روشنفکران و انقلاب

معاصران یا شخصیت‌های اصلی یک واقعه‌ی تاریخی به ندرت جنبه‌های ژرف تر آ ن را در می‌یابند. پیامدهای اقتصادی فراسوی سخنان ایده آلیستی که درباره‌ی نهضت‌ها یا جنگ‌های صلیبی، اصلاحات مذهبی و انقلاب فرانسه بیان
دوشنبه، 1 تير 1394
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
روشنفکران و انقلاب
روشنفکران و انقلاب

 

نویسنده: ماکس نوماد
برگردان: محمّد عبداللهی



 

یادداشت:

- Max Nomad, Conclusion to-Rebels and Renegades, (NewYork: Macmillan Co., 1932), PP. 392 - 406. By Permission.
معاصران یا شخصیت‌های اصلی یک واقعه‌ی تاریخی به ندرت جنبه‌های ژرف تر آ ن را در می‌یابند. پیامدهای اقتصادی فراسوی سخنان ایده آلیستی که درباره‌ی نهضت‌ها یا جنگ‌های صلیبی، اصلاحات مذهبی و انقلاب فرانسه بیان می‌شد، هر چند برای معاصران و شرکت کنندگان در آن جریان‌ها به سختی قابل فهم بود، امروز حتی برای دانشجوی مبتدی تاریخ نیز جزء بدیهیات است.
اکنون تردیدی نیست که جنبش سوسیالیتی قرن‌های نوزدهم و بیستم، سر آغاز دوره‌ی تاریخی نوینی بوده است که فقط معدودی از وقایع تاریخی مهم در تکامل بشر را می‌توان با آن مقایسه کرد. پیشگامان این نهضت نه تنها در برانگیختن و به حرکت درآوردن توده‌های ناراضی موفق بوده‌اند، بلکه هم عصران خود را با مفهوم و تفسیر واقع بینانه‌ی وقایع تاریخی نیز آشنا کرده‌اند. و پر واضح است که واقع گرایی را در نهضت خود نیز به کار بستند و با افتخار اعلام کردند که جنبش آنان نخستین جنبش در سطح جهان است که از اهمیت تاریخی خود آگاه است. چنین افتخار و مباهاتی است که به رهروان و پویندگان این نهضت اعتماد به نفس می‌بخشد.
سوسیالیست‌های منتقد نظام موجود (سرمایه داری) به مو شکافی در ترفندها و افشای انگیزه‌های واقعی مدافعان سرمایه داری استثمارگر پرداختند؛ درست همان عملی که پیشینیان آنان یعنی لیبرال‌ها نسبت به طرفداران فئودالیسم انجام دادند. سوسیالیست‌ها منافع عمومی متحد کننده‌ی دشمنان استثمارگرشان و نیز جریاناتی را که در سلسله مراتب آنها تعارض درونی ایجاد می‌کرد، مشخص و متمایز نمودند. این منتقدان فرایندهای فکری «دلیل تراشی» (1) ناخودآگاهانه‌ی بورژوازی را برای کسب قدرت و حفظ آن دریافتند: فرایندهایی که به سرمایه داران اجازه می‌داد تا منافع خاص خود را با منافع دیگر طبقات ناراضی همانند جلوه دهند و خطاهایی را که خود گرفتار آن بودند، خطاهای مردم به طورکلی بدانند و رهائی کشور را در توان خود ببینند.
محققان سوسیالیست معتقدند که در جنبش سوسیالیستی-که شامل تمام جریان‌های سنتی ضد سرمایه داری نیز می‌گردد-از ترفندهای ناشی از خصلت غارتگرانه‌ی طبقه‌ی حاکم امروزی [ سرمایه داری ] خبری نیست. هدف این جنبش‌ها کسب امتیاز خاصی نیست بلکه دفاع از منافع مشترک اکثریت مردم-یعنی کارگران یدی و فکری است. این جنبش خصلت غارتگرانه ندارد و نیازی هم به فرایند‌های روانی «دلیل تراشی» ندارد، زیرا چنین جنبشی دارای هدف و انگیزه‌ای آگاهانه و قابل فهم است.
نظریه‌ی اشتراک منافع (جبهه‌ی مشترک) همه‌ی زحمتکشان مزد بگیر یدی و فکری از دیرباز تا به امروز نظریه‌ای ساده و قانع کننده بوده است. اما، نظریه‌ی قبلی اشتراک منافع همه‌ی اعضای «گروه سوم» (2) سرمایه داران، دهقانان، کارگران و روشنفکران - در مقابل اشراف فئودال، یا نظریه‌ی توماس جفرسون (3) در مورد اشتراک منافع تمام «تولیدکنندگان» (4) صاحبان صنایع، بزرگ مالکان ارضی و بقیه-در مقابل «سفته بازان» (5) یا نظریه‌ی هنری جورج (6) در مورد اشتراک منافع تمام مردم، در مقابل ملاکین ارضی، هم اقناع کننده به نظر می‌رسیده‌‌اند.

