استخـاره, ازدواج
آنجـا جز آنكه جـان بسپـارنـد چـاره نيست
هـرگه كه دل به عشق دهـى خـوش دمـى بـود
در كـار خيـر, حـاجت هيچ استخاره نيست(1)
جايگاه ارزشمنـد استخاره و آثار پـربهاى آن, شيفتگان فـراوانـى پرورانده است, به گونه اى كه تجربه هاى گوناگـون آنان در بهره هاى معنـوى و مادى زبـانزد همگـان شـده است. اما افـراطهاى بسيار و استفاده هاى نابجاى بـرخـى علاقه منـدان بـدآنجا انجاميـده كه گاه لطيفه هاى خنـدهآور و ماجـراهاى نابخردانه اى از ايـن افراد مطرح شـود به گـونه اى كه ديـدگاه بسيارى از افـراد ـ بـويژه جـوانان حقيقت گرا و آرمان خـواه ـ را نسبت به ايـن مشعل روشنى بخـش, دچار تـوفان تحقيـر و غبـار غربت ـ از حقيقت ناب و اصيل آن ـ نمـوده است. از ايـن رو چـون فرصت شايسته اى بيابند, پرسشهاى فراوانى در باره استخاره مى كنند.
پرسشهايى اينچنين كه:
((استخـاره)) يعنـى چه؟ و فلسفه رجـوع به آن در لحظه هـاى مهم و سرنوشت ساز زندگى چيست؟
آيـا استخـاره نـوعى ((غيب گـويـى)) نيست؟
و يا مراجعه ما به آن مـوجب تعطيل تفكر و انديشه نخـواهد بـود؟
چگونه ما كه به عنوان برتريـن موجـودات زنده هستيـم سرنوشت خود را به دست تسبيحى بى جان بسپاريم و تسليم آن شويـم؟! اگر تمامى آيات قرآن ((نـور)) و ((رحمت)) است, پـس چگـونه بـر بالاى صفحات برخى قرآنها كلمه ((خـوب)) يا ((بد)) نوشته مى شـود؟! آنگاه كه بـراى كـارى بسيار مهم و ارزشمنـد چـون انتخاب همسـر, استخـاره كـرديـم, اگـر خلاف آن عمل نمـوديـم, آيا بلاى دنيا و عذاب آخـرت گريبانگير ما خـواهد شـد؟! سيره معصـومان(ع) و شيـوه عالمان و صالحـان در استفاده از استخاره در لحظه هاى حساس زنـدگـى چگـونه بوده است؟
آيا انجـام استخاره, اختصاص به قشـر خـاصـى همان عالمان حـوزوى دارد, يا آنكه همگان مى تـوانند با فراگيرى شيوه آن مشكل خود را حل كنند؟
((استخـاره)) يعنـى چه؟ و فلسفه رجـوع به آن در لحظه هـاى مهم و سرنوشت ساز زندگى چيست؟
((استخاره)), ((طلب خير از خـداوند)) و ((شناخت بهتريـن راه يا عالـى تريـن مـورد))(2) است. اقدامـى كه در پرتـو آن رو به سـوى پروردگارى قادر, مـدبر و مهربان مـى كنيـم و براى زنـدگـى خـود, بهتريـن مصلحت را مى جوييـم و پس از انجام استخاره از ترديد, شك و دغدغه خاطر رها شده, همراه با نـوعى آرامـش درونـى, شكيبايى, نشاط و اميد به كار و كوشـش ادامه مى دهيـم. گرچه پس از آن دچار سختيها و دشـواريهايـى شـويـم و بـراى دستيـابـى به هـدف بـــا ناهمـواريهايـى در مسير زندگـى روبه رو گرديـم; اما تـوجه ما به خداوند, اميد الهى و توكل گرانبهايى كه در خود ايجاد كرده ايـم, ره توشه اى پرارزش براى دورى يإس و نوميدى و افزايـش شور و نشاط خواهد بـود. از اين رو در معارف ناب دينى ايـن حقيقت گرانسنگ را اين گونه مى يابيم كه:
((ما استخار الله عز و جل عبد مـومـن الا خار الله له)).(3) هيچ بنده باايمانـى از خـداونـد طلب خير نكـرد, مگر آنكه پـروردگار مهربـان, سعادت او را فـراهـم سـاخت. استخـاره دو نــــوع است:
1ـ طلب خير و هدايت از خـداونـد
معناى حقيقـى استخاره كه ((طلب خير و صلاح و هدايت از خـداونـد)) است و در روايات ما ايـن نـوع معروف است, نـوعى دعا, استمـداد از خـداوند و تـوكل به او است. شيـوه اى كه پيشـوايان معصـوم(ع) بدان پايبند بـودند و به اصحاب خود سفارش مى نمودند.
