نویسنده: محمدرضا سرگلزایی
همهی ما گهگاه به خود نیز دروغ میگوییم و وقتی واقعیت برای ما سخت و اضطراب آور است ناخودآگاه برای كم كردن اضطرابمان قضایا را به گونهای توجیه میكنیم تا خود و دیگران را قانع كنیم كه قضیه آنقدرها هم جدی نیست. این پدیده «انكار» نام دارد.
در تمام افرادی كه دچار اعتیاد هستند «انكار» به درجات مختلف دیده میشود.
«امیر در مقابل من نشسته بود، قامتش كاملاً خمیده شده بود، وقتی راه میرفت سرش كاملاً پایین میافتاد و خود را به سختی میكشید، چشمانش را به زور باز میكرد و لحن صحبتش كاملاً اعتیاد او را نشان میداد. مدتی بود كه دچار مصرف هروئین بود، گونههایش فرورفته بودند و دندانهایش یك در میان پوسیده بودند، دو سه تا از انگشتانش با آتش كبریت، سوخته بودند و پیشانیش زخم عمیقی داشت. كاملاً مشخص بود كه در زمانهایی كه تحت تأثیر مواد بوده، اتفاقاتی برایش افتاده است.
به اصرار همسرش برای درمان آمده بود و صحبتهایش نشان میداد كه هنوز در مرحلهی انكار است، در حالی كه به سختی حرف میزد توضیح میداد كه:
«من از آن معتادهایی نیستم كه اعتیاد برایشان مشكل ساز باشد. من اگر در روز ده هزار تومان پول هروئین میدهم دو برابرش درآمد دارم. تا حالا دستم پیش كسی دراز نشده، تغذیه و بهداشت و كار و كاسبی و درآمد و رفت و آمد و آداب معاشرت و غیره همه سرجایشان است، هیچ كس فكر نمیكند من حتی سیگار میكشم.
این مقداری هم كه لاغر شدهام به خاطر فشار كاری است، ربطی به مصرف مواد ندارد.»
وقتی از او دربارهی سوختگیهای انگشتانش و زخم پیشانیش سؤال كردم در حالی كه به سختی تلاش میكرد حتی خودش را هم متقاعد كند گفت: «این سوختگیها كه به خاطر سیگار است حواسم نبوده. این كه چیزی نیست، برای همه اتفاق میافتد، همه كه دكتر نیستند كه به این چیزها توجه كنند. هیچ كس تا حالا متوجه این سوختگیها نشده است... پیشانیام هم به شاخهی درخت خورده است حواسم نبوده این جوری شد...، اصلاً هم ربطی به مصرف مواد ندارد... اتفاق است دیگر...»
و هنگامی كه همسرش به گریه افتاد و گفت: «چه طور كسی متوجه نیست؟ همه از من میپرسند چرا امیر این جوری شده، من مرتب به همه دروغ میگویم. میگویم امیر مریض است، معدهاش ناراحت است، لاغر شده است، كاملاً قیافهات عوض شده من تا كی میتوانم به همه دروغ بگویم...» و در این لحظه شدت انكار امیر واقعاً تأسفآور بود چنان كه گفت: «من قیافهام عوض شده؟ تیپ من را با همهی آدمهای سالمی كه در این كلینیك رفت و آمد میكنند مقایسه كن! تیپ كدامشان مثل من است؟...»
متأسفانه درمان بیماری كه هنوز در این مرحله قرار دارد بسیار مشكل است. در چنین موقعیتی معمولاً تجویز دارو برای سم زدایی مثمرثمر نیست. قبل از هر چیز باید بیمار بپذیرد كه بیمار است و نیاز به كمك دارد.