نظریه‌ی «گروه سوم»، طبقات فقیرتر جامعه را زیر پرچم بورژواها جمع می‌کرد. نظریه‌ی جفرسون هم که سفته بازان را به جای اشراف فئودالی که در صحنه نبودند دشمن مشترک معرفی می‌نمود، همین هدف را دنبال می‌کرد. و بالاخره «مالیات انفرادی» (7) هنری جورج بنا به گفته‌ی کارل مارکس، «آخرین تلاش در جهت نجات نظام سرمایه داری بود». اما از نظر مارکس، این محقق بزرگ- و نیز از نظر هر متفکر سوسیالیست دیگری-هیچ مغالطه‌ای در این نظریه نبود که مدیران دستمزد بگیر، مهندسان، استادان و تمام روشنفکران حقوق بگیر کم و بیش ممتاز را با کارگران یدی و رده پایین آنان یعنی پرولتاریای تهی دست مزد بگیر از یک طبقه می‌دانست و همه‌ی اینان را در مقابل سرمایه داران مالک ابزار و وسائل تولید قرار می‌داد. ولی مارکس متوجه این امر نشد، یا نخواست بشود، که چنین مغالطه‌ای در این نظریه این هدف ویژه‌ی طبقاتی را دنبال می‌کند که کارگران یدی را زیر پرچم طبقه‌ی بورژوازی نوخاسته-کارگران فکری-جمع می‌نماید.

رشد و توسه‌ی صنعت و دولت نوین توانست در مقایسه با دوران گذشته تحصیلات عالی را در دسترس گروه‌های وسیع تری از مردم قرار دهد. در آغاز «افراد تحصیل کرده عمدتاً متعلق به دستگاه روحانیت بودند. همچنین گروه محدودی از فرزندان طبقات استثمارگر نیز به دلایلی به تحصیل در رشته‌های سیاست، هنر و علوم علاقه مند بودند. اینان معمولاً وابسته به برخی از پادشاهان و اشراف فئودال بودند و در خدمت آنان قرار می‌گرفتند. قشرهای بالای این روشنفکران فئودال زاده از همان ا متیازات و رفاه فئودال‌ها برخوردار بودند. در میان سطوح پایین تر آنها، که شامل روحانیون فقیرتر می‌شد، معمولاً زمینه هائی برای نارضایتی وجود داشت. در بسیاری موارد عناصر فعال و ماجراجوی این قشر بر ضد بالا دستان خوشبخت تر از خود طغیان می‌کردند. از نظر ذهنی یا فکری این شورش‌ها به صورت فرقه‌های منثعب از کمونیسم ابتدایی مذکور در کتب دینی و از لحاظ عینی یا مادی به صورت حمایت و طرفداری از جنبش‌های رو به رشد توده‌های تحت ستم شهری و روستایی نمودار می‌شد. آرمان ذهنی این فرقه‌ها هر چه بود؛ هدف واقعی آنها اکنون کاملاً روشن است: حکومت الهی پیروزمند مراتب پایین تر روحانیت.
زمانی که جریان فکری انحصارگر مذهبی یا در میان نبود، چون عهد یونان باستان، یا در حال بود، چون اروپای قرون هفدهم و هجدهم، نارضایی روشنفکران در رویاهای افسانه‌ای، یا فلسفی دولت کامل نمودار می‌شد. این امر بیانگر اعتراض صاحبان فکور فرهنگ نوین علیه سلطه‌ی صاحبان زمین، پول، برده و دیگر کالاهای مادی بود. آگاهانه یا ناآگاهانه، این رویاهای آرمانی راهی برای کامروایی (8) جبرانی گروهی اجتماعی به شمار می‌رفت که ضعیف تر از آن بود از راه دیگری جز به رویاهایش برسد.
انقلاب‌های صنعتی و سیاسی اواخر قرن هجدهم شاهد روشنفکرانی بود که، در صف گروه‌های متفاوت به پا خاسته‌ی طبقه‌ی متوسط، علیه فئودال‌های پیشین و فئودال‌های نو پای هم عصرخود مبارزه می‌کردند. همزمان با پیدایش حکومت سرمایه داری، که هنوز گرفتار بقایای فئودالیسم بود، فعالیت‌های مستقل روشنفکران نیز بالا گرفت. صرف نظر ازکاست (9) روحانی و نظامی، بخشی از فرزندان تحصیلکرده‌ی طبقات حاکم برای عضویت در دستگاه بوروکراسی دولت و مشاغل تخصصی آزاد موافق وضع موجود تربیت شده بودند و در مقابل انتقادها و مخالفت‌ها از آن دفاع می‌کردند. با اینکه هنوز صنایع را صاحبانشان اداره می‌کردند، ولی رشد و توسعه‌ی اقتصادی به تدریج تربیت گروهی از مدیران، مهندسان و تکنیسین‌ها را برای این صنایع بیش از پیش ضروری می‌ساخت. درآمدهای این گروه هنوز قابل توجه نبود، بنابراین بسیاری از آنان به فکر ایجاد نظام اجتماعی نوینی برآمدند و چنین فکر می‌کردند که فقط آنان می‌توانند این نظام را به طور علمی و کارآمدتری اداره نمایند و نه سرمایه داران کودنی که آزمندی بی پایان و استثمار بی رحمانه‌ی آنان کارگران نظام موجود را آبستن اوضاع فلاکت باری کرده بود. اعضای این گروه جدید فقر و بدبختی هایی را که به دنبال انقلاب فرانسه پدید آمده بود به خاطر داشتند و از تکرار آنها دوری می‌جستند. آرزوهای آنان در قالب افکار و طرح‌های پیشنهادی متنوعی نمود یافت که معمولاً به عنوان سوسیالیسم «تخیلی» (10) «بشردوستانه» (11) یا «مسیحی» (12) از آنها یاد می‌شود.