رسـول اكـرم ـ درود خـداونـد بـر او و آل او باد ـ مـى فـرمـود:
((از سعادت و نيكبختـى انسان, استخاره او از خداوند و رضايت وى به قضاى الهى است و از شقاوت و نگـون بختـى او, تـرك استخـاره و نـاخـرسنـدى از خـواست خـداونـد است)). (4) و يـا در وصـايــاى اميـرمـومنـان علـى(ع) به امـام حسـن(ع) است كه: ((و اكثـــــر الاستخـاره)) بسيار از خـداونـد طلب خيـر و سعادت نمـا.(5) و آن حضرت, خود براى استخاره دو ركعت نماز مـى خـواند, در تعقيب نماز صد مرتبه: استخير الله (طلب خير مى كنـم از خداوند) مـى فرمـود و به دنبـال آن دعايـى بـا مفهومـى اينچنيـن قـرائت مـى كرد:
((خدايا! قصد انجام كارى دارم كه تـو مـى دانـى, اگر صلاح ديـن و دنيا و آخرت مرا در ايـن كار مى دانى وسيله آن را برايـم فراهـم ساز و اگر مـى دانـى كه براى دنيا و آخرت مـن بد است, مرا از آن بازدار, چه كـراهت داشته باشـم, چه علاقه, زيرا تـو مصالح واقعى را مى دانى ولـى مـن نمـى دانـم و تـو علام الغيـوب (داناى غيبها) هستـى)). (6) بعد از آن تصميـم مى گرفت و وارد عمل مـى شد.(7)
2ـاستخاره معروف و رايج در جامعه ما
ايـن استخاره نوعى كسب تكليف براى رفع ترديد است بـدون آنكه غير واجبـى واجب, حلالـى حرام, و يا حكمـى از احكام خداوند تغيير يابـد. ابتـدا تـوجه به خداوند مى كنيم, سپـس به لطف و رحمت او دل مـى سپاريـم و با ايـن دو گام ارزشمنـد, رضايت به خـواست پـروردگار داده, به تمامـى داده ها و نـداده هـا و از همه شـاديها و شيـونها اعلام رضـايت و خـرسنــدى مى نماييم.
بـدون ترديد در ايـن نـوع استخاره, نه كسـى از غيب و داناييهاى آن, آگاه مى شـود, نه فردى ادعايى بر ايـن مطلب دارد. بدون آنكه استخاره را موثر در سرنوشت بدانيـم تا سبب شرك شود و يا به دور از اينكه در تـوحيد علمـى و عملى مشكلـى بيافريند.(8) تنها خير شخص, در انجام يا ترك عمل, مشخص مـى شـود و او از فكر مشغولـى و آشفتگى روحى نجات مى يابد اما نسبت به ايـن نكته كه آينده او از نظر خير يا شـر چه خـواهـد شـد; هيچ آينـده نگرى و غيب گـويـى در استخاره وجود ندارد.(9) به ديگر سخـن, همه ما مى دانيـم دانش ما انـدك و جهل ما بسيار است; به گـونه اى كه گـاه علـم ما نيز جهل است و خـود خبـر نـداريـم, مجهولات اطـراف ما به گـونه اى وسيع و فـراوان انـد كه در لحظه هاى مختلف و معبـرهاى گـوناگـون و حسـاس زندگـى, خـود را بر سر دوراهى يا چندراهى مى بينيـم, در حالى كه توان تصميم سريع, درست و يا روشنگرى در خود نمى يابيـم. در ايـن حال كه عقل ما تـوان كمك و راهگشايـى نـدارد, سـراغ عاقل ديگرى مـى رويم تا با مشـورت, راه درست و بهتر را بفهميـم. اگر با كمك او و ديگـران, باز هـم ابهام و تـرديـد در ما بـاشـد و از سـوى خـداونـد نيز هيچ تكليف و فـرمـانـى در وضعيتـى كه در آن قـرار داريم, يافت نشود, در اين حال ـ كه ديـن باوران و بى دينان ناچار به يك طرف رفته و مجبـور به پذيرش يك سـوى تحير و نگرانى هستند ـ اگر نيرويى الهى و امدادى ملكوتى يافت شـود و انسان را به يك طـرف دلگـرم سازد, تا با اراده راسخ و اميـدى فـراوان به كار و تلاش بپـردازد ارزش بسيارىخـواهـد داشت. در اينجا مقلب القلـوب, راهنماى قلب او در انجام كارى بهتر و مسيرى سعادت بخـش مى شـود و با استخاره, ايـن شخص را دلگرم و پرشـور در ميـدان زنـدگـى نگه مـى دارد تـا بـا اراده اى قـوى و روحـى سـرشـار از اميـد ـــ كه روانشناسان مايه دورى امراض روحـى و جسمى مى دانند ـ براى خـود, خانـواده و جامعه مفيـد و پـرثمر باشـد. حال, چه كسـى داناتر و تـوانمندتـر از خـداوند است تا چنيـن ارمغان ارزشمنـدى در اثـر استخـاره به انسانها عطا كنـد: ((امـن يجيب المضطـر اذا دعاه و يكشف السوء)).(10) يا[ كيست] آن كـس كه درمانده را ـ چون وى را بخـواند ـ اجابت مى كند و گرفتارى را برطرف مى گرداند؟(11) مرا ز خضر طريقت نصيحتى ياد است كه بى گـواهى خاطر به هيچ راه مرو(12)
آيـا استخـاره سبب تعطيل تفكـر, تحقيق و مشـورت نخـواهـد بـود؟
آمـوزه هاى آسمانـى بر پايه برهان, انديشه و فطرت انسانها بنيان نهاده شـده است و اساس پذيـرش ديـن بـر پـايه آن است و در كنار كتاب و سنت, به عنـوان يكـى از منابع استنباط قلمداد شـده است. چه اينكه ساختار ارزشـى آن از چنان عظمتـى برخـوردار است كه از شـرايط نخست تكليف و انجـام بايـدها و نبـايـدهـاى الهى محسـوب مى شود.