بیمار چگونه به این مرحله میرسد؟
برای افراد مختلف رسیدن به این بصیرت راههای متفاوتی دارد. برخی افراد در طی مصاحبه با روان پزشك یا روان شناس، آرام آرام بصیرت پیدا میكنند.درمانگر آنها به آنها كمك میكند كه در حالی كه خود از زندگیشان سخن میگویند به عواقب و عوارض مصرف مواد اعتراف میكنند- نه برای درمانگر كه برای خودشان-.محیط امن درمان و درمانگری كه با همدلی و آرامش و بدون قضاوت، محكوم كردن و سرزنش به بیمارش گوش سپرده است به برخی افراد كه شدت انكارشان زیاد نیست كمك میكنند كه آرام آرام از مصیبتهای مصرف مواد سخن بگویند، عوارض آن را برای خود برشمارند، حتی گریه كنند و كمك بخواهند. اعتراف كنند كه هرگز قادر به كنترل مصرف خود نیستند و كاملاً دچار وابستگی شدهاند و به وضوح به این بصیرت برسند كه این یك تفریح و تفنن نیست كه فقط از حد گذشته و باید به حدش برگردد بلكه یك بیماری است كه تمام جوانب زندگی آنها را تحت تأثیر قرار داده و نیاز به درمان دارد.
اما برخی دیگر از بیماران هنگامی بر انكار خود فائق میآیند كه بصیرت بیماران دیگر را ببینند. این افراد در جلسات گروههای خودیاری- همچون انجمن معتادان گمنام- هنگامی كه افراد همردیف خود را میبینند كه این چنین خود را معرفی میكنند كه من یك معتاد هستم و به بیمارگونه بودن رفتار و نگرش خود اعتراف دارند، آرام آرام به «انكار» خود غلبه میكنند.
در یك جلسهی روان درمانی گروهی «مرتضی» رو به من كرد و گفت: «آقای دكتر، من اصلاً علاقهای به مصرف مواد ندارم، اصلاً این دو یا سه بار آخری كه تزریق كردم، نشئه هم نشدم. فقط از سر لج با پدرم مصرف میكنم، شما نمیدانید چه آدمی است. اعصاب آدم را خرد میكند، آدم را به یك مرحلهای میرساند كه هیچ راهی غیر از مصرف برایش باقی نمیماند. من اصلاً فكر نمیكنم وابستگیای به مصرف مواد داشته باشم اگر پدرم رفتارش را عوض كند من خیلی راحت كنار میگذارم.»
«صادق» یكی دیگر از بیماران گفت: «من هم چند سال این طور خودم را گول زدهام، بارها دیگران را مقصر و مسؤول مصرف خودم دانستهام، میگفتم برادرهایم حق مرا میخورند، مادرم زیاد در كار من دخالت میكند، كسی با آدم رو راست نیست، مصرف مواد یك پناهگاه است كه هر وقت بخواهم میتوانم از آن بیرون بیایم و اگر آنها این قدر مرا اذیت نكنند، من هیچ وابستگی ندارم. اما حالا خوب میفهمم كه من چقدر وابستهام، فكر مواد حالم را عوض میكند، محیط های تهیه و مصرف مواد مرا از خود بی خود میكند. من دچار یك بیماری روانیام كه نیاز به درمان طولانی دارد و من مسؤول درمان خودم هستم. من فكر نمیكنم لازم باشد همهی دنیا عوض شوند تا من ترك كنم. من به قدر كافی از وابستگی مصیبت كشیدهام كه اگر هیچ كس هم نخواهد عوض شود، من تغییر خواهم كرد...»
و «حامد» اضافه كرد: «همهی ما بیماری خودمان را انكار میكنیم. در حالی كه همهی نزدیكانم و حتی غریبهها متوجه مشكل من شده بودند من محكم به خودم میگفتم كه مشكلی ندارم. جالب است! من آخرین نفری بودم كه متوجه اعتیاد خودم شده بودم.»
گرچه مرتضی به صراحت به بیمار بودن خود اعتراف نكرد؛ اما سكوت و نگاهش مرا امیدوار كرد كه شدت انكارش كاهش یافته است.
