«ليلة المبيت»
منبع:زندگانى اميرالمؤمنين عليه السلام
شب سهمگينى بود و رسول خدا از جانب خداى تعالى مأمور شده بود بدون اطلاع ياران و نزديكان خود از شهر خارج گردد و كسى نمىدانست پيغمبر به كجا خواهد رفت و سرانجام چه خواهد شد،اين بار رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) خطرناكترين و عين حال حساسترين مأموريتها را به على (علیه السلام) سپرد و او را مأمور كرد تا در بستر آن حضرت بخوابد و برد مخصوص او را به خود پيچيد،و خود آن حضرت پس از تاريك شدن شب از خانه خارج شد و به سوى غار ثور حركت كرد. خطرناك بودن مأموريت از آن جهت بود كه ده يا پانزده تن مسلح به پشت خانه رسول خدا آمده و خود را آماده كرده بودند تا ناگهان به كسى كه در بستر خوابيدهـو در آن وقت جز على كسى ديگرى نبودـبتازند و همگى در قتل او شركت جسته و او را به قتل برسانند و هر آن بيم آن مىرفت كه اين حمله انجام گيرد و على (علیه السلام) از اين ماجرا مطلع بود.و حساس بودن مأموريت از آن جهت بود كه توطئه گران همگى از پشت ديوار رفتار و حركات كسى را كه در بستر خوابيده بودـو به خيال آنها رسول خدا بودـزير نظر داشتند و از روى ديوارهاى كوتاهى كه در آن زمان اطراف خانههاوجود داشت،پيوسته سر مىكشيدند و مراقب حال خفته در بستر بودند و على (علیه السلام) موظف بود براى حفظ جان رسول خدا و سرگرم ساختن مشركان توطئهگر،به گونهاى رفتار كند كه او را نشناسند و چنان پندارند كه خود رسول خداست كه در بستر خفته و هيچ گونه حركت و يا عملى كه او را به آنها بشناساند و يا سوء ظنى براى آنها ايجاد كند،انجام ندهد .
با توجه به پارهاى از خصوصيات كه در تاريخ اين داستان در كتابها ذكر شده،اهميت اين عمل خدا پسندانه على (علیه السلام) و حساسيت و پر مخاطره بودن اين مأموريت بزرگ الهى بخوبى روشن مىشود،زيرا در كتاب الفصول المهمة» (ص 29) تأليف ابن صباغ مالكى آمده كه گويد:
«...و ذهب من الليل ما ذهب،و على رضى الله عنه نائم على فراش رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) و المشركون يرجمونه فلم يضطرب و لم يكترث...»
[...در آن شب كه مقدارى از آن گذشته بود و على در بستر رسول خدا خفته بود،مشركان همچنان بر او سنگ مىزدند و على (علیه السلام) سنگها را بر سر و بدن خود مىخريد اما نگرانى و بىتابى از خود نشان نمىداد (كه مبادا مشركان آن خفته در بستر را بشناسند و از رفتن پيغمبر مطلع گردند...) ]
و در روايت امالى شيخ نيز اين گونه است:
«...فلما غلق الليل أبوابه،و اسدل أستاره،و انقطع الأثر،أقبل القوم على علي (علیه السلام) يقذفونه بالحجارة فلا يشكون أنه رسول الله حتى اذا برق الفجر...» (1)
[و چون شب هنگام،درهاى خود را بست و پردههاى خود را آويخت (كنايه از سياهى و تاريكى شب است) و رفت و آمد قطع شد،آنان به سوى على (علیه السلام) كه در بستر خفته بود،هجوم آوردند و با سنگ بر او مىزدند و شك نداشتند كه وى رسول خداست تا وقتى كه فجر طالع گرديد...]