از ايـن رو رسالت رسولان, آشكار ساختـن گنجهاى پنهان عقلها شمرده شـده است: ((و يثيـروا لهم دفـائن العقـول))(13) و ((شــرع)) و ((انـديشه)) و يا ((عقل)) و ((وحـى)) دو بـال پـرواز انسـانهاى گرانمايه معرفـى شـده است به گـونه اى كه قاعده اى مشهور در مسير دانشهاى دينـى بـديـن عبـارت وجـود دارد كه:
كلما حكم به الشـرع حكم به العقل و كلما حكم به العقل, حكـم به الشرع. هر آنچه را شرع بـدان حكـم دهد, عقل نيز فرمان مـى دهد و هـرچه را عقل دستـور دهـد, شـرع نيز فـرمـان خـواهـد داد.
از سـوى ديگـر انسـانهاى سست بنيـاد كه از چنيـن تحفه خــدادادى استفاده نمـى كنند و به دور از عقل و خرد, دل به هواها و هـوسها مى سپارند, نكوهش بسيارى شده اند, به گونه اى كه بدتريـن موجودات, كران و لالانى دانسته شده كه نمـى انديشند و به دور از عقل زندگـى مـى كننـد: ان شـر الـدواب عنـد الله الصـم البكـم الذيـــــن لا يعقلـون.(14) گـرچه اينـان اكثـريت را تشكيل دهنـد و احسـاسـات ديگران را سمت و سو بخشند.(15) افزون بر ايـن حقيقت ارزشمند بر استفاده از انـديشه, رإى و خـرد ديگران ـ در كنار فكـر خـود ـ نيز, سخنهاى فراوانى مطرح شده و با عنوان ((مشـورت و رايزنى)), سفـارش بسيـارى شـده است. همـان گـونه كه به رسـول الله ــ درود خـداوند بر او و آل او باد ـ كه خـود برتريـن خرد و انـديشه را دارا بـوده است و ((عقل كل)) محسوب مى شد, فرمان مشورت با اصحاب داده شده است: ((و شاورهم فى الامر))(16) و ديـن باوران خجسته را با ايـن مزيت والا توصيف مى كند كه: ((و امرهـم شورى بينهم))(17) سيره هميشه مومنان, مشورت است.
بـا تـوجه به ايـن دو نكته, چـون به شيـوه صحيح و دستــور درست استخاره رو مى كنيـم, به گـونه اى منطقى و عقلانى با سلسله مراحلى حقيقت گرا و انديشمندانه روبه رو مى شويـم: نخست استخاره را مربوط به زمان و محلـى مـى بينيـم كه هيچ حكـم و فرمان الهى متعينى در باره ((بايـد)) (واجب) و ((نبايـد)) (حـرام) و ((انجام بهتـر)) (مستحب) و ((ترك بهتر)) (مكروه) نداشته باشـد بلكه انجام و عدم انجام آن, مساوى باشد, (مباح). پـس از ايـن مرحله, هيچ دستـورى در ابتداى ورود و تصميـم در كار غير از تفكـر و تـدبـر به چشـم نمـى خـورد, بديـن بيان كه پيـش از هرگـونه اظهارنظر و يا اراده راسخ, بايد انـديشيـد, فكر كـرد و نكات مثبت و منفـى كار را به خوبى سنجيد; اگر به نتيجه اى روشـن و درخشان دست يافتيـم, نيازى به مشـورت و يـا رفتـن به سـوى استخـاره نخـواهـد بود.