با وجود این كه گروهی از بیماران در جلسات مصاحبهی انگیزشی با كمك روان پزشك یا روان شناس بر انكار خود فائق میآیند و برخی دیگر هم در جلسات گروه خودیاری موفق میشوند، بعضی بیماران نیاز به این دارند كه در جریان زندگی با عواقب مصرف خود رو به رو شوند. خود طعم تلخ وابستگیشان را بچشند و به چشم خود ببینند كه این یك بیماری است نه یك تفنن. برای برخی افراد فرصتهای ساده كافی است:
وحید میگفت: «سالها بود تریاك مصرف میكردم، آن قدر عدم دسترسی به تریاك برایم سخت و وحشت آور بود كه همه جا با خودم جاسازیهایی داشتم؛ در خانه، در ماشین، در كیفم و در لباسم... یك بار كه برای مسافرتی یك روزه به تهران میرفتم، از آنجا كه صبح، بعد از مصرفم سوار هواپیما شده بودم و شب هم قبل از مصرفم برمی گشتم تریاك برنداشته بودم. وقتی آخر شب سوار هواپیما شدم و مهماندار در حال اعلام كردن مطالب قبل از پرواز بود یكباره به ذهنم آمد كه اگر برای این هواپیما نقص فنی پیش بیاید كه ما را دوباره به تهران برگرداند یا اگر هواپیمارباها این هواپیما را بربایند و جای دیگر ببرند من بدون تریاك خواهم ماند؛ به یكباره وحشتی وجودم را فراگرفت.
چند لحظهای كه گذشت ناگهان متوجه واقعیتی تلخ شدم كه مدتها آن را انكار كرده بودم؛ مصرف تریاك آن قدر برای من حیاتی شده بود كه وقتی بیم نقص فنی یا ربودن هواپیما پیش آمد من نه نگران جان خودم شدم، نه نگران جان دهها مسافر دیگر و نه نگران خانوادهام كه چشم انتظارم بودند. تنها نگرانی من عدم دسترسی به تریاك بود، همان جا بود كه فهمیدم تا چه حد گرفتار و درمانده شدهام.» «وحید» به راستی بر انكار خود غلبه كرده بود و اكنون كه من این سطور را مینویسم یك سال است كه بر پرهیز خود باقی مانده و به زودی اولین سالگرد تولد خود را جشن خواهد گرفت. برای «محسن» نیز فرصتی ساده برای بیداری كافی بود.
«محسن» میگفت: «از آنجا كه درآمد خوبی داشتم مصرف مواد فشار اقتصادی به زندگیام وارد نمیكرد، همسرم نیز این مسأله را در سكوت و سازگاری تحمل میكرد. بنابراین من بدون این كه قصد قطع مصرف را داشته باشم به مصرف خود ادامه میدادم. یك روز كه تازه مصرفم به پایان رسیده بود و بساط مصرف هنوز پهن بود زنگ خانه به صدا درآمد. دیدم پسربچهی پنج سالهام فوراً دوید، چادر مادرش را برداشت و روی وسایل مصرف من پهن كرد... ناگهان متوجه حقیقت دردناكی شدم... مصرف من حتی برای بچهی پنج سالهام شرم آور بود.»
اما متأسفانه برخی به سختی به انكار خود میچسبند و آن را رها نمیكنند، اعتیاد باید برای آنها عواقب سنگینی ایجاد كند تا به تأمل برسند. بنابراین لازم است كه خانوادهها اجازه دهند كه بیمار به عواقب رفتارش دچار شود. در این مرحله تلاش خانواده برای معاف كردن طلبكارانش از شكایت علیه او، پرداخت جریمه و آزاد كردن او از زندان، به عهده گرفتن مسؤولیتهای او در محیط خانه یا شغل و... نه تنها هیچ كمكی به او نمیكند بلكه انكار او را محكمتر نیز میكند.
متأسفانه گاهی خانوادهها نمیدانند واكنش صحیح در قبال اعتیاد فرزندشان چیست. آنها از یك طرف شروع به سرزنش و توهین و تحقیر میكنند؛ مدام او را میپایند، اطاق و لباسهایش را میگردند، او را مورد بازخواست و بازجویی قرار میدهند و... و از سوی دیگر او را از نتایج اعمالش معاف میكنند و بار مسؤولیت او را به دوش میگیرند.
سرزنش و توهین و تحقیر به جز این كه اعتماد به نفس و عزّت نفس بیمار را تخریب كند و او را برای غلبه بر بیماریش ناتوانتر كند هیچ اثر دیگری ندارد. چك كردن و تعقیب و بازرسی نیز همین طور. گاهی خانوادهها هم دچار انكار هستند. آنها هم سعی میكنند به خود بقبولانند كه حتماً اشتباه میكنند و فرزندشان معتاد نیست. بنابراین مدام با كنترل ورود و خروج و تعقیب و بازرسی سعی میكنند خود را آرام كنند كه؛ امروز سرنخی مبنی بر مصرف پیدا نكردهاند. گاهی هم تصور میكنند اگر بتوانند تریاك یا هروئین او را پیدا كنند و دور بریزند او را از مصرف منصرف كردهاند. برخی نیز به كنترل بیمارشان معتاد میشوند تا حدی كه حتی پس از درمان بیمار نیز به كنترل خود ادامه میدهند.
