وجوب امامت از منظر مذاهب کلامی

اکثریت قاطع مذاهب و متکلمان اسلامی، امامت را واجب می‌دانند؛ اگر چه در این که وجوب امامت، وجوب کلامی است یا فقهی، عقلی است یا نقلی، اختلاف نظر دارند. برای روشن شدن این مطلب، دیدگاه مذاهب کلامی را یادآور می‌شویم:
يکشنبه، 7 تير 1394
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
وجوب امامت از منظر مذاهب کلامی
 وجوب امامت از منظر مذاهب کلامی

 

نویسنده: علی ربانی گلپایگانی




 

اکثریت قاطع مذاهب و متکلمان اسلامی، امامت را واجب می‌دانند؛ اگر چه در این که وجوب امامت، وجوب کلامی است یا فقهی، عقلی است یا نقلی، اختلاف نظر دارند. برای روشن شدن این مطلب، دیدگاه مذاهب کلامی را یادآور می‌شویم:

1. مذهب امامیه

از نظر امامیه، وجوب امامت، وجوب کلامی است (وجوب علی الله)؛ نه وجوب فقهی (وجوب علی الناس). مقصود از وجوب کلامی، این است که عمل خاصی مقتضای عدل، حکمت، جود، رحمت یا دیگر صفات کمال الهی باشد و چون ترک چنین عملی، مستلزم نقص در ساحت خداوندی و در نتیجه، محال است، انجام آن عمل، واجب و ضروری است. البته، کسی آن عمل را بر خداوند واجب نمی کند، بلکه او خود به مقتضای صفات کمال و جمال، آن را بر خود واجب می‌کند. چنان که می‌فرماید: (کَتَبَ رَبُّکُمْ عَلَى نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ)؛(1) (إِنَّ عَلَیْنَا لَلْهُدَى‌)(2) و آیات دیگر.(3)
امامیه، امامت را مقتضای حکمت و لطف خداوند دانسته و آن را بر خداوند واجب می‌داند.
خواجه نصیر الدین در این باره گفته است:
الامامیه یقولون: نصب الإمام لطف، لأنّه یقرّب من الطاعة و یبعّد عن المعصیة و اللّطف واجب علی الله تعالی؛(4)
امامیه، می‌گویند: نصب امام، لطف است، زیرا، مردم را به طاعت نزدیک می‌کند و از معصیت دور می‌سازد و لطف بر خداوند واجب است.

2. مذهب اسماعیلیّه

مشهور این است که اسماعیلیه نیز مانند امامیه، وجوب امامت را وجوب کلامی (وجوب علی الله) می‌دانند؛ با این تفاوت که از نظر آنان، فلسفه‌ی وجوب امامت، تعلیم معرفت خداوند به بشر است. فاضل مقداد گفته است: «اسماعیلیّه، امامت را بر خداوند واجب می‌دانند تا معرفت خداوند را به بشر تعلیم دهد».(5) ولی محقق طوسی، این مطلب را نپذیرفته و گفته است:
آنان، به وجوب علی الله، اعتقاد ندارند و به حسن و قبح عقلی معتقد نیستند. لکن معرفت خدا را واجب می‌دانند و بر این عقیده‌اند که معرفت خداوند، از دو راه حاصل می‌شود: یکی ، نظر و تفکّر عقلی و دیگری، تعلیم به واسطه‌ی امام. بر این اساس، معرفت امام، واجب و اطاعت از او لازم است.(6)
محقق طوسی هم چنین گفته است، اسماعیلیّه، وجوب امامت را «وجوب من الله» می‌دانند؛(7) اما درباره‌ی این که مقصود از وجوب من الله چیست، توضیحی نداده است، ولی با توجه به آرای فلسفی اسماعیلیّه درباره‌ی سلسله مراتب وجوب ممکنات و جایگاهی که امام در این سلسله مراتب دارد، می‌توان مقصود از «وجوب من الله» را به دست آورد:
اسماعیلیّه، عالم ممکنات را به دو عالم باطن (امر و غایب) و عالم ظاهر (خَلق و شهادت) تقسیم کرده‌اند. عالَم باطن یا امر، مشتمل بر عقول و نفوس و ارواح است و نخستین موجود در این عالم، «عقل اوّل» است و سپس عقول دیگر و نفوس وجود دارند. آنان، امام را مظهر عالم باطن یا عالم امر می‌دانند و رتبه اش بر نبیّ که مظهر نفس است، برتر می‌باشد. از این رو، معرفت به خداوند، جز توسط امام، حاصل نمی شود.(8)
بنابراین، نسبت وجود امام با وجود خداوند، نسبت مظهر و ظهور و مجلی و تجلّی است؛ یعنی وجود خداوند در وجود امام، متجلّی می‌گردد و تجلّی و ظهور، جز از جانب خداوند نیست و چون این تجلّی و ظهور، مقتضای کمال و جمال ذاتی و صفاتی خداوند است، پس امامت، واجب من الله خواهد بود.