حال اگر عقل خـود ما, دچار ترديـد و شك بـود و به هيچ يك از دو يا چند طرف, گرايشى نيافت, مى تـوان استخاره كرد؟ خير; زيرا هيچ محلى براى استخاره وجـود ندارد, بلكه در ايـن حال از عاقل ديگر و صاحبان رإى و نظر بايد استفاده كرد; كسانـى كه به دور از هر گـونه بدبينى, حرص, منفـى نگرى, بخل و تنگ نظرى به مسايل مى نگرند و پاك و پيراسته از هر پيـش داورى و حب و بغض, رإى صائب و صحيح خويش را در اختيار ما مى گذارند.
بـديـن تـرتيب عقلهاى جـدا از عقل ما, با هـم ضميمه شـده و گاه نتايج بسيار روشنى فراهـم مـى شـود كه ساليان سال, آثار و بركات آن همچـون آبشـارى ريزان, جـارى خـواهـد بود.
آنجا كه هيچ حكـم الزامـى متعيـن از سـوى خداوند در باره راه و مورد ترديد ما وجود نداشت, عقل ما نيز تـوان تشخيص خوب و بد را از دست داده بـود. در مشـورت نيز با اظهارنظر مثبت برخى و اعلام رإى منفى بعضـى روبه رو شديـم و باز در شگفتـى, ترديد و دو دلى قرار داشتيـم, محل و زمان استخاره فـرا رسيـده است. پـس گامهاى نخست استخاره ابتدا تعقل و انديشه, سپـس مشـورت و رايزنى است و هيچ گاه تعطيل فكر و فكـرخواهـى به دنبال نخـواهـد داشت زيـرا:
عقلها را عقلها يارى دهد
امر ((شاورهم)) براى آن بود
كز تشاور لهو و كژ كمتر شود(18)
چگـونه سـرنـوشت خـود را به دست تسبيحـى بـى جـان بسپـاريم؟
دانستيـم زمان و محل استخاره بسيار اندك و محـدود خـواهد بـود, بديـن بيان كه در مـواردى لازم مى شـود كه هيچ تكليف و فرمانى از سـوى خـداونـد مشخص نشـده است و از احكـام پنجگانه, تنها در يك مورد يعنى مباح, مسير ورود به استخاره روشـن مى گردد. از ايـن رو هرگاه در باره عمل واجبـى استخاره كرديـم و بد آمد هيچ اعتنايى بدان نبايد كرد و يا چـون نسبت به فعل حرامـى استخاره كرديـم و ضمـن خوب آمدن, تـوصيه به سرعت و عجله در انجام آن شد, باز هـم چـون محل استخاره نبـوده, هيچ ارزش نخـواهد داشت. پـس استخاره, خـود, نـوعى ضرورت در مـوراد خاص و استثنايى است كه پيـش از آن تكليفى نبوده و پـس از آن نيز تكليف و فرمانى صادر نخواهد شد و مجبـور به تبعيت و اطاعت نخـواهيـم بـود. از سـوى ديگـر, تسبيح بـى جان, هيچ دخالتى در سرنـوشت ما ندارد بلكه ما از خداوند طلب خير و مصلحت مـى كنيـم و به كمك تسبيح كه وسيله اى براى ذكرگفتـن بـود, به نتيجه دست مى يابيـم, همان گونه كه برخى به وسيله كتاب مقـدسـى چـون قرآن, حيرت و سرگردانـى خـود را بـرطرف مـى كننـد.
علت نوشتـن ((خوب)) يا ((بد)) بر بالاى صفحات برخى قرآنها چيست؟
پرسشـى كه از ديرباز بـراى بسيارى از افراد ـ بـويژه جـوانان ـ مطرح بـوده ايـن سوال است كه قرآن نور و رحمت است و نور و رحمت هيچ آيه اى نامناسب يا بد در آن وجـود ندارد, در حالـى كه برخـى قـرآنها در سمت راست يا چپ هـر صفحه اى ـ در قسمت بـالاى صفحات ـ واژه خـوب, بد يا ميانه نـوشته شده است! مگر مى تـواند آيه اى بد باشد گـرچه بـراى دوزخ و دوزخيان نازل شـده باشـد. زيـرا درس و عبـرتـى بـراى ديگـران خـواهـد بـود و هيچ بـدى نخـواهـد داشت.
پاسخ اين پرسـش را با ايـن نكته آغاز مى كنيـم كه استخاره انواع گوناگـونى دارد كه برخى از محققان به شـش نوع آن اشاره كرده اند (مطلق, مشـورتـى, قلبـى, با قـرآن, با تسبيح, بـا كـاغذ يا ذات الـرقاع). در ايـن ميان استخـاره بـا تسبيح و قـرآن طـرفـداران فراوانـى دارد و به خاطـر تجـربه هاى بسيار و استفاده هاى مادى و معنـوى و سهولت آن, علاقه خـاصـى به ايـن دو وجـود دارد. امـــا اطمينان قلبـى و آرامـش خاطرى كه قرآن به افراد مى دهد و پـس از زدودن تحير و سرگردانى, دلها را به سوى اميد و شور و نشاط سـوق مـى دهد, مـوجب شيفتگـى فراوان بين دين باوران در مراجعه به ايـن نكات آسمانى و الهى شده است تا استخاره هاى خود را از ايـن طريق انجام دهند.