«هشت ماه بود كه پژمان تحت درمان بود. در این هشت ماه حداقل 20 بار آزمایش ادرار و تستهای مطمئنی به عمل آمده بود كه ثابت میكرد او مصرف مواد مخدر ندارد اما پدر همچنان به سرزنش و تحقیر او ادامه میداد. همهی رفتارهای او را به مصرف مواد ربط میداد و هیچ وقت به او به اندازهی برادرش احترام نمیگذاشت.
مادر نیز همچنان به چك كردن و بازرسی ادامه میداد، هر روز لباسهای او را میگشت، كمد او را بازرسی میكرد، چشمانش را نگاه میكرد كه قرمز است یا نه، چند نفر را مأمور پاییدن او كرده بود و...پژمان حتی یك روز طعم سلامت را نچشید. در تمام این هشت ماه به او به همان چشمی نگاه میكردند كه در دو سال قبل... آنها به رفتارشان معتاد شده بودند.»
معاف كردن بیمار از نتایج اعمالش و از مسئولیتهای خود فایدهای ندارد. این كار او را در انكارش باقی میگذارد و او همچنان به رفتارش ادامه میدهد.
گاهی اعضای مختلف خانواده نقشهای مختلفی را به عهده میگیرند و هر كدام بسته به شخصیت و زمینههای روانی خود به گونهای متفاوت واكنش نشان میدهد. مثلاً پدر تحقیر كننده و سرزنش كننده است و مادر معاف كننده، درست مثل پدر و مادر «آرمان».
«دو سال قبل اولین باری كه «آرمان» را با پدر و مادرش دیدم متوجه این فرآیند شدم. پدر با لحنی خشن و خشك و با نگاههای تحقیركننده و خشمگین آرمان را سرزنش میكرد و مرتب به او برچسب «بی مسؤولیتی»، «بی اراده بودن»، «بی عرضگی»و... میزد او عقیده داشت باید آرمان را در میان یك اردوگاه در یك چادر با یك ظرف آب و تكهای نان زندانی كرد تا ترك كند... و مادر بلافاصله با لحنی كه انگار راجع به كودكی معصوم سخن میگوید سعی میكرد تمام رفتارهای آرمان را توجیه كند. حتی او را «این بچه» خطاب میكرد: «بچه كه تقصیری ندارد و سختگیری و بی محبتی پدر او را به این راه كشانده است اگر نه او اصلاً اهل چنین مسائلی نیست...»
من سرنوشت بدی را برای آرمان پیش بینی میكردم؛ چرا كه خانواده در مقابل تغییر مقاومت میكردند. برای آنها تغییر الگوهای رفتاریشان دشوار بود. آنها به نقشهای بیمارگونهی خود معتاد بودند. آرمان جواهرات مادرش را میدزدید تا مواد تهیه كند، مادر ضمن اینكه ماجرا را به پدر میگفت و خشم او را برمی انگیخت از این كه پدر تنبیهی عملی و صحیح مثل محروم كردن آرمان از بعضی امكانات را در پیش بگیرد ممانعت میكرد! بالاخره دامنهی جرائم آرمان از خانه به جامعه گسترش یافت. او به «فروش مواد مخدر»و گاهی هم «سرقت» اقدام میكرد تا پول مواد خود را تهیه كند و پس از مدتی به زندان افتاد. با وجود توصیهی من مبنی بر اینكه بگذارند دورهی محكومیت خود را به پایان برساند مادر شروع به اقداماتی كرد تا ابتدا او را در زندان به بندی منتقل كردند كه رفاه بیشتری داشت و سپس با جبران خسارت وارده به شاكیانی كه آرمان اموال آنها را سرقت كرده بود، در حالی كه هنوز آرمان حتی یك چهارم مدت محكومیت خود را نگذرانده بود او را از زندان بیرون آورد. وقتی آرمان این بار هم از عواقب رفتارش معاف شد، همچنان در انكار بود.
