برگردان: محمّد عبداللهی
موضوع انقلاب همیشه جالب توجه بوده است. مورخان و شرح حال نویسان کتابهای خود را بیشتر تحت همین عنوان (انقلاب) انتشار داده اند. اخیراً عدهی زیادی از مردم شناسان، جامعه شناسان و محققان علوم سیاسی به تجزیه و تحلیل ماهیت انقلاب ها، و تعریف و مقایسهی آنها از دیدگاههای علمی و تخصصی خود همّت گماشته اند. روند مطالعهی تطبیقی انقلابها در واقع ادامهی تلاشی قدیمی است، زیرا سابقهی تاریخی این امر حداقل به دوره رنسانس و دوران کلاسیک باز میگردد.
علاوه برکنجکاوی همیشگی دربارهی رویدادهای برجستهی گذشته، مطالعهی انقلابها همواره تأمین کنندهی یک هدف منفعت طلبانه هم بوده است. مورخان دوران باستان و رنسانس سعی داشتند از مطالعات تاریخی خود درسهایی عملی ارائه دهند. این نویسندگان کم و بیش انقلابهای گذشته را به این منظور مورد تجزیه و تحلیل قرارمی دادند تا شناختی از ماهیت آن بدست آورند و به کمک آن از وقوع انقلاب در دورهی خود جلوگیری کنند. امروز نیز پیشگیری از انقلاب بخصوص در محافل و همهی ایالات متحدهی آمریکا محرک اصلی توجه مجدد به این موضوع شده است.
به هر حال جدا از ملاحظات سیاسی، مطالعهی تطبیقی انقلابها به عنوان یک رشتهی علمی حائز اهمیتی فراوان است، زیرا موجب خصومیات تنگ نظرانهی بسیاری از مورخانی شده است که وقایع تاریخی جوامع خود را محور قرار داده و در تحلیلهای خود وقایع سایر جوامع را از نظر دور داشته اند. برای مثال، پژوهشگران انقلاب آمریکا امروز میتوانند با مطالعه اثر آر.آر پالمر به نام عصرانقلاب دموکراتیک (1)،که انقلاب آمریکا را در ردیف وقایع انقلابی سراسر جهان غرب در آن زمان قرار داده است به نتایج و ره یافتهای متعدد دیگری دست یابند. مورخان فرانسوی هرچند با نتیجه گیری پالمر در مورد مشابهت انقلابهای دموکراتیک مخالف باشند، امروزه مجبورند در نتیجه گیری خود مبنی بر ویژگیهای منحصر به فرد انقلاب فرانسه تجدید نظر نمایند. بدون تردید گسترش دیدگاه مطالعات تاریخی به سود همهی محققان است.
تاریخ تطبیقی به طور عام و مطالعهی تطبیقی انقلابها به طور خاص، زمینههای نوینی را در مقابل تحقیق تاریخی گشوده است که قبلاً از آنها غافل بوده ایم. امروز سؤالات مختلف و جدیدی در مورد انقلابها مطرح است که پاسخ به آنها دیدگاههای نوینی را در زمینهی بسیاری از مسایل تاریخی به وجود میآورد. خطوط و نقطه نظرهای اصلی دیدگاهی که در مورد یک انقلاب مثمرثمر بوده است به وسیلهی مورخان، در دیگر وقایع مشابه به آزمایش گذاشته میشوند. بنابراین، نقش تودهی مردم در انقلاب فرانسه که ژرژ رود (2) و آلبرت سوبول (3) با ظرافت و روشنی خاصی دربارهی آن بحث کرده اند، (4) نظر دیگران را به تجزیه و تحلیل نقش تودهی مردم در انگلستان قرون هجدهم و نوزدهم، در انقلاب آمریکا و انقلابهای 1848 اروپا به خود جلب کرده است. اثر دانیل مورنه، ریشههای روشنفکرانهی ا نقلاب فرانسه (5)، نه تنها توجه علاقمندان را به نقش افکار و عقاید در تحقق انقلابها جلب کرده است، بلکه موجب شده تا کتابهایی به همین سبک و تحت همین عنوان دربارهی انقلابهای انگلیسی و آمریکا نوشته شود. (6) اهمیت آشکار نقش دهقانان در جریان انقلاب چین محققان را برانگیخت تا به مطالعهی تطبیقی نقش دهقانان در انقلابهای متعدد دیگر نظیر انقلابهای روسیه، مکزیک، ویتنام، کوبا و الجزایر بپردازند. (7)
موضوعهایی که میتوان به صورت تطبیقی مورد مطالعه قرار داد نامحدود هستند، ولی تاریخ تطبیقی نیز خطرات خاص خود را دارد. بسیار اتفاق میافتد که عدهای از محققان، انقلابی را به مثابه یک نوع آرمانی (8) انتخاب میکنند و آنگاه دیگر انقلابها را برطبق آن تجزیه و تحلیل مینمایند، با این اعتقاد که انقلابهای دیگر همه در چارچوب و تحت الگوی انقلاب مورد نظر آنان قرار میگیرد. این امر یکی از نارساییهای اصلی مشهود در اثرکرین برینتون، کالبد شکافی انقلاب، (9) است. برینتون که در اصل مورخ انقلاب فرانسه محسوب میشود، در مطالعات خود این انقلاب را الگو قرار داده و این فرض را پذیرفته است که انقلابهای انگلیس، آمریکا و روسیه از مراحلی شبیه به مراحل انقلاب فرانسه نظیر میانه روی، تندروی و ارتجاع گذشته اند. او برای اثبات نظر خود به جستجوی وقایعی پرداخته است که در الگوی از قبل تعیین شده وی قرار میگرفته اند. این روش صحیح مطالعه و تحقیق نیست، زیرا نتایج حاصل از کار برینتون چیزی جز تحریف واقعیتهای تاریخی نبوده است. با وجود این او فرضیهای را مطرح کرده است که میتوان آن را به آزمون کشید و تأیید و اصلاح یا ردکرد. این امر دیگر مورخان را وادارکرد تا مسأله را از دیدگاههای جدیدی مورد تحقیق قرار دهند (10) و بسیاری از دیگر زمینههای ناشناخته را روشن نمایند.