از سوى ديگر, بخـش عظيمى از افراد, توانايى فهم مفاهيـم قرآن و درك معانـى آيات را نـدارنـد تا بـا تإمل در آيه, نتيجه را به دست آورنـد. از ايـن رو برخـى در كارهاى بسيار مهم و سرنـوشت ساز همچـون ازدواج, تعييـن شغل و يا تصميمهاى مهم تجـارى اقتصـادى, افزون بر آنكه ساعاتـى هماننـد بين الطلـوعين, بيـن دو نماز, و زمانهايى چون جمعه و روزهاى مقدس ديگر را پى جـويى مى كنند, چـون دستـرسـى به عالمـان وارسته و ربـانـى دارنـد, به آنان مـراجعه مـى كنند. اما بسيارى نيز از ايـن فرصتهاى شايسته محرومنـد و در زمان يا منطقه اى قرار دارنـد كه دستـرسـى به افراد آگاه و دانا به مفاهيـم قرآن ندارند, از ايـن رو خود وضو گرفته و پس از آداب خاصى, قرآن را مى گشايند.
چنيـن شرايط خاص و يا ضرورتـى, برخى دلسـوزان را بر آن داشت با تـوجه به فضاى معنوى آيه نخست از ابتداى هر صفحه و چگونگى نزول آيه در بـاره بهشت و نعمتهاى بيكـران الهى, جهنـم و يا عذابهاى دردناك اخروى و يا مفهومى بين ايـن دو, واژه ((خوب)), ((بد)) و يا ((ميانه)) بالاى هر صفحه اى بنـويسند, بدون آنكه در صدد القاى مفهومـى اينچنيـن باشند كه آيه اى بد و يا آيه ديگر خـوب است. و پرواضح است منظور اين است كه بر اساس بـرداشت از ايـن آيه, كار مـورد استخاره شما چنين است. گـرچه ايـن شيـوه تـوسط بسيارى از عالمان نكوهـش شده است و گاه تناسبى بيـن آيه و واژه بالاى صفحه وجود ندارد ـ از اين رو در سالهاى اخير چنيـن عملى بسيار كم شده است ـ اما نـوعى عمل خيرخـواهانه بـراى عمـوم مـردم بـوده است.
آنگاه كه براى كارى بسيار مهم چون انتخاب همسر استخاره كرديـم, اگر خلاف آن عمل نموديـم, آيا بلاى دنيا و عذاب آخرت گريبانگير ما خواهد شد؟
نخستين پاسخ كه از درون پرسـش به دست مـىآيـد ايـن است كه علت پشت كـردن به استخاره و بـى اعتنايـى به جـواب آن چيست؟ اگـر از ابتدا تحقيق و تفكر لازمى در باره اصل عمل انجام نداده ايـم و با سـرعت به سـوى استخـاره رفته ايـم و الان از حقيقت مـاجـرا آگـاه شده ايـم, كه هيچ محلـى براى استخاره نبـوده است تا پشت كردن به آن معنا يابد. و اگر از آغاز نسبت به خـوب و بـد ماجـرا و آثار مثبت و منفـى آن آگاهـى داشته ايـم, ديگـران نيز ما را به هميـن نتيجه يا نتايج ديگرى راهنمايـى كـرده انـد, اما بـراى دلگـرمـى بيشتر و يا خرسندى از تإييد الهى رو به سـوى استخاره كرده ايـم كه باز هـم نه زمان استخاره بوده و نه محل آن چون سنجش مزايا و معايب بـا تفكـر و انـديشه گام نخست بـوده و استفاده از فكـر و رإى ديگـران به هنگام تـرديـد و سـردرگمـى در گام اول ـ مرحله بعدى بوده است كه در يكى يا هر دو به نتيجه اى شفاف و روشـن دست يافته ايـم; از ايـن رو هيچ نيازى ـ گرچه بـراى دلگرمـى و آرامـش بيشتـر ـ به استخاره نـداشته ايـم و چنيـن كارى, بيهوده و نابجا بوده است.
پـس هرگاه اندكـى به يك طرف مايل باشيـم, گرچه 1% باشد, بـديـن بيان كه 51% مايل به يك سـو هستيـم و 49% به سمت ديگر, باز هـم نيـازى به استخـاره نخـواهـد بـود و به يقيـن ((پشت كـــردن به استخاره)) مصداق نمى يابد.