همچنان میگفت: به لج پدرم و برای اینكه آبروی او را ببرم اقدام به سرقت كردم كه تا همه بفهمند كه او چه رفتاری با من دارد! او هنوز قبول نداشت كه وابستگی وحشتناكی دارد كه او را وامیدارد كه برای تهیهی هروئین، حتی با اقدام به ضرب و جرح مردم اموال آنها را سرقت كند.
مادر نیز هنوز در مرحلهی انكار بود. دو سال قبل هنگامی كه آرمان پس از دوران سمزدایی دچار لغزش میشد مادر هر بار گناه را به گردن یكی از اعضای جلسهی گروه خودیاری میانداخت كه او را وسوسه كردهاند. این بار نیز سعی میكرد پدر را قانع كند كه برای پرداخت جریمهها و راضی كردن شاكیان اقدام كند. او نمیدانست مهمترین كمكی كه میتواند به پسرش بكند این است كه هم خود بر انكارش غلبه كند و هم آرمان را با نتایج اعتیادش رو به رو سازد.»
گرچه این نوع كمك كردن برای خانوادهها بسیار دشوار است و آنها نمیتوانند شاهد این باشند كه بیمارشان به خاطر بیماریاش دچار مشكلات شود، اما برای كسانی كه فرصتهای سادهی زندگی، آموزنده نیست هشدارهای جدیتری لازم است:
«پویا چند سال بود كه به مصرف قرصهای آرام بخش معتاد شده بود. هر روز با مصرف خودسرانهی قرصهای اكسازیام در یك وضعیت گیجی، خواب آلودگی و تحریك پذیری قرار داشت. تلاشهای مختلف همسرش نتوانست او را از انكارش رها سازد. او خود را متقاعد ساخته بود كه مصرف چند قرص در روز مشكلی ندارد و اصلاً مشكل جدیای نیست. تا این كه همسرش تصمیم به جدایی گرفت.
او شهامت این را داشت كه تصمیمی قاطع، هرچند تلخ را اتخاذ كند و بر آن پافشاری كند. پویا تلاش زیادی كرد تا با پرهیزهای كوتاه مدت همسرش را به زندگی برگرداند اما چند سال تلاش به همسر او فهمانده بود كه پویا انكار شدیدی دارد كه به راحتی نمیتوان بر آن غلبه كرد. همسر پویا طلاق گرفت، نمیدانم سرنوشت او چه شد ولی میدانم كه پویا از عمق انكار بیرون آمد.
این ضربه سنگینتر از آن بود كه بتوان به خواب ادامه داد، او اكنون مدت طولانی پرهیز را میگذراند، سبك زندگیاش در حال تغییر است و دیگر به بهانههای مختلف به سوی داروها نمیرود. به نظر میرسد كه این بهترین كمك به او بوده است.»
اگر خانوادهها به این نتیجه برسند كه بیمارشان نیاز به هشداری جدی دارد، لازم است به این نكته توجه كنند كه به تهدیدهای غیرعملی اقدام نكنند. چنین تهدیدهایی به سرعت كارآیی خود را از دست میدهند و بیمار درمی یابد كه هیچ حادثهی واقعی رخ نخواهد داد؛ زنان بسیاری شوهران معتاد خود را تهدید به جدایی میكنند، در حالی كه هر دو میدانند كه در پس این تهدید هیچ اقدام عملی نخواهد بود. چنین تهدیدهایی اثری بیش از نق زدن و سرزنش ندارند. بنابراین به زنانی كه شوهرشان دچار وابستگی است و هنوز به مرحلهی تأمل و بیداری نرسیده است توصیه میكنیم كه یا صبر و تحمل مدارا با این وضع، بدون سرزنش و تحقیر را پیش بگیرند و یا شهامت یك اقدام جدی را. و با یك ارزیابی منطقی و خردمندانه دریابند كه در هر موقعیت باید مدارای صبورانه را برگزینند یا شهامت و قاطعیت را.
