دکتر محمدزمان رستمی
طاهره آل بویه
دیدگاه بوعلی
از دیدگاه بوعلی، هدف عالی انسان، نیل به کمالات ماورای طبیعت و اتصال به عالم غیب و تخلق به اخلاق الله است. خداوند، میل به وصول به این کمال را در فطرت انسان قرار داده و اگر هوا و هوس و شهوتهای زمینی انسان، مانع نشود، میل فطری هر انسان، وصول به این کمال است.طریق وصول به این کمال، همان صراط مستقیم است که درجات و مراتبی دارد و هر مرتبه، فوق مرتبه ناقصتر قرار گرفته و میان مراتب آن، پیوند و اتصالی ناگسستنی برقرار است.
در این مسیر، کسی میتواند رهبر رهروان طریق مستقیم باشد که خود، این مسیر را پیموده و به هدف غایی، واصل شده باشد و لازم است همواره در میان انسانها، چنین فرد برگزیدهای که در ارتباط مستقیم با جهان غیب و عالم ربوبی است وجود داشته باشد تا واسطه فیض میان عالم ربوبی و نوع انسانی گردد، و گرنه حرکت استکمالی افراد انسانی، بیغایت است و میان علام ربوبی و نوع انسانی، ارتباطی نخواهد بود. بدیهی است که نوع بیغایت، محکوم به انقراض است. چنین فرد برگزیدهای، در اصطلاح شرع امام نامیده میشود، امام، فرد کاملی است که به تمام عقاید حقّ الهی معتقد و به تمام اخلاق و صفات نیک، آراسته است و همه کمالاتی که از جانب خداوند افاضه شده و ممکن است در افراد تحقیق یابد، در او فعلیت یافته است، پس امام، مصب و مجرای فیوض الهی و واسطه میان انسانها و عالم غیب است. (1)
دیدگاه شیخ اشراق
سهروردی، خالی نماندن عالم را از وجود امام (که با مضمون احادیث و استمرار فیض و قواعد عقلی دیگر موافق است) با صراحت پذیرفته است. او میگوید: عالم خالی از امام و خلیفه نخواهد ماند و او کسی است که ارباب مکاشفه و مشاهده، او را قطب میگویند و ریاست و زمامداری و اختیار دین و دنیا باید با او باشد. اگر سیاستِ بندگان به دست او باشد، روزگار نورانی خواهد بود و اگر دست تصرف و اداره او در امور باز باشد، تاریکیها بر جهان حکم فرما میشود.او میگوید: عالم هرگز از حکمت و از کسی که حامی حکمت است خالی نبوده است و او خلیفه خداوند در میان خلق است و تا آسمان و زمین برپاست این طور خواهد بود. (2)
اثبات این مطلب بر چند امر متوقف است:
-انسان برای تکامل اختیاری آفریده شده است و تکامل اختیاری در گرو شناخت صحیح سعادت و شقاوت است؛ از طرف دیگر، عقل و حس و بقیه قوای ادراکی انسان، برای چنین شناختی کافی نیست؛ بنابراین، حکمت خداوند اقتضا دارد که راه دیگری (ارتباط با غیب) در اختیار انسان قرار بدهد تا از آن راه، به سعادت دنیا و آخرت پی ببرد و گرنه نقض غرض لازم میآید.
-دین باید از تحریف، محفوظ بماند و تمام حقایق لازم برای هدایت بشر در آن مصون بماند؛ از این رو، باید یک حافظ و نگهبانی باشد که تمام دین را بشناسد و از حریم آن دفاع کند و مانع تحریف آن شود.
- چنین فردی امام است که دین را به طور مستقیم از غیب میگیرد و دست نخورده تحویل میدهد و اگر او کنار زده شود، دینی باقی نمیماند.