پـاسخ دوم, نگـاه به استخاره از زاويه اى ديگـر است كه استخـاره هيچ گـونه تكليف و الزامى براى ما نمىآفريند تا سرپيچـى از آن, عذاب و بلايى فراهـم كند, بلكه تنها رفع حيرت كرده و راه خير را نشان مى دهد كه راه خير نشان دادن با داشتـن منافع مادى و معنوى همسان نخواهد بـود, زيرا چه بسا خير ما در ضررهاى دنيوى است تا به هلاكتهاى بدترى دچار نشويم.
پـس آنچه در آينه استخاره مى بينيـم خير و خـوبى است كه به كمتر بودن كاستيها و ضررها و بيشتـر بـودن منافع و ارزشها راهنمايـى مى شويـم, بدون آنكه ارتباطى بين زميـن و آسمان برقرار كند و يا شعاع آثار خود را به آخرت بكشاند. و ايـن بدان خاطر است كه اصل عمل واجب نبـوده تا ترك آثار آن مـوحب عمل حرامى شـود و حتى از اعمال مستحبـى كه وظيفه اى شرعى و حتمـى ايجاب كنـد نيز نخـواهد بـود. آرى, نكته اى كه تمامى ديـن باوران علاقه مند به استخاره, از صميـم جان مـى پذيـرنـد و تجـربه هاى فـراوانـى در ايـن باره كسب كرده اند, آن است كه عمل مطابق استخاره نـوعى دلگرمى و آسـودگـى خـاطـر ايجـاد مـى كنـد و به هنگام اختلافات ما را از تـرديـدهاى طاقت فـرسا و يا دلهره ها و انـدوههاى دردآفـريـن نجات مـى دهـد و آنگاه كه ـ با شـرايط درست و نسنجيـده استخاره كرده باشيـم ـ و پشت بدان كنيـم, اندوهـى هميشه همراهمان خـواهد بـود و چـون با مشكلـى مـواجه شـويـم, ناخـودآگاه به ياد استخاره افتاده تمامى سختيها و دشـواريها را از آثـار روى گـردانـى از آن مـى بينيـم.
سيـره معصـومـان(ع) و شيـوه صـالحـان و عالمـان در استفـاده از استخاره چگونه بوده است؟
سيره و سخـن معصومان(ع) نخست در اصل استخاره يعنى ((طلب خير از خداوند)) بـوده است, به گونه اى كه افراد, بدون دقت و با شتاب و تصميـم سريع دست به كارى نزده, از خداوند درخـواست خير و مصلحت كننـد تا هيچ گاه دچار حيرت و سـرگـردانـى نگشته و از عمل خـود پشيمان نشوند.
اميرالمومنين على(ع) ماجراى مإموريت خود به يمـن را ايـن گونه بازگو مى كرد:
رسول خدا(ص) مرا به سـوى يمـن مى فرستاد و در همان موقع به صورت سفارش, به من فرمود:
يا على! ما حار من استخار و لا ندم مـن استشار.(19) اى على! هيچ كـس دچار حيرت و سرگردانى نگرديد چون استخاره كرد و پشيمان نشد وقتى مشورت نمود.
و امـام علـى(ع) نيز در سخنـان بسيارى استخـاره را سبب دورى از پشيمانى و حيرت ناميده و سفارش فرمـوده كه ماندن در ندانـم كارى و سـرگـردانـى چه بسا هلاكت و نابـودى انسان را به دنبـال داشته باشد. از ايـن رو چـون استخاره كردى, بى درنگ مشغول شـو تا از هر حيـرتـى نجـات يابـى.(20) از سـوى ديگـر امام صـادق(ع), بلاها و گـرفتـاريهاى بعد از عمل به استخـاره را مـوجب پـــــاداش الهى دانسته(21) و خيـر و مصلحت را ـ گـرچه بـا حـوادث ناخـوشاينـدى همراه باشـد ـ دستاورد پـرارزش استخاره معرفـى نمـوده است,(22) زيـرا شقـاوت و نگـون بختـى فـرد در آن است كه در كـارهاى مهم و ارزشمند كه قـدرت تشخيص راه در آن وجـود ندارد ـ بـدون طلب خير از خداوند اقدام كند.(23) بخـش ديگرى از سخنان معصـومان(ع), در باره استخاره به وسيله دعا است. بديـن بيان كه در تمام كارهايى كه انسان انجام مى دهد, بيـن خـود و خداوند ارتباطى قلبى برقرار كرده, از او درخـواست خير, مـوفقيت و سعادتمنـدى نمايد همان كه در قـرآن ايـن گـونه بـدان اشـاره مـى كنـد:
((قل ما يعبـو بكم ربى لولا دعائكـم)).(24) بگو ـ اى رسـول ما ـ خـداونـد هيچ اعتنايـى به شما نمـى كـرد, اگـر دعاى شمـا نبـود.