انكار نشانههای متعددی دارد؛
یكی از آن نشانهها این است كه فرد برای درمان خود امتیاز یا بهتر بگوییم باج میخواهد.«چند هفته از سمزدایی مجید نگذشته بود كه همراه با مادرش به كلینیك آمدند، هر دو عصبانی و آشفته بودند و در سالن انتظار هم با همدیگر جر و بحث میكردند. موضوع جر و بحث و عصبانیت آنها این بود كه مجید تقاضای موتورسیكلت كرده بود و در ازای دو هفته عدم مصرف از خانواده میخواست برایش موتور بخرند و در غیر این صورت به خودش حق میداد به مصرف مواد اقدام كند! دلایل متعددی هم داشت؛ اول این كه حالا كه نمیتواند با مواد نشئه شود لازم است چیز دیگری به او بدهند كه از آن لذت ببرد.
دوم اینكه چون كسل و بی حوصله است لازم است كه با یك وسیلهی نقلیه این طرف و آن طرف برود و حوصلهی اتوبوس و تاكسی را ندارد و سوم این كه جلسهی گروه خودیاری- انجمن معتادان گمنام- از خانهشان دور است و اگر بخواهد در جلسات شركت كند باید موتور داشته باشد. البته به هر كدام از دلایلش پاسخی دادم. اول اینكه اگر تصور میكند باید در زندگی چیز فوق العادهای در اختیار داشته باشد تا بتواند لذت ببرد، هنوز تفكر معتادگونه دارد.
تفكر افراد سالم چنین است كه از جریان زندگی آنچنان كه هست لذت میبرند، اما تفكر معتادگونه چنین است كه در زندگی باید چیزهای خاصی وجود داشته باشد كه آنها لذت بخش باشند. چیزهایی مثل یك شانس بزرگ، امكانات استثنایی و بهتر از آن مادهای روان گردان كه به یكباره به فرد احساس لذت و قدرت و آرامش ببخشد و او را از جریان عادی زندگی بیرون آورد؛ چرا كه او لذت بردن از این جریان به ظاهر عادی اما باشكوه و سحرآمیز را نیاموخته است.
دوم این كه مهمترین مرحلهی بازیابی سلامت- یا به اصطلاح توانبخشی معتاد- این است كه او یاد بگیرد چگونه میتوان بدون مصرف مواد زندگی كرد. یعنی چگونه بدون مصرف مواد منتظر اتوبوس ماند، چگونه بدون مصرف مواد سوار تاكسی شد، چگونه بدون مصرف مواد خستگی و بیماری را تحمل كرد، و... بنابراین اگر تصور كند كه زندگی باید عوض شود تا من اعتیاد را ترك كنم راه اشتباهی را در پیش گرفته است.
ترك اعتیاد یعنی من یاد بگیرم بدون مواد زندگی كنم بدون اینكه زندگی تغییر یابد و سوم این كه اگر دور بودن راه برای شركت در جلسات گروه خودیاری را مانع شركت میداند معنایش این است كه هنوز نیاز شركت در جلسات را درنیافته است. اگر نه، همچون بسیاری از افراد كه از راه دور و حتی از شهرستان خود را برای شركت در جلسات میرسانند، او نیز نداشتن موتور را بهانه نمیكرد. در واقع دلیل عمدهی درخواست موتور او چیزی ورای دلایل ذكر شده بود. مجید هنوز در مرحلهی انكار بود، برای او گفتم كه شرایط او مانند كسی است كه از پرتگاه به پایین لغزیده و حالا به لبهی پرتگاه آویزان است.
چنین فردی بی قید و شرط برای بالا كشیدن خود تلاش میكند، تعجب آور است. اگر چنین كسی برای نجات خود شرط تعیین كند. بیماری میتواند در درمان موفق شود كه بیماری خود را همچون آن پرتگاه خطرناك ببیند و از دیگران خواهش كند در درمان به كمكش بشتابند، نه كسی كه تصور كند امتیازی را از دست داده و حالا در مقابل باید امتیازی كسب كند تا برایش صرفه داشته باشد!»
اگر در سالن انتظار مطب یك روان پزشك، از یك بیمار افسرده بپرسید چرا برای درمان آمده است خواهد گفت: «این حالت برایم دردناك است، تحملش را از دست دادهام، افسردگی رنج بزرگی است، نیاز به كمك دارم.»