شیخ اشراق در باب چگونگی علم انسان کامل ( انبیا و اولیا و امامان) میگوید: علم انسان کامل گاهی از راه شنیدن صداها و گاهی دیدن صورتهای امور واقعی حاصل می شود. ایشان واقعیتهای جهان را به شکل صورتهای نیکو و زیبا و در نهایت لطافت مشاهده میکنند و از رازهای نهانی با آنان سخن میگویند و گاهی رازها به صورت خطور به دل بر آنها آشکار شود و گاهی صورت حقایق را در قالبهای مثالی ببینند و تمام آنچه در خوابها میبینند. مَثَلهای معلقه قائم به ذات و نفس خود میباشند. (3)
دیدگاه ملاصدرا
ملاصدرا در ذیل آیه شریفه «لَقَدْ أَرْسَلْنَا رُسُلَنَا بِالْبَیِّنَاتِ وَأَنزَلْنَا مَعَهُمُ الْكِتَابَ وَالْمِیزَانَ لِیَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ» (4) می فرماید:سعادت انسان بسته به دو امر است: یکی اطلاع بر حقایق و معقولاتی که به واسطه علوم کلی به دست میآید و دیگری اتصاف به صفات نیکو منزّه از قید و بندهای عالم سفلی. انسان در آغاز تولد از این کمالات خالی است: «خُلِقَ الإِنسَانُ ضَعِیفًا» (5) و سپس آن را از سوی خداوند متعال و به وسیله ملائکه دریافت میدارد. این امر نه بر همگان، بلکه تنها بر کسانی میسّر است که از سوی روح قدسی مورد تأیید واقع میشوند و ایشان انبیا یا اولیا هستند که به حسب صفای باطن و یا اشراق روح از ملائکه، معارف را در شکل وحی یا الهام دریافت میدارند؛ از این رو، برای هدایت خلق به طریق نجات، نیاز به وجود واسطهای میان ایشان و خداوند متعال میباشد که علوم و کمالات را بدون تعلیم بشری دریافت میدارند و به خلق میرسانند: «َیُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ وَإِن كَانُوا مِن قَبْلُ لَفِی ضَلَالٍ مُّبِینٍ» (6). اگر هر انسانی علم خود را از انسانی دیگر دریافت میکرد، بدون این که به وحی و الهام منتهی شود، این امر به بینهایت منجر میشد، از این رو، امر تعلیم و هدایت باید به کسی منتهی شود که علوم و کمالات را از معدن لاهوت و بدون تعلبم و تقلید دریافت میدارد.
توهم نشود که نبی، علوم را از ملائه به شکل تقلید میگیرد، زیرا علم تقلیدی در حقیقت علم نیست و علم حقیقی همان یقین است که تنها از راه ایجاد زمینه و اتصال نفس قدسی با ملائکه به دست می آید. اگر نفس، احتجاب به بدون و قوای آن و تعلق به دنیا و اخلاد در زمین نداشته باشد، به مبادی عالی و ملائکه مقربین، به خصوص به روح القدس (7) که معلم انبیاست متصل میگردد و در این هنگام، نقوش علمی و صفات کمالی در آن تلالؤ میکند، زیرا میان مجردات حجابی نیست و هیچ منع و تقصیر و بخلی در افاضه وجود ندارد، زیرا این امور از ویژگیهای عالم ماده است.
منبع مکاشفات عقلیِ معنوی، عالم عقول و ملائکه عقلی است و معدن مکاشفات صورِی حسی، عالم نفوس فلکی و ملائکهی عملی میباشد.
مکاشفهی عقلی یکی از اجزای نبوت و جزء مشترک میان انبیا و اولیاست. نبوت، دو جزء مختص به خود را نیز دارد، یکی آن که نبی مأمور به اصلاح بشر است و دیگر آن که عالم عنصری و بلکه عالم افلاک از وی اطاعت میکنند (8) و ظهور معجزات و خوارق عادات، ناشی از آن است.
تبیین مسئله این گونه است که مبادی ادراکات انسان، سه قوه تعقّل، تخیّل و احساس میباشند و انسان با هر یک از این نیروها در یکی از عوالم سه گانه (دنیا، آخرت و عالم وحدت که از آن دو برتر است) تصرف میکند.
نبی انسانی است که تمام این نیروهای سه گانه در او به کمال میرسد.