از ايـن رو پيامبـر به انـس فرمـود: هرگاه تصميـم به انجام كارى داشتـى, هفت بار طلب خير از خـداوند نما, سپـس به آنچه در قلبت مى گذرد توجه كـن, همانا خير تو در آن خواهد بود.(25) بخـش ديگر در رابطه استخاره با قرآن است. گفتنـى است كه استخاره با قرآن, طلب خير و شناخت سعادت است ولـى تفإل به قرآن آگاهـى از عاقبت كار و خبر يافتـن از غيب خـواهد بـود, از ايـن رو به شدت از روى كردن افـراد به تفإل نهى شـده است: ((لاتتفإل بالقـرآن)).(26) يكـى از اصحاب امام صادق(ع) خـدمت آن حضـرت عرض كرد: تصميـم به كارى مى گيرم و از خداوند نيز طلب خير مى كنـم, اما موفق نمى شـوم [چه كنـم تا بهتـر از خيـر و صلاح خـود نسبت به تصميمـى كه دارم آگاه شـوم؟] امام فرمود: ((افتتح المصحف فانظر الى اول ما ترى, فخذ به ان شإالله)).(27) قرآن را بگشا! سپـس به اوليـن آيه آن دقت كـن, آنگاه ـ خير و مصلحت خود را از آن ـ بگير. اگر خداوند بخواهد.
نوع ديگر استخاره كه در سخنان معصـومان(ع) يافت مى شـود استخاره بـا نمـاز است كه به هنگـام حيـرت و سـردرگمـى, دو ركعت نمــاز بخوانيم, سپـس خير خـود را از خداوند طلب مى كنيـم, در ايـن حال پـروردگـار مهربـان مصلحت مـا را به مـا مـىآمـوزانـد.(28)
نمونه هايى از استخاره هاى بزرگان
شيـوه صالحان و عالمان ديـن در انجام استخاره, بخـش دوم پـرسـش قبلى بود كه اينك بدان مى پردازيـم. نكته اى كه توجه به آن ضرورى است آنكه, بسيارى وظيفه عالمان حـوزوى را انجام استخاره دانسته و خود را ناتوان در ايـن باره مى دانند. در حالى كه استخاره كار تخصصـى و وظيفه ويژه محسـوب نمى شـود(29) بلكه تمامـى افـراد با آمـوزش شيـوه استخـاره مـى تـواننـد خـود بـدان اقـدام كنند.
استخـاره حـاج شيخ و تـإسيـس حـوزه علميه قم
ارادتى بنما تا سعادتى ببرى
كلاه سروريت كج مباد بر سر حسن
كه زيب بخت و سزاوار ملك و تـاج سـرى(30)
((و إتـونـى بـاهلكـم اجمعيـن))(31) همه كسان خـود را نزد مـن بياوريد. و ايـن سخـن يوسف به برادران خـود براى دعوت از پدر و تمام خويشان نزد خود بـود. بديـن سان, مرحوم حائرى در قـم اقامت كـرد و بـا حضـور خـود, حـوزه مقـدس را بنيان نهاد و به تـربيت عالمان وارسته پـرداخت. يكـى از دستاوردهاى آن حـوزه در سالهاى بعد, شخصيت والاگـوهـر و آسمانـى, حضـرت امـام خمينـى(ره) بـود.
از ((روح الله)) نوميد نباشيد
15 خرداد 1342 و كشتار خـونيـن طلاب مدرسه فيضيه قـم و به دنبال آن تبعيـد حضـرت امـام خمينـى به تـركيه, نهضت ملت ايـران عليه استكبار را دچار ركـود كرد و برخـى از شيفتگان آن عزيز سفركرده را با تلخكامى و نـوميدى روبه رو كرد. يكى از علماى اصفهان براى الهام از آيات قرآن و دستيابى به نـويدى آسمانى در باره امام و نهضت او, به قرآن رو كرده, ايـن كتاب معرفت و هـدايت را گشـود, نـاگـاه ايـن آيه اميـدآفـريـن را قـرائت كرد:
((و لا تإيسوا من روح الله, انه لا يإيس مـن روح الله الا القوم الكافرون. ))(32) از روح الله[ رحمت خـداونـد] نـوميد مباشيـد, زيـرا جز گـروه كـافـران كسـى از رحمت الهى نـااميـد نمـى شـود.
و چون عالم ديگرى در قم با همين انگيزه به قرآن رو مى كند, ايـن آيه را بـرابـر ديـدگـان خـود مـى بينـد: ((قل جإ الحق و زهق الباطل ان البـاطل كان زهـوقا.))(33) بگـو حق آمـد و بـاطل نابـود شـد, همـانـا بـاطل نـابـودشـدنـى است.
