کربلايى کاظم از ساروق که روستاى اصلى او بوده به دهکده سيد شهاب که در نزديکى شهر ملاير است مىرود و جناب آقاى سيد اسماعيل علوى بروجردى که از عموزادگان مرحوم آيت الله العظمى بروجردى است و مدتى رياست اداره ثبت احوال ملاير و سپس قم به عهده ايشان بود گذرش به دهکده سيد شهاب و محل زندگى دوم ايشان مى افتد و در آنجا کربلايى کاظم را مىبيند و با اصرار فراوان او را به ملاير مى آورد و جلسه اى در همان جا ترتيب مىدهد و بسيارى از مردم ملاير او را مى بينند و امتحان مىکنند و تصديق مىکنند که داستان حفظ قرآن کربلايى کاظم داستان حفظ قرآن معمولى نيست . آقاى علوى فکر مىکند لازم است . از وجود اين مرد فرزانه استفاده شود و اين معجزه بزرگ را عموم مردم بينند تا موجب زياد شدن ايمان و يقين و عبرت و تنبه مردم گردد.
از اين رو مقدماتى فراهم مىکنند که کربلايى کاظم به شهرهاى ايران مسافرت کند و در همه جا مورد آزمايش قرار بگيرد. آقاى رازى مى نويسد: کربلايى کاظم را براى ناراحتى چشمش به مطب پروفسور صدوقى چشم پزشک معروف تهران بردم. او را معرفى کردم و گفتم اين مرد کربلايى کاظم حافظ کل قرآن عصر ماست که با نداشتن سواد و حافظه ، همه قرآن را به سبب اعجاز حافظ شده و شما هر آيه اى از قرآن را از ايشان سوال کنيد بى درنگ مى گويد آيه چندم کدام سوره است و قبل وبعدش چيست و عجيب تر اينکه هر آيه اى را بخواهيد از قرآن چاپى يا خطى ريز خط يا درشت خط فورا پيدا مىکند و نشان مىدهد. دکتر گفت آيه “انما الخمر والميسر” در کدام سوره است. او جواب داد و يک قرآن خطى نفيس که در قفسه کتابهايش بود برداشت و به دست کربلايى کاظم داد و گفت پدر آيه “نما الخمر” را از اين قرآن نشان بده. کربلايى کاظم قرآن را گرفت و باز نمود و گفت: بفرماييد. در واکنش به ايشان که تا چه حد به قرآن از حفظ مسلط است مى گفت افسوس که ما با داشتن اين آيات براى دين و مذهبمان حرکت نمى کنيم، اگر چنين شخصيتى در آمريکا بود چقدر از او استفاده مادى و معنوى مىکردند و همه روزه او را در معرض نمايش و آزمايش قرار مى دادند.
در پايان متذکر مى شوم اميد است مسئولين محترم استان مرکزى به نام کربلايى کاظم نام دانشگاهى دبيرستان و مدرسه اى و يا ميدان و خيابانى را در استان مرکزى و ديگر شهرهاى کشور مزين نمايند و يا اينکه به سازمان اوقاف و وزارت ارشاد اسلامى اراک و سازمان تبليغات و دارالقرآن وبنياد نهج البلاغه استان مرکزى پيشنهاد نموده تا در هر استانى که اين سازمانها همايش و گردهمايى مى گذارند حداقل زندگى نام کربلايى کاظم در آنجا توزيع شود که انشاالله بى ثمر نخواهد بود . معرفى کربلايى کاظم ، خود امر به معروف است کار شايسته اى که حفظ احترام و تجليل از آن مقام گرامى مىباشد و حتى در تمام استانها به نام ايشان مکان هايى فرهنگى به نام ايشان باشد و با شهرداريها صحبت شود خيابانى يا بلوار و ميدانى به نام مبارک ايشان باشد. اين حرکت ، نوعى ترويج و نشر فرهنگ و اسلامى مىباشد. خودم تصميم دارم در تهران به نام ايشان مهد قرآن کربلايى کاظم ساروقى فراهانى حافظ کل قرآن کريم تاسيس کنم. ملاک برترى انسان در دنيا استعداد فکرى و فرهنگى مىباشد و پيشنهاد مىشود در درسهاى مدارس، زندگينامه ايشان گنجانده شود .