علی رغم تفاوت‌های زیاد هواداران این جریانات از نظر مفاهیم و نحوه‌ی عملکرد، بیشتر آنها به واقع با سوسیالیت‌های میانه‌رو کنونی وجوه اشتراک زیادی داشتند. روشنفکرانی که از نظر منزلت اجتماعی و یا طرز فکر به طبقه‌ی متوسط یا بالاتر از متوسط جامعه تعلق داشتند از خطر شورش طبقات محروم جامعه وحشت داشتند. جدا از برخی طرح‌های خیالی که اینان برای ایجاد برادری در بین انسان‌ها ارائه می‌کردند که تحقق آنها منوط به خیرخواهی طبقات ممتاز بود، پیشنهادهای آنها در جهت برقراری مالکیت دولتی دارای کاربردی فوری و فوائدی عملی بود. دولت سلسله مراتبی آنان بنا بود جای سرمایه داران را پر کند، به توانایی‌های برتر مدیران و سازمان دهندگان زندگی فرهنگی و اقتصادی کشور پاداش بیشتری بدهد، و منزلت اجتماعی کارگران یدی را تثبیت کند. فرض آنان را در قبول شکل اجتماعی شده یا سازمان یافته‌ی استثمار-یا نابرابری اقتصادی، که هر دو در واقع یکی هستند-می توان به صورت آشکار در عقاید پیروان سن سیمون (13) یا در نظریه‌های سوسیالیست محافظه کار رابر توس (14) یافت. حامیان وفادار به امپراتوری ناپلئون سوم (15) و اصل سلطنتی هو هنزولرن (16) در آلمان با شوق حفظِ امتیازات موجود، از این گونه عقاید طرفداری می‌کردند.
اما در نیمه‌ی اول قرن نوزدهم هنوز شرایط لازم برای کاربرد این پیشنهادها فراهم نشده بود. نظام سرمایه داری مبتنی بر مالکیت شخصی هنوز پا بر جا بود، و هنوز سرمایه داران می‌توانستند خطر تهدید از سوی طبقات محروم جامعه را با روش‌های دیگری غیر از توسل به ایجاد مالکیت دولتی یا اجرای طرح‌های مشابه آن سرکوب نمایند.
خطر تهدید از پایین تنها از جانب کارگران یدی کم درآمد نبود. خطر این تهدید از طرف گروه‌های متعددی از روشنفکران طبقه‌ی متوسط رو به پایین هم احساس می‌شد از جملمه دانشجویانی که افق شغلی پس از فراغت از تحصیل آنان روشن نبود، معلمانی که دعوت به کار نمی شدند، روزنامه نگارانی که برای محصولات فکری خود خریداری نداشتند و بالاخره تمام دیگر کارگران فکری بیکار یا کم درآمد شکم خالی و پر اشتها جزء این گروه به شمار می‌رفتند.
در اوایل قرن نوزدهم این وعده‌ی ناپلئون که هر فرد می‌تواند صرف نظر از منزلت اجتماعی خویش در جامعه به احراز هر شغلی که استعداد و لیاقتش را دارد نایل آید، (17) کمال مطلوب نسل جوانتر تحصیل کرده اما ناامیدی بود که مدت‌ها در انتظار تحققش نشسته بود. «در واقع ناپلئون مردی بود که از جانب خدا برای کمک به جوانان فرانسه فرستاده شده بود». این آرزوی قهرمان استاندال (18) در آن زمان، یعنی جولین سورل (19)، در کتاب سرخ و سیاه (20) بود. «چه کسی جانشین او می‌شود؟ مردم بیچاره بدون او چکار خواهند کرد؟ اینان چه کسانی هستند که با سختی هزینه‌ی تحصیلات خود را تأمین می‌کنند ولی پول آن را ندارند تا برای خود شغلی دست و پاکنند؟»
اما ناپلئون دیگر برگشتنی نبود، و مردان تحصیل کرده و جوان مجبور بودند به قهرمان دیگری از انقلاب کبیر در حال رکود فرانسه متوسل شوند: این قهرمان بابوف سازمان بخش «توطئه برابرها» (21) -اولین تلاش گروهی از روشنفکران کمونیست برای کسب قدرت باکمک کارگران-بود. بشارت بابوف چند دهه‌ی بعد احیاء گردید و ابتدا به عنوان «بابوفیسم» (22) و پس از آن به نام بلانکی (23)، برجسته ترین مقام و شهید روحانی شهرت یافت. مدت یک نسل، روشنفکران تهیدست مرتباً با اجرای نقشه‌ها وسازماندهی کودتاهایی در تلاش استقرار یک دیکاتوری انقلابی بسر بردند.
رکود اقتصادی اوائل قرن نوزدهم که برای بخش فقیر و بیچاره تر روشنفکران فرانسوی الهام بخش عقایدی گردید که با عقاید کمونیست‌های رومی در سه نسل بعد از آن شباهت داشت، بر روی انگلستان نیز اثرات انقلابی خود را باقی گذاشت. یک نهضت رادیکال نیرومند، معروف به «منشور خلق» (24) برای کسب حقوق و آزادی در آن سوی دریای مانش پا گرفت. این جنبش که به وسیله‌ی روشنفکران طبقه‌ی متوسط رو به پایین رهبری می‌شد توده‌های کارگر را در مبارزه برای کسب بیشتر بسیج می‌کرد و هواداران جهانی دموکراسی نیز از آن حمایت می‌کردند.