نبی با قوهی عاقله به قدسیّین متصل میگردد و با مقربین مجاورت می یابد و در سلک ایشان در میآید و بلکه هنگام اتصال با حق و فنای در حق از ایشان برتر میگردد، چنان چه پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) میفرمود: مرا با خدا حالاتی است که هیچ فرشته مقرب و نبی مرسلی به آن دست نمییابد. (9)
نبی با قوهی مخیّل (یا قوه مصوره) اشباح مثالی و اشخاص غیبی را مشاهده میکند و اخبار جزئی را از ایشان دریافت میکند و به واسطه ایشان از حوادث آینده و گذشته آگاه میگردد.
نبی یا قوه احساس (10) بر افراد بشر و مادیات و نیروهای مادی مسلط میشود.
پس درجهی کامل انسان که تمام عوامل را در برمیگیرد، مؤید به تأیید تامّ الهی و الهام غیبی و امداد ملکی و اعانت فلکی است و مستحق خلافت خداوند و ریاست خلق از سوی او میباشد.
از آنچه گفته شد دانسته میشود که اصول معجزات و کرامات، کمالات سهگانهای است که به نیروهای سه گانه اختصاص مییابد:
الف) کمال قوه عاقله و آن این است که عقل انسان آن قدر صفا مییابد که شباهت شدید به ملائکهی مقرب (که برخی، آنها را عقول فعال می نامند) پیدا میکند و بدون تفکر و تأمل زیاد به ایشان متصل میشود و علوم لدنی را بدون واسطه تعلیم بشری دریافت میدارد.
ب) کمال قوه تخیل (یا قوه مصوره) و آن این است که قوه تخیل آن قدر شدت و قدرت می یابد که در بیداری عالم غیب را مشاهده میکند و معقولات و کلیات را از واسطههای عقلی ادراک مینماید و صورتهای زیبا را مشاهده میکند و صداهای نیکو را میشنود.
این عوالم سه گانه مطابق با یکدیگر و حکایتگر از یک دیگرند، پس آن چه انسان از عالم عقل درک میکند، حکایتی از آن در عالم اشباح باطنی واقع میگردد، یعنی همان عقلی که معارف را بر او افاضه میکند صورتهای حسی را به صورت شبحهایی بر او ارائه میدهد که با کلام فصیح (و مطابق با آن معانی) سخن میگویند و آن صورتها فرشتههایی هستند که نبی و ولی آنها را میبینند.
ملائکه دارای ذاتی حقیقی هستند و نسبت به ما نیز (از جهت قوه تخیل که شأن آن حکایت معقول است) ذاتی حکایتگر دارند. قآن نیز دارای حقیقت معقولی است که جز آن کس که خدا بخواهد، کسی بر آن مطلع نمیشود و نسبت به ادراکات و حواس ما نیز دارای حقیقتی است. خداوند متعال نیز دارای ذات احدیّت است که کسی غیر او کنه آن را در نمییابد و ذاتی متصف به صفات دارد. این از الطاف خداوند است که از عرش جلال خود تا درجهی فهم خلق پایین میآید و کلام خود را در جامعه حروف به ایشان میرساند و اگر کنه جمال کلامش را با جامه حروف استتار نمیکرد، برای شنیدن کلامش نه عرشی میماند و نه زمینی و آن چه مابین آنهاست از عظمت سلطان او و سبحات نور او متلاشی میشد و اگر موسی را تثبیت نمیکرد، طاقت شنیدن کلامش را نمیداشت، چنان که کوه، طاقت تجلی او را نداشت و خرد گردید.
بعضی عرفا گفتهاند: هر حرفی از کلام خداوند در لوح، بزرگتر از کوه قاف است و اگر ملائکه جمع شوند تا یک حرف را حمل نمایند نمیتوانند تا این که اسرافیل که فرشته لوح است میآید و آن را بلند می کند و آن ها آن را به اذن خداوند و به نیروی او حمل می نمایند.
منظور ایشان از هر حرفی از کلام خداوند، هر معنی از معانی عقلیه است که با نیروی جسمانی قابل حمل نیست و ملائکهای که توان حمل معانی عقلی را ندارند ملائکه جسمانی هستند. (11) عقول مجرد نیز معانی کلی را تنها با افاضه خداوند متعال حمل میکنند.