3. مذهب زیدیّه

زیدیّه، اگر چه از فرقه‌‌های شیعه است، ولی دارای گرایش‌‌های فکری و مذهبی گوناگون می‌باشد.
برخی از زیدیّه به نصّ در امامت اعتقاد دارند و امام علی (علیه السلام) را جانشین بلافصل پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) می‌دانند. آنان، امامِ پس از امیرالمؤمنین (علیه السلام) را امام حسن مجتبی (علیه السلام) و امامِ پس از او را امام حسین(علیه السلام) می‌دانند. از نظر آنان، فقط این سه امام، به صورت خاص به امامت منصوب شده‌اند و دیگر امامان، منصوب به نصب عام‌اند. بدین صورت که هر یک از فرزندان حضرت فاطمه‌ی زهرا (سلام الله علیها) که عالم و زاهد و شجاع باشد و قیام کند و مردم را به مبارزه با ستم گران دعوت کند، امام خواهد بود: یعنی چنین فردی از سوی خداوند به امامت منصوب شده است. مطابق این دیدگاه، وجوب امامت وجود علی الله، خواهد بود؛ همان طور که خواجه نصیرالدین طوسی، زیدیّه و کیسانیّه(9) و امامیه را از طرف داران «وجوب علی الله» در مسئله‌ی امامت بر شمرده است.(10)
برخی دیگر از زیدیّه به وجود نصّ در امامت اعتقاد ندارند و عقیده‌ی آنان در این مسئله، همانند عقیده‌ی معتزله و اهل سنت است. طبعاً، این گروه، امامت را «واجب علی الناس» می‌دانند و نه «واجب علی الله».(11)

4. معتزله

اکثریت قاطع معتزله، امامت را به صورت مطلق واجب می‌دانند و فقط دو متکلم معتزلی؛ یعنی ابوبکر أصمّ و هشام بن عمرو فوطی به وجوب امامت به صورت مطق اعتقاد نداشتند. ابوبکر أصمّ گفته است: «هر گاه عدل و داد در جامعه حکم فرما باشد، نیازی به امام نیست، اما هر گاه ظلم وجور بر جامعه حاکم باشد، امام، لازم است.» هشام بن عمرو فوطی، دیدگاهی دیگر داشت به گمان وی، هر گاه عدل و انصاف بر جامعه سایه گستر باشد، وجود امام لازم است تا احکام شرع را اجرا کند، زیرا، در این صورت، مردم از او اطاعت خواهند کرد. اما هر گاه ستم کاران بر جامعه حکومت کنند، جامعه، از امام اطاعت نخواهد کرد و وجود امام در چنین جامعه ای، موجب تعمیق و گسترش اختلاف خواهد شد.
اکثر معتزله که به وجوب اعتقاد دارند، از نظر عقلی یا نقلی بودن وجوب آن، دو دسته شده‌اند: جاحظ، ابوالقاسم کعبی، ابوالحسن خیاط، ابوالحسین بصری، وجوب آن را عقلی و دیگران، وجوب آن را نقلی (شرعی) دانسته‌اند:(12) به گفته‌ی علامه حلی، معتزله‌ی بغداد، به وجوب عقلی امامت معتقد بوده‌اند.(13)
در هر حال، وجوب امامت از نظر آنان، «وجوب علی الناس» است؛ نه «وجوب علی الله» به عبارت دیگر، وجوب امامت از نظر معتزله، وجوب فقهی است؛ نه وجوب کلامی.

5. خوارج

اقوال متکلمان درباره‌ی دیدگاه خوارج درباره‌ی وجوب و عدم وجوب امامت، مختلف است. برخی از متکلمان، اعتقاد به عدم وجوب امامت را، به طور مطلق، به خوارج نسبت داده‌اند. فخر الدین رازی(14)، محقق طوسی،(15) عضدالدین ایجی،(16) از این دسته‌اند. سعدالدین تفتازانی و فاضل مقداد، قول به عدم وجوب امامت را به فرقه‌ی نجدات (پیروان نجدة بن عامر) نسبت داده‌اند.(17)
علامه حلّی، قول به عدم وجوب امامت را به جماعتی از خوارج نسبت داده است.(18) شهرستانی، نظریّه‌ی عدم وجوب امامت را به فرقه‌ی محکّمه (نخستین فرقه خوارج که در جریان جنگ صفین پدید آمد) نسبت داده و گفته است: « وجوّزوا أن لایکون فی العالم امامّ أصلاً».(19)
در هر حال، تنها فرقه‌ای که از فرقه‌‌های خوارج باقی مانده فرقه اباضیّه است و آنان به وجوب امامت اعتقاد دارند. علی یحیی معمّر که خود از دانشمندان اباضیه است در بیان دیدگاه آنان گفته است: « ولایجوز أن تبقی الأمة الإسلامیة دون امامٍ أو سلطان؛(20) جایز نیست که امّت اسلامی، بدون امام یا سلطان باشد». مؤلّف کتاب جواهر النظام از علمای اباضیه‌ی عمّان نیز بر لزوم نصب امام تصریح کرده است.(21)

6. اشاعره

اشاعره، به وجوب امامت معتقدند، لکن از آن جا که به «حُسن و قُبح عقلی» و «وجوب علی الله» اعتقاد ندارند، طبعاً وجوب امامت را «وجوب علی الناس» و نقلی می‌دانند. قاضی عضدالدین ایجی گفته است: « نصب الإمام عندنا واجبُ علینا سمعاً».(22) این مطلب، در همه‌ی کتاب‌‌های کلامی اشاعره، بیان شده و مورد قبول همه‌ی آنان است.