علی ر غم تفاوت زیادی که از نظر نمود خارجی و نحوه‌ی بیان بین رادیکال‌های انگلیسی و فرانسوی یک قرن پیش وجود داشت، در دو مشخصه‌ی مهم مشترک بودند: هر دو جنبش را روشنفکران طبقه‌ی متوسط رو به پایین رهبری می‌کردند و هدف هر دو ایجاد دگرگونی در شکل سیاسی نظام موجود بود- اما نه با مصادره و ملی کردن فوری سرمایه. سوسیالیسم آن طوری که از کلام شورشیان فرانسوی و تا حدی منشورگرایان برمی آمد، برای آینده‌ای کم و بیش دور برنامه ریزی می‌شد، اما کسب قدرت یا شرکت در حکومت با انتخابات دموکراتیک هدف اصلی و آنی به حساب می‌آمد. هدف عمده، کسب قدرت برای روشنفکران و امید برای کارگران بود-این تقسیم بندی و جدایی زیانبار بین روشنفکر و کارگر تا به امروز باقی مانده است.
بلانکیسم و منشورگرایی هر دو تحت تأثیر شرایط نوین ناپدید شدند. پیشرفت اقتصادی اواسط قرن نوزدهم در انگلستان، اتحادیه‌های کارگری را به عنوان ابزار بلا واسطه‌ی بهبود سریع وضعیت کارگران پدید آورد. برای مدت چندین دهه اتحادیه‌های کارگری به آسودگی بر افکار کارگران انگلیسی حکومت می‌کردند. در دو کشور فرانسه و انگلستان کارگران یدی تازه پا که به کسب تحصیلاتی دست و پا شکسته نایل آمده بودند، توانستند در کسب رهبری، رقبای یقه سفید خود را از میدان به در کنند.
هماهنگی رادیکالیسم سیاسی روشنفکران طبقه‌ی متوسط رو به پایین با آرزوها و هدف‌های قشر بالای کارگران یدی که در اتحادیه‌ها گرد آمده بودند تحت تأثیر گروهی آلمانی الاصل قرار گرفت که پیرو افکار کارل مارکس و فریدریش انگلیس بودند. عقاید آنان الهام بخش سه نسل از سوسیالیست‌های مکتب‌های گوناگون قرار گرفت. سوسیالیست‌های طرفدار نظم (25)،کمونیست‌های روسی، سندیکالیست‌های فرانسوی و آمریکایی (26) و حتی آنارشیست ها، لااقل هواداران سنت باکونین (27) -همه‌ی اینها تحت مضمون تئوری مبارزه‌ی طبقاتی مارکس-انگلیس فعالیت می‌کردند. نتیجه یا محصول نهایی این مبارزه سلب مالکیت از صاحبان ابزار و وسایل تولیدی و استقرار شکل اشتراکی تولید بود.
در مفهومی که اخیراً مورد موافقت همه‌ی بخش‌های سوسیالیسم نوین قرار گرفته است، کلمه‌ی «پرولتاریا» (28) شامل کارگران یدی و فکری هر دو می‌شود، تمام کسانی که اموار معاش یا زندگیشان وابسته به فرد یا حقوقی است که می‌گیرند. مارکس در بیانیه‌ی حزب کموینست (29) با لحنی شدید وضع رقت آور کارگران فکری را که در واقع بردگان مزد بگیر طبقه‌ی سرمایه دار شده بودند تشریح نمود. تصویری که مارکس ارائه کرد، در اوایل قرن نوزدهم کاملاً واقعیت داشت، و مارکس خود از جمله کسانی بود که در آن وضع می‌زیستند؛ آنان نمی توانستند سرنوشت خود را جدا از سرنوشت کارگران یدی بیینند. با وجود اینکه آنان در فقر و بدبختی می‌زیستند، ولی بین وضع آنان و وضع کارگران یدی تفاوتی اساسی وجود داشت. خانواده‌های کارگران فکری طبقه‌ی متوسط یا طبقه‌ی متوسط رو به پایین، سرمایه‌ای صرف کرده بودند تا فرزندانشان از «تحصیلات خوبی برخوردار گردند.» هر چند این سرمایه گذاری تا آن تاریخ سودی در بر نداشت، اما ایجاد تغییری در ساخت اداری-سیاسی، بدون تغییر منزلت کارگران یدی-می توانست در بهبود وضع آنان مؤثر افتد. دموکراسی سیاسی با فرصت هایی که برای تحصیل کردگان کم درآمد یا بیکار پدید می‌آورد نه تنها می‌توانست سرمایه گذاری‌های تحصیلی را سودمند سازد-بلکه نقطه‌ی آغازی بود برای روشنفکران ناراضی تا سرانجام با سلب مالکیت از سرمایه داران و تصدی حکومت و اداره‌ی صنایع ملی شده صاحب منافعی گردند. این امر به زبان مارکس تصرف قدرت سیاسی (30) توسط طبقه‌ی کارگر خوانده می‌شد.