ج) کمال سوم، نیرویی عملی و تحریکی در نفس انسانی است که در هیولای عالم تأثیر میگذارد و صورتهایی را از مواد ازاله میکند و یا صورتهای جدیدی برای آنها ایجاد مینماید، و این یک امر محالی نیست، زیرا اجسام، مطیع مجردات، بلکه سایه و عکس آنها هستند و هر قدر تجرد نفس بیشتر شود، قدرت و تأثیر آن بر آنچه در رتبه پایین تر از آن است بیشتر میشود. (12)
کمال اول، برترین جزء نبوت است؛ از این رو، برترین معجزات پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) قرآن است که مشتمل بر معارف الهی و حقایق مبدأ و معاد، و سلوک الیالله، و بیان احوال واصلین به خداوند متعال و إخبار از غیب و افعال خارق عادات میباشد که جز راسخون از درک آن عاجزند. (13)
ملاصدرا در ادامه میفرماید:
حقیقت انسان، ذات مجرد اوست و هر ذاتی، هلاک آن در نقص و ضعف و آفت و مجاورت با ضدّ آن است و بقای آن در کمال و قوّت و صحت و مجاورت آن با اشباه و نظایر آن است و برای هر چیزی کمالی ویژه است.
کمال قوهی شهویه، نیل به مشتهیات و لذایذ حسی، و کمال قوهی غضبیه، گرفتن انتقام، و کمال قوهی حسیه، ادراک محسوسات، و کمال قوهی متخیله تصویر متمثلات، و کمال قوهی واهمه، گمانها و امیدها است.
نفس انسانی در ذات خود، کمالی مختص به خود دارد و برای آن دو نیرو است: یکی قوه عاقله نظری که به حق توجه دارد و دیگری قوه عاملهی محرکهی بدن که به بدن توجه دارد.
کمال نفس به حسب قوه نظری، معرفت حقایق اشیاء و کلیات آن و معرفت حق و صفات جمال و جلال آن، و کیفیت صدور افعال از او و رجوع آن ها بر او و دیگر معارف حقّ است که در آغاز استعداد آنها را دارد و پس از حصول مقدمات، صورتهای آنها به نحو برهان یقینی برای او حاصل میشود و بعد از آن آنها را مشاهده میکند و سپس به آنها متصل میگردد و در سلک آنها وارد میشود و غرق در شهود مبدأ و معاد آنها میشود، به گونهای که دیگر به ذات خود التفاتی ندارد.
یقینِ اول علم است و یقینِ دوم عین و یقینِ سوم حق میباشد و این کمال نفس به حسب قوهی نظری آن است و شبههای نیست در این که این کمال بعداز معرفت حقایق و علم به معقولات به دست میآید و شبهه ای نیست در این که کتاب خداوند مشتمل بر تمام آن حقایق و معقولات است و شکی نیست در این که حصول معارف و علوم، متوقف بر وساطت رسول است و وساطت وی با انزال کتاب حاصل میشود.
اما کمال نفس بر حسب قوهی عملی بدینگونه است که نفس در آغاز نشئت خود، ناقص و ضعیف است و برای کمال اولیه خود به بدن نیاز دارد. بدن به غذا نیاز دارد و طلب غذا به واسطه شهوت صورت میپذیرد، ولی قبل از شهوت باید ادراکی جزئی باشد که در غذاها، مصلح را از مفسد تشخیص دهد پس استکمال نفس، متوقف بر بقای بدن تا یک مدتی است و بقای بدن، متوقف بر قوای سه گانه برای امور سه گانه میباشد که عبارتاند از: قوهی علم برای تمییز میان مصلح و مفسد، و قوهی غضب برای دفع مفسده، و قوهی شهوت برای جلب منفعت. مباشرت نفس با این قوای سه گانه از باب ضرورت است و کمال نفس، در تجرد از آنها و استفاده از آنها به گونهای معتدل (و بدون افراط و تفریط) میباشد.
اعتدال در قوهی علم (یعنی استفاده از حواس ظاهری و باطنی در امور دنیا) حکمت (14) نامیده میشود (و این غیر از علم عقلی به حقایق اشیا با قوهی نظری است) و افراط در این قوه، مکر و خدیعه و تفریط در آن، بلاهت و سفاهت است. اعتدال در قوهی غضب، شجاعت است و حالت افراط و تفریط آن تهوّر و جبن میباشند. اعتدال در قوهی شهوت، عفت و دو طرف آن شره و خمود میباشند که دو رذیلهاند.