در آخر آنچه در اين ميان مورد اتفاق همه تاريخ نويسان بوده و كسى نتوانسته ازآن اغماض كرده و آن را ناديده بگيرد،فدا كارى بىنظير امير المؤمنين (علیه السلام) در اين ماجراست كه چگونه به خاطر حفظ جان رهبر بزرگوار اسلام و ولى نعمت خود جان بر كف گرفته و در راه عزيزترين و محبوبترين بندگان خدا بار گران را بر دوش كشيده است تا جايى كه اين فداكارى و ايثار جان،در راه محبوب،موجب تعجب فرشتگان و افتخار و مباهات خداى سبحان در نزد آنان گرديده است و بهتر آن است كه اين ماجرا را از زبان بزرگان اهل سنت بشنويد:
ثعلبى در تفسير خود،صفورى در نزهة المجالس،غزالى در احياء العلوم،جز رى در اسد الغابة،حموى در ثمرات الاوراق،ابن صباغ مالكى در فصول المهمة و جمع زياد ديگرى در كتابهاى خود (2) روايت كردهاند كه:
چون رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) خواست از مكه هجرت كند على بن ابيطالب را در مكه به جاى خود گذارد تا بدهىهاى او را بپردازد و امانتهايى را كه نزد آن حضرت بود به صاحبانش مسترد دارد و در آن شبى كه مشركان دور خانهاش را گرفته بودند،على را مأمور كرد تا در بستر او بخوابد و بدو فرمود:
پارچه برد حضرمى سبز مرا به خود بپيچ كه ان شاء الله تعالى خطرى از سوى آنها متوجه تو نخواهد شد،على نيز اين مأموريت را به همان گونه انجام داد.
در اين وقت خداى تعالى به جبرئيل و ميكائيل وحى كرد كه من در ميان شما دو فرشته،پيوند برادرى منعقد ساختم و عمر يكى را بيش از ديگرى مقرر داشتم،اكنون كداميك از شما دو نفر زندگى و عمر بيشتر را به برادر ديگر ايثار كرده و گذشت مىكند؟
هر دوى آنها حيات و زندگى بيشتر را اختيار كردند.
در اين وقت خدا عز و جل بدانها فرمود:
«افلا كنتما مثل علي بن ابيطالب آخيت بينه و بين نبيي محمد فبات على فراشه يفديه بنفسه و يؤثره بالحياة...»
[چه شد كه شما همچون على بن ابيطالب نشديد كه من ميان او و پيامبرم محمد پيوند برادرى برقرار كردم و على در بستر محمد خوابيد و جان خود را فداى او كرد وزندگى خود را در راه او ايثار نمود...]
اكنون هر دو بر زمين فرود آييد و او را از شر دشمنان محافظت كنيد،آن دو فرشته،پيرو فرمان خداى تعالى به زمين هبوط كردند و جبرئيل در بالاى سر على و ميكائيل در پايين پاى آن حضرت قرار گرفت،و جبرئيل ندا مىكرد:
«بخ بخ من مثلك يابن ابيطالب،يباهى الله عز و جل بك الملائكة»
[به به!اى على كيست كه همانند تو باشد اى فرزند ابى طالب،كه خداوند عز و جل به وجود تو بر فرشتگان خود مباهات مىكند...]
به دنبال اين ماجرا هنگامى كه رسول خدا در راه مدينه بود اين آيه در شأن على بن ابيطالب نازل گرديد:
«و من الناس من يشرى نفسه ابتغاء مرضات الله و الله رؤف بالعباد» (3)
[و از زمره مردم كسى است كه جان خود را در راه رضاى خدا مىفروشد و خدا نسبت به بندگان خود رئوف و مهربان است.]
و اين روايت را بيش از سى نفر از علما و محدثين و تفسير نويسان اهل سنت نقل كردهاند .
ما وقتى مقايسه كنيم گذشت و فداكارى امير المؤمنين (علیه السلام) را در آن شب با رفتار ابو بكر و ترس و وحشتى كه در غار از خود نشان داد.تا جايى كه رسول خدا او را دلدارى داد و چنانكه خداى تعالى در قرآن نقل مىكند بدو فرمود:
«لا تحزن ان الله معنا...»