رشد دموکراسی سیاسی یا شبه دموکراسی در اکثر جوامع غربی در نیمه‌ی دوم قرن نوزدهم آغاز شد. در جریان این امر روشنفکران رادیکال، کارگران یدی را از پشتیبانی خود مطمئن ساختند و به آنان کمک کردند تا مبارزات خود را در جهت تحقق خواست‌های اساسی و ضروری خود ادامه دهند. این جریان به مرحله‌ی دیگری هدایت می‌شد: مبارزه‌ی انقلابی مناسب برای از میان برداشتن سرمایه داری و استقرار سوسیالیسم. البته استقرار سوسیالیسم برای روشنفکران و کارگران اسبق خود آموخته (دارای تحصیلات غیر رسمی) که جنبش را رهبری می‌کردند یک مفهوم، و برای کارگران یدی که دنباله رو بودند مفهومی دیگر داشت. گروه اخیر تحقق تصورات خود از برابری اقتصادی را در سوسیالیسم می‌دید، در حالی که برای گروه اول «سوسیالیسم» تعبیری خوش بینانه از سرمایه داری دولتی بود، یعنی، مالکیت دولتی صنایعی که زیر نظر بوروکراسی متشکل از روشنفکران، کارگران خود آموخته‌ی اسبق و سرمایه داران سابق اداره می‌شد.

با وجود این، دست کم در اروپای غربی دموکراتیک این قدم دوم هیچ گاه برداشته نشد. کمون 1871 پاریس هم علی رغم تمام زرق و برق پر جذبه‌ای که داشت بیشتر نوعی تلاش ناموفق در جهت دموکراسی رادیکال بود تا سوسیالیسم. ظهور دموکراسی همراه با جهشی عظیم در رشد و توسعه‌ی صنعتی، مخالفان سرسخت قبلی نظام موجود را از تاب و تب مبارزه‌ انداخت. روشنفکران گرسنگی کشیده‌ای که قدم به قدم با کارگران کارخانجات، برای تأمین دموکراسی و حتی برای استقرار دیکتاتوری پرولتاریا به مثابه اولین قدم در تحقق سوسیالیسم، در سنگرهای خود مبارزه می‌کردند دیگر گرسنه نبودند. مشاغل زیاد و پر درآمدی در دسترسشان قرار داشت و به عنوان یک گروه به بورژواهای کاملاً محتومی تبدیل شده بودند. ولی به هر حال بخشی از این روشنفکران به مبارزه‌ی خود در زمینه‌ی سیاست‌های مربوط به کار ادامه دادند. آنان مردان با همتی بودند که جنبش کارگری و سوسیالیستی را راهگشای امکانات نامحدود می‌دانستند. البته گروه‌های دیگری نیز به این جنبش پیوستند، از جمله ایده آلیست‌هایی که آرمان سوسیالیستی را به برداشتی که خود از عدالت داشتند نزدیک می‌دیدند، و ماجراجویان عامی و افراد منگ و کرختی (31) که به هر جنبش مخالفی می‌پیوستند و آن را آلوده می‌کردند.

اما اغلب این رهبران انقلابی نبودند، آنان با مقدار پولی که داشتند و امتیازاتی که از نظر تحصیلی به دست می‌آوردند، خود را در موقعیتی بالاتر از توده‌های کارگر جا می‌زدند و این امر آنان را قادر می‌ساخت تا منزلت خود را به مثابه یکی از گروه‌های استثمارگر نظام بورژوازی تحکیم بخشند. اینان عبارت بودند از: سردبیران، سیاستمداران، سازمان دهندگان، مبلغان بشارت نوین حکومت پرولتاریا-البته نه در این جهان یا دست کم برای نسل‌های آینده و این چشم‌انداز آنان را مأیوس نمی کرد زیرا برای انتظار کشیدن وقت کافی داشتند. نقطه‌ی اعتلای آرزوهای انقلابی اعضای این گروه این بود که جامعه به طور صلح آمیز و آرام به سوی سرمایه داری دولتی تحوّل و انتقال یابد. در این میان آنان آماده بودند تا در مقابل هرگونه مداخله‌ی غیر مجازی که رونه عادی امور را برهم زند، از نظام موجود دفاع نمایند. در این زمینه آنان از حمایت آن بخشی از طبقه‌ی کارگر ماهر برخوردار بودند که تا حدودی در جریان امور شرکت داده می‌شدند و از منافع حاصل از گسترش صنایع و استثمار استعماری بهره‌مند بودند.
با این حال موقعیتی که این رهبران داشتند کاملاً مطمئن نبود. خطرهای زیادی موقعیتشان را تهدید می‌کرد. اول باید از ریاست طلبان حریصی نام برد که مترصد بودند تا با کسب موقعیتی مناسب سیاست‌های سرمایه داری را به طور آشکار اعمال نمایند و بدین ترتیب روحیه‌ی دنباله روان خود را تحت تأثیر قرار دهند. همچنین عده‌ای از رهبران جوان حزب هم بودند که می‌ترسیدند سیاست‌های میانه روانه‌ی مقامات رسمی حزب، عناصر ناشکیبای حزب را که بیشتر از طبقه‌ی کارگر بودند از حزب روی گردان نماید. اینان غالباً بی مهابا از انقلاب صحبت می‌کردند تا رهبری را از چنگ «فسیل»‌های حزبی درآورند. این برخوردها و حسادت‌ها به طور مداوم بین دوگروه اتفاق می‌افتاد؛ از یک سو، دانشگاه دیدگان روشنفکری که رهبری سیاسی جنبش را بر عهده داشتند، از سوی دیگر کارگران اسبق خودآموخته‌‌ای که اتحادیه‌های کارگری را در امر همکاری با حزب کنترل می‌کردند. بالاخره عده‌ای از تفرقه جویان آنارشیست و سندیکالیست هم بودند که آرزوی رهبری توده‌های کارگر را در سر می‌پروراندند.