از ترکیب حد اعتدال این سه قوه، قوه عدالت به دست میآید که به صراط مستقیم تعبیر میشود و دو طرف مذموم آن ظلم و انظلام میباشند. در آیه شریفه «أَنزَلْنَا مَعَهُمُ الْكِتَابَ وَالْمِیزَانَ لِیَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ» (15)، میزانی که مردم با آن به قسط قیام میکنند، همان قوه عدالت است (که در انبیا و اولیا تحقق مییابد؛ از این رو، ایشان خود، صراط مستقیم میباشند).
نفس طریق مستقیم مقصود نیست، بلکه عبور از آن به مقصود منتهی میشود و کمال حقیقی و مقصود اصلی، معرفت خداوند و صفات جمال و افعال الهی است. (16)
دیدگاه امام خمینی
از دیدگاه امام خمینی، خداوند متعال انسان کامل و آدم نخستین را بر صورت جامع خویش آفرید و او را آیینه اسما و صفات خویش قرار داد. همه اسمای حق در نشئه انسانی ظاهر گشت و انسان به رتبه احاطه و جمع رسید و حجت حق بر فرشتگان ثابت گشت... تجلی خداوند بر انسان کامل بدون واسطه بوده و تجلی او بر سایر موجودات با واسطه اسما بوده است و اگر الله با اسم محیط خود برآدم (علیه السلام) تجلی نکرده بود، او نمیتوانست همه اسما را بیاموزد (17) و مظهریت آدم (علیه السلام) نسبت به اسم اعظم الله، اقتضای خلافت الهی او بر دو جهان را نمود.انسان کامل، جامع همه مراتب عقلی و مثالی و حسی بوده و عوالم غیب و شهود و آن چه در آنهاست در او منطوی است، چنان چه خداوند همه اسما را به آدم آموخت (18) و مراد از تعلیم به ودیعه نهادن در طینت است، چنان که مراد از بیان در آیه «عَلَّمَهُ الْبَیَانَ» (19) مسماهای اسمایی است که خداوند به آدم (علیه السلام) آموخت، پس در انسان کامل که حقایق اسما و مقتضیاتشان از لطف و مهر و رحمت و غضب و هدایت و ضلالت و ظهور و بطون به ودیعه نهاده شده است، تمامی این حقایق به طریق بساطت، متحقق و ثابت است. انسان کامل با وحدت خود، واجد همه مراتب غیب و شهود بوده و با بساطتش جامع همه کتابهای الهی است. (20)
انسان اکمل دارای ارادهی کاملهای است که عالم طبیعت، خاضع در تحت اراده اوست. بهره ملائکه از توحیدهای سهگانه (ذاتی - صفاتی - افعالی) و از تنزیه، همانند بهره انسان کامل در این مقامات نیست، بلکه هر یک از ملائکه مقام معینی دارد که نبی اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) بدان احاطه دارد و او بر تمامی اشیا و موجودات و ترتیب تکمیل همه عوالم و نشئات برطبق قضای الهی محیط است. (21)
مقام کمال نبی اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) و انبیای معظم و اولیای معصومین (علیهم السلام) با قدم فکر و سیر آفاق و انفس میسور نگردد، زیرا که آن بزرگواران از انوار غیبیه الهیه و مظاهر تامه و آیات باهره جلال و جمالند و در سیر معنوی و سفر الی الله به بالاترین درجه فنای ذاتی و آخرین مرحله عروج (قاب قوسین او ادنی) رسیدهاند. (22)
برای انبیا و اوصیا مقام شامخی است که آن را روح القدس گویند و به واسطه آن مقام به جمیع ذرات کائنات، احاطه علمی قیومی دارند و در آن روح، غفلت و نوم و سهو و نسیان و سایر حوادث امکانیه و تجدّدات و نقایص ملکیه نیست، بلکه از عالم غیب مجرد و جبروت اعظم است و آن روح مجرد کامل از جبرئیل و میکائیل که بالاترین رتبه را در مقام قرب جبروت دارا هستند برتر است. (23)
نزد آصف یک حرف از حروف اسم اعظم بود که به سبب آن زمین میان او و سبا شکافته شد و به تخت بلقیس دست یافت و سپس زمین در مدتی کمتر از یک چشم به هم زدن دوباره گسترده شد و به حال اول برگشت و هفتاد و دو حرف از هفتاد و سه حرف آن نزد آن بزرگواران (علیهم السلام) است و یک حرف را خداوند به خود اختصاص داده است.