علامه طباطبايى و هجرت از تبريز
سال 1314 شمسى, هنگام رجعت علامه طباطبايى از نجف به تبريز بـود و سالهاى اقامت آن دانشمند گرانمايه در تبريز, گرچه با تـدريـس و تحقيق همراه بـود, اما سالهاى خسارت ايشان محسـوب مـى شـد. تا آنكه قصد حركت به قـم نمـود و براى چنيـن تصميمـى به قرآن پناه بـرد و استخـاره كـرد. ايـن آيه در آغاز صفحه قـرآن آمد كه:
((هنالك الـولايه لله الحق هـو خير ثـوابا و خير عقبا)).(34) در آنجـا يـارى كـردن از خـداست, اوست بهتـريـن پـاداش و بهتـريـن فـرجام.(35) اميـد آنكه شناخت, معرفت و بينـش ما نسبت به معارف ناب, بيشتر از پيشتـر شـود و راههاى روشنـى از رشـد و تكامل در زنـدگـى مـا آشكـار شـود. ان شـإالله.
پىنوشتها:
1ـ ديوان حافظ, برگزيده غزل 66.
2ـ مجمع البحريـن, طريحى, مجلد اول, ص;719 ميزان الحكمه, محمدى رىشهرى, مجلد سوم, ص;228 الاستخاره مـن القرآن المجيد و الفرقان الحميد, شيخ ميرزا ابـى المعالـى كلباسـى اصفهانـى, ص;19 مفاتيح الغيب در آداب استخـاره, علامه مجلسـى, ص11.
3ـ بحارالانوار, ج91, ص227.
4ـ همان, ج77, ص159.
5ـ همان, ص200.
6ـ ((اللهم انـى قد هممت بامر قد علمته, فان كنت تعلـم انه خير لى فى ديـن و دنياى و آخرتى فيسره لى و ان كنت تعلـم انه شر لى فى دينى و دنياى و آخرتـى فاصرفه عنى, كرهت نفسى ذلك ام احببت, فـانك تعلـم و لا اعلـم و انت علام الغيـوب)).
7ـ مكـارم الاخلاق, ص;369 رك: دعاى 33 از صحيفه سجـاديه امــــام سجاد(ع).
8ـ حضـرت آيت الله جـوادى آملـى, درس تفسير, شنبه 1374/7/1.
9ـ علامه طبـاطبـايـى, تـرجمه تفسير الميزان, ج6, ص187.
10ـ سوره نمل, آيه 62.
11ـ كشف اسرار, حضرت امام خمينـى, ص96 ـ 89 (با تلخيص فراوان).
12ـ استخـاره و تفـإل, ابـوالفضل طـريقه دار, ص15.
13ـ نهج البلاغه, خطبه نخست.
14ـ سـوره انفال, آيه ;22 نك: تفسير الميزان, ج6, ص52 و تفسيـر ابن كثير, ج2, ص19.
15ـ نك: سـوره بقـره, آيه ;171 سـوره مـائده, آيه ;103 ســـوره عنكبـوت, آيه 63 و سـوره حجـرات, آيه 4.
16ـ سـوره آل عمـران, آيه ;195 نك: تفسيـر المـــراغى, ج6, ص53.
17ـ سـوره شـورى, آيه ;38 نك: تفسيـر المنار, ج6, ص152.
18ـ استخاره و تفإل, ص14.
19ـ بحـارالانـوار, ج91, ص;225 نك: بحـارالانــــوار, ج88, ص;222 احتجاح طبرسـى, ج2, ص;314 مكارم الاخلاق, ص;319 مفاتح الغيب, ص;43 فروع كافى, ج3, ص470.
20ـ بحـارالانـوار, ج77, ص;200 غرر الحكـم و درر الكلــــم; رك: تفسير ابن كثير, ج2, ص18.
21ـ بحارالانوار, ج91, ص223.
22ـ همـان, ص;224 نك: تفسيـر المـراغى, ج20, ص85.
23ـ همان, ص222.
24ـ سـوره فـرقـان, آيه ;77 رك: بحـارالانـوار, ج91, ص223, 229, 233, 238, 260, 261, 280, 275, 285 و 287.
25ـ بحـارالانـوار, ج91, ص;265 رك: وسـايل الشيعه, ج8, ص72, 78, 79, ;80 كافى, ج1, ص204.
26ـ وسـايل الشيعه, شيخ حـر عاملـى, ج4, ص;875 نك: مستـــــدرك الـوسايل, ج6, ص237, 239, 255, 258 و 262.
27ـ همان, ج4, ص875.
28ـ همان, ج5, ص204.
29ـ خـاتميت, استـاد شهيـد مطهرى, ص114.
30ـ ديـوان حـافظ, بـرگزيـده از غزل 445.
31ـ سوره يوسف, آيه 93.
32ـ همان, آيه 87.
33ـ سوره اسرإ, آيه 81.
34ـ سوره كهف, آيه 44.
35ـ علامه طبـاطبـايـى (ميزان معرفت), احمـد لقمـانى, ص33.