تفاوت عمل و ارزش آن بخوبى روشن مىشود...و به هر اندازه على (علیه السلام) آسودگى خاطر شريف رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) را فراهم نمود،وىموجب ناراحتى و نگرانى آن بزرگوار شد. (4)
بارى على (علیه السلام) آن شب را تا به صبح در بستر رسول خدا خوابيد و با اينكه هر لحظه بيم آن مىرفت كه پانزده نفر مرد قوى هيكل همانند ابو جهل،عقبة بن ابى معيط،ابى بن خلف،طعمة بن عدى و امثال آنان با شمشيرهاى آخته خود بر سر او بريزند و او را قطعه قطعه كنند و با اينكه همان گونه كه در خلال گفتار گذشته خوانديم پيوسته بر سر و بدن او سنگ مىزدند،همه را بر خود تحمل كرد و حركتى كه موجب ترديد آنان بشود و او را بشناسند و در نتيجه تدبير رسول خدا در فرار از مكه به ثمر نرسد،از خود نشان نداد و همچنان ثابت و استوار در جاى آن حضرت خوابيد تا چون هوا روشن شد و فجر طالع گرديد،يك مرتبه به درون خانه ريختند و در اين وقت على (علیه السلام) كه خيالش از جانب رسول خدا آسوده شده بود،ناگهان از جا برخاست و آنها مشاهده كردند كه خفته در بستر على (علیه السلام) است و آن كس كه از سر شب تا به صبح سنگها را بر سر و بدن خود مىخريد وى بوده و كسى را كه به دنبالش آمده بودند و مىخواستند او را بكشند از دست آنها گريخته...على (علیه السلام) در اين وقت به روى آنها فرياد زد:چه خبر است؟
مشركان كه سخت ناراحت شده بودند،گفتند:محمد كجاست؟على (علیه السلام) فرمود:مگر مرا به نگهبانى او گماشته بوديد؟مگر شما او را به اخراج از اين شهر تهديد نمىكرديد؟او هم با پاى خود از شهر شما رفت!
آنچه مسلم است اين مطلب است كه على (علیه السلام) روى علاقه شديدى كه به رسول خدا داشت،تنها به فكر آن بزرگوار بود و به خود هيچ فكر نمىكرد و شاهد اين گفتار نيز حديثى است كه از علامه شيخ على طوسى (ره) در امالى و مناقب ابن شهر آشوب نقل شده كه چون رسول خدا توطئه مشركان را در آن شب به اطلاع على (علیه السلام) رسانيد و مأموريت خود را براى هجرت از مكه و مأموريت على را براى خفتن در بستر خود به اطلاع وى رسانيد به دنبال آن به صورت سؤال و نظر خواهى از امير مؤمنان از وى پرسيد:
«فما انت قائل و صانع»؟
[اى على تو در اين باره چه مىگويى؟و چه خواهى كرد؟] (5)
پاسخى كه على (علیه السلام) داد اين بود كه گفت:
«أ و تسلمن بمبيتى هناك يا نبى الله؟»
[اى رسول خدا اگر من جاى شما بخوابم شما به سلامت خواهى بود؟]
حضرت فرمود:آرى،على (علیه السلام) در اين وقت تبسمى كرده و سجده شكر خداى تعالى را به جاى آورد و چون سر از سجده برداشت،گفت:
«امض لما امرت،فداك سمعى و بصرى و سويداء قلبى،و مرنى بما شئت...و ما توفيقى الا بالله ...» (6)
[اينك مأموريت خود را هر آنچه هست انجام ده كه گوش و ديده و سويداى قلبم به فدايت باد،و مرا نيز به هر چه خواهى فرمان ده كه فرمانبردارم...و جز از خداى بزرگ توفيق نخواهم. ..]حلبى شافعى در سيره حلبيه (ج 2،ص 26) روايت كرده كه در آن شب رسول خدا به اصحاب خود فرمود:
«ايكم يبيت على فراشى و انا أضمن له الجنة؟فقال علي:انا أبيت و اجعل نفسى فداك»
[كداميك از شما امشب در بستر من خواهد خوابيد تا من براى او بهشت را ضمانت كنم؟على (علیه السلام) پاسخ داد:من مىخوابم و جان خود را فداى تو مىكنم. (7) ]
و در مناقب ابن شهر آشوب آمده كه چون رسول خدا خواست حركت كند،على را مخاطب قرار داده فرمود:
«ثم انى اخبرك يا على ان الله تعالى يمتحن اوليائه على قدر إيمانهم و منازلهم من دينه،فأشد الناس بلاء الأنبياء،ثم الأمثل فالأمثل،و قد امتحنك يا ابن ام و امتحننى فيك بمثل ما امتحن به خليله ابراهيم و الذبيح اسماعيل فصبرا صبرا فان رحمة الله قريب من المحسنين،فضمه الى صدره...» (8)
[من تو را خبر مىدهم اى على كه خداى تعالى دوستان خود را به مقدار ايمانشان و جايگاهشان از دين و آيينى كه دارند،آزمايش مىكند.پس سختترين مردم در بلا و آزمايش پيغمبران هستند و سپس هر كه بدانها شبيه تر و نزديكتر و همچنين...و اى فرزند مادر (9) خداوند تو را امتحان و آزمايش كرد و مرا نيز درباره تو امتحان كرد به همان گونه كه خليل خود ابراهيم و اسماعيل ذبيح را آزمود،بردبار باش و صبر پيشه كن كه براستى رحمت خدا به نيكوكاران نزديك است..و سپس على را به سينه خود چسبانيد.]