حقیقت قرآن شریف الهی قبل از تنزل به منازل خلقیّه و تطور به اطوار فعلیه، از شئون ذاتیه و حقایق علمیه حضرت احدیت است و با علوم رسمی و معارف قلبی و مکاشفهی غیبی برای احدی حاصل نمیشود. این حقیقت، تنها با مکاشفه تامه الهیه در مقام قاب قوسین، بلکه در مقام او ادنی برای پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) و خلّص از اولیاء الله حاصل میگردد. جبرئیل هم نتوانسته است قرآن را بفهمد؛ جبرئیل امین یک واسطهای بوده که قرآن را بر رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) خوانده است.
قرآن از جهان غیب و گنج پنهان الهی با هفتاد هزار حجاب نازل شده است و امام باقر (علیه السلام) فرموده است: کسی جز جانشینان پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) نمیتواند ادعا کند که تمام ظاهر و باطن قرآن نزد آنهاست. (24)
پینوشتها:
1.ابن سینا، شفاء، ص 455.
2.سهروردی، مجموعه مصنفات، ج 2، ص 8 - 14.
3.سهروردی، حکمت الاشراق، ص 384 - 385.
4.حدید، آیه 25.
5.نساء، آیه 28.
6.جمعه، آیه 2.
7.روح القدس در زبان سریانی جبرئیل نامیده میشود.
8.طاعة الهیولی العنصریّة له، بل طاعة هیولی الأفلاک.
9.لی مع الله وقت لا یسعنی فیه ملک مقرّب و لا نبیّ مرسل.
10.قوه احساس با قوه محرک مساوق است.
11.پس حق است که معانی قرآنی مادام که به جامعه تعینات جزئی و اصوات و الفاظ در نیایند، طبایع جسمانی و مدارکِ خیالیِ انطباعی، قادر به حمل (و فهم آن) نیستند.
12.اما چنان که مقداری از نیروی دوم به گونهای ناپسند در نفوس اشرار ایجاد میگردد، مقداری از این نیرو نیز در بعضی نفوس قوی، بدون تعبد و معرفت حاصل میگردد که از جمله آن تأثیر چشم است، چنان که پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) میفرماید: چشم، مرد را در قبر و شتر را در دیگ داخل میکند (العین یدخل الرجل القبر، و الجمل القِدر).
13.صدرای شیرازی، تفسیر قرآن، ج 6، ص 273 - 285.
14.«وَمَن یُؤْتَ الْحِكْمَةَ فَقَدْ أُوتِیَ خَیْرًا كَثِیرًا» بقره، 269.
15.حدید، آیه 25.
16.صدرای شیرازی، تفسیر قرآن، ج 6، ص 273 - 285.
17.و این یکی از اسرار فرمان خداوند به سجده بر آدم (علیه السلام) است، هر چند شیطان به سبب نقص استعدادی خود، حقیقت آن را درنیافت.
18.بقره، آیه 31.
19.رحمن، آیه 4.
20.فروغ السادات رحیم پور، امامت و انسان کامل از دیدگاه امام خمینی، ص 22 - 32.
21.همان، ص 57.
22.ادراک نورانیّت آنها نیز نورانیّت باطنی و جذبه الهی میخواهد.
23.رحیمپور، امامت و انسان کامل از دیدگاه امام خمینی، ص 113.
24.همان، ص 127 - 132.
رستمی، محمدزمان و آل بویه، طاهره، (1390)، علم امام (با رویکرد قرآنی، روایی، عرفانی، فلسفی و کلامی)، قم: مؤسسه بوستان کتاب (مرکز چاپ و نشر دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیّه قم)، چاپ دوم
/م