به هر حال قوانین تخلف ناپذیر زندگی مبتنی بر دموکراسی به موقع به حساب رقبای راد یکال حزبی و غیر حزبی رسید. مخالفان درون حزبی به محض اینکه به عضویت بالاترین شوراهای سازمان‌ها یا مؤسسات بزرگ راه یافتند، دست از تندروی‌های خود برداشتند. روشنفکران آنارشیستی که اغلب در جذب سرکش ترین عناصر مخالف نظام موجود موفق بودند، دیگر برای سیاستمداران سوسیالیست تهدیدی جدی به شمار نمی رفتند. آنها با آرمان‌های دور و دراز و افکار مبارزه‌ی طبقاتی (یا قبول آنها تنها برای مقاصد تبلیغاتی) به بخش بی اهمیتی از مبلغان صلح جو و آرامش طلب تبدیل شدند که نظام موجود را نه در واقعیت بلکه تنها در ذهن خود نفی می‌کردند. سندیکالیست‌ها یعنی همکاران واقع بین تر آنها در اتحادیه‌های کارگری نیز روح انقلابی خود را از دست دادند. در هرکجا که آنان اتحادیه‌های کارگری را در دست بگیرند، به تدریج در مقابل رهبری قانونی یا کارگری و مزد و پاداش‌های ثابت آن نیز سر تسلیم فرود می‌آوردند. سندیکالیسم در فرانسه که زادگاه کلاسیک آن بود علی رغم اعتراض‌های خشمگین گروه‌های غیر منتفذ، با نظام موجود سازش نمود. سندیکالیسم اسپانیایی با سنت دیرینه‌ای که از مبارزه‌ی قهرمانانه در رژیم نیمه مستبد بوربن داشت، پس از سقوط این رژیم راه مسالمت آمیزی را در پیش گرفت. موارد زیاد دیگری را می‌توان ذکر کرد که فرصت‌های دموکراتیک در کشورهای توسعه یافته‌ی سرمایه داری، روشنفکران، نیمه روشنفکران و کارگران اسبق خودآموخته را قادر ساخته است تا به عنوان رهبران اشکال گوناگون جنبش‌های کارگری از نارضایتی انقلابی توده‌های مردم سود ببرند و آن را از مسیر اصلی خود منحرف و به راه‌های مبارزات انتخاباتی-سیاسی بیهوده، تشکیل اتحادیه‌های کارگری سازش کار، یا فرقه گرایی‌های خیالی و غیر واقعی بکشانند.
چکامه‌ی دموکراتیک دیری نپایید. زمانی فرا رسید که دیگر گسترش صنایع نمی توانست پا به پای گسترش آموزش عالی پیش برود. بار دیگر مشاغل مناسب کمیاب شدند. مستملکات استعماری می‌توانست تنها بخشی از جمعیت تحصیل کرده‌ی مازاد را جذب نماید همه‌ی کشورها هم که صاحب مستملکات استعماری نبودند. علاوه بر این دو کشور بزرگ شرقی بودند (روسیه و چین) که هنوز از این مرحله‌ی دموکراتیک نگذشته بودند. در این دو کشور که از نظر اقتصادی و سیاسی عقب مانده بودند، لشکر عظیمی از روشنفکران گرسنه زندگی می‌کردند که از درآمد ملی سهمی نداشتند.
جهان متمدن دوباره نظیر اوایل قرن نوزدهم با سپاهی از روشنفکران تهیدست و بینوای طبقه‌ی متوسط رو به پایین مواجه شد که تنها آرزوی آنان واژگونی قهرآمیز نظام موجود بود. جنگ و نا آرامی‌های ناشی از آن به این بخش از روشنفکران فرصتی بخشید تا از موجودیت و حقوق خود دفاع نمایند. در حالی که احزاب سوسیالیستی رسمی متشکل از سیاستمداران کارگری معتدل و موفق و رهبران اتحادیه‌های کارگری برای دفاع از شرایط موجود صف آرایی کرده بودند و به عنوان اعضای تام الاختیار-یا به عبارت دیگر به عنوان اعضای بی اراده و ابن الوقت-ائتلاف‌های حکومتی گوناگون پذیرفته شده بودند، عناصر بینواتر بنحوی از انحاء علیه حاکمیت وضع موجود به مبارزه‌ی آشکار پرداختند. بازگشت کمونیسم به سنت بلانکیستی از دیکتاتوری انقلابی و بازگشت فاشیسم، به سنت دیکتاتوری نظامی ناپلئونی، بیانگر نتیجه‌ی نهایی تغییر و تحولات انقلابی دوران جنگ [ جهانی اول ] و پس از جنگ بود.