گرایش به این نکته که همهی انقلابها از جهات اساسی مشابه یکدیگرند، نوعی قصور مشترک همهی مورخان است و علّت آن نیز روشن است. اغلب محققان امروزی انقلاب را عبارت از تغییراتی سریع و قهرآمیز و اساسی میدانند که در نهادهای سیاسی و ساخت اجتماعی نظام گذشته از طریق تغییر صف بندیهای طبقاتی و با شرکت تودههای مردم پدید میآید. به هر حال مورخانی که فواید حاصل از مطالعهی تطبیقی انقلابها را درک کردهاند باید علاوه بر وجوه مشترک، بر وجوه افتراق انقلابها نیز آگاه باشند و بدانند که در بسیاری از موارد جنبههای منحصر به فرد یک انقلاب خاص میتواند در پیروزی یا شکست آن نقش تعیین کنندهای ایفا نماید.
بعلاوه، الگوی تقویمی انقلابها متفاوت است: انقلاب فرانسه در قرن هجدهم، تاریخ دوره
جدید و اوائل دورهی جدید فرانسه را از یکدیگر متمایز میکند. انقلابهای انگلیس و آمریکا بُعدی ملی داشتند و محدود به تغییرات اجتماعی جزئی بودند، در حالی که انقلاب فرانسه روی حقوق بشر تکیه داشت و نه تنها روی ممالک دیگر اثر بیشتری باقی گذاشت بلکه دگرگونیهای اجتماعی حاصل از آن در فرانسه نیز عمیق و غیرقابل انکار بود. انقلابهای بعدی بویژهی انقلاب روسیه و انقلاب چین الگوی انقلاب فرانسه را از این نظر دنبال کردند که در این انقلابها یک طبقهی اجتماعی به طورکامل جای خود را به طبقهی اجتماعی دیگری داد. علاوه بر این در انقلابهای اخیر دامنه و حدود انقلاب گسترش و عمق بیشتری یافت و تودههای مردم درکانون ایدئولوژی انقلابی قرار گرفتند.
با مطالعهی نقش ایدئولوژی در انقلاب میتوان برخی تفاوتهای انقلابهای پیشین و جدید را نشان داد. در انقلابهای جدید این تضاد نظامهای ارزشی و برداشتهای متفاوت از قانونیت امت که یک فرد انقلابیِ آرزومند نوآوری را از مدافعین تثبیت وضع موجود جدا میسازد. اما چنین تضادهایی مشخصات عمدهی مبارزات ایدئولوژیک اوایل دورهی جدید اروپا نیست. انقلابیون اوایل دورهی جدید اروپا خود را نه نوآور میدانستند و نه صاحب جهان بینی جدید، بلکه برنامهی آنان تجدید استقرار چیزی بود که به وسیلهی دیگران بخصوص شاهان، یعنی سرآمدان قدرت، تغییر یافته بود. آنان آرزو داشتند که به آداب و رسوم و امتیازات یا حقوق دیرینهی خود باز کردند و نظم سنتی جامعهی خویش را بازجویند. بنا بر همین اعتقاد بود که انقلابیون انگلیس به منظور توجیه تلاش خود در جهت احیاء و تجدید استقرار آزادیهای دیرینه، چارلز اول (11) را به قتل رسانیدند.
جریان فکری مشابهی در انقلابهای آغاز سده هجدهم مشاهده میشود. در آمریکا ادعا میشد که انگلیسها در رفتارشان نسبت به مستعمرات از جوهر نهادهای امین خویش تخظی کرده اند. برنارد بیلین (12) هم نشان داده است که پس از سالهای 1763 مردم این مستعمرات هرگونه اقدامی را که از جانب افسران دربار انگلیس در جهت به بند کشیدن آزادی آنان صورت میگرفت جرمی معادل با قتل عمد تلقی میکردند. ژرژ لوفور (13) و دیگران نیز دریافتهاند که انقلاب فرانسه در واقع ابتدا توسط اشراف فرانسوی به حرکت درآمد. اشراف به عنوان طرفداران قانون اساسی و نگهبانان ملّت فرانسه علیه دیکتاتوری مطلق شاه وارد مبارزه شدند. اما همان طورکه دوتوکویل (14) دریافته است، آن نهادهای سنتی که مستمسک مخالفت اشراف با اصلاحات حکومت شاهی شدند، همان نهادهایی بودند که در جریان انقلاب باید نابود میشدند (15) زیرا وقتی که ساختهای سنتی، قدرت قابلیت انعطاف پذیری خود را از دست میدهند، مردم آنها را رها میکنند و نهادها و روابط جدیدی را به وجود میآورند.در واقع برای آخرین بار در انقلاب 1789 فرانسه بود که انقلابیون با این نیت، فعالیت انقلابی خود را شروع کردند که نهادها و قوانین اساسی گذشته را احیا کنند و از نو مستقر سازند. (16) اما سرانجام وارثان روبسپیر (17) و بابوف (18) مجبور شدند رژیم پیشین را کلاً نفی نمایند و در احیای آنچه که در حال زوال میدیدند گرایش مثبتی از خود نشان ندهند. ولی پر واضح است که انقلابهای روسیه و چین هردو در مرحلهی پیشرفته تری از تاریخ و به وسیلهی انقلابیونی شروع شدند که قصد ساختن نظام نوینی را داشتند.
در عصر جدید این کارل مارکس است که به مطالعات انقلابها مهمترین کمک را کرده است. او با ترکیب و تلفیق خصوصیات انقلاب فرانسه و انقلاب صنعتی، نظام به هم پیوسته و منسجمی از تفکر انقلابی را ابداع نمود که هنوز بر تمدنها غالب است. همان طورکه سارتر (19) این موضوع را
با ظرافتی خاص دریافته است، تقریباً هر آنچه که بعد از مارکس راجع به انقلاب نوشته شده است، ضرورتاً تفسیری بر فلسفهی مارکس بوده است. (20) چون مارکسیسم صرفاً به تفسیر جهان نمی پردازد و در پی تغییر آن نیز هست، از این رو، تقریباً هر انقلاب مهمی که در قرن بیستم به وقوع پیوسته است به نام مارکس و با الهام از افکار او بوده است. بنابراین، مطالعهی انقلاب در مقیاسی گسترده با آثار و افکار مارکس سر و کار دارد.
در زمان مارکس اثرانقلاب فرانسه هنوز خیلی چشمگیر و قابل توجه بود و مارکس در این نکته با بسیاری از نویسندگان دیگر هم عقیده بود که انقلاب فرانسه یک واقعهی تاریخی جهانی بوده است که تاریخ را تغییر داده و نشان داده است که ترقی و پیشرفت از طریق قهرآمیز، یعنی تضاد و مبارزه بین طبقات تحقق مییابد. (21) منظور مارکس از پیشرفت، توسعهی ظرفیت و توان تولیدی جامعه و افراد انسانی بود، آن گونه که سرانجام به برابری و آزادی هر چه بیشتر و تحقق استعدادهای انسانی منجر شود.
تشدید تضاد آشکار طبقاتی در خلال یک خیزش اجتماعی، الگوی انقلاب سیاسی مارکس شد. به نظر مارکس، انقلاب وقتی بوقوع میپوندد که یک طبقه با توسل به زور مراکز قدرت را از طبقهی دیگر میگیرد و طبق خواستهها و نیازهای خودش دولت نوینی را پی ریزی میکند. مبارزه در
صحنهی سیاست به وقوع میپیوندد و از این نظر همهی انقلابها سیاسی هستند، اما هدفها و خواستهای اجتماعی و اقتصادی طبقات مختلف جامعه موضوع اصلی انقلابند. یک انقلاب موفق نهادهای سیاسی و اجتماعیِ مانع رشد طبقهی انقلاب کننده را از پیش پا برمی دارد. همان گونه که در فرانسه بورژوازی جانشین اشرافیت شد، بسیاری از کشورهای دیگر هم چنین انقلابهای بورژوازی را تجربه خواهندکرد. چگونگی پشی بینی تضاد و مبارزهی طبقاتی و ضرورت تحقق مراحل خاصی در تار یخ را میتوان در آثار عمومی بسیار معروف مارکس خواند. (22)
مارکس هنگامی که نوشتن درباره انقلابهای خاص را آغاز کرد جزییات زیادی را به مطالب کلّی خود افزود. او در اثرش، هجدهم برومرلوئی بناپارت، شاهکاری از تاریخ معاصر آفرید که تأییدی بر این جملهی قصار است که «حقیقت در تفاوتهای جزئی نهفته است». او دریافت که موقعیت انقلابی بسیار پچیده است و در این موقعیت طبقات متعددی (نه فقط دو یا سه طبقه) در تعامل هستند. علاوه بر این، مارکس پذیرفت که افراد تحت شرایط معینی نقش تعیین کنندهای ایفا میکنند.
او در تحلیل مختصرش از جنگ داخلی انگلستان به ویژگی خاص الگوی انقلاب انگلیسی اشاره میکند که در آن نیروهای بورژوازی و مالکان بزرگ به هم پیوستند تا جبههی متحدی را تشکیل دهند. بدیهی است که این تحولی مغایر با الگوی فرانسوی انقلاب بود. (23)
زمانی که مارکس میخواست از کمون پاریس (1871 ) حمایت نماید در نحوهی برخوردش با کمون انعطاف نشان داد. علی رغم این واقعیت که این کمون در یک کشور هنوز کاملاً صنعتی نشده، با سازماندهی ضعیف طبقهی کارگر و رهبری عمدتاً متشکل از عناصر خرده بورژوازی به وقوع پیوست مارکس از آن حمایت کرد. مارکس از قبل میدانست که کمون پاریس هرگز موفق نخواهد شد. (24) او در نامهای به دوستش توجه او را به شرایطی تصادفی جلب میکند که میتوانست «طبقات زحمتکش» (25) پاریس را قادر سازد تا خود را از قید حکومت سرمایه داری فرانسه آزاد سازند.
مارکس پس از آن دربارهی تصادف در تاریخ، تفسیری کلّی ارائه داد. (26) مارکس نوشت:
" تاریخ جهان چقدر ساده شکل میگرفت اگر مبارزه فقط در شرایطی از تصادفهای کاملاً مساعد روی میداد. از طرفی دیگر چنانچه تصادفها هیچ نقشی بازی نمی کردند، ساختن تاریخ ماهیتی مرموز پیدا میکرد. این تصادفها خود به طور طبیعی در مسیر رشد و تکامل از میان میروند و به وسیلهی تصادفهای دیگر دوباره جبران میکردند. اما تسریع و تأخیر بستگی زیادی به این گونه تصادفها دارند، و از جملهی این تصادفها خصوصیات شخصیتی کسانی است که از ابتدا در رأس جنبش قرار میگیرند. (27) "
انقلابیون مارکیست و برجستهی قرن بیستم کسانی بوده اند که تحلیل علم مارکسیستی از تاریخ و جامعه را با خلاقیتی که مشخصه برخورد مارکسیستی با مسایل شخص است، به طور صحیح تلفیق نموده و با یکدیگر پیوند داده اند. لنین و هائوتسه-تونگ با شناخت جنبههای خاص و استثنایی موقعیتهایشان موفق شدند مارکیسم را با شرایط مشخص کشورهایشان تطبیق دهند. بدین ترتیب لنین در 1917 به رکورد انقلاب فوریه و ضعف آشکار بورژوازی روسیه پاسخی مناسب داد و بیانیهی انتقال قدرت به نمایندگان کارگران و دهقانان را صادر نمود. با استفاده از خلاقیت خود جوش شوراها، لنین و پیروانش توانستند انقلاب اکتبر را در جهت تحقق سوسیالیسم و صلح به پیروزی برسانند و موفقیت بزرگ مائو در آن بود که به موقع به شناخت این واقعیت نائل آمد که روش بلشویکی کسب قدرت در شهرها نمی تواند در چین هم تکرار شود. در نتیجه کمونیستهای چینی تحت رهبری مائو از مراکز شهرها به روستاها روی آوردند و نارضایتی دهقانان آنان را به چنان نیروی چابک و خشنی مبدل ساخت که هیچ قدرتی یارای مقابله با آن را نداشت. (28) مائو با خلاقیت فکری خویش تحلیل مارکیستی از ساخت طبقاتی را با شرایط جامعه چنین پیوند داد و با شناخت عمیق جامعهی دهقانی چین توانست در زمینهی جنگهای چریکی و اختلافات ارضی انقلابی به شیوهای دست یابد که شکست ناپذیریش را در برابر کومین تانگ (29) مُسجل کند. هوشی مینه در ویتنام و فیدل کاسترو (30) در کوبا هم به چنین نوآوریها و موفقیت هایی، منتهی در مقیاسی کوچکتر دست یافتند. انقلابیونی که در نیل به هدف هایشان شکست خوردهاند کسانی بودهاند نظیر منشویکها (31) در روسیه که پیشداوریهای ذهنیشان دربارهی تحوّلات تاریخی با شرایط عینی کشورشان تناقض و تعارض داشت، یا نطیر لی لی سان (32) در چین و چه گوارا در بولیوی که هر دو سرسختانه سعی بر آن داشتند تا در محیطی جدید فرمولی را که در جایی دیگر به کار رفته بود عیناً به کار بندند. امروز این امر روشن است که هر کشوری استراتژی انقلابی خاص خود را دارد.
علی رغم ضرورت و نیاز به نوآوری، انقلابیون همیشه انقلابهای پیشین جوامع مختلف را
مورد مطالعه قرار دادهاند تا از تجارب گذشته درس بگیرند. برای مثال تاریخ روم برای برخی از
رهبران انقلاب فرانسه به خوبی شناخته شده بود. رهبران انقلاب روسیه (33) نیز تجربهی کمون پاریس را
مورد تجزیه و تحلیل قرار دادند تا بالأخره توانستند انقلاب اکتبر را از خطرهایی که آن را تهدید میکرد نجات بخشند. چون که طرفداران کمون، در مدت کوتاهی که قدرت داشتند در غلبه بر بورس پاریس شکست خورده بودند، از این رو ملی کردن بانکهای روسی در 1917 برای تمام مارکسیستها مفهومی سمبلیک داشت که تجربهی کمون پاریس را یادآوری میکرد. عدهی زیادی از کمونیستهای چین سالها در دانشگاه سون یات سن مسکو روی تئوریهای لنین در زمینهی انقلاب تحقیق میکردند. کاستر و پیروانش به شرایط و عواملی که سقوط حکومت اربنز در گواتمالا را به دنبال داشت توجه زیادی کردند. جنبش دانشجوئی فرانسه در 1968 نیز سرمشقی برای دیگر دانشجویان تند رو جهان شده است.
انقلاب واقعهای بزرگ و شورانگیز است که وقوعش در یک کشور برمیزان آگاهی اجتماعی مردم جوامع دیگر اثر میگذارد. ایدثولوژیهای سیاسی در آمریکا در دورهی پیش از انقلاب تا حدّ زیادی مدیون افکار سیاسی رادیکال مربوط به جنگهای داخلی بریتانیا در قرن هجدهم بود. (34)
انقلاب آمریکا به نوبهی خود با مشروعیت بخشیدن به عقاید روشنفکرانه به پی ریزی فکری انقلاب فرانسه کمک نمود. ژرژ لوفور معتقد بود که جنگ استقلال در مستعمرات (آمریکا) «را میتوان در واقع علت مستقیم و اصلی انقلاب فرانسه دانست...» (35) انقلاب فرانسه عامل دگرگونیهایی در سراسر اروپا و آمریکا گردید و در واقع باید به عنوان نقطهی عطفی در تاریخ بسیاری از ملتها محسوب شود. انقلاب اکتبر بسانِ طوفانی شدید جهان را متلاطم ساخت و همچنان که هوشی مینه یادآور میشود، انقلاب اکتبر الهام بخش جنگهای آزادیبخش ملّی گردید. انقلاب اکتبر مهمترین اثرش را روی چین گذاشت. در آنجا دکتر سون یات-سن که شدیداً تحت تأثیر انقلاب روسیه قرار گرفته بود سعی داشت تا روش بلشویکی انقلاب را در کشورش به کار بندد. بعد از انقلاب 1917 بود که مارکسیسم به مثابه یک نیروی سیاسی، روشنفکران چینی را تحت تأثیر قرار داد. (36)
بدشانسی انقلابیون در این است که مخالفان آنان، یعنی کسانی که در موضع قدرت هستند خود نیز از دانشجویان پرشور انقلابهای پیشین بوده اند. حداقل از انقلاب فرانسه به این سو سرآمدان قدرت فعالانه در جستجوی راههای جلوگیری از گسترش دامنهی دگرگونیهای انقلابی بوده اند. در واقع نمونهی جالبی که در این مورد میتوان ارائه داد این است که در طول دو قرن گذشته مسألهی انقلاب یکی از موضوعهای اصلی تاریخ زندگی اجتماعی- انسانی بوده است. ایدئولوژی سیاسی محافظه کاری به مثابه پاسخی در برابر انقلاب فرانسه پدید آمد. نظام «مترنیخ» (37) که متعاقب جنگهای ناپلئونی استقرار یافت در جهت تأمین ثبات و آرامش در اروپا و جاهای دیگر به کار افتاد. در قرن نوزدهم ترس از جنشهای رادیکال، طبقات متوسط اروپایی را بر آن داشت تا برای برانداختن انقلابهایی که ممکن بود از کنترل آنها خارج شوند به چاره جویی برخیزند. ماجرای لوئی بناپارت و بیسمارک شواهد اطمینان بخشی را به دست میدهند که چگونه بورژوازی فرانسه و آلمان حکومت پارلمانی آزاد را قربانی حکومت مستبدی نمودند که مسألهی تأمین مالکیت شخصی را برایشان تضمین مینمود. درگیری قدرتهای بزرگ در جنگ جهانی اول بهانهای شد تا آنها بتوانند به وسیلهی آن از فشار بحرانهایی بکاهند که در داخل کشورشان به سرعت غیرقابل حل میشدند. بعد از جنگ جهانی شبح بلشویسم اذهان «صلح جویان» (38) ورسای را فرا گرفته بود، به همین دلیل است که بسیاری از کتابهای مربوط به جنگ سرد، تاریخ این ماجرا را نه از سال 1945 بلکه از سال 1917 شروع کرده اند. (39) میتوان پدیدهی فاشیسم در اروپا را تا حد زیادی به مثابه پاسخ طبقات حاکم در اروپا به انقلاب روسیه و وحشت از وقوع چنین انقلابی در کشورهایشان دانست. بعد از جنگ جهانی دوم سیاست خارجی آمریکا بیشتر در جهت جلوگیری از گسترش انقلاب در اروپا و تمام کشورهای جهان سوم طراحی شده است.در واقع پیدایش ایالات متحدهی آمریکا به مثابه یک ابرقدرت و خصلت ضد انقلابی رو به رشد سیاست خارجی آن، بیشتر مطالعات امروزی مربوط به انقلابها را به خود معطوف ساخته است. عدهای از پژوهندگان رشتههای مختلف توان علمی خود را وقف کمک به حکومت آمریکا نمودهاند تا انقلابها را در سراسر جهان سرکوب نماید. بسیاری از آثاری که در این کشور در طول چنه دههی گذشته تهیه شدهاند نه تنها لحنی ضد انقلابی دارند بلکه هدف برخی از آنها در واقع این بوده است که در زمینهی چگونگی جلوگیری از انقلابها راه حلهایی عمومی ارائه دهند. مهمترین کتاب در این زمینه، انقلاب و نظم اجتماعی، اثر چالمرس جانسون (40) است. او در نتیجه گیری عمده اش بر این عقیده است که، همهی نهضتهای انقلابی قابل پیش گیریاند. به نظر جانسون انقلابها دارای دو علت عام هستند: یکی کارکرد نامناسب نظام اجتماعی و دیگری وجود سرآمدان فاقد انعطاف. عامل متغیر همواره این عامل دوم است بطوریکه اگر سرآمدان به جای «عدم سازش و مصالحه» (41) در برخورد با بحران، به انجام دگرگونیهای آرام و مسالمت آمیز در جامعه تن در دهند، نارسایی نظام اجتماعی رفع نخواهد شد و «انقلابی به وقوع نخواهد پوست» (42). بنابراین هر سرآمد قدرت یا فرمانروا با مجهز شدن به قدرت پیش بینی و تشخیص این که چه موقع باید به یک عمل صحیح و مناسب اقدام نماید، میتواند همچنان قدرت سیاسی را در دست خود نگهدارد.
مشکل عمدهی فرضیه جانسون این است که مدارک تاریخی مناسب برای آزمودن آن وجود ندارد، به عبارت دیگر قابل آزمایش نیست. این امرکاملاً واضح است که انقلابهای قابل تجزیه و تحلیل آنهایی هستند که به وقوع پیوستهاند. در نتیجه بحث از تاریخ بیشتر مربوط به واقعیتهایی است که به وقوع پیوستهاند نه آنچه که میتوانست واقع شود. حتی با قبول این فرض که سرآمدان قدرت یا فرمانروایانی که در جریان انقلابها کنار گذاشته شدهاند از کسانی بودهاند که به بحران زمان خود پاسخی مبتکرانه نداده اند، باز این واقعیت به جای خود باقی است که نوع اشتباه آنان ناشی از شرایط اجتماعی زمان بوده است. برای چیانگ کای چک (43) رفع فساد و عدم کارآیی ارتش و اعلام برنامهی کات ارضی (اقدامات صحیح و ممکن برای ادامهی بقایش) به مفهوم تغییراتی بودند که برای کومین تانگ (44) باورکردنی نبود و بنا براین پیگیری یا انجام آنها امکان پذیر نبود. همانند آن نیز در روسیه اتفاق افتاد. زمانی که حکومت موقت روسیه بعد از انقلاب فوریه برای پیگیری، تأمین و اعادهی صلح و آرامش (اقدامی که ممکن بود تجدید مبارزه بلشویکها را تضعیف نماید) تلاش مینمود، میبایستی با کشورهای غربی قطع رابطه میکرد، در حالی که این امر برای حکومتی که از آن کشورها کمک مالی میگرفت، امکان پذیر نبود. علاوه بر اینها در مواردی که سرآمدان قدرت یا رهبران سیاسی ضرورت انجام اصلاحات را در دورههای بحرانی تشخیص دادهاند (نظیر اقدامات چارلز اول (45) و موافقت او با تغییرات قانونی سال 1789) باز هم انقلاب به وقوع پیوسته است. در واقع شواهد بسیاری در دست است که نشان میدهد چگونه انجام اصلاحات توسط یک حکومت غیرمردمی معمولاً انتظارات و تقاضاهای جدیدی را در مردم به وجود میآورد که پاسخ به آنها تنها با دگرگونی کلّی و اساسی همهی نهادها امکان پذیر میگردد. در یک موقعیت انقلابی معمولاً انجام اصلاحات به انقلاب منجر میشود. (46)
این عقیده که سرآمدان قدرت میتوانند با اقدامات به موقع خود از وقوع انقلاب در جامعه جلوگیری نمایند مورد توجه خاص سرآمدان قدرت در آمریکا قرارگرفت. آنان فکر میکردند که با انجام تغییرات و اصلاحات لازم در جوامع جهان سوم میتوانند به این پندار جامهی عمل بپوشانند. در طی سالهای دههی 1960 بسیاری از دانشگاهها و دانشمندان علوم اجتماعی و «مراکز پژوهشهای علمی» (47) شروع به طرح استراتژیهایی نمودند تا جنگهای چریکی را که در چن، ویتنام شمالی و کوبا منجر به روی کار آمدن حکومتهای کمونیستی شده بود سرکوب نمایند. اینان به گونهای مضحک ولی به ادعای خودشان بر اساس آموزشهای مائو (48)، ژنرال جیاپ (49) و چه گوارا عناصر ضد شورش را به وجود آوردند تا با استفاده از اصول جنگهای چریکی قدرت را در دست رژیمهای وابسته به غرب تثبیت نمایند. زمامداران وقت را بر آن میداشتند تا با انجام اصلاحاتی حمایت مردم محلی را به دست آورند و پایگاه مردمی انقلابیون را تضعیف نمایند. همزمان با این اقدامات گروههای ویژهای مانند «کلاه سبزها» (50) را آموزش میدادند تا در میان تودههای روستایی زندگی کنند و با همان سبک و سیاق چریکها علیه آنها به مبارزه پردازند. اینان میپنداشتند که حکومتهای دست نشانده در این جوامع میتوانند با دانش و ثروت برترآمریکایی، به زودی «قلوب و افکار» (51) مردم بومی را به دست آورند و بدین ترتیب پیروزی خود را بر نیروهای انقلابی تضمین نمایند.
اکنون روشن است که چگونه اعتقاد به اثر بخشی ضد شورش و جلوگیری از وقوع انقلاب در تصمیم گیری دولت کندی برای درگیری بیشتر در جنگ ویتنام مؤثر بوده است. (52) در واقع ویتنام به مثابه آزمایشگاهی انتخاب شد تا در آنجا درستی یا نادرستی این استراتژی انعطافپذیر جدید مورد آزمایش قرار گیرد. با وجود این، حوادث دههی اخیر در هند و چین نادرستی این استراتژی ضد شورش را آشکار نمود. بار دیگر سرآمدان قدرت و ارتش عدم تمایل خود را به انجام اصلاحات نشان دادند. علاوه بر این استراتژیستهای آمریکایی در فرمولهای مکانیکی خود از گونه شناسی انقلاب، خصلتهای انسان دوستانه و شجاعت مردم ویتنام را دست کم گرفته بودند. (53) اخیراً در طرح اولیهی ضد شورش تغییری جدید داده شده است. بهبود بخشیدن به شرایط زندگی تودهها دیگر چندان مورد توجه قرار نمی گیرد. به جای آن استفاده از قدرت آتش و اسلحهی آمریکایی مورد توجه قرارگرفته است، یعنی با تخریب روستاها به وسیلهی نیروی هوایی یا تخلیهی اجباری آنها میخواهند حمایت روستاییان را از کمونیستها سلب نمایند.
ساموئل، پ. هانتینگتن در مقالهای در مجلهی امور خارجی، (54) استراتژی جدید آمریکا را در سرکوبی جنبشهای رهایی بخش ملی ستوده است. او چنین استدلال میکند که با راندن جمعیت روستایی به شهرهای پر جمعیت یا اردوگاههای آوارگان «فرضیههای اساسی که زیربنای نظریهی مائو دربارهی جنگهای انقلابی را تشکیل میدهند دیگر کاربردی نمی توانند داشته باشند». (55) کاملاً واضح است که بدون وجود روستاییان انقلابهای دهقانی هم در جهان سوم به وقوع نخواهد پیوست. منطق بحث غیر قابل انکار است. اما این واقعیت که ایالات متحدهی آمریکا اکنون نجات مردم جهان را در نابود ساختن آنان میبیند مبین این حقیقت است که طرح استراتژیک رهبران آمریکا در رابطه با پیش گیری از وقوع انقلاب کاربردی نداشته و شرایط انقلابی قرن بیستم آن را در خود غرق و مدفون ساخته است.
به رغم وجود مشکلات فراوان و خطرهای احتمالی، انقلابیون در ادامهی مبارزات خود به منظور تغییر جهان همچنان مصمم و استوارند. زمانیکه راههای اصلاحات مسالمت آمیز به وسیلهی عناصر ممتاز و مرفه بسته شود. برای آنان که میخواهند شرایط زندگی تودههای مردم را بهبود بخشند و شرف و حیثیت انسانی آنان را تأمین نمایند انقلاب تنها راه ممکنی است که باقی میماند. تا زمانی که محرومیت و استثمار به میزانی که اکنون وجود دارد، وجود داشته باشد، انقلابها هم بخشی لازم و ضروری از زندگی انسان خواهند بود.
پینوشتها:
1- R. Rpalmer, The Age of Democretic Revolution.
2- Georges Rude.
3- Albert Soboul.
4- رجوع شود به:
- Albert Soboul, The Parisian Sans - Culottes and the French Revolution, Oxford,
1964.
5- Daniel Mornetus, Les Origines intellectualls de la Revolution francaise.
6- Christopher Hill, Intellectual Origins of English Revolution, Oxford, 1956; Bernard Bailyn, The Ideological Origins of the American Revolution, Cambridge, Mass, 1967.
7- رجوع شود به:
- Eric R.Wolf. Peasant wars of the Twentiech Century, NewYork, 1969.
8- Ideal Type.
9- Graue Brinton"s, Anatomy of Revolution .
10- گرایش مورخان به ارتجاعی انگاری مرحلهی آخرین انقلاب را میتوان به کار برینتون نسبت داد.
11- Charles I.
12- Bernard Bailyn.
13- Georges Lefebvre.
14- Teoqueville.
15- Bailyn, op. cit., P.95; Georges Lefebvre, The coming of the French Revolution, Princeton, 1947, p.36; Alexis de Tocqueville. The European Revolution and
Correspondence With Gobineau, Garden City, N.Y., 1959,P.44.
16- در اولین روزهای انقلاب مکزیک برخی از انقلابیون میانه رو نظیر فرانسیکو مادرو (Francisco Madero) از جمله درخواستهایی که داشتند یکی هم احیای قانون اساسی 1857 بود، ولی در این مورد هم درخواستهای نوینی مطرح گردید.
17- Robespierne.
18- Babeaf.
19- Sartre.
20- Jean- Paul Sartre, Search for a Method, New York, 1968.
21- مورخان معروفی چون اگوستین تیری و فرانسواگیرر اعتقاد به مبارزهی طبقاتی در تاریخ داشتند.
22- Critique of Political Economy and German Ideology.
23- Karl Marx, A Review of Guizot"s Book, why Has the English Revolution Been Successful?, in Marx and Engels on Britain, Moscow, 1962.
24- Shlomo Avineri, The Social and Political Thought of Karl Marx, Cambridge,
England, 1970, PP 239 - 249.
25- Working Classes.
26- World History.
27- Karl Marx, The Civil war in France, New York, 1940, P.86.
28- Mao Tse - tung, in Selected works, I, Peking, 1954, PP.23 - 24.
29- Kuomintang.
30- Fidel Castro.
31- Mensheviks.
32- Lil.i- San.
33- Bolsheviks.
34- Bylin, op. cit., PP. 34- 35.
35- لوفور نشان میدهد که چگونه وامهای فرانسوی به آمریکائیان خزانهی لوئی شانزدهم را تهی ساخت:
- Lefebvre, op. cit., p.21.
36- Jerome Ch"en, Mao and the Chinese Revolution, NewYork, 1967, P.76; Stuart Schram, Mao Tse - tung, Middlesex, 1967, p.47.
37- Metternich System.
38- the Peacemakers.
39- D.F.Fleming, The Cold War and Its Origins, 1917 - 1960, 2 Vols., Garden City, N.Y., 1961; Andre Fontaine, History of the Cold War, 2 Vols., NewYork, 1970.
40- Chalmers Johnson, Revolution and the Social System.
41- Intransigent.
42- Chalmers Johnson, Revolution and the Social System, Stanford, Calif, 1964, PP. 6 - 7.
43- Chaing Kai - Shek.
44- Kuomintang.
45- Charles I.
46- آلکسیس دوتوکویل، مینویسد: تجربه به ما میآموزد که به طورکلّی، خطرناکترین لحظه برای یک حکومت بد زمانی است که به جستجوی اصلاح راههای ثباتش میپردازد.
47- Think Tank.
48- Mao.
49- General Giap.
50- Green Berets.
51- Hearts and Minds.
52- The Pentagon Papers, as Published by The NewYork Times, NewYork, 1971 Passim.
53- پرای پی بردن به نمونهای از استراتژی آمریکایی در مکانیکی ترین حالت خود (در جریان جنگ ویتنام) رجوع شود به اثر زیر:
- Walt W.Rostow"s, Memorandum on, Victory and Defeat in Guerrilla Wars, in The pentagon Papers, op. cit., PP. 447 - 448.
فرانتس فانون نیز به طرز بسیار جالب توجهی استراتژی مکانیکی فرانسویان را در جنگ با الجزایر تشریح میکند و مینویسد چگونه استعمارگران فرانسوی از درک و فهم ابتکار مردم الجزایر ناتوان مانده بودند.
54- Foreign Affairs.
55- Samuel P. Huntington, The Basis of Accommodation, Foreign Affairs, VoL 46. 1968, p. 652.
کاپلان، لورنس؛ (1375)، مطالعه تطبیقی انقلاب از کرامول تا کاسترو، دکتر محمد عبدالهی، تهران: انتشارات دانشگاه علامه طباطبایی، چاپ اول