اگر از بیماری كه دچار اضطراب منتشر است این سؤال را بپرسید خواهد گفت:
«اضطراب مرا به ستوه آورده است، نمیدانید چقدر سخت است، زندگی برایم دشوار شده است» و اگر از بیماری كه دچار وسواس است بپرسید میگوید: «نمی دانم آیا راه نجاتی هست؟ وسواس زندگیام را فلج كرده، بزرگترین آرزوی من این است كه از این حالت رهایی پیدا كنم.»
اگر شما كه برای ترك اعتیاد مراجعه كردهاید نیز در مقابل این سؤال چنین پاسخی میدهید، شرط اول موفقیت را دارید. اما اگر تصور میكنید مشكل چندانی ندارید، گهگاهی تفنّنی مصرف میكنید، خانواده قضیه را بزرگ كردهاند، هنوز اعتیاد پیدا نكردهاید، و هنوز به آخر خط نرسیدهاید و حالاحالاها برای مصرف جا دارید. اولین توصیهام به شما این است كه: با خود خلوت كنید و مشكلاتی را كه از ابتدای مصرف تاكنون برایتان ایجاد شده فهرست كنید. سپس با توجه به مسیری كه در این مدت طی كردهاید صادقانه پیشبینی كنید كه یك سال بعد، دو سال بعد و پنج سال بعد چه وضعی خواهید داشت و اگر به ناتوانی خود برای كنترل مصرفتان و در واقع اعتیاد و وابستگی خود ایمان آوردید و خود را نیازمند كمك احساس كردید آمادهی شروع درمان هستید در غیر این صورت بروید و هرگاه آماده بودید برگردید.
اگر خانوادهتان از من بپرسند با او چه كنیم من خواهم گفت ایشان در حال حاضر آمادگی درمان را ندارند، نمیدانیم چه مدتی طول خواهد كشید كه آمادگی درمان را پیدا كنند.
اعتیاد باید برای بعضی افراد مشكلات جدی ایجاد كند تا بر انكار خود غلبه كنند. بنابراین اگر تحمل ماندن با یك بیمار را دارید در كنارش بمانید، دوستش داشته باشید و به او اطمینان بدهید كه هرگاه آمادگی درمان را پیدا كرد در كنارش خواهید بود.
سركوفت و سرزنش و توهین و تحقیرش نكنید اما از مسؤولیتهایش هم معافش نسازید، بار مسؤولیتها و عواقب اعتیادش را به دوش نكشید تا امكان بیدار شدن را بیابد و اگر تحمل ماندن با یك بیمار را ندارید به جای توهین، سرزنش و یا تهدیدهایی كه قصد انجامشان را ندارید، بنشینید و تصمیم بگیرید. سبك و سنگین كنید و ببینید تحمل بیمارتان برایتان مشكلتر است یا جدایی از او.
پس اگر توان جداشدن از او را ندارید به راه اول برگردید، اما اگر جدایی از او برایتان بهتر از تحمل اوست، اگر بیمارتان علاوه بر اعتیاد دچار عوارض شدید روانی آن مثل پرخاشگری، كتك زدن، سرقت، سوءاستفاده از نزدیكان، فریب دادن خانواده و... شده است، بار مسؤولیت رفتارهایش را نمیپذیرد و عواقب اعمالش نیز او را بیدار نمیكنند، شهامت تغییر را داشته باشید. برای شما- و برای بیمارتان- بهتر این است كه رهایش كنید با او خداحافظی كنید و بگویید نمیتوانید با یك معتاد زندگی كنید. اگر هنوز برای این اقدام احساس گناه میكنید برایش فرصت مشخصی تعیین كنید.
مثلاً به فرزند معتادتان بگویید كه اگر روزی سالم شد و بازگشت از او استقبال میكنید و یا به همسر معتادتان بگویید تا یك سال منتظرش میمانید. در هر حال خوب میدانم كه چنین اقدامی تا چه حد سخت و ناراحت كننده است اما متأسفانه راه سومی وجود ندارد. آنچنان كه دعای آرامش میگوید:
خداوندا
به ما آرامش عطا فرما برای تحمل آن چه تغییرنیافتنی است
و شهامتی برای تغییر آن چه تغییر یافتنی است
و خردی كه این دو را از هم تمیز دهیم.
منبع مقاله :
سرگلزایی، محمدرضا، (1390) ، راهی برای رهایی از اعتیاد، مشهد: انتشارات قدس رضوی، چاپ اول