در روسیه آن بخش از روشنفکران و نیمه روشنفکران (شامل درصد عمده‌ای از کارگران اسبق خودآموخته) متشکل در حزب کمونیست، موفق شدند تا سرمایه داران و بزرگ مالکان ارضی را از میان بردارند و حاکمیت خود را در کشور استقرار بخشند. آنها به گونه‌ای خستگی ناپذیر دست‌اندرکار استقرار نظام شسته رفته‌ای از سرمایه داری دولتی به رهبری یک بوروکراسی نیرومند شدند. در ممالک دیگر رهبری کمونیستی در دست سیاستمداران سوسیالیست جوانتر قرار دارد. آنان به طور عمده سعی دارند که ضعف‌ها و نارسایی‌های احزاب کمونیستی سازش کارگذشته را جبران نمایند. برخی از این کشورها، بخصوص کشورهای فاقد آزادی‌های سیاسی نظیر ایتالیا و لهستان، از الگوی روسیه متابعت می‌کنند. در ممالک دموکراتیک احزاب و سازمان‌های کمونیستی به جناح چپ احزاب سوسیالیستی پیش از جنگ [ جهانی اول ] شباهت دارند-بیشتر به صحبت‌های انقلابی می‌پردازند تا به عمل انقلابی، بویژه پس از آنکه کمونیست‌های روسی ایده‌ی «انقلاب جهانی» را کنار گذاشتند- این احزاب و سازمان‌ها به صنعتی کردن کشورهای خود و پرهیز از مسائل پیچیده‌ی بین المللی گرایش بیشتری یافته‌اند.
روشنفکرانی که به اردوگاه فاشیسم در ایتالیا و لهستان پیوسته‌اند (32) از نظر چگونگی کسب قدرت و نفوذ-به طور اساسی از رادیکال‌ها جدا و متمایز می‌شوند و در جستجوی سیری کوتاه برای کسب قدرت و نفوذاند. در آلمان و جاهای دیگر آنان از اعقاب طبقات متوسط از هم پاشیده یا «به تازگی فقیر شده» به شمار می‌روند. فرهنگ اصطلاحات و اصول عقایدشان از کشوری به کشور دیگر -و از یک گردهمایی به گردهمایی دیگر تغییر می‌یابد، اما هدف آنان تغییر ناپذیر است: کسب هر چه بیشتر قدرت، از طریق کمک به سرمایه داران در استثمارکارگران و گهگاه هم فشار بر سرمایه داران برای اعطای امتیازاتی به دیگر طبقات مردم. آنان به طور عمده مورد حمایت بخش‌های تحصیل کرده ‌ای از طبقات متوسط یا متوسط رو به پایین قرار می‌گیرند که تأمین اقتصادی و چشم‌انداز زندگیشان را پی آمدها و تغییر و تحوّلات بعد از جنگ جهانی اول رو با نابودی کشانده است.
همزمان با مبارزه‌ی بخش‌های گوناگون طبقات متوسط رو به پایین تحصیل کرده برای کسب قدرت و نفوذ بیشتر و در ژرفای این جریان، جوشش و غلیان‌های دیگری نیز وجود دارد و آن شورش بالقوه‌ی توده‌های کارگری است که البته به طور ناخودآگاه به شیوه‌ای متفاوت از رهبران خود فکر می‌کنند. صرف نظر از نظریه هایی که در این زمینه ارائه می‌گردد، واقعیت امر این است که آنان بیشتر نگران کار و مزد خود بوده‌اند و گهگاه نیز تظاهرات خشم آلودشان بیانگر آرزوهای سازمان نیافته‌ی آنان برای رهایی و نجات خود بوده است. آنان سعی داشتند تا هرگونه تقاضای اضافه دستمزد در جهت برابری اقتصادی باشد. آنان فکر می‌کردند که گسترش دامنه‌ی اعتصابات عمومی همه‌ی کارگران یدی و متخصص سرمایه داران با تقاضایی مواجه شوند که قادر به برآوردن آن نباشند ممکن است مجبور شوند جای خود را به شکل عالیتری از مدیریت صنعتی بسپارند، یعنی نظام مالکیت دولتی، یا سرمایه داری دولتی، که سوسیالیست‌ها گاهی آن را «سوسیالیسم دولتی» (33) هم می‌نامند.
این شکل از مدیریت صنعتی عالیتر دیگر آن تصور تئوریک یا نظری محض نبود، که در اوئل قرن گذشته برای اولین بار به وسیله‌ی مکتب‌های گوناگون سوسیالیسم مطرح می‌شد. اگر خطر ظهور قهرآمیز بدیلی (34) برای اقتصاد در حال رکود مطرح نبود، افراد محافظه کار از ایده‌ی کنترل دولت بر اقتصاد کشور دفاع نمی کردند. یادآوری خدماتی که احزاب سوسیالیستی و وزرای کابینه در طول جنگ جهانی اول و پس از آن ارائه داده بودند، بورژواهای ترسو و سردرگم را واداشت که وظیفه‌ی تجدید سازمان اقتصادی کشور را به دست دشمنان قبلی خود بسپارند.