پىنوشتها
1.امالى ابن الشيخ،ص .298
2.براى اطلاع و توضيح بيشتر به احقاق الحق،ج 3،صص 34ـ26 و ج 6،صص 481ـ479 مراجعه شود .
3.سوره بقره،آيه .207
4.احمد بن حنبل،يكى از بزرگان اهل سنت در مسند خود (ج 1،ص 331) روايت كرده كه در آن شب ابوبكر (كه از حركت رسول خدا مطلع نبود) به خانه آن حضرت آمد و خيال كرد رسول خدا خفته از اين رو صدا زد:يا نبى الله،على (علیه السلام) پاسخ داد:پيغمبر اينجا نيست و به سوى بئر ميمون رفت...و طبرى يكى از بزرگترين مورخين اهل سنت دنباله داستان را اين گونه روايت كرده كه ابوبكر بسرعت به سوى بئر ميمون حركت كرد و رسول خدا همچنان كه مىرفت ناگهان صداى پايى از پشت سر خود شنيد و دانست كه شخصى در تعقيب اوست و گمان كرد يكى از مشركان است،از اين رو رسول خدا نيز بسرعت خود افزود و همين ماجرا سبب شد كه بند جلوى نعلين آن حضرت پاره شد و انگشت ابهام پاى رسول خدا به سنگى خورده و شكافته شد و به دنبال آن خون زيادى از پاى آن حضرت مىرفت ولى از ترس رسيدن شخصى كه آن حضرت را دنبال مىكرد به سرعت خود افزود،تا جايى كه ابوبكر فرياد زد و رسول خدا او را شناخته،ايستاد و ابوبكر نزديك شد و به همراه آن حضرت به غار ثور رفتند و همچنان از پاى رسول خدا خون مىرفت ...
5.اين ماجرا خيلى شباهت دارد به مأموريت حضرت ابراهيم (علیه السلام) براى ذبح فرزندش اسماعيل كه بدو فرمود:«يا بنى انى أرى فى المنام انى أذبحك فانظر ماذا ترى؟قال:يا أبت افعل ما تؤمر .»سوره صافات،آيه .102
6.بحار الانوار،ج 19،ص 60؛مناقب،ابن شهر آشوب،ج 1،ص .183
7.احقاق الحق،ج 8،ص .347
8.مناقب ابن شهر آشوب،ج 1،ص .183
9.مرحوم مجلسى در شرح حديث ديگرى كه اين تعبير در آن آمده گويد:اينكه رسول خدا به على«فرزند مادر»خطاب كرده،به خاطر آن است كه فاطمه بنت اسد پيغمبر را تربيت كرده و آن حضرت او را مادر خطاب مىكرد و به همين جهت وقتى على نزد آن حضرت آمد و گفت:مادرم از دنيا رفت،رسول خدا فرمود:بلكه به خدا مادر من هم بود.بحار الانوار،ج 19،صص 69ـ .68