7. ماتریدیّه

متکلمان ماتریدی نیز بر وجوب امامت، اتّفاق نظر دارند. وجوب امامت از نظر آنان، وجوب فقهی و «علی الناس» است. ماتریدیه، درنقلی بودن وجوب امامت، با اشاعره هم عقیده‌اند. ملاعلی قاری، شارح فقه اکبر، گفته است: «مذهب اهل سنت و گروهی از معتزله، این است که نصب امام بر مسلمانان واجب است و وجوب آن نقلی است».(23)
دلایلی را که متکلمان ماتریدی بر وجوب امامت آورده‌اند برخی نقلی و برخی عقلی- نقلی است؛ یعنی، از باب ملازمات عقلیه است.(24) این نحوه استدلال در کلمات اشاعره، نیز آمده است. بنابراین، مقصود آنان از نفی عقلی بودن وجوب امامت، دلیل عقلی خالص (مستقلات عقلیه) است.

8. وهابیه

محور بحث‌‌های کلامی در کتاب‌‌های اعتقادی وهابیه، مسئله‌ی توحید و شرک است و مسائل دیگر یا مورد توجه قرار نگرفته و یا در حدّ اشاره و به اجمال مطرح شده است. از این رو، آنان، درباره‌ی خلافت و امامت، بحث قابل توجه‌ی ندارند. یکی از وهابیّان معاصر در این باره نوشته است:
الخلافة منصبُ کبیر و مسؤولیّة عظیمة و هی تولّی تدبیر أمور المسلمین بحیث یکون هو المسؤول الأوّل فی ذلک، و هی فرض کفایة، لأنّ اُمور الناس لاتقوم إلاّبها؛(25)
خلافت، منصبی بزرگ مسئولیتی عظیم است و آن عبارت است از عهده دار شدن تدبیر امور مسلمانان به گونه‌ای که وی (خلیفه و والی) مسئول نخستین در این باره به شمار می‌ رود. خلافت، واجب کفایی است، زیرا امور مردم، بدون آن قوام نخواهد یافت.
عبارت اخیر، این را می‌رساند که وجوب خلافت و امامت، وجوب عقلی- نقلی است؛ یعنی، از یک سو نیاز به خلافت، یک نیاز اجتماعی است و عقل به روشنی به آن حکم می‌کند و از سوی دیگر، آنچه نیاز ضروری جامعه‌ی بشری باشد مورد اهتمام شریعت اسلام نیز هست.

پی‌نوشت‌ها:

1. انعام، آیه‎‌ی 54.
2. لیل، آیه‎‌ی 12.
3. در این باره به کتاب «القواعد الکلامیه» از نگارنده رجود شود.
4. تلخیص المحصل، ص407.
5. ارشاد الطالبین، ص 327؛ شرح المقاصد، ج5، ص 236 و شرح المواقف، ج8، ص345.
6. تلخیص المحصّل، ص 407.
7. قواعد العقائد، ص 111.
8. همان، ص 114- 116.
9. گروهی از شیعه که پس از شهادت امام حسین (علیه السلام) به امامت محمد بن حنفیه معتقد شدند و بر این عقیده بودند که او از دنیا نرفته است، بلکه در غیبت به سر می‌برد و او، همان مهدی موعود است.
10. قواعد العقائد، ص 110.
11. جهت آگاهی از گرایش‌‌های اعتقادی مختلف زیدیّه به کتاب الزیدیّه تألیف دکتر احمد محمود صبحی رجوع شود.
12. قواعد العقائد، ص 110؛ شرح المقاصد، ج5، ص 235 و تلخیص المحصّل، ص 406.
13. کشف المراد، ص 490.
14. تلخیص المحصل، ص 406.
15. قواعد العقائد، ص 111.
16. شرح المواقف، ج8، ص 345.
17. شرح المقاصد، ج5، ص 236 و ارشاد الطالبین، ص 327.
18. کشف المراد، ص 490.
19. ملل و نحل، ج1، ص 116.
20. الأباضیة مذهب اسلامی معتدل، ص 26.
21. جواهر النظام فی علمی الأدیان والأحکام، ج2، ص 180.
22. شرح المواقف، ج8، ص 345.
23. شرح الفقه الأکبر، ص 179.
24. شرح العقاید النسفیة، ص 110 و أصول الدین، جمال الدین حنفی، ص 269.
25. ابن قدّامة مقدسی (م. 620 هـ)، شرح محمد بن صالح عثیمین، ص 156.

منبع مقاله :
ربانی، گلپایگانی، (1392)، امامت در بینش اسلامی، قم: مؤسسه بوستان کتاب، چاپ چهارم



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.