اینکه آیا نظام جدید در نتیجه‌ی انجام اصلاحات صلح آمیز و منطبق با فشارهای تهدید آمیز و مداوم توده‌های ناراضی مردم ظاهر می‌شود و یا در نتیجه‌ی یک تحول انقلابی؛ اینکه دستگاه حکومت جدید به وسیله‌ی سوسیالیست‌های میانه رو و لیبرال‌های نوین رهبری می‌شود، یا به وسیله‌ی رادیکال‌های چپ افراطی، اینکه سرنوشت نابرابری درآمد که با تعیین مزد بالاتر برای کار فکری تثبیت شده است حل خواهد شد یا خیر، همه‌ی اینها به عنوان مشخصات نمایان سرمایه داری دولتی باقی می‌مانند. بین کمونیست‌ها و سوسیالیست‌ها بین دشمنان آشتی ناپذیر و تهیدست و منتقدان ملایم و صبور نظام سرمایه داری بر سر مسائل فوق الذکر اختلاف نظر وجود دارد. معلم مشترکشان کارل مارکس در بیانیه‌ی مشهورش درباره‌ی «اولین مرحله‌ی کمونیسم» (35) با حُسن تعبیری از سرمایه داری دولتی تحت رهبری روشنفکران سوسیالیست ابقای اصل نابرابری‌ها را در این مرحله (مرحله‌ی سوسیالیسم) مطرح کرده است. (درباره‌ی برنامه‌ی گوتا). (36)
سوسیالیست‌ها و کمونیست‌ها هر دو معتقدند که با رشد و توسعه و پیشرفت اقتصادی نابرابری‌های موجود در مرحله‌ی اول (دوره‌ی سوسیالیسم) از میان خواهد رفت، بدین ترتیب اینان هم نظیر آموزگارشان مارکس تحقق کمونیسم را به آینده‌ای دور موکول می‌کنند. صرف نظر از واقعیت مارکسیسم، آنان تبعیض‌های دوره‌ی سوسیالیسم را ناشی از عدم تکامل فکری افراد می‌دانند. به نظر آنان در دوره‌ی سوسیالیسم همه‌ی افراد باید سعی کنند سطح درآمد خود را با سطح درآمد کارگران یدی هماهنگ کنند، فرصت آموزش را برای همگان فراهم نمایند، و انحصار روشنفکری در یک گروه و نیز سلطه‌ی طبقاتی را از میان بردارند.
احتمال این امر ضعیف است که چنین قول و قرارهایی بتواند کارگران را سرجای خود ساکت نگهدارد. مبارزه‌ی توده‌ای مداوم برای دریافت مزد بیشتر به همان نحوی که در نظام سرمایه داری خصوصی وجود دارد، در نظام سرمایه داری دولتی (اولین مرحله‌ی کمونیسم) هم باقی خواهد ماند. گروه‌های ناراضی روشنفکران همچنان حمایت کارگران یدی را جلب و به آنان در ادامه‌ی مبارزاتشان کمک خواهند کرد.
سرانجام با تحقق هدف آشکار چنین مبارزه ای، یعنی برابر شدن دستمزدهای کارگران یدی و فکری، تحصیلات عالی به طور یکسان در دسترس همگان قرار خواهد گرفت و صفحه‌ی نوینی از تا ریخ بشریت ورق خواهد خورد. (37)

پی‌نوشت‌ها:

1- Rationalizing.
2- Third Estate.
3- Thomas Jefferson.
4- Producers.
5- Speculators.
6- Henry George.
7- Single Tax: نظامی که به موجب آن کلیه‌ی عواید از مالیات بر یک چیز، بخصوص زمین به دست می‌آید.
8- Wish Fulfilments.
9- Caste.
10- Utopian.
11- Philanthropic.
12- Christian.
13- Saint Simon.
14- Rodbertus.
15- Napoleon III
16- Hohenzollern Germany.
17- Career Open to talent.
18- Stendhal.
19- Julien Sorel.
20- Le Rouge etle N oir.
21- Conspiracy of the Equals.
22- Babouvism.
23- Blanqui.
24- Chartism.
25- Regular.
26-1.W.W.
27- Bakunin Tradition.
28- Proletariat.
29- Communist Manifesto.
30- Conquest of political Power.
31- Cranks.
32- این مقاله در سال 1932 به چاپ رسید.
33- State Socialism.
34- Alternative.
35- The first Phase of Communism.
36- On the Gotha Program.
37- مؤلف در پایان مقاله‌ی خود طی یادداشتی چنین نوشته است-من دیگر معتقد نیستم که مبارزه‌ی کارگران یدی برای دریافت مزد بیشتر سرانجام به برابری درآمدها و استقرار «یک جامعه‌ی بی طبقه» منجر خواهد شد. تمام مبارزات انقلابی تحت رهبری غالب روشنفکران [ خرده بورژوازی ] سرانجام به حاکمیت گروهی از سرآمدان قدرت [ خرده بورژوازی ] منجر می‌شود و در واقع تحصیلات بالاتر روشنفکران (به مثابه نوعی سرمایه‌ی نامرئی) آنان را به استقرار و تثبیت نوعی بورژوازی نوین یا حاکمیت اقلیتی استثمارگر و تحصیل کرده بر اکثر یتی استثمار شده و محروم از تحصیل [ سرمایه داری دولتی ] قادر ساخته است. من همچنین با کسانی که اصطلاح «سرمایه داری دولتی» را به جای کمونیسم به کار می‌برند موافق نیستم. سوسیالیم یا کمونیسم نظامی است تحت حاکمیت غالب پرولتاریا در حالیکه سرمایه داری دولتی نوعی از انحصارگریِ دولتی و حاکمیت طبقاتی کارمندان، مدیران و افراد تحصیل کرده را می‌رساند. همچنین مایلم این نکته را خاطر نشان سازم که من اصطلاح «روشنفکری» را نه در مفهوم خاص آمریکایی آن بلکه در مفهومی وسیعتر به کار برده‌ام که شامل کارگران روشنفکر، اعم از فارغ التحصیلان دانشگاهی یا دارندگان تحصیلات غیر رسمی و کارکنان اتحادیه‌ها هم می‌شود-ماکس نوماد 1932.

منبع مقاله :
کاپلان، لورنس؛ (1375)، مطالعه تطبیقی انقلاب از کرامول تا کاسترو، دکتر محمد عبدالهی، تهران: انتشارات دانشگاه علامه طباطبایی، چاپ اول



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط